SAEID

تاپیک جامع سردارشهید احمد کاظمی (گفتگو ، خاطره ، عکس ، فیلم و .. )

امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

البته من قبلا يك پست در مورد يكي از عملياتهاي سردار كاظمي در يك تاپيكي گذاشته بودم كه شايد اينجا منتقلش كنم ولي اسن خم خالي از لطف نيست. پس از عدم الفتح عمليات قادر، احمد كاظمي فرمانده وقت لشكر نجف اشرف ، خشمگين از نتايج اين عمليات ، با فرمانده كل سپاه ارتباطي بيسيمي برقرار نمود كه تنها بخشي از اين مكالمه تا كنون منتشر شده است. *احمدكاظمي: اگر اين عمليات بزرگ را بخواهيم با 27 گردان انجام بدهيم، پشتيباني آتش چه مي‌شود؟ هوانيروز و .... اينها بايد تكليفش مشخص بشود. خط را كي تحويل بگيريد با وجود اين امكانات چرا بايد مظلومانه بجنگيم؟ اصلا مسائل مهم عمليات مشخص نيست، نه توپخانه نه .... بايد تكليفي براي اينها معلوم شود. * محسن: اينها را حل مي‌كنيم *احمدكاظمي: دو سال است! شما از قبل از خيبر گفته‌ايد حل مي كنيد، آخر تا كي؟ برادر محسن! بچه‌ها دارند مي‌روند، بايد حل بشود. * محسن: هيج كس نمي‌رود، اين قدر ما شهيد داديم.... (مكث) الحمدالله كه آخرتي هست و الحمدالله كه براي ما دنيا نمي‌جنگيم، وقتي اين طور باشد، ديگر هيچ جاي غم و غصه نيست و آدم بايد كمرش را محكم ببندد و الحمدالله كه پايان ما عاشورااست. *برادر احمدكاظمي: هر روز عاشورا است، «خيبر » عاشورا، «بدر» عاشورا، اين [«قادر»] عاشورا ... * محسن: اگر اين مظلوميت نبود، شما مي‌ديديد كه تا به حال اسلام از بين رفته بود، اين مظلوميت است كه سنگ را آب مي‌كند .... مخصوصا اين بچه‌هايي كه هنوز هم به جبهه مي‌آيند، مثلا اين بچه‌هايي كه رفته‌اند و در ارتفاعات مانده‌اند، اينها ديگر جزو بهترين‌ها هستند، چون كسي در اين شرايط به جبهه نمي‌آيد. همه رفته‌اند دارند خانه مي‌سازند، ليسانس مي گيرند، خانواده تشكيل مي‌دهند ... اين بچه‌ها با آن غيرت حسيني‌شان * احمد كاظمي: برادر محسن، با جنگ مي‌خواهيم چه كنيم؟ *محسن: «با جنگ هم ... الان فشار زيادي روي امام هست، هم از نظر مسائل اقتصادي و .... اگر فردا سپاه‌ها بيايند و بگويند كه ما نمي‌جنگيم، اين ديگر مثل بمب صدا مي‌كند و مي‌گويند خب اينها نزديك‌ترين كس به امام بوده‌اند و بازوهاي خودشان هستند، اينها هم مي‌گويند ما نمي‌توانيم و نمي‌خواهيم بجنگيم.» * احمد كاظمي: «ما از طريقش مي‌خواهيم بجنگيم. نمي‌خواهيم همين جوري و اين رقم بجنگيم، هر روز، تا كي (مكث)، پيشنهاد مي‌كنم .... و امكانات هجومي همه در اختيار نيروي جنگنده باشد. فارس

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
دست شما درد نكنه ولي فكر مي كنم اگر در تاپيك خاطراتي از مردان 8 سال جنگ تحميلي ايجاد مكردين بهتر نبود :mrgreen:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
امروز 19 دی ماه سالروز شهادت این نابغه نظامی دنیا هستش ...
روحش شاد و قرین رحمت الهی باذ icon_biggrin icon_wink :oops: icon_cheesygrin

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خدا اين روح شهيد بزرگوار رو قرين رحمت قرار بده.
عجب و صد عجب كه به همين راحتي، زمان عروج بزرگان‌مون رو فراموش مي‌كنيم‌ (خودم و امثال خودم رو مي‌گم).

ممنون نستور جان كه اين مسئله‌ رو براي غافليني مثل حقير، يادآور شدين.

اميدوارم حالا كه تاپيك بالا اومده، دوستان هم كمي همت به خرج بدن و حداقل پست اول رو يكبار كامل مطالعه بفرماين! قول ‌مي‌دم از خيلي از تاپيك‌ها، براشون مفيدتر خواهد بود.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

سلام.ممنون نستور جان. روح اين شهيد يقينا همراه رحمت خاص الهي است.

يكي از كارهايي كه از ايشون به ياد دارم اين بوذ كه مردم استان يزد تيپ و لشكر جداگانه اي نداشتند و هميشه اعزامها از طريق لشكر نجف اشرف بود. به اصرار ايشون و به همت والاش با مقداري تجهيزات و ادوات تيژ مستقلي 18 الغدير رو راه اندازي كردند و در شوشتر نيز ژادگاني اموزشي متعلق به لشكر 8 نجف رو به اين استان دادند تا در زمينه اموزش و اعزام نيرو مشكلي نداشته باشند.

جا داره از دلاور اميري به نام عاص زاده ياد كنم كه اولين فرمانده اين تيپ بود و زحمات زيادي نيز ايشون در اين راه كشيدند.


وقتي دوباره مطلب رو خوندم انگار بازهم بعد ديگه اي از اين شهيد پيدا كردم. دوستان اين مطلب از روحانيت و معنويت اين شهيد نيست كه بگيد باز هم تكراري است.

لطف كنيد يكبار هم كه شده به صورت اف لاين حتما بخونيد. حتما.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
سلام به همه دوستان

آقا مصطفی ، چه عجب ما دوباره به سعادت زیارت پست های شما نائل شدیم icon_wink ... من مطمئن هستم این فراموشی شما ناشی از مشغله زیادی هست که دارید :oops:

آرمانی عزیز ... این شهید کارهای بزرگ زیادی انجام دادند مثل همین مورد که شما گفتی و یا اعزام نیرو در سال 72 به داخل خاک عراق ...

در کل باید بگم برای ما خیلی حیف شد که ایشون شهید شدند ولی برای خودش رسیدن به آرزوی قلبیش بود :-? :cry:

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]
آرمانی عزیز ... این شهید کارهای بزرگ زیادی انجام دادند مثل همین مورد که شما گفتی و یا اعزام نیرو در سال 72 به داخل خاک عراق ...

در کل باید بگم برای ما خیلی حیف شد که ایشون شهید شدند ولی برای خودش رسیدن به آرزوی قلبیش بود :oops: icon_biggrin[/quote]

نستور جان بر هيچ كس خدمات ايشون پوشيده نيست ولي ذكر اون نكته به ين علت بود كه من خودم اين كارشون رو در اون زمان در جريان بودم .
و حقيقتا ساختن يه تيپ مستقل از هيچ رو كاري سخت ميدونم كه ايشون موفق شد در سالهاي تحريم و جنگ انجام بدن.

روحشون قرين رحمت الهي.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
گفتاري از سردار سرلشكر رحيم صفوي فرمانده‌ كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در مورد شهيد احمد كاظمي
به نقل از سایت ساجد : http://www.sajed.ir/pe/content/view/1796/


به راستي شهيدان را شهيدان مي‌شناسند. 23 هزار شهيد اصفهان و شهيدان نجف‌آباد، فرمانده‌ي خودشان، شهيد كاظمي را مي‌شناسند كه چه كسي بود و چه كرد. خداي شهيدان همه را بهتر مي‌شناسد چرا كه خداوند رب شهدا است و رب صالحين است. خداوند آنها را خلق كرده، رشد داده، در مسير اسلام و ائمه اطهار (ع) هدايت كرده و زماني كه اسلام عزيز، ملت ايران و انقلاب اسلامي احتياج به دفاع و فداكاري داشت، خداوند اينان را به عنوان سربازان و سرداران مدافع اسلام و قرآن، سربازان دفاع از انقلاب اسلامي انتخاب كرد و روزهاي سختي كه ملت ما و اسلام ما غريب بود، زماني كه ضد انقلاب در داخل و خارج براي براندازي اين كشور به يكديگر دست داده بودند و سياست‌مدارهاي نالايقي همچون بني‌صدر و ليبرال‌ها جز تسليم شدن مناطقي از كردستان و يا سازش با آمريكا براي بيرون كردن دشمنان بعثي عراق از سرزمين‌هاي اشغالي جنوب راه ديگري را پيشنهاد نمي‌دادند در آن مقطع حساس و سرنوشت‌ساز اوايل انقلاب و تاريخ ايران اسلامي اين شهيدان سرافراز به فرمان امام و مقتدايشان به كردستان شتافتند تا ضد انقلاب را ريشه‌كن سازند و مردم مظلوم مردم كردستان را از سلطه‌ي ضد انقلاب نجات دهند و كردستان به طور كامل برخي از شهرهايش هنوز آزاد نشده بود كه با شروع جنگ تحميلي اين شهيدان، سردار بزرگ اسلام شهيد كاظمي به همراه سرداران رشيدي چون يزداني به جبهه‌هاي جنوب شتافتند.


مردم مظلوم آبادان شهيد كاظمي را مي‌شناسند، اگر نبود امثال كاظمي‌ها كه در جبهه‌ي فياضيه در شمال آبادان جلوي دشمن صدامي مسلح به پيشرفته‌ترين تجهيزات شرق و غرب را بگيرد، آبادان سقوط كرده بود. در آزادسازي آبادان نيز شهيد كاظمي و شهيد خرازي جزو محورها و فرماندهان آزادي‌بخش آبادان بودند، از پنجم مهرماه سال 60 و در طول 8 سال دفاع مقدس جبهه‌هاي بزرگ را اين فرمانده‌ي شجاع خردمند، انقلابي، فكور، مومن، خاضع و خاكي ما فرماندهي كرد و لشكر 8 نجف را سازمان داد، آموزش داد، تجهيز كرد.


كوه‌هاي سر به فلك كشيده و پر از برف كردستان و دشت‌هاي سوزان خوزستان شهيد كاظمي را مي‌شناسند. در فتح و آزادي بستان محور بود. در فتح‌المبين، جبهه‌ي رقابيه را ايشان شكافت و در فتح‌المبين آنكه بزرگ‌ترين پيروزي را با دور زدن دشمن آفريد، تيپ 8 نجف ايشان بود.


او و شهيد بزرگوار آقاي مهدي باكري با نيروهاي خود ارتفاعات ميشداغ و تنگه‌ي ذليجان را دور زدند، (چيزي كه افسران عالي‌رتبه‌ي عراق باور نمي‌كردند) در اين عمليات، يك طرف شهيد كاظمي دشمن را احاطه كرد و يك طرف شهيد حسين خرازي از ارتفاعات بلند تيشكن تنگه عين خوش را تصرف كرد.


شهيد كاظمي در تمامي عمليات‌ها به عنوان فرمانده‌اي بود كه با نبوغ و خلاقيت، دشمن را به زمين مي‌كشاند، هيچ جبهه‌اي در طول 8 سال دفاع مقدس نبود كه در مقابل لشكر قهرمان 8 نجف اشرف و فرزندان عزيز بسيجي و پاسدار نجف‌آباد و زنجان و بسياري ديگر از شهرهايي كه به اين لشكر مي‌پيوستند، تاب استقامت بياورد.


يكي از فرماندهان فتح فاو، شهيد كاظمي بود. پشت دروازه‌هاي بصره، نيروهاي بعثي عراق يورش قهرمانانه‌ي اين فرمانده‌ي شجاع را در رمضان و در كربلاي 5 ديدند كه اين قهرمان دلاور با صلابت، با سكينه و با آرامش چگونه دروازه‌ي شرق بصره را شكافت و دشمن، آمريكايي‌ها و اروپايي‌ها را مجبور كرد به صدور قطعنامه‌ي 598 كه بعدا تبديل به قطعنامه‌ي نهايي شد و به حقوق ملت ايران تن در دادند.


در خيبر در حالي كه پشت سرش 30 كيلومتر آب بود جزاير مجنون را تصرف كرد و انگشتش قطع شد كه امكان دارو و بهداري وجود نداشت و براي اينكه عفونت نكند نمك را در آب مي‌ريخت و انگشت قطع شده‌اش را در آب مي‌گذاشت، تا هم عفونت نكند و هم خون‌ريزي تمام شود.


در عمليات بدر، آقاي مهدي باكري پشت بيسيم گفت: احمد بيا كنار دجله اينجا جايي بسيار عالي است، اگر نيايي اينجا ديگر يكديگر را نمي‌توانيم ببينيم، خود اين شهيد بزرگوار اينها را مي‌گفت. شهيد باكري در دجله قطعه قطعه شد، بدنش و قايقش با آرپي‌جي منهدم شد و جسم مطهرش به اقيانوس هستي پيوست، از دجله به خليج فارس و بعد به هستي.


شهيد كاظمي همواره از دو شهيد نام مي‌برد و گفت من دلم مي‌خواهد كنار شهيد خرازي باشم كه عمليات كربلاي 5 در 19 دي ماه سال 65 بود و در دهمين دي ماه 65 بود كه حسين خرازي شهيد شد، [امسال] همين چند روز بعدش ديديد احمد كاظمي روحش پرواز كرد در كنار شهيد خرازي جاي گرفت. فقط زمان جنگ نبود، بعد از جنگ هم اكثر رزمندگان به خانه و زندگي‌شان بازگشتند، ولي اين بزرگوار 7 سال به قرارگاه حمزه رفت، مسوول آرامش و امنيت آذربايجان‌غربي و كردستان شد.


با آن نبوغ ذاتي‌اش امنيت را به كردستان بازگرداند، 7 سال بعد از جنگ به دور از خانه و فرزند و همسر. نه تنها آرامش و امنيت را در كردستان برقرار كرد، بلكه با مصوبه‌ي شوراي عالي امنيت ايران مقرها و مراكز ضد انقلاب حزب دموكرات و كومله را با پيشروي 120 كيلومتري در خاك عراق منهدم كرد.


بعد از قرارگاه حمزه، ايشان فرمانده‌ي نيروي هوايي سپاه شد. بيش از 200 فروند هواپيما و هلي‌كوپترها و انواع موشك‌هاي بردبلند را سامان داد. در حادثه‌ي بم، در ساعت‌هاي اول، شهيد كاظمي به عنوان فرمانده‌ي نيروي هوايي تمام ناوگان خودش را براي نجات مردم بم بسيج كرد، خودش هم فرودگاه بم را آماده كرد، هر 13 دقيقه يك هواپيما و يك هلي‌كوپتر تخليه كرد، 10 شبانه روز نخوابيد. اين است روحيه‌ي مردم‌داري و مردم‌ياري سردار شما كه نه تنها در زمان جنگ بلكه در مصيبت‌هايي همچون زلزله به كمك مردم مي‌شتابد.


شهيد كاظمي پنج ماه بود كه فرمانده‌ي نيروي زميني شده بود. در آخرين ملاقاتش خدمت مقام معظم رهبري كه سوم دي ماه بود، از حضرت آقا خواهش كرده بود، آقا دعا كنيد ما هم شهيد شويم. حقيقتا يك حال و هواي ديگري داشت، خدا مي‌داند، من كه رفته بودم براي معرفي‌اش به عنوان فرمانده‌ي نيروي زميني، پشت تريبون، من كه گفتم سرتيپ احمد كاظمي از نظر من شهيد زنده است ... او شروع كرد به گريه كردن. فيلمش را فكر مي‌كنم پخش كرده‌اند. خودش پشت تريبون كه آمد گفت: خدايا شهادت را نصيب من كن. حال و هواي ديگري داشت، دائم مي‌گفت دلم براي حسين خرازي پر مي‌كشد. براي شهداء پر مي‌كشد، مي‌گفت دنيا را رها كنيد، دنيا را ول كنيد، همه چيز را در آخرت پيدا كنيد، رضاي خدا را بر رضاي مخلوق ارجحيت بدهيد. واقعا اين بزرگوار از دنيا بريده بود.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
به نظرم بايد روي اين موضوع كه چطور سردار كاظمي هم در نيروي هوايي موفق بود هم نيروي زميني هم كار كرد

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
[quote]
وضعیت کتب درسی هم که افتضاح است!
[/quote]

کاش افتضاح بود! شما فقط کتاب آمادگی دفاعی دبیرستان رو یکبار دیگه نگاه کن ببین چه وضعی داره! ( که تقریبن همه کتاب های غیر فنی همینطورند!) همه علاقه دارن که بشنوند و ببینند کشورشون قدرت داره!

کسانی رو داشته و داره که صد تا از ژنرال های هیتلر به گرد پاشون هم نرسیده و نمیرسن! نه اینکه با این وضعیت اسفناک کتاب ها و تدریس و حرفای عده ای فریب خورده دست آخر طوری بشن که همه طرفدار هیتلر و ژنرال های هیتلر و قدرت بیگانه و ارتش امریکا و فلان ژنرال امریکا و. .... خانم آنجلینا!

باور کنید توی قضیه پرتاب کاوشگر تا هفته ها بچه سرشون رو بالا گرفته بودن و میگفتن بله ما هم عرضه داریم! ما هم دانشمند داریم و بلدیم موشک درست کنیم و از این حرفا! معرفی چنین افرادی و کلن هر قدم رو به جلو چنان روحیه ها رو افزایش میده که خیلی ها نمیرن از روی خودباختگی ادای فلان هنرپیشه یا آرایش موی فلان کس و شلوار و پیراهن بهمان کس رو تقلید کنن!

چرا یه فیلمی سریالی چیزی از زندگی این افراد تهیه نمیشه چرا تلوزیون که این همه مطلب پخش میکنه این چیزها رو به مردم آموزش نمیده؟ چرا این همه عملیات موفق و خارق العاده داشتیم از روی اینا فیلمی مستندی چیزی ساخته نمیشه! البته وضعیت الان با سابق کاملن متفاوته و تغییراتی دیده می شه ولی حقی که این عزیزان به گردن ما دارند بیش از این حرفاست!( چند سال پیش مثل اینکه کفر بود یه سپاهی یا ارتشی بیاد توی تلویزیون!یا اصلن درباره این چیزها صحبت بشه!به پریز قبای دموکراسی!!! بر می خورد!)

کاش این صدا و سیما حداقل یه ذره درباره این پاتریوت برای مردم توضیح میداد !!! ( این پاتریوت منو کشته واقعن at_wits'_end_new! ) که کار ما شده هر رزو بریم برای یه عده آدم به اصطلاح باسواد چیزایی رو که توی این سایت خوندیم بگیم بابا اینجوریه اون جوریه و آخرش قبول نکنند و به قول ایشان حتی ما نتونیم یه سنگ به طرف اسرائیل پرتا بکنیم و در کسری از ثانیه سنگ پرتابی ما توسط پاتریوت به پودر تبدیل می شود و از فاصله 1000 کیلومتری یه پشه هم نتونه به دارنده پاتریوت نزدیک بشه! و مثل توی فیلم با لیزر !!!! دمار از روزگار هر پرنده و جهنده و جنبده ای در میارن! به خدا زشته! والا به خدا زشته! برای مملکتی که 8 سال دفاع کرده و شهید داده!

چطور هالیوود تونسته از ارتش جنایتکار و خونخوار و متجاوز امریکا یه چهره مدافع ازادی و حق به جانب و فوق قدرتمند ارائه بده اونوقت ما نمی تونیم حق و کسانی که در راه حق جنگیدند و شهید شدند و فدارکاری کردند رو معرفی کنیم تا در نبود ایشان نیز یادشان ملت ما رو ایمن کنه و سرپا نگه داره.

خدا رحمت کنه همه این عزیران را.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
شهید احمد کاظمی : فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1337 در «نجف آباد» یکی از شهرهای استان« اصفهان» به دنیا آمد.در بین بچه های جنگ به حاج احمد معروف بود. در سن ‪ ۱۸‬سالگی ، پس از تحصیلات دوره دبیرستان در صف مبارزین در جبهه‌های جنوب« لبنان» حضور پیدا کرد و مبارزه با استکبار و اشغالگران را آغاز نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین کسانی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و از فرماندهان شجاع ، پر انرژی ، مدیر و خلاق بود . حکم مسوولیت‌های زیادی را از دست مبارک مقام معظم رهبری دریافت کرد. با شروع جنگ تحمیلی ، با یک گروه ‪ ۵۰‬نفره در جبهه‌های آبادان حضور یافت و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کرد. در پایان جنگ تحمیلی همین گروه ‪ ۵۰‬نفره بافرماندهی شهید« کاظمی» به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه (لشگر زرهی 8نجف اشرف )تبدیل شد . با بکارگیری سلاح‌های به غنیمت گرفته شده از عراقی‌ها که به صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات جنگی بالغ می شد. با پیدایش جرقه های انقلاب اسلامی دوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال 59 به کردستان رفت تا با رزمی بی امان، دشمنان داخلی انقلاب را سرکوب نماید. او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهه های نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهه های جنوب در صف مقدم مبارزه با دشمنان کشور در سِـمت هایی چون: دو سال فرماندهی جبهه« فیاضیه»در« آبادان»، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف وپس از جنگ نیز یکسال فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت. رزمندگان و ایثارگران هشت سال حماسه وافتخار، خاطراتی شیرین و به یادماندنی از رشادت ها و شجاعت های این دلاور زمان بیاد دارند. حضور مستقیم در خط مقدم جبهه و ارتباط صمیمانه با پاسداران و رزمندگان بسیجی تا بدانجا بود که از ناحیه پا، دست، و کمر بارها مجروح گردید و یک بار نیز انگشتش قطع شد. در طی این سالها به تحصیل نیزپرداخت ومدرک کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد. کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری 3 مدال فتح اعطانمودند. وی در اواسط سال 1384 از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت. این فرمانده قهرمان در آخرین دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و سرانجام در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت. اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست.

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
پارتی بازی شهید کاظمی برای پسرش
برنا: مصاحبه و گفت‌وگو با فرزندان کسانی که به نوعی مسوولیتی در جمهوری اسلامی داشته اند، آشنایی با خود آن فرزند مسوول و مسایل و حواشی اطراف پدر یا مادر مسوول او است.

جای دادن فرزندان شهدا در این "باشگاه" جدا از صحبت در مورد پدر شهید و علاقه های شخصی آنها ایجاد یک مقایسه است. مقایسه بین فرزندان مسوولی که دارای پدر هستند و برای خود حقوقی را واجب و بی اشکال می بینند و فرزند شهیدی که پدر یا مادرش، جان با ارزش خود را فدای اسلام، انقلاب و ایران عزیز کرده و گاهی مظلومانه در جامعه مورد هجمه استفاده از رانت پدر و سرمایه بنیاد شهید می شود.

محمد مهدی کاظمی فرزند سردار سرلشکر احمد کاظمی، بارها در میان مصاحبه بر روی این نکته تأکید داشت که قصد توجیه کردن این تهمت ها را ندارد.

محمد مهدی کاظمی، فرزند ارشد شهید احمد کاظمی متولد دی65 (بچه های کربلای5) در کربلای پنج به دنیا آمده، دانشجوی لیسانس در رشته IT تهران جنوب است.


* خانواده شما چند نفره است؟

ما کلا چهار نفر بودیم. وقتی حاج آقا شهید شد، سه نفر باقی ماند. من، برادر کوچکم سعید و مادرم.

* برادر کوچک شما متولد چه سالی و مشغول چه کاری هستند؟

متول سال69 و الان دانشجوی معماری دانشگاه شهید بهشتی.

* الان در حال انجام چه کاری هستی؟

فعلا در حال همکاری با یک موسسه فرهنگی در زمینه شهدا هستم، امیدوارم خداوند توفیق دهد و دنباله رو راه شهدا و پدر در تمام امور باشیم، حالا چه در زمینه فرهنگی، اجتماعی و چه در دیگر زمینه ها.

* چقدر با بنیاد شهید ارتباط داری؟

با رییس بنیاد شهید در حد سلام علیک چون از نیروهای پدرم بودند و البته تازه به این سمت منصوب شدند.

* از بنیاد حقوق می گیری؟

می دهند ما نمی گیریم. (با خنده)

* یعنی دریافت نمی کنی؟

چرا می گیریم، ولی خودشان می دهند.

* از طرف سپاه هم حقوق می گیری؟

نه. تا وقتی عضو خانواده سپاه بودیم یعنی تا قبل از شهادت پدر، از آنجا حقوق می آمد. بعد از شهادت پدر این حقوق قطع شد. به عنوان گله گی عرض کنم؛ انگار دیگر خانواده سپاه نیستیم. کل اطلاعات در اختیار بنیاد شهید قرار می گیرد. حقوق و مزایا را هم سپاه تائید می کند و بنیاد وظیفه پرداخت آن را به عهده دارد.

* این به نظر تو کار جالبی است؟ فرد را از فضای کار معنوی پدر جدا نمی کند؟

این امکان پذیر نیست که مثلا سپاه، عهده دار این مسوولیت شود، چون همه اینها تعریف شده، ولی اگر می شد زیر مجموعه سپاه می ماندیم، خیلی بهتر بود. پدرم 25سال در سپاه خدمت کرده، (تا لحظه شهادتش را می گویم) حالا بخواهد به گونه ای تصور شود، انگار ما عضو خانواده سپاه نیستیم، وجهه خوبی ندارد. اگر قرار بود بنیاد شهید هم این پول را بدهد، اگر به گونه ای تعریف می شد تا از طریق سپاه پرداخت شود، کار قشنگ تری بود.

* مزایای این کار چیست؟

شهدای ما از ابتدای جنگ اسمشان وارد بنیاد شهید شده، ولی خانواده هایی مثل ما که ارتباطی با این مجموعه نداشتیم، تازه باید ده نفر بیایند نظر بدهند؛ اصلا شما کی هستید؟ چی هستید؟ بیایند خانه ما را ببینند و... البته برای خانواده ما نه، ولی برای جمع شهدایی که با پدرم بودند این مشکلات ایجاد شد. مثلا فرزند صغیر داشتند. بنیاد می آمد پرس و جو می کرد، مثلا چه مقدار دارایی دارید و... به نظرم این جالب نیست. ولی خوب همه اینها قبلا در سپاه تعریف شده بود و این اطلاعات را داشت. الان بزرگترین مشکل یک خانواده تازه وارد به بنیاد که قبلا زیر مجموعه سپاه بوده، بحث بیمه است.

* با کسی هم در مورد این مشکلات صحبت کردی؟

با رییس سابق بنیاد و فرمانده سابق سپاه، صحبت کردم. چون آن زمان که بیمه سپاه بودیم، دفترچه ما را همه جا قبول می کردند، ولی الان بیمه بنیاد را فقط مراکز خاصی قبول می کنند. یک انتقاد به بنیاد شهید وارد است، واقعا بیاید این مشکل را حل کند، اعتقادمان این است که همه چیزمان از شهداست و بنیاد هم باید تمام امکاناتی که دارد را برای اینها خرج کند دیگر.

خودم و خانواده ام را نمی گویم، اشخاص دیگر مد نظرم است. الحمدالله ما مشکل خاصی در بحث چرخاندن زندگی نداریم. ولی من با خانواده ای مرتبط هستم که پدرشان جانباز بوده و شهید شده. گاهی حتی بنیاد شهید آنها را به زور قبول می کند. الان مشکل خدمات درمانی دارند.

رییس سابق بنیادآن روز گفت این مشکل حل شدنی نیست و اینطور حرف ها. من گفتم لااقل بیایید اینها را برگردانید به زیر مجموعه های خودشان، مثل ارتش یا سپاه .

* بطور کلی بنیاد شهید در امر رسیدگی به خانواده شهدا خوب عمل کرده؟

خیلی بهتر می توانست عمل کند.

* چه کارهایی می توانست انجام دهد؟

بنیاد شهید کارهای اشتباهی کرد. شاید اصل کار درست بود و شیوه آن ایراد داشت. الان اگر کسی از دور یک خانواده و یا فرزند شهید را ببیند، فکر می کند چه خبر است. اصلا چرا این سوال مطرح شود تا من محمد مهدی کاظمی پاسخ دهم که آیا عملکرد بنیاد شهید را قبول دارم یا نه؟

* نظر خودت چیست؟

در فکر مردم زمینه بدی جا افتاده. بچه شهید مساوی سهمیه، بچه شهید مساوی رسیدگی ( پسر شهید اسدی سه ساله بود که پدرش شهید شد، اگر یک روز دانشگاه برود، همه می گویند از سهمیه استفاده کرد، ولی هیچ کس نمی داند که چه ها کشیده تا به دانشگاه رسیده، هیچ کس نمی داند کلاس اول که بود، وقتی می خواستند درس خانواده را بدهند، و یاد بدهند بنویسد بابا، دو روز تب کرد)

فرزند شهیدی در جمع همین دوستانی که با پدرم شهید شدند، می گفت؛ بیایید برویم کاری کنیم تا همه متوجه بشوند، اگر من بابام را دادم و به من سهمیه ای دادند، چه دلم بخواهد و چه نخواهد، چه استفاده کنم یا نکنم؛ آقا جان من بابام را دادم!

کسانی که دائم می زنند تو سر بچه شهید که اینها سهمیه دارند و هزار چیز دیگر، حاضرند پدر را از آنها بگیریم و بگوییم بفرما این سهمیه. پدر همه چیز یک خانواده است. کسی که دارد داد می زند؛ به فرزندان شهدا دارند می رسند، ( که باید هم برسند ) حاضر است پدر خود را در قبال این مزایا بدهد؟
این مساله انگار غیر قابل هضم برای بعضی ها شده.مطمئنا فرد می گوید درس و سهمیه و پول را می خواهم چکار، اگر پدرم نباشد.

بنیاد شهید می توانست کاری کند تا این جو حاصل شده، پشت سر فرزند شهید نباشد. اکثر فرزندان شهدا خودشان را در جامعه مخفی می کنند تا کسی نداند فرزند شهید هستند. علت این مساله چیست؟ واقعا کسی هست بیاید بررسی کند چرا فرزند شهید اینطور رفتار می کند؟ سمت ستاد شهدا نرود تا دوستان او نفهمند، پدرش شهید شده است.

* خودت جواب این سوال را بده.

به نظرم بنیاد شهید به گونه ای عمل کرد که مردم احساس کردند خبری است، که البته هیچ خبری نیست.


[img]http://up.iranblog.com/Files7/f906cfcff9ab4bd39716.jpg[/img]

* خدماتی را که ارایه داده اند، زیاد در بوق و کرنا کرده اند. منظور شما این است؟

احتمال دارد، حقیقتاً تا به حال به این نکته فکر نکرده ام تا بفهمم چه شده این تفکر به وجود آمده است. ولی الان قابل حل است، یک مسوولی بیاید وارد صحنه شود، مرد و مردانه، کاری هم به ریشه این مسایل نداشته باشد. فقط مردم را نسبت به کار بنیاد شفاف کند.

بنیاد شهید تا به حال، غیر از پرداخت آن حقوقی که حق ما و خانواده بوده، کاری نکرده . یک مثال بزنم؛ اگر بروید بیمارستان بقیه الله می بینید که گوشه گوشه آن نوشته اند خانواده معظم شهدا بدون نوبت ویزیت می شوند، این را همه می بینند، در دلشان چه می گویند؟ خدا می داند. ولی هیچ کس نمی داند که این بیمارستان اصلا بیمه بنیاد شهید را قبول ندارد و خانواده شهید را با بیمه شان ویزیت نمی کند. تقریبا 90 درصد خدمات به خانواده شهدا به همین صورت است. فقط سر و صدا است.

روزی در جلسه ای با دوستان بنیاد شهید در مورد اینکه شما می خواهید برای بزرگداشت شهدای عرفه چکار کنید؟ (آن اوایل شهادت پدرم) گفتند؛ "ما چکار انجام دهیم؟ خوب سپاه دارد کارش را می کند دیگر. بس نیست آقای کاظمی؟" من خیلی ناراحت شدم، از جلسه بیرون آمدم و گفتم اگر واقعا طرز فکر شما این است که هیچ حرفی نیست.


* در مورد فرزندان مسوولین شاید بشود آنها را آورد و از آنها حساب کشید و سوال کرد که مثلا تو از رانت پدر استفاده می کنی یا نه. در مورد فرزندان شهدا هم با چکش بنیاد به آنها تهمت استفاده از رانت می زنند، برای از بین این تفکر چه باید کرد؟

چه کسی این حرف را می زند؟ این مهم است.

* مردم و شاید خیلی از افرادی که به نظام علاقه هم دارند...

ببینید من یک وقتی بچه مسوول بودم و الان هم احساس می کنم پدرم در جامعه به عنوان یک الگو است، پس احساس مسوولیت می کنم و چون به حرکاتم توجه می شود، برای خودم فیلترهایی می گذارم. تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.

کاری ندارم پشت سر چه کسی حرف است و پشت چه کسی نیست. ولی من که زیر بار این مسوولیت، خواه یا ناخواه رفتم، باید خودم را خیلی کنترل کنم. اگر این کار را نکنم، ضربه آن را می خورم.

اتفاقی که الان افتاده، شاید مردم نمونه هایی دیده اند. ولی این را به قول یقین می گویم؛ مردم همه را به یک چشم نگاه نمی کنند. قطعا تفاوت می گذارند بین من بچه شهید با فلانی و فلانی. اما به خود من بستگی دارد، اگر قبول کردم محدودیت هایی را داشته باشم و تا انتها پایبند بمانم، قطعا از اینطور شبهات پیش نمی آید.

* حرف دیگری داری در این مورد؟

اتفاقی که الان در بنیاد اتفاق می افتد و چیزی که مردم می بینند، صد و هشتاد درجه تفاوت دارد. خودم را نمی گویم، ولی کسانی که با آنها در ارتباطم را می بینم. بنیاد شهید کاری برای کسی نمی کند. هیچ کاری. به زور بتواند حقوقی به خانواده شهدا بدهد. یکی از کسانی که الان با بنیاد در ارتباطات است بیاید بگوید بنیاد شهید چه کار را برای فرزندان شهدا کرده.

* یعنی هیچ کاری نکرده؟

نه اینکه هیچ کاری نکرده. برای مدیران و مسوولین آن احترام قائلم، ولی در مقابل تصوراتی که در جامعه به وجود آورده اند، بنیاد کار شاقی نکرده.

* این درد دل بود؟

درد دل نیست، چیزهایی است که می بینم و مقایسه می کنم. ناراحتم از جوی که پشت خانواده شهدا راه افتاده و از طرفی هم ناراحتم از دست بنیاد. شاید من اشتباه فکر می کنم.

* برای خودت به عنوان فرزند شهید احمد کاظمی تفاوت خاصی قائل نیستی با کسی که پدرش در جنگ سرباز ارتشی یا بسیجی بوده و شهید شده؟


البته تفاوت قائلم. خودم را در مقابل آنها کوچک و مدیون می بینم. خیلی از خدا ممنون هستم که نعمت پدرم را بیست سال به من داد و بعد من شدم بچه شهید. گاهی فکر می کنم هیچ وقت نمی توانم شکر این نعمت را به جا بیاورم. بابا هزار بار تا مرز شهادت رفت. بارها پدرم در کردستان احتمال شهادت داشت.

می شد همان زمان به دنیا آمده باشم، یا چند ماه بعد از شهادت پدرم. ولی الحمدا... این اتفاق برای من نیفتاد و این تفاوت را بین خودم و فرزندان شهدای دیگر می بینم. به این افتخار می کنم که خیلی چیزها از پدرم یاد گرفتم. ولی همیشه برای آن فرزند شهید ناراحتم که هیچ خاطره ای از پدر ندارد. به نظرم این یک محبت الهی بود.

* منظورم جایگاه و رتبه پدر بود؟

اگر منظورتان پست و مقام پدر است که به قول خود ایشان همه کشک است. بابا دو هفته قبل از شهادت آمد وسط اتاق، یک کاغذ A4 گذاشت و رفت روی آن ایستاد. گفت؛ محمد، سعید نگاه کنید، اگر به هر دلیلی از سمتی که دارم ( آن موقع فرمانده نیروی زمینی سپاه بود) به هر دلیلی، اخراجم کنند، بازنشسته بشوم یا هر چیزی دیگر، از فردا صبح یا همین الان بگویند تو هیچ کاره ای و اینجا نیا، مثل این است که انگار همین کاغذ A4 را از زیر پای من کشیده باشند بیرون. سعی کنید شما هم همینطور باشید. چنین مسایلی به همین اندازه برای شما ارزش داشته باشد. سعی کردم این نصیحت پدرم را گوش کنم. آن خانواده شهیدی که فرزند و یا پدرش در زمان جنگ شهید شده، زجر و زحمت بیشتری کشیده، پس قطعا مقام او بیشتر است.

* به خاطر پدر- کسی که فرمانده نیروی زمینی سپاه بوده و حداقل به اسم و کارت بنیاد فرزند شهید به حساب می آیی- احساس خاصی به شما دست نمی دهد. شانیت خاصی با خود به همراه دارد؟

نمی دانم منظور از احساس خاص چیست؟ ولی قطعا غرور نیست، چرا به خودم می بالم که این توفیق نصیبم شد، اما بیشتر در قبالش احساس مسوولیت زیاد می کنم، اگر قبلا هر کاری می کردم خودم بودم، ولی حالا از اشتباه کردن می ترسم. چون به اسم شهید و فرزند شهید گذاشته می شود. الان احساس می کنم باید تمام حواسم جمع باشد تا به آبروی پدرم خدشه ای وارد نشود. البته ناگفته نماند که بعضی فکر می کنند، بچه شهید هر کاری بکند عیب است و حق نفس کشیدن ندارد.

* تا به حال از پدر خوابی دیدی؟

خوابی از پدر دیدم که رویم خیلی تاثیر گذاشت. به قولی در ذهنم کولاک کرد. خواب دیدم جلوی آیینه ایستادم. بدن برای من است ولی سر بابا روی تنم قرار دارد. در خواب هیجان زده بودم و سر و صورتم را این ور آن ور می کردم. دهنم را باز می کردم، چشم را باز و بسته می کردم می دیدم همه اجزا برای بابا است، ولی به فرمان من حرکت می کند. در عالم خواب به خودم گفتم؛ این معنی اش آن است که هر جایی نباید بروم، هر کاری نباید انجام بدهم، هر چیزی نباید ببینم، با هرکسی نباید بایستم عکس بگیرم (عین جمله ای که در خواب گفتم).

یک سری مسوولیت هایی به گردن آدم می افتد، امیدوارم خدا تحمل آن را بدهد، تا سربلند بیرون بیاییم. باید دعا کنیم برای خیلی ها و امثال خودم، وقتی با پدرشان روبرو می شوند سرافراز باشند. کمترین فکر این است.

* احساس فرزند شهید بودن را می توانی بیان کنی؟ برای کسی که فرزند شهید نیست.

خیلی کار سختی است. هیچ وقت فکر نمی کردم یک روز فرزند شهید بشوم، هیچ وقت. وقتی حاج آقا بود. هر روز حس می کردیم که دارد می رود و شاید دیگر نیاید، ولی به خود اجازه نمی دادم فکر کنم شاید روزی بابا شهید بشود. خیلی برایم درد آوره. اسمش فرزند شهید است. دو کلمه در کنار یکدیگر. خیلی ساده می شود گذر کرد، ولی خودش خیلی چیز سختی است در عین حال که افتخاری بزرگه.

[img]http://up.iranblog.com/Files7/a864e4d8e4264aeab270.jpg[/img]

*سابقه کاری از پدر در ذهن دارید؟ می خواهم بدانم فرزند احمد کاظمی چقدر سابقه پدر خود را می داند؟

بابا در طول بیست سالی که با هم زندگی کردیم، در مورد خودش کلامی حرف نزد. من کی هستم؟ من کجا هستم؟ من چی هستم؟ من و من و من... اصلا. یکی از ویژگی های احمد کاظمی مخلص بودن اوست. یک زمانی بعد نظامی داشت که حرفی نزد. دو هفته رفت بم. نگفت، آخر تو دو هفته رفتی بم چکار کردی؟ بابا من که پسرت هستم نباید بدانم. الان برگشتی؛ چرا صورتت سوخته؟ چرا چشم هات سرخ شده؟ نه صدایت مثل قبل است، آخر چکار کردی که هیچ چیزت مثل قبل نیست؟ در جواب گفت: چیزی نشده، سرما خوردم.

یا قبل از شهادت بابام فکر می کردم پدرم رزمنده ای بوده(این را قسم می خورم)، در همین حد ما را نگه داشته بود. کسی به ما چیزی نگفته بود. چون اجازه نمی داد، کسی حرفی بزند. فکر می کردم رفته جنگیده و شهید نشده، بعد از جنگ گفته اند چون تو آدم توانمند و خوبی هستی بیا برو فرمانده لشگر 8 نجف اشرف باش. این را جدی می گویم. در صورتی که بعد از شهادت او فهمیدم خود او این لشگر را تاسیس کرد.

* چه خصلت هایی را دوست داری از پدر داشته باشی؟

چند خصلت از پدرم را دوست دارم داشته باشم، یکی اخلاص در عمل؛ آن زمان دانشگاه من تهران جنوب بود و حاج آقا هم نیروی زمینی بودند. نزدیک هم بودیم، بیشتر شب با هم می آمدیم خانه. می شود گفت بعد از نماز مغرب و عشا می دیدم چقدر کار دارد و فعالیت می کند. با خودم مقایسه می کردم؛ ساعت9 یا 10 رفتم دانشگاه، سر چهار تا کلاس نشسته ام و حالا من نفس ندارم ولی او با این همه بدو بدو و جنب و جوش، وقتی به پشت در خانه می رسید، زنگ در خانه را که می زد، تمام این انرژی به بدن او برمی گشت.

می رفتیم داخل خانه با برادر کوچکم گرم می گرفت. با روحیه و با نشاط، با مادرم همین طور. تعجب می کردم. مثل یک مرده می رفتم یک گوشه می افتادم و خودم را جمع جور می کردم برای فردا صبح ولی او تا وارد می شد بلند شروع می کرد: "چاکر آقا سعید" و شوخی با همه. خیلی با انرژی.

* دلیلی برای این نوع رفتار پدر داری؟

احساس می کنم توکل به خدا و کار برای خدا موجب شده بود که خستگی ناپذیر باشد، بالاخره خدا به یک انسان معنوی انرژی معنوی هم می دهد، بعد هم دقت و برنامه ریزی ایشان موجب می شود برای خانواده هم وقت و انرژی بگذارد.

* به نظر خودت نکته ویژه باعث این حالات می شد؟

قبل از شهادت هیچ کدام از مردم او را نمی شناختند. شاید بچه های سپاه به زور. ولی بعد از شهادت چه اتفاقی افتاد؟ اینها عنایت خداوند به ایشان بود. روسفیدی که از حضرت آقا می خواستند نصیبشان شد. امیدوارم دست ما را بگیرند. به عنوان فرزندش می گویم: بابا: بی معرفتی کردی و من را نبردی، از تو انتظار داریم دست ما را بگیری.

* پدر خود را شناختی؟

شک ندارم، هنوز پدرم را نشناختم. اگر بگوییم الان پدرم را شناختم دارم دروغ می گویم. با شخصیت پیچیده ای که پدر من داشت. اگر کسی ادعا کند و خودم هم بگویم شناختمش دروغ گفته ام.

* ازدواج کردی؟

بله

* چند وقت است متأهل شدی؟

خدا توفیق داد دهم فروردین امسال عقد کردیم.

* همسر را از کدام قشر انتخاب کردید؟ پدر ایشان پاسدار بودند یا مسوول؟

نه پدر ایشان در زمان جنگ پاسدار بودند، ولی بعد جنگ دیگر پاسدار نبوده.

* پدرشان مسوول نیست؟

مسوول مطرح نه. آقای ایمانی خوش خو هستند.

* مهریه چقدر دادی؟

همان مقدار که حضرت آقا تعیین فرمودند، چهارده سکه. با افتخار هم می گوییم و خدا را شکر می کنیم. دست بوس حضرت آقا هستیم که قبول فرمودند عقد ما را بخوانند. یک نعمت خیلی بزرگی بود.

* به نظرت هرکسی می تواند برود خدمت مقام معظم رهبری برای عقد؟ این یک امتیاز نیست؟

امتیاز یا پارتی بازی است که بابا برایم کرد و همیشه قدردان اویم و حتما به خاطر خود ایشان، حضرت آقا قبول کردند. در دیداری که با حضرت آقا داشتیم ایشان از رفاقت خود با پدرم گفتند. البته این نکته را متذکر بشوم، چون اگر نگویم ممکن است تبعات داشته باشد. عقدی که مقام معظم رهبری برای ما خواندند به صورت غیرحضوری بود. ما رفتیم سرمزار پدر و ایشان با تلفن صیغه را جاری فرمودند، چون عهد کرده اند دیگر حضوری برای کسی عقد نخوانند. چند ماه بعد از عقد موقعیتی پیش آمد و خدمت ایشان رسیدیم.

* تا به حال صحن علنی مجلس رفتی؟

چطور؟ جای مهمی است واقعا(با خنده)

* نه بروید بنشینید برای اینکه محل قانون گذاری است.

از دو زاویه می توان نگاه کرد. از این زاویه که چهار تا شخصیت داخل آن هستند و دیگر اینکه یک جای مقدسی است برای نظام جمهوری اسلامی. از زوایه اول اصلا برای من مهم نیست بروم یا نه. سعی کرده ام اگر جایی قرار است کسی غیر از مقام معظم رهبری به من بها بدهد نروم. ولی به عنوان جای مقدسی برای جمهوری اسلامی ایران بله یک بار توفیق داشتم.(باخنده)

* اتاق شما چند متر است؟

فکر می کنم دوازده متری بشود.

* لوازم تفریح در منزل چه داری؟

برای تفریح حقیقتا کم وقت می گذارم، ولی لوازم تفریح من هواپیمای مدل است.

* علاقه داری؟

یک وقتی دوست داشتم خلبان باشم که فعلا باب آن بسته شد تا آینده ببینیم چه پیش می آید.


* اگر بگویند شما به عنوان فرزند فرمانده سابق نیروی هوایی می توانی بروی آموزش خلبانی ببینی یعنی به نوعی به خاطر پدرت، قبول می کنی؟ به نوعی رانت.

بستگی دارد ته این کار چی باشد. بارتی بازی باشد یا نه؟ چه سودی دارد؟ سود مادی دارد یا معنوی؟ زیان معنوی دارد یا مادی؟ عقلی خدا داده. فکر می کنم بعد تصمیم می گیرم. البته این چیزی که شما گفتی رانت نمی شود. رانت این است، بروم بگویم آقای رییس جمهور بنده چون فرزند شهید کاظمی هستم باید این امتیازها را به من بدهید.

* استفاده خاصی از مزایای فرزند شهیدی کردی؟ مثل سهمیه کنکور یا هر چیز دیگری؟

یک بار شنیدم به فرزندان شهدایی که ازدواج کرده اند هدیه می دهند. رفتیم پرس و جو کردیم گفتند هنوز تعیین نکردیم. فکر کنم هفت هشت ماه پیش بود. دیگر رویمان نشد برویم بپرسیم.

* درآمد خاص جدا از حقوق بنیاد داری؟

منبع مالی دیگری دارم. یک کار کارمندی و حقوق بگیری است. چون تبلیغ می شود اسم نمی برم. کار خدمت رسانی به مردم است.

* خاطره ای که تا به حال از پدر نگفته باشید داری؟ یا نه همه را گفتی؟

نه، مسلما خیلی از خاطرات خصوصی است و دوست دارم فقط برای خودم باقی بماند.

* حالا یک خاطره بگویید.

یک خاطره دارم که برای خودم خیلی جالب است. تا سال قبل جایی نگفته بودم، خصوصی بود.

یک بار رفته بودیم شمال. تابستان بود گویا. پدر می خواست اخبار را گوش کند، چون همیشه پیگیر اخبار بود. به من گفت برو بیرون آنتن را ببر بالا. توقف کردیم، یک آقائی از دور گفت اینجا نه ایست. من هم آمدم سوار شدم. گفتم بابا یکی هست می گوید بروید. بابا گفت کاری نمی خواهی انجام بدهی، یک دقیقه آنتن را درست کن. آن مرد آمد دم پنجره ماشین. پدر گفت می خواهد آنتن را درست کند الان می رویم. تا آمدیم راه بیافتیم گفت؛ بهت می خورد سپاهی باشی. بابا گفت چطور مگه؟ خلاصه سر صحبت باز شد و معلوم شد رزمنده بوده.

گفت من مشکلی دارم، اگر در سپاه هستی مشکل ما را حل کن. پدر مشکل را پرسید. سوارش کردیم که هم تا یک مسیری برسانیمش و هم مشکل خود را مطرح کند. در مسیر بابا از او در مورد مسائل مختلف سوال کرد و ازجمله درباره فرمانده لشگر امام حسین(ع) (که البته خود پدرم در آن زمان فرمانده لشگر امام حسین بود) این بنده خدا شروع کرد فحش و دری وری را به احمد کاظمی گفتن؛ که آره آمده شده فرمانده لشگر 14 امام حسین و آدم مغروری است و می گفت تا انسان های متواضع و خوبی مثل شماها هستند چرا امسال احمد کاظمی باید فرمانده باشد؟ اول از بابا پرسید شما کجای سپاهی؟ بابا گفت من یک رزمنده بودم.

خیلی بد گفت. حالا من و سعید برادرم حرصمان گرفته بود، واقعا می خواستیم آن نفر را خفه کنیم بابا از آینه علامت می داد چیزی نگویید. بعد بابا از مشکل او پرسید. وقتی دم خانه اش رسیدیم دیدم اوضاع خانه اش خراب است، وام می خواست برای تکمیل خانه. خانه اش در مرحله سفت کاری بود. آن مرد برگشت به پدر ما گفت: ای کاش همه مثل تو بودن و ای کاش تو می شدی فرمانده لشگر و از اینجور حرف ها. بابا گفت این تلفن را بگیر با فلانی هماهنگ کن و بیا قرارگاه حمزه تا مشکل را حل کنیم. عمدا هم نگفت لشگر 14 تا شک نکند، چون آن زمان فرمانده لشگر 14 هم بود.

بنده خدا رفت آنجا. تا به حاج آقا گفته بودند فلانی آمده ایشان می فهمند چه کسی است. می گوید بیاوردیش داخل. از اینجا به بعد را حاج آقا خودش تعریف می کند. می گوید: بنده خدا آمد داخل اصلا داشت می مرد. اسم و اتیکت من را دید داشت سکته می کرد و شروع کرد به عذرخواهی. بعد هم بابا کارش را حل کرد و رفت دوست دارم الان آن آقا را پیدا کنم.

این خاطره از این جهت برایم جالب است که پدرم چقدر خالصانه کار می کرد که حتی خیلی از بچه های سپاه هم او را نمی شناختند و چقدر گمنام بود همیشه می گفت اگر کار برای رضای خدا باشد لزومی ندارد غیراز خدا از آن باخبر باشد.

* حرف آخر:

در محافلی که دعوت می کنند برای صحبت همیشه گفته ام برای یک پدر خیلی راحت است از پسرش صحبت کند، ولی برای یک پسر حرف زدن از پدر بسیار سخت است آنهم کسی مثل من که دوران کوتاهی با پدرش زندگی کرده، شاید بتوانم بگویم توقع بی جایی از فرزند شهید برای صحبت کردن از پدرش وجود دارد.

منبع: برنا نیوز

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

لطفا لینک خبر و منبع گذاشته شود تا منتقل گردد، با تشکر

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
خوش بحال خودم که از نزدیک ایشون رو زیارت کردم

در دوران خدمت در نیروی هوایی (دف.ن.ه)
  • Upvote 1

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
از دوستان کسی اون فیلمی رو که هنگام سقوط هواپیمای ایشون، که از داخل گرفته بودن رو دیدن؟ واقعا صحنه های رعب آوریه!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مطالب مشابه

    • توسط mehdipersian
      شناور شهید باقری به بالگرد، موشک و پهپاد مجهز خواهد شد 
      فرمانده نیروی دریایی سپاه:

      شناور شهید باقری که در آینده ساخت آن به اتمام می‌رسد، علاوه بر داشتن یک ناوگروه در داخل خود، باند پرواز هم دارد که پهپاد می‌تواند از روی آن حرکت کرده و به پرواز درآید و در بازگشت هم می‌تواند بر روی آن بنشیند.
      شناور شهید باقری با ۲۴۰ متر طول و ۲۱ متر ارتفاع، مجهز به بالگرد، موشک و پهپاد است.
      این شناور به گونه‌ای در حال ساخت است که از روی عرشه آن حدود ۶۰ پهپاد می‌تواند پرواز کند و بنشیند.
      وستانیوز
       
    • توسط worior
      به نام حق
       
      پیشگفتار
      این تاپیک جهت بررسی و طرح ایده های مختلف در زمینه تهاجم موشکی کروز و پاسخ پدافند بصورت ارزان و گسترده ایجاد گشته است.
      سایر سناریو ها نظیر حملات موشک های بالستیک، و یا بمب های دورایستا(گلاید، بدون موتور)، همچنین موشک های هایپرسونیک موضوع این تاپیک نیست.
       
      طرح حمله:
      در دسترس بودن سامانه های موشکی کروز در خدمت بسیاری از ارتشهای منطقه و استفاده گسترده از این سامانه ها در منطقه خاورمیانه، لزوم دارا بودن یک سامانه مقاومت پدافندی موثر را گوشزد میکند، اما چنین سامانه ای با چه وضعیتی روبروست و چگونه باید پاسخ بدهد؟
       


       
      فرض کنیم، در تهاجم یک روزه 8 ساعته، با هدف گشایش مسیر پدافند و بدست گرفتن آسمان ایران، ائتلاف مهاجم، اقدام به اجرای تهاجمی با مشخصات ذیل بنماید:
      - 4000 موشک کروز، در برد های مختلف، بدون خطا(فرض میشود، این تعداد موشکی هست که به هدف خواهد رسید)
      - اهداف عمقی و مرزی
      - شانس اصابت موشک های پدافندی در صورت رهگیری 75 درصد.
      مشاهده میکنید که با شلیک 4000 موشک پدافندی، تنها قادر به انهدام 3000 موشک کروز مهاجم خواهیم بود، و این به معنای اصابت دست کم 1000 موشک به هدف و مشغولیت 8 ساعته پدافند بر روی تعداد بسیار زیادی هدف خواهیم بود. با توجه به تصویر فوق این رقم حتی بیش از موشک هایی ست که در سال 2003 به عراق شلیک شده است. 
      آیا چنین حمله ای از نظر هزینه ای و لجستیک برای ائتلاف مهاجم دشوار خواهد بود؟
      - قیمت هر موشک تاماهاوک کلاس 4 که از آخرین و بیشترین حجم امکانات مسیریابی بهره میجوید، 1.87 میلیون دلار با نرخ شناور 2017 محاسبه شده است، بنابراین 4000 موشک حداکثر 8 میلیارد دلار هزینه خواهد داشت و این رقم حتی اگر به 10 یا 20 میلیارد دلار نیز برسد، با توجه بودجه نظامی کشورهایی مانند آمریکا و اعراب منطقه، همچنین تامین هزینه در چند سال مالی، رقمی دور از ذهن و دست نیافتنی نیست. هم اکنون نیز فقط دو کشور عربستان و امارات در حدود 1200 موشک کروز در اختیار دارند. اگر به دو کشور، سایرین چون ایالات متحده، فرانسه، انگلستان و ... اضافه شوند، مقدار 4000 موشک رقم کاملا دست یافتنی خواهد بود.
      - از نظر لجستیک نیز، با توجه به تعداد بسیار پایگاه های اجاره ای و تسخیری دشمن در منطقه، و گستردگی پهنه جغرافیایی مرزهای کشورمان، استقرار چنین موشک هایی فقط به ناوها محدود نمیشود، و تمامی پایگاه های زمینی میتوانند به عنوان محل پرتاب استفاده شوند، و میتوان این فرض را گرفت که طی سالهای اخیر این انبار سازی موشک های کروز صورت گرفته باشد و به زمان حمله موکول نگردیده است.
       
      هزینه مقابله؟
      - دفع موثر 4000 موشک بالستیک برای پدافند به تنهایی بسیار دشوار به نظر میرسد، و طبیعی ست که برای این منظور نمیتوان صرفا بر پدافند موشکی متکی بود. اگر خطای 0.75  برای پدافند را بپذیریم، به رقمی در حدود 5400 موشک پدافندی،مقدار بسیاری تجهیزات کشف و شناسایی و مقدار بالایی شانس نیاز است. فلذا عقلانه است که پایگاه ها و محل های شلیک دشمن پیش از اقدام یا در همان دقایق اولیه حمله شود (که این موضوع بحث این تاپیک نیست).
      - اخلال gps و حتی انهدام ماهواره های هدایت کننده نیز با توجه به تجهیزات مدرن ترکام و وجود عوارض طبیعی بسیار در ایران مزیتی در حدود بالابرد چند درصد خطا به سامانه های کروز وارد میکند. این میزان خطا را بدلیل عدم وجود اطلاعات کافی از کیفیت و دقت سامانه های مهاجم همچنین بروز پیشرفت های آینده باید فاکتور گرفت و به تنها به برخورد سخت پدافند متکی بود.
       
      با توجه به موارد فوق یک مجتمع پاسخ برای مقابله طراحی کنید، به نحوی که قادر باشد:
      - 100 درصد موج اول حمله که علیه پدافند و تجهیزات راداری ثابت است را از کار بی اندازد
      - 80 درصد کل موشک ها در موج های بعدی را منهدم کند
      - بعد از 8 ساعت تهاجم سنگین همزمان با انواع اخلال با دست خالی مواجه نشود.
      - اقدام سخت یا hard kill باشد.
      - این پاسخ در سامانه خلاصه شود. اقدامات غیر عامل نظیر استتار، تعدد و اخلال نادیده گرفته شود.
      - موج اول 800 موشک
      - موج دوم 1200 موشک
      - موج سوم 600 موشک
      - موج چهارم 1400 موشک
      - هر موج حمله 2 ساعت.
      - از همه مهمتر، سیستم بسیار ارزان و موثر باشد.
       

       
       
       
      دارایی کنونی پدافند موشکی ایران:

       
       
      با تشکر، از حضورتون در بحث
       
       
       
       
       
       
    • توسط bell214
      مرواریدی در ژرفا
      مصاحبه با خانواده شهيد سرهنگ خلبان «محمدهاشم آل‌آقا»
      قهرمان شکاری (F-14)
      مقدمه:
      مدتها بود كه به صورت جسته و گريخته در محافل گوناگون كه از جنگ و نيروي هوايي صحبتي به ميان مي‌آمد و يادي از شهدا و همچنين شهيد سرهنگ خلبان «محمدهاشم آل‌آقا» مي‌شد، همرزمان و دوستانش در شجاعت، دلاوري، صداقت و خاكي بودن وي اتفاق نظر داشتند. ما نيز پيرو وظيفه‌مان مترصد فرصتي بوديم كه خدمت خانواده معظم شهيد رسيده و نسبت به احوالات وي معرفت بيشتري حاصل كنيم. اشاره كتاب «تامكت‌هاي ايران در جنگ تحميلي» به اين شهيد بزرگوار كه در شماره پيشين از نظرتان گذشت، بهترين بهانه براي اين منظور بود كه به لطف خداوند با دريافت اذن شرفيابي از خانواده شهيد مقصودمان حاصل شد.

      باز هم مثل هميشه خود را در آن‌قدر مرتبه‌اي نمي‌بينم كه رمز و راز شهداي ميهن را بنگارم و به تصوير بكشم، با اين حال براي رسالتي كه بر دوشم سنگيني مي‌كند بهانه خوبي دارم.

      سايلي را گفت آن پير كهن چند از مردان حق‌گويي سخن

      گفت خوش آيد زبان را بر دوام تا بگويد ذكر ايشان را مدام

      گر نيم زايشان از ايشان گفته‌ام خوشدلم كاين قصه از جان گفته‌ام

      محمدهاشم در 27 آبان سال 1324 در خاندان بزرگ «آل‌آقا» كه از خانواده‌هاي سرشناس شهر كرمانشاه مي‌باشد پا به عرصه وجود گذاشت. دوران تحصيل خود در مقاطع ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان را در شهر كرمانشاه گذراند. با اعلام مخالفت مادرش با وجود عشقي كه به پرواز داشت از اين كار منصرف شد اما علاقه وافر وي به ارتش كه همانا عشق خدمت به وطن بود باعث شد كه نهايتا به جمع نيروهاي مسلح بپيوندد. به دنبال آن وي پس از شركت در آزمون ورودي، موفق به راهيابي به دانشكده افسري نيروي زميني ارتش شده و با توجه به عطش دروني‌اش در ميل به بال گشودن همزمان در جهت جلب رضايت مادر گام بر مي‌دارد. پس از فارغ‌التحصيلي از دانشگاه افسري اصرار وي كارگر افتاده و مادر به خلبان شدن فرزند راضي مي‌شود. هاشم كه گويي در ابتداي راه قرار دارد با نيروي مضاعفي بلافاصله اقدام كرده و با شركت در آزمون دانشكده خلباني از اين امتحان نيز سربلند بيرون آمده و با رسيدن به آرزوي ديرينه خود به جرگه دانشجويان خلباني نيروي هوايي ارتش مي‌پيوندد. با اتمام كلاسهاي زميني و آموزش مقدماتي پرواز، طبق روال آن روز نيروي هوايي براي تكميل دانش پرواز خود راهي ايالات متحده مي‌شود. با اتمام دوره، مفتخر به دريافت وينگ خلباني شده و راه بازگشت به وطن را در پيش مي‌گيرد. سروان خلبان هاشم آل‌آقا مقارن با سال 1350 به كشور بازگشته و با امريه ستاد فرماندهي نيروي هوايي به عنوان كمك خلبان جنگنده F-4، فانتوم، به پايگاه هفتم شكاري شيراز منتقل مي‌شود. در ادامه در سال 1351 برابر امريه ديگري براي ادامه انجام وظيفه به پايگاه يكم شكاري تهران فرستاده مي‌شود. هاشم در همين سال با دختري در همان محله سكونت پدر و مادرش در شهر كرمانشاه آشنا شده و اين آشنايي به ازدواج اين دو ختم مي‌شود.

      آنها زندگي مشتركشان را در تهران آغاز كرده و پس از حدود 4 سال، در سال 1356 آماده سفري طولاني مي‌شوند. سروان خلبان آل‌آقا براساس صلاحديد فرماندهان وقت به همراه تني چند از خلبانان فانتوم، با خانواده‌هايشان براي آموزش هدايت پرنده پيچيده، انقلابي و جديد نيروي هوايي ارتش، گرومن F-14 تامكت عازم پايگاه نيروي دريايي ايالات متحده در ايالت ويرجينيا مي‌شوند. براي خلبانان باتجربه فانتوم همچون هاشم آل‌آقا پرواز با گربه گرومن و كاربري تسليحاتش كار آنچنان سختي نبود. زيرا در درجه اول F-4 و F-14 هر دو اصلا براي نيروي دريايي ايالات متحده طراحي و ساخته شده و بديهي است كه از يك استاندارد يكسان براي طراحي و ساخت آنها استفاده شده است و در درجه دوم از سه موشك هوا به هواي مورد استفاده تامكت‌هاي ايران، فانتوم قابليت شليك دو موشك آن (AIM-7 اسپارو و AIM-9 سايدوايندر) را دارد. با توجه به اينكه آل‌آقا و همرزمانش در جنگنده فانتوم در چگونگي استفاده از اين دو موشك تجربه كافي و وافي داشتند، فقط مي‌بايست اسلحه اصلي تامكت، موشك اسطوره‌اي هيوز AIM-54 فينيكس و رادار آن هيوز AWG-9 را به‌طور كامل بشناسند. اگر عوامل مذكور را به اضافه هوش و جسارت ايراني كنيم مي‌شود حدس زد كه تمام نفرات اعزامي به راحتي بتوانند دوره خلباني F-14 را با موفقيت و سربلندي طي كنند. پس از پايان دوره در مدت حدود 18 ماه، خلبانان جديد جنگنده جديد در آبان 57 به سرزمين اجدادي خود باز مي‌گردند. با توجه به اينكه كانون فعاليت F-14 در ايران پايگاه هشتم شكاري مي‌باشد، هاشم به همراه خانواده خود از تهران به اصفهان نقل مكان مي‌كند. سكونت آنها در اصفهان مصادف مي‌شود با اوج‌گيري تظاهرات مردمي عليه حكومت پهلوي كه در نهايت به پيروزي انقلاب اسلامي ايران در بهمن 57 منجر شد. وقوع انقلاب در كشورمان سنگ محك بسيار جالبي براي تعيين عيار ارق ملي و حس وطن‌پرستي كاركنان نيروهاي مسلح بود و چه زيبا كه آل‌آقا و همرزمان ميهن‌پرستش در اين آزمون كوچكترين ناخالصي از خود نشان ندادند.

      سروان خلبان محمدهاشم آل‌آقا كه در زمان پيروزي انقلاب از افسران ارشد نيرو محسوب مي‌شد و مدتها بود كه به عنوان استاد خلبان، آموزش خلبانان را به عهده گرفته بود پس از پيروزي انقلاب امر آموزش را با جديت بيشتري پيگير شد. آري او نيز مي‌دانست آموزش صحيح و كامل مهمترين رمز پيروزي بر دشمنان ملت است.

      با شروع جنگ تحميلي فعالانه وارد صحنه نبرد شد و در عين حال از آموزش جوانان غافل نشد تا اينكه به علت رشادت، جديت و جسارت در امور محوله در سال 1362 از طرف فرماندهي وقت نيرو به سمت جانشين فرماندهي عمليات نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران منصوب مي‌شود.

      رسيدن به پست معاونت عمليات نيرو بهانه خوبي بود تا هاشم در كنار سرهنگ خلبان «عباس بابايي» خود را هرچه بيشتر درگير جنگ كرده و تواناييهاي خود را در اين عرصه، عرضه دارد. بابايي و آل‌آقا همواره پيش از انجام هر عملياتي ابتدا خود مبادرت به شناسايي و ارزيابي هدف از لحاظ موضع پدافندي، سمت حمله و غيره كرده تا عمليات اصلي با خطر كمتر و ديد بازتري صورت گيرد. نكته جالب توجه در اين مطلب اين است كه آنها هرگز گرفتار جو پست و مقام نشده و فقط به اين مساله كه در كجا مي‌توانند منشا اثر باشند توجه داشتند «آري ما چنين جان بركفاني داشتيم».

      هاشم آل‌آقا در درجه اول همانطور كه ذكر شد از فرماندهان ارشد نيرو بود و در درجه دوم مشغله‌هاي فراواني به عنوان طراح عمليات داشت و اين دو مورد كافي بود تا نتواند پروازهاي عملياتي انجام دهد، با اين حال فعالانه در پروازهاي گشتي و اسكورت نفتكش‌ها و كشتيهاي تجاري شركت مي‌كرد و اين‌چنين بود تا به خواست خدا خليج نيلگون و هميشه فارس ايران، مشهد شهيد سرهنگ خلبان محمدهاشم آل‌آقا باشد.

      تقويم‌ها روز 20 مرداد 1363 را نشان مي‌داد و آسمان آبي خليج فارس يكي از گرمترين روزهاي خود را سپري مي‌كرد. هاشم آل‌آقا و كمك خلبانش در يك تامكت طي ماموريتي مشغول اسكورت نفتكش‌ها و كشتيهاي تجاري كشورمان بود. در همين اثنا ناگهان مورد حمله چند فروند جنگنده ميراژ F1 عراقي قرار مي‌گيرد. درگيري آغاز و پس از مدتي جنگ و گريز تامكت‌ها آل‌آقا مورد اصابت موشك شليك شده از طرف جنگنده عراقي قرار گرفته و به درون آب سقوط مي‌كند. شاهدان عيني حادثه كه دورادور ناظر درگيري آنها بودند خطر شليك شدن موشك سوپر 530F-1 به سمت تامكت را به آل‌آقا گوشزد مي‌كنند اما آل‌آقا در جواب آنها مي‌گويد هيچ نشانه‌اي دال بر حمله موشك به سمتشان در سامانه‌هاي هشداردهنده مشاهده نمي‌كند. اين مطلب گوياي آن است كه عراقي‌ها با استفاده از اطلاعات فني كه امريكايي‌ها در اختيار آنها قرار داده بودند در استفاده از نقاط ضعف F-14 كاملا موفق عمل كرده‌اند.

      همسر هاشم كه از چند روز پيش براي ديدن اقوام به كرمانشاه رفته بود در روز بازگشت به تهران كه مصادف مي‌شود با روز شهادت هاشم با شكسته شدن ديوار صوتي شهر كرمانشاه توسط جنگنده‌هاي عراقي مواجه مي‌شود. با مشاهده اين اتفاق گويي به وي الهام مي‌شود كه براي هاشم اتفاقي افتاده اما با ذكر و ياد خدا آرامش يافته و به خود تلقين مي‌كند كه انشاءا... اتفاقي نيفتاده. پس از رسيدن به تهران هرچه منتظر مي‌ماند از تلفن هاشم خبري نمي‌شود. صبرش لبريز شده و با پايگاه هشتم تماس مي‌گيرد. ديسپچ پايگاه با توجه به اينكه تامكت آل‌آقا بازنگشته و هيچ خبر دقيقي دال بر شهادت يا زنده بودنش در دست نيست با جوابهاي سربالا به همسر وي مي‌گويد: «همين الان دوباره براي ماموريتي ديگر به پرواز درآمد. به محض بازگشت مي‌گوييم با شما تماس بگيرد.» با شنيدن اين جوابها و طولاني شدن انتظار، همسر شهيد از وقوع سانحه براي هاشم يقين حاصل مي‌كند. با سقوط تامكت آل‌آقا با توجه به اينكه از اسارت به دست عراقي‌ها و يا شهادتش اطلاعي در دست نبود به اضافه اينكه وي به عنوان جانشين عمليات نيرو در جريان تمام عملياتهاي آتي و استراتژي جاري نيروي هوايي بود به همين علت بلافاصله تمامي طرحهاي نيرو دستخوش تغييراتي اساسي شد. اين قضيه گذشت و نيروي هوايي با اعلام مفقودالاثر شدن هاشم بر ابهامات و سوالات سقوط وي افزود.

      همسر هاشم كه همچنان منتظر بازگشت وي به خانه بود چندين سال پس از مفقودالاثر شدن همسرش در يكي از شبهاي قدر خالصانه دست به دامن ائمه اطهار شده و از آنها مي‌خواهد وجود يا عدم وجود هاشم را براي وي معلوم كنند. توسل وي جواب داده و همان شب خواب شهيد بزرگوار را مي‌بيند. هاشم كه در سبزه‌زارمانندي با لباس خلباني به ديدن همسرش آمده بود در جواب سوال وي كه پرسيد: «هاشم، مي‌خواهم بدانم كه تو هستي يا نيستي؟» مي‌گويد: «من نيستم.» پس از مدت كوتاهي گفتگو، شهيد اظهار مي‌دارد «من سردم است و بايد بروم». همسر شهيد صبح فردا خوابي كه ديده بود را با يكي از علما در ميان مي‌گذارد. در جواب مي‌شنود با توجه به اظهار سرما توسط شهيد، پيكر پاك وي در درون آب قرار دارد. همسر هاشم پس از اين واقعه از شهادت همسرش يقين حاصل مي‌كند و جالب آنكه مدت كوتاهي بعد از طريق نامه رسمي نيروي هوايي اعلام شهادت همسرش را دريافت مي‌دارد.

      ناگفته نماند هاشم آل‌آقا تا پيش از آرام گرفتن در قعر آبهاي خليج فارس چندين بار تا مرز شهادت پيش رفت. حدود سه ماه پيش از شهادت، در بهار سال 1363 صبح يك روز همسر شهيد با كمك مادرش بدون نيت قبلي گوسفندي را قرباني كرده و بين مردم تقسيم مي‌كنند. حوالي ظهر شهيد بابايي با منزل آل‌آقا تماس گرفته و جوياي احوال هاشم مي‌شود. با توجه به اينكه هاشم پس از ترك منزل تماس نگرفته بود، همسر شهيد از وضعيت وي اظهار بي‌اطلاعي مي‌كند. شهيد بابايي از اينكه كسي به همسر هاشم اطلاعات ضد و نقيض نداده، آرام شده و در جواب نگراني وي مي‌گويد كه اتفاقي نيفتاده و هاشم تا ساعاتي ديگر به خانه مي‌رسد. پس از بازگشت شهيد به منزل، هاشم مي‌گويد كه در درگيري با جنگنده‌هاي عراقي، هواپيمايش به شدت صدمه ديده و هيچ اميدي به بازگشت نداشته است. شايد آن قرباني نطلبيده بلاگردانش شده بود!!!

      شهيد سرهنگ خلبان محمدهاشم آل‌آقا كه از باتجربه‌ترين و ارزشمندترين خلبانان تامكت نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران محسوب مي‌شد با مورد اصابت قرار گرفتن جنگنده‌اش درون كابين ماند تا پيكر پاكش به قعر آبها سقوط و روح بلندپروازش به اوج آسمانها عروج كند. براي خليج هميشه فارس چه افتخاري از اين بالاتر كه چنين مرواريدهاي نابي را در درون خود جاي داده است. مگر مي‌شود خليجي كه فرزندان اين ديار را در دل خود جاي داده نام مجعول عربي را پذيرا باشد، چه اين شيران خصم خروش براي مقابله با همين اعراب خودفروخته به پا خواستند.

      شهيد محمدهاشم آل‌آقا فردي آرام و صبور بود و نسبت به خانواده خود تعصب خاصي داشت و همسرش عامل اخير را مهمترين علت ازدواجش با وي مي‌داند. هاشم هيچ‌گاه از اسرار شغلي خود با همسرش صحبتي به ميان نمي‌آورد و اين مورد تا بدانجا پيش رفته بود كه همسر وي پس از شهادتش به پست واقعي هاشم در نيروي هوايي پي مي‌برد!

      جا دارد در اين جا خاطره‌اي كه سرهنگ خلبان «مسعود اقدام» در كتاب «انتخابي ديگر»1 بيان كرده را بياوريم. اقدام در اين مطلب كه با عنوان «برخورد با پرندگان سيگال» در كتاب مزبور به چاپ رسيده عنوان مي‌كند كه در اوايل جنگ در پروازي به همراه شهيد بزرگوار «عليرضا ياسيني» به قصد انهدام سه سايت موشكي زمين به دريا كه از پشت پايگاه هوايي شعيبيه كشتيهاي كشورمان را مورد اصابت قرار مي‌داد در يك جنگنده F-4 عازم ماموريت مي‌شود. طبق برنامه براي درامان ماندن از رديابي توسط رادارهاي دشمن قرار بود آنها با عبور از 30 مايلي «خورموسي» و پرواز بر فراز باتلاقهاي «فاو» و «ام‌القصر» خود را در موقعيت مناسب به روي هدف برسانند. با عبور از مرز اقدام به عنوان خلبان كابين عقب تمام حواس خود را معطوف بررسي سامانه‌هاي مختلف هواپيما و تهديدات موشكي دشمن مي‌كند تا در صورت شليك بتوانند به موقع با مانور مناسب آن را منحرف كنند.

      خطري احساس نمي‌شد و جنگنده با سرعت بسيار بالا در ارتفاع پايين بر فراز ني‌زارها به حركت خود ادامه مي‌داد كه ناگهان زمين و زمان در جلو چشمان هر دو خلبان تيره و تار شد. اقدام حدود 20 ثانيه بعد به هوش آمده و مشاهده مي‌كند كه جنگنده در يك صعود 50 درجه‌اي در حال گردش به راست است. بلافاصله فرامين هواپيما را در اختيار گرفته و از طريق راديوي هواپيما سعي در برقراري ارتباط با ياسيني مي‌كند. خلبان كابين جلو هيچ عكس‌العملي از خود نشان نمي‌داد. اقدام در همين زمان به بررسي شرايط پرداخت تا متوجه شود چه اتفاقي افتاده. تكه‌هاي گوشت و پر اطراف كابين نشان از برخورد دسته‌اي از پرندگان دريايي (كه در آن سرعت حكم يك گلوله ضدهوايي را دارد) به جنگنده را داشت.

      هواپيما در كنترل بود اما تمام سامانه‌هاي ناوبري از كار افتاده بود. تعيين مسير درست بازگشت تنها با كمك رادار كنترل زمين ميسر بود كه تماسهاي متعدد اقدام با رادار هيچ نتيجه‌اي دربر نداشت. اقدام براي چندمين بار در راديوي هواپيما گفت:

      ـ از ابابيل به رادار! اگر صداي مرا مي‌شنوي جواب بده!

      ناگهان صداي مبهمي به گوش رسيد. بلافاصله تكرار كرد:

      ـ از ابابيل به رادار!

      ناگهان صداي روشن و واضحي در راديو طنين‌انداز مي‌شود!

      ـ ابابيل، من عقابم، به گوشم!

      اين پيام كه در واقع نويد زندگي براي فانتوم و خلبانانش محسوب مي‌شد، صداي خلبان F-14 حاضر در منطقه، شهيد والامقام سروان خلبان «هاشم آل‌آقا» بود. آل‌آقا در ادامه مي‌گويد:

      ـ مشكلي برايتان پيش آمده؟!

      ـ هواپيمايمان صدمه ديده. نمي‌دانم خلبان كابين جلو بيهوش شده يا به شهادت رسيده.

      ـ خونسردي خودت را حفظ كن! سعي كن كنترل هواپيما را به دست بگيري! دارم به سمت شما حركت مي‌كنم.

      وقتي كه آل‌آقا به بالاي سر فانتوم زخمي رسيد گفت:

      ـ ابابيل! همين‌طور به پرواز ادامه بده. مراقب باش از دستگيره صندلي‌پران استفاده نكني! چون چتر صندلي باز شده و بالاي هواپيما رهاست. هواپيمايتان شبيه «آواكس»2 شده است.

      ـ متشكرم! سعي مي‌كنم هواپيما را هدايت كنم. ولي نمي‌دانم چه بلايي سر ياسيني آمده است.

      ـ خونسردي خودت را حفظ كن و همين‌طور به پرواز ادامه بده! من پشت سرت در حركت هستم، نگران نباش!

      موتورها با آن كه با قدرت صد در صد در حال پيشراندن جنگنده بودند با اين حال فانتوم صدمه ديده سرعتي حدود 180 نات داشت كه براي جنگنده سرعت كمي است. پس از مدتي ياسيني نيز به هوش آمده و با اعلام اين كه مي‌تواند جنگنده را هدايت كند، فرمان را در دست مي‌گيرد. نهايتا هواپيما به سلامت در پايگاه فرود آمده و بدين وسيله هاشم آل‌آقا جنگنده F-4 باارزش و دو خلبان ارزشمندتر را به دامان وطن باز مي‌گرداند.

      همسر قهرمان شهيد از آن زمان كه هاشم ديگر به خانه بازنگشت، نگهداري و پرورش دو يادگار شهيد (بابك و بهزاد) را به تنهايي به عهده گرفت و نشان داد كه از حماسه‌سازان ميدانهاي نبرد حق عليه باطل چيزي كم ندارد. وي كه براي فرزندان خود هم پدر بود و هم مادر با تلاشي خستگي‌ناپذير توانست آنها را به سمت مدارج بالاي علمي رهنمون شود. دكتر «بابك آل‌آقا» فرزند ارشد شهيد با ارايه پايان‌نامه دكتراي خود با عنوان «بررسي تاثير محيط هوا ـ فضا بر فيزيولوژي بدن هوانوردان» در سال 1379 توانست در سطح خاورميانه مقام اول را كسب و به دريافت لوح تقدير از دست رييس‌جمهور وقت جناب آقاي «خاتمي» مفتخر شود. لازم به ذكر است پايان‌نامه وي هم‌اكنون در تعدادي از خطوط هوايي به عنوان مرجع تدريس مي‌شود.



      افتخاري ديگر

      از افتخارات ديگر همسر سرافراز شهيد آل‌آقا اين است كه وي خواهر شهيد نيز مي‌باشد. شهيد سروان خلبان «مصطفي صغيري» كه از خلبانان جنگنده F-4، فانتوم نيروي هوايي بود در ماموريتي در روز 23 مهر 1359 كه از پايگاه سوم شكاري همدان به قصد هدفي در شهر سليمانيه عراق برخاسته بود، مركبش در خاك عراق مورد اصابت قرار گرفته و به فيض عظيم شهادت نايل مي‌آيد. متاسفانه باخبر شديم كه چندي پيش همسر اين دلاورمرد عرصه پيكار دارفاني را وداع گفته. ما نيز به نوبه خود با تسليت به خانواده آل‌آقا براي اين مرحومه علو درجات را از درگاه ايزد منان خواستاريم.

      هم‌اكنون براي بزرگداشت مقام والاي 70 تن از خلبانان شهيد نيروي هوايي ارتش كه پيكر پاكشان هرگز به آغوش وطن بازنگشت، يادماني در بهشت زهرا ساخته شده است.

      در پايان از خانواده معظم شهيد آل‌آقا به خصوص همسر بزرگوارشان كه ما را به گرمي پذيرفتند و با شكيبايي پاسخگوي سوالات ما بودند تشكر و قدرداني مي‌كنيم.


      منبع

      مدیران محترم لطفا منتقل کنن...
    • توسط IRGCAF
      هواپیمای توربوفن An-74 که اولین پرواز خود را در سال 1977 انجام داد، یک هواپیمای سبک ترابری چند منظوره است که برای عمل در مناطق قطبی طراحی شده است. این هواپیما که برای جایگزینی An-26های قدیمی طراحی شده است، برای حمل بار، تجهیزات و مسافر در فواصل کوتاه و متوسط استفاده می‌شود و قابلیت پرواز در تمامی شرایط آب و هوایی از 60- تا 45+ درجه سانتیگراد و در هر ارتفاعی از قطب شمال تا مناطق کوهستانی را دارا می‌باشد. هواپیمای An-74 می‌تواند در تمامی اوقات سال در روز یا شب در مسیرهای محلی یا بین‌المللی مورد استفاده قرار گیرد. این هواپیما قابلیت نشست و برخاست در باندهای کوتاه و از روی زمینهای پر از سنگریزه، یخی و یا پوشیده از برف را دارد.

      An-74 می‌تواند 7.5 تن بار را در ارتفاع 10100 متری با سرعت کروز 550-700 km/h حمل کند. این هواپیما دارای قابلیتهای فوق‌العاده دیگری نیز می‌باشد از جمله هدایت کشتی‌ها در طی مسیر خود، سرویس‌دهی به ایستگاههای شناور، انجام عملیات تحقیقاتی در ارتفاع بالا یا مناطق قطبی، پیدا کردن گروه ماهی‌ها و گشت‌زنی در مناطق یخبندان.

      در ضمن An-74 به آسانی می‌تواند به آمبولانس، هواپیمای آتش‌نشان، هواپیمای حامل چتربازان و ... تبدیل شود. نسبت لیفت به وزن بالای این هواپیما مدیون استفاده از مواد جدید و تکنولوژیهای نوین ساخت می‌باشد.

      تولید این هواپیما در خارکف همچنان ادامه دارد و نمونه جدید آن نیز در حال ساخت است.

      پيشرانه:

      دو دستگاه موتور توربوفن D-36ZMKB ساخت پراگرس با نسبت كنار گذر زياد، هر يك به توان 74/63 كيلو نيوتن.

      ابعاد

      دهانه بال: 98/31 متر
      نسبت منظري بال: 3/10
      طول كلي: 07/28 متر
      ارتفاع: 75/8 متر

      اوزان

      وزن با بيشترين سوخت (بدون بار): 13200 كيلوگرم
      بيشترين وزن برخاست: 34800 كيلوگرم

      سرعت و برد

      بيشترين سرعت در ارتفاع 10100 متري: 700 كيلومتر در ساعت
      برد با بيشترين سوخت و 800 كيلوگرم بار مفيد: 4400 كيلومتر

      Avia.ir
    • توسط IRIAF
      بسم الله الرحمن الرحیم
       
      شاید خیلی از ماها تا امروز اسمی از این شخص نشنیده باشیم...شاید ماها تا زندگی خصوصی شخصی مثل کریس کایل رو میدونیم ولی از قهرمان ملی خودمون که تو سخت ترین شرایط جزو بهترین تک نیرندازان تاریخ(یا به عبارتی شارپ شوتر) بوده هبچ اطلاعی نداریم و این باعث تاسفه...
       
      در ابن تاپبک سعی کردم با ذکر نام منابع با اسنفاده از جمع اوری اطلاعات از منابع دیگه این قهرمان ملی رو معرفی کنم.شهید سربلند عبد الرسول زرین
       
       

       
      عبدالرسول زرین متولد سال ۱۳۲۰، کهگیلویه و بویر احمد اعزامی از اصفهان لشکر امام حسین تک تیرانداز ایرانی در جنگ ایران و عراق بود. وی دارای بیش از ۷۰۰ شلیک موفق از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ در کردستان تا عملیات خیبر می‌باشد. اهداف وی نظامیان ارتش عراق و گروه موسوم بهمجاهدین خلق بودند. او در نهایت در سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر با تیر مستقیم سربازان عراقی در حالی که قبلا در اثر انفجار خمپاره زخمی شده بود شهید شد. وی از اسلحه دراگونوف SVD دوربین دارد استفاده می‌کرد.
       
       
      جنگ که شروع شد، طاقت نياورد رفت به مرکز اعزام نيرو،(قبل از جنگ نیز در مسایل کردستان همراه سپاه بود) گفت: «براي اعزام آمده‌ام» مسئول ثبت‌نام سرش را آورد بالا گفت: «هفت تا بچه داري، نمي‌نويسم اصرارنکن.» 
      عبدالرسول سرش را برد جلو و گفت: مي‌نويسي خوب هم مي‌نويسي. مسئول اعزام نمي‌خواست جوابش را بدهد که عبدالرسول مهلت نداد و دوباره گفت: حواله‌ات مي‌کنم به پيامبر (ص) مي‌نويسي يا نه؟
      خودکار توي دست مسئول چرخيد. پاسخي نداشت به ناچار نوشت: عبدالرسول زرين اعزام به منطقه. 
      و حالا برق شادي در نگاه عبدالرسول مي‌درخشيد.
       
      تصوير ذيل مربوط به منطقه بستان مي‌باشد. وقتي كه تك‌تيرانداز ايراني تصميم گرفت تا يك مانع را هدف قرار دهد و به صورت همزمان يك گلوله به لاله گوش او برخورد كرد. 
      موضوع از اين قرار بود كه اين شهيد و يك تك تيرانداز خبره عراقي به صورت همزمان همديگر را هدف قرار مي‌دهند و گلوله اين شهيد مغز تك‌تيرانداز عراقي هدف قرار مي‌دهد.
       
       

       
      زرین بسیار ساده و صمیمی بود تواضع وفروتنی عجیبی تمام وجودش را فرا گرفته بود ، حتی ذره ای تکبر از او دیده نشد ، با نگاه به قامت خاکی وظاهر بسیار ساده اش هیچکس نمی توانست باور کند که او همان تک تیر انداز بزرگ است .
      شهید خرازی می فرماید: قبل از شروع جنگ تحمیلی در کردستان ودر گروه ضربت خیلی خوب خود را نشان داد. دیوانه دره و آوردگاه گاران شاهد دلاوری های اوست . گروه ضربت به فرماندهی حسین خرازی به هر وحشت کده ای سرک می کشید ، وبارها با هنر این پلنگ کوهستان یعنی زرین از مهلکه ها گریخته و نشانه گیری های دقیق او ، بیشترین آسیب ها را به دشمن زده است . 
      تک تیر انداز سرشناس نبرد ، بارها آتش بار دشمن را در ارتفاعات صعب العبور ، فقط با یکبار فشار دادن ماشه تفنگ (( اس وی دی و اف پی کا)) خاموش کرده است .
       
      با شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنوب آمده وتا سال 63 به طور مداوم در اکثر عملیاتهای جنوب و غرب حضور فعال داشته است . 
      مسئولیتهای مختلفی از جمله فرماندهی گردان ومحور را بر عهده داشته و گروههای مختلفی را آموزش داده وبه عنوان تک تیر انداز ، بین گردان ها فرستاده است .
       
      این ادعای بزرگی است ولی اتفاق افتاده ، شوخی نیست ، این مطلب به تائید حاج حسین خرازی رسیده است و قول اوست که به وسیله سلاح اس وی دی چند هزار دشمن بعثی را(به طور رسمی 700 شلیک موفق) به هلاکت رسانیده و چندین فرمانده عراقی را از میان برداشته است.
      چند تپه را به تنهائی تصرف نمود، تپه هایی که زرین تصرف کرده به نام خودش نام گذاری کرده اند .
      شهید خرازی در مورد دلاوری های این شهید فرموده است : انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده بود و در جای دیگر ایشان را گردان تک نفره زرین خطاب کرده بودند بدین لحاظ که او به اندازه یک گردان موثر بود
      شهيد زرين پس از ان كه به تنهايي يك تپه را كه يك گردان از پس آزاد‌سازي آن برنيامده بود، تصرف كرد از جانب حاج حسين خرازي به “گردان يك‌نفره ” معروف شد.
       

       
      تعدادی از خاطرات مربوط به شهید
       
      شجاعت و توانایی تک تیرانداز شهید عبدالرسول زرین 
      عبدالرسول يک نفر را فرستاد براي نگهباني. صبح اما سر بريده‌اش را آوردند توي سنگر؛ شب بعد خودش رفت. يک سنگر ديگر همان نزديکي درست کرد و کامل استتارش کرد. توي سنگر قبلي هم شبيه يک نگهبان درست کرد و منتظر ايستاد. چيزي شبيه بوته به سنگر نزديک شد و پريد توي آن. 
      عبدالرسول هم پشت سرش رفت تو سنگر و سرنيزه را فرو کرد توي گردنش. صبح که آفتاب طلوع کرد با بقيه نيروها سراغش آمد. مرد هيکل بزرگي داشت بچه‌ها باورشان نمي‌شد که عبدالرسول از پس او برآمده باشد. به سختي سر نيزه را از گردن آن کومله بيرون آوردند. اما عبدالرسول بود و مهارت جنگي بي‌حد و حصرش... 
       
      کوه احد 
       
      بچه‌ها تپه را از دشمن گرفته بودند و حالا حفظ کردنش مهم بود. عبدالرسول بدون اينکه به کسي چيزي بگويد همان جا پايين تپه نشست. براي خودش يک سنگر درست کرد و منتظر ماند. احتمال مي‌داد عراقي‌ها رزمندگان را دور بزنند و بخواهند از پشت حمله کنند. 
      دقايقي گذشت صف طولاني عراقي‌ها را ديد که از توي رودخانه جلو مي‌آيند. اسلحه‌اش را آماده کرد. هفتاد نفر را به زمين انداخت. آب رودخانه از رنگ خون تغيير کرده بود. عبدالرسول کسي نبود که بگذارد بار ديگر خاطره شکست احد از کفار تازه گردد.
       
      تک تيرانداز
       
      عبدالرسول توي پادگان دشمن نفوذ کرد و همان جا يک کمين درست کرد. چشمش افتاد به فردي که با محافظان زيادي براي سخنراني آمده بودند. اسلحه‌اش را آماده کرد. چشمش را هدف گرفت و شليک کرد همه افراد دشمن به هم ريختند. نمي‌دانستند چه کسي شليک کرده، همه به هم مظنون بودند و فرمانده يکي يکي نيروهاي خودش را جلو مي‌برد و اعدام مي‌کرد به گمان اينکه آن‌ها منافق هستند. 
      عبدالرسول هميشه اين طور عمل مي‌کرد آرام و بي سر و صدا. يادم هست يک‌بار يکي از تک تيراندازهاي دشمن بچه‌ها را با تير مستقيم مي‌زد. عبدالرسول به نيروي همراهش گفت: «تو کلاه آهني را سر يک چوب بگير و از آن تپه بالا ببر.» 
      خودش هم با دوربين ايستاد يک جاي ديگر و مراقب اوضاع بود. کلاه آهني که با شليک گلوله پريد هوا. جاي تک تيرانداز عراقي را شناسايي کرد و با يک گلوله او را به هلاکت رساند.
       
      سرانجام روح این مجاهد با صفا و سر باز مخلص لشگر امام حسین(ع) بعد از بارها مجروحیت و به یادگار گذاشتن 7 فرزند و ده ها نکته عبرت انگیز با عشق به حسین بن علی (ع) در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
       

       
       
      برای شادی روحش و روح همه شهدای جنگ 8 ساله و جنگ این روزهای محور مقاومت صلواتی بفرستید
      روحش شاد و یادش گرامی.باعث تاسفه که ما همچین قهرمانی داریم و هیچ فیلم یا مستندی ازش نیست...دوستان به دلیل وقت کم از منابع مختلف اطلاعات و جمع اوری کردم ممنون میشم از بهتر شدن این تاپیک کمکم کنید
       
      با تشکر از black angel عزیز
       
      http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%88%D9%84_%D8%B2%D8%B1%DB%8C%D9%86
       
      http://taktirandazshhid.blogfa.com/tag/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-2-%D8%A7%D8%B2%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%88%D9%84-%D8%B2%D8%B1%DB%8C%D9%86
       
      http://cm30.ir/post/407/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D9%88%D9%84-%D8%B2%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A7%DB%8C%D9%BE%D8%B1-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D9%84%D9%82%D8%A8-%D8%A8%D9%87-%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86-%DB%8C%DA%A9-%D9%86%D9%81%D8%B1%D9%87--/
       
      http://sahebnews.ir/127489/%D8%B9%D9%83%D8%B3-%D9%82%D8%A8%D8%B1-%D9%86%D8%A7%D8%A8%D8%BA%D9%87-%D8%AA%D9%83-%D8%AA%D9%8A%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2%D9%8A-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%B5%D9%81.htm
       
       
       
       
  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.