TALASH

به نظر شما برای مقابله با تهدیدات جدید تکفیری ها به چه تجهیزات و اقداماتی نیازمندیم؟

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

ببخشید سپاه چرا تو همه چی پیشرفت داره الا تانک؟
چرا نمیسازن؟
چرا اصلا حرفی راجبش نیست؟

چون سپاه انرژى و پولش رو گذاشته روى توپخانه هدايت شونده، تيمهاى كوچك و پشتيبانى هوايى از طريق بدون سرنشين

سيستم رزم سپاه اگه به بلوغ برسه ميتركونه

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر


گویا این گلوله تحویل عراق هم شده. این یکی گیر داعش افتاده.

 

 

چه بهتر محمد جان یک گزینه هم برای الگو برداری هست در ساده ترین حالتش فقط باید کالیبر رو بیارن روی 125

 


با توجه به شرایط موجود

و نبود بودجه و تکنولوژی های لازم

حتی چند کامپیوتر ساده جهت ساخت یک اتاق فرماندهی متمرکز

 

 

هیچ بودجه و تکنولوژی خاصی نمیخواد همین الانش ما داریم مراکز فرماندهی به صورت سیار میسازیم و نیازمون هم برای میدان نبرد یک چنین تجهیزاتی هست به خصوص سیارش

 

دیگه خیلی بدبینانه نگاه نکن به وضعیت و مسائل ، قطعا مشکلات هست و شدید هم هست در بخش هایی ولی دیگه از امکان تهیه حداقل ها برخورداریم

 

thumb_Scan10002~2.JPG thumb_Scan10001~3.JPG thumb_Scan1~6.JPG

 

عمده مشتری اینها هم سپاه هست

  • Upvote 13

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

چیزی که شما میفرمایید همین الان هم موجوده با نام SCORPION.  اونو لاکهیدمارتین ساخته و چند سالی هست که در افغانستان ، پاکستان و یمن ، توسط CIA داره ازش برای هدف قرار دادن افراد ، مقرها ، پناه گاه ها و خودروها استفاده میشه . اگر منظور شما قفل تصویری خودکار ، هدایت الکترواپتیک CCD هست که بحثش جداست.

 

ولی اگر توانایی فایر اند فورگت به عنوان هدف اصلی مد نظر هست ، اسکورپیون با بهره گیری از هدایت تصویربرداری فروسرخ و راداری فعال موج میلیمتری ، به صورت تمام و کمال ، این وظیفه رو انجام میده و خودکار هست.

 

تاپیکش هم تو سایت موجوده:

http://www.military.ir/forums/topic/28109-%D9%BE%D8%B1%D9%88%DA%98%D9%87-%DA%A9%DA%98%D8%AF%D9%85-%D9%84%D8%A7%DA%A9%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D8%8C-ssw-small-smart-weapon/?hl=scorpion

 

فناوری کلیدی ساخت چنین بمب هایی هم ، ابعاد بسیار کوچک و مینیاتوری سیکر هست. حالا از هر نوعی که باشه. و دوم نرم افزار و در واقع هوش مصنوعی اونا که برای هدایت و کنترل ، نقش حیاتی داره.

با ساختن چیزی شبیه به اسکورپیون و پرتاب اون با فطرس و شاهد ، رسما میشه منطقه NO WALK ZONE راه انداخت.

 

جستجوگرهای متفاوتی (از موج میلیمتری تا سنسور لیزر و...) میشه استفاده کرد اما جستجوگرهای حرارتی و تلوزیونی مد نظر بنده بود. 

ظرفیت حمل تسلیحاتی  فطرس و شاهد برای چنین عملیات هایی تا حدودی پائینه! حداکثر شاید 8 موشک هوا به سطح بشه نصب کرد (در صورت استفاده از لانچرهای 4 فروندی) که عملا چنین چینشی ندیدیم!احتمالا در هر پایلون 2 موشک نصب میشه که در مجموع میشه 4 فروند , این توانایی برای حمله به مواضع تروریست ها مناسبه اما دیده شده که در حین جا به جایی نیروها شمار اهداف از این تعداد تجاوز میکنه!در این شرایط باید تعداد بیشتری از این نوع پهپادها بکار گرفته بشه که اگر این مسئله رو در کنار وسعت جبهه ها  و قیمت بالای این نوع پهپادها قرار بدیم ممکنه در بحث تامین خود پهپاد با مشکل مواجه بشیم! راهکار ساده تر استفاده از پهپادهای ارزان قیمت تر برای شناسایی اهداف و استفاده از پهپاد ثانویه (با سرعت نزدیک به صوت) برای حمل تسلیحات و پرتاب اونها هست! فکر میکنم اگر یک لانچر مناسب زیر بدنه کرار نصب کنیم  بتونه حدودا 14 تا (10 فروند در زیر بدنه (به صورت 5*2) و 4 فروند در بالها) از این بمب های هوا سطح رو حمل و پرتاب کنه!بنابراین با 2 پهپاد کرار میشه به تعداد کافی از این نوع سلاح رو حمل کرد.

 

[url=http://gallery.military.ir/albums/userpics/10299/5637_803.jpg]thumb_5637_803.jpg[/url]

  • Upvote 4

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

بمب خوشه ای بزن راحت هدف گیری هم نمی خواد مثلا بمب سیمرغ

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

به نام خدا

باز هم سلام...

...................................................

چند نکته لازمه در باب فرماندهی مشترک ضد تروریسم بیان کنم؛

 

1-مقوله هسته مرکزی فرماندهی با قضیه فرماندهی سیار دو چیز متمایز اما وابسته به هم هستند. فرماندهی مرکزی به دلیل گستردگی و متعدد بودن زیر مجموعه ها، ارزش بسیار بالای نیروی انسانی و موارد پُر اهمیت دیگر ، باید استقرار ثابت و حفاظت شده داشته باشه. یک دلیل برای اثبات ادعای این حقیر کافی هستش! آیا مثلاً منطقی هستش، 100 تا آدم نخبه رو (که باید مستمراً با هم در ارتباط باشند) ورداری ببری تو بیابون یا هر جای دیگه (و حالا متمرکز و یا غیر متمرکز) بکنی تو کانکس و اتاقک های سیار؟! تازه این مسئله هم هست که یه چیزی شاید دو برابر همین تعداد نخبه های (و غیره) لازمه! بماند که شاید بعضی از این مهره های تاثیرگذار (اصلاً تا به حال) کلت هم دستشون نگرفته باشند تا بدونند سنگیه؟! سبکه؟! چه جنسیه؟!

این موضوع رو من غیر مستقیم سعی کردم در نگاشته قبلی به عزیزان منتقل کنم، ولی مثل این که سروران گرامی به اندازه یک بُز هم برای من شعور قائل نیستند که نظریاتم رو دقیق و کامل بخونند. :-(

به عنوان نمونه؛ !!!

2)بخش اطلاعات و شناسایی باید قسمتی با نام بازرسی داشته باشد. با هدف، جمع آوری و یا در صورت نیاز تهیه اطلاعات وضعیتی و آماری از سطح آموزشی، میزان آمادگی، تاکتیک ها مد نظر و ذهنیات فرماندهان رده پایین، سخت افزار نظامی نیروهای تحت امر و لجستیک و در نهایت تصویرسازی قابل بهره برداری از اطلاعات مربوطه برای فرماندهان.

 

2-در یک جمله؛ این فرماندهی هدف و کارش مدیریت و تصمیم گیرهایی کلان (و تا حدودی هم میشه گفت میانی) برای رویایی با داعش (و امثالهم) در ابعاد نظامی و اطلاعاتی هستش.

 

3-این حقیر حتی ایده ای جذاب و جالب برای آینده این تشکیلات دارم!!! :13: ... معتقدم در آینده (که تهدیدات مهار شدن) و در صورت عدم نیاز به تشکیلاتی با این گستردگی و حجم کار ، میشه سپاه قدس را در این مجموعه ادغام کرد و قرارگاه قدس به وجود آورد!!!

...................................................

...................................................

...................................................

بسم الله الرحمن الرحیم

 

با توجه به شرایط موجود

و نبود بودجه و تکنولوژی های لازم

حتی چند کامپیوتر ساده جهت ساخت یک اتاق فرماندهی متمرکز

درست یا درشت (!) متوجه نشدم که جهت طنز و مزاح این موارد رو ردیف کردی پشت سر هم؟ یا به عنوان نمونه از بیان واقعات؟!!! ... اگر طنز و مزاح بوده که هیچی. ولی اگر واقعاً این ذهنیت و برداشت جناب عالی می باشد (!) تا پایانش رو بخون...

..............................

این مواردی رو که شماره میکنم در ذهن داشته باش!...

بخش اول؛

1-دفتر سیاستگذاری و نظارت راهبردی حفاظت اطلاعات (فرماندهی کل قوا)

2-وزارت اطلاعات

3-سازمان حفاظت اطلاعات (ستاد کل نیروهای مسلح)

4-معاونت اطلاعات سپاه

5-سازمان حفاظت اطلاعات سپاه

6-معاونت اطلاعات ارتش

7-سازمان حفاظت اطلاعات ارتش

8-سازمان حفاظت اطلاعات ناجا

9-پلیس امنیت عمومی (زیرمجموعه ناجا)

10-مجموعه های محدودتر و کوچک تر از موارد بالا (همون - و غیره - خودمون)

بخش دوم؛

1-سیستم جامع بانکداری کل کشور (بانک مرکزی)

2-بانک اطلاعات جنایی (ناجا)

3-کنترل ترافیک

4-ثبت احوال

5-و غیره

بخش سوم؛

1-نیروی هوافضای سپاه و قرارگاه پدافند خاتم و غیره هم اصلاً به کنار!!!

2-ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

..............................

این موارد رو خوندی؟؟؟ (*موارد قابل استخراج)

(روی سخنم با بخش اطلاعاتی موارد نام برده هستش)...به منظور انجام ماموریت ها و تامین پشتیبانی، هزار و یک نوع فعالیت باید انجام بشه!...از مخابرات گرفته تا جمع آوری داده ها، تا کشف، تا کدینگ و دیکدینگ، تا دسته بندی، تا تهیه آمار، تا ذخیره سازی، تا کوفت، تا زهر مار و غیره...از ماژول های ساده رمزنگاری گرفته تا هر چیزی که بشه بهش گفت کامپیوتر، انواع دوربین ها، تا تجهیزات شنود، تا سالن های ابر رایانش بزرگ، تا بوق، تا اطلاع رسانی و غیره...

نیروی انسانی رو هم اصلاً ول کنیم بهتر میباشد!!!

لُپ کلام و نتیجه گیری!!!

ما اصلاً توی دانش الکترونیک (به ویژه طراحی و ساخت رایانه) بوق و دویست سال از دنیا عقب مونده! ما اصلاً رایانه های پردازشگر رادارهای سه بعدی نساخته! ما اصلاً طراح الگوریتم ندار! ما اصلاً کامپیوتر هواپیما طراحی نکرده و نساخته! ما اصلاً حتی نمی تونیم ادوات و تجهیزات مورد نیازِ نو و مدرن از بِلاد خارجه تهیه کنیم! ما اصلاً کامپیوتر مدیریت رادار آرایه فازی بیش از 1000 آرایه ای ندیده و ندار! ما اصلاً فسیل بین کهکشانی!...اگر خاک پای همین چند مورد سازمان و دم و دستکی رو که در بالا بیان کردم ، جمع کنیم! اگر حتی بریم دور ریزهاشون رو جمع کنیم! حتی اگر بریم تجهیزات نسل قبلشون رو از زباله دونی و انبارهاشون بکشیم بیرون!...باز هم حداقل 100 تا از این فرماندهی مشترکی که گفتم میشه ایجاد کرد. :waitung:

...................................................

...................................................

...................................................

اگه یه سر سوزن انصاف توی ارائه نظر رعایت میشد ، هیچ کس تیشه ور نمی داشت به اسم (و با توهم) واقع گرایی بزنه فَکِ پدرِ ریشهِ مملکت رو به معنای واقعی کلمه بیاره پایین. :straight:

...................................................

این حقیر رو از دعای خیر خودتون محروم نگذارید... :11:

 

  • Upvote 10
  • Downvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

 

t-3-01.jpg

 

 

چه ویژگی خاصی در این طرح مدنظرتون هست؟؟؟ ملخ چهارپره یا جایگزینی ارابه فرود چرخ دار بجای اسکید یا ورودی هوا یا مهمات؟؟؟

  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

چه بهتر محمد جان یک گزینه هم برای الگو برداری هست در ساده ترین حالتش فقط باید کالیبر رو بیارن روی 125

 

 

هیچ بودجه و تکنولوژی خاصی نمیخواد همین الانش ما داریم مراکز فرماندهی به صورت سیار میسازیم و نیازمون هم برای میدان نبرد یک چنین تجهیزاتی هست به خصوص سیارش

 

دیگه خیلی بدبینانه نگاه نکن به وضعیت و مسائل ، قطعا مشکلات هست و شدید هم هست در بخش هایی ولی دیگه از امکان تهیه حداقل ها برخورداریم

 

thumb_Scan10002~2.JPG thumb_Scan10001~3.JPG thumb_Scan1~6.JPG

 

عمده مشتری اینها هم سپاه هست

بسم الله الرحمن الرحیم

جناب سینا

با تشکر از پاسخگویی جنابعالی

حقیقتش این است که در سوریه حداقل اطراف حلب و در جنوب

استان درعا چیزی رویت نشد جز اتاق مخابرات و کاغذ و باقی قضایا (البته در دمشق منطقه جوبر هم رویت نشد ولی شاید در جاهای دیگه باشد الله اعلم)


 

به نام خدا


درست یا درشت (!) متوجه نشدم که جهت طنز و مزاح این موارد رو ردیف کردی پشت سر هم؟ یا به عنوان نمونه از بیان واقعات؟!!! ... اگر طنز و مزاح بوده که هیچی. ولی اگر واقعاً این ذهنیت و برداشت جناب عالی می باشد (!) تا پایانش رو بخون...

..............................

این مواردی رو که شماره میکنم در ذهن داشته باش!...

بخش اول؛

1-دفتر سیاستگذاری و نظارت راهبردی حفاظت اطلاعات (فرماندهی کل قوا)

2-وزارت اطلاعات

3-سازمان حفاظت اطلاعات (ستاد کل نیروهای مسلح)

4-معاونت اطلاعات سپاه

5-سازمان حفاظت اطلاعات سپاه

6-معاونت اطلاعات ارتش

7-سازمان حفاظت اطلاعات ارتش

8-سازمان حفاظت اطلاعات ناجا

9-پلیس امنیت عمومی (زیرمجموعه ناجا)

10-مجموعه های محدودتر و کوچک تر از موارد بالا (همون - و غیره - خودمون)

بخش دوم؛

1-سیستم جامع بانکداری کل کشور (بانک مرکزی)

2-بانک اطلاعات جنایی (ناجا)

3-کنترل ترافیک

4-ثبت احوال

5-و غیره

بخش سوم؛

1-نیروی هوافضای سپاه و قرارگاه پدافند خاتم و غیره هم اصلاً به کنار!!!

2-ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

..............................

این موارد رو خوندی؟؟؟ (*موارد قابل استخراج)

(روی سخنم با بخش اطلاعاتی موارد نام برده هستش)...به منظور انجام ماموریت ها و تامین پشتیبانی، هزار و یک نوع فعالیت باید انجام بشه!...از مخابرات گرفته تا جمع آوری داده ها، تا کشف، تا کدینگ و دیکدینگ، تا دسته بندی، تا تهیه آمار، تا ذخیره سازی، تا کوفت، تا زهر مار و غیره...از ماژول های ساده رمزنگاری گرفته تا هر چیزی که بشه بهش گفت کامپیوتر، انواع دوربین ها، تا تجهیزات شنود، تا سالن های ابر رایانش بزرگ، تا بوق، تا اطلاع رسانی و غیره...

نیروی انسانی رو هم اصلاً ول کنیم بهتر میباشد!!!

لُپ کلام و نتیجه گیری!!!

ما اصلاً توی دانش الکترونیک (به ویژه طراحی و ساخت رایانه) بوق و دویست سال از دنیا عقب مونده! ما اصلاً رایانه های پردازشگر رادارهای سه بعدی نساخته! ما اصلاً طراح الگوریتم ندار! ما اصلاً کامپیوتر هواپیما طراحی نکرده و نساخته! ما اصلاً حتی نمی تونیم ادوات و تجهیزات مورد نیازِ نو و مدرن از بِلاد خارجه تهیه کنیم! ما اصلاً کامپیوتر مدیریت رادار آرایه فازی بیش از 1000 آرایه ای ندیده و ندار! ما اصلاً فسیل بین کهکشانی!...اگر خاک پای همین چند مورد سازمان و دم و دستکی رو که در بالا بیان کردم ، جمع کنیم! اگر حتی بریم دور ریزهاشون رو جمع کنیم! حتی اگر بریم تجهیزات نسل قبلشون رو از زباله دونی و انبارهاشون بکشیم بیرون!...باز هم حداقل 100 تا از این فرماندهی مشترکی که گفتم میشه ایجاد کرد. :waitung:

...................................................

...................................................

...................................................

اگه یه سر سوزن انصاف توی ارائه نظر رعایت میشد ، هیچ کس تیشه ور نمی داشت به اسم (و با توهم) واقع گرایی بزنه فَکِ پدرِ ریشهِ مملکت رو به معنای واقعی کلمه بیاره پایین. :straight:

...................................................

این حقیر رو از دعای خیر خودتون محروم نگذارید... :11:

 

جناب marine101

با احترام به نظرات جنابعالی

احتمالا فیلم های شهید باغبانی را که بدست شورشیان در سوریه افتاد را دیده اید

یا احتمالا سری به جبهه های سوریه زده باشید

نقشه هایی که دست نیروها میباشد را باید ببیند

نقشه هایی که در دست فرماندهان میباشد را احتمالا دیده اید

پیدا کردن یک گروهان نه دسته خود ماجرایست

ولی بازهم فرمایشات جنابعالی را رد نمیکنم و احتمال خطا در برداشتم وجود دارد

ان شالله همانگونه باشد که شما میفرمایید بسیار مایه خوشحالیست
 

ویرایش شده در توسط ahmad1361
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

دیباچه سخن:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الَّذِینَ کفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کبِیرٌ

سلام و عرض ارادت خدمت تمامی کاربران گرامی و همچنین سپاس ویژه از برادر تلاش به خاطر این جستار مناسب و به جا.
روزهای گذشته فرصت کافی نداشتم تا آنچه به نظرم پاسخ بایسته و شایای چنین جستار کرامند و برجسته‌ای است را ارسال کنم.
سخن امروز من در دو بخش کلی است. بخش نخست که دارای مسائل قابل تاملی هم هست مربوط به نیروهای مردمی و بومیان و نحوه استفاده از ابزاری که در اطراف هر کسی می‌تواند باشد است و بخش دوم پیشنهاداتی که برای نیروهای مسلح است. کسانی که با قلم بنده حقیر آشنا هستند می‌دانند نکات مد نظرم را چطور در سخنانم می‌گنجانم و منظورم را چطور در لابلای سخنان جای می‌دهم (حتا اگر در نگاه اول با هم تضاد داشته باشند) ابدن مایل نبودم تأکید روی این موضوع کنم اما می‌خواهم همه با دقتی بسیار زیاد این نوشته‌ها را بخوانند. چرا که همواره معتقدم نانوشته‌ها را خواندن هنر مردان زیرک است؛ و خدا می‌داند که ما در این روزگار به مردان زیرک که بتوانند نانوشته‌ها را بخوانند نیاز داریم!
دقت بفرمایید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ ینفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ فَسَینفِقُونَهَا ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَ یحْشَرُونَ

آیا امروز چیزی جز این را می‌بینیم. آیا وعده‌ی پروردگار ما دروغ است؟ مگر نه اینکه همواره او به قول خود عمل کرده است؟ مگر نه اینکه دشمنان او را عذابی سخت بوده است؟ آیا این آیه به شما قوت قلب نمی‌دهد. آیا فرجام آل سعود و آل خلیفه در این آیه بشارت داده نشده است؟
نکته: من هرگز قوانین انجمن را نخوانده‌ام؛ فکر هم نکنم هرگز بتوانم حوصله و کنم آن را بخوانم. نمی‌توانید تصور کنید پیروی کردن و پایبندی به قوانینی که نمی‌دانید چه هستند چقدر دشوار است! امیدوارم این قوانین را نقض نکنم. اگر اینطور شد هم قول می‌دهم که یک وبلاگ راه‌اندازی کنم و آن دسته از نظراتم را که با قوانین مغایرت دارند به صورت پیوند (لینک) درج کنم! خب، قوانینی که زیاد از حد و نا عادلانه و نابجا و یک جانبه و سخت‌گیرانه باشند را باید شکست یا دورشان زد! من در برابر قانون شکنانی که با لذت و سربلندی این گونه قوانین را می‌شکنند سر ارادت فرود می‌آورم.
دیباچه:
زمانی که ما کودک و نوجوان بودیم دنیا جور دیگری بود، انگار نه انگار که فقط سه دهه گذشته است؛ گویا از قرنی دیگر به جا مانده‌ایم! (غریبم، قصه‌ام چون غصه‌ام بسیار...)
به طور طبیعی و ذاتی داشتیم خودمان را آماده جنگ می‌کردیم، دشمنانمان در دوران بازی‌های کودکانه‌مان بعثی‌ها و منافقین بودند.
ماجرا از یک سال سرد زمستانی شروع شد؛ برف زیادی بارید (آن قدیم‌ها چیزی به نام برف بر زمین می‌بارید و تلنبار می‌شد؛ بچه‌های شمال کشور می‌دانند از چه چیزی حرف می‌زنم!) برف بام‌ها را توی کوچه می‌ریختیم و کوه‌های برفی (به زعم خودمان) می‌ساختیم. آن سال برف بیشتری نبست به سالهای قبل بارید، ما برف‌ها را توی کوچه جمع کردیم بعد تونل زدیم و داخلشان حجره‌های مختلف ساختیم. حتا یکی از دوستانمان با برادرش پیک نیکی آورده بود و داخل حجره‌اش نیمرو درست کرد! ما هم وسوسه شدیم و کنسرو لوبیای (حوا) خریدیم و جایتان خالی یک لوبیا و تخم مرغ خیلی دبش، داخل حجره‌ها زدیم. حجره‌ی بزرگ و میانی که به مثابه حجره (به گفته خودمان غار) فرماندهی بود متعلق به من و پسر عمه‌ام و یکی از دوستانم بود. حجره‌ی بزرگی بود و من به خاطر اینکه معاون فرمانده شده بودم خودم را لعنت می‌کردم و هر لحظه آرزو می‌کردم که سقف بر سرم خراب نشود و زیر آن همه برف گیر نیفتم. اما وقتیکه بچه‌ها با قوری چای و ... از حجره‌هایشان سر رسیدند اوضاع کمی فرق کرد! دور هم بودن به ما شجاعت می‌داد، خیلی بیشتر از آنچه که یک دسته نوجوان می‌توانستند داشته باشند!
جرقه ایده‌های مخوف و خطرناک ما از همانجا و از داخل همان غار زده شد. نخست قرار شد که شب را داخل حجره‌ها بمانیم. هر چند که بعد از غروب آفتاب یکی از اولیا یکی از بچه‌ها را دیده بود که دارد دزدکی با خودش پتو به داخل کوه می‌آورد. خوشبختانه آن روزها کتک زدن بچه‌ها خیلی رایج بود. آن بنده خدا هم (خدا رحمتش کند) به هر کداممان یک اردنگی زد و بعد هم همه را روانه خانه‌هایشان کرد! کلن ما آن موقع خیلی کتک می‌خوردیم؛ پوستمان هم آنقدر کلفت شده بود که کرگدن را پهلو می‌زد.
آن شب داخل رختخواب گرم و نرم و نزدیک بخاری‌های‌ نفتی گذشت (آخ که چه گرمای دلپذیری داشتند) اما جرقه کاری زده شده بود که باید انجام می‌شد. (شما نمی‌توانید در روزگاری زندگی کنید که هر روز چند شهید می‌آورند، یا تصویر بچه محلتان که فقط چند سال از شما بزرگ‌تر است را به عنوان جدیدترین شهید شهر ببینید و فکر انتقام نباشید. نمی‌توانید ببینید در فاصله ده متری شما یک هم محلی را ترور کنند و به فکر جنگ با منافقین نیفتید) آن روزها همه چیزش فرق می‌کرد. خیلی چیزها بود که جایشان امروز خالیست، خیلی چیزهایی هم بود که این روزها حتا جایِ جایِ خالیشان هم خالی‌ست! اما ما هنوز همان ملتیم هر چند لحجه فارسی شده است تهرانی؛ اما هنوز اکثر ما بله نمی‌گوییم ما در قزوین دیگر بچه‌هایمان را کتک نمی‌زنیم اما عاشق فرهنگ ناب و لحجه‌ی بسیار شیرین و زیبایمان هستیم؛ بگذار شبکه استانی هر چقدر دلش می‌خواهد به لحجه جدید فارسی برنامه پخش کند! ما دیگر اینقدر هم عوض نمی‌شویم!
نکته‌ی مهم: وضع اکثر شهرها همین است، حالا یک جور بغض انکار ناشندنی به لحجه‌ی جدید و مهاجم وجود دارد که کسی ابراز نمی‌کند. همه عاشق زبان دیوانی و فارسی هستند اما لحجه‌ی جدید را فرزندی نامشروع می‌دانند و تا عمق استخوان با آن مخالفند. وقتیکه کسی با لحجه خودمان یا فارسی بدون لحجه با ما صحبت می‌کند حرفش را بهتر می‌فهمیم و آن را راحت‌تر قبول می‌کنیم. (من از زبان صحبت نمی‌کنم و صراحتن دارم از لحجه حرف می‌زنم) بعضی چیزها هست که در ناخودآگاهمان دارد به اتحاد ملی ما آسیب می‌زند. بعضی مغرضانه (شبکه‌های نجس و بی شرف ماهواره‌ای) به این موضوع دامن زدند و صدا و سیمای نادان هم دارد از این موضوع پیروی می‌کند. حتا اخبار منفور 20:30 فقط برای کسانی محبوب است که این بی احترامی به یک ملت آزارشان نمی‌دهد. البته هر ایرانی که هویت و قومیت و زبان فارسی خود را دوست داشته باشد بالاخره روزی با این لحجه‌ی زورکی مخالفت خواهد کرد. (لعنت بر صدا و سیما. لعنت بر شبکه‌های نادان استانی. خدا می‌داند که با این نادانی و نان به نرخ روز خوردن و تفکر احمقانه چقدر آب به آسیای قوم گرایان و تجزیه طلب‌های نجس ریختند. خدا لعنتشان کند... این خشم دارد خفه‌مان می‌کند. شمایی که «را=رو» «توان=تون» «مان=مون» «یک=یه» «...=...» می‌نویسید و به اشتباهات فاحشتان در زبان فارسی فخر می‌فروشید! شما نمی‌دانید چقدر این کارتان تحقیر آمیز است. امیدوارم در عرصه جنگ با داعش جوری نباشد که هر کس گفت «می‌تونیم» بر هر کس می‌گوید «مِتانیم یا می‌توانیم» برتری داشته باشد، یا پیش خود فکر کند که برتری دارد! آیا ایران را دوست دارید!؟ واقعن اتحاد ملی را دوست دارید!؟ اگر حتا نصف ما غیر تهرانی‌ها به ایران عشق می‌ورزیدید و به زبان دیوانی کشور احترام می‌گذاشتید اوضاع خیلی بهتر می‌شد) من به خودم اجازه نمی‌دهم با لحجه‌ی قزوینی در یک انجمن فارسی مطلب بنویسم؛ برادر لر و بلوچمان هم چنین اجازه‌ای به خودش نمی‌دهد، مشهدی‌ها هم همینطور، اصفهانی‌ها، همدانی‌ها، مازندرانی‌های شجاع، گیلک‌های عزیز و دوستداشتنی و ... هم این کار را نمی‌کنند؛ پس چرا باید...! بگذریم.
نکته‌ی مهم: اگر یک سرباز شعور سیاسی نداشته باشد، ارزش دانش نظامی‌اش نصف می‌شود. اگر یک سرباز شرافت سربازی و اخلاق علوی نداشته باشد به یک مزدور تبدیل می‌شود.
ما می‌خواهیم دقیقن کدامش باشیم!؟ هنوز کاملن دیر نشده است، امیدوارم دستگاه‌های اطلاعاتی نظام این نوشته را رصد کنند. ما که طی این همه سال در گوش رسانه‌ها فریاد زدیم و صدایمان به جایی نرسید. باید از یک جایی شروع کنیم، چرا آغاز، از این انجمن نباشد!؟
برگردیم سر سخن قبل:
بعد از اینکه نقشه ما برای ماندن در حجره‌ها خراب شد وارد فاز دیگری شدیم. از دیگر محل‌ها بچه‌هایی آمدند و با هم برنامه‌ریزی کردیم. بالن درست کردیم، به قول خودمان بالن جنگی! کیسه‌های زباله را برمی‌داشتیم و چهار طرف دهانه آنرا با سیم به هم می‌بستیم و بعد هم پشم شیشه را لوله می‌کردیم و به محل تقاطع سیم‌ها می‌بستیم. مقداری سوخت روی پشم شیشه می‌ریختیم. گاهی هم که وضعمان خوب بود از نخ نسوز استفاده می‌کردیم. پدرم خرده‌های اضافه و به درد نخور را از کارگاه می‌آورد تا برای روشن کردن بخاری نفتی به کار ببریم. معمولن از این نخ نسوزها به همسایه‌ها هم می‌دادیم. دنیا جور دیگری بود، حمام‌ها کوچکتر درست می‌شدند که راحت گرم شوند؛ کسی آب را اینطور هدر نمی‌داد. آش نذری زیاد بود؛ محرم که می‌شد شهر از جمعیت خالی می‌شد، همه می‌رفتند سلطان سید محمد، آمنه خاتون و شهزاده حسین... سینه می‌زدیم و اشک می‌ریختیم نه برای ظرف شام و نه برای خودنمایی. نه حتا برای هراس دوزخ و شوق بهشت... این کار را می‌کردیم چون عاشق امام بودیم... آخ، خدا... به سر ملت من چه آمد!؟ یا رسول الله خودت به داد امتت برس.
می‌گفتم؛ چهار نفر اطراف بالن را می‌گرفتند یکی هم فتیله را روشن می‌کرد. چند ثانیه بعد بالن می‌رفت هوا! این می‌شد نشانِ ما با محل‌های دیگر تا آنها هم بالن‌هایشان را هوا کنند. بعد که چشم باز می‌کردی ده دوازده تا بالن تو هوا بود! اما هیچ کجای شهر بچه‌های شرور و شیطان و زبان نفهمی مثل ما نداشت. خطر چیزی نبود که بخواهیم ذره‌ای به آن فکر کنیم. درست است بچه‌های شروری بودیم اما بی ادب نبودیم، تو روی بزرگ‌تر نمی‌ایستادیم. بزرگ‌تری و ریش سفیدی خیلی حرمت داشت. محال بود یک خانم از اول کوچه تا آخر کوچه بتواند زنبیلش را تنهایی ببرد؛ نوجوان‌ها اجازه نمی‌دادند. محال بود یک لات بی ناموس و عرق خور بتواند مزاحم زن و بچه مردم شود، این محل و آن محل نداشت، ناموس ناموس بود و ناموس همیشه و همه جا حرمت داشت. اگر ماشین کسی استارت نمی‌زد. بی رودربایستی زنگ می‌زدند و نوجوان‌ها برای کمک می‌رفتند. توی مجلس شادی و عزا، توی تکیه‌ها توی مسجد، همه چی با ما بود. هر کاری که می‌خواستند می‌کردیم. قبلن ملت خوبی بودیم. ارزش کار برادران و پدران و عموهایمان را که در جبهه‌ها می‌جنگیدند می‌دانستیم. نه فقط ما نوجوان‌ها، آن موقع ما ملت، ملت قدر شناسی بودیم. ملت مهربانی بودیم. ما واقعن ملتی انقلابی بودیم. (ببخشید که سفره دلم را اینطور باز کردم... نا مردمی‌ست اگر می‌شود در این مورد سخنی بگویم و خاموش بنشینم)
روزی یکی از بچه‌محل‌ها یک جور کیسه نایلونی جدید آورد. از روی طرح و نقش‌هایش معلوم بود که ضایعات بادکنک شمعی است! (آن موقع یک جور بادکنک‌هایی بود به طول چند متر که از هوا پر می‌شد و کاربردی مثل فریزبی داشت) اما این ضایعات کیسه‌هایی بود با قطر چند برابر به رنگ آبی و خاکستری!
بعد از اینکه سعی‌مان برای گره زدن سر و هوا کردن این کیسه‌های بزرگ به نتیجه نرسید لبه‌ی آنها را از شش طرف تا و قیچی کردیم و به هم چسب زدیم. حالا بالن‌های بزرگی داشتیم که هوا کردنش طول می‌کشید اما وقتیکه هوا می‌رفت خیلی بالا می‌رفت و می‌توانستیم نخ نسوز یا پشم شیشه زیادی به آن ببندیم.
این کارها تا جایی پیش رفت که سیم ظرف شویی و پشم شیشه را لای هم می‌پچیدیم و هوا می‌کردیم. آتشی درست می‌شد که بیا و ببین؛ اغلب بالن آتش می‌گرفت و در خرابه‌های پشت محل می‌افتاد؛ ما هم احساس خطر نمی‌کردیم. اما یکبار یک آتشدان توری را پر کردیم از سیم ظرف شویی و کلی هم پشم شیشه و گازوئیل به آن اضافه کردیم. بالن بالا رفت و دور شد. بعد یکدفعه چیزی مثل ماگما از زیر بالن شروع به سرازیر شدن کرد. کیف می‌کردیم. شب بعد دو تا درست کردیم اما وقتی که آتش روی  پشت بام صادق آقا (آـ‌صادُق) ریخت و چادر کولرشان آتش گرفت دوباره یک کتک حسابی خوردیم. انگار ما بچه‌ی شمریم و اهل محل مدافع فرزند امام! برای چند روزی زندگی‌مان شده بود مثل آخرت یزید. ملت به زور جواب سلاممان را می‌دادند. به سگ نگاه می‌کردند به ما نگاه نمی‌کردند. بالاخره با چند تا غلط کردم و ببخشید این مشکل هم حل شد!
قرار بر این شد که حالا از نیروی هوایی دست برداریم، به نظر می‌رسید در دنیای کودکانه‌مان اگر جنگ شود می‌توانیم مقر منافق‌ها و بعثی‌ها را آتش بزنیم. چرا که نه؟ ما چادر کولر صادق آقا (آـ‌صادُق) را آتش زده بودیم و با اینکه تلفات جانی (در اثر کتک خوردن از والدین داشتیم) اما عملیات پیروز شده بود!
اوایل تابستان سال بعد دوران ساخت کوکتل مولوتوف رسید. یکی از بچه‌های جنگ‌زده به نام جواد با خانواده‌اش آمده بود. زندگی پر ماجرایی را پشت سر گذاشته بود و آنرا برایمان تعریف می‌کرد؛ طی مدت کوتاهی خیلی با هم صمیمی شده بودیم. برادر بزرگ جواد وقتی جنوب بودند کوکتل مولوتوف درست کرده بود و جواد آنرا دیده بود؛ البته ما هرگز برادر جواد را ندیدیم؛ به این دست از قهرمانان وطن می‌گویند «جاوید الاثر». جواد می‌توانست راهنمایی‌مان کند. بچه‌های محل بالا هم درست کرده بودند؛ پس چرا ما نباید درست نمی‌کردیم. حالا تعدادمان بیشتر شده بود و سر پر شوری هم داشتیم! باید حال صادق آقا (آـ‌صادُق) را می‌گرفتیم. چادر کولرش را آتش زدیم که زدیم؛ چه دلیلی داشت چقولی کند و نُه رزمنده شجاع و مخلص را بی دلیل به کتک خوردن بدهد!؟ او گناه بچه‌های دو کوچه پایین‌تر را هم به گردن ما انداخته بود و کل عید را مجبور بودیم کار کنیم تا جریمه چادر کولر و خشک شدن درخت گیلاس باغچه صادق آقا را بدهیم! (البته آن بنده خدا غرامت نخواسته بود. خانواده‌هایمان اینطور تنبیه‌مان کردند و حاصل کارمان هم فرستاده می‌شد برای رزمندگان واقعی؛ نه کسانی که خانه و دارایی همشهری‌های خود را آتش می‌زنند! ده روز از سیزده روز را داشتیم حمّالی می‌کردیم و وسایل پر و خالی می‌کردیم. انگار تمام شهر هر چه وانت‌بار داشتند می‌فرستادند ستاد ما تخلیه کند؛ تمامی نداشت!)
هنوز ماه اول تابستان بود و ما به سلاح جدیدی مسلح شده بودیم، سلاحی که قدرت آتش مهیبی داشت؛ یک دشمن جدید هم داشتیم. بنده خدا صادق آقا (آـ‌صادُق)! حالا به او مانند منافق‌ها نگاه می‌کردیم. صادق آقا پسر بزرگش (آقا ابوالفضل از همان هفته‌های اول جنگ رفته بود جبهه) من می‌گفتم (این بنده خدا که منافق نیست. پسر یک منافق که جنگ نمی‌رود، تازه یکبار هم که تیر خورده بود. بنده خدا ابوالفضل آقا دارد به خاطر ما می‌جنگد) یکی دیگر می‌گفت (باشد، مگر فلانی نبود که خودش رفت پسرش که منافق شده بود را لو داد) با این جواب دندان شکن اگر کسی هم شک داشت لال می‌شد! (خوشبختانه چند سال بعد توانستم شش نفر از بچه‌های آن دوران را جمع کنم. همگی رفتیم پیش خدابیامرز آـ‌صادُق حلالیت گرفتیم. راستی، پسر آـ‌صادُق، یعنی ابوالفضل آقا اواسط پاییز همان سال شهید شد. ایشان یکی از کسانی بود که هنوز هم خیلی در مورد شجاعت و فداکاریشان سخن می‌گویند. من هنوز هم هر وقت که به گلزار شهدا می‌روم بر سر تربت پاک این شهید بزرگوار فاتحه می‌خوانم)
یک شب، فکر می‌کنم که ماه محرم یا نزدیک محرم بود؛ درست یادم نیست. کوکتل درست کردیم و رفتیم به دیوار خانه صادق آقا زدیم؛ خانه نبودند! آتش مهیبی برخاست اما خوشبختانه آسیبی به منزل ایشان نرسید. عذاب وجدان گرفتیم. گریه کردن شروع شد. خود من هم گریه می‌کردم؛ گریه که نه، زار می‌زدیم و روی آتش دیوار خاک می‌ریختیم تا زودتر خاموش شود. بدجوری عذاب وجدان داشتم. از شب‌های بعد نوبتی و به صورت پنهانی دیوار آجری سیاه شده آقا صادق را رنگ می‌کردیم. سه نفر می‌شدیم، یک نفر نگهبانی می‌داد و دو نفر رنگ می‌زدند. بالاخره بعد از یک هفته مشقت توانستیم کمی از آثار جنایت زشتمان را پوشش بدهیم. (شوهر عمه‌ام که همین زمستان قبل به رحمت خدا رفت می‌گفت که همه والدین می‌دانستند آن آتش کار ما بوده و همینطور می‌دانستند که داریم دیوار را رنگ می‌کنیم. می‌گفت خود صادق آقا هم می‌دانسته و به روی ما نمی‌آورده و جواب سلاممان را هم می‌داده است) وای خدا، چطور ملتی بودیم و چه شدیم! کجا بودیم و کجا رسیدیم. بیخود نیست محاسن امام اینطور سفید شده است و این اواخر اینقدر شکسته شده‌اند.
بعد از ماجرای پیش آمده و شرمندگی و عذاب وجدان کشنده‌ای که داشتیم سرمان به سنگ خورد و دیگر توی بیابان پشت خرابه دست به مانور (رزم‌آیش) می‌زدیم. مدت کوتاهی نگذشته بود که دیگر هیچ کس به نام اینکه (پدرم می‌گوید چند لیتر بنزین بدهید تا ماشینم را به پمپ بنزین برسانم) از باک ماشین‌اش برای ما بنزین نمی‌کشید. ظرف چهار لیتری ما که خالی برمی‌گشت فکرمان به کار افتاد. نیاز، مادر اختراعات و پسران نوجوان شرور بانیان تجربه‌های خطرناک هستند! ما سراغ سوخت جایگزین رفتیم. با نفت، گازوئیل، الکل‏ و گاهی ترکیب این چیزها با هم. حتا شمع و صابون‌های مختلف را رنده می‌کردیم، صابون مراغه و گلنار و ترکیب هر دو با هم.
حالا که دیگر در پشت خرابه دست به آزمایش می‌زدیم فضای بیشتری داشتیم؛ اما یک مشکل بروز کرده بود. از آنجا که شیشه باید به یک دیوار یا تخته سنگ می‌خورد تا بشکند گاهی تلاشمان بی نتیجه می‌ماند. یک بار شیشه کوکتل مولوتوف را به تیر برق آن حوالی کوبیدیم (آن موقع خیلی از تیرها چوبی بودند) آتش گرفت. هر کاری کردیم خاموش نشد! زنگ زدیم اداره برق و گزارش دادیم؛ اما به خاطر اینکه بیشتر از این توی محل بی آبرو نشویم جای دیگری بروز ندادیم کار ماست؛ برای همین همه محله فکر می‌کردند معتادین آمده‌اند آنجا آتش درست کرده‌اند! (آخر سابقه این جور کارها را داشتند) آن موقع خیلی شانس آوردیم، اگر چه تیر را خراب کرده بودیم اما یک فرمول جدید به دست آورده بودیم. یک فرمول خطرناک! گاهی حتا توی آزمایشاتمان از وایتکس و شکر استفاده می‌کردیم، به خیالمان بمب شیمیایی درست می‌کنیم و در سرفه کردن اغراق می‌کردیم! هر چه دستمان می‌رسید خورد می‌کردیم و توی شیشه می‌ریختیم. یکبار هم ابر (اسفنج) را به تکه‌های خیلی کوچک بریدیم و تا کله توی یک غرابه (یک جور شیشه خیلی بزرگ که مادربزرگم خدابیامرزم داخلش آب غوره می‌ریخت) ریختیم. بعد هم سوخت را که داخلش صابون رنده شده ریخته بودیم به آن اضافه کردیم.
یک رفیق گنده داشتیم به اسم پ که سر کوچه جلوی مغازه آقا سید می‌نشست و خیار و گوجه و پیاز می‌فروخت. این بابا قرار شد نفری دو تومان از ما بگیرد و شیشه را پرتاب کند؛ می‌شد حدود بیست تومان و آن موقع کلی پول بود. وقتی که پای کار رسید به نفری چهار تومان هم راضی نمی‌شد. آنقدر از این بمب جدید تعریف کرده بودیم که بنده خدا حسابی ترسیده بود و می‌گفت «باید برگردم خانه؛ امشب میهمان داریم!» بالاخره شیشه را بالای تخته سنگ گذاشتیم و فتیله را روشن کردیم. از ده متری و پشت خاکریز با سنگ می‌زدیم به شیشه؛ وقتیکه شکست چیز مهیبی شده بود. فکرش را بکنید مثل بمب فسفری؛ قطعات بسیار زیادی داشت روی زمین می‌سوخت. ما هم جشن گرفته بودیم و پولمان توی جیبمان مانده بود! حتا پ هم خوشحال بود و می‌گفت «پسر عجب چیزی ساختیم!»
پروژه بعدیمان ساخت توپ بود. هر کس باید هر چقدر می‌توانست کتاب و جزوه پیدا کند تا مطالب مورد نظر را بیابیم و توپمان را بسازیم. آن روزها توی برخی مساجد و ستادها از این جور کتاب‌ها را می‌شد پیدا کرد اما دسترسی پیدا کردن به آن کار هر کسی نبود؛ به جز این پیدا کردن مطلبی که در مورد ساخت توپ باشد محال بود. همه چیز در مورد نحوه مسلح کردن و شلیک M-101 و توپ‌های مشابه وجود داشت اما چیزی که بتواند کمک کند یک توپ بسازیم؛ نه! اما ما سرسخت‌تر از این حرف‌ها بودیم. برای ساخت نمونه کوچک از استوانه‌های داخل لامپ شروع کردیم و تا لوله‌ آب هم پیش رفتیم... هر چند نتایج نا امید کننده همراه با کلی دود بود اما کسی دلسرد نبود. بالاخره یک تکه دو و نیم متری لوله سه یا سه و نیم اینچ پیدا کرده بودیم. فکر می‌کردیم با آن می‌توانیم توپ درست کنیم. (مقرمان درست پشت پادگان و نزدیک کانال آب بود. الان شده است بلوار و شهرک... آن موقع برای سربازهای داخل برجک سیگار می‌خردیم. فکر می‌کردیم آنها هم به وقتش هوای ما را خواهند داشت) دو هفته سرمان با آن گرم بود و کلی برایش خرج کرده بودیم. سر لوله را گذاشته بودیم روی همان تخته سنگ بزرگ تا اگر یکوقت شلیک کرد به سمت بیابان پشت کانال شلیک شود. یک چوب دستم گرفته بودم و به بچه‌ها می‌گفتم که چه کار کنند و آنها هم سعی می‌کردند توپ را طبق نقشه‌ای که دست من بود و داشتم راهنمایی‌شان می‌کردم کار بگذارند. (خدا می‌داند چند تا از این کبریت خانواده‌ها را حرام کرده بودیم تا گوگرد جمع کنیم و یک شلیک بکنیم) من روی یک تکه لوله قطور که بنا بود در انتهای توپ کار بگذاریم ایستاده بودم غرق در رهبری کردن و کارم بودم. (مثلن باهوش آنها بودم) عمویم، تازه چند روز بود که از جبهه برگشته بود. پشت 23 م‌م می‌نشست. آن موقع برای اغلب مردم منظور از پدافند فقط همان توپ ضد هوایی بود. عمویم را که دیدم خوشحال شدم. از من پرسید که چه کار می‌کنید، من هم با ساده دلی جواب دادم «داریم توپ درست می‌کنیم» عمویم به کیسه گوگرد نگاه کرد و گفت «الان این مثلن باروت است!؟» گفتیم بله و عمو کیسه را برداشت و سبک سنگین کرد و گفت «دارید اشتباه می‌کنید» همه‌ی نگاه‌ها به سوی او جلب شد. از خوشحالی داشتم بال در می‌آوردم. فکر می‌کردم حالا یک آدم جنگ دیده می‌خواهد کمکمان کند. عمو گفت «چوبت را بده من عمو جان...» من هم چوب را به ایشان دادم. نیشم باز بود که یکدفعه احساس کردم پشت پایم دارد می‌سوزد. تا برگردم ببینم چه خبر است همه فریاد می‌کشیدند (یا ابوالفضل) و فرار می‌کردند. تازه فهمیدم که کاسه ماست یکی چند است. شروع به دویدن کردم. عمویم از همه بیشتر من و پسر عمه‌ام را زد. حسابی خیط شده بودیم و تلاشمان بی ثمر و تنمان کبود شده بود. صبح روز بعد هم با اینکه نگهبان‌ها داخل برجک‌هایشان بودند اما توپ دژ کوب خارا شکاف ما را باد با خود برده بود برای همین دیگر تا مدتی برایشان سیگار نخریدیم!
اما این پایان کار ما نبود... ما کارها و ماجراجویی‌های زیادی داشتیم. بعضی از ما رفتند متالوژی مواد خواندند، برخی هم شغل‌های دیگری گرفتند. من هم که اینجا در خدمت شما هستم. با این حال در سال‌های بعد همچنان به پیشرفت در کار فکر می‌کردم. یکوقت به خودم آمدم و دیدم که تنهایم و روبرویم؛ اکسید آهن؛ براده آلومینیوم و آهن و ... و بمب آنتی‌متریال یاور است.
پایان دیباچه
تصمیم گرفتم در ادامه مطلب را به صورت پی‌دی‌اف بگذارم.
 بخشهایی که شامل پیش گیری، عملیات روانی، اختفاء، ساخت سلاح، نحوه استفاده از سلاح، ساخت تله‌های انفجاری و جهنده و آتش‌زا؛ چگونگی ناامن کردن کل یک منطقه برای دواعش آنهم با ابزار و امکانات ابتدایی و برخی کارها و مزاحمت‌هایی که با ابتدایی‌ترین وسائل می‌شود برای دشمن به وجود آورد.
این مطالب برای نخستین بار در اینترنت قرار خواهند گرفت و با کد و رمزی که در اختیار شما قرار می‌گیرد قابل دسترسی خواهد بود.
تا همین الان که فقط دو بخش از جستار را نوشته‌ام بیش از پنجاه صفحه شده است. برای همین بهتر دیدم که نوشته‌هایم را به عنوان کتاب الکترونیکی ارائه کنم. (این طوری دیگر قوانین هم نقض نمی‌شود)
در صورتی که در ادامه کسی مایل بود این اثر را به زبان عربی برگرداند خوشحال می‌شوم که همکاری کنیم. فکر می‌کنم لازم باشد برادرانمان در بحران، شرق عراق و جولان اشغالی هم به این نوشته‌ها دسترسی داشته باشند.
خاک راهتان: یاور

 


چه ویژگی خاصی در این طرح مدنظرتون هست؟؟؟ ملخ چهارپره یا جایگزینی ارابه فرود چرخ دار بجای اسکید یا ورودی هوا یا مهمات؟؟؟

توپ 23 دماغه... معلوم است كه جناب سهيل در جريان وضعيت بالگرد سپاه قرار دارند


فقط اميدوارم توليد اين بالگرد هر چه سريعتر انجام شود. خدا ميداند كه شديدن به چنين بالگردي نياز داريم


منظورم از توپ 23 توپ 23 ميليمتري بود

  • Upvote 15
  • Downvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

با توجه به اینکه تولید انبوه این سلاح وقت زیادی نمی برد دلیلش چیه که تا حالا تولید انبوه نشده و به سوریه و عراق و حزب الله لبنان ارسال نشده است؟

 

 

 

ربات مسلح نذیر

برای اولین بار ربات مسلح بدون سرنشین 4 در 4 قابل کنترل از راه دور و همچنین با قابلیت‌های برنامه‌ریزی جهت انجام ماموریت‌های شناسایی و رزمی، حمل حدود 600 کیلوگرم محموله و نصب یک سلاح اجتماعی متوسط (تیربار 7.62 میلیمتری یا تیربار 12.7 میلیمتری یا 2 موشک پدافند هوایی یا 2 موشک ضد زره) و شعاع عملیاتی عملکرد بدون سرنشین در فاز اول: دو کیلومتر

 

download.jpg

 

download_28129.jpg

 

download_28229.jpg

 

download_28329.jpg

 

download_28429.jpg

 

download_28529.jpg

***

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

تنها راه مقابله به نظرم

اول:مشخص شدن قطعيه محور حملات داعش به سمت خاك ايران

دوم:استفاده از تاك تيك خود دواعش مثل بمب هاي كنار جاد هاي و ايجاد ميدان هاي مين به صورت گسترده

سوم:استفاده از پهپاد هاي رزمي و تك تير اندازان در فواصل نسبتا دور

چهارم:حمله همه جانبه نيروهاي زميني با پشتيباني هوايي و توپختانه بنظرم موثر هستش

البته داداش گلمون هم درست ميگه قبل از هرچيز بايد مراقب داخل باشيم من الان نگران شرق كشورم چون اهميت كمتري نسبت به غرب كشور بهش دادن و هميشه تجربه ثابت كرده مهلك ترين ضربه و بيشترين ضربه هارو از جايي كه كمتر بهش اهميت دادي ميخوري

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

 

با توجه به اینکه تولید انبوه این سلاح وقت زیادی نمی برد دلیلش چیه که تا حالا تولید انبوه نشده و به سوریه و عراق و حزب الله لبنان ارسال نشده است؟

 

 

 

ربات مسلح نذیر

برای اولین بار ربات مسلح بدون سرنشین 4 در 4 قابل کنترل از راه دور و همچنین با قابلیت‌های برنامه‌ریزی جهت انجام ماموریت‌های شناسایی و رزمی، حمل حدود 600 کیلوگرم محموله و نصب یک سلاح اجتماعی متوسط (تیربار 7.62 میلیمتری یا تیربار 12.7 میلیمتری یا 2 موشک پدافند هوایی یا 2 موشک ضد زره) و شعاع عملیاتی عملکرد بدون سرنشین در فاز اول: دو کیلومتر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

download_28529.jpg

***

 

ما میتونیم کامیون انتحاری یا انفجاری همچین رباتی رو بسازیم بفرستیم سمت مقر های داعش و بقیه کلب های داری مقر و پادگان دست نمیجنبونند منتظرند سوریه اشغال بشه کاسه چکنم چکنم دست بگیرند

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.