jackturbo

تاپیک جامع سرلشکر شهید خلبان ، احمد کشوری

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

واقعا ایشون شجاع و لقب ققنوس برازنده ایشون هست .ایشون باعث افتخاره شهر و استان ماست .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
«من پرواز می کنم و اطراف پادگان را کاملا می کوبم و غائله را می خوابانم. اگر این کارم خطا بود بگذارید مرا اعدام کنند اما کردستان بماند.»
کد خبر: ۲۰۸۸۷۰
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۰ - ۱۰:۲۴

شهید کشوری اولین خلبانی بود که بلند شد؛ در شرایطی که احتمال می رفت چرخبال شان مورد اصابت گلوله ی دشمن قرار گیرد. البته چنین صحنه ای در سقز نیز اتفاق افتاده بود اما رشادتی که کشوری در نجات پادگان سنندج از خود نشان داد، بی نظیر بود.

به گزارش فارس، از همان روزها که در زمان شاه، مجله هاى مبتذل مد را با پول توجیبى ماهیانه اش مى خرید و در باغچه خانه به آتش مى کشید و مى گفت این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند، از همان روزها که صندوق جمع آورى کمک براى فقرا تهیه مى کرد و خودش بیشترین سهم صندوق را مى پرداخت و مى گفت: مسلمان نباید فقط به فکر خودش باشد، از همان روزها که با چند تن از دوستان خود طرح کودتای بختیار را تهیه کرده بود و از همان روزها که به عنوان نخستین داوطلب مأموریت هوایى در غائله کردستان، دستش را بالا برد و به عملیات رفت، همه باید مى دانستند که ققنوس آسمان ایران، بال پرواز گشوده است و هر لحظه ممکن است آسمانى شود.

به بهانه 15 آذرماه، سالروز عروج سرتیپ خلبان شهید احمد کشوری، ققنوس آسمان ایران و هوانیروز قهرمان دیار قهرمان پرور مازندران ، خاطرات ناب این امیر سرافراز سپاه خمینی را سلسله وار با هم مرور می کنیم:


*بگذارید مرا اعدام کنند، اما کردستان بماند

زمانی که ضد انقلاب به پادگان سنندج حمله کرد، فرمانده هان نمی دانستند برای نجات پادگان سنندج چه باید کنند. مرحوم شهید کشوری دقیقاً این جمله را گفت:

«من پرواز می کنم و اطراف پادگان را کاملا می کوبم و غائله را می خوابانم. اگر این کارم خطا بود بگذارید مرا اعدام کنند اما کردستان بماند.»

شهید کشوری اولین خلبانی بود که بلند شد؛ در شرایطی که احتمال می رفت چرخبال شان مورد اصابت گلوله ی دشمن قرار گیرد. البته چنین صحنه ای در سقز نیز اتفاق افتاده بود اما رشادتی که کشوری در نجات پادگان سنندج از خود نشان داد، بی نظیر بود؛ چرا که در این حادثه، تهران وضعیت را مشخص نکرده بود و احتمال این می رفت که فردا ایشان را مورد سوال قرار دهند که چرا بدون اجازه حمله را آغاز کرده است؟

اما حرف ایشان همان بود. بالاخره در شرایطی که احتمال 95 درصد می رفت چرخبالش مورد اصابت گوله دشمن قرار گیرد. احتمال 5 درصدی موفقیت را به صد در صد رساند. با شگرد همیشگی بلند شد. در این زمان ضد انقلابیون که اطراف پادگان بودند به داخل پادگان آمده و سیم خاردارها را بریدند و تا یک قسمت پادگان پیشروی کردند اما شهید کشوری با چرخبالش نیروها را داخل پادگان پیاده کرد و خودش با حمله هوایی توانست بدون آن که اشتباهی کند کل غائله را پایان دهد و پادگان سنندج را از لوث وجود ضد انقلاب نجات دهد. (نقل از حجت الاسلام موسی موسوی نماینده امام در سنندج)


*وقتی که اسلام در خطر است، من این سینه را نمی خواهم

شهید شیرودی درباره ی شهید کشوری می گوید:

«احمد، استاد من بود. زمانی که صدام امریکایی به ایران یورش آورد، احمد در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه اش بود. اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر شد. به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود. اما او جواب داده بود:
«وقتی که اسلام در خطر است، من این سینه را نمی خواهم.»

او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آن گونه جنگید که بیابان های غرب کشور را به گورستانی از تانک ها و نفرات دشمن تبدیل نمود. کشوری شجاعانه به استقبال خطر می رفت، مأموریت های سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می داد، شب ها دیر می خوابید و صبح ها خیلی زود بیدار می شد و نیمه شب ها نماز شب می خواند.


*ماجرای خواب امام رضا و عزاداری4بانوی آسمانی در شهادت ققنوس آسمان ایران
راویتی خواندنی از ‌مادر بزرگوار شهید احمد کشوری

جوان‌ترین امام شهید، جوادالائمه(ع)، تنها فرزند امام رضا(ع) است. در دوران دفاع مقدس جوانان زیادی برای دفاع از اسلام به جبهه رفتند و به شهادت رسیدند تا به ضامن آهو، شاه ملک ایران بگویند ای سلطان ملک یلان و دلیران، ما جان خود را در جوانی فدای اسلام می‌‌کنیم تا در غم جواد تو شریک باشیم و ارادت و اطاعت از شما را به عمل بیان کنیم نه به زبان.

احمد کشوری و برادرش محمد، از خیل این شهیدانند. احمد بیست و هفتمین بهار زندگی‌اش را سپری می‌‌کرد. شبی در خانه به خواب رفته بودم که در عالم رؤیا دیدم در باز شد و آقایی با چهره‌ای نورانی و قد و قامتی خوش وارد اتاق شد. با خود گفتم: «این مرد نورانی بلند بالا چه کسی می‌‌تواند باشد؟!»
ناگهان انگار کسی در گوشم نجوا کرده باشد، فهمیدم او شاه خراسان و ایران امام رضا(ع) است. خوب توجه کردم، این چشم و چراغ ملک ایران را کجا زیارت کردم، به یادم آمد که ایشان همان کسی است که احمد را در چهار ماهگی در آن بیماری سخت ضمانت کرد و دست راست مبارکش را بر روی سینه نهاده و فرمود: «من ضامن احمد هستم!» از جا بلند شدم تا عرض ادب و ارادتی بکنم، هنوز سخن آغاز نکرده بودم که در دستان مبارکش پرونده‌ای دیدم. رو به من کرد و فرمود:

«این پرونده عمر احمد است. عمر احمد در دنیا تمام شد، او 27 سال دارد!»فغان زدم و از آقا خواستم ضمانتی دیگر کند. فرمود: «ناراحت نباش، مدتی بر ضمانت خویش می‌‌افزایم.»

گویا همان روز احمد می‌‌خواست به شهادت برسد، اما نشد و امام هشتم(ع) یک هفته دیگر برای احمد مهلت گرفت. دیدم فردای آن روز احمد به کیاکلا آمد. او را دیدم در آغوشش گرفتم و بوسه‌های مادرانه نثارش کردم. این بار من به مانند آن زمان احمد را کنارم نشاندم و خوابم را برایش گفتم. چون موضوع تمدید عمر را شنید لبخندی زد و به من نگاه کرد و گفت:‌ «مادرجان!ناراحت نباش.!»

احمدم آن روز با تک تک اعضای خانواده عکس یادگاری گرفت. حرکاتش برایم اسباب نگرانی و تشویش بود؛ اما او چیزی به ما نگفت تا اینکه هنگام عزیمت به ایلام، به پدرش گفت:

«باباجان! این آخرین دیدار است و شما دیگر مرا نمی‌بینید، اگر کوتاهی داشتم مرا ببخشید و حلالم کنید.»

با شنیدن این جملات قطرات اشک از چشمان پدرش سرازیر شد. دست روی کمرش گذاشت و گفت:

«پسرم کمر مرا شکستی؟»

احمد چون اشک و حالت پدر را دید دست در گردن پدر انداخت و دست و روی پدر را بوسید و گفت: «بابا شوخی کردم، من که پیش شما هستم.»

بعد خداحافظی کرد و از ما جدا شد. در کوچه نگاهش می‌‌کردیم تا از ما دور شد. یاد آن شعر افتادم که سعدی بزرگ از زبانِ دل بی‌بی زینب سروده بود:

ای ساربان آهسته ران کارام جانم می‌‌رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌‌رود

و با یاد زینب(س) به خود تسلی می‌‌دادم. دو سه روز مانده به شهادت احمد، پدرش خیلی‌ ‌بی‌تاب بود و بی‌قراری می‌‌کرد. نگران بود و حس پدرانه به او نهیب زده بود که احمدش پر کشیدنی است و دیگر پا به کیاکلا نمی‌گذارد. همان شب در خواب دیدم که خانه پر از نور شده و چهار زن با چهره‌های نورانی آمدند و در اتاق نشستند. دو تن از آنها که با حجاب بودند قیافه‌ای غمگین و محزون داشتند. بانویی که بالای سرم بود، یک پیراهن مشکی به دستم داد و گفت:‌ «بپوش، مگر نمی‌دانی احمدت شهید شده است؟»
شروع کردم به گریه و بی‌قراری کردن و احمد را صدا می‌‌زدم که ناگاه از خواب بیدار شدم. از اینکه همة اینها را در خواب دیده بودم، خیالم راحت شد. اما روز بعد ماجرای خواب را برای روحانی مسجد بازگو کردم و او گفت: «آن چهار زن حضرت آسیه، حضرت خدیجه، حضرت مریم و حضرت فاطمه(س) بودند و برای پسر شما عزاداری می‌‌کردند!»
دو سه روز بعد از آن خواب، گوینده‌ تلویزیون اعلام کرد که یکی از خلبانان دلاور هوانیروز در ایلام به شهادت رسید.
برای حفظ روحیه بچه‌های ارتش و نیروهای دیگر نظامی و مردم نامی از احمد نبردند. به همسرم گفتم:‌«این خلبان احمد بوده است. بی‌تابی‌های پدر احمد صد چندان شده بود. دوباره ساعت ده شب تلویزیون خبر شهادت خلبان دلاور هوانیروز را اعلام کرد. من گریه می‌‌کردم تا این که ابراهیمی استاندار ایلام زنگ زد و گفت: «مادر! احمد به سمت کربلا و هدفی که داشت، پر کشید.»
همچون سایر مادران گریه امانم را بریده بود؛ اما بر اساس وصیت احمد خودم را پاییدم و گفتم: «راضی‌ام به رضای خدا!»

روز بعد حدود پانزده نفر از خانواده و اقوام نزدیک برای مراسم تشییع و تدفین به تهران رفتیم. بعد از تشییع پیکر پاک احمد در ایلام و کرمانشاه سرانجام در هجدهم آذرماه 1359 پیکر او را از مسجدالجواد میدان هفت‌تیر به سوی بهشت زهرا تشییع کردند و در قطعة 24 بهشت زهرا(س)به خاک سپردند. احمد که همه عمرش را مدیون ضمانت امام رضا(ع) می‌‌دانست، با فراغ بال در آسمان‌ها می‌‌خرامید و جولان می‌‌داد. در حقیقت همه آسمان را آغوش مهربان ضامن آهو می‌‌دانست.


در آن روز سرد پاییزی، جسم جدا شده از روح بلند احمد را به خاک بهشت زهرا(س) سپردیم تا در روز حشر نزد حضرت زهرا(س) سربلند باشد. با جسم احمد، جان و روح من هم به خاک شد و اگر اقتدا به بزرگ بانوی پیام آور کربلا نبود، بهانه‌ای برای نفس کشیدن نداشتم؛ اما تنها آرزو و مایه دلگرمی‌ام در تحمل این فراق، شفاعت عزیزانم احمد و محمد و لطف خدا برای دیدار دوباره‌ آنان در بهشت برین و سربلندی نزد سرور زنان عالم است، تا به او عرض کنم که در تبعیت از راه فرزندانت، دو فرزندم را فدا کردم؛ باشد که پذیرای دو اسماعیلم باشی...

دوست و همرزم او خلبان«حمیدرضا آبى» درباره او مى گوید:

احمد قبل از آخرین پروازش به همه مى گفت: «دارم مى روم. مراحلال کنید.» دوستان او مى گفتند: این حرفها را نزن.حالا حالا ها زود است که بروى. هنوز خیلى کارها با توداریم.
نیمه شب بلند شد. وضو گرفت.نماز خواند و اشک ریخت. نمى خواست اشک هایش را کسى ببیند. حدود ۱۰ صبح پانزدهم آذر بود که عازم عملیات شد. با تیم پرواز و چند هلیکوپتر دیگر در آسمان، اوج گرفت.ده ها تانک و نفربر عراقى را به آتش کشید. موقع بازگشت، دو فروند میگ عراقى، هلیکوپتر او را هدف موشک قرار دادند و پرنده او در هیمنه آتش سوخت و به عرش پرواز کرد. احمد، همچون ابراهیم خلیل، آتش عشق الهى را به جان خرید و بر بال فرشتگان نشست.



وصیت نامه سرتیپ خلبان شهید احمد کشوری


خدایا شیطان را از ما دور کن

«بسم الله الرحمن الرحیم»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست
جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست

هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.

بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید
مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید

و وصیت به پدر و مادرم:

پدر و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم ننشینید،‌ نمی گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین (ع) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود،‌ اکنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید،‌ در مراسم عزاداری بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است که مردم را منقلب می کند

امام را تنها نگذارید
فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

والسلام
قطراه ای از دریای خروشان حزب الله

منبع:
http://www.gtalk.ir/thread153129.html#post1078730

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[url=http://www.military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=19544&highlight=%D8%AE%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C+%DA%A9%D9%87+%D8%B4%D9%87%D8%B1+%D8%B3%D9%86%D9%86%D8%AF%D8%AC+%D8%B1%D8%A7+%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%AA+%D8%AF%D8%A7%D8%AF]تکراری است.[/url]

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ممنون . زیبا بود .

خدا ارواح همه شهیدان را غریق رحمت کند .

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[color=#ff0000]بسم رب الشهدا[/color]

تقدیم به همه دوستان به مناسبت پانزدهم آذر سالروز شهادت خلبان شهید احمد کشوری


[b]باغ قشنگ دوست![/b]


خواب ديدن اولياي خدا با خواب ديدن مردم عادي تفاوت دارد. چرا که دوستان و عاشقان خدا در خواب‌هايشان از خدا نشان و درس بندگي و راه زندگي مي‌‌گيرند.

ابراهيم خليل، دستور ذبح اسماعيل و يوسف، حکم پيامبري و سروري را در خواب از خدا مي‌‌گيرد. آري! خواب اولياي خدا و خواب ديدنشان وسيلة ارتباطشان با مالک بي‌همتا است.

احمد در آخرين روزهاي پرواز ابديش در جمع بچه‌ها صحبت مي‌‌کرد. او گفت: «ديشب خواب سهيليان را ديدم. حميدرضا را در يک باغ و مزرعة بسيار بزرگ ديدم که زيباييش خيره کننده بود، آنجا پر از درخت‌هاي ميوه و سرشار از سرسبزي بود. داخل باغ ساختماني را به من نشان داد و پرسيد: اين خانه زيباست؟ اين خانه مال توست، خيلي وقت است که منتظرت هستم، چرا نمي‌آيي؟»

با تعريف اين خواب از سوي احمد انگار روي بچه‌ها آب يخ ريخته باشند. همه جا خوردند و متأثر شدند. چون معني اين خواب يعني رفتن او به نزد حميدرضا سهيليان، و با هم بودن آن دو يار باوفا و صميمي. يعني نشاني بهشت و سفر بهشتي احمد و ديدن جايگاه خود در ملک عشق و مستي و ارادت بندگي.

بعد احمد پسرش را روي زانويش نشاند و گفت: «علي جان! ان‌شاءالله بزرگ که شدي کاري کن که آبروي بابايي را حفظ کني. نکند کاري کني که حيثيت خانواده‌ات را ببري و ماية سرافندگي‌شان بشوي.» و به دخترش گفت:‌ «باباجان! سعي کن دختر خوبي باشي. اسلام، علي(ع) و خانواده‌اش را ناديده نگيري.»

با مشاهدة رفتار و صحبت‌هاي احمد مي‌‌خواستيم که فردا صبح ـ پانزدهم آذر ـ مانع مأموريت رفتن احمد شويم؛ اما قبول نکرد و وعدة خدا و دعوت‌نامة حميدرضا سهيليان را بر اصرار و تمناي ما ترجيح داد. ساعت ده و نيم صبح بود که آقاي ضيايي معاون استاندار آمد و گفت: «مثل اينکه بالگرد کشوري دچار سانحه شده و به گمانم سقوط کرده است.» با شنيدن اين حرف شوکه شدم. خواب ديدن سهيليان و حرکات و رفتار احمد، يک آن جلو چشمم خودنمايي کرد. خودم را جمع و جور کردم و گفتم: «کجا؟» ضيايي گفت: «تنگه بيناي ميمک.«

ديگر چيزي نگفتم و سريع خودم را به آشيانة بالگردها در تنگه قوچعلي رساندم و به همراه تعدادي از خلبانان با بالگرد به منطقة ميمک و محل سانحة بالگرد رفتيم. از بچه‌ها ماجراي سانحه بالگرد احمد را پرسيدم. همرزمانش گفتند، موقعي که هواپيماهاي دشمن به بالگردهاي ما حمله‌ور شدند، کشوري بالگردهاي همراهش را به عقب فرستاد تا از منطقه خطر دور شوند و خودش در آسمان ميمک شروع به رزمايش و سرگرم کردن هواپيماهاي دشمن کرد که مورد اصابت موشک هواپيماهاي عراقي قرار گرفت.

جسم و روحش بعد از 27 سال با ضمانت‌نامة ثامن‌الحجج از هم جدا مي‌‌شود. جسمش با بالگرد سقوط مي‌‌کند و روحش به اوج مي‌‌رود و بي‌قراري‌هايش به پايان مي‌‌رسد. ولي او آرام و قرار را از دوستان و نزديکان ربود. موقعي که مي‌‌خواستيم او را بيرون بياوريم دستش روي فرمان هدايت و چهره‌اش مانند زمان حياتش متبسم بود.

احمد هر جا مي‌‌رفت به ويژه در جمع بچه‌هاي رزمنده و عشاير، همه دورش جمع مي‌‌شدند و او را تکريم مي‌‌کردند، ولي کشوري با خضوع و فروتني مي‌‌گفت:‌ «من کسي نيستم هر چه مي‌‌کنم انجام وظيفه است و اداي دين. من لايق اين همه تشکر و سپاس نيستم. من خاک پاي شما و همة ايرانيان هستم.»

در عظمت کشوري از نظر نظامي همين بس که سران عراق پس از شهادت امير جبهه‌هاي غرب اين عقاب بلندپرواز هوانيروز، خوشحالي فراوان مي‌‌کردند و يک هفته به جشن و سرور پرداختند و اعلام کردند که بالگرد بهترين خلبان هوانيروز ايران «کشوري» را ساقط کرديم و او کشته شد؛ اما غافل از آنکه جوانان اين مرز و بوم، پرچم به زمين افتادة کشوري را براي هميشه برافراشته نگه مي‌‌دارند.

[right]راوي: برادر طاهري، فرمانده بسيج ايلام.[/right]

[url="http://new.sajed.ir/Menu1/Description.aspx?id=82397"]منبع متن[/url]

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

[b]تعدادی از تصاویر شهید بزرگوار احمد کشوری:[/b]

[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64680.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64680.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64683.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64683.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64670.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64670.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64672.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64672.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64744.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64744.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64719.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64719.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64715.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64715.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64710.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64710.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64709.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64709.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64707.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64707.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64704.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64704.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64700.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64700.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64701.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64701.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64685.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64685.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64687.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64687.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64688.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64688.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64692.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64692.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64716.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64716.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64733.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64733.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64722.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64722.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64667.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64667.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64750.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64750.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64708.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64708.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64686.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64686.jpg[/url]
[url="http://new.sajed.ir/upload/Topic/64664.jpg"]http://new.sajed.ir/...Topic/64664.jpg[/url]

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

[b]کلیپی از شهید کشوری و نحوه شهادت ایشان[/b]

[url="http://www.aparat.com/v/RXkYv"][b]http://www.aparat.com/v/RXkYv[/b][/url]
[url="http://www.aparat.com/v/jkbLl"][b]http://www.aparat.com/v/jkbLl[/b][/url]

[b]--------------------------------------------------------------------------------------------------------------[/b]

[b]شادی روح امام راحل (ره) و شهدا صلوات : [/b]اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
  • Upvote 9

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند متعال ما را رهرو راه این عزیزان قرار دهد و در قیامت همراه با ایشان در رکاب حضرت سید الشهداء(ع) محشور فرماید.
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
میدان شهید کشوری دومین میدان اصلی شهر ایلام هستش و قدیمی ترینش... اینجوریه که نام و یاد ایشون، همیشه در خاطر ایلام و ایلامی ها می‌مونه....
شخصا کوچیک که بودم، داستان هواپیمای شهید کشوری رو برام تعریف کردن که یه هلیکوپتر کوچیک داشتن و باهاش چه رشادت‌ها که به خرج ندادن.... بعدا (الان!!) فهمیدم که اون هلیکوپتره استاندارد و عادی بوده، کار ایشون زیادی بزرگ بوده...
انشاالله که ما بچه های ایلام، قدممون در راه این شهید و سایر شهدای اسلام و انقلاب و حضرت اقا باشه و باعث سربلندی این عزیزان باشیم...
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
امیدورام بتونیم راه عزیزانی مثل شهید کشوری و شهید شیرودی رو ادامه بدیم و بتونیم از این عزیزان الگو بگیریم

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[right][b]خاطره شهيد صياد شيرازي از شهيد كشوري[/b][/right]


[color=#404041][font=Tahoma][size=3]اين خاطره به روايت شهيد امير سپهبد صياد شيرازي برگرفته از كتاب «آنها خودي نبودند» نقل مي شود: [/size][/font][/color]

[color=#404041][font=Tahoma][size=3]در توان من نيست كه وصف شهدا را بكنم. چون آنها در پيشگاه خداوند تبارك و تعالي مقامي بس ارجمند دارند. پس نمي توانم حق مطلب را ادا كنم. ولي ياد و خاطره آنان به ما الهام حركت مسوولانه تر در راهي كه آنان شرافتمندانه پيمودند، مي دهد. لذا آنچه را كه اين بنده حقير از شهيد كشوري بيان مي دارم، فقط يادآوري آنچه را كه خود مي دانم و به خاطر مي آورم مي باشد و نمي تواند هيچ گونه تناسبي با شخصيت رزمنده پرتوان اسلام داشته باشد. [/size][/font][/color]

[color=#404041][font=Tahoma][size=3]با شهيد كشوري در اوايل انقلاب، زماني كه نابساماني هاي نگران كننده اي در يگان هاي ارتش حكم فرما بود آشنا شدم. ايشان را در جمع تعدادي از حزب اللهي هاي نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ديدم. [/size][/font][/color]

[color=#404041][font=Tahoma][size=3]هنگام شركت اينجانب در عمليات كردستان، شهيد كشوري و شهيد شيرودي دوياري كه همرزم سلحشور اسلام بودند مرا در عمليات پاكسازي افراد ضد انقلاب ياري مي كردند. شهيد كشوري مدت مديدي در شهر سقز براي كمك رساني به به پادگان بانه كه در محاصره كامل افراد ضد انقلاب بود، به سر مي برد. در آنجا با همكاري ساير خلبانان تيزپرواز هوانيروز «كبرا» اسكورت بالگردهاي 214 براي رساندن آذوقه و مهمات به پادگان در حال سقوط بانه مي شدند و معمولا رهبري عمليات با خلبان كشوري بود. [/size][/font][/color]

[color=#404041][font=Tahoma][size=3]زماني كه ماموريت يافتيم محاصره پادگان را در هم شكسته و شهر بانه را از دست افراد ضد انقلاب خارج كنيم، شهيد من را در اين امر به نحو شايسته اي ياري كردند. ماجرا از اين قرا بود مي بايستي يك ستون از نيروهاي لشكر 16 زرهي را از محور سقز – گردنه خان به طرف بانه عبور دهيم. كليه هماهنگي ها در پادگان سقز به عمل آمد. آن موقع من سرگرد بودم و فرماندهي نيروهاي ضربت را بر عهده داشتم. شهيد كشوري از طريق هوا رهبري بالگردهاي مسلح را براي پشتيباني از عمليات ستون به عهده داشت. پيشروي در محور آغاز شد. شهيد كشوري طوري محل ورود به گردنه خان را با آتش بالگرد امن كرد كه من توانستم با نيروهاي ضربت كه تعدادي از نيروهايش از تيپ 55 هوابرد بودند، از طريق هوا در مدخل گردنه پياده شويم و شروع به پاكسازي گردنه كنيم. [/size][/font][/color]

[color=#404041][font=Tahoma][size=3]ستون كه فرمانده اش سرهنگ پورموسي بود بدون اينكه با ما هماهنگ شود و اطمينان پيدا كند ما گردنه و محور را پاكسازي كنيم يا خير، بي موقع و در تاريكي شب اقدام به حركت دادن ستون به سوي بانه از محور گردنه مي كند. حركت بي موقع و بدون هماهنگي او باعث مي شود ستون پس از گردنه به دامن كمين افراد ضدانقلاب بيفتد و به ستون و افرادش شبيخون زده شود. افراد ضد انقلاب گذشته از متلاشي كردن ستون، 100 نفر را به گروگان گرفته و 7 دستگاه تانك اسكورپين را هم به آتش كشيده بودند. [/size][/font][/color]

[color=#404041][font=Tahoma][size=3]صبح روز بعد اولين كساني كه گزارش شبيخون شب گذشته را دادند، كشوري و شيرودي بودند. آنها توانسته بودند صبح زود خود را به محل درگيري برسانند و محل كمين و متلاشي شدن ستون را از نزديك ببينند. من سر و صداي خشمناك و تاسف و و دشنام هاي كشوري را از داخل بي سيم مي شنيدم و سعي مي كردم به او دلداري بدهم. به او گفتم مطمئن باش كه از افراد ضد انقلاب و دشمنان انتقام خواهيم گرفت. [/size][/font][/color]

[color=#404041][font=Tahoma][size=3]از خاطرات فراموش نشدني من در آن روز، ميزان مجاهداتي بود كه آن دو شهيد بزرگوار- شيرودي و كشوري – در امر تعقيب افراد ضد انقلاب به عمل آوردند. آنها بي محابا در داخل دره ها، شيارها و جنگل ها، به دنبال افراد ضد انقلاب مي گشتند. به طور كلي آن روز جنگ بين هوا و زمين بود و ما در زمين مهياي ادامه عمليات مي شديم. [/size][/font][/color]

[color=#404041][font=Tahoma][size=3]صبح روز بعد كه صداي بالگردها به گوشم رسيد، از طريق بي سيم تماس گرفتم. صداي شهيد شيرودي را شنيدم. معرف شهيد كشوري «كبير» و معرف شهيد شيرودي «امير» بود. از امير «شيرودي» پرسيدم كبير كجاست؟ او گفت: رفته سوخت بزنه. من ديگر صداي كبير را نشنيدم. تا اينكه فهميدم او در مبارزه تن با تن با افراد ضد انقلاب «بالگرد با نفر» مجروح شده است. اولين باري كه او مجروح شد، عمليات ادامه پيدا كرد و ما بحول قوه الهي پادگان بانه را از محاصره درآورديم و شهر را از وجود كثيف افراد ضد انقلاب پاكسازي كرديم. [/size][/font][/color]

[color=#404041][font=Tahoma][size=3]آخرين باري كه شهيد كشوري را پس از بهبود از جراحاتي كه در گردنش از عمليات قبلي بود، ديدم، در ايلام بود. او دوباره در جنگ تحميلي وارد شده بود و هر روز در آن منطقه حماسه مي آفريد. همچنان بشّاش و منقلب براي مجاهدت او را يافتم. پس از چندي شنيدم در همان جبهه در حين مبارزه با دشمنان اسلام به شهادت رسيده است...[/size][/font][/color]


[size=2][color=#404041][font=Tahoma]منبع: [/font][/color][url="http://new.sajed.ir/Menu1/Description.aspx?id=91971"]http://new.sajed.ir/...n.aspx?id=91971[/url][/size]
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.