F14AA

Airforce
  • تعداد محتوا

    1,505
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    7

F14AA آخرین امتیاز شما در روز 8 دی 1393

F14AA شما بیشتری مطالب مورد علاقه کاربران را دارید!

اعتبار در انجمن

5,205 نشان حکمت

درباره F14AA

  • رتبه حساب کاربری
    ???? ??? ????? ?????

Profile Information

  • Gender
    Male
  • Location
    BABOL

آخرین بازدید کنندگان پروفایل

13,520 نمایش های پروفایل
  1. F14AA

    بررسی یک کیسه خواب

        داداش توقعاتت بالاستااااااا ! :mrgreen: :mrgreen: :mrgreen: :mrgreen:   آخه تلمبه دستی رو که دیگه همراه باهاش نمیدن یا حداقل با این قیمت نمیدن ! icon_cheesygrin   پیداش میکنم و عکس میگیرم برات میفرستم  :winking: :winking:
  2. F14AA

    بررسی یک کیسه خواب

    سلام   میثم جان ! عزیز دل برادر نمیخوام چیزی بگم که آتش بزنم به خرمنت ! :mrgreen: :mrgreen: :mrgreen: icon_cheesygrin icon_cheesygrin   ولی من یه دونه از کیسه خواب ها برای خودم و یه دونه  برای محمد سالم خریدم که واسه خودم  قابلیت باد شدن داره و زیرش حالت بالشتک هست رو 25  و مال محمد سالم مدل ساده ش هست که 20 خریدم ! fi_lone_ranger
  3. با سلام     گفتم حالا که بحث نیروی هوایی اسرائیل هست شاید بد نباشه دوستان این دو تاپیک رو مطالعه کنند   نیروی هوایی اسرائیل ( IAF ) - << پیشینه و نبردها >> قسمت اول     نیروی هوایی اسرائیل ( IAF ) - << پیشینه و نبردها >> قسمت پایانی
  4.   کل محتوای این تاپیک رو میگید دستکاری شده اقای تقوایی هست و ...   اونوقت پست خودتون شامل چی میشه ؟   بمباران فرودگاه مصر ؟   شما دیگه روی اقای تقوایی رو سفید نکنید !
  5. دوست عزیز ساخت هواپیما مثل جارو برقی پول میخوره ! اونم برای کشورهایی که تولید کننده هستند . کشوری مثل ایران با این وضع اقتصاد و مشکلات پایه ایی در بحث تولید جنگنده نمیتونه وارد مجموعه تولید کنندگان بشه ! قاهر هم یه جور خودنمایی بچه گانه بود که دوستان فهمیدن شوخی ایی بیش نبود بخاطر همین پروژه ش رو بستن !   در ضمن با کدوم تکنولوژی و پول دوستان مدیریت کنن ؟ با هیچی هم مگه میشه مدیریت کرد ؟! جنگنده بومی یه جور تخیل بچه گانه هست که دوستان توهم ش رو دارن !   اگه توان ساخت جنگده بومی وجود داشت الان آلرت پایگاه بوشهر فانتوم ها و نگهبانان پایتخت فالکروم های دست دوم و موتور تراکتوری نبودن !   اگه صاعقه پیشرفت خوبی در زمینه بومی سازی به نسبت ادعای دوستان حساب میشه که دیگه بحثی نیست .
  6. مهدوی جان دستت درد نکنه ! :rose: :rose:   آپ کردی جانم به قربانت ولی حالا چرا ... ؟   حالا که نت ندارم چرا ! :-(
  7.     تیمسار علی صولتی خلبان همان سانحه است، حادثه‌ای که درست در پایان عملیات بزرگ شکست حصر آبادان و ماه‌های آغازین جنگ رخ داد و فرماندهان برجسته سپاه و ارتش نظیر شهید یوسف کلاهدوز،شهید موسی نامجو، شهید ولی‌الله فلاحی، شهید جواد فکوری و شهید محمد جهان‌آرا در آن حضور داشتند. او دل پری دارد و در خلال این گفتگو بارها ناراحتی‌اش را از نحوه برخوردها، نداشتن امنیت شغلی و بی توجهی به قهرمانان جنگ ابراز می‌کند. درباره این سانحه سخنان بسیاری گفته شده که برخی از این مطالب به لحاظ صحت و سقم چندان مورد تایید نیست، بمناسبت سی و چهارمین سالگرد وقوع این حادثه پای شرح سانحه از زبان وی مینشنیم.     هفتم مهر ۶۰ از راه می‌رسد و برخی فرماندهان ارتش و سپاه برای ارائه گزارشی از عملیات ثامن الائمه برای حرکت به سمت پایتخت، در فرودگاه اهواز جمع می‌شوند، پروازی که در ابتدا چند بار کنسل می‌شود و در آخر هم با برخی تغییرات در برنامه، هواپیما از اهواز به سمت تهران حرکت می‌کند. شب آمدم گردان. روحش شاد، شهید همتیان افسر عملیات بود که برنامه‌ها را ابلاغ می‌کرد. خواستم بروم منزل که گفت فردا به تو نیاز داریم. گفتم من ۶ روز پرواز داشتم، فردا می‌خواهم استراحت کنم. اصرار کرد و گفت که نفر کم داریم. گفتم راستش را بخواهید فردا سالگرد ازدواج من است. من هیچ وقت به شما «نه» نگفتم و حتی پروازهایم را هم جابجا نکردم ولی این بار نمیتوانم. گفت هر طور شده باید یک پرواز انجام دهی. قبول کردم و گفتم لااقل یک پرواز مشخصی بگذارید تا من عصر برگردم و در منزلم باشم. قبول کردند و گفتند ساعت ۸ و نیم صبح به اهواز می‌روی، مجروحان را سوار می‌کنی و برمیگردی. صبح آمدم. کارها را انجام دادم و کرو را جمع کردم اما خبر دادند که فعلا ماموریت کنسل است و باید استندبای (آماده) باشید. سه ربع بعد گفتند ماموریت انجام می‌شود اما چند دقیقه بعد باز هم کنسل شد. گفتند قرار است یک هواپیما از شیراز بیاید و ماموریت به آنها واگذار شده است. همان موقع در اداره، همهمه زیاد بود و شایع شده بود که لیستی برای تعدیل نیرو تهیه شده است. تعجب کردم و مشکوک شدم که نکند اسم ما هم در لیست باشد. زنگ زدم و پرسیدم. گفتند نه اسم شما نیست. چند دقیقه بعد، از ستاد نیرو تماس گرفتند و گفتند پرواز شیراز کنسل شده و خود شما باید این پرواز را انجام دهید منتهی با یک تغییر و آن هم اینکه یک پرواز هم به بوشهر برای انتقال پیک ویژه باید انجام شود.»، در زمان جنگ، پیک‌هایی وجود داشتند که تاکتیک‌ها و اخبار مهم را منتقل می‌کردند. برنامه این بود که ابتدا مجروحین در اهواز سوار شده و سپس هواپیما به بوشهر برود، ۲ نفر پیک را پیاده کرده و بعد از آن به تهران برگردد.   «هر چه به آنها گفتم این کار غلط است، قبول نکردند و گفتند این دستوریست که ابلاغ شده. گفتم به هر حال این وظیفه من است که اشتباه را بگویم. بعد دلیل آوردم که اگر من با مجروحین به بوشهر بروم و هواپیما در بوشهر دچار مشکل شود و آنجا هم ظرفیت پذیرش مجروحین را نداشته باشد، مشکل به وجود می‌آید اما قبول نکردند. بعد از چند دقیقه مجددا گفتند ماموریت کلا کنسل شده است. ساعت ۱۲ ظهر ساک‌مان را داخل کمد گذاشتیم و به سمت منزل راه افتادیم. جلوی در گردان بودیم که داد زدند و گفتند برگرد، پرواز انجام می‌شود. گفتم ای بابا! این ماموریت از کجا ابلاغ شده؟ رفتم و مستقیما با ستاد صحبت کردم و گفتم از نظر من سناریوی این ماموریت غلط است. گفتند نظر تو چیست؟ گفتم ابتدا پیک‌ها را به بوشهر می‌برم و موتور را خاموش هم نمی‌کنم. به محض پیاده شدن آنها، به اهواز می‌روم و مجروحین را به تهران برمی‌گردانم. این بار موافقت شد.» بالاخره هواپیما ساعت ۲ عصر به سمت بوشهر پرواز می‌کند. پیک‌ها را آنجا پیاده کرده و حرکت به سمت اهواز -از مسیر شیراز- از سر گرفته می‌شود. در حین مسیر اعلام می‌شود که به دلیل قرمز بودن وضعیت منطقه اهواز، فعلا به این منطقه نزدیک نشوید. ۹ هواپیمای عراقی در حال بمباران منطقه بودند. «با فرودگاه شیراز تماس گرفتم و گفتم اجازه بدهید ما در شیراز بنشینیم و بعد از آرام شدن وضعیت، حرکت کنیم اما اجازه ندادند. ۴۵ دقیقه درمنطقه چرخیدیم تا وضعیت اهواز سفید شد و مجددا مسیر را به سمت اهواز ادامه دادیم و توانستیم بسلامت در آنجا بنشینیم.»   «بعد از نشستن هواپیما، یکی از پزشکان آمد و از من درخواست کرد که مجروحین را هم با خود به تهران ببرم. من به او گفتم برای همین کار آمدم اما او گفت به من گفته‌اند شما مجروحین را نمی‌برید. یک تیم اینجاست که باید آنها را منتقل کنید. گفتم اما ماموریت من حمل مجروح است. بعد از آن، مسئول فرودگاه آمد و گفت یک تیم اینجاست که شما باید آنها را ببرید. گفتم اینها چه کسانی هستند جواب داد یک سری از فرماندهان ازجمله تیمسار فلاحی و فکوری را نام برد.» عملیات ثامن الائمه با هدف شکست حصر آبادان با موفقیت به پایان رسیده بود که فرماندهانی از ارتش و سپاه برای ارائه گزارش این عملیات به تهران در راه پایتخت بودند. تیمسار ولی الله فلاحی جانشین ستاد مشترک ارتش، تیمسار موسی نامجو نماینده امام در شورای عالی دفاع و فرمانده دانشکده افسری، تیمسار جواد فکوری فرمانده نیروی هوایی و مشاور در ستاد مشترک ارتش، یوسف کلاهدوز قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و محمدعلی جهان آرا فرمانده سپاه خرمشهر ازجمله این فرماندهان هستند.   «گفتم خب اینها می‌توانند درخواست یک هواپیمای کوچکتر کنند. جواب دادند که نه این دستور ابلاغ شده است. تیمسار فلاحی و فکوری در کنار رمپ در حال قدم زدن بودند. جلو رفتم، احترام گذاشتم و خودم را معرفی کردم و گفتم به من ماموریت دیگری داده بودند اما الان چیز دیگری می‌گویند. شما اگر صلاح می‌دانید می‌توانید یک هواپیمای کوچکتر درخواست کنید و اگر اجازه دهید، من مجروحین را ببرم. تیمسار فلاحی گفت همین کار را بکنید. ما اگر توانستیم، یک هواپیمای دیگر می‌گیریم و اگر هم نشد، اصلا نمی‌رویم. من آمدم و به مسئولین گفتم که خود آقایان رضایت دارند ولی آنها گفتند نه! همین که ما می‌گوییم. چند بار دیگر مراجعه و اصرار کردیم اما نتیجه نداد. مرتبه آخر از تیمسار فلاحی پرسیدم شما چند نفر هستید؟ گفت ۱۰-۱۲ نفر که شاید چند تایی هم نیایند. گفتم اجازه می‌دهید مجروحین را هم همراه شما سوار کنیم؟ گفت ایرادی ندارد. علیرغم اینکه ما همیشه با حمل جنازه توسط هرکولس مخالف بودیم اما پیکر چندتایی از شهدا را هم سوار کردیم. چند نفر مجروح سرپایی و ۲ نفر هم روی برانکارد بودند که آنها هم سوار شدند. پیش از این به خلبان‌ها کلت کمری می‌دادند تا بتوانند در صورت سانحه و فرود در مناطق ناامن، از خودشان حفاظت کنند اما یک هفته قبل از این ماجرا آمدند و اسلحه‌ها را جمع کردند. در این پرواز، بچه‌های حفاظت، اسلحه همه سرنشینان از جمله فرماندهان را از آنها گرفتند و تحویل من دادند. من خنده‌ام گرفت. تیمسار فلاحی گفت چرا می‌خندی پسرم؟ گفتم دستورالعملی صادر کرده‌اند که اسلحه را از خلبان بگیرند اما حالا اسلحه شما را به ما می‌دهند. یادم هست، گفت «پسرم برو، اسلحه‌ات ایمانت باشد. اینها همه بازی است.» «در قسمت بالای سی-۱۳۰ کابین بزرگی وجود دارد که افراد می‌توانند در آن استراحت کنند و راحت باشند چون گاهی سی-۱۳۰ تا ساعتها پرواز می‌کرد. مثل پروازهایی که در گذشته به آمریکا انجام می‌شد. از فرماندهان خواستم آنجا بروند و استراحت کنند اما تیمسار فلاحی گفت ما یک تیم هستیم و همه با هم پایین می‌نشینیم. رفتند و سمت چپ هواپیما نشستند. بالاخره بسمت تهران پرواز کردیم، در زمان جنگ چون پرواز آموزشی وجود نداشت، نیروها در حین ماموریت آموزش می‌دیدند. در این پرواز نیز ۲ نفر خلبان دوم حضور داشتند؛ یکی محمود خرمدل (با ساعت پروازی کمتر) و دیگری ایزدی‌فر که تجربه بیشتری داشت.   «پرواز را با آقای خرمدل شروع کردیم اما قبل از اینکه بخواهیم ارتفاع را کم کنیم، چون هوا کم کم تاریک می‌شد و نیاز به همکاری بیشتر بود، خواستم تا آقای ایزدی‌فر جای خرمدل بنشیند. البته خلبان دوم کار خاصی انجام نمی‌داد ولی به هر حال ایزدی‌فر تجربه بیشتری داشت. ۷۰-۸۰ مایلی تهران بودیم که از مرکز کنترل تقاضای کم کردن ارتفاع را کردیم. مجوز ارتفاع ۱۳ هزار پایی داده شد و ما به سمت کهریزک پرواز را ادامه دادیم. مجددا با برج تماس گرفتم و گفتم ما را مجاز کردند تا ارتفاع ۷ هزار پایی بیاییم و بعد کوه‌های بی‌بی‌شهربانو و بعد هم حرکت به سمت فرودگاه.» «به محض اینکه مکالمه تمام شد، یک انفجار مهیب در قسمت راست کابین مانند یک جریان «ولتاژ بالا» صورت گرفت و همزمان کابین روشن شد. حالت وحشتناکی در تاریکی شب بود که بیانش سخت است. هواپیما مثل یک گلوله سنگی شروع به سقوط کرد و همزمان برق هم قطع شد. بچه‌ها شوکه شده بودند. تنها کاری که کردم، به دوستانم گفتم کمربندهایتان را قفل کنید که در زمان ضربه، به جایی نخورید. چراغ قوه را روشن کردم. هواپیما به سرعت به سمت پایین می‌آمد. با فشار زیاد سعی کردم با کنترل فرامین، از شیرجه مستقیم جلوگیری کنم تا هواپیما با دماغه به زمین نخورد. از این طرف منطقه را هم می‌شناختم و می‌دانستم در حال نزدیک شدن به پالایشگاه هستیم. با هزار بدبختی توانستیم ۱۳ تا ۱۵ درجه مسیر را عوض کنم تا از مسیر پالایشگاه خارج شویم. چون مطمئن بودیم سانحه قطعی است. دو جا پایی در قسمت جلوی سی-۱۳۰ قرار دارد تا خلبان در حالت نرمال پایش را روی آن گذاشته و استراحت کند. پاهایم را روی آن گذاشتم و فرامین را با زور کشیدم. حالت بسیار سختی بود. البته قبلا آموزش برای حرکت به صورت گلاید (پرواز بدون موتور) را دیده بودم. همزمان تیمسار فکوری آمد بالا. چون خودش خلبان بود، متوجه ماجرا و وجود اشکال شده بود. من به همراه مهندس پرواز -حسینی- که شاگردی هم به نام تهرانی داشت، مشغول بودیم تا شاید بتوانیم مجددا هواپیما را راه‌اندازی کنیم اما هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. تیمسار فکوری پرسید جوان چه شده؟ گفتم قربان خواهش می‌کنم بروید بنشینید و کمربند خود را هم ببندید. هواپیما موتور و برق خود را از دست داده، هیدرولیک نداریم و همه چیزمان را هم از دست دادیم و اصابت‌مان به زمین قطعی است. چند لحظه به سمت سیستم اینسترومنت (نشان دهنده ها و آلات دقیق) چراغ قوه انداخت و دسته گاز را جلو داد اما دید هیچ اتفاقی نمی‌افتد. چراغ قوه را به من داد و رفت. هر لحظه منتظر برخورد بودم. تنها چیزی که از هواپیما باقی مانده بود، باطری بود. با دیسپچ تماس گرفتم و وضعیت را اطلاع دادم و گفتم من مسیر را از پالایشگاه منحرف کردم، دیگر هر اقدامی که می‌دانید بکنید. سانحه ما صد در صد است. به بچه‌ها هم گفتم بروید پایین و هر کسی کار خودش را بکند.» هواپیمای هرکولس این امکان را دارد که اگر در شرایطی همه چیز از دست رفت و برق و هیدرولیک هم نبود، از یک سیستم هندلی استفاده کرده و از این طریق چرخ‌ها و درها باز شود. می‌دانستم اگر برخورد کنیم، فشار به قدری است که هیچ کس نمی‌تواند کاری کند. بنابراین خواستم اقدامات لازم را همین الان انجام دهند. بعدها شنیدم که خود تیمسار فکوری هم به بچه‌ها کمک می‌کرد. مرتب با سرگرد صانعی‌فرد در دیسپچ در ارتباط بودم و آخرین ارتفاعی که یادم هست ۴ هزار و ۲۲۰ پا بود، بازوهایم از فشار در حال ‌ترکیدن بود. قبل از برخورد یادم هست داد زدم و گفتم «مصطفی بِکِش پشت دسته که بازوهایم ترکید.» بعد از آن، هواپیما به زمین اصابت کرد. چند ثانیه هیچ چیزی متوجه نشدم. سرم شکسته بود و نمی توانستم جلوی چشمم را ببینم. خون‌ها را پاک کردم و دیدم از سمت چپمان آتش بالا می‌آید. نگاه کردم دیدم مهندس پرواز با سر به زیر پنل اینسترومنت رفته. بلندش کردم دیدم شهید شده است. متاسفانه کمربندش را قفل نکرده بود. ناوبرمان شهید آل‌هاشم هم سر جایش نبود و پرت شده بود اما خرمدل و ایزدی‌فر بودند.»   سمت چپ و راست هواپیما ۲ پنجره وجود دارد که در حالت عادی، پایین رفتن از آنها طبق یک فرمولی انجام می‌شود. هر آن ممکن بود کپسول‌ها بر اثر حرارت آتش، منفجر شوند. از بچه‌ها خواستم پنجره را باز کنند و سریع خارج شوند. خودم هم از پنجره سمت چپ نمی‌دانم چطور با سرعت بیرون پریدم که همان موقع کمرم آسیب دید و سرم مجددا شکست. بچه‌ها که بیرون آمدند، گفتم سریع دور شوید. ۱۰ قدم نرفته بودیم که کابین منفجر شد و صدای انفجار -بعد از اولین ضربه هواپیما- مجددا در منطقه پیچید. بلافاصله صدای مسلسل‌ها بلند شد. در واقع نیروهای حاضر در منطقه فکر کرده بودند شاید هواپیمای دشمن باشد و برای همین به سمت ما شلیک می‌کردند. ما با داد و بیداد گفتیم خودی هستیم تیراندازی نکنید. اهالی محل هم جمع شدند. من درخواست کردم اگر تراکتور دارند بیاورند تا بتوانیم در و پیکر هواپیما را که به هم پیچیده بود باز کنیم تا بتوانیم افراد را بیرون بیاوریم. من و بقیه بچه‌ها به شدت زخمی بودیم و شرایط عادی نداشتیم. با تراکتور هم نشد. سمت راست هواپیما پاره شده بود. از همان سمت وارد شدیم تا اگر کسی زنده است نجات دهیم. داخل هواپیما پر از گرد و غبار و دود آتش بود. هم شرایط پرواز سخت بود هم صدای ضجه افراد که هنوز در گوشم هست. ۲۸ نفر را بیرون کشیدیم. از جمله یک نفر که خیلی چاق بود و در میان پارگی هواپیما گیر افتاده بود و یک تکه آهن داخل رانش فرو رفته بود. هر کاری کردیم جدا نمی‌شد. نعره می‌زد و می‌گفت حتی اگر شده پایم را قطع کنید اما من را بیرون بکشید. با هزار بدبختی بیرون آوردیمش. آن دو مجروحی که روی برانکارد بودند هم بیرون آوردیم و شما نمی‌دانید با چه سرعتی در حالی که سِرُم به دستشان بود از هواپیما دور شدند. چند دقیقه بعد، هلی‌کوپتر آمد اما برای نشستن مشکل داشت. گفتیم برود و جای دیگری بنشیند. از پرسنل فنی، سروان رازی و بچه‌های عملیات و چند نفر دیگر هم با هلی‌کوپتر آمده بودند. از ۲۸ نفری که بیرون آوردیم ۵ نفر همانجا شهید شدند و ۲۳ نفر هم از این سانحه جان سالم به در بردند. در بیمارستان، یکی از همسایه‌های ما که مسئول ایمنی پرواز بود (سروان کاتوزیان) به دیدنم آمد. به او گفتم من می‌خواهم از بیمارستان بروم. شب اینجا نمی‌مانم. این مسئله بودار است. او ابتدا مخالفت کرد اما نهایتا از بیمارستان بیرون آمدیم. خانم من هیچ وقت عادت نداشت که زنگ بزند و سراغ من را بگیرد اما بچه‌های دیسپچ گفتند در همان دقایقی که هواپیما دچار سانحه شده بود، همسرم زنگ زده و سراغ من را گرفته. وقتی من را با آن سر و وضع جلوی در خانه دید، گفت هواپیما سانحه داده؟ گفتم فعلا که سالم هستم. فردای آن روز، قبل از اینکه پرسنل گردان سر کار بیایند، رفتم و پشت میزم نشستم. هر کسی که می‌آمد تعجب می‌کرد چون اسامی کشته‌ها اعلام نشده بود و فقط گفته بودند هواپیما دچار سانحه شده است. ساعت ۸ و نیم، یک تیم به عنوان تیم بررسی سانحه از نیروی زمینی آمد. تعجب‌آور بود. سانحه متعلق به نیروی هوایی است چرا باید تیمی از نیروی زمینی بیاید!؟ آنها که شناختی از هواپیما نداشتند. گفتند از بچه‌های فنی هم اینجا هستند تا کمک ‌کنند. جلسه‌ای تشکیل دادند که ما هم رفتیم. آقایان شروع به صحبت کردند. کاتوزیان گفت خوشبختانه خلبان این هواپیما در جمع ما حضور دارد. اگر سؤالی دارید از خود او بپرسید. من پشت تریبون رفتم و قدری صحبت کردم. اسامی درست به خاطرم نیست اما یک سرگردی برگشت با لحن بسیار بدی از من سؤال کرد و پرسید چرا از موتور اضطراری استفاده نکردید؟ من گفتم جناب سرگرد! شما تخصص‌تان چیست؟ گفت من خلبان هستم. گفتم خلبان چی؟ گفت هلی‌کوپتر. گفتم من مجاز نیستم به شما جواب بدهم شما در مورد هواپیما تخصصی ندارید. کاتوزیان گفت جناب سرگرد همین را می‌خواستید؟ گفتم لااقل قبل از این جلسه، قدری مطالعه می‌کردید تا کمی آگاهی داشته باشید. این هواپیما نه برق اضطراری دارد نه موتور. بعد از جلسه گفتند که می‌خواهیم برویم پای هواپیما. من هم خواستم که با آنها بروم. اول قبول نکردند ولی اصرار کردم که حتما باشم. فرماندهان شهید در این سانحه، در سمت چپ هواپیما نشسته بودند یعنی بخشی که بال کنده شده بود و آتش‌سوزی شده بود. علت هم این بود که چرخ سمت چپ داخل قنات افتاده بود و فشار وارده باعث کنده شدن بال و آتش‌سوزی شده بود. شاید برخی بگویند اگر چرخ‌ها باز نمی‌شد بهتر بود ولی من در آن لحظات پر از استرس خواستم از ضربه بیشتر جلوگیری کنم. ای کاش یک نفر از آقایان زنده می‌ماند و جواب این اظهارات ضد و نقیض را می‌داد. حتی عده‌ای می‌گفتند خلبان از عمد هواپیما را به زمین زده و بعدها خودش به عراق متواری شده. یا می‌گویند باید هواپیما ۱۸۰ درجه می‌چرخید تا به باند ۱۱ مهرآباد برسد. فکر نمی‌کنند چطور من باید هواپیمایی را که هیچ چیز نداشت در این مسیر قرار می‌دادم؟ بعضی بچه‌های فنی خودمان هم رفتند و برخی قطعات را پیدا کردند. ازجمله پمپ‌های سوخت که همه آنها بسته بودند و برای همین همه چیز قطع شده بود. از فردای آن روز رفت و آمدها شروع شد و جلسات مختلفی در ستاد مشترک برای بررسی سانحه تشکیل دادند و ما هم می‌رفتیم و می‌آمدیم. همان اول جلسه گفتند که بیایید برای جلوگیری از تشویش افکار عمومی بگوییم مسئله خرابکاری منتفی است. بعد شروع کردند به صحبت‌های دیگر. از جمله می‌گفتند شاید هواپیما موتور داشته و خلبان نفهمیده! گفتم ای کاش تیمسار فکوری بود و خودش شهادت می‌داد. نظر ما بر این بود که یک تیم متخصص تشکیل دهند و از سازنده هواپیما هم دعوت کنند. همان موقع سرگرد خزاعی از خلبان‌های شکاری می‌گفت در زمان وقوع حادثه که من به عنوان تاپ‌کاور منطقه مهرآباد بودم یک شیء نورانی را در محل دیدم اما نمی‌دانم این موارد را پیگیری کردند یا نه. حتی یک تیم هم از پاکستان آمد و موضوع را بررسی کرد ولی بعد از بررسی‌های فراوان نهایتا نتیجه پرونده نامشخص اعلام شد. بعد از آن ماجرا از من پرسیدند می‌خواهی چه کنی؟ گفتم می‌خواهم پرواز کنم. گفتند نمی‌ترسی؟ جواب دادم شاید من از این در که بیرون رفتم زمین بخورم و بمیرم حالا نباید به خاطر این ترس، راه بروم؟ گفتند طبق قانون باید نوع هواپیمای شما عوض شود و من را برای هواپیمای ۷۰۷ فرستادند اما آنجا هم پارتی‌بازی شد و اجازه ندادند.»   «متأسفانه خدمات پرسنل ترابری در جنگ دیده نشد. اینها بودند که نیروها می‌توانستند در میدان عمل کنند. اگر نیروی هوایی و ارتش نبود در همان ۶ ماه اول، کل خاک کشور را از دست داده بودیم اما متأسفانه بعدها هیچکس به این موضوع توجه نکرد و هیچ تقدیری از اینها نشد تا لااقل خانواده‌هایشان دلگرم باشند. خطرهایی که برای تانکرهای سوخت‌رسان بوئینگ ۷۴۷ و ۷۰۷ و هواپیماهای ترابری اف-۲۷ و سی-۱۳۰ وجود داشت خطرات زیادی بود و ظلم است که اسمی از این بچه‌ها به میان نمی‌آید. برادر خودم سپاهی است و نصف جمجمه ندارد. برادر دیگرم ۵ سال اسیر بود و الان دچار ناراحتی‌های متعددی است اما همه ما نیروی این کشور بودیم. این ظلم است که اسمی از خیلی‌ها برده نمی‌شود.» یک مرتبه سال ۹۳ ما را به کهریزک در محل سانحه بردند و خواستند که آنجا صحبت کنیم. قبل از این مراسم به ما گفتند که قرار است یک تندیس در آنجا رونمایی شود و ما فکر کردیم مراسم بزرگی خواهد بود اما شما یک تابلوی وایت برد را تصور کنید با ۵ عکس. خجالت کشیدم. خیلی دردآور بود. بعد از من خواستند تا صحبت کنم. پشت تریبون رفتم و گفتم این نسل، نسل سوخته است. یکی از آقایان که آنجا بود، بعد از سخنرانی دست من را گرفت و گفت دل من گرفت از این حرف. شما نسل طلایی هستید. گفتم کدام طلا؟ در گاوصندوق انبار کردید؟ سالی یک بار یک همایش مانند شو اجرا می‌کنند اما نمی‌پرسند این خانواده‌ها چطور زندگی می‌کنند؟ آنجا این شعر را خواندم: زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید/ ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود/ زنده را تا زنده است شاخه گلی دستش دهید/ ورنه بر سنگ مزارش تاج گل‌ها را چه سود» قهرمانان جنگ، گنجینه‌های این کشورند اما امروز اکثر آنها با سیلی صورت خود را سرخ نگه می‌دارند و خیلی از آنها اصلا رویشان نمی‌شود این حرف‌ها را بزنند. شهید دلحامد همدوره‌ای من بود اما هیچ یادی از او نمی‌شود. هر سال در همایش‌ها چند خلبان دعوت می‌کنند و منت می‌گذارند و یک کارت هدیه‌ای به آنها می‌دهند اما ارزش ما اینها نیست. بقیه هم هستند. مگر ما چند خلبان داریم که از زمان جنگ باقی ماندند. شهدای ما فقط بابایی و شیرودی نبودند. ما در این مملکت شیرودی‌ها و بابایی‌ها داشتیم. حتی از خود همین شهدا هم آنطور که درشان‌شان است صحبت نمی‌شود. ما در جنگ افتخار آفریدیم اما در خانواده خود زجر آفریدیم. می‌گویند این مملکت به ما افتخار می‌کند ما به چه چیزی افتخار کنیم؟ ما پیشکسوتان هر ۳ ماه یک بار دور هم جمع می‌شویم تا همدیگر را ببینیم و هر هفته هم می‌گویند فلانی آسمانی شد. دلمان خوش است که خودمان هوای خودمان را داریم والا مسئولین فقط شنونده هستند. درک نمی‌کنند.     منبع: خبرگزاری فارس مصاحبه کننده: مهدی بختیاری و هاجر تذری
  8. F14AA

    گوش شیطان ، شنود اشباح

      در مورد بهشهر اون چیزی که من دیدم در جلوی این سایت ها مانعی مثل عوارض زمینی وجود نداره ؛ از تپه ایی که این سایت بر روی اون قرار داره تا ساحل دریای مازندران ؛ 35 کیلومتر دشت مسطح قرار داره و هیچ مانعی در برابر این سایت قرار نداره .   بقول یه بنده خدایی ، آمریکایی هیچ کاری رو الکی انجام نمیدن . همه فاکتور هارو در نظر گرفتن و بعد این سایت هارو ساختن .
  9. F14AA

    گوش شیطان ، شنود اشباح

    یعنی راسته که میگن عیسی به دین خودش موسی به دین خودش !   دوستان نظر هرکسی محترمه و قضاوتش هم شخصا پای خواننده !   حالا یا شاه بد بود یا خوب ، ساواک پشگل یا همه کاره ، هدف من اینا نبودن ! چون اصلا کاری بااینا نداشتم . خوب  یا بدشون پای خودشون !   من با تعدادی از دوستان چند روز پیش تو بهشهر بودم این سایت رو دیدم گفتم شاید بد نباشه یه خرده در مورد این سایت مطلع باشن دوستان !   ولی مثل اینکه دوستان گیر دادن رو قضییه فرعی داستان ! حتی بعد از ویرایش تاپیک !     ما شمارو با دین خودمون جمع نمی بندیم !   چون حالا خوشبختانه یا بد بختانه به اون حدی نرسیدین که قابل جمع شدن با ما باشین اخوی !   چرا که ما از سپاه اعراب تا مغول و ... رو آره ... !         تلاشت برای عصبانی کردن من بی فایده ست !   گل پلا ندانه ، گنه خرشت دشن !
  10. F14AA

    گوش شیطان ، شنود اشباح

      خواستم پاسخ شمارو بدم عزیزجان ولی میبینم نظرشما برای خودتون حجته و منم تلاش بی فایده انجام نمیدم دوست خوبم .   پس قسمت اول بماند .   اما در مورد حمله شوروی به ایران , طبق نظر بعضی از اساتید نماها کلا ساواک و ارتش قبل انقلاب در خواب بودن و سازمان سیا مثل یه بچه رو سرشون گول میمالیده .   اما همینقدر بدونید اگه همین امریکای جهانخوار و شاه مزدور و گور به گوری به قول شما نبود ؛ الان اسم میدان شهرتون عمو استالین بود .   در ضمن شوروی از اروپا میخواست به اب های گرم و نفت دست پیدا کنه ؟   عصبانی ؟   اتفاقا تنها چیزی که نیسستم عصبانیه !   فقط مثل خود دوستان برخورد میکنم . hee_hee
  11. F14AA

    گوش شیطان ، شنود اشباح

    یعنی خوشم میاد این سایت هنوز هم که هنوزه تکون نخورده !   یعنی الان از کل این تاپیک شاه فقید و انقلاب مذهبیون رو دریافت کردین ؟   اونوقت بنی اسرائیل رو بخاطر ایراد گرفتنشون مسخره هم میکنین .   الان همین دو کلمه درست بشه مشکل شما عزیزان قابل حله ؟       اولش که من نیازی نمیبینم به شما جواب پس بدم !   دوم اینکه صرفا جهت اطلاع باید بگم جایی که من مطلب رو ازش گرفتم منبع رو ذکر نکرده بود !
  12. F14AA

    گوش شیطان ، شنود اشباح

      وضعیت فعال یا غیر فعال بودن این سایت مشخص نیست !   ولی دست هر ارگان یا نهادی این سایت رو نمیدن .
  13. F14AA

    گوش شیطان ، شنود اشباح

        مقدمه   همانطور که می دانید در جنگ سرد ( قبل از انقلاب ) آمریکا حساب ویژه ایی بر روی ایران برای کسب اطلاعات جاسوسی از شوروی سابق باز نموده بود که این موضوع منجر به این شد که پیشرفته ترین سامانه های راداری و دریافت اطلاعات در ایران و خصوصا مناطق شمالی و شمال شرقی که گستره ایی از آستارا تا کبکان را در برمیگرفت ؛ مستقر شود . حال ما به بررسی کلی یکی از پیشرفته ترین سایت های جاسوسی و شنود اطلاعاتی مستقر شده در ایران و برگزیده میان همتایان خود در کشورمان که واقع در بهشهر است ؛ می پردازیم . از پیشرفته بودن این سایت میتوان به اظهار نظر استانفورد ترنر ( رئیس وقت سیا ) اشاره کرد که در آن زمان گفته بود : سیستم های جاسوسی و شنود مستقر در پایگاههای کبکان و بهشهر، به قدری پیچیده و پیشرفته هستند که این ایستگاهها برای قرن 21 ساخته شده اند !!   سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده – سیا – از سال 1334 به بعد، برای کنترل کامل اتحاد جماهیر شوروی، اقدام به استقرار ماهواره های جاسوسی در مدار زمین نمود که این ماهواره ها، ایستگاههای گیرندهء زمینی شان در خاک ایران قرار داشتند. ایستگاههای شنود در آستارا، چالوس، بهشهر و کبکان در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی، با صرف میلیونها دلار به وجود آمدند تا چشم و گوش ساواک برای اطلاع و پیشگیری از حملهء نظامی شوروی به خاک ایران باشند.در این ایستگاهها، کارشناسان خبرهء سازمان سیا و ساواک، خطوط مخابراتی اتحاد شوروی را کاملا تحت کنترل داشتند. آنها با استفاده از مدرن ترین و پیچیده ترین وسائل استراق سمع و شبکه های پرقدرت بی سیم، فعالیتهای نظامی شوروی را زیر نظر داشتند تا اتفاقی همچون اشغال سال 1968 چکسلاواکی به وسیلهء ارتش سرخ در ایران تکرار نشود. علاوه بر این، با استفاده از ماهواره های جاسوسی که ایالات متحده بر فراز خاک شوروی به گردش در می آورد، تصاویری از نقاط حساس نظامی و پایگاههای موشکی این کشور تهیه و به ایستگاههای ردگیری در خاک ایران مخابره می‏شد. این تصاویر و نوارهای ضبط شده، به تهران و دفتر مرکز ساواک ارسال می گردید و تاکنون مشخص نشده است که تجزیه و تحلیل اطلاعات مزبور در تهران انجام می شده است و یا این اطلاعات از تهران به واشینگتن منتقل می شده است . به کمک سیستم های موجود در این پایگاهها، در هر 6 دقیقه یک بار با ماهواره ای که در مدار است، ارتباط حاصل می‏شود. این سیستم هر شیئی را به اندازهء تنها یک متر مربع و در ارتفاع 20 هزار ناتیکال مایلی زمین، در حالی که صرفا ده درصد تشعشع نوری داشت، مشاهده می کرد.   ایستگاه بهشهر ( مازندران )     سیستم های موجود در پایگاه بهشهر دارای تلسکوپهای عظیم و رادارهای بسیار پیشرفته و گیرنده های بسیار حساس بودند. پایگاه بهشهر بر فراز قلهء کوهی مشرف به این شهر قرار دارد. محل این پایگاه قصری معروف است که به نام صفی آباد شناخته می‏شود که بنای آن را شاهان صفوی بنا نهاده اند. مجموعن در محوطهء پایگاه، هفت دستگاه عظیم تلسکوپی قرار دارد. علاوه بر این هفت گیرندهء پرقدرت تلسکوپی، یک بالب و یک رادار عظیم نیز از دیگر تجهیزات پایگاه هستند. بزرگترین تلسکوپ موجود در پایگاه، طوری تعبیه شده است که در تمام جهات گردش می‏کند. این دستگاه عظیم، ردگیری ماهواره های جاسوسی آمریکا بر فراز شوروی را عهده دار بوده است. یک کرهء بزرگ سفید رنگ، به قطر یک صد متر که از نوعی برزنت ساخته شده است، در فاصلهء کمی با این تلسکوپ قرار گرفته است که بر قطر عمودی آن، یک آنتن ظریف دیده می‏شود. داخل این حباب بزرگ، مملو از نوعی گاز مخصوص است و این گاز توسط دستگاههای بزرگ تهویه، خنک می‏شود. درون حباب، اطاقک های کوچکی قرار دارد که یک نفر می تواند درون آنها نشسته و با گوشی های ویژه ای که درون اطاقک تعبیه شده است، امواج رادیویی گرفته شده توسط حباب را گوش کرده و در صورت نیاز، ضبط نماید. کسانی که درون حباب می آیند، می بایست از ماسک های ویژه ای استفاده کنند، زیرا هوای درون حباب غیرقابل استنشاق است. برای ورود به داخل حباب، می بایست از 3 درب قطور فلزی که دارای قفلهای رمزی بوده به ترتیب و پشت سرهم قرار گرفته اند، عبور کرد. تصور می‏شود گاز ویژه ای که درون حباب قرار دارد، در جذب فرکانس های صوتی و مکالمات رادیویی، تاثیر زیادی داشته باشد. در اطراف حباب، چند دستگاه کوچک و بزرگ قرار دارند.   علاوه بر پرسنل آمریکایی مقیم پایگاه، 119 نفر از افراد خبرهء ساواک و نیروی هوایی شاهنشاهی در این پایگاه مشغول به کار بوده اند. یکی از موفقیت های این پایگاه، رهگیری جنگندهء شناسایی شوروی از نوع MiG-25RBS بود که به دستور شاه ، دو فروند تامکت به شماره های 6024 – 3 و 6025 – 3 از پایگاه هوایی مهرآباد به تعقیب آن پرداخته و با قفل رادار و سیستم موشکی AIM-54A بر روی میگ 25 شوروی، آن را وادار به فرار کردند، به طوری که چنین پروازهایی بر روی خاک ایران، هیچگاه تکرار نشد.       اون کلاهک سفيد، آنتن گيرنده اي هست که مستقيمن به ماهوارهء جاسوسي آمريکا وصل ميشد البته با تاخير 6 دقيقه اي، اطلاعات و تصاوير رو به ماموران ساواک و سيا منتقل مي کرد. بنا به اظهارات ستوان دوم «محمدرضا صفر زاده»، سپهبد «هاشم برنجیان» عضو ارشد ساواک و رئیس ضداطلاعات نیروی هوایی شاهنشاهی، از جمله افراد سرشناسی بوده است که به این مرکز رفت و آمد می کرده است. افراد ایرانی این پایگاهها می گویند که این ایستگاهها صرف نظر از کنترل خطوط مخابراتی و مخابرات بین ماهواره ای کل خاک اتحاد شوروی و تهیهء عکس از مراکز نظامی و تسلیحات روسها، کنترل قرارداد تحدید سلاح های استراتژیک را هم بر عهده داشته و مواد مورد توافق کنفرانس سالت (SALT) را تحت نظر داشته اند. همچنین آزمایشات موشکی و سیلوهای موشکی روسها نیز تحت کنترل ایستگاههای جاسوسی آمریکا و ساواک در شمال ایران و جنوب شوروی بوده اند و در صورتی که وضع غیرعادی در پایگاههای موشکهای بالستیک اتمی و بین قاره ای اتحاد شوروی دیده می‏شد، ایستگاه جاسوسی بهشهر، مراتب را سریعن به تهران و از تهران به واشینگتن اطلاع می دادند.     یکی از موارد جالب کشف شده توسط ماموران ساواک در ایستگاه بهشهر، ساخت هواپیمای جدید روسها بود که در ناتو به نام Ram-K نام گذاری گردید. (این هواپیما، بعدها سوخوی27 نام گرفت.)   علاوه بر این با کنترل مخابرات ماهواره ای روسها، جاسوسان سیا و ساواک، از مکالمات سران ارشد اتحاد شوروی با رهبران کشورهای آسیا و شمال آفریقا مطلع می شدند. در پایگاه بهشهر، که مرکز اصلی پایگاههای شنود مستقر در شمال ایران از آستارا تا کبکان بوده است، جمعن حدود 30 خانوادهء متاهل آمریکایی و 10 نفر مجرد سکونت دائم داشته اند. محل سکونت این افراد، دره ای مخوف در دل جنگلهای اطراف پایگاه اصلی بوده است که شدیدن حفاظت می شده و کسی حق ورود به آن را نداشته است. پرسنل این پایگاه، از جمله زبده ترین مامورین سیا و ساواک بوده اند اما به دلیل پیچیدگی فوق العادهء دستگاهها و اینکه تکنولوژی فضایی در تولید آنها به کار رفته بود، در میان کارکنان آمریکایی این پایگاه، تعدادی از متخصصین سازمان هوافضای ایالات متحده (NASA) نیز حضور داشته اند. به دلیل آنکه دستگاههای فوق العاده گران قیمت مستقر در پایگاه بهشهر، به دلیل مرطوب بودن منطقه، دچار زنگ زدگی و پوسیدگی نشوند، مکانیزم فوق العاده جالب و بسیار پیشرفته ای پیرامون آنها به کار گرفته شده بود. بدین ترتیب که اطراف هر دستگاه وسیله ای قرار داده شده بود که با پخش هوای خشک، رطوبت اطراف دستگاه را کاهش می داد. در اطراف هر گیرنده، چند دستگاه گیرندهء تقویتی هم به چشم می خورد. اهمیت پایگاه بهشهر بسیار بیش از سایر ایستگاههای شنود بود. سایر ایستگاههای شنود نیز اطلاعات بدست آمده و نوارهای فیلم و صدای ضبط شدهء خود را به ایستگاه بهشهر می فرستاده اند. پایگاه بهشهر به مدت 24 سال (تا سال 1357) بود که بنا شده بود و تحت پوشش پایگاه نیروی هوایی فعالیت می کرد. به طور کلی پایگاه جاسوسی بهشهر، وظائف زیر را بر عهده داشته است:   * حفظ ارتباط با ماهواره های جاسوسی بر فراز شوروی * کنترل آزمایشات موشکی و هسته ای در خاک شوروی * کنترل امواج رادیویی و خطوط مخابراتی و مخابرات ماهواره ای کل خاک شوروی * کنترل پروازهای موشکی مرکز فضایی شوروی که در 650 مایلی از پایگاه جاسوسی واقع است. ( بایکونور در قزاقستان) * تهیهء عکس با استفاده از ماهواره از مراکز استراتژیکی و سیلوهای موشکی روسها   سایت بهشهر، مکانی بود که سیا و ساواک برای کنترل و جاسوسی اتحاد شوروی، در شمال ایران درست کرده بودند تا ضمن کنترل و نظارت فعالیتهای این کشور، مانع از نفوذ و گسترش بیشتر کمونیسم در حیطهء جنوب مرزهای شوروی شوند.     در آن دوران، قوی ترین رادار ساخت دست بشر در شمال ایران نصب شد. این رادارها، کار خود را از سال 1340 آغاز کرده بودند و به نحوی استقرار یافته بودند که تمام سطح جنوب شوروی را تحت پوشش خود قرار می دادند و برد آنها، به شعاع باورنکردنی 5000 کیلومتر بود! سرتیپ کنگرلو، مدیر کل چهارم ساواک، مسئول حفاظت رادارها بود. توضیحات وی دربارهء رادارها به شرح زیر است:     تعریف پایگاههای رادار مستقر در شمال ایران و طرز عمل آن، طبق اطلاعاتی که مدیر کل چهارم ساواک توضیح داده است، به شرح زیر بوده است:   1- پایگاه دارای دستگاه رادار با برد 5000 کیلومتر بوده است که آمریکایی ها نصب کرده بودند. قیمت بسیار گزاف رادارها را ایران پرداخته بود و قاعدتن به ایران تعلق داشت. 2- هر پایگاه دارای یک پناهگاه بتونی بود که شامل اتاق کار، سالن غذاخوری، اتاق خواب، آشپزخانهء مجهز، انبار و دستشویی می‏شد. این پناهگاه در زیرزمین ساخته شده بود و در برابر حمله اتمی مقاوم بود. 3- هر پایگاه دارای 30 الی 40 پرسنل آمریکایی بود که در 2 شیفت 15 روزه کار می کردند. بدین ترتیب که 15 روز تمام 15 تا 20 نفر کار می کردند و پس از خاتمهء 15 روز، شیفت دوم از تهران می آمد و کار را تحویل می گرفت و شیفت اول، برای 15 روز استراحت، به تهران می رفت. 4- هر پایگاه دارای سرآشپز ماهر، شاگرد آشپز، نظافتکار و مسئول غذاخوری بود که برخی ایرانی بودند و برخی از ملیتهای دیگر نظیر فیلیپین و کره؛ ولی هیچکدام آمریکایی نبودند. 5- نقشهء حفاظت پایگاه را رئیس پایگاه می داد و چون با پایگاههای دیگر یکسان بود، معلوم بود که از ردهء بالاتر دستور حفاظتی داده می‏شد. به هر حال، حفاظت شامل یک محوطهء بسیار وسیع می‏شد که در پایگاهها متفاوت بود و در مناطق جنگلی، به حدود 20 هزار متر مربع می رسید! دور این محوطه، 2 رشته سیم خاردار با ارتفاع 2.5 الی 3 متر وجود داشت و بین دو حصار حدود 10 متر فاصله بود. پایه های حصارها، همه آهنی بودند. هردو حصار در شب ها، به زنگ اعلام خطر وصل می شدند که با دست زدن به آن، زنگ عمل می کرد. در هر پایگاه، حدود 20 نفر گارد محافظ بود که دو نفره گشت می زدند. محافظین مسلح و مجهز به دوربین های دید در شب و چراغ قوه های بسیار پرقدرت بودند. هر پایگاه پست دیده بانی نیز داشت که در هر زمان 5 نفر نگهبانی می دادند و 3 شیفت بودند؛ یعنی جمعن 15 نفر به اضافهء 4 نفر رزرو و یک افسر که رئیس محافظین بود. هزینهء محافظین و فوق العادهء آنها و همچنین هزینهء ساخت محل اسکان آنها، تمامن بر عهدهء ساواک بود. 6- محصول کار رادار که شامل تصاویری از درون خاک اتحاد شوروی بود مستقیما به ساواک و سفارت ایالات متحده در تهران ارسال می‏شد.   خدمتی که انقلاب ایران به سال 1979 با از کار انداختن این رادارها به اتحاد شوروی نمود، خدمت بسیار بزرگی بود و لازم بود که اتحاد شوروی، ارزشی درخور به این عمل قائل شود و از ایران حمایت کند. ولی خرس شوروی نه فقط از ایران پشتیبانی نکرد، بلکه یک گروه سیاسی را برای تجسس به نفع خود و جمع آوری اطلاعات سیاسی و نظامی از کشور و ایجاد هرج و مرج و ناامنی مامور ساخت. ضمن اینکه از همان موقع، یعنی فروردین 1358، شروع به تجهیز ارتش رژیم بعث عراق پرداخت و این رژیم را به حمله به ایران تشویق کرد. با از دست دادن این پایگاهها به دلیل انقلاب، ایالات متحده به ترکیه روی آورد و هواپیماهای جاسوسی U-2 به جای تجهیزات الکترونیک استراق سمع از کار افتاده در ایران، فعالیتهای موشکی و هسته ای شوروی را زیر نظر گرفتند ولی به هیچ وجه موفقیت پست های شنود و رادار مستقر در شمال ایران را نتوانستند تکرار کنند.   تلسکوپ بزرگ سایت کبکان   این تلسکوپ جز بزرگ ترین تلسکوپ های موجود در ایران است و برای دیده بانی و جاسوسی تصویری و ردیابی و رصد فعالیت های نظامی شوروی در قلب پروزه ایبکس توسط  Nasa/CIA مورد بهره برداری بود بعد از خروج آمریکایی ها از ایران در بهمن 57 این تلسکوپ غول پیکر نیز از کار افتاده و بلااستفاده مانده است. حدس زده می شود آینه بزرگ این تلسکوپ بیش از 1 متر باشد که برای مقاصد دیده بانی دوربرد و تعقیب و رهگیری ماهواره های جاسوسی آمریکا و تصویربرداری از داخل خاک شوروی سابق مورد استفاده بوده است.   پایان
  14.   با اینکه جناب MR9 زحمت کشیدن و پاسخ دادن اما لازم دیدم چند جمله ایی رو بگم .   مرز چه ازلی باشه چه نباشه ؛ من از روزی که به دنیا اومدم مرزهای کشورم همین بود ؛ هست و خواهد بود .   بر فرض مثال هم که از گذشته مرز وطنم چنین نبوده و بعدا به این شکل در اومده اما هرچی که باشه من کشورم رو با این مرز میشناسم و حاضر نیستم با یک سری غریبه در یک مرز زندگی کنم و شاهد فروپاشی کشورم باشم .   در مورد شعور گفتی ، آیا شعور ما با پاکستانی ها در یه حده ؟ ماها تروریست پرور هستیم ؟ ماها مثل افغانستان و عراق و ترکیه هستیم ؟!   مطمئن باش شعور انگلیسی ها با بقیه همسایه هاشون یکی نیست ! اما اونا ( اروپایی ها ) یاد گرفتن که نقش ملت با شعور رو بازی کنن . یاد گرفتن با هم کنار بیان ، دیگه با هم جنگ نداشته باشن و کنار هم به موفقیت برسن ! به این شعور رسیدن که دیگه نیازی نیست مثل جنگ جهانی با هم بجنگن . تصمیم گرفتن جنگ رو از خودشون دور کنن .   حالا شما می تونی به افغان ها و پاکستانی و عراق و ترکیه ایی ها اینا رو بفهمونی ؟ همونایی که چپ و راست به مرز ما چشم بد دارن ، همونایی که دستمون رو تا ارنج بذاریم تو عسل و بکنیم تو دهنشون باز دست مارو گاز میگیرن !   نمیدونم برا شما غیرت مفهومی داره یا نه ! میخوام بپرسم شما رو خونه و خانواده تون غیرت ندارید ؟! براحتی با تفسیم شدن خونه تون با یه عده غریبه کنار میاین ؟ اون هم غریبه ایی که با فریب و یا زور میخواد به هدفش برسه ؟ اما من رو وطنم غیرت دارم ( نه اینکه شعار و ... باشه ، نه ) درسته تو این کشور .مشکلات زیاده ؛ خیلی هم زیاده ! اما هنوز حاضر نیستم یه خارجی ( چه ترکیه ایی ؛ چه پاکستانی و یا ... ) تو کشورم یا تو شهرم باشه و حس کنه این خاک رو باهاش تقسیم کردم . ( البته بحث کسی که اقامت داره و اینجا زندگی میکنه فرق داره ) ، ( متاسفانه خیلی از مردم ما بخاطر مرض منفعت طلبی شخصی ؛ کم کم غیرت شون رو نسبت به این خاک دارن از دست میدن  ؛ اما همیشه خود من برای یاد آوری اینکه باید غیرت داشته باشم رو وطنم ،  به یاد تکاوران دریایی در خرمشهر میوفتم . با اینکه میدونستن به هیچ وجه حریف عراق نمیشن بازهم مردونه وایستادن جلوی دشمن . یا برای گرفتن جنازه یک خانم که عین ناموس شون بود و عراقی ها با بی حرمتی بهش سعی داشتن غرور این تکاروان رو بشکونن ؛ چندین شهید دادن ولی نذاشتن بیشتر از این آبروی ناموس شون بره ، اما حالا چی ؟ )    اینم قبول دارم مشکلات این جامعه از نظر فرهنگی و وضع اقتصاد داره من و همه رو له میکنه اما باز هم میگم این مشکل باید درون کشور حل بشه و همه باید پشت هم وایستیم و الان زمان قهر کردن و دشمنی با همدیگه نیست ، ولی متاسفانه به خاطر بی مهری هایی که در حق بعضی از هموطنان شده زمینه جدایی مردم از همدیگه و از کشور رو داره فراهم میکنه .   متاسفانه خطر بیخ گوش ماست ، از یک طرف هجمه بیگانه و دشمنان لب مرزی ما و از یک طرف اختلافات و مشکلات داخلی .
  15. با سلام در ابتدا باید عرض کنم نمیدونم چی شده که این تاپیک استارت زده شده و اما زدن این تاپیک حکایت " حقیقت تلخ بهتر از دروغ شیرینه " و اینکه یه مثالی هست که میگه : به مرگ بگیر تا به تب راضی شود ، شده حکایت بعضی از دوستان و کم کم با تجزیه ایران دارن کنار میان ( البته سو تعبیر نشه ، مطمئنا همون دوستان هم این اتفاق براشون ناخوشاینده ) .   این که بگیم مملکت مشکل نداره و گل و بلبله همه ی ماها میدونیم دروغه . اما دوری ملت از همدیگه باعث میشه بلا ایی که سر سوریه اومد سر ماهم بیاد . ملت یک کشور مثل اعضای یک خانواده می مونن ، ملتی که نتونه مشکل خودش رو عاقلانه و درست درون خانواده ش حل کنه ؛ بلا سرش میاد . مثالش هم : عراق ، سوریه ، لیبی و ... ! نتیجه این اصلاحات ملت ( بیشتر گند کاری ) در کشورهایی نظیر سوریه چی بود ؟ غیر از نابودی امنیت خودشون ؟ یا همون رفاه وآزادی ( که ملتشون معتقد بودن خیلی کمه ) که  از دست رفت ؟   ( یاد دوران قبل از حکومت پهلوی اول افتادم که مردم در پایتخت از ترس دزدان و اوباش مجبور بودن پرچم انگلیس و روسیه رو سر در خونه شون نصب کنن )   خلاصه کلام اینکه مشکل ما ضعف اقتصادی و فرهنگیه که نهایتا منجر به عارضه خطرناک بین مردم به نام بی تفاوتی شده و جمله ی معروفی که بین مردم هست : " به من چه ؟ مگه مشکل منه ؟ "   جامعه مرض بی تفاوتی گرفته و به هر مشکلی که پیش میاد میخنده . ( اعتیاد به فضای مجازی و افیون هم مزید بر علت و باعث رشد این بیماری شده . ) نتیجه ش رو هم که مستحضر هستید ! خیلی ها هم مسائل براشون مهم نیست !   البته اینکه چرا اینارو گفتم باید عارض بشم که همه ی این مشکلات دست به دست هم میده که خدای ناکرده در صورت وقوع اتفاقی برای شروع تجزیه ایران ملت راحت تسلیم بشن و متاسفانه و متاسفانه از اونجایی که جامعه و مردم ما روز به روز دارن به سمتی حرکت میکنن که منافع شخصی در درجه اولویت بالاتری نسبت به منافع جمعی قرار میگیره ( به نوعی در حال حاضر منافع جمعی در حال انقراض هست ) ؛ این موضوع تسلیم شدن قوت میگیره .   البته هنوز مطمئن هستم که وطن پرستانی هستند که مانع این اتفاق ناخوشایند بشن ولی اینکار نیاز به مدد اکثریت جامعه داره .   و واقعا احسنت به شما جناب MR9 :rose: :applause:    و اینکه این جمله چقدر تلخه .   و جناب gader شما بهتره این رو بدونین مرز های ایران ازلی و ابدی خواهد بود !   نکنه فکر میکنید پاکستان و ترکیه و سایر کشورهای همسایه ایران مثل کشور های اروپایی با شعور تشریف دارن ؟! ;)   در مورد جنگ خارجی هم کلا دشمنان ما دوزاریشون افتاده و به فکر حمله نظامی نیستن و احتمالش خیلی کمه . آخه گره ایی که براشون با دست باز میشه رو چرا با دندون باز کنن !؟