[[Template core/front/profile/profileHeader is throwing an error. This theme may be out of date. Run the support tool in the AdminCP to restore the default theme.]]
تمامی ارسال های RezaKiani
-
تا اونجا که من می دونم زمان شاه یه کشتی مثه اینونسیبل سفارش داده بودند به انگلیس که قرار بوده هلیکوپتر روش بذارند. اینو توی نمایشگاه افسری که مسئول غرفه نیروی دریایی بود بهم گفت. ماکت ناو رو هم گذاشته بودند. اونجا. ساخت ناوهلیکوپتر بر با توجه به تکنولوژی که ما الان در اختیار داریم و امکانات کشتی سازی موجود در کشور غیرممکن نیست. فقط همت می خواد و برنامه ریزی مناسب. همین
-
در سال 1943 آلمان نازی به یک سری اقدامات پیشگیرانه دفاعی دست زد و ساخت یک سری استحکامات دفاعی در جبهه های شرق، ایتالیا، فرانسه و حتی آلمان در دستور کار قرارگرفت. یکی از اجزای مهم این دیوارهای دفاعی سنگرهای آتشبار توپخانه بود. در این زمان مشکلات جنگ ذهن خلاق آلمانی را به فعالیت واداشت و حاصل این فعالیت یک آتشبار ابتکاری بود؛ استفاده از برجک تانکهای غنیمتی یا قدیمی به عنوان سنگر آتشبار. در اکتبر 1943 هیتلر استفاده از برجک تانکهای پانتر را برای نصب در دیوارهای دفاعی اطراف امپراطوری رایش سوم تصویب کرد. این طرح در اصل برای استفاده در جبهه شرق ریخته شده بود اما سرمای شدید و شرایط بد آب و هوای روسیه سبب شد تا استفاده از بتن مسلح ،به عنوان سنگر اصلی، کنار گذاشته شود و برای نصب برجک تانک بر زمین یک جعبه بزرگ فولادی ساخته شود. این جعبه در زیر خاک قرارمی گرفت و برجک پانتر بر روی آن نصب می گردید. آلمانها امیدوار بودند که بدین وسیله زمان نصب برجک را کاهش دهند. به هرحال، در سال 1944 نقشه ها دوباره بر اساس سنگر سیمانی طراحی شدند. تجربه عملی نشان داد که حمل و نصب سنگرهای فلزی در زمینهای ناهموار دارای دشواری زیادی است. وزن هرکدام از جعبه های فولادی به 41.8 تن رسیده بود و وسایل نقلیه کافی برای حمل آنها تا پای کار وجود نداشت. به علاوه، فولاد روز به روز کمیاب تر می شد و برای استفاده در موارد ضروری تر به مصرف می رسید. طرح جدید بر اساس سنگر سیمانی با دیوار خارجی به قطر 1.5 متر و سقف به قطر 1.2 متر داده شد. تمامی سنگر در زیر خاک نصب می شد و قراربود که برجک تنها قسمت قابل مشاهده این سنگر توپخانه باشد تا بتواند راحت تر با تانکهای دشمن مقابله کند. کمی بعد مشخص شد که زمان درنظر گرفته شده برای ساخت تعداد زیادی از سنگرهای بتنی کفایت نمی کند و ناچار به ساخت سنگری ساده تر و ارزانتر روی آورده شد، سنگر چوبی. 3 گونه برجک پانتر برای استفاده در این سنگرها در نظر گرفته شد. در ابتدا برجک تانک پانتر-آ و بعدتر برجکهای بازسازی شده پانتر-دی در این سنگرها بکارگرفته شدند. در انتهای سال 1944 یک برجک مخصوص برای این سنگرها طراحی و ساخته شد. جایگاه فرمانده تانک ، که غیرضروری تشخیص داده شده بود، از بالای برجک تانک برداشته شد و به جای آن یک دریچه ساده گذاشتند. ضخامت زره سقف از 16 میلیمتر به 65 میلیمتر افزایش یافت. زمانی که برجک در محل خود نصب می شد برای دشمن تنها قسمت قابل رؤیت به حساب می آمد. این برجکها از 3 نفر خدمه بهره می گرفتند: فرمانده، توپچی و بارگذار. در ماه های آخر جنگ با دفن بدنه پانتر در خاک، از خود تانک به عنوان یک سنگر ثابت زمینی استفاده شد. در جبهه شرق تانکهایی که دچار مشکل فنی شده و زمین گیر شده بودند به عنوان یک راه حل ابتکاری در نقاط مهم قرارگرفتند. تلاشی برای قراردادن بدنه این تانکها در خاک انجام نگرفت و با توده کردن خاک و سنگ در اطراف بدنه آنها سعی کردند تا حفاظت بیشتری برای آنها بدست آورند. برجکهای تانک پانتر در خطوط دفاعی گوتیک و هیتلر (ایتالیا)، دیوار غربی(درکناره کانال مانش) و جبهه شرق نصب شدند. در بعضی شهرها نیز این برجکها به عنوان راه حل موقت در نقاط حساس شهر نصب شدند. در شهر برلین بیش از 25 موضع آتشبار با استفاده از برجک تانکهای پانتر ساخته شد. در طی تهاجم ارتش هشتم متفقین به خط هیتلر در سال 1944، این سنگرهای آتشبار تلفات زیادی به تانکهای متفقین وارد کردند. حملات هوایی و آتش توپخانه بر روی این سنگرها بی اثر بود و تنها راه از بین بردن آنها این بود که تانکها با استفاده از پوشش دود خود را به فاصله 300 متری برسانند و سعی کنند تا آنها را از پشت یا پهلو مورد اصابت قرار دهند. نویسنده: رضاکیانی موحد منبع: ماهنامه جنگ افزار شماره 58 [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_01%7E17.jpg[/img] نمای برش خورده از برجک پانتر نصب شده بر روی جبعه فلزی [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_02%7E14.jpg[/img] پانتربانکر بر اساس سنگر چوبی [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_03%7E11.jpg[/img] پانتر برجای مانده در خیابانهای برلین که دور آن را پر از خاک و سنگ کرده بودند. [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/04r.jpg[/img] برجک پانتربانکر پس از انهدام [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_GI_Chats_w-_Berlin_Germany_Boys_On_Tiger_Tank.JPG[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/stur_mpant.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_Panther-pillbox.jpg[/img] [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_Stahlbetonunterstand_mit_aufgesetztem_Bodenturm.jpg[/img]
-
پس از سقوط امپراطوری ساسانی به دست اعراب مسلمان، ایرانیان تا قرنها سیادت دریایی خود را در خلیج فارس و دریای عمان از دست دادند. باوجود روی کار آمدن حکومتهای ایرانی ،مانند آل بویه و طاهریان، تا زمان صفویه هیچ فرمانروایی به فکر زنده کردن مجدد این اقتدار نیافتاد. این ضعف سبب شد که در زمان صفویه استعمارگران پرتغالی به راحتی بنادر و جزایرمهم خلیج فارس را اشغال کنند. شاه عباس اول برای بازپس گیری این جزایر از ناوگان کمپانی هندشرقی کمک گرفت ولی خودش هیچگاه به صرف تأسیس یک نیروی دریایی مقتدرنیفتاد. پس از اخراج پرتغالیها از خلیج فارس، کنترل خلیج فارس در دستان امپراطوری بریتانیا قرارگرفت. در زمان نادرشاه ،و با تأکید وی، یک نیروی دریایی مقتدر تشکیل شد که تقریبا توانست تمام سواحل و جزایر خلیج فارس و حتی کشور عمان امروزی را به فرمانبرداری از ایران وادارکند اما پس از مرگ نادر این ناوگان نیز به دست فراموشی سپرده شد و خلیج فارس دوباره به حیاط خلوت بریتانیا تبدیل شد. در دوران قاجاریه جنگهای زمینی توجه پادشاهان این سلسله را به خود جلب کرده بود و از توسعه نیروی دریایی بازمی داشت. اولین بار فتحلی شاه بود که به فکر ایجاد یک ناوگان نظامی افتاد و بدین منظور قراردادی با انگلیسیها امضا کرد که طبق آن خرید هرگونه شناور نظامی باید از آن کشور صورت می گرفت. اما امپراطوری بریتانیا ،که اقتدار دریایی ایران را به ضرر منافع خود در هندوستان می دانست، همواره در راه انجام این قرارداد مانع تراشی می کرد. پس از گذشت سالها و درزمان ناصرالدین شاه دستوری به سفرای ایران در لندن و استانبول داده شد تا برای خرید کشتی جنگی از یکی از کشورهای اروپایی اقدام شود. اما کوششهای ایران برای دستیابی به ناوجنگی از حرف فراترنرفت. در سال 1865 ناصرالدین شاه دوباره از سفیر بریتانیا تقاضای خرید کشتی جنگی کرد که باز هم با مخالفت دولت بریتانیا روبروشد. 15 سال بعد ناصرالدین شاه با یک شرکت آلمانی جهت خرید کشتی جنگی وارد مذاکره شد و در نتیجه 2 ناوچه سبک تمام فلزی برای خدمت در بنادر خلیج فارس از آلمان خریداری شد. این شناورها در بندر "برمن هاون" ساخته شدند و پس از رسیدن به آبهای ایران "پرسپولیس" و "شوش" نام گرفتند. پرسپولیس مأمور مراقبت از بنادر خلیج فارس شد و شوش به حمل مسافر در کارون مشغول شد. پرسپولیس در سال 1883 با ظرفیت 600 تن ساخته شد و به زره فولادی مجهز شده بود. این شناور در زمان خود یک ناو کاملا مدرن به حساب می آمد. موتور این شناور 450 اسب بخار قدرت داشت و می توانست پرسپولیس را به سرعت 10 گره دریایی برساند. سلاح های این ناوچه عبارت بودند از 4 قبضه توپ 70 میلیمتری ساخت کروپ و 2 قبضه توپ برنجی. پرسپولیس دارای یک کابین سلطنتی در زیر عرشه بود که برای پذیرایی از شخصیتهای سیاسی و نظامی بکاربرده می شد. در سال 1888 و در طی شورش چابهار پرسپولیس به این منطقه اعزام شد. در آن زمان پرسنل پرسپولیس عبارت بودند از 4 افسر آلمانی و 40 ملوان. در سال 1316 ه.ق حاکم وقت بوشهر ،احمدخان، برای خارج کردن بندر لنگه از دست اعراب از پرسپولیس استفاده کرد و به درجه دریابیگی مفتخر شد. ناخدای آلمانی پرسپولیس پس از 11 سال خدمت مرخص شد و کشتی ،با کمک مهندسین هندی، تحت فرمان یک ناخدای ایرانی قرار گرفت. نخستین ناخدای ایرانی این کشتی "ابراهیم دریایی" نام داشت و پس از او فرماندهی پرسپولیس به "عباس دریانورد" رسید. در آن زمان حقوق سالانه خدمه کشتی عبارت بود از: فرمانده 100 تومان افسر 50 تومان مکانیک 20 تومان ملوان 10-15 تومان پس از مدتی این تنها شناور رزمی ایران از چشمها افتاد. حکومت قاجاریه رو به فروپاشی بود و با فروپاشی این حکومت پرسپولیس از چشمها افتاد و فرسایش تدریجی آن آغازشد. پرسپولیس ،که در حقیقت به هیچ عملیات نظامی اعزام نمی شد، در ساحل جزیره نگین ،نزدیک بندر بوشهر، به گل نشست و کم کم شروع به زنگ زدن کرد. در آبان سال 1385 پرسنل منطقه دوم نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی توانستند پس از 65 روز کار بی وقفه و طاقت فرسا پرسپولیس را از آب خارج کنند. بنا به گفته دریادار دوم حسین اشراقی قرار است که پرسپولیس به موزه در حال ساخت دریانوردی در "سبزآباد" منتقل شود. امید است که این اولین ناو تمام فلزی نیروی دریایی ایران پس از بازسازی هرچه زودتر به بازدید علاقمندان گذاشته شود. نویسنده:رضاکیانی موحد منبع:ماهنامه جنگ افزار شماره 59
-
خداپدرتو بیامرزه توی بایگانی ام کلی دنبال عکسش گشتم پیداش نکردم. مهم نیس که چیزی ازش مونده یا نه. مهم اینه که سوابق قضیه رو مردم بدونند. اگه یه خورده همت باشه می تونند بعدا سرفصت از روش یه ماکت خوشگل درست کنند به خاطر عکس دستت دردنکنه. از شرمندگی نجاتمون دادی.
-
صبح یکشنبه هفتم دسامبر 1941 بود و بندر هنوز در خواب به سرمی برد. 6 فروند ناوهواپیمابر ژاپنی به همراه تعداد زیادی رزمناو و ناوهای کوچکتر و در اختفای کامل به بزرگترین پایگاه دریایی آمریکا در اقیانوس آرام نزدیک می شدند. 8 نبردناو عظیم آمریکایی به همراه تعدادی ناو کوچکتر در پایگاه پرل هاربر پهلو گرفته بودند. شعله های جنگ هزاران کیلومتر از خدمه ناوها فاصله داشت و هیچ یک از آنان گمان نمی کرد که جنگ جهانی دامن آنها را نیز بگیرد. خدمه رادارهای پرل هاربر درحال تعویض شیفت بودند که اولین موج جنگنده-بمب افکنهای ژاپنی وارد حریم هوایی جزیره شدند. هواپیماهای ژاپنی بدون هیچ گونه مقاومتی حمله غافلگیرکننده خود را به کشتی های پهلوگرفته و تأسیسات زمینی و بندری پرل هاربر آغازکردند. اندکی بعد، موج دوم هواپیماهای ژاپنی واردمنطقه شدند و باقیمانده کشتی ها را بمباران کرده و افرادی که با حمله اول از خواب بیدارشده بودند و به مقابله برخواسته بودند را به مسلسل بستند. نتیجه این حمله برای نیروی دریایی آمریکا یک فاجعه کامل بود.360 هواپیمای ژاپنی توانستند 5 نبردناو بزرگ آمریکایی را به همراه 3 کشتی کوچکتر غرق کنند. 3 نبردناو دیگر به گونه ای آسیب دیدند که توان عملیاتی خود را از دست دادند. علاوه بر آن، 188 هواپیمای آمریکایی بر روی زمین نابودشده و 155 هواپیمای دیگر آسیب دیدند. در پایان آن روز شوم 2300 کشته و 1200 مجروح نیز بر دست نیروی دریایی آمریکا مانده بود. ژاپن توانست تنها با یک حمله کمر نیروی دریایی حریف را در اقیانوس آرام بشکند، ولی چگونه؟ این نقشه حرفه ای، زمانبندی دقیق و بمباران های ماهرانه در کجا طراحی شدند؟ در اینجا نیز باید دنبال ردپای سربازان پنهان حریف بگردیم. 6 سال قبل از این حمله درخشان یک خانواده آلمانی که از آشنایان جوزف گوبلز ، وزیر تبلیغات هیتلر، بودند وارد هاوایی شدند. برنارد کوهن به همراه همسرش فریدل ، دخترخوانده اش سوزی روث و پسرش هانس تصمیم گرفتند که به درخواست گوبلز برای سرویس مخفی ژاپن جاسوسی کنند. فریدل پس از اقامت در پرل هاربر منزل خود را به محفلی برای همسران افسران نیروی دریایی تبدیل کرد. این زنان در مهمانی های زنانه خود هر خبری که از شوهرهایشان می شنیدند بازگو می کردند غافل از اینکه این اخبار می توانند مهمترین منبع اطلاعاتی برای خانواده جاسوس آلمانی باشد. سوزی روث 17 ساله، زیبایی خود را برای به دام انداختن افسران جوان نیروی دریایی آمریکا به کارگرفت و با کشیدن آنها به دام عشق خود اطلاعات محرمانه را از زیر زبانشان بیرون می کشید. خانواده کوهن حتی پسر کوچکشان هانس را نیز درگیر فعالیتهای جاسوسی خود کردند. ملوانهای آمریکایی پسر کوچکی را به یاد می آوردند که لباس ملوانی می پوشید و با شیرین زبانی درباره کشتی های بزرگ از آنها سوال می کرد. بارها افسران و درجه داران آمریکایی این پسر کوچک را به گردشهای کوچکی بر روی عرشه ناوهایشان دعوت کردند. برنارد اطلاعات به دست آمده توسط اعضای خانواده را ثبت می کرد و زمانی که سرجاسوس ژاپنی تاکئویوشی کاوا در بهار 1941 وارد پرل هاربر شد به وسیله یک چراغ قوه مخصوص از اتاق زیرشیروانی خانه اش اطلاعات را به یوشیکاوا رد می کرد. یوشی کاوا ،خود، از مأموران خبره سرویس مخفی ژاپن بود. او در سال 1933 به نیروی دریایی سلطنتی ژاپن پیوست و شاگرد اول کلاس خود بود. 4 سال بعد یوشی کاوا به دلیل مشکلات جسمی پشت میز نشین شد و به سرویس اطلاعاتی نیروی دریایی منتقل شد. او یک نامه تشکر آمیز از شخص هیتلر دریافت کرده بود چرا که با کشف رمز یک پیام نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا مسیر یک کاروان بزرگ دریایی را پیداکرد و اطلاعاتش را به سفیر آلمان در ژاپن ردکرد. این اطلاعات به زیردریایی های آلمانی اجازه دادند تا تعداد زیادی از کشتی های بریتانیایی را در راه غرق کنند. یوشی کاوا در پرل هاربر طبقه دوم خانه ای مشرف به بندرگاه را اجاره کرد تا بتواند ورود خروج تمام کشتی ها به پایگاه را ثبت کند. او همچنین بارها هواپیماهای کوچکی را اجاره کرد تا با پرواز بر فراز تأسیسات بندری بتواند اطلاعات دقیقتری از توان آمریکایی ها کسب کند. محل استقرار هواپیماهای نیروی دریایی، آتشبارهای ضدهوایی، مخازن سوخت و مهمات موضوع ها مورد علاقه یوشی کاوا بودند. یوشی کاوا از طرح نقشه برای حمله قریب الوقوع ژاپن به پرل هاربر بی اطلاع بود ولی اطلاعاتی که او و کوهن جمع آوری کردند برای طراحان جنگی ژاپن بسیار ذی قیمت از آب درآمدند. این اطلاعات توسط کنسول ژاپن و به صورت رمز به کشتی های نیروی دریایی ژاپن مخابره می شدند. هنگامی که فرمان رادیویی حمله به پرل هاربر صادرشد یوشی کاوا تمام مدارک و آثار فعالیتهای جاسوسی خود را از بین برد و زمانی که پس از حمله هواپیماهای ژاپنی مأموران اف بی آی به سراغش آمدند هیچ مدرکی دال بر جاسوسی وی نیافتند. یوشی کاوا در تابستان سال بعد و در طی یک برنامه مبادله اسرا به ژاپن بازگشت. خانواده کوهن نیز پس از حمله پرل هاربر مورد بدگمانی اف بی آی قرارگرفتند و همگی دستگیرشدند. در بهار سال 1942 برنارد کوهن به اعدام محکوم شد ولی با لو دادن شبکه جاسوسی آلمان-ژاپن توانست جان خود را نجات دهد. برنارد به 50 سال زندان محکوم شد و به همراه همسر و دخترخوانده اش زندانی شدند. خانواده جاسوسی که بزرگترین ضربه را به نیروی دریایی آمریکا واردکرده بودند پس از پایان جنگ از آمریکا به اخراج شدند و به آلمان بازگشتند. نویسنده:رضاکیانی موحد منبع:ماهنامه جنگ افزار شماره 59
-
"هیتلر اروپا را به یک دژ تبدیل کرد اما فراموش کرد که بر روی این دژ یک سقف بگذارد." فرانکلین روزولت. در روز 17آگوست 1942؛ دوازده فروند بمب افکن بی-17 از "گروه 97 بمب افکن" از فرودگاهی در نزدیک نورثامپتون همشایر برخواستند تا به اهدافشان در فرانسه تحت اشغال هیتلر حمله ور شوند. این حمله اولین بمباران بمب افکنهای سنگین آمریکایی بود که از فرودگاه های بریتانیا صورت می گرفت. از فوریه 1942 تا پایان جنگ، نیروی هوایی هشتم بی-17 ها و بی-24 هایش را برای حمله به اهدافی در خاک آلمان و اروپای اشغالی در حملات روزانه بکارمی گرفت. این واحد در اوج قدرت اش می توانست بیش از 2000 فروند بمب افکن چهارموتور و بیش از 1000 فروند جنگنده را تنها در یک حمله به سوی هدف روانه کند. همین امر سبب شد تا نیروی هوایی هشتم را با نام "مقتدر هشتم" بشناسند. در آن دوران مأموریتهای بمباران روزانه بسیار مخاطره آمیز بودند و این واحد بیش از 27000 نفر از افرادش را در طی این گونه حملات از دست داد که از نظر آماری از تمامی نیروهای متفقین بیشتر می باشد. بمب افکنهای سنگین نیروی هوایی هشتم بر فراز آسمان اروپا ،به ویژه پس از حمله به خاک آلمان در ژانویه سال 1943، متحمل تلفات سنگینی شدند. این بمب افکنها می توانستند خودشان را به هر گوشه ای از خاک آلمان برسانند اما در ابتدای جنگ هیچ جنگنده دورپروازی در اختیار متفقین نبود که بتوانند آنها را تا محل مأموریتشان همراهی کند. زمانی که جنگنده های اسکورت از میانه راه بازمی گشتند این هواپیماها به طعمه های خوبی برای لوفت وافه تبدیل می شدند. در طی بهار، تابستان و پاییز سال 1943 نیروی هوایی هشتم در هر حمله تقریبا 12 درصد از استعداد و نفراتش را از دست می داد و کار به جایی رسید که از نظر آماری زنده ماندن هوانوردانش پس از 25 مأموریت به رویا مبدل شده بود. اثرات این تلفات بر روی روحیه افراد واحد غیرقابل اندازه گیری بود. زمانی که سرانجام نیروی هوایی هشتم جنگنده هایی را در اختیار گرفت که می توانستند در تمامی طول راه بمب افکنهایش را اسکورت کنند تلفات بمب افکنها به آهستگی کاهش یافت و به حد معقول تری رسید هرچند که هنوز هم این تلفات چشمگیر بود. همچنین، نیروی هوایی هشتم با بمباران مواضع دفاعی و آتشبارهای موشکهای آلمان در ژوئن 1944 خود را برای حمله نهایی به خاک اروپا آماده کرد. در این زمان رساندن قسمتی از مهمات و تجهیزات مورد نیاز گروه های مقاومت و نیروهای ویژه متفقین در خاک فرانسه اشغالی بر عهده این واحدگذاشته شد. کمی بعد، با حمل و ارسال غذا و نیازهای ضروری، نیروی هوایی گامی درجهت کمکهای انسان دوستانه برای غیرنظامیان اسیرشده در چنگال رایش سوم برداشت. در طی جنگ دوم جهانی، نیروی هوایی هشتم به رکوردهای تأثیرگذاری دست پیداکرد. افراد نیروی هوایی هشتم به 17 مدال افتخار کنگره، 220 مدال صلیب ممتاز هوایی و 442000 مدال هوایی دست یافتند. بسیاری از پیروزی های کهنه سربازان نیروی هوایی هشتم در آن زمان غیرقابل شمارش بوده و در آمارها ثبت نشده اند. 261 خلبان این واحد ، که بیش از 5 فروند هواپیمای دشمن را سرنگون کردند، به عنوان تکخالی رسیدند که 31 نفر از آنها رکوردی بیش از 15 شکار داشتند. به علاوه، 305 نفر از مسلسلچی های نیروی هوایی هشتم نیز به عنوان تکخال شناخته می شوند. زمانی که جنگ در خاک اروپا به پایان رسید، نیروی هوایی هشتم بیشر از 100 میلیون گلوله شلیک کرده بود و 703550 تن بمب بر سر دشمن فروریخته بود. مأموریتهای این واحدب به قیمت 4162 فروند بمب افکن سنگین و 2222 نفر خلبان تمام شد. این مأموریتها نقش حساسی در از هم گسیختن شیرازه امور رایش سوم بازی کردند و در نهایت بمبارانهای سنگین هوایی به سقوط هیتلر کمک بسزایی کردند. [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_619px-8th_Air_Force.png[/img] نشان نیروی هوایی هشتم [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_b17gb.jpg[/img] بی-17 در حال بمباران [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_070410-F-1234P-002.jpg[/img] مسلسل چی های بی-17مجهز به مسلسل برونینگ [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_b17hell.jpg[/img] بمب افکن بی-17 با نام مستعال "فرشته های جهنمی" این هواپیما اولین بمب افکن نیروی هوایی هشتم بود که توانست از 25 مأموریت سالم بازگردد. [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_B-17_Flying_Fortress.jpg[/img] بمب افکن 4 موتوره بی-17 ملقب به "دژپرنده" [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/B-24_dropping_bombs.jpg[/img] بمب افکن سنگین بی-24 ملقب به "آزادکننده" مترجم:رضاکیانی موحد منبع: ماهنامه جنگ افزار شماره 59
-
این داستان رو یکی از همکارانم برام تعریف کرده. حکم ارتقا درجه اش رو هم بهم نشون داده و داستانش کاملا مستند است. اگر تونستم ازش یه اسکن می گیرم که به عنوان سند در سایت داشته باشیم. این داستان را سال قبل برای مجله اطلاعات هفتگی فرستادم و در اواسط آبان چاپ شد: مهناوی وظیفه صدای تپش قلب خود را می شنید. با اضطراب نگاهی به ساعت خود انداخت. نیم ساعتی از شب گذشته بود. غیر از حجم کبود شب چیزی در اطرافش وجود نداشت. در حدود یک ساعت قبل، مرکز کنترل رادار بوشهر ورود 4 ناوچه موشک انداز عراقی را به داخل آبهای ایران گزارش کرده بود. مرکز رادار به پرسنل پدافند هوایی سکو هشدار داده بود که در مسیرناوچه های دشمن قراردارند و به احتمال زیاد اولین هدف آنها محسوب می شوند. آن شب مهناوی جوان مسئول شیفت بود و به سرعت تمام افراد را در جای خود مستقرکرد. سکوی نفتی به چند قبضه توپ ضدهوایی مسلح بود ولی این توپها برای مبارزه با ناوچه جنگی بیش از حد کوچک به نظر می آمدند. پس از جای گیری افراد، خودش به تنهایی پشت یک قبضه مسلسل کالیبر 50 قرارگرفت و به انتظار ایستاد. در فاصله این یک ساعت مهناوی جوان خاطرات زیادی را به یادآورد. 6 ماه آموزش سنگین تکاوری در پایگاه منجیل دیده بود تا از یک سرباز صفر تبدیل به یک کماندوی آماده کارزار شود. زمانی که او به سربازی رفت یکسالی از هجوم وحشیانه دشمن به خاک کشورش می گذشت و او در آرزوی انتقام می سوخت. پس از پایان دوره آموزشی به جنوب اعزام شد. چند بار با قایقهای تندروی مسلح برای اسکورت نفتکشهایی که نفت ایران را صادر می کنند اعزام شده بود. خطراتی را در این ماموریتهای گشتی از سرگذرانده بود و با مرگ روبروشده بود. اما این بار وضعیت کاملا متفاوت بود. جنگی عادلانه درپیش رو نداشت ، 4 ناوچه موشک انداز در برابر یک سکوی نفتی تقریبا بی دفاع. بازهم به سیاهی دریا چشم دوخت. در سیاهی شب چیزی معلوم نبود. سکوی بزرگ نفتی هم در تاریکی فرورفته بود و از این غول آهنی صدایی برنمی خواست. نه می توانست هم رزمانش را ببیند و نه صدایشان را بشنود. به یاد خانواده اش افتاد. بر سر او و همرزمانش چه می آمد... از فاصله دور روشن شدن شعله ای دیده شد. شعله ای که در ابتدا چون شمعی کوچک در پهنه دریا به نظر می رسید ولی هر لحظه بزرگ و بزرگتر می شد. ناوچه سرگروه عراقی اولین موشک خود را شلیک کرده بود و موشک با سرعتی برابر سرعت صوت به سمت سکو می آمد. پرسنل جنگ الکترونیک از دستگاه های خود برای فریب موشک استفاده کردند. اندک زمانی پس از پرتاب موشک اول، ناوچه های دیگر نیز هر کدام یک موشک به سمت غول آهنی شلیک کردند. غول آهنی اما، پای در کف دریا داشت و نمی توانست فرارکند. موشک اول منحرف شد. با صفیر از سمت چپ سکو گذشت و در سطح دریا منفجرشد. پهنه دریا را روشن کرد. به فاصله دو سه ثانیه پس از انفجار موشک اول، موشک دوم از بالای سکو و موشک سوم از سمت راست سکو عبور کردند. ظاهرا اقدامات الکترونیکی به خوبی موشکهای عراقی را سردرگم کرده بودند. اما ظاهرا موشک چهارم خیال نداشت که فریب بخورد. موشک چهارم بدون تغییر مسیر و مستقیم به سمت مهناوی جوان پیش می آمد. ثانیه ها به سرعت می گذشت. زمانی برای تصمیم گیری باقی نمانده نبود. مهناوی جوان دندان هایش را بر روی هم فشار داد و با تمام قدرت شلیک کرد. گلوله های مسلسل صفیر کشان به سمت موشک حرکت کردند. رد قرمز گلوله ها پرده سیاه شب را نقاشی می کردند. شعله موشک هر لحظه بزرگتر می شد اما هیچ گلوله ای به آن نمی رسید. مهناوی دست از قبضه مسلسل برنداشت و به شلیک خود ادامه داد. ثانیه ها کش آمدند. تمام لحظات عمرش یکباره در نظرش آمد. زیر لب شروع به خواندن کرد: "و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی." موشک به صد متری سکو رسیده بود که انفجاری کورکننده در آسمان روی داد. بار دیگر توکل و ایمان تکنولوژی مدرن را مقهور قدرت خویش ساخت. تیرهای مسلسل، موشک دشمن را در هوا نابودکردند. فریاد شادی دوستانش را در تاریکی شب شنید. اما این شادی تنها 2 ثانیه دوام داشت. موشک پنجم به فاصله کمی از 4 موشک اول توسط ناوچه سرگروه شلیک شده بود و 2 ثانیه پس از انفجار موشک چهارم غول آهنی را هدف قرارداد. سکوی نفتی شعله کشید و کسانی که زنده ماندند ترک کردن آن را آغاز کردند. 3 نفر از افراد مجروح شده بودند و 2 نفر به شهادت رسیدند. اکنون، پرسنل ناوچه عراقی بودند که جشن پیروزی گرفته بودند. ناخدای ناوچه عراقی با خوشحالی به مرکز فرماندهی گزارش می داد. عراقی ها خود را برای رژه پیروزی و گرفتن مدال از دستان شخص سردار قادسیه آماده می کردند. اما شادی آنها نیز دیری نپایید. ناگهان ناوچه ای در میان گروه ناوهای عراقی منفجرشد و قبل از اینکه ناخدای عراقی بفهمد که چه برسرش آمده است ناوچه اش شروع به غرق شدن کرد. عراقی ها نمی دانستند که در همان زمان که ایستگاه رادار بوشهر اخطار ورود آنها را به آبهای مقدس ایران داده بود نزدیک ترین ناوچه ایران قبول کرده بود که به استقبال آنها برود. ناخدای ایرانی -با وجود تمام مشکلات نظامی- حاضر شده بود این جدال نابرابر را قبول کند تا عراقی ها بدانند که دست اندازی آنها به آبهای ایران بدون پاسخ نمی ماند. زمانی که عراقی ها مشغول شکار بی دردسر طعمه بی دفاع خود بودند ناوچه ایرانی در پوشش شب به آنها نزدیک شد و اولین موشک را به سمت ناوچه عراقی شلیک کرد. حمله ناوچه ایرانی ناخدای ناوچه سرگروه را سراسیمه کرد و او دستورصادرکرد که ناوچه های باقیمانده با حداکثر سرعت عقب نشینی کنند. اندیشه مدال و رژه پیروزی از سر او بیرون رفته بود و به تنها چیزی که می اندیشید نجات جانش بود. ناوچه ایرانی به دنبال ناوچه های فراری به راه افتاد ولی آنها به سرعت از برد موشکهای ناوچه ایرانی خارج شدند. در آن شب برای ناخدای شجاع ایرانی دیگر فرصت دست و پنجه نرم کردن با متجاوزان عراقی پیش نیامد. مهناوی جوان به همراه دیگر همقطارانش و چند نفر از پرسنل سکوی نفتی تا ساعت 7 صبح در آبهای خلیج فارس سرگردان بودند. در این زمان یک هلیکوپتر ایرانی سررسید و نجات یافتگان سکوی را سوارکرد. پس از رسیدن به پایگاه و پیاده کردن مجروحان، مهناوی جوان به همراه چند نفر با همان هلیکوپتر به سکو بازگشتند. ابتدا هلیکوپتر گشتی بر فراز سکو زد تا از نبودن کماندوهای دشمن بر روی سکو مطمئن شود. پس از آن، مسافرانش را بر روی سکوی پرواز سکو پیاده کرد. غول آهنی هنوز در حال سوختن بود و از جای جای آن شعله و دود برمی خواست. مهناوی و گروه همراهش به سرعت به جمع آوری سلاح ها و مدارک نظامی به جای مانده بر سکوی پرداختند. هلیکوپتر ایرانی هم به محل غرق شدن ناوچه عراقی رفت و توانست 12 نفر از بازماندگان ناوچه را از آب بگیرد. ناوچه های عراقی برای فرار چنان عجله داشتند که حتی به فکر نجات دوستان خود نیز نیافتادند. مهناوی جوان وقتی وارد بوشهر شد فکر نمی کرد که با چنین استقبالی از جانب مردم مواجه شود. مردم خونگرم جنوب او و دوستان قهرمانش را حلقه کردند و در شهر گرداند. مهناوی دوم سهراب علایی پس از این دفاع جانانه از سکوی نفتی و یک مرخصی تشویقی به درجه مهناوی دوم ترفیع یافت. وی کماکان به ماموریتهای گشتی به همراه نفتکشها و یا دفاع از دیگر سکوهای نفتی اعزام می شد. در بهمن ماه سال 1362 خدمت مقدس سربازی را به پایان رساند. یک ماه بعد او به استخدام شرکت نفت فلات قاره درآمد و در جبهه ای دیگر مشغول به خدمت شد. علایی اکنون 48 سال دارد و هنوز هم بنابر وظایفش در شرکت نفت به سکوهای نفتی سر می زند. بر روی این غولهای آهنی راه می رود و فکر می کند که در صورت گستاخی دشمن هنوز هم می تواند دست به اسلحه ببرد. در این راه اما، او تنها نیست. تمام جوانانی که داستان اسطوره هایی چون او را خوانده اند و از مردانگی دیگر همرزمانش شنیده اند آماده اند تا خود را فدای مام میهن کنند.
-
لباس ها و طرح های استتار لباس ها و طرح های استتار
RezaKiani پاسخ داد به ColonelShak تاپیک در تجهیزات و تسلیحات انفرادی
توی دنیا به اندازه کافی تنفر داریم. شاید بد نباشه خودت رو یه روز بذاری جای کسانی که ازشون متنفری. توی فیلم "نامه های ایوجیما" یه صحنه قشنگ هست. یه اسیر آمریکا رو فرمانده ژاپنی سعی می کنه مداوا کنه با اینکه خودشون از نظر دارو در مضیغه بودند. بعد اسیره یه نامه بهش می ده. فرمانده که خودش یه زمانی تو آمریکا بوده نامه رو به ژاپنی برای سربازاش می خونه. نامه ای بود درباره خونه و مزرعه و فامیل پسره. بعد سربازای ژاپنی به هم می گن "ای بابا! این هم که مثه خودمونه. خانواده داره. پدر مادر خواهر همسر مزرعه زمین... مثه خودمون . چه فرقی داره با ما. پس ما واسه چی باهم داریم می جنگیم........ -
برگرفته از قابوس نامه تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی انتشارات سخن اگر سپاه سالار باشی با لشکر محسن باش . هم از جنب خویش نیکویی ن و هم از خداوند نیکویی خواه. و با هیبت باش و طریق لشکر کشیدن و مصاف ساختن نیک بدان، و روزی که جنگ باشد بر میمنه و میسره سالاران جنگ آزموده و جهان دیده فرست و شجاع ترین سالاری با نیک ترین قومی اندر جناح لشکر بدار که پشت لشکر ایشان باشند که در جناح باشن. اگرچه خصم ضعیف باشد ویرا بچشم ضعیفی منگر، در باب آن ضعیف همان احتیاط کن که با قوی تر کنی و اندر حرب دلیر مباش که از دلیری خویش لشکر خویش بر باد دهی و نیز بد دل مباش که از بد دلی خویش لشکر خویش را منهزم گردانی. و از جاسوس فرستادن و از کار خصم خویش آگاه بودن غافل مباش و بروز و بشب از طلایه فرستادن تقصیر مکن. و روز حرب چون چشم بر لشکر خصم افگنی و هر دو لشکر روی بیک دیگر نهند خنده ناک باش و با لشکر خویش همی گوی: چه سگان باشند ایشان؟ بیک ساعت دمار از ایشان برآریم. و بیک بار لشکر پیش مبر، علامت علامت، فوج فوچ همی فرست و یک یک سالار و سرهنگ را نامزد همی کن و همی فرست و همی گوی: یا فلان، تو رو با قوم خویش و یا فلان، تو نیز رو با خیل خویش. و آن کس که حمله الامیر را بشاید نزدیک خویش همی دار. و هر کسی که جنگ نیک بکند و کسی را بیفگند و یا مجروح کند یا مجروح شود یا سواری را بگیرد یا اسبی را بیارد و یا سری بیارد و خدمت پسندیده کند باضعاف آن خدمت مکافات کن از خلعت و زیادت معاش، و اندر آن وقت از مال تصرف مکن و دون همتی عادت مکن تا غرض تو زود حاصل شود، و بدان اندرنگرند همه لشکر ترا آرزوی جنگ خیزد و هیچ در جنگ مقصر نباشدو فتحی بمراد بر آید. و اگر مقصود بی حمله الامیر بحاصل شود فبها و نعمه، تو شتاب زدگی مکن و برجای خویش بپای و بتن خویش هیچ مکوش که چون جنگ با سپاه سالار افتاد کار سخت تنگ آمده باشد. پس اگر جنگ بتو افتاده باشد کرار غیرفرار باش. بکوش و صعب کوش و البته هزیمت اندر دل مکن. مرگ را بکوش که هرکه مرگ بر دل خویش کرد بهر باطلی او از جای نتوانند گسست. نگر تا از آن سپه سالاران نباشی که عسجدی گوید اندر فتح خوارزم محمود را سپه سالار لشکرشان یکی لشکر شکن کآخر شکسته شد از او لشکر و لکن لشکر ایشان دوستان ادامه دارد:
-
بد نیس بعضی وقتها یه نیگاهی به لقتنامه بندازیم. نباش: کسی که نبش قبر می کنه صعوک هم یعنی درویش
-
باب بیستم اما چون در کارزار باشی آنجا سستی و درنگ شرط نباشد چنانکه تا خصم تو بر تو شام خورد تو بر او چاشت خورده باشی. و چون در میدان در کازار افتی هیچ تقصیر مکن و برجان خویش مبخشای که آن را که بگور باید خفت بخانه نتواند خفتن، و هم این بیت را بپارسی بلفلظ دری بگویم تا هر کسی را معلوم باشد. گر شیر شود عدو، چه پیدا چه نهفت با شیر بشمشیر سخن خواهم گفت کان را که بگور خفت باید بی جفت با جفت بخان خویش نتواند خفت و در معرکه تا گامی پیش توانی نهادن هرگز گامی باز پس منه. و چون در میان معرکه و خصمان گرفتار آمدی از جنگ میاسای که از چنگ خصمان بجنگ توانی رستن، تا در تو حرکات روزبهی همی بینند ایشان نیز از تو همی شکوهند. و اندر آن جای مرگ بر دل خویش خوش کن و البته مترس و دلیر باش که شمشیر کوتاه بدست دلیران دراز گردد. و بکوشش کردن تقصیر مکن که اگر هیچ گونه اندر تو ترسی و سست کاری پدید آید اگر هزار جان داری یکی نبری، کمتر کسی بر تو چیره گردد. آنگه یا کشته شوی یا نامت ببدنامی برآید و چون بنامردی میان مردمان معروف شوی از نان برآیی و در میان همالان خویش همیشه شرمسار باشی. و چون نان نباشد و نام نباشد کم ارزی در میان همالان حاصل شود و مرگ از آن زندگانی به؛ که بنام نیکو مردن به که بننگ زندگانی کردن وزیستن. اما بخون ناحق دلیر مباش و خون هیچ مردم مسلمان بحلال مدار الا خون صعلوکان و دزدان و نباشان و خون کسی که از روی شریعت قتل او واجب شود که بلای دو جهانی در خون ناحق بسته بود وپیوسته. اول آنکه در قیامت مکافات آن یابی. و اندر این جهان زشت نام گردی و هیچ کهتر بر تو ایمن نباشد و امید خدمتکاران از تو بریده شود و خلق از تو نفور گردند و بدل دشمن تو شوند. و نه همه مکافات بدی هم بدین جهان بمردم رسد. پس اگر آن کسی را طالعی نیک اوفتاده باشد ناچار بفرزندان او برسد. پس الله الله بر خویشتن و بر فرزندان خویشتن ببخشای و خون ناحق مریز اما بخون حق یا خونی که صلاح تو اندر آن باشد تقصیر مکن که آن تقصیر فساد کار تو گردد چنانکه از جدم شمس المعالی حکایت کنند. حکایت: بدان که وی مردی سخت قتال بود و گناه هیچ کس عفو نتوانستی کردن. مردی بد بود و از بدی او لشکر بر او کینه ور گشته بود. و با عم من فلک المعالی یکی شدند و بیامدند و پدر خویش را شمس المعالی را بگرفت بضرورت. از آنچه لشکر گفتند: اگر تو با ما یکی نباشی ما این ملک ببیگانه دهیم. چون دانست که ملک از خاندان او بیرون خواهد شدن بضرورت ثبات ملک را این کار بکرد. و مقصود من آن است که چون وی را بگرفتند، بند کردند و در مهدی نشاندند و بر وی موکلان کردند و بقلعه چناشک فرستادند. در جمله موکلان وی مردی بود نام عبدالله جمازه بان، اندر راه همی رفتند، شمس المعالی این مرد را گفت: یا عبدالله هیچ دانی که این کار که کرد و این تدبیر چون بود که بدین بزرگی شغلی برفت و من نتوانستم دانست؟ عبدالله گفت: این کار فلان و فلان سپهسالار کردند، و پنج کس را نام ببرد، لشکر را بفریبانیدند و در میان این شغل من بودم که عبدالله و مردم را من سوگند دادم و این کار را من بدین جای رسانیدم. ولکن تو این کار از من و از این پنج کس مبین، از خویشتن بین که ترا این شغل از بسیار مردم کشتن افتاد. امیر شمس المعالی گفت: تو غلطی! مرا خود این شغل از مردم ناکشتن اوفتاد که اگر من ترا با این پنج سپه سالار بکشتمی مرا این کار نیفتادی، شش خون دیگر همی بایست کرد و بسلامت همی بودن. و این بدان گفتم تا بدانچه بباید کردن تقصیر نکنی و آنچه نگزیرد سهل نگیری. و نیز خادم کردن عادت مکن که خادم کردن برابر خون کردن است؛ از بهر شهوت خویش نسل مسلمانی از جهان منقطع کنی، این بزرگتر بیدادی نباشد. اگرت خادم باید خود خادم کرده یابی که مزه آن تو برگیری و بزه آن بگردن دیگران بود و تن خویش از گناه پاک داشته باشی. اما در حدیث کارزارکردن چنانچه گفتم چنان باش و خویشتن بخشای مباش که تا تن خویش را بخورد سگان نکنی نام خویش بنام شیران نتوان کرد. و حقیقت بدان که هرکه بزاید روزی بمیرد که جانور سه نوع است: حی ناطق، حی ناطق میت،[حی میت] یعنی فریشتگان و آدمیان و وحوش و طیور. و در کتابی از آن پارسیان بخط پهلوی خواندم که زردشت را پرسیدند هم بر این گونه جواب داد، گفت: زیای گویا، زیای گویا میرا، زیای میرا. پس معلوم شد که همه زنده ای بمیرد، پس در کارزار این اعتقاد باید کردن و کوشا بودن تا نام و نان حاصل آید. و در حدیث مردن خود امیرالمومنین علی بن ابی طالب کرم الله وجهه گوید بلفظی موجز: مت الیوم الذی ولدت، من آن روز مردم که بزادم. و هر وقت از حدیثی بحدیثی می روم و بسیار می گویم ای پسر ولکن گفته اند که بسیار دان بسیار گوی باشد، اکنون آمدم باز بر سر سخن: بدان که نام و نان از جهان بدست توان آوردن و چون بدست آوردی جهد آن کن که جمع دای و نگاه همی داری و خرجی بر موجب دخل همی کنی و اسراف نکنی در کارها که اسراف مبارک نبود. والله الهادی الی سواء السبیل خادم کردن یعنی اخته کردن)
-
شاید بد نباشه که هر چند وقت یه بار در شنیده هامون یه تجدید نظر حسابی بکنیم و اونهایی رو که با واقعیت جور در نمیان بریزیم دور
-
دم آدم نکته سنج گرم. توی چی فکر می کنی
-
این هم حکم درجه تشویقی دوستم برای ثبت در تاریخ و تقدیم به بچه های گل میلیتاری: [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Reza1.JPG[/img] اسم سکو رو پاک کردم . دوستان می تونند از سینا جان بپرسند اسمشو
-
کشور عثمانی در اون زمان یکی از قوی ترین نیروی دریایی ها در جهان رو داشته واز نظر تعداد نبردناوهای بزرگ حتی در اواخر قرن نوزدهم به مقام سوم-چهارمی در جهان رسیده بوده. در کل به دلیل اینکه عثمانی فکر می کرده که ممکنه از رقبای اروپایی اش عقب بیفته(مخصوصا در دریایی سیاه از روسها) به نیروی دریایی خیلی بها می داده اند. یادت باشه که عثمانی در حقیقت ادامه امپراطوری بیزانسه و بیزانس همیشه یکی از قدرتهای مطرح دریایی در سطح دریای مدیترانه بوده.
-
اواخر جنگ بود که آلمان روی یکی دو تا پروژه برای مقابله با اینها کار می کرد. یکیشون هواپیماهای موشکی بود که به صورت کامل در مجله جنگ افزار معرفی شدند. یکشون هم یه جور موشک زمین به هوای آشیانه یاب فروسرخ بود. در اواخر جنگ آلمان به تکنولژی دوربینهای مادون قرمز دست پیداکرده بود و حتی چند تا از تانکهاشون رو هم به دوربین مادون قرمز مجهز کرده بودند. موشک معروف سایدویندر در حقیقت ادامه تحقیقات آلمان در این حوزه است.
-
"مقتدر هشتم" لقبی بوده که اون زمان به این واحد داده بودند. شاید الان به یه واحد دیگه همین لقب رو بدهند. عکسها رو خودم نمی تونم در داخل مطلب بذارم ولی برای آقا سعید ارسالشون می کنم تا ایشون زحمت عکسها رو بکشند. شما هم سرفرصت یه یادآوری بهشون بکنید.
-
آرمانی عزیز راستش رشته من برقه ولی تا اونجا که خوندم یه وسایل (سایت) هدفگیری چشمی داشتند که به وسیله اون پس از رویت هدف و تعیین ارتفاع توسط خلبان و با توجه به سرعت هواپیما در لحظه مناسب مسئول بمب بمب رو رها می کرده. با توجه به اینکه یه بمب سقوط ازاد در هنگام رها شدن از فرمولهای فیزیک تبعیت می کنه با در دست داشتن ارتفاع و سرعت در هنگام رها شدن به سادگی می شه محاسبه کرد که بمب در کجا به زمین اصابت می کنه. در این زمینه مسائل زیادی در کتاب مکانیک سال چهارم دبیرستان وجود داشت و کلا مسئله خیلی حساسی نیستند. مشابه همین سایتهای چشمی در تانکها هم وجود داره( مدل ساده ترش) که با محاسبه سرعت دهانه گلوله و مسافت می شه حساب کرد که گلوله به هدف می خوره یا نه؟( توی آرپی جی -7 هم می دونم وجود داره که دیگه خیلی خیلی ساده است) برای بمباران های شبانه هم از ابزار الکترونیکی استفاده می کردند. آلمان رو می دونم که از یه جور زمانسنج الکترونیکی استفاده می کردند. زمانی که هواپیما به یک فاصله معین می رسید زمانسنج به کار می افتاد ( به وسیله امواج الکترونیکی که به هواپیما می رسید) و بعد از مدت لازم بمب به صورت خودکار رها می شد. یه جور کامپیوتر خیلی خیلی ساده و ابتدایی برای مطالعه بیشتر می تونید اینجا رو بخونید: http://www.military.ir/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=5169&p=40774 متاسفانه عکسهای مطلب از بین رفته ولی اگه بخواهید می تونم دوباره براتون پست کنم تا عکسها رو در جای خود قرار بدهید. بلیز عزیز من وقتی سوال شما رودیدم حدس زدم که چی می خواهید بگید. اگه یه نگاهی به نقشه اروپا در اون زمان بندازید کشور سومی نمی بینید. یه طرف روسیه بوده که اصولا آمریکا دوست نداشت تکنولوژی پیشرفته اش به دست روسها بیافته. طرف جنوب ایتالیا بوده که تقریبا تمام شمالش در اخیتار آلمان ها بوده. طرف غرب هم فرانسه بود که تقریبا اکثر فرودگاه های بدرد بخورش رو همین بمب افکنها شخم زده بودند. تا اونجا که من اطلاع دارم هر هواپیمای بمب افکن که از انگلیس پرواز می کرده به همون جا برمی گشته مگر در موارد اضطراری. در مورد تعقیب اینها توسط جنگنده های آلمانی مسئله اینقدرها هم ساده نبوده. اولا که یه جنگ اطلاعاتی گسترده بین دو طرف جریان داشته. مثلا انگلیسها روی خط آلمانها می آمدند و جنگده های اونها رو گمراه می کردند. یا اینکه خدمه رادار رو با استفاده از چف گمراه می کردند و دستگاه های اونها رو مختل می کردند. یا از مسیرهایی می رفتند که می دونستند در اون مسیر جنگنده های کمتری وجود داره. به هر حال اونها هم شاسکول نبودند. ولی همون جور که در متن هم آمده این بمبارانها با تلفات سنگینی همراه بوده. با توجه به آمارهای پس از جنگ ثابت شد که بمبارانهای کور به دلیل کم بودن دقت بمباران خیلی صرف نمی کنه و بیشتر وقت تلف کردنه تا یه بمباران واقعی که حریف رو فلج کنه(منظور بمباران استراتژیکه نه بمباران تاکتیکی) . واسه همین وقت گذاشتند روی بمباران به وسیله بمبهای هدایت شونده و موشکها که امروز نتیجه اش رو می بینید.
-
1- آرمانی عزیز حق با شما است. منظور همون موشکهای وی-1 و وی-2 هست. اصولا فشار روانی حاصل از پرتاب این موشکها بر خاک انگلیس در اواخر جنگ خیلی زیاد بود و به دلیل نبود موشکهایی مثه پاتریوت در اون زمان بهترین راه انهدام این موشکها بر روی سکویهای پرتاب بود. در یک مورد با استفاده از اطلاعات نهضت مقاومت فرانسه یه انبار بزرگ از وی-1 های آلمانی رو تونستند بمباران کنند. 2- بلیز عزیز این سوالات خیلی خیلی تخصصی می شوند و برای جواب دادن به هر کدام میشه یه مقاله نوشت. الف- فکر می کنم بیشتر اسیر جنگنده های آلمانی می شدند تا توپها. با توجه به مسلسلهای نصب شده بر روی این گونه هواپیماها می شه فهمید که بیشترین تهدید از جانب جنگنده های آلمانی بوده. ب- بمباران های شبانه بیشتر راست کار انگلیسها بود که از نظر نیروی هوایی ضعیفتر از آمریکا بودند. یه سیستم هدایت الکترونیک شبانه درست کرده بودند که با استفاده از اون بمب افکنهاشون رو تا روی هدف هدایت می کردند. در کل هر کدوم از بمب افکنهای سنگین آمریکایی رو می شد که در عملیات بمباران شبانه استفاده کرد. ج- در زمان جنگ نمی دونم بی-29 به این واحد تحویل داده شد یا نه ولی بعد از جنگ چون بی-29 بمب افکن استاندارد نیروی هوایی آمریکا شده بوده حتما از اون یه چند فروندی به نیروی هوایی هشتم داده بودند. د- مسیر پروازشون رو عمرا اگه بدونم ولی فکر کنم از همون راهی که میامدن از همون راه هم برمی گشتند.
-
شاید حق با شما باشه سعید جان برای روشن شدن بیشتر دوستان متذکر می شوم که هر "نیروی هوایی شماره دار" در نیروی هوایی آمریکا را می توان معادل یک سپاه در نیروی زمینی دانست، یعنی مجموع 2-4 لشکر.
-
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/tipu.png[/img] فتح المجاهدین یک آیین نامه نظامی است که توسط تیپو سلطان نوشته شد. تیپوسلطان حاکم میسور هدوستان بود و خود و پدرش بارها وارد نبرد با ارتش بریتانیا شدند. او فتح المجاهدین را قبل از نبرد معروف خود ،سریرانگاپتانا، در سال 1792 برای سربازانش نوشت. این نبرد بعدها به عنوان یکی از نبردهای مهم تاریخ نظامی معروف شد چرا که ارتش تیپوسلطان در این جنگ برای اولین بار از آتشبار راکتی به عنوان یک سلاح تهاجمی استفاده کرد. تا قبل از تیپوسلطان چینی ها و مغولها از موشک برای مقابله با حریفانشان بهره می گرفتند اما استفاده از راکتها در جنگ بیشتر محدود به ترساندن افراد و اسبهای دشمن بود. تیپو سلطان در فتح المجاهدین ذکر کرد که هر تیپ (4 گردان) پیاده نظام باید 200 نفر به عنوان راکت انداز در خدمت داشته باشند. این افراد باید آموزش می دیدند تا بتوانند راکتهایشان را با مؤثرترین برد شلیک کنند. تیپو دستور داد تا راکت اندازهایی با 10 لوله ،شبیه به کاتیوشای امروزی، ساخته شود. راکتهایی که تیپوسلطان در نبرد سریرانگاپتانا بکاربرد از لوله های آهنی ساخته شده بودند و برد و وزن بیشتری نسبت به راکتهای معمول چینی ،که از چوب بامبو درست می شدند، داشتند. این راکتها در حدود 20 سانتیمتر طول و 3 تا 12 سانتیمتر قطر داشتند و به بدنه راکت چوبی به طول 120 سانتیمتر ،شبیه موشکهای کوچکی که امروزه برای آتشبازی بکارمی روند ،بسته می شد. برد این راکتها ،به همراه خرج باروتی وزن 450 گرمی شان، به 900 متر می رسید. [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/tipu-sultan.gif[/img] تیپوسلطان ارتش بریتانیا در نبردهای قبلی خود با تیپوسلطان نیز توسط راکت مورد هجوم قرارگرفته بود اما این بار 2000 راکت که به صورت همزمان شلیک شدند ارتش بریتانیا را در هم کوبیدند. پس از آتشباری، حمله 36000 مرد جنگی تیپو کار ارتش مستعمراتی بریتانیا را یکسره کرد. آتشباری راکتی به صورت عملی ارزش خود را در عملیات نظامی ثابت کرد و جنگ وارد دوران تازه ای شد. کمی بعد یک انگلیسی با نام کونگرو با استفاده از راکتهایی که ارتش بریتانیا از هند با خود آورده بود توانست راکتهایی درست کند که در جنگ واترلو بر علیه ناپلئون با موفقیت به کار گرفته شدند. در کتاب تاریخ نبردهای نظامی فصل جدیدی در حال آغازشدن بود. [img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/800px-Congreve_rockets.gif[/img] نمونه هایی از راکتهای ساخته شده توسط کونگرو نوینسده:رضاکیانی موحد منبع:ماهنامه جنگ افزار شماره 58
-
چون اون زمان مهمات ترکش شونده اختراع نشده بوده ظاهرا فقط این قدرت انفجاری باروت بوده که برای حمله استفاده می شده که خوب باروتهای اون زمان خیلی هم کاردرست نبودند ولی به هرحال اینها سلاح های اولیه ای بودند که بعدها توسط اروپایی ها کاملتر شدند تا کار به کاتیوشا و.... رسید. از یه سلاح ابتدایی نباید خیلی انتظار داشت. در زمینه پرتاب از پشت فیل و اینها... فکر نکنم. چون اینها در واحدهای پیاده نظام استفاده می شده فکر می کنم که از روی زمین پرت می شده. برای پرتاب این راکتها فقط لازمه یه بطری شیر داشته باشی. دسته بلند راکت رو می ذاری توی بطری بعد کجش می کنی و بعد هم شلیک....
-
[img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/Noor_ancestor1.jpg[/img] نورالنسا دختری 25 ساله، ساکت، خجالتی، حساس و رؤیاپرداز بود. او از پدری هندی و مادری آمریکایی به دنیا آمده بود. پدر او از نوادگان تیپوسلطان بود و در کشورهای اروپایی به تدریس موسیقی اشتغال داشت. زمانی که جنگ جهانی دوم شروع شد نورالنسا در پاریس زندگی می کرد و به سرودن شعر و نوشتن کتاب برای کودکان اشتغال داشت. با حمله آلمان به فرانسه او به همراه خانواده اش به بریتانیا فرارکرد اما جنگ دست از سر او برنداشت. نورالنسا در پاییز 1940 به نیروی هوایی بریتانیا پیوست. 3 سال بعد او به سرویس مخفی ملحق شد تا به فعالیتهای نهضت مقاومت فرانسه کمک کند. در این زمان او نام خود را به "نورابیکر" تغییر داد ولی در طول جنگ به نورعنایت خان یا عنایت خان مشهورشد. به دلیل استعداد زیاد و تسلطی که نورالنسا در زبان فرانسه داشت تصمیم گرفته شد تا به عنوان یک جاسوسه او را به فرانسه بفرستند. در شب 17 ژوئن 1943 دخترجوانی با سیمایی آسیایی و با مدارک جعلی با نام "ژان مری رگنیر" به صورت مخفیانه و توسط یک هواپیمای نظامی بریتانیای در شمال فرانسه فرودآمد. نورعنایت خان به پاریس رفت و در شبکه جاسوسی موسوم به "فیزیکدانها" به عنوان بیسیمچی مشغول به کار شد. یک ماه و نیم از ورود نورعنایت به پاریس گذشته بود که بیشتر بیسیمچی های شبکه فیزیکدانها توسط سرویس مخفی آلمان دستگیرشدند. از او خواسته شد که به بریتانیا بازگردد اما او در این شرایط خطرناک از بازگشت به بریتانیا سرباززد. نورعنایت برای فرار از دست نازی ها شبها و روزها مخفیگاه خود را عوض می کرد و به ارسال اطلاعات خود به بریتانیا ادامه می داد. اما نورالنسا نه توسط دشمن بلکه توسط دوستان ضربه خورد. در اکتبر 1943 محل اختفای او توسط یکی از دوستانش لو رفت و نورالنسا توسط نازیها دستگیرشد. مدرکی وجود ندارد که نشان دهنده شکنجه شدن او باشد اما بازجویی از وی 1 ماه به طول انجامید. هانس کیفر ،فرمانده گشتاپوی پاریس، پس از جنگ یادآوری کرد که نورالنسا هیچ اطلاعات به دردخوری به بازجویانش نگفت و همواره دروغ به هم می بافته است. البته گشتاپو نیاز زیادی هم به اعترافات او نداشت چرا که در زمان دستگیرشدن دفترچه یاداشت نورالنسا را یافته بودند و تمامی اطلاعات لازم را از آن به دست آورده بودند. در اواخر نوامبر 1943 عنایت خان به همراه 2 زندانی دیگر از مرکز گشتاپو فرارکردند اما هر سه بلافاصله دستگیر شدند. نورعنایت خان به آلمان فرستاده شد و در یک مرکز سری و بدون هیچ ارتباطی با خارج نگهداری شد. او به عنوان یک زندانی خطرناک ارزیابی شد و بیشتر اوقات در غل و زنجیر بود. یکی از هم بندان او بیان می کرد که عنایت خان هیچگاه حاضر به همکاری با دشمن نشد و هیچ اطلاعاتی درباره شبکه جاسوسی خود به آنها نداد. در روز 11 سپتامبر 1944 نورعنایت خان به همراه 3 جاسوس زن دیگر به اردوگاه مخوف داخائو منتقل شدند. 2 روز بعد هر 4 چهار زندانی را به محوطه باز آوردند و پس از آنکه آنها را به زانو نشاندند از پشت به سرشان شلیک کردند. آخرین کلمه ای که از دهان نورعنایت خان شنیده شد "آزادی" بود. این سرنوشت برای بسیاری از زنان و مردانی که درگیر این بازی شدند نیز تکرارشد اما بازی پنهان متوقف نشد. با پایان جنگ و آغاز جنگ سرد بین دو ابرقدرت تازه برخواسته این جنگها با شدت بیشتری ادامه یافتند و هنوز نیز ادامه دارند. نویسنده:رضاکیانی موحد منبع:ماهنامه جنگ افزار شماره 58
-
سامانه پدافندهوايي پاتريوت سامانه پدافندهوايي میم- 104 پاتريوت (MIM-104 Patriot)
RezaKiani پاسخ داد به DeAtH-EaGlE تاپیک در پدافند هوایی
چهارده میلیون یا نودو یک میلیون دلار؟؟؟؟؟ -
سامانه دفاع هوایی اسکای شیلد سامانه دفاع هوایی اسکای شیلد ( Sky Shield)
RezaKiani پاسخ داد به RezaKiani تاپیک در پدافند هوایی
ظاهرا حق با شماست و تاپیک تکراری هست. البته در تاپیک اول بیشتر به خود توپ پرداخته شده. بلیز عزیز درباره اون مهماتی که شما می گید چند بار توی تاپیکها بحث شده. باید یه جستجو بکنید ببینید تو کدوم تاپیکها. ولی به صورت خلاصه مرمی این گلوله ها مثه شات گان واز جنس فلزات سخت مثه تنگستن یا اورانیوم هست.