امتیاز دادن به این موضوع:

Recommended Posts

بله برای همین هم بنده گفتم لینکها مشکل دارند آرم پرشین بلاگ است

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
وبلاگ قدیمیه به خاطر همین عکس ها رو نشون نمیده بجاش عکس پرشین بلاگ رو میاره

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
من چک کردم مشکلی نداشت اما اگه عکس ها برای برخی از دوستان باز نمیشه می تونن از آدرس منبع برای دیدن عکسها استفاده کنن

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر
ارسالی 06 July 2013 - 02:53 PM
[size=4][background=rgb(255, 255, 0)]موشك[/background] [/size]ها و راکت های سطح به سطح از نخستین روزهای جنگ به صورت پراکنده از سوی هر دو کشور مورد استفاده قرار گرفتند اما این سامانه تا پایان جنگ نتوانست جایگاه مهمی را در این صحنه نبرد به خود اختصاص دهد . با وجودیکه این سیستم ها می توانستند به داخل اهدافی نفوذ کنند که هواپیما بدون خطر کردن هیچگاه قادر به انجام آن نبود ، اما موشک های ایران و عراق از نظر دقت و برد- مقدار ماده منفجره با محدودیت های جدی روبرو بودند ، از اینرو هیچ یک از طرفین نتوانستند این موشک ها را با دقت به سوی اهداف موردنظر هدف گیری نمایند . معهذا ، هر دو کشور در جریان جنگ 900-750 راکت و موشک دوربرد به سوی یکدیگر شلیک کردند .
عراق در ابتدای جنگ موشک های FROG در اختیار داشت ( FROG برگرفته از حروف اول عبارت Free Rocket Over Ground می باشد) و در خلال جنگ از راکت های سطح به سطح استفاده کرد که از جمله آن می توان به شلیک موشک های FROG-7 در چند هفته اول نبرد اشاره کرد . اما نیروهای این کشور به زودی دریافتند که این راکتها کارآیی چندانی ندارند . آنها فاقد توانمندی لازم جهت حمل کلاهک متعارف کارآمد بودند ، ضمن اینکه عراق فاقد هرگونه سیستم هدف گیری موثر فراتر از برد چشمی (BVR) بود .
از چنین ناکارآمدی ، مورد جالبی در اوایل جنگ اتفاق افتاد زمانیکه عراق با هدف ایجاد اختلال در سازماندهی مناطق عملیاتی نیروی زمینی ایران در حوالی دزفول و اهواز چهار راکت سطح به سطح FROG 7 پرتاب کرد. درک دلایل بروز این مسئله ساده است . راکت FROG-7 ، که R65A یا Luna نیز نامیده می شود ، برای حملات هسته ای طراحی شده بود و به عنوان یک سلاح متعارف کارآیی چندانی نداشت . این موشک از یک موتور راکتی تک مرحله ای با سوخت جامد بهره می گیرد که اولین بار در سال 1967 در معرض دید عموم قرار گرفت . این موشک 9 متر طول و 61 سانتیمتر قطر دارد و وزن آن در حدود 5727 کیلوگرم است . این موشک به جز خط سیر پرتابی با چرخش ثابت هیچ سیستم هدایت کننده ای دیگری ندارد . اگر پس از پرتاب قصد اصلاح مسیر حرکت آن را داشته باشند ، باید در زمان مرحله تقویت موشک این کار را انجام دهند . پس از تقویت ، حرکت موشک به صورت پرتابی خواهد بود .
[url="http://images.persianblog.ir/1632_3PAm47N1.jpg"]http://images.persia...32_3PAm47N1.jpg[/url]
[color=#008000]دو فروند موشک فراگ 7 عراقی نصب شده بر روی سکوهای پرتاب متحرک[/color]

کلاهک موشک FROG وزنی برابر با 455 کیلوگرم دارد و حداکثر برد آن 60 کیلومتر است . این موشک همچنین قادر به حمل کلاهک هسته ای یا شیمیایی می باشد . معمولاً بر روی یک سکوی پرتاب چرخدار مستقر می شود که تحت عنوان ZIL-135 نامیده می شود . دماغه آن بوسیله حلقه ای از چند دماغه کوچکتر احاطه می شود و در عواملی همچون قابلیت اطمینان و دقت نسبت به موشک های FROG اولیه از برتری محسوسی برخوردار است .
فقدان قابلیت دقت ، مرگ آوری و هدف گیری این موشک خیلی زود عراق را وادار ساخت تا به جای اهداف نظامی یا مناطق شلوغ از این موشک برای شلیک به سمت شهرها و اهداف اقتصادی بزرگ استفاده کند . عراق طی چند ماه ابتدایی جنگ این اقدام را در دستور کار خود قرار داد اما پرتاب آنها دقت لازم را نداشت . زمانیکه هدف موردنظر فراتر از برد چشمی قرار می گرفت ، موشک فوق در اغلب مواقع حتی به اهدافی در ابعاد یک شهر اصابت نمی کرد یا حتی پس از برخورد با هدف منفجر نمی شد .
نخستین بار در شانزدهم مهر ۱۳۵۹ یعنی تنها 17 روز پس از آغاز حمله عراق به ایران، شهر دزفول با 3 فروند موشک زمین به زمین از نوع «فراگ۷» مورد حمله قرار گرفت که منجر به ویرانی ۵۰ خانه و مغازه و شهادت دست کم 60 و مجروح شدن 300 نفر از مردم بی دفاع و غیر نظامی ایران شد.

شهر کوچک اندیمشک علیرغم این حقیقت که هیچ ارزش نظامی یا اقتصادی نداشت اما در آغاز جنگ مورد هدف راکت های FROG قرار گرفت . این سامانه دقیقاً همان موشکی بود که به سوی دزفول نیز پرتاب شده بود.
براساس برآوردهای انجام گرفته ، عراق 10 راکت FROG در سال 1980 ، 54 فروند در سال 1981 ، یک فروند در سال 1982 و 2 فروند در سال 1984 و جمعاً 64 فروند موشک به سوی اهدف ایرانی پرتاب کرد . معهذا ، یگان های نظامی عراق که از این موشک استفاده می کردند در بهره گیری موثر از این موشک تا زمان آتش بس در سال 1988 با مشکلات جدی مواجه بودند و این راکت هیچگاه نتوانست به عنوان یک سلاح متعارف کارآمد جایگاهی برای خود پیدا کند .
موشکی که موفق شد تا بر روند جنگ تاثیر گذارد ، اسکاد B بود . موشک Scud B اولین بار در سال 1967 مورد استفاده قرار گرفت . این موشک ساخت اتحاد جماهیر شوروی بود که در این کشور تحت عنوان R-17E یا R-300E نامیده می شد . موشک اسکاد B بردی در حدود 300-290 کیلومتر و مقدار ماده منفجره آن کاملآً متعارف بود . طول آن 25/11 متر و قطر آن 85 سانتیمتر است و وزنی در حدود 6300 کیلوگرم دارد . از یک موتور راکت تک مرحله ای با سوخت مایع بهره می برد و معمولآً بر روی یک سکوی پرتاب با 8 چرخ مخصوص موسوم به MAZ-543 مستقر می شود .
[url="http://images.persianblog.ir/1632_Fs4Z4mpr.jpg"]http://images.persia...32_Fs4Z4mpr.jpg[/url]
[color=#008000]موشک اسکاد بر روی سکو و آماده پرتاب[/color]

موشک Scud بسیار پیشرفته تر از موشک FROG-7 است و از سیستم هدایت کننده سود می برد . این موشک دارای سیستم هدایت کننده داخلی تسمه ای بوده که برای اصلاح خط سیر پرتابی آن از 3 ژیروسکوپ استفاده می کند و در داخل خود سیستم رانشی پره ای با موتور جت حامل مواد گرافیتی دارد . همچنین کلاهکی دارد که در آخرین مرحله پرتاب از بدنه موشک جدا می گردد . این عمل بر ثبات موشک می افزاید و به کلاهک این اجازه را می دهد تا با سرعتی بیشتر از 5/1 ماخ به هدف برخورد نماید . موشک Scud C موشکی به مراتب بزرگتر بوده و برد بیشتری نیز دارد . طول آن 2/12 متر و قطر آن یک متر می باشد و وزنی در حدود 10000 کیلوگرم دارد . برد این موشک 450 کیلومتر است . موشک Scud D (SS-1e) با هدف انهدام اهداف کوچک طراحی شده و دقت آن در مقایسه با موشک های قبلی بیشتر است . این موشک اوایل دهه 1980 مورد استفاده ارتش شوروی قرار گرفت .
عراق در ابتدای جنگ ذخایر اندکی از موشک های اسکاد و 9 سکوی پرتاب ویژه این نوع موشک را در اختیار داشت . اما تا اکتبر 1982 نتوانست به نحو کارآمدی از این موشک بهره گیرد .
عراق در روز 27 اکتبر 1982 پرتاب منظم موشک Scud B را آغاز کرد و جمعاً 3 فروند در سال 1982، 33 فروند در سال 1983 ، 25 فروند در سال 1984 ، 82 فروند در سال 1985 ، 25 فروند در سال 1987 و 193 فروند در سال 1988 به سوی اهداف ایرانی پرتاب نمود . عراق برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردم ایران با شلیک حجم گسترده ای از موشک اسکاد دست به "حملات پراکنده ای " علیه مناطق شهری یا مجتمعهای نظامی زد که به نظر می رسد این حملات عمدتاً با هدف اعمال فشار سیاسی بر ایران پایه ریزی شده بودند .
اغلب اوقات ، عراق از این موشکها علیه مراکز جمعیتی ایران در پشت خطوط مقدم جبهه استفاده می کرد . اهداف موردنظر شهرهایی بودند که تقریباً در نزدیکی مرز قرار داشتند نظیر دزفول و اهواز ، خرم آباد و بروجرد (190 کیلومتری مرز ایران - عراق)

ایران مدتها بعد موشک های اسکاد را ابتدا از کشور لیبی و پس از آن کره شمالی خریداری کرد . این سیستم ها به نیروی ویژه خاتم الانبیاء تحویل داده شد که از عوامل نیروی هوایی سپاه پاسداران بودند و اولین موشک اسکاد را در ماه مارس سال 1985 به طرف عراق شلیک کردند . در سال 1985 حدود 14 فروند ، 8 فروند در سال 1986 ، 18 فروند در سال 1987 و در سال 1988 نیز 77 فروند موشک اسکاد به سوی خاک عراق پرتاب شد .
در ابتدای جنگ حملات موشکی ایران بسیار موثرتر بوده که دلیل آن نیز عمدتاً بواسطه موقعیت جغرافیایی این کشور بود . تمامی شهرهای اصلی عراق در نزدیکی مرز ایران قرار داشتند اما تهران و بیشتر شهرهای اصلی ایران که در زمان جنگ مورد هدف قرار نگرفتند ، خارج از برد حملات موشک اسکاد عراق قرار داشتند . برعکس ، موشک های ایران حتی می توانستند شهرهای کلیدی نظیر بغداد را نیز هدف بگیرند .
با این وجود ، عراق هرگز نتوانست از امتیاز برد موشک به نحو مناسبی بهره گیرد زیرا اولاً برای ادامه حملات بی وقفه خود ، تعداد موشک موردنیاز را در اختیار نداشت و ثانیاً از منابع هوایی کاملاً برتری سود می جست که می توانست از آنها به عنوان جایگزین موشک اسکاد بهره برداری نماید و ثالثاً اینکه بیشتر موشک های ایران بیرون از شهر بغداد بر زمین فرود می آمدند . از لحاظ تئوری ، دقت مطلوب موشک اسکاد در بردهای طولانی بیش از یک کیلومتر بود و خطای دایره ای آن - با در نظر گرفتن دیگر عوامل - اغلب به 5 کیلومتر نیز می رسد . بنابراین تعجبی ندارد که بیشتر موشک های اسکاد ایران که به سوی بغداد شلیک می شدند در اطراف شهر فرود می آمدند . به علاوه اینکه ، حتی موشکهایی که در داخل شهر فرود می آمدند اغلب در فضاهای باز منفجر می شدند و حتی به ساختمانهایی برخورد می کردند که به ندرت تلفات زیادی را به بار می آورند .
ایران هیچگاه نتوانست اهداف اصلی اعلام شده از جمله وزارت دفاع و تاسیسات نفتی عراق را هدف قرار دهد . در واقع ، میزان تخریب موشک های اسکاد علیه اهداف شهری تقریباً مشابه با پرتاب چند هفته و چند روز یکبار بمب 500 پوندی بر روی شهرها بود . حملات موشک اسکاد معمولاً چیزی فراتر از ایجاد یک صدای بسیار بلند ، شکسته شدن پنجره ها و کشته شدن چند شهروند نبود . ظاهراً بیشتر حملات مرگبار طرفین زمانی اتفاق می افتاد که موشکها به اهدافی متراکم، آن هم به صورت کاملآً اتفاقی اصابت می کرد .
تا سال 1988 ، تاثیر کلی حملات موشکی ایران و عراق علیه افکار عمومی و روحیه طرف مقابل محدود ، نسبتاً کوتاه مدت و اغلب مبهم بود . کشوری که این موشک را پرتاب می کرد آن را به عنوان اقدام تلافی جویانه مرگباری علیه دشمن خود تبلیغ می نمود . اما سوی دیگر جبهه در بدترین حالت تنها دوره ای کوتاه مدت از ایجاد وحشت را در میان مردم خود تجربه می کرد که در اغلب موارد نیز بلافاصله به بروز احساس خشم و درخواست اقدامات تلافی جویانه علیه دشمن تغییر شکل می داد تا با این اقدام نشان دهند که از حملات دشمن توانستند جان سالم به در ببرند . از آنجائی که هر فروند موشک اسکاد پانصد هزار تا یک میلیون دلار ارزش داشت ، چنین حملاتی بسیار پرهزینه بودند . با وجود این ، ایران و عراق تلاش کردند تا با تامین تعداد قابل توجهی موشک و یا ساخت آنها در داخل توانایی خود را در استفاده از موشکهای دوربرد بهبود بخشند .
ایران با ناامیدی سعی کرد تا تعداد زیادی موشک اسکاد را از لیبی ، کره شمالی و سوریه خریداری کرده و همزمان پروسه ساخت موشک را در داخل کشور آغاز نماید . ایران درصدد بود تا موشک های Scud B بیشتری خریداری کرده ، آنها را در داخل کشور ساخته ، سیستم های خود را توسعه داده و از سیستم های جایگزینی نظیر موشک M-9 ساخت کره شمالی استفاده نماید . آنها موفق شدند تا مدلی از راکت Type-83 چینی را تولید کنند که آن را عقاب نامیده و سعی کردند تا در داخل نیز راکت دوربرد تولید کنند و آن را Iran-130 نام نهادند .
ایران ادعا کرد که طی سالهای 88-1985 بالغ بر 100 کارخانه داخلی در حال ساخت بخشی یا کل تجهیزات موردنیاز موشک و راکت بودند.
ایران تنها در مورد موشک عقاب توانست به موفقیت دست پیدا کند . ایران تولید این سامانه موشکی را در سال 1985 آغاز و بلافاصله در میدان جنگ از آنها استفاده کرد . به نظر می رسد که در حدود 325 راکت عقاب تولید شده که از این تعداد تقریباً 270-265 فروند به سوی اهداف موردنظر شلیک شدند . این شرایط امکان پرتاب حدوداً 250 راکت را در سال 1988 فراهم می کرد . با این وجود ، راکتهای عقاب فقط در حدود 40 کیلومتر برد داشتند و فاقد برد و یا دقت لازم برای اصابت به اهداف شهری یا اقتصادی بودند . راکت عقاب کلاهکی در حدود 300-70 کیلوگرم داشته و CEP آن بیشتر از 1000 متر است .
بهره گیری از راکت عقاب ، شیوه مناسبی برای هدف گیری اهداف مورد نظر نبود . تنها کاری که ایران می توانست انجام دهد ، شلیک این راکتها به سوی شهرهایی بود که در نزدیکی مرز قرار داشتند . این اهداف شامل شهرهایی همچون بصره ، ابوالخصیب ، الزبیر ، ام القصر ، مندلی و خانقین بودند اما کارآیی حملات موشکی عقاب معمولاً به مراتب کمتر از آتش توپخانه به نظر می رسید .
ایران در سال 1986 موشک های اسکاد بیشتری را از لیبی یا سوریه خریداری کرد اما فقط می توانست 22-18 فروند از این موشک را در سال 1987 پرتاب نماید . پس از آن ، به کره شمالی روی آورد و در این راستا توافقنامه ای برای تحویل 100 موشک اسکاد دیگر به عنوان بخشی از خرید تسلیحاتی 500 میلیون دلاری در ماه ژوئن 1987با این کشور منعقد کرد . این موشکها در اوایل سال 1988 به ایران تحویل داده شدند . به نظر می رسد که ایران به دنبال خرید موشکهای اسکاد بیشتری از کشور چین بوده اما نتوانست در این رابطه موفقیتی بدست آورد .
[url="http://images.persianblog.ir/1632_lalaiz3W.jpg"]http://images.persia...32_lalaiz3W.jpg[/url]
[color=#008000]موشک اسکاد ایرانی[/color]
طی 52 روز "جنگ شهرها " در سال 1988 ، ایران حداقل 77 موشک اسکاد به طرف عراق پرتاب کرد . 61 فروند آن به سوی بغداد ، 9 فروند به سمت موصل ، 5 فروند به طرف کرکوک ، یک فروند به تکریت و یک فروند نیز به سمت کویت شلیک شدند . ایران در یک روز 5 فروند موشک اسکاد و حتی ظرف 30 دقیقه بطور همزمان 3 فروند موشک به طرف شهرهای عراق شلیک نمود . با این وجود ، میانگین پرتاب موشک اسکاد به سمت شهرهای عراق در حدود یک موشک در هر روز بود و تا زمان پایان جنگ شهرها ، این تعداد به 20-10 فروند تقلیل یافت .
اگر ایران ادعاهای خود مبنی بر توانایی ساخت موشک اسکاد را عملی می کرد ، این وضعیت ممکن بود حتی پیچیده تر نیز گردد . یکی از فرماندهان سپاه پاسداران ، محسن رفیق دوست، تحقق این ادعا را در نوامبر 1987 آغاز کرد . ایران در آوریل 1988 نیز ادعا کرد که بر روی ساخت موشکی با برد 320 کیلومتر فعالیت می کند و اینکه 80 درصد موشکهای اسکاد پرتاب شده در داخل ایران ساخته می شوند . اما در اصل این ادعا چیزی جز یک تبلیغات محض نبود . ایران هیچگاه نتوانست در جنگ با عراق موشک اسکاد ساخت متخصصان داخلی را شلیک نماید .
ایران همچنین در تولید و توسعه سامانه موشکی ایران 130 ناکام ماند . جزئیات کامل این سیستم همچنان در پرده ای از ابهام قرار دارد اما به نظر می رسد که ساخت این سامانه در واقع تلاشی برای استفاده تجاری از قطعات موجود و نیز بکارگیری سیستم ساده هدایت کننده داخلی در ساخت موشکی بود که بتواند تا بردی فراتر از 130 تا 200 کیلومتر را بپیماید . در عمل ، این موشک تا اوت 1988 یعنی زمان آتش بس عدم قابلیت اطمینان خود را به اثبات رساند و با قابلیت اطمینان و دقت اندک خود حداکثر تا برد 120 کیلومتر به پرواز در آمد . با این وجود ، برخی از موشک های ایران 130 در اختیار نیروهای سپاه پاسداران قرار گرفتند و اولین موشکهای ایران 130 در 19 مارس 1988 به طرف العماره شلیک شدند و چهار فروند دیگر نیز در ماه آوریل به طرف این شهر پرتاب شدند . مشخص نیست که آیا این موشکها به اهداف موردنظر خود اصابت کردند یا اینکه توانستند به اهداف تاکتیکی خود دست یابند .
متخصصان ایرانی در اواخر جنگ بر روی طرح یک موشک زمین به زمین به نام سجیل نیز کار می کردند. در خاطرات روز نهم مردادماه 67 آیت الله هاشمی رفسنجانی آمده است: "شب، محسن (هاشمی) گروه طراح و سازنده موشک سجیل را آورد. جمع کوچکی در حد دیپلم و بعضی لیسانس هستند و موشک یکصد و سی کیلومتری زمین به زمین با بدنه فایبرگلاس و سوخت جامد ساخته اند که از دیگران که گروه علمی با امکانات زیاد دارند، ساده تر و ارزان تر است . قرار شد تشویق و حمایت شوند."
از این که بگذریم، این عراق بود که در نهایت موفق شد به موشک های دوربرد دست پیدا کند هرچند که برای تامین آنها تقریباً نیم دهه زمان صرف کرد . عراق از سال 1982 به بعد تلاش بسیار کرد تا موشک های با برد بیشتر را نیز تهیه نماید . برای نمونه ، در اوایل سال 1983 بیانیه های مختلف عراق نشان می داد که اتحاد جماهیر شوروی تمایل دارد تا موشکهای جدید با برد بیشتر (نظیر SS-12) را در اختیار نیروهای عراقی قرار دهد . اما تا 29 فوریه 1988 زمانیکه عراق 5 موشک دوربرد با نام الحسین به سوی اهدافی در ایران پرتاب کرد ، هیچ تحول جدیدی در قابلیت موشکی این کشور ایجاد نگردید .
این موشکها مدلی از موشک های Scud-B ، Scud-C یا Scud-D بودند . زمان دقیق تامین این موشکها معلوم نیست ، اما به نظر می رسد که در حدود 300 فروند موشک اسکاد در سال 1986 از طرف اتحاد جماهیر شوروی در اختیار نیروهای عراق قرار گرفت . عراق اعلام کرد که این موشک ها را در اوت 1987 در بردهایی حدود 400 مایل یا 650 کیلومتر آزمایش کرده است . این گزارشها در ابتدا جنبه تبلیغاتی نداشتند اما عراق چندان تمایلی به گفتن حقایق نداشت .
عراق به شیوه های مختلف توانست بر برد این موشک بیافزاید . نیروهای این کشور یک موشک اسکاد استاندارد را انتخاب نموده و آن را به صورت زیر بهسازی کردند :
الف) کاهش مقدار ماده منفجره موشک از 400 به 200 کیلوگرم ؛
ب) تغییر وضعیت موشک به گونه ای که همه سوخت آن به قیمت کاهش قابلیت اطمینان مصرف گردد ؛
ج) انجام هر دو حالت فوق . عراق همچنین توانست از تقویت کننده های تسمه ای استفاده نماید .
گزارشهایی نیز مبنی بر اعمال تغییرات دیگر بر روی ترکشهای موشک Scud در عراق وجود دارد . با این حال مشخص نیست که کدام گزینه واقعاً موردنیاز بوده و قابلیت برد دقیق موشک های اسکاد عراق نامعلوم است زیرا نیروهای عراقی دائماً سایت پرتاب موشک را در این مرحله از حملات خود جابجا می کردند . آنچه بلافاصله افشا گردید این حقیقت بود که موشک های اسکاد عراق می توانستند از مواضعی در جنوب بغداد خود را به شهرهایی همچون تهران و قم برسانند .

[b]نگاهی آماری به حملات موشکی عراق به ایران[/b]
بنا به روایت روزنامه "خراسان"، عراق در طول جنگ 410 فروند موشک زمین به زمین به سمت ایران شلیک کرد که در نتیجه آن 2300 نفر شهید و 11000 نفر مجروح شدند.
آمار سالیانه
در نگاهی به آمار سالیانه حملات موشکی عراق، مشاهده می شود که در سال ۱۳۵۹ میزان حملات، 13 بار بود که این تعداد در سال ۱۳۶۰ به ۲۴ و در سال ۱۳۶۳ به 30 و در سال ۱۳۶۶ به ۶۸ بار رسیده است.

در سال 1359، ۲۶ موشک و در سال ۱۳۶۰، ۴۸ موشک و در سال ۱۳۶۲، ۴۹ و در سال ۶۳، ۵۴ و در سال ۶۶، ۸۱ موشک به شهرهای ایران شلیک شد.


هشت سال، 410 موشک
در مجموع در 8 سال جنگ تحمیلی، شهرهای ایران ۲۴۸ بار با ۴۱۰ موشک زمین به زمین از نوع «فراگ۷»، «اسکادB» و «الحسین» آماج حمله قرار گرفت که تعداد شهدای این حملات 2 هزار و 336 تن و شمار مجروحان 11 هزار و 872 نفر گزارش شده است.

[url="http://images.persianblog.ir/1632_egg2vQlz.jpg"]http://images.persia...32_egg2vQlz.jpg[/url]
[color=#008000]ویرانی ناشی از اصابت موشک عراقی[/color]

27شهر، هدف عراق
۲۷ شهر ایران در 8 سال جنگ تحمیلی مورد حمله موشکی قرار گرفته است. برخی از این شهرها عبارتند از: آبادان، اسلام آباد، اصفهان، اندیمشک، اهواز، ایلام، بروجرد، بهبهان، تبریز، تهران، کرج، حمیدیه، خرم آباد، دزفول، رامهرمز، نهاوند و همدان که از این میان دزفول و تهران بیشترین آمار قربانیان غیر نظامی را داشتند.
نخستین بار در شانزدهم مهر ۱۳۵۹ یعنی تنها هفده روز پس از آغاز تجاوز رژیم بعث به ایران، شهر دزفول با سه فروند موشک زمین به زمین از نوع فراگ ۷ مورد حمله قرار گرفت که منجر به ویرانی پنجاه خانه و مغازه و شهادت دست کم شصت نفر و مجروح شدن سیصد تن از مردم بی‌دفاع و غیر نظامی شد.

این آغاز حمله‌های موشکی عراق به ذزفول بود و این شهر از ۱۶/ ۷/ ۱۳۵۹ تا ۲۶/ ۱۰/ ۱۳۶۵ یعنی در طول ۲۲۹۱ روز (۷۶ ماه) شش سال از هشت سال جنگ تحمیلی، پنجاه بار با ۱۳۲ فروند موشک زمین به زمین از نوع «فراگ ۷» و «اسکاد B» مورد حمله قرار گرفت که دست‌کم ۶۲۷ نفر شهید و ۳۱۴۱ نفر مجروح شدند. البته این آمار تنها درباره حملات موشکی است و شهدا و مجروحان غیر نظامی هوایی و توپخانه از این آمار جدا هستند.
نخستین حمله موشکی عراق به ایران، مربوط به ۱۶/ ۷/ ۱۳۵۹ به دزفول و آخرین آن‌ مربوط به تهران و اصفهان و قم و شیراز در ۳۱/ ۱/ ۱۳۶۷ بود.


روز خونین
در جنگ تحمیلی، یک روز بسیار خونین (سی ام مهر ماه ۱۳۶۲) برجسته است به طوری که شهرهای دزفول و مسجدسلیمان با ۴ موشک مورد حمله قرار گرفتند. دزفول در این روز، 40 شهید و مسجد سلیمان ۱۲۴ شهید داشت؛ یعنی در یک روز، در مجموع ۱۶۴ تن از هموطنان غیر نظامی ما به شهادت رسیدند که حدود ۶ درصد از کل قربانیان ناشی از حملات موشکی زمین به زمین عراق به ایران را شامل می شود؛ با حدود 500 مجروح.

حمله به مدرسه شهید پیروز بهبهان
بهبهان که در جنوب شرقی استان خوزستان است، در هشت سال جنگ تحمیلی، چهار بار و با شش فروند موشک زمین به زمین مورد حمله قرار گرفت که در مجموع در این حملات موشکی، ۱۴۷ نفر شهید و ۳۵۶ تن نیز مجروح شدند؛ اما یکی از صحنه‌های بسیار دلخراش جنگ تحمیلی بر اثر اصابت موشک به مدرسه راهنمایی شهید پیروز این شهر بود.
در تاریخ چهارم آبان ۱۳۶۲ ساعت ۲۰/۱۷ در حالی که دانش آموزان هنوز در مدرسه بودند، ارتش متجاوز عراق، یک فروند موشک اسکاد را به این مدرسه زد که ۶۹ دانش آموز، چهار معلم و یک خدمتگزار این مدرسه به شهادت رسیدند. پیکر برخی از این دانش آموزان شهید به کلی متلاشی شده بود.

[url="http://images.persianblog.ir/1632_tSlRKMe8.jpg"]http://images.persia...32_tSlRKMe8.jpg[/url]
[color=#008000]پیکر یکی از قربانیان حمله موشکی عراق[/color]

حمله به مسجدی در دزفول
از صحنه های دل خراش موشکباران ها چند مورد در دزفول بود؛ از جمله اصابت موشک به مسجد نجفیه که به شهادت 13 نوجوان بسیجی انجامید. همچنین برخورد موشک به منزل خانواده «خوشروانی» در این شهر به شهادت همه اعضای خانواده منجر شد. که پس از آن ها منزل شان به حسینیه تبدیل شد.
رکورد بیشترین موشک
در تاریخ هجدهم فروردین ۱۳۶۷، عراق 5 شهر اصفهان، کرج، تهران، قم و تبریز را با ۱۰ فروند موشک زمین به زمین «الحسین» هدف قرار داد که رکورد شلیک بیشترین تعداد موشک در یک روز متعلق به این روز و همچنین روز ۲۴ خرداد 1366 است که با ۹ فروند موشک «اسکادB» به 8 شهر رامهرمز، نهاوند، اندیمشک، دزفول، اسلام آباد، کرمانشاه، خرم آباد و مسجدسلیمان حمله کرد.


حملات موشکی ایران
ایران در سال ۱۳۶۳ تصمیم گرفت برای بازدارندگی، عملیات موشکی خود را آغاز کند. ایران نخستین موشک زمین به زمین خود را ۱۶۱۳ روز پس از نخستین حمله موشکی عراق به شهر‌های ایران در ۲۱/۱۲/۱۳۶۳ با اخطار قبلی و اینکه شهرهای مذهبی و عتبات را نمی‌زند به شهر‌های کرکوک و بغداد شلیک کرد.

ایران در مجموع از ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷ و پایان جنگ تحمیلی ۱۱۹ موشک اسکاد شلیک کرد که از این میزان، ۹۹ فروند به بغداد خورد و موصل با یازده، کرکوک با شش، العماره و تکریت هر کدام با یک فروند موشک زمین به زمین هدف قرار گرفتند.
بین سالهای 1987 و 1988 عراق به طور میانگین روزانه تقریباً‌ 3 فروند موشک اسکاد به طرف ایران شلیک می کرد که در مقایسه با گذشته ، تاثیر حملات هوایی و موشکی عراق علیه اهداف ایرانی در سال 1988 به مراتب بیشتر بود . در حالیکه ایرانی ها پیش از آن می توانستند خود را با بمباران کوتاه مدت و نسبتاً محدود عراق انطباق دهند ؛ اما حملات بی وقفه موشکی با ترس فزاینده ای در میان مردم ایران همراه بود با این فرض که ممکن است عراق از سلاح های شمیایی استفاده نماید و بالطبع این ترس تاثیری شگرف بر روحیه مردم ایران داشت . در این راستا ، شایعات و گزارشاتی به گوش مقامات عالی رتبه ایران - منجمله آیت ا... خمینی - در تهران می رسید . برپایه گزارشات واصله ، تا اواسط ماه مارس تقریباً یک میلیون ایرانی و تا اواخر ماه آوریل چند میلیون نفر دیگر از تهران خارج شدند .
معهذا ، باید خاطر نشان کرد که حملات موشکی عراق در صورت عدم وجود سایر عوامل احتمالاً به تنهایی تاثیر چندان زیادی در روند جنگ ایجاد نمی کردند . با نزدیک شدن موشک اسکاد به هدف موردنظر ، صدای آن بر فراز منطقه وسیعی به گوش می رسید و پس از آن بر اثر انفجار ، صدای مهیبی تولید شده و شیشه پنجره ها می شکستند . با وجود این ، موشک اسکاد خسارت فیزیکی شدیدی به اهداف ایرانی وارد نمی کرد و هر موشک تنها قادر بود تا به طور میانگین کمتر از 24 نفر را به کام مرگ بفرستد . انواع موشک های اسکاد عراق ، ظاهراً‌ کلاهکی به وزن 250-130 کیلوگرم داشته و به ندرت می توانستند نقش "قاتل شهروندان غیرنظامی " را ایفا کنند.


[b]جمع بندی[/b]
در نهایت می توان چنین نتیجه گیری کرد که راکتها و موشکهای زمین به زمین به کار رفته در جریان جنگ هشت ساله ایران و عراق بیشتر نقشی تاکتیکی داشتند و کارکرد روانی و تبلیغاتی آنها بسیار بیشتر از اهمیت راهبردی آنها بود.
  • Upvote 2

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

سلام

دوستان یکم زیاده ولی تا اخرش بخونید خیلی زیباست

 

روايتي دست اول از پرتاب اولين موشك دوربرد ايران در دفاع مقدس

اول وقت، جلسه مديران دانشگاه بهشتي بود.ساعت هفت صبح جلسه شروع شد. كارها مورد مشورت قرار گرفت. دستورهاى لازم داده شد. طبق برنامه بايد يك هفته در تهران مى‏ماندم و بعد دو هفته به منطقه مى‏رفتم، ولى منشى چند پيام از خلبان رستمى به من داد. مى‏خواستم به منزل بروم. ناگهان شنيدم يك ماشين از نيروى هوايى اجازه ورود به دانشگاه را دارد و با من كار دارند. فهميدم خلبان رستمى است. خبر داد: دشمن تصميم دارد تمام شهرها را بمباران كند. حتى هواپيماى دشمن به شهر مشهد رسيده است. ما هم ديگر هواپيماى مناسب براى جنگنده‏هاى جديد دشمن نداريم. ضدهوايى‏ها هم برد مناسب را نداشتند. بچه‏هاى جبهه به هواپيماى دشمن مى‏گفتند "ايران‏پيما " و به هواپيماهاى خودى مى‏گفتند "ميهن‏تور " به اين ترتيب تقريبا آسمان ايران بى‏دفاع بود.
از همه بدتر، پديده جديد موشك باران تهران بود. مردم، خودجوش، شعار مى‏دادند: "موشك جواب موشك ". اين خواست فطرى مردم بود. خلبان رستمى آمده بود كه گروهى آماده كند كه من هم جزو آن بودم تا به يك سايت موشكى برويم كه براى نمونه از قبل از انقلاب چند موشك خودكشش، "اسكاد B " در آن بود. اين موشك‏ها براى نمونه از طرف روس‏ها به ايران داده شده بود. و براى اينكه آمريكا از بى‏خطر بودن آن براى اسرائيل باخبر شود، چند نمونه هم به ايران دادند، آن هم از طريق معاهده نظامى "سنتو " تا آمريكا تحريك نشود. روس‏ها و آمريكايى‏ها به كشورهاى اقمارى خود، متعادل اسلحه مى‏فروختند و براى اينكه تعادل پيمان "ورشو " و "سنتو " به هم نخورد نمونه‏اى از سلاح‏هاى راهبردى را كه به كشورهاى اقمارى مى‏دادند به طرف مقابل هم مى‏دادند كه اربابان از وضع يكديگر و نوكرانشان آگاه باشند.
حالا چند فروند موشك در يك سايت بود كه على‏القاعده قابل استفاده نبود خلبان رستمى آمده بود كه امشب مرا با خود برد.
دو روز از خلبان رستمى فرصت خواستم كه كارهاى خود را در تهران رفع و رجوع كنم و خود را آماده كردم كه به مأموريت نامعلومى بروم و آن اولين پرتاب موشك به طرف دشمن (عراق) بود.
يك نقشه از "سايت " يا محوطه نظامى مورد نظر به من دادند. ديگر چيزى از مأموريت خود نمى‏دانستم. آن روز غروب بايد با يك گروه به طرف "سايت " موشكى حركت مى‏كرديم.
تنها توانستم از پدرم در كوچه خداحافظى كنم و زودتر از وقت مقرر، قبل از افطار به قرارگاه مورد نظر برسم.
تقريبا تمام افراد گروه آمدند. افطارى خورديم و نماز خوانديم. يك معارفه كلى شد خلبان رستمى مسؤول گروه بود. خيلى منظم و مرتب همه سوار اتوبوس شديم. بيست نفر بوديم، و بايد در اتوبوس توجيه مى‏شديم. تقريبا نيمه‏هاى شب به همان قرارگاه خودمان رسيديم. يك ضرب به اتاق جنگ رفتيم. در اتاق جنگ ماكت منطقه جنگى قرار داشت و همه دور آن جمع شديم تا بفهميم چه كار بايد كرد. منطقه مأموريت ما خطوط شمالى جبهه بود، ولى نمى‏دانم چرا به محور ميانه آمديم. شايد بعضى از مهندسان در محور بودند كه بايد با هم آشنا مى‏شديم.
نيمه شب به طرف "سايت " حركت كرديم. گروه ما خيلى كوچك شده بود. گروه‏هاى ديگر مأموريت ديگر داشتند. اكثر گروه ما مهندسى محاسبات پرتاب، الكترونيك و مكانيك بودند. چهار نفر ديگر كارگر فنى بودند، ولى ده تا مهندس را در كار عملى در جيب خود جا مى‏دادند. من هم نخودى بودم. چون رشته معمارى به درد پرتاب نمى‏خورد. خلبان رستمى هم مسوول گروه بود. همه نيروى داوطلب بوديم. تنها لباس او درجه نظامى داشت. بقيه ما لباس ساده بسيجى داشتيم. يكى از كارگران فنى به نام حاج‏آقا آل‏على خيلى شوخ و "آچار فرانسه " بود و در هيچ كار فنى، نمى‏ماند. لودر، جيپ، تانك، همه چيز تعمير مى‏كرد. بعضى از چيزها را سر هم كرده بود و ماشين مين‏كوب ساخته بود و لندرور "شنى‏دار " درست كرده بود. خيلى چيزهاى عجيب و غريب ديگر او در "مينى‏بوس " از طرح‏هاى خود صحبت مى‏كرد. ماجراى ساخت بولدزر او كه زير آب كار مى‏كرد جالب بود. يكى ديگر از بچه‏ها كه او هم كارگر فنى بود از ساخت هدايت امواج راديويى صحبت كرد. هواپيماى كوچك هدايت شونده، هدايت از دور جهت‏گراى توپخانه كه ديده‏بان، مستقيم لوله توپ را در جهت مناسب با امواج راديويى مستقر كند.
بين راه يك ايستگاه صلواتى بود. تصميم داشتيم در آنجا استراحت كنيم و شام بخوريم كه همين كار را كرديم.
بعد از اذان صبح، به طرف پايگاه راه افتاديم. هوا كم‏كم روشن مى‏شد. منطقه جالبى بود. پر از گوسفند. چند چوپان جوان دنبال ماشين مى‏دويدند. از پايگاه خبرى نبود. فقط چند آغل غار مانند ديدم كه احساس كردم بايد با تكنيك جديد، حفارى شده باشد، ولى پر از بز و گوسفند بود. اين منطقه در كنترل ارتش بود. از جبهه فاصله زيادى داشت. چون قبلاً ماكت منطقه را ديده بودم، تجسمى از وضع پايگاه داشتم. احتمالاً پس از پيچ تندى بايد به يك در بزرگى كه در دهانه يك دره بود وارد مى‏شديم. تقريبا حدسم درست بود. مردم بومى اينجا، لر و شيعه بودند. از لحاظ جغرافياى انسانى، منطقه امنى بود. مردم خيلى همكارى مى‏كردم. هيچ نفوذى و ستون پنجمى، اين دور و برها نمى‏توانست نفوذ كند. مردم عشاير اين منطقه خيلى هوشيار بودند. ناگهان يك در ورودى نظامى را كه استتار بود، مشاهده كرديم. خلبان رستمى با لباس رسمى به دژبانى رفت، ناگهان در كشويى باز شد و ما با مينى‏بوس وارد شديم. چند سرباز با تفنگ، پيش‏فنگ كردند. جورى سر و صدا راه انداختند كه ما همه ميخ شديم. مينى‏بوس درب و داغون ما وارد يك محوطه عظيم طبيعى شده بود كه كوه‏هاى اطراف آن، مانند محوطه قرارگاه توپخانه اصفهان بود. مكانى مثل يك كاسه كه دور و اطراف آن را كوه فرا گرفته و شيارهاى خوبى در هر قسمت از كوه‏ها به وجود آمده بود. داخل هر شيار تونلى زده بودند و تأسيساتى داير بود. هيچ ساختمان مصنوع بشر، در محوطه ديده نمى‏شد، مگر ورودى تونل‏ها. جلوى يكى از تونل‏ها ايستاديم. يك ستوان جلو آمد. خيلى رسمى و با جديت به خلبان رستمى سلام نظامى داد و با داد و بيداد گزارشى از وضع قرارگاه داد و خود را در خدمت اعلام كرد. ما هم با ساك‏هاى خود از مينى‏بوس پياده شديم.
از لحاظ مكان‏يابى انگار طبيعت، اينجا را طراحى كرده بود كه يك كاسه تمام عيار باشد و خيلى از تأسيسات را در خود جا دهد. در اصفهان هم براى توپخانه از طريق پيمان "سنتو " چنين جايى پيدا شده بود.
شايد از طريق ماهواره پيدا كردن يك چنين جاهايى آسان‏تر باشد، ولى از روى عكس هوايى هم مى‏توان چنين جواهرهايى را كشف كرد. چون دستور مستقيم از فرماندهى كل قوا بود ما را تحويل رفتند. معلوم بود هيچ آثارى از انقلاب و جنگ در اينجا وجود نداشت. همه افراد با وسواس اين منطقه را تميز نگه داشته بودند. همه سربازها و درجه‏داران منظم در جاى خود منتظر دستور بودند. خلبان رستمى از ستوان خواست كه به همه دستور آزاد بدهد. دستور داده شد. فقط يك خرده، پاها باز شد. هيچ فرق چندانى از نظر ما نكرد. ما نمى‏دانستيم چه كار كنيم. جو نظامى ما را گرفته بود. ما هم سيخ مقابل پرچم ايران كه جلوى دفتر كار قرار داشت، ايستاده بوديم، ولى در صف نبوديم. بالاخره وارد دفتر شديم و روى صندلى نشستيم.
سريع به يك تونل عظيم رفتيم كه در آن يك "لانچر " خودكشش بود. مثل يك تريلر چندين چرخ كه روى آن يك موشك عظيم بود يا حداقل براى من كه اولين بار يك هيولا مى‏ديدم عظيم جلوه مى‏كرد. همه وسايل پرتاب داخل تريلر قرار داشت. سكو پرتاب روى تريلر قابل بالا و پايين كردن و تمام وسايل و محوطه تميز بود. جناب ستوان، يك دفترچه از تعميرات به عمل آمده روى موشك را به خلبان رستمى داد. معلوم شد چندين كارشناس از كشورهاى دوست عربى آمده و روى آن كار كرده‏اند، ولى نتوانسته‏اند كارى انجام دهند. اكثر كشورهاى عربى از بلوك شرق محسوب مى‏شدند و افراد متخصص آنان در شوروى آموزش ديده بودند. حالا نوبت ما بود كه وسايل مختلف را بازرسى و تعمير كنيم. هركس شروع كرد به "آزمايش " قسمت‏هاى مختلف هدايت و پرتاب موشك. كمترين خطايى باعث انفجار موشك در تونل مى‏شد. همه با سكوت و دقت شروع به كار كردند. محور كار، بيشتر در زمينه ابزار الكترونيكى بود. بعد از چند ساعت كار، قسمت‏هايى از "لانچر " جدا شد و در كف تونل قرار گرفت. من هم با چند سرباز مشغول نقشه‏بردارى از داخل تونل شدم تا نقشه كامل محوطه را تهيه كنم. همه كار مى‏كردند، محوطه بر خلاف قبل شلوغ پلوغ شد. همه چيز "آزمايش " و وسايلى كه بايد از عقبه مى‏آمد فهرست شد. داخل تونل اصلاً نفهميديم كه شب شد. اذان مغرب، ما را هوشيار كرد. اكثر بچه‏ها دست از كار كشيدند. بعد از نماز ما هم افطارى خورديم. در ماه رمضان هم شام مى‏خورديم، هم افطار و هم سحرى. چون مسافر بوديم بقيه صبحانه و ناهار هم جاى خود برقرار بود. بعضى اوقات عصرانه هم مى‏خورديم! پس از دو ساعت استراحت هم مشغول به كار شدند.
در همين وقت خلبان رستمى وارد تونل شد و مرا صدا كرد. گفت: بى‏سيم تو را مى‏خواهد. بايد به ماموريت ديگرى مى‏رفتم. رفتم و بعد از چند روز با لباس خاكى و بدن عرق كرده و خاك گرفته دوباره به دروازه پايگاه وارد شدم. دژبان در را باز كرد و سلام نظامى داد. در تونل را يك سرباز باز كرد و ما هم وارد تونل شديم. وضع عجيب و غريبى بود. بچه‏ها به حدى شبانه‏روزى كار كرده بودند كه وضع آن‏ها هم از من بهتر نبود: خاكى، عرق كرده و خسته. با كمال تعجب، جناب سروان هم هم‏رنگ جماعت شده بود؛ كلاه نداشت و با دمپايى اين ور و آن‏ور مى‏رفت.
خلاصه بچه‏هاى بسيج اين جماعت ارتشى را خراب كرده و آن‏ها را از ريخت و قيافه انداخته بودند. اما در عوض آن‏ها همه دست به آچار بودند. قيافه همه خسته نشان مى‏داد، ولى همه خوشحال بودند. براى اينكه اولين بار بود كه تمام دستگاه‏هاى الكترونيك را تعمير كرده بودند. قبلاً چند ماه، كارشناسان خارجى روى آن كار كرده بودند، ولى نتوانسته بودند آن را راه بيندازند. دو نفر از بچه‏هاى الكترونيك بر سر محاسبه پرتاب و برد موشك بر سر "تانژانت " و "كتانژانت " دعوا داشتند. يكى مى‏گفت بايد با "tg " پرتاب شود و ديگرى مى‏گفت بايد با "cotg " پرتاب شود. ما كه چيزى نمى‏فهميديم. كلى محاسبات جلوى آن‏ها بود. كنار "لانچر " سفره انداخته بودند و بساط چاى هم برقرار بود. من هم بى‏نصيب نماندم.
اگر وضع "تانژانت و كتانژانت " مشخص مى‏شد، سكوى پرتاب "لانچر " را بيرون مى‏برديم. طبق محاسبات اين موشك به پايتخت دشمن نمى‏رسيد. تمام محاسبات را با آخرين برد موشك به يك محوطه صنايع "ش.م.ه " دشمن كه نزديك پايتخت بود، متمركز كردند. به سختى سيصد كيلومتر را در حافظه كامپيوتر موشك ثبت كردند. اين مجموعه را كشورهاى غربى در اختيار دشمن قرار داده بودند و تقريبا در كشورهاى جهان سومى استثنايى بود. حال همه چشم‏ها به ما دوخته شده بود. مخصوصا اينكه اين مجمع صنايع نظامى در سى كيلومترى پايتخت عراق مستقر بود. همه در رويا خود را موفق مى‏ديديم، ولى دعوا روى محاسبات پرتاب و همچنين تغييرات اين چند روزه چندان قابل اطمينان نبود. شايد هم موشك در همين جا منفجر مى‏شد و همه پودر مى‏شديم. در هر صورت همه فعاليت خود را كردند.     

 

بالاخره حاج آل على پشت "لانچر " خودكششى نشست. مثل يك تريلر بزرگ بود و موشك پشت آن سوار بود. بايد آن را به محوطه مى‏رسانديم. غار، بيش از يك در كشويى آهنى ضدانفجار نداشت. آل على پشت فرمان نشست. استارت زد. دود غليظى فضا را فرا گرفت و موتور با هيبت غول‏آسايى، نعره مى‏كشيد. در كشويى باز شد. على آقا، متخصص در ماشين‏آلات سنگين بود. ديپلم داشت، ولى در كار عملى حرف نداشت. ماشين را در دنده يك گذاشت ولى صداى عجيب و غريبى از گيربكس به گوش مى‏رسيد. زود ماشين را خاموش كرد. گفت گيربكس دستكارى شده است. جناب سروان با تعجب گفت يقينا كار كارشناسان كشورهاى دوست عربى است كه نه تنها وسايل الكترونيك را دستكارى مى‏كردند بلكه به گيربكس آسيب زده‏اند. بچه‏ها تصميم گرفتند اين غول را هول بدهند و يك تراكتور هم آن را بكشد تا بتوانيم به محوطه برسيم. همه دست به كار شدند. سيم بكسل، تراكتور، همه سربازها و افسرها براى كشيدن "لانچر " به محوطه بسيج شدند، حتى نگهبان‏ها. موج شعار "موشك جواب موشك " همه را فرا گرفته بود. سعى عجيبى بود. اين غول بى‏شاخ و دم راه افتاد. على آقا يا همان آل على، پشت فرمان بود. غول به نزديكى در غار رسيد. هر چه به در نزديك‏تر مى‏شد، تعجب همه بيشتر مى‏شد. با كمال تعجب "لانچر " به درگير كرد. لانچر حدود ده سانتى‏متر بزرگ‏تر از در غار بود. هيچ‏كس نمى‏دانست اين غول از چه درى وارد غار شده كه حالا بيرون نمى‏رود. همه چشم‏ها به طرف من دوخته شد. من هم هر چه نقشه سايت، عكس هوايى و برداشت خود را از اين مجموعه نگاه مى‏كردم، چيزى غير از در غار به نظرم نمى‏رسيد. همه در ناباورى و يأس قرار گرفتند، ولى نمى‏دانستيم راز اين كار چيست. از جناب سروان كه قبل از انقلاب در اينجا گروهبان بود، خواستم چيزى بگويد. چيزى نداشت، فقط گفت ايرانى‏ها حق داخل شدن به اينجا را نداشتند، مگر چند نفر محدود كه آن‏ها هم بعد از انقلاب فرار كرده‏اند. از او خواهش كردم هر چيزى كه يادش مى‏آيد بگويد. رفتيم قسمت‏هاى ديگر غار را سر زديم، ولى هر راهرويى كوچكتر بود.
اولين كارى كه كردم، فرض كردم از همين در كه تنها در غار بود اگر موشك شليك شود چه مى‏شود. ديدم هيچ، اگر از اين محوطه كوچك موشك پرتاب شود، يقينا محوطه آسيب سختى مى‏بيند. حداقل فضايى كه ما براى پرتاب نياز داشتيم، دو برابر محوطه‏اى بو دكه تمام درهاى غار به آن باز مى‏شد. پس اين در براى پرتاب موشك و احتمالاً ورود موشك به كار نرفته است. پس اين غول چگونه وارد غار شده است؟ همه شروع كردند به گشتن تا اينكه كليدى، چيزى، ابزارى، يا اتاق فرمانى پيدا شود تا قسمتى از ديواره غار از جاى خود حركت كند. هر چه مى‏گشتيم، مأيوس‏تر مى‏شديم.
ديگر نيمه‏هاى شب شده بود. "لانچر " جلو آمده بود و جاى خواب بچه‏ها را كه چند شب آنجا خوابيده بودند گرفته بود. خواستند جاى تميز ديگرى پيدا كنند اما همه جا پر از روغن، ابزار و خلاصه كثيف بود و كسى هم حال تميز كردن نداشت. حتى سربازها هم "دمغ " بودند. لباس همه كثيف شده بود. هنوز دود كاميون يا لانچر از محوطه غار كاملا خارج نشده بود. بعيد بود كه آمريكايى‏ها اين قدر بى‏سليقه باشند كه كاميون را داخل غار روشن كنند. پس كليد كار كجاست؟ حاج آل على، ناگهان بلند به همه گفت: مردم مى‏گويند "موشك جواب موشك " شما كارى نكنيد كه اين شعار تبديل شود به "پوشك جواب موشك ". همه بى‏اختيار خنديدند. تصميم گرفتيم شب استراحت كنيم و در روز از بالاى كوه و محوطه و از داخل جستجو را ادامه دهيم. يك قسمتى از غار كه شبكه فلزى داشت، قابل تميز كردن بود. بچه‏ها مشغول تميز كردن شدند تا حداقل كمى استراحت كنند.حالت "خوف و رجا " بود.
بچه با شلنگ آب قسمت فلزى را شستند و سريع آنجا را تميز كردند. همه كار مى‏كردند. سربازها رفتند و در آسايشگاه خود و افراد اعزامى خلبان رستمى در سايت كنار موشك خوابيدند. كيسه خواب، پتو، همه چيز آماده شد. همه دراز كشيدند ولى كسى خوابش نمى‏برد. بوى خاصى پس از شستشو در محوطه پيچيد. مثل بوى پشم گوسفند بود. تصميم گرفتيم آن شب تمام چراغ‏ها را خاموش كنيم تا شايد بتوانيم بخوابيم. در آهنى غار هم باز بود و سر موشك خارج از غار. اين بدترين حالت بود، چون اگر يك بمباران انجام ميشد، موشك منفجر مى‏شد.
از همه بدتر اينكه تراكتور بيرون بود و نمى‏توانستيم كاميون حامل موشك را به داخل بكشيم.
تاكنون اين منطقه مورد تهاجم قرار نگرفته بود؛ ولى معلوم نبود امشب "بز نياوريم. " تجسم انفجار اين مشك داخل غار باعث شد دوباره همه بلند شوند. هر چه زور زديم كاميون تكان نخورد. دنبال جايى مى‏گشيم كه طناب را به آن ببنديم و با قرقره آن را بكشم. هيچ جاى مناسبى در غار پيدا نشد كه قرقره را به آن نصب كنيم. ناگهان يكى از بچه‏ها كه پتوى خود را روى يك دسته فلزى انداخت بود آن را به همه نشان داد، شايد فرجى باشد. پتو را كنار زديم. دوباره بچه‏ها كيسه خواب و ديگر وسايل خواب خود را از كف فلزى برداشتند و آماده شدند كه طناب را به كمك چند قرقره بكشند. خوشبختانه قسمت فلزى كف غار حالت شيار و شبكه‏اى داشت و انسان روى آن سر نمى‏خورد؛ ولى قسمت‏هاى ديگر همه صاف و صيقلى بود. طناب به آرامى محكم شد و حالت كشش پيدا كرد. كاميون با موشك آرام، آرام راه افتاد. طناب از سيم بكسل بهتر بود؛ چون اگر پاره مى‏شد، حداقل جرقه يا ضربه‏اى به موشك اصابت نمى‏كرد؛ چون با هر ضربه، فاجعه‏اى رخ مى‏داد. فكر انفجار موشك ذهن همه را مشغول مى‏كرد. كاميون چند سانتى‏متر راه نيفتاده بود كه ناگهان صداى مهيبى همه جا را فرا گرفت.
صداى يا الله، يا على، يا ابوالفضل بلند بود و خلاصه هر كس به كسى متوسل مى‏شد. صدا همه غار را فرا گرفت. نفهميدم‏چى شد. در يك لحظه همه خود را در زمين و هوا ديديم. نفهميديم كه انفجار بود يا چيز ديگر. موشك منفجر شده بود؟ طناب هم اگر پاره مى‏شد، اين قدر سر و صدا نداشت. خلاصه بعد از چند ثانيه كه براى ما چند ساعت طول كشيد - و شايد در همان چند لحظه تمام خاطرات زندگى براى هركس دوره شد - ما به زمين افتاديم و روى هم در غلتيديم. همه جا تاريك شد. تنها، نورى از محوطه به داخل غار مى‏تابيد. سكوت و سكون همه جا را فرا گرفت. فقط ناله بعضى از دوستان به گوش مى‏رسيد. نمى‏دانستيم چه اتفاقى افتاده است. سربازان كه در آسايشگاه بودند با صداى مهيبى كه شنيده شد به طرف غار آمدند. هركس چراغ قوه‏اى داشت. نمى‏دانستيم مرده‏ايم يا زنده؛ ولى درد، به ما فهماند كه زنده‏ايم. پاى چوبى من درآمده بود و نمى‏دانستم كجا افتاده و حتى خودم كجا هستم. بوى تعفن خاصى به مشام مى‏رسيد. ناگهان احساس كردم تعداد زيادى گاو و گوسفند نعره زنان در حال فرارند. نمى‏دانم رويا بود يا نه؛ ولى بوى پشكل و پشم مشام ما را مى‏آزرد. آرام آرام يكديگر را صدا كرديم. يكى از سربازان فيوزهاى برق را دوباره راه انداخت. چراغ‏ها و پروژكتورها روشن شدند.
خودمان را در وضع عجيبى ديديم. موشك در آرامش خوابيده بود؛ ولى بچه‏ها در گودالى افتاده بودند كه در انتهاى آن صداى گاو و گوسفند به گوش مى‏رسيد. همه ما را بالا آوردند. پاى چوبى من هم پيدا شد. هنوز سر و وضع خود را تميز نكرده بوديم كه ناگهان همه تكبير گفتند، سربازها كه خيلى جوان بودند پايكوبى مى‏كردند. غلغله‏اى بود. تازه فهميديم چى شده بود. با خدا باش، خدا با توست. دستگيره‏اى كه طناب به آن وصل شده بود در واقع اهرم يك "رمپ " فلزى بود كه وصل مى‏شد به يك تونل با پيچ سى درجه كه از آن تونل موشك‏ها را وارد غار اصلى يا "شيلتر " مى‏كردند. انتهاى غار بعد از پيچ هم يك در فلزى داشت، كه بعد از انقلاب از تورفتگى آن براى آغل گوسفندان استفاده مى‏كردند و آن طرف كوه بود. به عبارتى موشك از خارج محوطه آن طرف كوه وارد مى‏شد و از رمپ بالا مى‏آمد و در ايستگاه نگهدارى مى‏شد و از در جلو افراد و وسايل تعمير و نگهدارى را وارد مى‏كردند؛ چون ورود موشك‏ها يك بار انجام شده و ديگر خارج نشده بود، ورودى اصلى بعدها توسط چوپان‏ها كور شده بود. مخصوصا بعد از انقلاب كه بيشتر جنبه نگهدارى موشك براى ارتش مطرح بود تا استفاده از آن. حالا اين راه كشف شده بود. متأسفانه آنهايى كه فرار كرده بودند تمام نقشه‏هاى مجموعه را منهدم كرده يا با خود برده بودند.

خوشبختانه با اين عمل، حداقل پنج فروند موشك آماده مى‏شد كه از اين محوطه خارج شود و شايد هم مى‏توانستيم آن‏ها را شليك كنيم. ديگر كسى خوابش نمى‏برد. همه گروه مجبور بوديم حمام برويم. سربازها با جان و دل به ما خدمت مى‏كردند. آن‏ها شروع كردند به تميز كردن "رمپ " و رسيدن به در فلزى، كه گوسفندها از آن فرار كرده بودند و چوپان‏ها در دل شب دنبال آن‏ها مى‏گشتند. تصميم داشتيم كه وقتى هوا روشن شد در فلزى را باز كرده و محوطه را تميز كنيم. ما هم آن شب را در آسايشگاه خوابيديم. جناب سروان با سربازانش محوطه كار را تميز كردند.

 

به حدى هيجان‏زده بودم كه با تمام خستگى صبح سحر آماده كار شدم. سحرى و صبحانه به هم وصل شد. هوا كه روشن شد با يك موتور سوار حركت كردم كه ورودى‏هاى خارج از محوطه را بازرسى كنم. عملاً براى شناسايى كامل ورودى، من مشغول هماهنگى شدم. كارها را تقسيم كردم. عده‏اى از داخل مشغول تميز كردن شدند، من هم از بيرون مشغول شناسايى شدم. يكى از ورودى‏ها از ديواره سنگى پر شده بود. معلوم بود چوپانان محلى براى اينكه ورودى را تا مرز در فلزى براى گوسفندان قابل استفاده كنند، يك ديواره سنگى جلوى غار كشيده‏اند و يك ورودى كوچك براى گوسفندان ايجاد كرده بودند. عملاً بعد از انقلاب محوطه بيرون بى‏استفاده افتاده بود و ارتش بيشتر از داخل پايگاه محافظت مى‏كرد. مردم هم احساس مى‏كردند تا در ورودى كه از جنس فلز بود براى استفاده شخصى اشكالى ندارد. وقتى به آغل گوسفندان يا به عبارتى ورودى اصلى غار رسيدم، هنوز خيلى از گوسفندان پراكنده و چوپانان با سختى دنبال آن‏ها بودند. شايد همين حالت گوسفنددارى بود كه دشمن احساس مى‏كرد اين پايگاه تخليه شده است و به آن كارى نداشت. نفوذ ستون پنجم هم به اين ارتفاعات سخت بود. تازه مردم بومى اينجا با ما بودند و سخت از اطراف محافظت مى‏كردند. مى‏دانستند امنيت پايگاه براى آن‏ها هم مهم است. مسوولان پايگاه هم فقط از داخل محافظت مى‏كردند و نيازى به بيرون نبود. اصلاً فكر نمى‏كردند ماشين‏آلات سنگين مثل "لانچر " بايد از اين قسمت حركت كند.
وقتى وارد غار شديم با چراغ قوه اطراف را نگاه كرديم. حدود دو متر كف غار از كود گوسفندان بالا آمده بود. خيلى كثيف و تاريك بود و بوى مشمئزكننده‏اى به مشام مى‏رسيد. تا ساق پا در كف فرو مى‏رفتيم. پس از گذشت حدود بيست متر با يك پيچ نزديك به سى درجه به در فلزى رسيديم. در قابل باز شدن نبود. بايد از كف خاكبردارى مى‏شد و تقريبا حجم آن هم زياد بود.
همين وقت خلبان رستمى با جناب سروان با عده‏اى از افراد در يك وانت به ما رسيدند. به خلبان رستمى طرح خود را گفتم. سريع دو دستگاه لودر آوردند. طبق نقشه‏اى كه سريع براى آنها كشيديم، يك لودر در قسمت مناسبى از كوه، مشغول كندن آغل براى گوسفندان شد و لودر ديگر به جان ديوار تيغه‏اى و كف غار افتاد كه مملو از پشكل بود. عده‏اى ديگر هم از داخل، محوطه را تميز مى‏كردند. تا عصر يك نفس كار شد. حداقل گوسفندها، خانه جديد پيدا كردند. چوپان‏ها هم راضى بودند. ما هم شروع كرديم به تعمير سيستم‏هاى برق و تأسيسات حركتى كه با سيم بكسل بود.
نزديك‏هاى غروب پس از روغن‏كارى "وينچ " و درها سيستم برقى را راه انداختيم. در زوزه‏كشان باز شد. محوطه داخل غار با آن طرف كوه ارتباط برقرار كرد. ديگر نياز نبود مسافت پانصد متر را دور بزنيم و به داخل پايگاه برويم. از اين راه راحت اياب و ذهاب مى‏كرديم. همه چيز براى بيرون آوردن موشك آماده شد. فقط مشكل دنده‏هاى موتور بود كه بتواند روى پاى خود بيرون بيايد. از آل على هم خبرى نبود. از ديشب تا كنون از او خبرى نبود. تصميم گرفتم با تمام نيروى انسانى و به كمك چند وانت "لانچر " را به بيرون بكشيم. تقريبا كار خطرناكى بود؛ چون اگر يك سيم بكسل پاره مى‏شد يا حركت اصطكاكى پيش مى‏آمد، احتمال انفجار موشك خيلى زياد بود. منتظر تاريكى شب شديم كه در پوشش شب اين كار انجام شد. شايد ماهواره دشمن به اين منطقه حساس شده باشد و يا پروازهاى شناسايى، مشكلاتى براى ما ايجاد كنند. در هر صورت، لانچر بايد از يك تونل يا چند پيچ حدود سى درجه عبور مى‏كرد. اين پيچ و خم‏ها براى آن بود كه اگر در جلوى در غار انفجارى به وجود آيد، موج به داخل غار نفوذ نكند. عده‏اى از افراد روزه بودند و افطار كردند. ما هم به آن‏ها كمك كرديم. بعد از نماز جماعت كار ما شروع شد. همه زير لب دعاهايى را كه مى‏دانستند زمزمه مى‏كردند و كار در سكوت انجام مى‏شد. بايد كار با حوصله و دقت انجام مى‏گرفت. مجبور بوديم موتور را روشن كنيم كه بوستر ترمز در سرازيرى رمپ كمك كند. سكوت محوطه با دود غليظ و سر و صداى موتور و اگزوز شكسته شد. عده‏اى هول مى‏دادند و يك وانت هم مى‏كشيد.
لانچر آرام آرام راه افتاد. الحمدلله ترمزها، خوب كار مى‏كردند. با هزار بدبختى لانچر از رمپ سرازير شد و پايين آن آرام گرفت. سريع موتور را خاموش كردند؛ چون دود همه را خفه مى‏كرد. هواكش‏ها كار نمى‏كردند. ما هم وقت تعمير آن‏ها را نداشتيم.
بايد با دست و وانت، موشك را مى‏كشيديم. حدود دو ساعت طول كشيد تا ما به اولين پيچ تونل رسيديم؛ چون اگر عجله مى‏كرديم و بدنه موشك به جايى مى‏خورد، كار همه ساخته بود. حالا اگر به بيرون محوطه مى‏رفتيم تازه بايد آن را به يك فضاى مسطح مى‏برديم تا شليك انجام شود. همه خسته شده و حالت عصبى پيدا كرده بودند. دوباره دستور استراحت داده شد. كار خطرناكى بود. در وقت استراحت در محوطه بيرون پايگاه تجمع كرديم. براى احتياط چند موتور سوار مسلح گشت مى‏زدند تا از خطر احتمالى پايگاه را محفوظ دارند. اين اولين ارتباط داخل و خارج پايگاه بود و نفرات ما براى گشت‏زنى كم بود. بچه‏ها بيرون نشسته بودند. معلوم نبود اين همه زحمت به نتيجه برسد يا نه؛ ولى كسى به روى خودش نمى‏آورد. بايد اين قدم اول برداشته مى‏شد تا مراحل بعدى طى مى‏شد. زير آسمان پرستاره بودن و چاى داغ، ما را از حال و هواى جنگ دور كرده بود و هر كس چيزى مى‏گفت و بقيه مى‏خنديدند. در همين اوقات، چراغ يك ماشين از پايين دره ديده شد كه به بالا مى‏آيد. بچه‏ها در قسمت‏هاى مختلف جاده موضع گرفتند. آخر اين وقت شب اياب و ذهاب خطرناك بود. ستون پنجم هم مى‏دانست كه با چراغ روشن نيايد؛ اما شايد كلكى در كار باشد. چراغ قوه‏ها هم خاموش شد و منتظر مانديم. چند پيچ ديگر مانده بود كه چند نفر از بچه‏ها جلو رفتند تا ماشين از آن‏ها رد شود و آن‏ها از پشت و ما هم از جلو ماشين را محاصره كنيم. تقريبا ماشين به ده مترى ما رسيد. يكى از سربازان با صداى مهيبى "ايست " داد. يك نفر هم كنار جاده به طرف ماشين "قراول " رفت. از عقب هم به او ايست دادند. راننده فهميد از چند طرف محاصره است. كاملاً غافلگير شد. سكوت همه جا را فرا گرفت. دستور داده شد كه راننده پياده شود. ظاهرا كس ديگرى با او نبود. يك نفر با چراغ قوه و اسلحه به طرف او رفت. وقتى نور به صورت راننده افتاد، بنده خدا زبانش بند آمده بود و او كسى جز حاج آل على نبود. فكر كرد پايگاه دست دشمن افتاده است. بعد از احوال‏پرسى، به او يك ليوان چاى دادند. گفت: اينجا چه كار مى‏كنيد؟ و چرا اين بساط را پهن كرديد؟ وقتى ماجرا را فهميد كه لانچر تقريبا اول تونل است و تا آنجا را كشيديم، گفت سريع دست به كار شويد. من از كارخانه تراكتورسازى تبريز نمونه‏هايى را پيدا كرده‏ام كه ان‏شاءالله به كار ما بيايد. بنده خدا معلوم بود بدون خواب، يك نفس در كار بوده و خود را به ما رسانده است. همه سريع به طرف لانچر رفتند. جا خيلى تنگ بود. نه مى‏توانستيم عقب برويم و نه جلو. خلاصه، گيربكس را پايين آوردند و دوباره جا زدند و موتور را روشن كردند. تقريبا نيمه‏هاى شب كار تمام شد.

دود غليظى در تونل پيچيد. همه از دور و بر "لانچر " فاصله گرفتند. فقط آل‏على پشت فرمان نشسته بود. دنده ماشين به سختى با صداى گوشخراشى جا رفت. لانچر روى پاى خودش حركت مى‏كرد. با تمام دودى كه راه انداخته بود غرشكنان عقب مى‏رفت؛ چون بايد از "رمپ " پايين مى‏آمديم، لازم بود همين طور عقب عقب از تونل خارج شويم. سعى مى‏كرديم با پروژكتورهاى سيار آل على را هدايت كنيم. بعضى از بچه‏ها ماسك ضدگاز زدند. بعد از حدود نيم ساعت لانچر با ته از غار بيرون آمد. همه تكبير گفتند. بيچاره آل على عين زغالى‏ها شده بود. خلبان رستمى روى موتور به او گفت دنبالش بيايد. حالا لانچر با دنده دو حركت مى‏كرد. مثل يك كاميون معمولى قدرت "مانور " داشت. خيلى سريع به يك محوطه باز رسيديم. جهت كلى موشك رو به هدفى بود كه از پيش تعيين شده بود. حالا بچه‏هاى الكترونيك مشغول به كار شدند.
همه چيز سريع پيش مى‏رفت. تصميم گرفتيم اول صبح عمليات را آغاز كنيم تا هوا روشن شود و بچه‏ها با دقت بيشتر بتوانند جهت‏يابى كنند. صبح چوپانان ديدند يك مجسمه ابوالهول جلوى آن‏ها سبز شده است. حتى گوسفندها هم "بر و بر " ما را نگاه مى‏كردند. همه آنها سحر به صحرا مى‏رفتند. هر چه نيرو داشتيم دور لانچر مستقر كرديم. يك تور استتار هم احتياطا روى آن انداختيم. چند ضدهوايى روى وانت گذاشتند و دور و اطراف گشت مى‏دادند. قبلاً خلبان رستمى با فرماندهى هماهنگ كرده بود كه نيروهاى نفوذى ما در نزديكى هدف مستقر شوند و ما را از اصابت موشك باخبر كنند. تهران هم در انتظار بود. هدف هم مهم بود: زرادخانه "ش.م.ر ". فقط صداى قلب خود را مى‏شنيديم و صداى بع بع گوسفندها را. بچه‏هاى الكترونيك روى كاغذها و اعداد و ارقام غرق بودند. زمان شليك فرا رسيد، شمارش معكوس شروع شد. ما هم سعى كرديم در خاكريزها و تپه‏ها خود را مستقر كنيم. به چوپان‏ها گفتيم كه خود و گوسفندها را حفظ كنند. هيچ بعيد نبود، موشك در جا منفجر شود.
وقتى دستور آتش داده شد، صدا مهيبى با آتش زياد و گرد و خاك بسيار محوطه را فرا گرفت. ناخودآگاه همه سر خود را در دو دست گرفتيم و درازكش خوابيديم. نمى‏دانم چقدر طول كشيد؛ ولى احساس كرديم صداى موشك لحظه به لحظه از ما دورتر مى‏شود و در دود و گرد و غبار مى‏توانستيم آتش عقب آن را ببينيم. هركس دوربينى داشت، با آن نگاه مى‏كرد. موشك رفت؛ ولى كجا؟ همه منتظر خبر بوديم. بى‏سيم با "وزوز " زياد مشغول به كار بود. خبرها با رمز رد و بدل مى‏شد. حالا منتظر نيروهاى نفوذى خود در دل خاك دشمن بوديم. سريع لانچر را به داخل پايگاه آورديم. درها سريع بسته شد. نگهبان‏ها به سر پست خود رفتند و ما هم در اتاق بى‏سيم پايگاه مستقر شديم تا از نتيجه كار خود باخبر شويم. تقريبا نيم ساعت شد؛ ولى خبرى نشد. نيروهاى نفوذى ما، هيچ خبرى از موشك ندادند. كم كم اين احساس به ما دست داد كه شايد موشك فراركرده. با ايستگاه‏هاى ديگر خود در عمق خاك دشمن تماس گرفتيم، آن‏ها هم خبرى نداشتند. ديگر نااميد شده بوديم. معلوم نبود موشك كجا فرار كرده كه هيچ‏كس از آن خبر نداشت. بچه‏هاى الكترونيك باز هم شروع به دعوا كردند. يكى گفت چرا "تانژانت " نگذاشته، حالا ديدى چى شد؟ از خستگى همه خوابيديم. وضع همه درب و داغون بود. هر كس گوشه‏اى افتاد. ديگر اميد ما از اطلاع‏رسانى عوامل نفوذى در عمق خاك دشمن قطع شد. به غير از نگهبانان همه بيهوش شدند. چند روز كار طاقت‏فرسا و آخر هم هيچ.

نزديك ظهر بود. در حالت خواب و بيدارى بوديم. ناگهان بلندگوى پايگاه صداى مارش نظامى را از راديوى ايران پخش كرد. هر وقت اين مارش زده مى‏شد و گوينده مى‏گفت "شنوندگان عزيز، شنوندگان عزيز " همه مى‏فهميديم عمليات پيروزمندانه‏اى رخ داده است؛ اما اين بار گوينده شورش را در آورده بود. هى مى‏گفت: "شنوندگان عزيز، شنوندگان عزيز "؛ ولى اصل خبر را نمى‏داد. تقريبا همه بيدار شديم؛ ولى حال بلند شدن نداشتيم. حتما خبر مهمى بود. معلوم بود پيروزى بزرگى است. ما كه شكست خورديم حداقل يك پيروزى بزرگ درد ما را كم مى‏كرد. همه زير پتو ول مى‏خورديم تا اين گوينده چيزى بگويد. جان ما را به لب رساند. بى‏سيم ما كه خفه شده بود و از ديده‏بان‏هاى نفوذى خودى خبرى نمى‏رسيد. تقريبا ارتباط ما قطع شده بود. فقط صداى راديو جاذبه داشت.
ناگهان از راديو خبر رسيد كه ايران براى اولين بار موفق شد كه قلب پايتخت دشمن را هدف موشك قرار دهد! معلوم شد يك يگان موشكى ديگر به موازى ما وارد عمل شده بود و آن‏قدر خود را نزديك جبهه رسانده كه توانسته بود با دقت مركز حساس پايتخت را هدف بگيرد. دقت عمل فوق‏العاده بالا بود. يك موشك با دقت زايدالوصفى كه بايد از فن‏آورى بالايى برخوردار باشد، به بزرگ‏ترين و مرتفع‏ترين بانك در پايتخت دشمن اصابت كرده و آن را منهدم كرده بود. شايد بچه‏ها از قسمت‏هاى ديگر به فن‏آورى هدايت ليزرى دست يافته‏اند. همه از جا پريديم. تكبير گفتيم. مهم نبود ما باشيم يا ديگرى. مهم اين بود كه دشمن بازداشته شود تا با موشك به شهرهاى ما حمله نكند. معلوم بود، اينجا سر كار بوده‏ايم. بى‏انصاف‏ها نگفتند كه جاى ديگر اين فن‏آورى پيشرفته را در اختيار دارند و ما را اين قدر به دردسر انداختند. شايد هم ما براى رد گم كردن دشمن بايد فعال مى‏شديم تا جاى ديگر عمل كنند؛ ولى از مسوولان ستاد اين همه پيچيدگى و ضريب هوش بعيد بود، ولى حالا كه شد، ما هم اعتماد به نفس بيشترى به دست آورديم كه خلاصه تهران هم كارى كرد؛ چون در جبهه عملاً هر چه بود در خطوط اول بود و ستادهاى مركزى فقط هورا مى‏كشيدند و ما هم لنگ مى‏كرديم و اين بار برعكسش شد. بچه‏ها جاهاى خواب خود را جمع كردند. همه به هم تبريك مى‏گفتند.
من به خلبان رستمى گفتم اگر اجازه بدهيد من به تهران بروم. تقريبا اكثر بچه‏ها مى‏خواستند برگردند. چند فروند موشك ديگر در پايگاه بود كه مى‏توانستند روى لانچر نصب كنند و براى كار ايذايى استفاده شود؛ ولى ديگر به ما نيازى نبود. تقريبا آماده شديم كه برگرديم. ناگهان بى‏سيم به صدا درآمد. بى‏سيم‏چى هاج و واج بود. گوشى را به خلبان رستمى داد. يكى از دوستان نزديك در تهران بود، به خلبان تبريك مى‏گفت. حتما درجه و ترفيع گرفته بود. شايد هم بچه‏اش دنيا آمده بود؛ ولى خانمش هفت‏ماهه بود! شايد بچه عجله داشت. ناگهان خلبان غش كرد! اين ديگر چه خوشى است كه خلبان غش كند؟ زبانش بند آمد. با "تته، پته " به ما گفت كه موشك ما تا پايتخت رفته و به بانك مركزى خورده است. ما به جاى غش كردن، عين مجسمه به همديگر نگاه مى‏كرديم. سكوت عجيبى بود. معلوم شد، موشك فرار كرده و از برد عادى خود حدود چهل كيلومتر بيشتر رفته است. حاج آل على با صداى بلند آيه 17 سوره انفال را خواند كه "خداوند تير را پرتاب كرد "، حالا بايد گفت كه: "خداوند موشك را پرتاب كرد نه شما ".
آرامش خاصى بر همه مستولى شد. احساس مى‏كردند همه چيزمان خدايى است، حتى شادى نمى‏كرديم. احساس مى‏كرديم آنقدر خدايى شده‏ايم كه به شادى نيازى نيست. همه با آرامش رفتيم كه دومين موشك را براى پرتاب آماده كنيم. بعد از مدتى به خودمان آمديم. كم‏كم، احساس قدرت مى‏كرديم. چهار فروند موشك ديگر داشتيم.

دنياى سرمايه‏دارى و كمونيست‏ها هر دو به توافق رسيدند كه ايران را سخت محاصره اقتصادى كنند تا قطعنامه 598 را بپذيرد. ايران هم صفت دنياى سرمايه‏دارى را مى‏دانست كه طالب جنگ‏هاى كنترل شده و كوتاه مدت است نه جنگى كه پايان آن در دست آن‏ها نباشد. ايران مى‏خواست جنگ را طولانى كند و اين براى جهان سرمايه‏دارى كه در مناطق نفت‏خيز احتياج به كنترل داشت ضرر زيادى بود. كسى هم فكر نمى‏كرد ايران بتواند اين همه تحمل جنگ را داشته باشد و طولانى‏ترين جنگ معاصر را تحمل كند. با آنكه توان داشتيم كه موشك را به قيمت خوب از واسطه‏ها بخريم؛ ولى به ما نمى‏دادند. دنياى سرمايه‏دارى گونه‏اى است كه اگر پايش پيش بيايد براى پول به همه چيز خيانت مى‏كنند. به شرط آنكه اسمشان رد نشود. خيلى‏ها زيرآبى به ما خبر مى‏رساندند. همه چيز براى ما قابل استفاده بود. از موتور قايق‏هاى ورزشى تا موشك؛ اما پرتاب اولين موشك ايران باعث شد تا ولوله‏اى در غرب بيفتد .
پرتاب موشك چنان سر و صدايى ايجاد كرده بود كه همه فكر كردند قدرت جديدى به ما موشك داده است. همين امر باعث شد كه از بلوك‏هاى مختلف به ما موشك بدهند و ما هم به جاى ادامه ساخت شروع به خريد كرديم و اين امر باعث شد راحتى خريد را به سختى ساخت ترجيح دهيم. در هر صورت جنگ به مرحله جديدى رسيد و ما به موشك‏هاى متنوعى دست يافتيم. يقينا هم غرب سعى داشت فن‏آورى پيشرفته‏ترى را به دشمن بدهد، به ويژه تجهيزات خطرناك "ش.م.ر ".

 

منبع : ويژه نامه دفاع مقدس در خبرگزاري فارس(77) 

  • Upvote 3

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

مگه این موشکو تیم شهید طهرانی مقدم شلیک نکرده بودن؟!

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

مگه این موشکو تیم شهید طهرانی مقدم شلیک نکرده بودن؟!

 

چرا منتها این مقاله قبل شهادت ایشون منتشر شده و اسمی از ایشون نبرده.

 

 

ولى از مسوولان ستاد اين همه پيچيدگى و ضريب هوش بعيد بود،

 

این طرز صحبت کردن واقعا عجیبه! این بنده خدا بلد نبوده محترمانه صحبت کنه؟

ویرایش شده در توسط Moghaddam

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

بعد از گذر ده سال از این مطلب، نگاهی مجدد به اون داشتم که باتوجه به اطلاعات جدید و مستندهای موشکی ایران و شناخت شهید طهرانی مقدم شبهات در این نوشته بیشتر نمایان شد

نقل قول


گروهى آماده کند که من هم جزو آن بودم تا به یک سایت موشکى برویم که براى نمونه از قبل از انقلاب چند موشک خودکشش، "اسکاد B " در آن بود. این موشک‏ها براى نمونه از طرف روس‏ها به ایران داده شده بود. و براى اینکه آمریکا از بى‏خطر بودن آن براى اسرائیل باخبر شود، چند نمونه هم به ایران دادند، آن هم از طریق معاهده نظامى "سنتو " تا آمریکا تحریک نشود.

MR9امروز 8:37 PM

@arminheidari سلام علیکم - همون سالی که این متن منتشر شد ؛ ان را در ورد ذخیره و هنور هم دارم ؛ این گزارش شبهات زیادی ایجاد کرد ، دلیلش این هست که یکی از ژنرالهای ارتش شاهنشاهی که درقبل و در اوایل جنگ با ایران ، در عراق حضور داشت ( برای کمک به ارتش عراق // اویسی بود یا یک نفر دیگر تردید دارم ) در جایی در خصوص موشکهای عراق گفته بود که یکی از اشتباهات در سالهای قبل از انقلاب عدم ورود به حوزه موشکهای بالستیک بود
 
 
warjoامروز 8:37 PM
@arminheidari فکر کنم این گزارش صرفا بابت پنهانکاری استفاده از موشکهای لیبی بوده
 
MR9امروز 8:41 PM
@arminheidari ولی جالب اینجاست که ارتش ایران در سال 1966 تا 1968 در حدود 70 دستگاه بی ام-21 تحویل گرفت که خودش به معنای ورود به حوزه موشکهای توپخانه ای بود ، در حالی که عراق در همون زمان صرفا" به موشکهای توپخانه ای فراگ مسلح می بود و اسکاد را 5 سال قبل از شروع جنگ در سال 1975 تحویل گرفته بود
 
MR9امروز 8:44 PM
@arminheidari حالا اینکه نویسنده ادعا کرده بود که این موشکها ( حالا ممکن هست فراگ باشد یا اسکاد ) برای اینکه ایران اطمینان داشته باشد اینهاخطری برای ایران ندارد ، تحویل شده ( ان هم به کشوری که سیستم نظامی اش زیر نظر امریکایی ها بود ) بعدش ان را دریک غار مخفی کنند ، جای تعجب دارد

shirazzامروز 9:36 PM

این خاطره هم مدتی پیش خوندم.. وضعیت موشکی ما که حالا به این نقطه رسیده بخاطر اراده مسئولین مربوطه بوده. وگرنه از روز اول که شرایط رویایی نبوده.// آقاي قاليباف تعریف کرد: سال 1363 – 1364 در قرارگاه بوديم كه حاج حسن آقا موشكي ساخته بود با برد 50 - 60 كيلومتر و می گفت به ما آدرسي بدهيد كه آن را بر سر عراقي ها فرود بياوریم. منظورش این بود که موشك را به وسیله شلیکی درست و دقیق امتحان كنيم و همين طوري در ميدان تير نزنيم؛ حساب شده باشد .همه بچه ها را در جزيره مجنون جمع كرديم و خبر دادیم آن موشك را بياورند. بچه هاي اطلاعات عمليات هم تحقیق کردند و گفتند فلان نقطه، مقر خودروهاي عراقي هاست که حدود 30 - 40 كيلومتر جلو تر آن را پيدا كرديم. بعد هم بچه های ما تصمیم گرفتند به آنجا شليك كنند. عاقبت وقتی يكي دو ساعت تلاش كردند اتفاق غیر منتظره ای افتاد و موشك در خود سكو منفجر شد و سكو و اطرافش به هوا رفت و دو سه تن از بچه ها هم جراحت كمي برداشتند. همان سالها ما هر وقت ياد آقاي مقدم مي کرديم، یاد آقاي قاليباف می افتادیم که مي گفت آقاي مقدم! نمي خواهد به سمت عراق شليك كنيد! البته به طنز مي گفت. مي گفت هر وقت اسم آقای مقدم مي آید به ياد آن صحنه مي افتم. (راوی: سرهنگ بازنشسته پاسدار مجيد حسيني)
 
 
 
 
این نظرهای اولیه دوستان بود 
ولی مشخص است که این روایت که اون موقع خیلی صدا داشت جای اشکال زیاد دارد
چه در خصوص منبع موشک ها 
چه در خصوص محل شلیک 
چه در خصوص روند کلی 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
  • Like 1
  • Upvote 6

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

تاریخچه ی برنامه ی موشک بالستیک ایران 

205147_863.jpg

 

قبل انقلاب

 

قبل از انقلاب پروژه ی شکوفه با همکاری اسرائیل وجود داشته. موشک بالستیک این همکاری هم جریکو 1 و 2 بوده. ایران چند میلیارد دلار در این پروژه به اسرائیل کمک مالی میکند که این موشک ها بعد از ساخت به ایران هم داده شود. (احتمالا قصد شاه خرید کلاهک اتمی همراه با موشک جریکو بوده) گفته شده حتی قبل از اینکه انقلاب اتفاق بیوفتد اسرائیل زیر توافق با ایران میزند و هیچ موشکی تحویل ایران نمیدهد. 

 

بعد انقلاب

 

در زمان جنگ برای پاسخ به حملات موشکی صدام،ایران تصمیم میگیرد موشک جواب موشک به عراق بزند. 

 

همکاری با سوریه

 

ایران ابتدا با سوریه برای خرید موشک های اسکاد مذاکره میکند ولی موشک های سوریه تحت کنترل مستشار های شوروی بوده و خرید انها امکان پذیر نبوده ولی سوریه قبول میکند به یک تیم ایرانی آموزش استفاده و پرتاب موشک بدهد شهید تهرانی مقدم هم جزو این تیم بوده

 

خرید از لیبی

 

قذافی در زمان ابتدای جنگ با صدام دشمنی داشت و با مذاکراتی که با او میشود ایران 30 موشک اسکاد از لیبی میخرد و مستشار های لیبیایی 9 موشک را پرتاب میکنند ولی بعد از آن قذافی زیر توافق میزند و مستشارهای موشکی لیبی با انجام خرابکاری از ایران خارج میشوند. 

 

از این زمان به بعد کار پرتاب موشک به عهده ی تیم ایرانی به سرپرستی شهید تهرانی مقدم قرار میگیرد. 

 

 

خرید از کره ی شمالی

 

بعد از بهم خوردن توافق با لیبی، ایران با کره ی شمالی توافق خرید موشک بالستیک اسکاد ساخت کره ی شمالی به تعداد حدود 100 عدد میبندد و انها را شلیک میکند. همچنین اولین کارخانه و زیرساخت های تولید موشک بالستیک اسکاد بی هم در ایران با کمک کره ی شمالی در سال 1366 ساخته میشود که میشود موشک های شهاب 1 

 

پایان جنگ با عراق

 

در جنگ ایران و عراق برآورد می‌شود که حدوداً ۱۰۰ تا ۲۳۱ موشک اسکاد-بی از سمت ایران به عراق، شلیک شد.

 

بعد از جنگ تولید موشک بالستیک در ایران ادامه دار شد ابتدا همکاری های بیشتر با کره ی شمالی انجام شد و به شهاب 2 و 3 رسید و در این حین و با تحقیقات شهید تهرانی مقدم به خودکفایی و دانش بومی ساخت موشک رسیدیم(احتمالا اولین موشک تمام ایرانی فاتح 110 بوده در سال 1381) و هر ساله این دانش موشکی در ایران گسترده تر شد.

 

منابع:

مستند صفر تا صد موشکی ایران 

https://nuke.fas.org/guide/iran/missile/shahab-1.htm

ویرایش شده در توسط mehdipersian
  • Like 1
  • Upvote 5

به اشتراک گذاشتن این پست


لینک به پست
اشتراک در سایت های دیگر

ایجاد یک حساب کاربری و یا به سیستم وارد شوید برای ارسال نظر

کاربر محترم برای ارسال نظر نیاز به یک حساب کاربری دارید.

ایجاد یک حساب کاربری

ثبت نام برای یک حساب کاربری جدید در انجمن ها بسیار ساده است!

ثبت نام کاربر جدید

ورود به حساب کاربری

در حال حاضر می خواهید به حساب کاربری خود وارد شوید؟ برای ورود کلیک کنید

ورود به سیستم

  • مطالب مشابه

    • توسط FLANKER
      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385294.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385295.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385335.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385333.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385300.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385309.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385302.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385304.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385306.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385307.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385334.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385336.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385337.jpg

      http://www.farsnews.net/plarg.php?nn=M385338.jpg
    • توسط GHIAM
      با استفاده از طول استند موشک فاتح، تونستم ابعاد موشک فتح را به دست بیاورم. موشک فتح دارای طول 6.5 متر و قطر 40 سانتیمتر است. این موشک نسبت به فاتح110 حدودا 2.30متر کوتاهتر و 20 سانتیمتر قطر کمتری دارد.  
      هیچ گونه اطلاعاتی از جنس موتور و جنس بدنه موشک وجود ندارد. اما احتمالا فتح موشکی با وزن 800-900 کیلوگرم، برد  200 - 300 کیلومتر و سرجنگی 150-200 کیلوگرمی باشد. به نظر میر‌سد سپاه قرار است این موشک را جایگزین نسخه های اولیه فاتح 110 کند. هرچند سرجنگی سبکتری نسبت به فاتح دارد برای زدن اهداف نرم از جمله زیرساخت‌های نفتی، مراکز صنعتی، اهداف غیرمقاوم نظامی و ... بسیار موثر است. 
      با توجه به ابعاد و وزن موشک فتح، می‌توان 4 تیره از این موشک را مانند فجر 5 از روی حامل IVECO پرتاب کرد.  
       

       
       

       

       
       
       
    • توسط mehdipersian
      شناور شهید باقری به بالگرد، موشک و پهپاد مجهز خواهد شد 
      فرمانده نیروی دریایی سپاه:

      شناور شهید باقری که در آینده ساخت آن به اتمام می‌رسد، علاوه بر داشتن یک ناوگروه در داخل خود، باند پرواز هم دارد که پهپاد می‌تواند از روی آن حرکت کرده و به پرواز درآید و در بازگشت هم می‌تواند بر روی آن بنشیند.
      شناور شهید باقری با ۲۴۰ متر طول و ۲۱ متر ارتفاع، مجهز به بالگرد، موشک و پهپاد است.
      این شناور به گونه‌ای در حال ساخت است که از روی عرشه آن حدود ۶۰ پهپاد می‌تواند پرواز کند و بنشیند.
      وستانیوز
       
  • مرور توسط کاربر    0 کاربر

    هیچ کاربر عضوی،در حال مشاهده این صفحه نیست.