برترین های انجمن
ارسال های محبوب
Showing content with the highest reputation on شنبه, 4 اردیبهشت 1400 در پست ها
-
3 پسندیده شدهدشمن خنگ - دشمن باهوش دیروز دوست خوبمان @mehran55 نکته ای گفتند که ساده ولی مهم بود لینک واقعیت این است که سینمای دفاع مقدس و فیلم های امنیتی بسیار دور از واقعیت ساخته می شوند. این اشکالات شامل چند دسته می شود. - دست خالی ایران و نبود امکانات و تجهیزات و خلاقیت رزمندگان - تلاش های رزمندگان ایرانی پیش از عملیات و شناسایی و آماده سازی - جان فشانی ها در حین عملیات، عبور از موانع و استمرار حمله به دشمن - تجهیزات قوی و پرتعداد عراقی ها، موانع سخت و حجم اتش زیاد - سرسختی عراقی ها و عدم تسلیم شدن و مقاومت تا اخرین دم - نحوه نمایش امدادهای غیبی فیلم های ضعیف بیشتر بر مبنای فیلم های رمبو بوده که در آن دشمن ضعیف جلو داده می شد تبدیل نیروی مقابل به گروهی نادان و بی دست و پا که یک تنه می شود دویست نفر از آنها را درو کرد اگرچه که در آن فیلم ها آمریکایی ها قدرت تسلیحات خود را به شدت به رخ می کشیدن از فیلم های موفق در زمینه نشان دادن قدرت دشمن می توان به فیلم های زیر اشاره کرد: فیلم سجاده آتش فیلم تنگه ابوغریب فیلم تونل باید این نکته را ذکر کرد که الزام به عدم نمایش دشمن ضعیف دلیل برای کار نکردن روی موضوعات دیگر در دفاع مقدس نمی شود و فیلم هایی با مضامین دیگر در دفاع مقدس جایگاه خود را دارند: فیلم هایی همچون روز سوم، براده های خورشید، اتش در خرمن، اتوبوس شب، هور در اتش، وصل نیکان و ... نقدی در مورد فیلم های دفاع مقدس از زبان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی لینک گاهی میخواهیم ایثار رو نشان دهیم، ولی یه کاری میکنیم که همه ارزش های ما رو زیر سوال میبره یک فیلمی دیدم که چندتا بسیجی در یک فضای ارام و کنار میدان مین همدیگر رو در آغوش می گرفتن و بعد روی مین میپریدن تکه تکه میشد، این دروغه، این تهمته بچه های ما همون قدر که با معنویت بودن به همون مقدار با ابتکار بودن ما برای گرفتن یک تپه اگر یک شب طول میکشید، سه ماه زحمت می کشیدم و کار اطلاعاتی می کردیم
-
2 پسندیده شدهجهش کوانتومی پدافند هوایی ایران همانطور که در پست قبل توضیح دادم به دلیل جغرافیای کوهستانی ایران، پایش آسمان و تهدیدات فرارو به طور کامل امکان پذیر نیست و نقاط کور راداری بسیار زیادی در پهنه کشور وجود دارد. بعضی کشورها با استفاده از هواگردهای آواکس اقدام به رصد تهدیدات می کنند اما برای ایران این گزینه فعلا غیر قابل دسترس است. آواکس تنها گزینه موجود نیست. بار دیگر با ورود بالنهای فضایی، ابزار جدیدی برای نقش ISR به کار گرفته شده است. گام اول ایران با ساخت بالنهای خانواده اوج وارد این عرصه شد. این سری از بالنها شامل 10 عضو هستند. بالن اوج50 آخرین عضو این خانواده می تواند محمولهای به وزن 500 کیلوگرم را در ارتفاع 5000 متری از سطح زمین مستقر کند. سازمان صنایع هوایی ایران اعلام کرده است توانایی ساخت بالنهایی با قابلیت حمل محموله سنگینتر را نیز دارد. اوج 10 توان اوج گیری تا ارتفاع 5000 متری، ماندگاری تا 20 روز، مقاومت در برابر بادهایی با سرعت حداکثر 60 کیلومتر بر ساعت و حمل محموله ای به وزن 10 کیلوگرم را دارد پژوهشگاه فضایی ایران بالن مقید را به عنوان یک سکوی هوایی به عنوان دکل مخابراتی در زمان بحران و مناطقی که پوشش مخابراتی ندارند طراحی و ساخته است. این بالنها امکان پخش اینترنت، عکسبرداری و پایش با دوربین، برقراری ارتباط بیسیم و... را دارند. این بالنها بسته به کاربرد، نیاز و محموله هایشان تا ارتفاعهای مختلفی بالا میروند معمولا تاحداکثر ارتفاع ۵۰۰ تا ۶۰۰ متری مستقر میشوند هر چند توانایی اوج گیری بالاتری را دارند. 3 نسخه از بالن بام ساخته شده است. بام 15 با توان حمل محموله 15 کیلوگرمی، بام 50 با توان حمل محموله ای به وزن 50-70 کیلوگرم و بالن بام 300 با قابلیت حمل 300 کیلوگرم بار سه عضو این مجموعه هستند. این بالنها میتوان در بحث رصد قاچاق کالا و مواد مخدر، دام، پایش سواحل و... نیز استفاده کرد. حتی در شب نیز قابل استفاده بوده و تنها کافی است به دوربین دید در شب مجهز شود. بام300 با توان حمل 300 کیلوگرم محموله مخابراتی و پایشی کشتی هوایی پژوهشگاه فضایی ایران در دی ماه 1397 انیمیشن کوتاهی از یک کشتی هوایی به نمایش گذاشت. این انیمیشن کوتاه، کشتی هوایی چهار موتوره بزرگی را نشان می داد که موتورهای الکتریکی آن توسط باتری های خورشیدی نصب شده روی کشتی هوایی شارژ می شدند. آن طور که در این ویدئو نمایش داده شد، کشتی هوایی به صورت نیمه خودکار هدایت خواهد شد، به عبارت دیگر بجز فرایند فرود و برخاستن، باقی مراحل پروازی از روی نقشه های از پیش مشخص شده با خلبان خودکار خواهد بود. تصویر کشتی هوایی پژوهشگاه فضایی ایران کشتی هوایی استراتوسفری به واسطه گاز هلیم محبوس در داخل بدنه خود میتواند نیروی بالابرنده لازم را تامین نماید. در راستای دستیابی به کشتی هوایی استراتوسفری، پروژه کشتی هوایی ارتفاع پایین کیهان در مرحله اول با ارتفاع عملیاتی ۳ تا ۴ کیلومتر از سطح دریا، وزن محموله حدود ۲۰۰ کیلوگرم و ماموریت ارائه سرویس مخابراتی و پایشی تعریف گردیده است و در دست طراحی و ساخت قرار دارد و در مرحله دوم به ارتفاع عملیاتی 20 کیلومتر میرسد. پروژه این کشتی هوایی توسط پژوهشکده سامانه های حمل و نقل فضایی پژوهشگاه فضایی در قالب برنامه ای 10 ساله تدوین شده است. راه حل ایالات متحده آمریکا به عنوان کشور پیشرو در این زمینه به سمت استفاده از این تجهیزات رفته است. به کارگیری بالن JLENS جهت شناسایی موشکهای کروز و استفاده از بالن های ارتفاع بالا برای برقراری ارتباط و جمع آوری اطلاعات از جمله این اقدامات است. نقش بالنها در آینده ارتش آمریکا با توجه به اینکه ساخت آواکس اقدامی زمانبر و پرهزینه است پدافند هوایی ایران می تواند به عنوان یک راه حل در دسترس و کم هزینه اقدام به ساخت چنین تجهیزاتی کند. در این جهت باید دو نوع بالن با تجهیزات مختلف ساخته شود. اولی یک بالن ارتفاع بالا جهت هشدار زودهنگام است. این بالن را باید به رادارهای VHF هشدار زودهنگام و یک رادار بردبلند اس باند جهت رهگیری مجهز کرد. برای این امر نیاز به بالن/کشتی هوایی با قابلیت حمل محموله های سنگین و استقرار در ارتفاع 20 کیلومتر داریم. بالن در این ارتفاع می تواند سطح زمین را تا شعاع 500 کیلومتری رصد کند. رادار VHF با برد 500 کیلومتر قادر به کشف زودهنگام اهداف متخاصم شامل موشک کروز، پهپادها، ریزپهپادها و جنگنده است و پس از کشف، رادار اس باند موقعیت دقیق اهداف را به شبکه پدافند هوایی انتقال میدهد. بالن دوم وظیفه رهگیری و درگیری را بر عهده دارد. این بالن در ارتفاع 3-4 کیلومتری سطح زمین قرار می گیرد و تا 200 کیلومتر را پوشش می دهد. شاید استفاده از رادار کنترل آتش در یک بالن کمی نامتعارف باشد اما باید در نظر داشت توان مقابله سامانه های پدافندی را چندین برابر افزایش میدهد. رادار این بالن می تواند موشک های صیاد4 را تا 200 کیلومتر و به ویژه بر ضد اهدافی که در ارتفاع پست و در نقطه کور سامانه های اس300 و باور373 پرواز میکنند هدایت کند. برای پوشش کل کشور و فراتر از مرزها به 6 بالن هشدار زودهنگام با برد 500 کیلومتر نیاز داریم. این بالن را میتوان 100 کیلومتر عقب تر از مرز مستقر کرد بنابراین بالنها می توانند اهداف را در هر ارتفاع پروازی تا فاصله 400 کیلومتری خارج از مرزهای کشور رصد کنند. بالن های مجهز به رادار کنترل آتش را نیز مانند بالن های هشدار زودهنگام در عقبتر از نوار مرزی هوایی قرار میدهیم اما با فاصله 30-50 کیلومتر داخل مرز هوایی ایران. در این صورت می تواند موشکهای برد بلند را بر علیه اهدافی در فاصله 150-170 کیلومتری مرزهای کشور و در پست ترین ارتفاع هدایت کرده و آنها را مورد اصابت قرار دهد. جهت پوشش کل کشور و تا فاصله 150 کیلومتری فراتر از مرزها به 20-23 بالن از این نوع نیاز خواهد بود. نحوه پوشش بالنهای هشدار زودهنگام (قرز) با 500 کیلومتر و بالنهای کنترل آتش (آبی) با برد 200 کیلومتر با عملیاتی کردن این پروژه، پدافند هوایی کشور دارای شبکهی کشف، شناسایی و درگیری مستقر در آسمان همانند آنچه که در زمین است خواهد شد. برای امنیت هرچه بیشتر این بالن ها بهتر است ارتفاع عملیاتی بالنها را به 30 کیلومتری سطح زمین رساند تا توسط موشکهای هوا به هوای دشمن منهدم نشوند. این شبکه مزایایی بسیار بیشتری نسبت به آواکسها دارد. هر بالن می تواند تا یک ماه و بیشتر به طور مداوم در آسمان حضور داشته باشد و عملیاتی باشد در صورتی که آواکس به مدت 6-8 ساعت امکان پرواز مداوم دارد (بدون سوختگیری) بنابراین برای پوشش تا فضای 400 کیلومتری خارج از مرز کشور به 12-15 پرنده آواکس نیاز داریم. هزینه بالنها نسبت به آواکس بسیار کمتر است به عنوان مثال بالن JLENS تقریبا 5 تا 7 برابر هزینه عملیاتی کمتری نسبت به آواکس دارد. هزینه از دست رفتن یک آواکس چندین برابر هزینه از دست دادن یک بالن است. عملکرد شبکه پدافندی بالنها بالن های هشدار زودهنگام اهداف را در فاصله 400 کیلومتری مرزها و در ارتفاع پست شناسایی می کنند (نیروی هوایی دشمن برای رعایت اصل غافلگیری و عدم شناسایی تا لحظه اقدام به انهام اهداف در ارتفاع پایین پرواز خواهد کرد همانند عملیات های اف 4 های ایران در دفاع مقدس). سپس رادار باند اس موقعیت دقیق اهداف را به بالن های پدافندی و شبکه پدافند زمینی منتقل میکند چنانچه این اهداف همان جنگنده ها باشند پدافند هوایی پس از رسیدن جنگنده ها به فاصله مناسب اقدام به شلیک موشکهای صیاد4 و یا طائر می کند. در صورت مخفی بودن اهداف در بین عوارض زمین و دیده نشدن توسط رادارهای زمینی، نوبت به بالن های کنترل آتش میرسد این بالن با وجود لینک با سامانه های موشکی، هدایت موشکهای صیاد و طائر را تا رسیدن به هدف بر عهده خواهند داشت. این شبکه نه تنها در برابر جنگنده هایی که در ارتفاع پایین پرواز میکنند کاربرد دارد بلکه یکی از مهمترین تواناییهای آن کشف موشکهای کروز در بردبلند است. این بالن ها قابلیت کشف موشکهای کروز و اهداف کوچک را از فاصله بیش از 150 کیلومتری خارج از مرز ایران دارند که در این صورت سامانه ای که لب مرز قرار دارد حداقل 10 دقیقه زمان دارد تا خود را آماده مقابله با موشک های کروز کند. شمایی ساده از نحوه ارتباط بین پدافند زمینی و بالنها پی نوشت: بالن ها را می توان همانند سایر هواگردهای پهن پیکر در نقشهای متفاوت به کار گرفت زیرا یک حامل برای تجهیزات می باشد. در آینده نه چندان دور شاهد تجهیز بالنها به سامانههای جنگ الکترونیک، تسلیحات لیزری، پهپادها و موشک هوایی پدافندی خواهیم بود.
-
2 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس اینجا پهپاد است خیر سرم توی تقسیم مسئولیت ها، عنوان گرفته بودم. مسئول کل فنی پهپاد غرب کشور. شده بودم حکایت خادم مسجد. یاد متلک های عبدالرضا که می افتم خنده ام می گرفت. توی مسجد محل متلک می زد که حضرتعالی از این به بعد ، مسئول کل کفش های دم در هستی ، نظامشان بده. روی یک تکه کاغذ آدرسی در کرمانشاه به من دادند که خودم را به عنوان مسئول فنی پهپاد غرب کشور معرفی کنم و همانجا مشغول به کار شوم. البته آن روزها می گفتیم باختران ، نه کرمانشاه. صبح ساعت 4 بود که با وسایل شخصی و بار و بندیل فنی ام از اتوبوس پیاده شدم. کسی را پیدا نکردم که نشانی را بپرسم. مسجدی همان نزدیکی پیدا کردم تا هم نمازم را بخوانم و هم به انتظار روشنی صبح بنشینم. مهمان نوازی مردم این شهر را از همان صبح فهمیدم ، یک بنده خدائی هم مسیرش را برای ییافتن نشانی ام عوض کرد و هم تا پای مقر مرا همراهی کرد. توی آدرسم یک ایستگاه و یک مدرسه را نشان کرده بودند؛ اما هر چه به دنبال تابلوئی از پهپاد گشتم پیدا نکردم. تمام راسته پر بود از خانه های معمولی. شماره پلاک خانه ای دو طبقه که نه تابلوئی روی آن بود و نه پرچمی به علامت محل اداری ، همانی بود که توی کاغذ آمده بود. با تردید در زدم . کسی از پشت در مشخصاتم را خواست. به او که گفتم ؛ در را باز کرد و گفت درست آمده ای. اینجا پهپاد است. این ساختمان یک پذیرائی داشت و کلی اتاق اداری. اصلا شبیه آنچه در ذهن و تصورم داشتم ، نبود. نه ، حتی چند درصد ! به انتظار نشستم که هم فرمانده پهپاد بیاید و هم نیروهای اداری اش. مانده بودم توی این فضای تنگ و تاریک چطوری کارگاه فنی را راه بیاندازم. برادر زنگنه ، فرمانده آنجا به همراه دو خلبان که رسید با خوشروئی به من گفت : شما قرار است مسئول فنی کل پهپاد باختران شوید ، خوش آمدید. بعد بلافاصله دستم را گرفت و به طرف پارکینگ ساختمان برد. درب آن از توی خیابان باز می شد. برای اینکه به ساختمان پهپاد تردد کنی ، باید بر می گشتی از توی کوچه بغلی دور می زدی و می آمدی جلوی ساختمان دو طبقه. زنگنه کارگاه خفه و کوچکی را نشانم داد و گفت : این هم کارگاه هواپیمای پهپاد. اگر چهره مهربان و مصممش نبود ، همان جا می زدم زیر خنده! اما لبخند هم نزدم. بعدها برای راحتی کار از صاحبخانه اجازه گرفتند و یک در از توی پذیرائی به پارکینگ باز کردند. اما چون ارتفاعش کم بود ، نردبانی آنجا گذاشتیم تا پائین برویم. خدا را شکر توی ساختمان ، دو اتاق 16 متری هم بود که 10-12 هواپیمای تلاش تویش تلنبار کرده بودند.اتاق ها به کار کارگاه تعمیراتی هم می آمدند. به جز مقداری چسب و فوم و وسایلی از این دست ، چیز دیگری برای راه اندازی کارگاه فنی نبود. چون نیروی رسمی کم داشتیم ؛ چند نفر پاسدار وظیفه در اختیارم گذاشتند. آنها هم مومن و متعهد بودند و هم بسیار قابل اطمینان. اینجا هم مثل اهواز ، لوله های سوخت و باک هواپیما را باید از سرم های مستعمل بیمارستان ها تأمین می کردیم. کم کم که کارمان گرفت؛ زنگنه از من خواست که در کنار مسئولیتم، مسئولیت فرهنگی پهپاد را هم به عهده بگیرم. اگر کمک های بی دریغ قرارگاه نجف و [مرحوم] آیت الله زرندی امام جمعه محترم کرمانشاه نبود ، نمی توانستم کلاس های قرآن و احکام و مسابقات فرهنگی راه بیاندازم. این بار که در مرخصی به مسجد محل مان بازگشتم ، مسئولیت جدیدم را به عبدالرضا نگفتم ؛ وگرنه دوباره با متلک هایش معرکه می گرفت. راوی : عبدالعظیم کاظم زاده * * * * * نه مثل جنوب اصلا فکر نمی کردم مأموریت در غرب با مأموریت در جنوب ، اینقدر متفاوت باشد. برای رضای خدا حتی یک وجه مشترک هم باهمدیگر نداشتند که دلم را با آن خوش کنم. نه اینکه از مأموریتی که مختارزاده به من داده بود که "برو در غرب کشور پایگاهی راه اندازی کن" پشیمان شده باشم ، خیر. راحت طلب هم نبودم وگرنه پایم به جبهه ها باز نمی شد. اما برای تمام مشکلاتی که در این سالها در جنوب ، یکی یکی آنها را پشت سر گذاشته بودیم ، اینجا روز از نو و روزی از نو بود. اینجا گر چه خبری از گرد و غبارهای جنوب نبود ، اما در عوض همیشه آسمانی ابری داشت . گرمای طاقت فرسای جنوب جایش را داده بود به سرمای پر برف و باران. توی جنوب خودروهایمان را تا پای مأموریت جلو می بردیم . اما اینجا ، از همان ابتدا توی گل و لای گیر می کردند و یا نمی توانستند از سینه کوه و تپه ها بالا بکشند ، ما باید کسری از راه را با پای پیاده جبران می کردیم. در مقایسه با جاده های امن جنوب ، اینجا ولی باید به خاطر فراوانی ضد انقلاب در لای دره ها و کوه ها و در پیچ گردنه ها ، دائما باید اسلحه مان را از ضامن خارج می کردیم. جاده ها گاه آنقدر صعب العبور می شد که گاهی یک چرخ مان توی هوا بود و فاصله ای با سقوط توی دره نداشتیم. به سلامت که خود را به منطقه پروازی می رساندیم ، حالا انگشت هایمان آنقدر بی حس می شد که نمی توانستیم ملخ هواپیما را دور بدهیم. باید آتشی راه می انداختیم تا هم انگشت های مان را از بی حسی در آوریم و هم سوخت هواپیما را گرم کنیم تا یخ نزند. هواپیما که پرواز می کرد خدا خدا می کردیم که توی این برف و سرما سقوط نکند ، وگرنه برای پیدا کردنش کلاهمان پس معرکه بود. فرود آمدنش روی زمین که مکافات دیگری بود. تا یاد سختی های مأموریت در هور می افتادیم ، آرزو می کردیم ای کاش آن سختی ها ده برابر می شد ؛ اما پیش نمی آمد که توی جاده ای کوهستانی در حال احداث ، ساعت ها در انتظار لودرهای مهندسی بنشینیم تا یا برف را کنار بزند یا جاده را عریض کند که توی دره نیافتیم. توی جنوب ؛ آنقدر خود را به دشمن نزدیک می کردیم که به اصطلاح توی حلق او بودیم و به راحتی می توانستیم ، هم از لجمن دشمن عکسبرداری کنیم و هم تا عمق 3-4 کیلومتری او را راحت زیر شلیک دوربین عکاسی مان بگیریم. [ لجمن = لبه جلوئی میدان نبرد ] اینجا اما ؛ حتی با گروه های دو تیمه هم نمی توانستیم آن عکس ها را داشته باشیم. چرا که فاصله لجمن ما با آنها گاه فاصله یک دره یا یک تپه بود و نمی شد خود را خیلی راحت به آنها نزدیک کنیم. پرواز دادن هواپیما که خود پروژه ای دیگر بود. توی جنوب وقتی هواپیما اوج نمی گرفت با کمی زیاد و کم کردن روغن کرچک در سوخت ، هواپیما جان می گرفت. اما اینجا باید کمتر روغن می ریختیم تا نرمال کار کند ، ولی باید خطر داغ کردن موتور را به جان می خریدیم. اما با این همه یک دل خوشی خوب هم داشتیم و آن این بود که اختصاص یک پایگاه در کرمانشاه ، به سختی پایگاه مان در اهواز نبود. در تنگه چار زبر ، جائی که بعدها عملیات مرصاد در آنجا اتفاق افتاد ، فضائی به ما دادند که خودمان به پایگاه تبدیلش کنیم. بچه ها با ذوق و شوق تمام کمبودهایش را رفع کردند و مانده بود یک خط تلفن . چون با شهر فاصله ی زیادی داشت ؛ مخابرات به ما اجازه داده بود که از سیم های عبوری ، خطی برای خودمان بکشیم. وقتی در شادی و سرور بچه ها ، این آخرین کمبود پایگاه هم رفع شد ، فردایش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل از طرف ایران پذیرفته شد. راوی : زنگنه ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
-
2 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود. "بخش نهم" صدامِ عراق - بخش چهارم (جمهوری وحشت - بخش سوم و پایانی) وظيفه اصلی اداره امنيت داخلی، حفظ امنيت درون كشور بود و به ندرت در امور امنيتی برون مرزی مداخله می كرد. رئيس آن در سال ١٩٩٠ ، وطبان كوچك ترين برادر ناتنی صدام بود. اما پس از وی، اين اداره تحت كنترل مستقيم قصی صدام عمل می كرد. * * * الامن العسكريه يا سرويس امنيتی ارتش (MSS) حدود ٦٠٠٠ نفر نيرو داشت . اين واحد در سال ١٩٩٢ از استخبارات جدا شد و از آن زمان، مستقيما به كاخ رياست جمهوری گزارش می داد. الامن العسكريه مسئوليت برقراری امنيت داخلی كشور توسط ارتش را برعهده داشت و با شناسايی مخالفان نظامی در ارتش، با آنان مقابله می كرد. مأمورين اين سازمان اختلاس های مالي و رشوه گيری در ارتش را نيز گزارش می دادند. وظيفه اصلی اين واحد كشف كودتاها و خنثی سازی تحركات ضد حكومتی در درون ارتش بود. ژنرال ثابت خليل التكريتی رهبری اين سازمان را برعهده داشت. * * * امن الخاص، اداره امنيت رياست جمهوری بود . مجموع كاركنان اين بخش، ٥٠٠٠ نفر بودند كه غالبا از زادگاه صدام (تكريت) و دو شهر همجوار آن يعنی هويزه و سامرا و همچنين از قبايل غرب عراق مثل دليمی ها انتخاب می شدند تا نسبت به صدام وفادار باشند. اين سرويس امنيتی كه در پايان جنگ ايران و عراق ايجاد شده بود، كنترل حساب هاي بانك های خارجی و سرمايه گذاری به منظور خنثی كردن نقشه های مخالفان در خارج از كشور را عهده دار بود . اما وظيفه اصلي سرويس امنيتی ويژه (SSS) تأمين امنيت صدام و وابستگان درجه اول وی بود. يكی از ناكامی های جدی اين سازمان، مربوط به ترور عدی بود . در دسامبر ١٩٩٦ ، به رهبران گروه های مخالف خبر داده شد كه عدی و همراهان وی در يك مهمانی در محله منصور در حومه بغداد شركت خواهند كرد. عدی طی يك كمين و در اثر گلوله باران اتومبيلش به شدت مجروح شد. اين حمله باعث به دردسر افتادن نيروی امنيتي ويژه شد و برای افراد مربوطه، عواقب مرگباری در پی داشت . بعدها به دستور قصی ، پنج تن از مخالفان عدی به اتهام تبانی با مهاجمان اعدام شدند. عدی در اثر اين حمله به طور نسبی فلج شد. عدی صدام پس از ترور ناموفق * * * جهاز هانين یا اداره امنيت حزب بعث كه يك شبكه بزرگ اطلاعاتی برای كنترل اعضای حزب در سراسر كشور بود. * * * مجموع كاركنان اداره امنيت عمومی ، ٤٠٠٠ نفر و وظيفه اصلی اين تشكيلات، رسيدگی به امور امنيتی در داخل و خارج از كشور بود . به گفته الخليل، مخابرات "سازمانی شبه اطلاعاتی" بود كه بر شبكه پليس نظارت می كرد و كنترل فعاليت های دولت و نهادهای دولتی مثل ارتش، وزارت خانه ها وسازمان های توده ای (مثل سازمان جوانان، سازمان زنان و اتحاديه های كارگری) را در دست داشت. اين تشكيلات در اصل رابطه مستقيمی با پليس مخفی حزب (جهاز هانين ) كه صدام در سال ١٩٨٠ دست به تأسيس آن زد، داشت مخابرات كه به احتمال زياد بيش ترين تعداد نفرات پليس را تحت امر خود داشت. از نظر سلسله مراتب زير نظر وزارت كشور نبود با اين همه، از آن جا که افراد پليس مخفی جزو كاركنان دولت به حساب می آمدند، مخابرات نيز يك سازمان دولتی محسوب ميشد. در ٢٦ ژوئن ١٩٩٣ ، نيروی دريايی امريكا مقر سازمان مخابرات در بغداد را هدف موشك های كروز قرارداد. اين امر به تلافی طرح اين سازمان برای ترور جرج بوش پدر طی سفر وی به كويت در آوريل ١٩٩٣ ، صورت گرفت. در فاصله سال های ١٩٧٤ تا ١٩٨٣ ، رياست اين سازمان امنيتی مهم را برادر ناتنی صدام، برزان ابراهيم تكريتی برعهده داشت . در سال ١٩٨٣ دستور بركناری وی صادر شد و يكی از ياران صميمی و وفادار صدام به اين سمت برگزيده شد . پس از چندی مسئوليت به فادل سلفيگ پسرخاله صدام واگذار شد. شايعاتی وجود دارد كه دكتر فاضل البرک در ١٩٨٣ به جای برادر صدام به رياست مخابرات منصوب شد. وی نويسنده كتابی در مورد مدرسه های ايرانی و يهودی در عراق بود و در آن اظهار كرده بود كه اين مدارس دارای هدف های سياسی بلندمدت برای «به بردگی فكری و معنوی كشاندن جوانان عراقی» هستند. اعضای اين سرويس امنيتی غالبا از قبيله خود صدام "آل بونصير" و ساير قبايل وفادار مانند حبير و عبيد جمع آوری و استخدام شده و از مزايای فراوانی برخوردار بودند تا همكاری آنها تضمين شود تعداد كل نيروهای سرويس امنيت عمومی در حدود ٨٠٠٠ هزار نفر بود . حوزه عمليات سرويس امنيت عمومی در مورد تأمين امنيت داخلی، بسيار گسترده بود و شامل كليه فعاليت های سياسی و اقتصادی مردم می شد. اين نيرو شبكه گسترده ای از مخبران را در اختيار داشت . مسئوليت ها و حيطه وظايف اين نيرو در طول زمان با تأسيس سرويس های امنيتی ديگر محدودتر شد. اين نيرو در ابتدا در منطقه بتاوين شهر بغداد مستقر بود ولي در ١٩٩٠ ستاد جديد آن به منطقه البلديات بغداد منتقل شد و ساختمان هاي قبلی در منطقه بتاوين، به زندان های اين نيرو تبديل شد. سرويس امنيت عمومی در تمامی شهرها و روستاها به همراه پليس غيرنظامي حضور داشت . غالبا پليس معمولی در طبقه پايين ساختمان و پليس مخفی در طبقه دوم مستقر می شد. اين سرويس تا سال های پاياني دهه ١٩٧٠ جزء وزارت كشور و پليس غيرنظامی بود و از آن زمان به عنوان نيرويی مستقل شناخته شد و گزارش های خود را مستقيما به كاخ رياست جمهوری ارسال مي كرد . در سال های پايانی دهه ١٩٨٠ ، شماری از كارآگاهان بخش مبارزه با جرائم پليس غيرنظامی به اين نيرو منتقل شدند. * * * رعد مجید الحمدانی - فرمانده گارد ویژه جمهوری و سپس گارد ریاست جمهوری گارد ويژه جمهوری عراق ( توجه شود که با گارد ریاست جمهوری عراق که جزئی از نیروی زمینی ارتش بود ، متفاوت است -م ) مطابق آمار سال ١٩٩٧ دارای ٢٦ هزار نفر نيرو بود. اين سازمان در سال ١٩٩٥ به دستور صدام تأسيس شد و نيروهای تازه كار آن از مناطق تكريت، بايجی، موصل و بغداد تأمين شدند . اين نيروهای جوان كه در ابتدا ١٥ هزار نفر بودند، به ١٣ گروه اصلی تقسيم شدند و به مرور تعداد آن ها افزايش يافت . اين سازمان وظيفه محافظت از رئيس جمهور و واكنش نظامی به هرگونه خيانت يا كودتا را برعهده داشت. واحدهای آن كه در قصرهای صدام مستقر بودند، در سفرها وی را اسكورت می كردند و به عنوان نيروهای واكنش سريع وارد عمل می شدند. رهبری اين بخش با قصی حسين بود و وی نيز رياست آن را به سرگرد صفا مصطفی مقطوف ، از اعضای گارد شخصی خود، واگذار كرده بود. داماد سوم صدام ژنرال مصطفی تكريتی نيز از فرماندهان ارشد گارد ويژه جمهوری بود * * * اداره اطلاعات ارتش، استخبارات نام داشت . پرسنل استخبارات در حدود چهار تا شش هزار نفر بودند . اين تشكيلات بر عملكرد نظاميان و اعضای خانواده آن ها در داخل و خارج از كشور نظارت داشت و به اموری از قبيل جاسوسی رسيدگی مي كرد. اين سازمان با همكاری اداره امنيت عمومی ، يك شبكه تروريستی بين المللی تشكيل داده و مخالفان رژيم در داخل از كشور ، را ترور ميكرد. اعضای اين سازمان بسياری از مخالفان را در كشورهای لبنان، سوريه، مصر، سودان، انگلستان و امريكا به قتل رساندند. اين سازمان از كادر سفارتخانه ها به ويژه وابسته های نظامی استفاده می كرد . وظيفه وابسته های نظامی اين كشور در دهه ١٩٨٠ ، تهيه گزارش های منظم در مورد تأسيسات و مؤسسه های سلاح هسته ای، ميكروبی و شيميايی و تهيه اطلاعات دقيق در مورد ظرفيت ها و ذخاير اين موسسه ها و گرايش های شخصی دانشمندان شاغل در آن ها و نيز مشخص كردن دقيق پايگاه های نيروی دريايی همراه با نقشه های هوايی و زمينی بود. واحد سياسی سازمان، مسئول گردآوری اطلاعات از وابسته های نظامی و هيأت های ديپلماتيك عراق بود. اطلاعات لازم از طريق شبكه گسترده مخبران در ايران، اردن، تركيه و مصر جمع آوری می شد . اين مخبران با سيستم های ارتباطی سری پيشرفته ای تجهيز شده بودند . در خلال جنگ ايران و عراق، عوامل اين سازمان از ايران در مورد نتايج حملات هوايی عراق به ايران، گزارش هايی را ارسال می كردند كه با تصاوير نيروی هوايي تكميل می شد. همچنين، واحد امنيتی استخبارات، مسئول مقابله با مخالفان در نيروهای مسلح به عنوان يك واحد مستقل، در سال ١٩٩٢ تأسيس شد و برعملكرد سرويس امنيت نظامی ارتش نظارت داشت.. واحد ٩٩٩ مسئول عمليات سری در داخل و خارج كشور بوده و در يك پايگاه نظامی تحت عنوان «سلمان پاک» در جنوب شرقی بغداد مستقر شده بود . مهم ترين فعاليت های اين واحد، شامل نفوذ در شبه نظاميان مخالف كرد در شمال عراق مي شد. اين واحد طراحی عمليات ربودن فرمانده امريكايی ژنرال شوارتسكف از عربستان در خلال عمليات طوفان صحرا و حملات خرابكارانه در تأسيسات نفتی در ايران در دهه ١٩٩٠ را برعهده داشت. طرح های مذكور پيش از اجرا، فاش شدند. رژه اعضای واحد 999 (Unit 999) عراق واحد ٩٩٩ در ابتدا داراي پنج گردان بود كه هر گردان ٣٠٠ نفر نيرو داشت . در اين اواخر گردان ديگری نيز براي مقابله با گروه های معارض، تشكيل شده بود. اسامی اين گردان ها عبارت بود از: - گردان فارس ("Persian"Battalion) يا گردان كركوك كه منطقه كردستان در شمال عراق و ايران را تحت پوشش داشت. - گردان عربستان سعودی ("Saudi Arabia" Battalion) يا گردان بصره كه كشورهای حوزه جنوبی خليج فارس را تحت پوشش داشت. - گردان فلسطين ("Palestine"Battalion) يا گردان بغداد كه اردن، سوريه، عربستان، ايران و گروه های مخالف عراقی را تحت نظر داشت. - گردان تركيه ("Turkish"Battalion) يا گردان موصل كه تركيه و سوريه را تحت نظر داشت. - گردان دريايی ("Marine"Battalion) كه عمليات های دريايی و مين گذاری دريايی را انجام می داد. - گردان معارضان ("Opposition"Battalion) كه فعاليت مخالفان را در داخل و خارج از كشور كنترل می كرد. استخبارات اگرچه در ابتدا وابسته به وزارت دفاع بود، اما در سال های اوليه دهه ١٩٨٠ مقرر شد گزارش های خود را مستقيما به كاخ رياست جمهوری ارسال كند. * * * سپاه فدائیان صدام ، تعداد فداييان صدام حدود ٤٠ هزار نفر بر آورده شده است . اين سازمان در سال ١٩٩٥ توسط عدی حسين تأسيس شد . اعضای اين سازمان، سربازان جوانی بودند كه فرماندهی آن ها مستقيما به كاخ رياست جمهوری گزارش می داد و وظيفه آن پاسداری از رژيم و مبارزه با قاچاق بود. آن ها گروه قابل اعتمادی بودند كه از صدام در برابر مخالفان داخلی محافظت می كردند. با این پست ، بررسی ساختار امنیتی لایه لایه و گسترده عراق در دوران صدام به پایان رسید. ان شاء الله از پست آینده به سایر موارد مرتبط با تاپیک می پردازیم. ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت. .
-
2 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس ایمان بچه ها داشتند کلافه ام می کردند. مرتب سوال می پرسیدند : رسول جان هواپیما را داری ؟ آن را نداشتم ! اما برای اینکه روحیه ها از دست نرود ، جواب مثبت می دادم. بچه ها اما به این جواب تردید داشتند که مرتب آن را تکرار می کردند. من خلبان بودم و برادر سید حجت کمک خلبان. او هم خبری از هواپیما نداشت. هفت هشت دقیقه ای می شد که دیگر صدایش را نمی شنیدیم. این آفتاب لعنتی هم چشمهایم را کور کرده بود. اگر یک عینک دودی بود این بلا سرمان نمی آمد. وقتی هواپما توی آسمان اندازه کلاغ می شد ، فقط با صدایش می دانستیم اکنون روی کدام بال می چرخد. وقتی فرمان می دادم مطمئن تر می شدم؛ اما توی بد مخمصه ای گیر افتاده بودم. نه آن را می دیدم و نه صدایش را می شنیدم. بچه ها هم که با سوالاتشان اوضاع را پیچیده تر می کردند. وقتی پیش خودم تجسم کردم که اکنون لای نخلستان های خرمشهر ، جائی گیر افتاده یا سقوط کرده ، وحشتم می گرفت. در اوج نا امیدی بودم صدای قارقارش ، آرامشی که وجودم منتظر آن بود را ، برایم به ارمغان آورد. از خوشحالی از جایم پریدم و گفتم پیدایش کردم. شکر خدا آمد ! آمد! بلافاصله در حیرت بچه ها یهو متوجه شدم که لو رفته ام. یکی از بچه ها پرسید : خدا وکیلی از کی او را گم کرده بودی ؟! " بی خیال ، خدا را شکر کن که پیدایش شد. " این را من به او گفتم. پس از فرود ، بچه های عکاسی ، دوربین را خارج کرده و رفتند سراغ ظهور عکس ها. فردایش ، وقتی رضا ارباب مرا دید ، با خوشحالی بغلم کرد و پیشانیم را بوسید. او گفت شاهکار کردی. با حیرت پرسیدم چطور ؟ او از توی کوله اش یک دستگاه ساعت کاسیو به من داد و گفت : این هدیه برادر رحیم صفوی به شماست. ایشان شخصا از شما تشکر کرده و پرسیده : چرا همیشه از این عکس ها نمی گیرید ؟! عکس های تو ، از عمق 5 کیلومتری دشمن بود. پرسیدم : 5 کیلومتر ؟ مگر چنین چیزی امکان دارد ؟! او پاسخ داد : من هم تعجب کردم. تو با این پرنده تا کجا رفته بودی ؟!! ماجرای گم شدن هواپیما را به ارباب نگفتم. اما غرق این قضیه شدم که عکس ها دقیقا در زمانی گرفته شده بود که من هواپیما را گم کرده بودم. همیشه ما را عادت داده بودند که امدادهای غیبی را در هیأت اسب سواری سپید رنگ ببینیم ؛ ولی آن روز هیأت دیگری داشت. من به این ایمان دارم. راوی : حاج رسول وکیلی * * * * * رئیس علی تنگستانی معلوم نبود چرا بین این همه راننده ، همیشه این هایس زبان بسته را می دادند دست حمید رضا. شاید به این دلیل که فرمانده تیم بود. آن روز هم که از جاده دشت عباس بر می گشتیم ، نرسیده به عقب جبهه ، یهو قاسمی گفت : بزن روی ترمز. آنطور که او داد کشید ، حمیدرضا طوری زد روی ترمز که گلوی مان آمد توی دهنمان. قاسمی فرمان جدید داد : عقب ... عقب ... باز هم عقب تر ... عقب رفتن اش هم مثل جلو رفتن اش بود. هیچ چاله چوله ای را رد نمی کرد. حتما باید می افتادیم تویش و روی صندلی بالا و پائین می شدیم.از بس عقب عقب رفته بودیم که این بار صدای حمید هم درآمد : خب بگو چی شده ... اینقدر می گوئی عقب عقب ، چیزی از داخل خودرو به بیرون پرت شده ؟ قاسمی این بار گفت : حالا برو جلو ... جلوتر ... بعد به جاده اشاره کرد و به حمیدرضا گفت : این چاله را می بینی ؟؟ ... این را جا گذاشتی. لطفا از توی این هم عبور کن تا هیچ چاله چوله ای جا نماند. این بار همه با هم زدیم زیر خنده. همه می دانستیم که دست فرمانش بد نیست ؛ بلکه افتضاح است. ولی در عوض تا دلتان می خواست مهربان و دلسوز بود. من شیفته عشق بازی اش با والدینش بودم. کسی را ندیده بودم چون او ، آنقدر نسبت به پدر و مادرش عشق بورزد. شب عملیات حتی از من قول گرفت ، هر کدام زنده ماندیم به خانواده دیگری سرکشی کند. نه این که چون اهل تنگستان بود و همشهری رئیس علی دلواری ، ولی بیشتر بخاطر شجاعت و مردم داری اش او را رئیس علی صدا می کردیم. دوستانش می گویند " وقتی برای مرخصی به روستایشان می رفت ، سوار بر موتورسیکلتش ، با بلندگوی دستی ، روستائیان را به حضور در جبهه تشویق می کرد" مردم روستا حمیدرضا را همیشه با این پیام می شناختند " کسی کوتاهی نکند. امروز اسلام به نیروی انسانی نیاز دارد." در ماه های آخر جنگ وقتی شنید دشمن در حال تصرف فاو است ؛ بلند شد و خودش را به فاو رساند تا تجهیزات عکاسی پهپاد را که حاوی کلی اطلاعات طبقه بندی شده بود را از جزیره فاو به عقب برگرداند. اما متأسفانه دیگر هرگز خبری از او نشد. نه توی اسرا پیدایش شد و نه توی شهداء. اما نام خود را به عنوان یکی از شهدای مظلوم پهپاد به ثبت رساند : " شهید حمیدرضا زارعی " راویان : حاج قاسم زارعی / قاسم دماوندیان ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند .
-
2 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود. "بخش هشتم" صدامِ عراق - بخش سوم (جمهوری وحشت - 2) دستگاه امنيتی دولت عراق به طور رسمی، شامل ميليشيايی تحت رهبري رئيس جمهور، بخش امنيتي حزب بعث و وزارت داخله می شد. سرويس های اطلاعاتی، به سه شاخه عمليات خارجی ، امنيت داخلی و محافظت از رهبر تقسيم می شدند. سرويس امنيت داخلی ؛ عملكرد آژانس هاي اطلاعاتي خارجی كه در عراق مشغول به فعاليت بودند را كنترل و با مخالفان داخلی مبارزه مي كرد. بخش محافظت از رهبری نيز شامل تأمين امنيت فيزيكی و انجام اقدامات ضد كودتا از طريق نيروهای واكنش سريع بود. در اين بخش ، (بدون احتساب گارد رياست جمهوري) حدود ٧٠ هزار نفر فعال بودند. بخش محافظت شخصی از صدام حسين شامل سه واحد تحت كنترل موسوم به «واحدهاي محافظتی» بود. بزرگترين اين واحدها، گارد رياست جمهوري بود كه تحت نظارت قصی صدام قرار داشت . اداره عمومی اطلاعات ارتش (استخبارات) نيز مستقيما در برابر دفتر رئيس جمهور پاسخگو بود. سرويس اطلاعات داخلی نيز كه مخابرات نام داشت، تحت نظارت قصی و عدی صدام عمل ميكرد. شوراي امنيت ملی عراق كه رهبری آن را صدام برعهده داشت، جلسات هفتگی خود را با حضور رؤسای ارتش عراق، سرويس امنيت ويژه، اداره كل اطلاعات عمومی ، اطلاعات ارتش، سرويس امنيت عمومی و اداره كاخ رياست جمهوري تشكيل مي داد. اطاق عمليات مشترك اين شورا نيز كه توسط قصی صدام اداره می شد در كاخ رياست جمهوري در بغداد تشكيل می شد و واحدهای زير را تحت كنترل داشت: ١. بريگاد مداخله سريع گارد ويژه جمهوري ٢. بريگاد مداخله سريع اداره برنامه ريزی امنيت عمومی ٣. گردان مداخله سريع سازمان اطلاعات ارتش ٤. گردان امنيتی اطلاعات ارتش ٥. بخش فنی اداره اطلاعات عمومی صدام حسين عراق را از لحاظ امنيتی به چهار منطقه شمالی، جنوبی، فرات اوسط و مركزی تقسيم کرده بود . در ابتدا رهبری منطقه شمالی به عهده عزت ابراهيم بود . اين منطقه شامل استان های موصل، دهوك، اربيل، كركوك و سليمانيه ميشد. منطقه جنوبی، استان های بصره، ناصريه، العماره و الكوت را در برمي گرفت كه رهبری آن را علی حسن المجيد به عهده داشت . منطقه عراق ميانه شامل استان های بغداد، تكريت، رمادی و دياله مي شد و رهبری اين مناطق، به وزير دفاع وقت، سلطان هاشم احمد سپرده شده بود. رهبری منطقه فرات اوسط نيز كه شامل استان های بابل، كربلا، نجف، الديوانيه و السماوه بود به عهده محمد حمزه الزبيدی بود. پس از بركناری وی ، مسئوليت اين منطقه به عهده قصی صدام گذاشته شد. با توجه به جو بسته حاكم برسيستم امنيتی عراق، كمتر مي توان به اختلافات ميان سازمان های مختلف امنيتی اين كشور در دوران حزب بعث (كه غالبا نيز به صورت موازی در حال فعاليت بودند) پی برد. اما بايد توجه داشت كه اقليت حاكم بر جامعه كه كنترل بر اين سازمان ها را نيز برعهده داشت، همواره تلاش ميكرد براي جلوگيری از شكل گرفتن هرگونه ائتلاف ضددولتی، به رقابت پنهانی ميان اين سازمان ها دامن بزند. سازمان های مذكور همواره در حال تنظيم و ارائه گزارش نظارتی عليه يكديگر بودند و اين فعاليت ها در دوران فرماندهی قصی بر آنها تشديد شد. قصی صدام حسین نخستين بحران جدی در ساختار اطلاعاتی عراق، زمانی به وقوع پيوست كه ناظم كزار، نخستين رئيس امنيت داخلي كشور در ٣٠ ژوئن ١٩٧٣ متهم به فراهم آوردن زمينه های ترور حسن البكر، رئيس جمهور وقت، شد. در گزارش سياسی ١٩٧٤ حزب بعث، از دوران كزار انتقاد شده و آمده است: " ... رهبری حزب مرتكب اين اشتباه شد كه اجازه داد اين سازمان حساس فارغ از كنترل دقيق و جدی به كار خود ادامه دهد. بعضی افسران اين سرويس از اعتماد حزب سوء استفاده كردند و حتی عليه حزب توطئه چينی كردند ... " يكی ديگر از مهم ترين بحران های سرويس امنيتي عراق، كودتای ناموفق مارس ١٩٩٥ بود كه توسط ژنرال عاليرتبه وفيق السامرايی ترتيب داده شد . وی كه فرمانده اطلاعاتی ارتش عراق در جنگ خليج فارس بود، در اين عمليات ناكام مانده و به انگلستان گريخت. بسياری از ياران وی دستگير و مجازات شدند. حسین کامل المجید ( مسئول برنامه سلاح های کشتار جمعی) از ديگر رسوايی های مهم بخش امنيتی عراق طی دوران حكومت حزب بعث، فرار دو داماد صدام، ژنرال حسين كامل المجید (كه مسئول برنامه سلاح های كشتار جمعی عراق بود) و سرهنگ صدام كامل المجيد، به اردن در آگوست ١٩٩٥ بود . بسياری از افسران در سطوح مختلف به علت همكاری با اين دو نفر دستگير و مجازات شدند. در عين حال، يكی از موفقيت آميزترين عمليات های امنيتی عراق طي آن سالها ، دستگيری حدود ١٠٠ نفر از اعضای مهمترین گروه مخالف عراقی موسوم به كنگره ملی عراق (INC) بود. آنها كه برای شركت در اجلاسی مهم در منطقه كوش تپه در اطراف اربيل جمع شده بودند، در تاريخ ٣١ آگوست ١٩٩٦ دستگير شدند. از سال ها پيش ، در عراق راه های عمده، تقاطع ها و ميدانها زير پوشش دوربين قرار داشتند. در هر منطقه شبكه وسيعی از دوربین های نظارتی ايجاد شده بود كه مركز مراقبت اين امكان را پيدا می كرد كه منطقه تحت پوشش خود را به طور عينی زير نظر بگيرد. همچنين پروژه الهادی در اين كشور، مسئول گردآوری، پردازش، بهره برداری و انتشار سيگنال های ارتباطات و اطلاعات الكترونيكی بود كه نيروهای آن بالغ بر ٨٠٠ نفر می شد. هر چند اين دستگاه گزارش های خود را مستقيماً به قصر رياست جمهوری ارسال می كرد، ولی الهادی زير مجموعه شورای امنيت ملی محسوب نمی شد و اطلاعات خود را به ديگر دستگاه های امنيتی نيز ارسال مي كرد. ستاد اصلی الهادی در الرشيديه، ٢٠ كيلومتری شمال بغداد بود كه در سه نوبت به صورت ٢٤ ساعته كار مي كرد. پنج مقر فرعی ديگر كه به جمع آوری اطلاعات مشغول بودند، در ديگر مناطق عراق مستقر بودند. البته اين امكانات تا حدودی در جنگ خلیج فارس آسيب ديده اند اما كارايي خود را از دست نداده اند. در ماه های پايانی سال ١٩٩٥ ، عراق ارتباط مستقيم با خارج از كشور را ممنوع اعلام كرد و ارتباط تلفنی با خارج از كشور صرفا توسط يك اپراتور در الرشيديه امكان داشت. مكالمات تلفنی ضبط شده، توسط كميته ای متشكل از نمايندگان سرويس اطلاعات، سرويس امنيتی و سرويس امنيت ويژه مورد بازشنوايی و بررسی قرار می گرفت. ارتباطات مستقيم تلفنی از طريق ماهواره نيز توسط پروژه الهادی مورد شنود قرار ميگرفت. تجهيزات كامپيوتری پيشرفته اين سازمان كه جهت شنود و قطع مكالمات داخلی و خارج از كشور مورد استفاده قرار می گرفت، در سال های ١٩٨٣ و ١٩٨٤ از ژاپن خريداري شده بود. ايستگاه های نظارتی الهادی همچنين قادر بودند هرگونه ايستگاه راديوئی مخفی را در عرض ٣٠ ثانيه پس از بخش برنامه، شناسايی كنند . شنود ارتباطات مخابراتی نظامی ديگر كشورهای منطقه، از جمله اولويت های كاری اين سازمان بود كه شامل شنود مكالمات پايگاه هوايی اينجرليك تركيه و پايگاه هماهنگی زاخو در شمال عراق و ... مي شد. الهادی همچنين ارتباطات مخابراتی كنگره ملی عراق و مكالمات انجام شده بين دو گروه عمده كرد در شمال عراق (اتحاديه ميهنی و حزب دمكرات كردستان) را شنود می كرد ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت. .
-
2 پسندیده شدهشاید ببر و شیر قوی تر باشند ولی یک گرگ هیچگاه بازیچه سیرک نمیشود. آدولف هیتلر
-
2 پسندیده شدهاژدهای دریایی وارد میشود ماه های پایانی روند تولید سومین ناوهواپیمابر نیروی دریایی ارتش خلق چین – شناورهای تایپ 075 پکن : گزارشهایی که به استناد ویدئوهای منتشره از کارخانه کشتی سازی شانگهای منتشرشده ، نشان میدهد که سومین ناوهواپیمابر سفارش داده شده از سوی نیروی دریایی ارتش چین مراحل پایانی ساخت خود را پشت سر می گذارد . حامل هواپیمابر تایپ 075 در کلاس 40000 تن قرار دارد که در مقایسه با حامل های قبلی ، سبک تر بوده و قدرت جابه جایی آن را میتوان با ناوهواپیمابر هسته ای شارل دوگل نیروی دریایی فرانسه مقایسه نمود ، هرچند بدلیل عدم استفاده از تخته پرش شیب دار یا منجنیق اصلی ترین قابلیت ناوهای هواپیمابر ، یعنی حمل و استفاده از جتهای بال ثابت را در اختیار نخواهد داشت . این درحالی است که حامل های هواپیمابر تایپ001 در کلاس وزنی 70000 تن شباهت زیادی به همتای روسی اش ( ناوهواپیمابر کوزنتسف نیروی دریایی اتحاد شوروی ) داشته و به نظر می رسد که شناورهای تایپ002 بطور کامل بر مبنای ابر حامل های هواپیمابر اولیانوسک روسی طراحی خواهند شد ، در حالی که شناورهای تایپ075 را می توان با حامل های کلاس واسپ نیروی دریایی ایالات متحده مقایسه نمود . راست ( حامل هواپیمابر تایپ 001 ) چپ ( حامل هواپیمابر تایپ 002 ) با توجه به این موارد ، این شناور رزمی جدید به شکل خاص برای حمل تعداد قابل توجهی از یگانهای تفنگدار دریایی ، خودروهای زرهی و وسایل نقیله آبی – خاکی در نظر گرفته شده ، در حالی که به صورت همزمان ، می تواند بعنوان حامل بالگرد ها و جتهای عمود پرواز نیز مورد استفاده قرار گیرد . بعنوان نمونه ، شناورهای رزمی کلاس WaspوAmerica در حال حاضر بعنوان سکوهای حامل جتهای رزمی اف-35 و هاریر-2 شناخته میشوند و طبق گزارشها ، چین نیز بشدت بدنبال توسعه یک جنگنده عمود پرواز مشابه ، احتمالا" با همکاری روسیه است . کلاس واسپ ( راست ) - کلاس آمریکا ( چپ ) علاوه براین ، خبرهایی موجود نشان می دهد که نیروی دریایی ارتش روسیه نیز برنامه های برای طراحی و تولید حامل های سبکتر با عملکردهای مشابه کلاس ها سنگین تر قدیمی در دهه 20 قرن بیست و یکم ( 2020 به بعد ) در دست اقدام داشته که می بایست توسعه جت متناسب با این شناورها نیز پیش بینی گردد . در همین راستا ، تا کنون تولید 3 فروند شناور تایپ075 برنامه ریزی شده است و درصورت اضافه شدن جتهای عمود پرواز به نیروی دریایی چین ، ساخت حداقل 7 فروند دیگر از این شناورهای رزمی محتمل خواهد بود . صرفا" برای میلیتاری /مترجم : MR9 بن پایه
-
1 پسندیده شده
-
1 پسندیده شدهبازنشر این خبر توسط صاحب اثر و با رعایت قوانین کپی رایت به دلیل آشنایی بیشتر علاقمندان به کامیون های نظامی انجام می شود. کامیون سازی داف به تازگی سفارش 879 دستگاه کامیون نظامی CF را از ارتش بلژیک دریافت کرده است. این کامیون ها به صورت تمام محرک ( 2 دیفرانسیل ) و در آرایش محوری 4*4 و 8*8 عرضه خواهند شد. مهمترین ویژگی این مدل کامیون داف به کارگیری شاسی لوله ای و تعلیق مستقل کامیون های تاترا است که در کنار موتورهای پک کار یک کامیون آفرود بی نظیر را گردهم میآورد. موتورهای این کامیون از نوع 11 لیتری برای مدل های 4*4 و 13 لیتری برای مدل های 8*8 است که میتوانند تا 460 اسب بخار نیرو تولید کنند. کابین تعدادی از این کامیون ها با قابلیت محافظت در برابر مین و حملات بالستیک عرضه خواهد شد که توسط تاترا تامین می شود. لازم به ذکر است که تاترا توانایی تولید کابین های سطح 2 و 3 محافظت شونده در برابر حملات بالستیکی و مین را طبق استانداردهای ناتو داراست.
-
1 پسندیده شدهیکی از عجیب ترین پوشش استتار برای جتهای فانتوم نیروی دریایی/ هوایی /سپاه تفنگداران !!! ارتش ایالات متحده
-
1 پسندیده شدهبا سلام خدمت دوستان عزیز میلیتاریست ، و با پوزش بخاطر وقفه ای که در تاپیک پیش اومد. تاپیک بررسی عملیات نظامی چنگال عقاب رو به اتفاق هم ادامه می دهیم : بخش هفتم اجرای طرح 1- تاریخ انجام حمله به سفارت آمریکا در ایران ( و حمله به وزارت خارجه ایران ) برای آزادی گروگان ها در تاریک و روشن روز 25 آپریل تعیین و قطعیت یافت. 2- اولین هواپیمای C-130 حامل تیم پیشرو و پیشبر در ساعت 10 شب روز 24 آپریل 1980 در فرودگاه طبس فرود آمد. نفرات کماندو و تعدادی از دلتا فورس که مأمور راه بندان جاده بودند با سرعت خودروی جیپ را از هواپیمای C-130 پائین آورده به سمت جاده رفتند. دقایقی بعد یک اتوبوس مسافربری که حامل 50 مسافر بود به دستور سربازان متوقف شد. مسافران وحشت زده تصور می کردند ؛ سربازان آمریکائی ، با آن تجهیزات ، از کرات دیگری آمده اند. در این حال یکی از مترجمین به زبان فارسی به آنها گفت : این یک تمرین ( مانور ) است که به زودی تمام خواهد شد. اگر ساکت بمانید ، کسی با شما کاری ندارد. با شنیدن این کلمات آرامشی در اتوبوس برقرار شد و مسافران به امید سرنوشت ، ساکت شدند. در این حال وانت دیگری از سمت مخالف به فرودگاه نزدیک شد. راننده به مجرد مشاهده وضعیت ، مسیر وانت را تغییر داده به سرعت فرار نمود. این تا اندازه ای باعث نگرانی تیم عملیاتی پیشرو شده بود ؛ ولی بعدا به این نتیجه رسیدند که وانت مزبور حامل مواد مخدر قاچاق بوده و تصور راننده این بود که عوامل دولتی مشغول بازرسی اتوبوس هستند. 3- هواپیمای حامل نفرات شرکت کننده در عملیات نیز ؛ در زمان تعیین شده در طرح ، در طبس فرود آمد و هواپیماها پس از تخلیه سرنشینان و محموله پروازی ، به سمت پایگاه های خود مراجعت نمودند. 4- هواپیماهای حامل سوخت ، برابر زمان بندی تعیین شده در طبس فرود آمده ؛ آماده سوخت رسانی به هلیکوپترها بودند. 5- هلیکوپترها نیز پس از بلند شدن از ناو به سمت فرودگاه طبس به پرواز درآمدند و ماجراهای دنبال هم ، از همین مرحله از عملیات آغاز گردید. به فاصله دو ساعت پرواز ، خلبان هلیکوپتر شماره 6 متوجه شد که چراغ خطر مربوط به عیب فنی در سیستم ملخ های هلی کوپتر روشن شده است. بنابراین بر روی زمین (در داخل خاک ایران) فرود احتیاطی می نماید تا ملخ را بازدید نماید. هلیکوپتر شماره 8 که ناظر جریان بود ، بلافاصله ( برابر روش جاری ) پهلوی او فرود می آید. خدمه هلیکوپتر نتوانستند ایراد فی را رفع نمایند. بنابراین اسناد و مدارک داخل هلیکوپتر شماره 6 را به هلیکوپتر شماره 8 منتقل می نمایند. هلیکوپتر شماره 8 ، خدمه پروازی و مدارک داخل هلی کوپتر را به سمت ناو می برد و برای اینکه جلب توجه نکند ؛ از انهدام هلی کوپتر شماره 6 خودداری کردند. خلبان هلی کوپتر شماره 8 پس از تخلیه مسافرین بر روی ناو ، مجددا به سمت طبس پرواز می کند. بنابر این تعداد هلی کوپترها تا این لحظه به 7 فروند کاهش پیدا می نماید. 6- سه ساعت پس از پرواز هلی کوپترها ، لیدر دسته پروازی گزارش داد در مسیر پرواز به طوفان خاک برخورد نموده و پرواز در شرایط با دید مناسب نیست. ولی می توانند با استفاده از پرواز با دستگاه ، مأموریت را انجام دهند. 7- نیم ساعت بعد خلبان هلیکوپتر شماره 5 ( سرهنگ دوم تفنگداران دریائی Seiffert ) که فرماندهی عملیات هلیکوپترها را بر عهده داشت ، گزارش داد چراغ خطر مربوط به موتوری که هوا را برای خنک کردن موتور و آلات دقیق تولید می کند ، روشن شده و موتور مزبور از کار افتاده است. قابل تعمیر هم نیست و چون بدین ترتیب قادر نبود از دستگاه های هلیکوپتر برای پرواز با دستگاه استفاده کند ؛ بنابراین به ناو مراجعت می کند تا حداقل هلیکوپتر را نجات دهد. بدین ترتیب تعداد هلی کوپترها به شش فروند کاهش یافت. ولی این اطلاعات در اختیار فرمانده عملیات در منطقه قرار نگرفت. هلیکوپتر به سمت ناو پرواز می کند. اما در کرانه آب های ایران به وسیله رادیو به ناو هواپیمابر اطلاع می دهد سوخت کافی برای رسیدن به ناو را ندارد و ممکن است مجبور شود روی آب فرود آید. فرمانده ناو دستور می دهد ناو سریعا تغییر مسیر داده ، سعی نمایند خلبان را نجات دهند که این تصمیم سریع فرمانده ناو باعث شد خلبان با حداقل سوخت ( نزدیک به صفر ) به سلامت روی ناو فرود آید. بدین ترتیب تعداد هلیکوپترها در حداقل ممکن است. 8- فرمانده دلتا فورس ( سرهنگ بک ویث ) ، با نگرانی در فرودگاه طبس قدم می زند. اکنون هلیکوپترها چند دقیقه است که تأخیر دارند. به ساعت خود نگاه می کند. بیش از چند ساعتی به روشنائی صبح نمانده است. اگر هم اکنون هم هلی کوپترها به طبس برسند ؛ شاید برای سوخت گیری زمان کافی وجود نداشته باشد و نتوانند در تاریکی شب به Deserts-2 ( گرمسار ) مستقر شوند. بالاخره یکی از هلی کوپترها نشست و به دنبال آن 5 فروند دیگر فرود آمدند. تازه اینجا بود که سرهنگ بک ویث متوجه شد که دو هلیکوپتر خود را از دست داده است. 9- خدمه فنی هواپیماهای C-130 در حالی که پره های موتور هواپیما روشن بود مشغول بنزین دادن به هلی کوپترهائی شدند که موتور آنها هم روشن بود. عملا طوفان خاک در آسمان طبس بوجود آمده بود. بخاطر غرش موتورها کسی صدای کسی را نمی شنید. در این حال خلبان هلیکوپتر شماره 2 نزد سرهنگ بک ویث آمد و گزارش داد که هلیکوپتر او به علت نشتی مایع هیدرولیک و خالی شدن مایع ، پمپ شماره یک را از دست داده و تنها با یک پمپ به پرواز ادامه داده است. بک ویث متوجه می شود که این هلیکوپتر هم نمی تواند در مأموریت شرکت نماید. در اینجاست که سرهنگ بک ویث متوجه می شود ؛ باید برنامه را قطع نماید. زیرا با 5 هلی کوپتر قادر نیست ، مأموریت را انجام دهد. به رده بالا این گزارش را می دهد. در کاخ سفید و پنتاگون (ستاد نیروهای مسلح) بحث بر سر این است که چرا با 5 فروند نمی توان مأموریت را انجام داد؟ اکنون که اطلاع یافته ایم گروگان ها در کجای سفارت هستند ، می توان از تعداد دلتا فورس کم کرد. مراتب را به رئیس جمهور اطلاع می دهند . دستور می رسد که فرمانده عملیات در منطقه باید تصمیم بگیرد. به وی پاسخ می دهند ، فرمانده گزارش داده که قادر نیست با پنج فروند هلیکوپتر مأموریت را انجام دهد. بنابراین رئیس جمهور ، جیمی کارتر ، دستور قطع عملیات و بازگشت نیروها را صادر می کند. کارتر و بایدن ؛ دو رئیس جمهور آمریکا در یک قاب 10- با اعلام تصمیم درباره قطع عملیات ، فرمانده هواپیمای C-130 که در غیاب سرهنگ دوم PIT MAN فرماندهی هلی کوپترها در منطقه را نیز بر عهده داشت ، به لیدر دسته پروازی هلیکوپترها ابلاغ نمود ؛ سریعا بنزین گیری کرده طبس را به سمت ناو هواپیمابر ترک کنند. در این حال نوبت سوخت گیری هلیکوپتر شماره 3 فرا می رسد. چون هنگام تغییر محل و قرار دادن خود در کنار هواپیمای تانکر C-130 ، در طوفان خاک و تاریکی ؛ قادر به کنترل هلیکوپتر نمی شود ، هلی کوپتر ابتدا به سمت چپ و سپس به سمت راست منحرف می شود و در یک حالت غیر عادی به هواپیمای C-130 حامل سوخت برخورد می نماید که از هر دو هواگرد ( هواپیما و هلیکوپتر ) شعله آتش بلند می شود. سه نفر خدمه هلیکوپتر و پنج نفر خدمه فنی C-130 در آتش سوزی جان خود را از دست می دهند. به علاوه یکی از مترجمین که ایرانی بود نیز در این آتش سوزی جان خود را از دست داد. بقیه نفرات ، به سرعت سوار هواپیماهای C-130 شده ؛ هلیکوپترها را با کلیه وسائل داخل آن در طبس باقی گذارده و با عجله ای هم که در خارج شدن از طبس داشتند ؛ حتی در مورد انهدام هلیکوپترها هم اقدامی نمی کنند. هواپیماهای C-130 کلیه نفرات را به جزیره Mazreh ( فرودگاه المصیره عمان ) منتقل نمودند و از آنجا به وسیله هواپیمای C-141 به آمریکا مراجعت نمودند. در تاریخ 28 آوریل سال 1980 ، پرزیدنت غمگین و دردمند آمریکا جیمی کارتر ، در حالی که در پشت میز خود و جلوی دوربین تلویزیون ها قرار داشت ؛ به ملت آمریکا اطلاع داد طرح حساب شده ای برای نجات گروگان ها به مورد اجرا گذارده شد که در اثر ایرادات فنی با شکست رو به رو شد. در این مسیر 8 سرباز شجاع کشور جان خود را از دست دادند. من تمام مسئولیت را قبول می کنم و قول می دهم که تا به نتیجه رساندن این کار ( یعنی تلاش برای نجات گروگان ها ) از پا نخواهم ایستاد. وزارت خارجه آمریکا نیز به تمام سفارتخانه های خود در کشورهای دنیا ابلاغ نمود که اعلان نمایند عملیات صرفا برای نجات گروگان ها بوده و علت عدم موفقیت آن ؛ ایرادات فنی بوده است. اما سرنوشت هلیکوپترهای به جای مانده در ایران به کجا رسید ؟ برای دانستن پاسخ این پرسش باید در پست بعدی ، رویدادهای تهران را پس از آگاهی از فاجعه مورد بحث و بررسی قرار دهیم. ادامه دارد ... منابع مورد استفاده در انتهای تاپیک معرفی می شوند. ===================================================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : بخاطر کثرت منابع مورد بررسی ؛ حجم بالائی از دیتا و اطلاعات گرداوردی شده است که پرداختن به همه آنها در یک پست میسر نیست. لذا از صبر و تحملی که دوستان عزیز به خرج میدهند تا مطالب دنباله دار تاپیک به سرانجام برسد. پیشاپیش سپاسگذارم.
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس سایت واقعی دو سامانه سام 2 عراقی "چقدر به حسن گفتم : بابا آن قدر هواپیما را از خود دور نکن که نتوانی آن را کنترل کنی. چشم بز هم که داشته باشی بیشتر از 3 کیلومتر را نمی توانی ببینی. چه برسد به اینکه یک هواپیمای کوچک 2 یا 3 متری را دنبال کنی. ولی به خرجش نرفت که نرفت." این را با عصبانیت می گفت. حسن با لب و لوچه های آویزان نمی توانست چیزی بگوید. فقط به همراه کمک خلبان و بیسیم چی و حمید که مرتب سر او غرولند می کرد ، در حال عقب آمدن بود. ما آنقدر جلو رفته بودیم که نمی شد بیشتر از این ، پشت مواضع عراق رفت. هم خطر اسیر شدن بود و هم خطر لو رفتن عملیات آتی. بی سیم هم که ول کن نبود. هی مرتب احوال هواپیمائی را از من می پرسید که هفت دقیقه ، خبری از آن نداشتیم. حتی رادیو کنترل ها را خاموش کردیم و آنها را توی جعبه هایشان گذاشته بودیم. حسن تا آمد چیزی بگوید ، یهو دوباره حمید حرفش را قطع کرد و ادامه داد : برادرم ، مگر نشنیده ای که شناگر را آب می برد ؟ اونی که شنا نمی داند ، احتیاط می کند و همان کناره ها آب تنی می کند. لابد به سابقه خود نازیده ای و گفته ای مثل دفعات قبل آن را بر می گردانم؟! ما به توانائی حسن شکی نداشتیم. او آن قدر توی خلبانی استاد شده بود که از نوع صدای موتور هم می فهمید که هواپیما در چه حالتی است و حتی دارد روی کدام بال و در چه ارتفاعی پرواز می کند. برای همین معمولا پروازهای توی عمق را به او می سپردیم. اما نمی دانم این بار چه اتفاقی افتاد که یهو گفت : بچه ها! هواپیما را ندارم !! شما صدائی نمی شنوید ؟ حال همه مان گرفته بود و با یأس و نا امیدی در حال برگشتن بودیم. مانده بودیم این افتضاح را چجوری با قرارگاه در میان بگذاریم. سابقه نداشت هواپیمائی را گم کنیم و دیگر از او نا امید شویم. دفعات قبل ، وقتی حتی سقوط کرد هم ول کن نبودیم ؛ تا آن را پیدا نمی کردیم به مواضع مان بر نمی گشتیم. اما این بار با همه دفعات قبل متفاوت بود. توی دلمان دعا می کردیم که طوری سقوط کند که دوربین اش کاملا منهدم شود. حمید همچنان داشت غرولند می کرد که یهو حسن با تعجب از جای پرید و گفت : بچه ها هواپیما ؟؟!! خدای من امکان ندارد ! حمید با حیرت پرسید : چرا از این وری می آید ؟ مگر پشت دشمن نبود ؟ چرا از جلو می آید ؟!! در آن چند لحظه مثل برق گرفته ها همگی با هم به سمت رادیو کنترل ها پریدیم تا آن ها را از توی جعبه خارج کرده و روشن کنیم. وقتی هواپیما به کنترل مان در آمد ؛ همگی با هم خدا را شکر کردیم. شب هنگام وقتی عکس ها را ظاهر کردیم ، متوجه چیزهای حیرت آوری شدیم. آنطور که مفسرین عکس برایمان شرح دادند ، هواپیما تا عمق 11 کیلومتری پیش رفته و از 3 سایت ضد هوائی دشمن عکس هائی واضح گرفته بود. که طبق عکس ها مشخص شد که 2 تا از این سایت ها مصنوعی بودند. از بچه های ارتش شیده بودیم که دشمن برای جلوگیری از نفوذ هواپیماهای ایران به عمق مواضع خود ، سه سایت موشکی را در آرایشی کم نفوذ مستقر کرده است. که با این عکس ها حقیقت ماجرا لو رفته بود. چرا که در عکس هائی که توسط هواپیماهای RF-4 از ارتفاع بالا گرفته شده بود ، سایت ها کاملا واقعی به نظر می رسیدند. دیکوی بادکنکی پدافندی فردایش هواپیماهای RF-4 و RF-5 ارتش با اطمینان از این موضوع ، با پرواز در ارتفاع پست ؛ به سراغ سایت واقعی رفته و آن را منهدم کردند. [ به احتمال خیلی زیاد ، منظور نویسنده F-4 و F-5 بوده و اشتباها از لفظ RF-4 و RF-5 استفاده کرده است.] در خصوص امدادهای غیبی هر کس برای خودش ترجمه و تفسیری دارد ، اما من از آن روز به بعد ؛ هر موقع این کلمه را می شنوم ، انگار که دوباره هواپیما را می بینم که با سرعت به طرفم می آید. در حالی که حاوی عکس های مهمی از دشمن است. راوی : حمید آقا جانی * * * * * بی ترمز ای ایها الناس ، باز هم می گوئید نگویم بسیجی بی ترمز است ؟! این را حمید با صدای بلند می گفت ، در حالی که با تکرار آن تمام بچه ها را به وسط اردوگاه کشانده بود. این بار قیافه حق به جانب تری گرفت و گفت : کدامیک از شما از این جمله بدتان می آید ؟ برای تان ثابت کنم که حرف درستی است ؟ خدا رحمت کند اولین کسی که این حرف از دهانش بیرون آمد. پرسیدیم : حالا چی شده اینقدر طلب کاری ؟! حمید رو به من کرد و گفت : خدا وکیلی ، وقتی پهپاد توی جبهه ها به پرواز در می آید ، هم نیروهای خودی و هم نیروهای عراقی چند هزار گلوله به طرفشان شلیک می کنن ؟ پاسخ دادیم : هزاران گلوله دوباره پرسید : چقدر موشک و راکت ؟ گفتم : خب . خیلی. ادامه داد : تا حالا ، در این همه سال ، حتی یکی از پهپادها بر اثر گلوله ، راکت ، ترکش یا موشک سقوط کرده است ؟ جواب : خیر ، اصلا . حالا منظورت چیست؟ اشاره کرد به یک بسیجی که سرش را پائین انداخته بود و ادامه داد : این برادر بی ترمز ، فقط با یک گلوله ، حرص من از این است که فقط با یک گلوله ، یکی از پهپادها را ساقط کرد. وقتی از او می پرسم : حالا چطوری اش بماند ، چرا این کار را کردی ؟ می گوید : این همه در کلاس ها می گویند ، تاکنون دشمن نتوانسته یک پهپاد را ساقط کند. امتحان کردم ببینم واقعا راست است ؟ اما همین که به طرف پهپاد شلیک کردم ؛ مثل گنجشکی که از روی تیر برق زده باشم ، یهو افتاد جلوی پایم !!! حمید اگر چه فشار زیادی به خود می آورد تا عصبانیت اش را قورت بدهد ، اما بچه ها همگی با هم زدند زیر خنده و به طرف محل سقوط هواپیما دویدند. راوی : حمید آقاجانی * با تشکر ویژه از برادر ارجمند @MR9 بخاطر در اختیار قرار دادن عکس دیکوی پدافندی +++ ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود. "بخش هفتم" صدامِ عراق - بخش دوم (جمهوری وحشت - 1) در گزارش کمیته دفاع از حقوق بشر که در سال 1990 منتشر گردید ، به تأکید آمده است که "عراق تحت حکومت حزب بعث بصورت یکی از ملل خبرچین در آمده است." و تعریف و توصیف این اصطلاح غم انگیز و اسفناک - اما درست و واقعی - چنین است " ارزیابی ها نشان می دهد که بیست و پنج درصد جمعیت عراق و بعبارت دیگر از هر چهار نفر ، یک نفر ؛ در خدمت سرویس های متعدد امنیتی هستند که تماما توسط کارشناسان سازمان پلیس مخفی آلمان شرقی ( اشتازی - Stasi) تربیت و تعلیم دیده اند." و در بخش دیگری از گزارش آمده است که "حزب از اعضای خود می خواهد تا حرکات مظنون همسایگان و حتی اعضای خانواده خود را زیر نظر داشته و تمامی اعمال مشکوک را گزارش دهند. از همه معلمان خواسته شده است تا به حزب بپیوندند و اعمال دانش آموزان ، اولیای آنها و دیگر همکاران خود را زیر نظر داشته باشند و همه حرکات مشکوک را گزارش دهند ... تخلف و عدم گزارش ، در خور تنبیه شدید است. " هنگام وقوع کودتای بعثیان، دو نهاد امنیتی در عراق وجود داشت: «مدیریه الأمن العامه» که عهدهدار امنیت مدنی شهروندان بود؛ دیگری «مدیریه الأستخبارات العسکریه» که نظامیان را زیر نظر داشت. پس از روی کار آمدن بعثیان ، دستگاه ، «المخابرات العامه» را هم ایجاد گردید. از اینرو در آغاز جنگ صدام با ایران سه نهاد امنیتی در عراق وجود داشت: «مدیریه الأمن العامه»، «مدیریه المخابرات العامه» و «مدیریه الأستخبارات العسکریه العامه». در اواخر نیمه نخست دهه هشتاد میلادی «جهاز الأمن الخاص» نیز شکل گرفت . گذشته از آن، تمامي اعضاي اتحاديه ملي دانشجويان عراقي و همه كساني كه طي دهه های ١٩٨٠ و ١٩٩٠ از دولت بورس گرفته بودند، به نوعي خبرچين و جاسوس تلقي می شدند و اين تقريبا تمامي عراقي هايی را كه در خارج از كشور تحصيل مي كردند در بر می گرفت، چرا كه تحصيل به هزينه شخصي ممنوع بود و قبول بورس از هر منبع خارجي كه مورد تأييد دولت عراق قرار نمی گرفت، از ٥ تا ١٥ سال زندان به دنبال داشت. لازم به ذکر است که جایگاه رؤسای نهادهای امنیتی عراق معادل وزیر و البته بالاتر از آن بود ؛ که در زیر به اختصار توضیحاتی درباره هر یک از این نهادهای امنیتی ارائه میشود : الأمن العام ( امنیت عمومی ) «مدیریه الأمن العامه» (اداره کل امنیت عمومی)، قدیمیترین مرکز اطلاعاتی عراق به شمار میآید که در زمانه قیمومت انگلیس بر عراق ـ دوره پادشاهی ملک فیصل اول ـ بر مبنای الگو و ساختار سازمان اطلاعات آن کشور [منظور انگلستان هست ] بنا شد. پس از آن که نظام سلطنتی توسط ژنرال عبدالکریم قاسم منقرض گردید، وی برخی از کارکنان «امن العام» را عهده دار خبر گیری در قوای مسلح کرد. ژنرال، نسبت به ایجاد «مکتب الخاص» (دفتر ویژه) که زیر نظر خودش اداره میشد نیز اقدام نمود. اداره «الأمن العام» به لحاظ چارت تشکیلاتی و سازمانی زیر مجموعه وزارت کشور بود لیک در پی فروپاشی رژیم پادشاهی، بسیاری از گزارشهای آن، به خصوص دفتر ویژه، مستقیماً در اختیار رئیس جمهوری و فرمانده کل نیروهای مسلح قرار میگرفت. دیری نگذشت امنالعام توسط قاسم تقویت شد و دامنه وظایف و اختیاراتش گسترش و افزایش یافت. به دنبال کودتای حزب بعث، اقتدار این نهاد فزونتر گردید و بر شدّت کنترل شهروندان افزوده گشت. در 1971 امنالعالم در همه استانهای عراق دفتر دایر کرد. در سال 1973 بر اساس توافقنامه امنیتی میان عراق با شوروی و در چارچوب معاهده دو جانبه همکاریهای دوستانه میان دو کشور، بنا به دعوت «یوری آندره پوف»، رئیس سازمان اطلاعات شوروی - کی جی بی ، شماری از عناصر امنالعام و کارشناسان دیگر نهادهای امنیتی عراق، برای گذران دورههای آموزش در دستگاههای KGB (سرویس اطلاعات) و GRU (اطلاعات نظامی) راهی اتحاد جماهیر شوروی شدند. در زمره وظایف امنالعام در دوره حاکمیت صدامیان میبایست به کنترل و سرکوب هر حرکت مخالفی از ناحیه اسلامگرایان، کمونیستها، کردها، قوم گرایان، بعثیهای سوری، جنبشهای دانشجویی، همچنین کنترل دقیق ارتباطات خانوادههای معدومین، دستگیر شدگان، فراریان، مبارزان، شناسایی اخلالگران اقتصادی و مبارزه با محتکران، قاچاقچیان و معاضدت و تعامل با میلیشیای بعثی، اشاره کرد. مسئولیت عالی این دستگاه از زمان وقوع کودتای حزب بعث تا واژگونی این دار و دسته تبهکار پس از سه دهه و نیم، با شخص صدام بود. دفتر این نهاد امنیتی و ساختمانهای اصلی آن در منطقه «البلدیات» بغداد بود. الأستخبارات العسکریه ( اطلاعات نظامی ) این اداره در آغاز زیر مجموعه وزارت دفاع بود. پس از آن به علت حساسیت امر زیر نظر شورای انقلاب قرار گرفت. وظیفه اصلی این مرکز دستیابی به خبرها و اطلاعات دشمنان رژیم بود. اداره «استخبارات» سالها بعد با «الأمنالعسکری» (امنیت نظامی) ادغام و به مجموعه نهادهای زیر نظر ریاست جمهوری منتقل گردید و به عنوان «مدیریه الأستخبارات العسکریه العامه» (اداره کل اطلاعات و ضد اطلاعات نظامی) یا به اختصار «استخبارات عسکریه» سرشناس شد. به باور برخی پژوهشگران، این نهاد امنیتی، مخوفترین دستگاه اطلاعاتی بعثیان به شمار میآمد که فعالیتهای گستردهای داشت. لازم به ذکر است که در سال 1979، خلیل العزاوی، مدیر عملیات سرویس اطلاعات عراق، کتابچهای در حدود چهل صفحه تدوین کرد و نام آن را خط مشی (استراتژی) نهاد که در واقع نقشه راه امنیتی بعثیان محسوب میشد. در جزوه یاد شده تأکید شده بود که یکی از وظایف مبرم وابستگان نظامی سفارتخانههای عراق در خارج از کشور، که تحت پوشش فعالیتهای دیپلماتیک عمل میکردند، کسب اطلاعات و تهیه گزارش درباره فعالیتهای هستهای و جنگ میکروبی و شیمیایی در غرب است. تهیه عکسهای هوایی از پایگاهها و مراکز تجمع نیرو و زرادخانههای اسلحه کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و شناسایی موقعیت پایگاههای هوایی، زمینی و دریایی آنها، طرحهای محرمانه تسلیحاتی و ساخت جنگ افزارهای مدرن، در زمره تکالیف جاری این مأموران به ظاهر دیپلماتیک در خارج از کشور بود. سوء قصد به جان مخالفان، از دیگر وظایف این دستگاه به شمار میآمد. ترور عبدالرزاق النایف در لندن، آیتالله سیدحسن شیرازی در بیروت، حجتالاسلام سید محمدمهدی حکیم در خارطوم، از اقدامات این نهاد است. به طور کلی گردآوری اطلاعات و دست زدن به هرگونه عملیاتی در خارج از کشور در حیطه کارکردهای این مرکز قرار داشت. کارآموزان دوره دیده و کارکشته استخبارات عسکری به زبانهای مختلف مسلط بودند. تهیه اطلاعات نظامی از کشورهای همسایه، همچنین شناسایی فرماندهان نظامی، جمعآوری آگاهیهایی با بار امنیتی از سرحدّات همسایگان، آماده سازی نقشههای نظامی و گردآوری تصاویر ماهوارهای، مبارزه با فعل و انفعالات و تحرکاتی که به پشتیبانی بیگانگان در داخل کشور انجام میگیرد و رویارویی با جاسوسان بیگانه از رهگذر شناسایی و خنثی سازی برنامههای آنان، در زمره مسئولیتهای جاری و تعریف شده این نهاد امنیتی است. دفتر اصلی «الأستخبارات العسکریه» در بغداد، کنار رود دجله، جنب «جسرالائمه» (پل امامان) قرار داشت. تمامی مسئولان استخبارات از بلندپایگان نظامی و امنیتی عراق بودند و برنامه دیدارهای منظمی با صدام داشتند. المخابرات العامه ( سرویس اطلاعات ) همانطور که پیشتر اشاره شد، این دستگاه به وسیله بعثیان ایجاد گردید و از مراکز خود-بنیاد صدام محسوب میشود. نظر به اهمیت این نهاد، تشکیلات یاد شده تا سال 1984 زیر نظر شورای انقلاب قرار داشت و پس از آن به مجموعه سازمانهای تابعه ریاست جمهوری افزوده شد. جمعآوری اطلاعات از کشورهای مهم در حوزههای سیاسی، اقتصادی، امنیتی، کنترل ورود و خروج اتباع بیگانه، مقابله با جاسوسان، زیر نظر داشتن آمد و رفت شهروندان عراقی با خارج از کشور، مراقبت از فعالیت دیپلماتهای خارجی در عراق، رهگیری مکالمات با خارج، شنود تلفنی، نفوذ به درون گروههای مخالف رژیم و ... از وظایف این سرویس محسوب میشد. پر واضح است برخی مسئولیتهای محوله به مراکز اطلاعاتی با وظایف دیگر نهادهای امنیتی مشترک است و به نوعی ناظر فعالیتهای موازی این دستگاهها هستیم که این امر به سوء ظن و شکاکیت بعثیها باز میگردد. شخص صدام نیز مایل بود گزارشهای مختلف از دستگاههای امنیتی تحت امرش دریافت کند. البته خود این مراکز بپای سرّی یکدیگر هم بودند تا خیال صدام از بابت هرگونه طرح براندازانهای آسوده خاطر باشد. ساختمان اصلی «جهاز المخابراتالعامه» (سرویس کل اطلاعات) در بغداد، نزدیک نمایشگاه بینالمللی بود الأمن الخاص ( امنیت ویژه ) کشف برخی توطئههای واقعی و ساختگی در نیمه نخست دهه 80 م باعث شد تا صدام موضوع حفاظت از خود، خانواده، نزدیکان و مقامات عالیرتبه رژیم را به تشکیلات امنیتی جدیدی محول کند. از اینرو مبادرت به تأسیس «مدیریه الأمنالخاص» (اداره امنیت ویژه) کرد. این مرکز در سال 1983 پس از برملا شدن آنچه دستگاه تبلیغات بعثیان آن را دسیسه به منظور براندازی حکومت خواند، ایجاد گردید. این نهاد، کنترل فعالیتهای مسئولان ارشد دولتی و دوایر تابعه آنها، بلندپایگان نظامی، رؤسای سازمانهای به اصطلاح مردمی (جوانان، زنان، کارگران) را عهدهدار بود. گفته شده است پیشینه این تشکیلات مخوف امنیتی به سنوات 1964-1966 باز میگردد، آن هنگام که بعثیها هنوز به قدرت نرسیده بودند درون تشکلشان «جهاز حنین» را ایجاد کردند و البته صدام از مؤسسان این دستگاه اطلاعاتی بود. همین ایده در سالهای بعد به تکوین «امنالخاص» انجامید. در برههای افزون بر محافظت از صدام و اعضای درجه یک خانوادهاش، مسئولیت برخورد با طرحهای براندازی، پنهانسازی سلاحهای کشتارجمعی، و انجام برخی تصفیه حسابهای فیزیکی با معارضان، و البته کنترل رؤسای سایر سرویسهای امنیتی با این نهاد بود. مقر اصلی این مرکز در ساختمان «الحیاه» نزدیک یکی از کاخهای صدام در بغداد قرار داشت. نظر به اهمیت وظایف این سرویس، تمامی گزارشهای آن مستقیم در اختیار صدام قرار میگرفت. ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت.
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس آدم های سرخوش اگر کسی خبر نداشت فکر می کرد توی این اوضاع و احوال چقدر آدم های سرخوشی هستیم. در روزهائی که هم شکل و قیافه های ما ، کرور ، کرور از میدان انقلاب و میدان آزادی به سوی میدان های رزم می شتافتند تا اشغالگران بعثی را از خاک کشور بیرون بریزند ؛ ما آمده بودیم توی جاده کرج و در کنار کلی آدم مرفه و پولدار به تفریح و پرواز با هواپیمای مدل؟ این کار هر روزمان بود. صبح ها پس از این که برادر بدیعی مربی پرواز را از جلو خانه اش سوار می کردیم و می بردیم توی اتاقی که در فرودگاه مهرآباد داشتیم و آنجا کلاس های تئوری آموزش پرواز را از او فرا می گرفتیم ، بلافاصله می آمدیم در زمین پرواز جاده کرج . اینجا من تنها نبودم ؛ دوستانم قاری ، وکیلی و کاظمی هم بودند. چون هنور مبتدی بودیم ، استاد کاتوزیان به دو سیستم رادیو ، یک کابل ارتباطی بسته بود تا یکیش دست خودش باشد و دیگری دست ما. چه حالی داشت وقتی هواپیما با رادیوی ما کنترل می شد. هنوز دستمان پر شده ، پر نشده ، به اهواز اعزام شدیم. ادامه دروس و بسیاری از دروس جدید مثل صعود، فرود ، پرواز عادی را ما در اهواز فرا گرفتیم. حتی کم کم آماده میشدیم تا هم امور تعمیر و نگهداری پرنده ها را خودمان انجام دهیم و هم در کارگذاری دوربین و سوار کردن دیگر تجهیزات روی پرنده ، تجربه کسب کنیم. به جز پرواز به دیگر امور صورت خوشی نشان نمی دادم. خیر سرم از گردان پیاده آمده بودم به خلبانی. اما اینجا چقدر کار روی سرمان ریختند. آدم را کنترات هم می گرفتند آن قدر کار نمی کرد چه برسد به اینکه ما بسیجی وار آمده بودیم. توی گردان لااقل می دانستیم ، وقتی نگهبانی مان تمام شد می توانیم استراحت سیری بکنیم. اما اینجا آن طور نبود. گاهی برای عملیات فردا باید تا ساعت 3 و 4 صبح بیدار می ماندیم و امور تست مربوط به پرنده ها را انجام می دادیم. ما دست مان به مسئولین نمی رسید. کسی هم نبود به مسئولین بگوید ، خب پدر آمرزیده ها ، اینهمه نیرو ، این همه اعزام نیرو . خب چند نفر رزمنده هم بریز توی پادگان پهپاد !! بعد از 45 روز کار وقتی 10 روز مرخصی به ما می خورد ، تمام نشده یهو خبرمان می کردند که زود برگردید ،مأموریت حساس داریم. خوب شد اساتیدمان توی آموزش ها ، وسواس زیادی به خرج می دادند تا هواپیما مثل موم توی دستمان باشد. این حساسیت توی جزیره مجنون به کارم آمد. محل صعود و فرود هواپیما در آنجا فقط باید روی یک جاده کم عرض خاکی که طرفین آن هور بود صورت می گرفت و این کار با این هواپیماهای "تلاش" چموش سخت می نمود. همانجا وقتی با سلام و صلوات صعود را انجام دادم ، برای نشاندنش ، کمی احساس نگرانی کردم چرا که اگر هواپیما می افتاد توی آب ، تمام زحمات عکسبرداری ام بر باد می رفت. به خصوص اینکه تیراندازی های گاه و بیگاه طبق معمول از هواپیما پذیرائی می کردند ، لذا هواپیما را به طرف خودم هدایت کردم که یهو وسط کار موتورش خاموش شد. مانده بودم چکار کنم ، چرا که اصلا از من فرمان نمی برد و هی چپ و راست و بالا و پائین می رفت. هر کاری کردم تا آن را به حالت شیرجه بیاورم مرتب از اختیارم خارج می شد. خوب شد باد به کمکم آمد و با ناباوری مثل یک قو که با بال های باز روی زمیم بنشیند ، روی جاده جلویم نشست. بره مطیعی را می مانست که پوزه اش را به نوک پوتینم بمالد. نافرمانی اش دست خودش نبود. فشنگی دقیقا توی دمش ، جائی که مخصوص انتقال فرامین بود ، نشسته بود. راوی : عوضعلی یزدانی * * * * * دعای کمیل انگار که به آخر دعای کمیل مسجد رسیده باشم ، صدای زجه و ناله و التماس بچه ها از هر سو بلند بود. چهار پنج نفری آنقدر بلند بلند دعا می کردند که افتادم به حیرت. یعنی این همه دعا و زجه و التماس برای این بود که هواپیمای تلاش به سلامت از زمین برخیزد ؟! کمی که بیشتر در کنار بچه ها ماندم ، فهمیدم این کار هر روزشان است؛ چه وقتی تلاش بخواهد از زمین بلند شود و چه وقتی می خواهد فرود آید ، یکی ایستاده ، دیگری روی زانوها و سومی سجده رفته ، هر کدام دخیل معصومی می شدند. یا بی بی فاطمه زهرا (س) ... یا امیرالمونین ... یا رسول الله ... خلبان هم انگاری با رفیق یا فرزندش حرف می زد . ترا به جان مادرت بلند شو ... ترا به حضرت زهرا (س) قربانت شوم ، بلند شو ... عزیزم ، گلم ، نازنینم پرواز کن ... بچه ها حق داشتند آن قدر به معصومین (ع) متوصل شوند و پروازی موفق را برای هواپیماهایشان از خداوند بخواهند. وقتی آن همه پینه وصله و چسب و نوار به بال و بدنه هواپیماهایشان بسته بودند ، با آن چرخ های زهوار در رفته اش ؛ از زمین بلند شدنش ، دعا و التماس هم می خواست. بچه ها غرق التماس هایشان بودند که من یهو رفتم توی جلسه دعوا و مرافعه انتخاب خرید هواپیما یا پهپاد ، در ستاد یگان هوائی در تهران. هنوز هم داشتم به آنها التماس می کردم ، اجازه بدهید به جای هواپیماهائی که معلوم نیست کدام مأموریت جنگی را می خواهند انجام دهند ، پرنده های بدون سرنشین آکوئیلا را برای بچه های گردان رعد بخریم ، ولی مگر گوششان بدهکار بود ؟! از فرمانده یگان هوائی گرفته تا خلبان و کادر فنی ، دل شان را خوش کرده بودند به ژستی که هواپیماهای آموزشی قرار بود به باند فرودگاه هایشان بدهد ! بیچاره بچه هائی که من فرمانده شان بودم ، هواپیما که در سلام و صلوات شان نشست ، با چه اشتیاقی هر 5 نفر به سویش دویدند. انگار که شلیک توپ و خمپاره هائی که محل فرود هواپیما را هدف گرفته بودند ، نمی دیدند. آن ها فقط به دوربینی می اندیشیدند که توی بدنه تلاش کار گذاشته بودند. تمام همت شان این بود ؛ قبل از اینکه ترکش توپ و خمپاره های دشمن ، هواپیما را از هم متلاشی کند ، فی الفور به آن برسند و دوربین عکاسی را از توی آن در آورده و به محسن باقری توی تاریک خانه برسانند. این عکس ها جان خیلی از رزمندگان را در شب عملیات نجات می داد. راوی : عبدالمجید مختارزاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلام این یه رویه جاری بین جنایتکارانه ، همه شون اون جایی که به نفعشون نیست ، دخالت و حتی اطلاع خودشون رو از اصل ماجرا منکر میشن ! نمونه های بسیاری ازشون را هم تا حالا دیدیم . حتی در انقلاب خودمون که رییس ساواک میگفت من تا حالا ( زمان پرسش در دادگاه ) ازینکه در ساواک شکنجه ای میشده مطلع نبودم
-
1 پسندیده شدهجنايتكار پليدي است و در جنايات صدام بر عليه ملت ايران و كردها شريك بود آخر هم به صدام خيانت كرد و با كمك آمريكا از عراق فرار كرد اينكه ميگويد از حمله به كويت مطلع نبودم دروغ است اينكه ميگويد به صدام گفتم شكست ميخوريم هم دروغ است باور نميكنم كه جسارت بلبل زباني جلوي صدام را داشته باشد دليل بركناري چيز ديگري است كه نميخواهد بگويد
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . "بخش چهارم" عراق از جنگ تا جنگ (صدام از این جا عبور کرد...) مقدمه - خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار ، هنوز عمق بسیاری از مسائل ناشناخته باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود. کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. این بار به سراغ این کتاب می رویم و شصت و سومین بخش آن را که به مصاحبه با سرلشگر تمام، نزار الخزرجی ( رئیس ستاد ارتش عراق در زمان حمله به کویت ) اختصاص دارد به اتفاق هم مرور می کنیم. "بخش چهارم" عراق از جنگ تا جنگ (صدام از این جا عبور کرد...) گفت و گو با سرلشکر نزار الخزرجی چه وقت احساس کردید که ممکن است به کویت حمله شود؟ یک ماه قبل از این که تنش علنی شود. عجیب این که در جریان نشست عربی در بغداد که چهار ماه قبل از جنگ بود صدام به امیر کویت، شیخ جابر الاحمد، بالاترین نشان عراق را داد. اما در نشست به گونه ای رفتار کرد انگار که عبدالناصر جدید است؟ به گونه ای رفتار کرد انگار بیشتر از عبدالناصر است. گفتم که تنش خود را نشان داد. رسانه ها شروع کردند درباره افزایش قیمت نفت و دزدی نفت می نوشتند. تماس هایی برقرار شد تا جلوی تشنج را بگیرند. اما به ذهن کسی نمی رسید که عراقی که همیشه همه را دعوت به وحدت امت می کرد و ادعا می کرد که مدافع امت ]عربی[ است امکان دارد جنگی را علیه کویت آغاز کند و کشوری عربی را از وجود حذف کند. آیا در فرهنگ ارتش عراق چیزی وجود دارد که کویت را جزئی از عراق بداند؟ هستند کسانی که به تاریخ مراجعه کنند و بگویند که کویت جزئی از استان بصره در دوران عثمانی بوده است. و در زمان ملک غازی دعوتی برای الحاق کویت به عراق صورت گرفته است. و دعوت مشابهی نیز در زمان عبدالکریم قاسم شد. این موضوع مطرح است. اما حزب حاکم در عراق حزب بعث است که همه را دعوت به وحدت عربی می کند. عراقی ها به وحدت اعتقاد دارند اما نه با اضافه کردن حذفی کشوری. آیا به عنوان رئیس ستاد ارتش تحرکاتی نظامی را نیز مشاهده کردید؟ بر اساس تقسیم بندی شناخته شده، گارد جمهوری به طور مستقیم وابسته به فرماندهی کل قوا یعنی صدام است. گارد جمهوری معمولا در مناطق مختلف عراق آموزش می دید. در آن مدت آموزش ها در منطقه بصره و در چارچوب آموزش های سالانه انجام می شد. برای همین برای اشغال کویت از گارد جمهوری استفاده شد. کسی خبر نداشت برای این که آموزش ها را عادی تصور می کردند. آن چه اتفاق افتاد عجیب بود. عبدالجبار شنشل، وزیر دفاع بود و من رئیس ستاد ارتش بودم، ما نه از نزدیک نه از دور ، در جریان موضوع اشغال کویت نبودیم. چه وقت از جنگ مطلع شدید؟ شب حوادث من در خانه ام خوابیده بودم. صبح رئیس دفتر فرماندهی کل قوا، سرلشگر علاء الدین الجنابی تماس گرفت و از من خواست که به دفتر فرماندهی کل قوا بروم و وقتی که وارد دفترش شدم گفت: «اشغال کویت را تمام کردیم». پرسیدم چگونه؟ گفت: «گارد جمهوری و نیروی هوایی و هواپیمایی ارتش اشغال کویت را انجام دادند.» یک ربع بعد وزیر دفاع عبدالجبار شنشل رسید و به همین شیوه به او هم ابلاغ کردند. تصور کن ارتش به سمت ماجرایی از این دست رانده می شود بدون این که وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش بدانند. شوک بزرگی به ما وارد شد. کشور مورد هدف قرار گرفته کشوری عربی و همسایه بود ما می گفتیم که ما با ایران جنگیدیم نه تنها برای دفاع از عراق بلکه همچنین برای دفاع از عرب، در حالی که برای من کاملا روشن بود که مساله بدون حساب و کتاب انجام نشده است. این احساس تکان دهنده به من دست داد که سرنوشت عراق مطرح خواهد شد. سه یا چهار روز بعد اولین دیدار با صدام حسین انجام شد. ما را خواسته بود، وزیر دفاع و من، برای دیدار فرا خوانده شده بودیم و ماشین ها ما را به منطقه رضوانیه منتقل کردند. بعد از گشتن در خیابان های کناری ما را سوار کاروانی کردند. وارد که شدیم دیدیم که نقشه هایی روی دیوارها آویزان است. یک ربع بعد صدام وارد شد. گفت: «خواهش می کنم قهر نکنید، من به شما عملیات آزادسازی کویت را خبر ندادم اما این به آن معنا نیست که به شما اعتماد ندارم. این کار را به دو دلیل کردم: اول این که اگر من به شما ابلاغ می کردم که سلسله ای از کارها را برای آماده سازی طرح تا آماده سازی وزرا و ستاد ارتش انجام دهید این مساله باعث می شد که نگاه ها متوجه این موضوع شوند و راز بر ملا شود، در حالی که من می خواستم عملیات ناگهانی صورت بگیرد. دوم من کویت را توسط بخش هایی که مستقیما زیر نظر من هستند انجام دادم نه توسط بخش های شما.» بعد از آن به من گفت: «سرلشگر نزار، می خواهم گارد جمهوری را عقب بیاورم و از تو می خواهم که منطقه کویت را رصد کنی و بخش هایی از ارتش را جایگزین گارد جمهوری کنی که قرار است تا منطقه مرزی عقب نشینی کند و نیروی ذخیره باشد.» در جلسه صدام خودش را خرسند نشان نداد، واکنش های جامعه جهانی شدید بودند. به کویت رفتم و حجم نیروهایی که نیاز بود به آن جا بیاوریم برای این که جای گارد جمهوری را بگیرند برآورد کردم و طرح را اجرا کردیم. در روز نهم اشغال گزارشی استراتژیک نوشتم و به فرماندهی کل قوا و معاونش و وزیر دفاع فرستادم. در گزارش درباره حادثه و تغییرات شگرفی که در منطقه به وجود آورده، صحبت کردم، و این که در سطح منطقه و جهان ممکن است چه اتفاقاتی بیفتد. اشاره کردم کاری که عراق کرد می تواند جنگ بزرگی را رقم بزند که می تواند شبیه یک جنگ جهانی کوچک باشد. و گفتم که کشورهای غربی در راس آنها ایالات متحده به همراه کشورهای عربی در این جنگ شرکت خواهند کرد و این جنگ از بازگرداندن کویت تا پایان دادن به عراق را طرح ریزی خواهد کرد. چهار هفته بعد از اشغال کویت گزارشی عملیاتی نوشتم و در آن روشن کردم که چه رویارویی ای صورت خواهد گرفت و جهت هایی که نیروهای ائتلاف در پیش خواهند گرفت، چه خواهد بود، و امکانات دو طرف را مقایسه کردم. و به طور روشن اشاره کردم که جنگ صد در صد رخ خواهد داد، و ما در این جنگ شکست خواهیم خورد. و در گزارش توصیه کردم که ما عقب نشینی کنیم و مشکلات را از راه های دیپلماتیک حل کنیم. در 18 سپتامبر 1990، یعنی شش هفته بعد از اشغال، صدام ما را برای جلسه ای که خودش به همراه وزیر دفاع و من و فرمانده نیروی هوایی و مدیر سازمان امنیت به همراه رئیس دفتر کل فرماندهی کل قوا، الجنابی، حضور داشتند، فراخواند. از ابتدای جلسه صدام ناراحت بود. صدام گفت: «سرلشگر نزار تو دو گزارش نوشتی از تو می خواهم درباره آنها توضیح دهی.» تصویری از دیدار صدام با نزار الخزرجی شروع کردم دو گزارش را شرح دادن و اشاره کردم که امکانات ما اصلا کافی نیستند، این یعنی که فرصت مبارزه نداریم و در اماکنمان نابود می شویم. گفتم که حملات هوایی انجام خواهند شد و ظرف کمتر از یک ماه قبل از آن که جنگ برای حمله به نیروهای ما با حمله نیروهای زمینی آغاز شود، همه نقاط حساس و زیربناهای ما را ویران خواهند کرد. صدام عصبانی شد و گفت: «چی، حملات هوایی که بخواهد یک ماه طول بکشد در کار نخواهد بود، تنها یکی دو روز حمله می کنند و بعد درگیری های زمینی آغاز خواهد شد و در آن جا است که ما به آنها درس خواهیم داد.» جواب دادم: «سرورم، به ما فرصت انجام چنین رویارویی ای را نخواهند داد، پل ها و سربازخانه ها و کارخانه ها را ویران خواهند کرد و در نهایت به نیروهای خط مقدم ما هجوم خواهند آورد.» هنوز در بخش اول صحبت هایم بودم که صدام ناراضی ایستاد، همه ما هم ایستادیم و خطاب به من گفت: «سرلشگر نزار چرا به صراحت نمی گویی که نمی خواهی بجنگی.» این حرف مرا به درد آورد در حالی که من افسری حرفه ای هستم که به صراحت از موضوعی صحبت می کنم که سرنوشت کشور را مطرح می کند. بعد از این که حرفش مرا شوکه کرد به او گفتم: «سرورم، من نظامی ام و عمرم را در ارتش گذرانده ام و رئیس ستاد ارتش هستم و برای همین باید به تو حقیقت را بگویم. سرورم حقیقت بدتر از چیزی است که گفتم.» جواب داد: «خیلی خوب جلسه تمام شد.» خشم را به وضوح در چشمانش نشان داد. از جلسه خسته و پردرد خارج شدم. کشور به سمت جنگ هل داده می شود و فرد مسئول به حرف من اصلا اعتنا نمی کند در حالی که من به عشق وطنم و بر اساس تجربه ام صحبت می کنم. صدام طوری مرا خطاب قرار داد انگار که من ترسیده ام. در حقیقت من برای کشورم ترسیده بودم، من نظامی هستم و می دانم که توان رویارویی را نداریم. روز بعد، بعد از وقت کاری، یکی از افرادی که مورد اعتماد صدام بود نزد من آمد و پیامی شخصی را برای من آورد، اسم او ماجد بود و در کاخ کار می کرد. پیام برکناری من از ریاست ستاد ارتش را به من داد. در نامه آن طور که یادم است، آمده بود: «از صدام به سرلشگر تمام، نزار الخزرجی، برایم سخت است که به مردان (و نظامیان به طور ویژه) تغییر مناصبشان را ابلاغ کنم. در مرحله فعلی لازم است که منصبت تغییر کند. از همه تلاش ها و فعالیت هایت در جنگ قادسیه تشکر می کنیم. الآن شما در منصب مشاور در ریاست جمهوری منصوب شده ای. انتظار داریم که این سمت را بپذیری. واجب آن چیزی است که از گذشته با تو عهد بسته بودیم. صدام حسین.» حقیقتش منصب جدید یک منصب تشریفاتی و کاملا بی ارزش بود برای همین در محل کار جدید حاضر نشدم. با رئیس دفتر فرماندهی کل قوا تماس گرفتم و به او گفتم: «من خانه هستم هر وقت نظر مرا خواستید به من پیام دهید به شما جواب دهم یا اگر لازم باشد کاری انجام دهم به من بگویید نزد شما حاضر شوم.» این وضعیت من بود. مشاور نظامی در ریاست جمهوری، تا این که در سال 1996 کشور را ترک کردم. در طول جنگ کجا بودی؟ در بغداد بودم. در هیچ چیز هم با من مشورت نکردند. چه کسی طرح جنگ کویت را کشید؟ آن چه فهمیدم صدام شخصا طرح جنگ را در حضور حسین کامل و علی حسن المجید کشید. شاید از افراد نزدیک درباره مسائل مرتبط با جزئیات نیز کمک گرفته شد اما طرح توسط این سه نفر کشیده شد. بعد از این که برکنار شدی چه تغییری در تعامل حکومت با تو شد؟ محافظان ویژه ای که در میان آنها افرادی از نزدیکان من بودند و مسئول حفاظت از خانه ام را بر عهده داشتند گرفتند. محافظان مرا به جای دیگری منتقل کردند و محافظانی از ]سازمان[ «امنیت ویژه» که قصی آن را مدیریت می کرد، جای آنها آمدند. وظیفه محافظان جدید زیر نظر گرفتن من و نظارت بر تحرکات من بود. ماشین هایی از سوی «امنیت ویژه» سر خیابان گذاشتند و تلفنم را کنترل می کردند. عملا چیزی شبیه حصر خانگی شدم بدون این که رسما چیزی درباره اجرای آن اعلام شود. به شدت زیر نظر بودم. ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت.
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس اولین تست پیش خود این دروغ را به حساب دروغ مصلحتی گذاشتیم. اما واقعا قصدمان لاپوشانی نبود، بلکه خودمان هم نمی دانستیم قرار است مأموریتی عملیاتی انجام دهیم. قرارگاه خاتم ما را آورد کنار اروند رود. جائی نزدیک آبادان و نهر خین، دقیقا در محلی که نیروهای ارتش پدافند می کردند و گفت : در همین منطقه بالای سر عراقی ها پرواز کنید و عکس بگیرید. جبهه آرامی بود و خبری از تیر و ترکش نبود. ما دقیقا فرشید را همینجا آوردیم ، اما به او نگفتیم خط مقدم است وگرنه مثل سعید و مسعود پایش را اینجا نمی گذاشت. فرشید نسبت به آن دو هم خیلی رئوف بود و هم خیلی احساساتی ، با این تفاوت که علاقه خاصی به پاترول های سپاه داشت. ما هم از همین استفاده کردیم و او را راضی کردیم که به منطقه بیاید؛ اما توی منطقه وقتی با پرواز هواپیمایش یهو همه چیز بهم ریخت و هم نیروهای خودی و هم نیروهای دشمن شروع به شلیک به سمت هواپیمایش کردند ، فرشید که همچنان سرپا ایستاده یود و مشغول خلبانی ، با تعجب پرسید : چه خبر است اینجا؟! مگر نگفتید که از جبهه دور هستیم ؟ این تیراندازی ها برای چیست ؟ مکافاتی داشتیم تا او را راضی به عکس برداری و فرود هواپیما کردیم. عقب که آمدیم با عصبانیت گفت : شما دروغگو هستید ، شما می خواستید مرا به کشتن بدهید. بعد یکراست رفت یک گوشه ای از سنگر قرارگاه و خوابید و دیگر اصلا با ما حرف نزد. چیزی حدود یک نصف روز خوابید. هر چه به او می گفتیم بیا بیرون هوائی تازه کن ، محل مان نگذاشت ، او حتی سر سفره نهار هم نیامد ... و حق هم داشت که اینجور حالمان را بگیرد ، اما ما چاره ای دیگر هم نداشتیم و گرنه او هرگز به جبهه نمی آمد. فرشید تنها خلبان ماهر گروه بود و ما تا خلبانی فاصله زیادی داشتیم. خوب شد که تمام تجهیزات مربوط به تاریک خانه و داروهای ظهور و ثبوت فیلم های عکاسی را هم با خود آورده بودیم که توانستیم توی کانکسی که قرارگاه در اختیارمان گذشته بود ، مشغول ظاهر کردن عکس ها بشویم. قرارگاه این کانکس را بجای تاریک خانه برایمان آماده کرده بود. یک چهاردیواری از آهن که نه در داشت و نه پنجره ، چه برسد به کولری که داخل آنرا خنک کند. هوای بیرون اگر 40 درجه بود ، توی کانکس می شد 60 یا 70 درجه. مختارزاده را فرستادیم زیر پتو تا حلقه فیلم را از درون دوربین در بیاورد. او هم لباس هایش را هم درآورد تا کمی بیشتر در برابر گرمای طاقت فرسای داخل کانکس دوام بیاورد. ما چند نفر او را پتو پیچ کردیم تا از هیچ منفذی نور به داخل نفوذ نکند ، بیچاره هر چه فریاد کشید ، کارم تمام شد ، خفه شدم ، پتوها را کنار بزنید. ناجوانمردانه می گفتیم که مطمئن شو درب قوطی ظهور را محکم بسته ای ؟ ساعتی بعد عکس ها را که ظاهر کردیم ، هیچ چیزی از آن ها دستگیرمان نشد. نا امید به آنها چشم دوختیم. نگرانی توی چشم تک تک بچه ها به راحتی خوانده میشد. توی این فاصله برادر باقری از بچه های اطلاعات عملیات ، چند بار سراغ عکس ها را گرفت. چیزی نگذشت که بچه های اطلاعات فی الفور سر رسیدند و آن ها را از ما گرفتند و با خود بردند. چون مطمئن بودیم که عکس ها خراب شده اند ، با هم قرار گذاشتیم تا قرارگاه اجازه بدهد ، تست را تکرار کنیم. تنها نگرانی مان این بود که آن ها قبول نکنند و تمام زحمات این چند ماهه مان به هدر برود. وقتی شنیدیم فرماندهان سپاه و حتی محسن رضائی ، فرمانده کل سپاه در حال تفسیر عکس ها هستند ، نگرانی مان بیشتر شد. لحظات سختی گذشت تا نتیجه را آوردند. برعکس تصورمان ، عکس ها به مذاقشان خوش آمده بود. این بار که بچه های اطلاعات آمدند ، چقدر ما را تحویل گرفتند ، آنها با خوشحالی گفتند : با این هواپیمای فکسنی تان شاهکار کردید ، ماشاءالله. پرنده ی بدون سرنشین از دو جهت برای فرماندهان شادی بخش بود ، اول اینکه جای هواپیماهای RF-4 را برایشان پر کرد و دوم اینکه باعث لغو عملیات قریب الوقوع رزمندگان در آن منطقه شد. آن طور که شنیدیم قرار بود که عملیاتی توسط قوای اسلام در آن منطقه انجام گیرد که عکس ها ، حاوی اطلاعات ذی قیمتی از تغییر آرایش دشمن بود. حتی شنیدیم که محسن رضائی گفته بود : این عکس ها برابری می کند با ارزش 2000 تانک و همانجا دستور تشکیل گردانی به نام "گردان رعد" را هم داده بود. فرشید بیدار که شد پرسید : عکس ها چه شد ؟ خوب شد ؟ از اینکه با ما حرف می زد خوشحال شدیم و پاسخ دادیم بله خوب شد. گفت : پس برویم. پرسیدیم کجا ؟ گفت : خب! محل عکس برداری را ببینیم و با عکس ها مقایسه کنیم. چون در اصفهان از هر محلی که می خواستیم عکس برداری کنیم ، بعد از پرواز از محل دیدن می کردیم. اینجا هم مثل اصفهان است. جواب دادیم : برویم توی دل عراقی ها ؟ با حیرت پرسید عراقی ها ؟ جواب دادیم : فاصله ما تا عراقی ها تقریبا 40 متر بود. او با حالت شوک زده ای گفت : دروغ می گوئید ، این حقیقت ندارد. یعنی آنجائی که صدای تیراندازی می آمد ، ما در 40 متری عراقی ها بودیم ؟ ! بعد از آن اصرار سر اصرار که من می خواهم به اصفهان برگردم، زود مرا برگردانید. گفتیم : ما با تو کار داریم. چون امید داشتیم وقتی در شرایط قرار بگیرد ، تسلیم می شود. اما اینطور نبود. فقط گفت : بی خود با من کار دارید زود مرا برگردانید. من با شما حتی به بهشت هم نمی آیم. راوی : رضا ارباب / سعید چوبدار * * * * * علی و حوضش بعد از آن عکس هائی که فرشید از منطقه گرفت و منجر به تشکیل گردان رعد شد ، حسابی خاطرخواه پیدا کردیم. اینک تمام بچه های اطلاعات، منتظر بودند تا از سراسر جبهه ها بخصوص آنجاهائی که ابهامات زیادی از مواضع دشمن داشتند ، عکس هائی بگیریم و تحویل شان بدهیم. ولی با جدا شدن بچه های اصفهان از ما ، که نمی تونستند در اهواز بمانند ، علی مانده بود و حوضش. ما هم تا خلبان شدن مثل فرشید، فاصله داشتیم. به فراست این افتادیم که دوباره برویم پیش فرشید و دوستانش به التماس. ولی بعضی از بچه ها این روش را نمی پسندیدند. تا کی باید به تمنا بیوفتیم؟ باید خودمان یاد بگیریم ، حتی اگر شده چند تا از هواپیماهایمان را از دست بدهیم. همین طور هم شد ، توی فرجه ی دو سه هفته ای که از قرارگاه گرفتیم تا تمرین هایمان را انجام دهیم ، 3 تا 4 فروند از هواپیماهایمان را از دست دادیم ، فرشید هم کنارمان نبود تا ، یا برای خلبانی آماده مان کند و یا ، سرمان داد بکشد. آقای محمد باقری وقتی این موضوع را شنید، گفت : هنوز هیچی نشده توی اهواز ، 3-4 تا را از دست دادید ؟ می خواهید چکار کنید ؟ چاره دیگری نداشتیم ، باید به هر قیمتی شده خلبانی را می آموختیم. فرماندهان اطلاعات سپاه روی ما حساب زیادی باز کرده بودند ، برادر باقری حتی گفته بود ، هر کدام ازشما برای ما ، یک RF-4 هستید. با این حرف کارمان در آمد ، صبح تا عصر می رفتیم توی صحراهای اطراف اهواز ، هر جا زمین صافی پیدا می کردیم ، پهپادهایمان را می فرستادیم هوا. گاه گاهی که کشاورزها یا چوپان های محلی توی کارمان میخ می شدند ، یا فکر می کردند که آدم های مشکوکی هستیم که باید به سپاه ، ارتش یا جائی لومان بدهند ، مجبور می شدیم جایمان را عوض کنیم راوی : رضا ارباب ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عمومامربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهموشک هایپرسونیک: تصاویر منتشر شده از اصابت موشکها به اهداف خود نشان میدهد سرجنگی آنها در فاز پایانی اصابت به هدف به حالت پلاسما یا گداخته در آمدهاند که نشان دهنده آن است که سپاه به جمع دارندگان موشکهای بالستیک هایپر سونیک (فراتر از سرعت صوت) وارد شده است. دستیابی به این فناوری و رسیدن سرجنگی موشک به سرعتی فراتر از سرعت صوت امکان رهگیری و درگیری سامانههای پدافند موشکی با موشکهای سپاه را بسیار مشکل میکند.
-
1 پسندیده شدهانیمه Obsolete انیمه Obsolete مجموعه انیمه ساخت شرکت ژاپنی Buemon است که در یوتیوب منتشر میشود. داستان این انیمه در مورد فناوری است که توسط موجودات بیگانه فضایی به انسان ها می دهند. بیگانگان فضای در سال 2014 فناوری Exoframe که یک اسکلت خارجی با فناوری پیشرفته است در عوض مواد معدنی موجود در زمین معامله میکنند. فناوری Exoframe برای بهبود زندگی انسان ها برای پیشرفت در کشاورزی و ارتقا صنایع به آنها داده میشود. اما این فناوری پیشرفته بسیار ارزان است و به راحتی در دسترس همگان قرار میگرید. همین ویژگی باعث میشود در یک چشم به هم زدن تغییراتی در سراسر جهان رخ دهد. فناوری Exoframe به عنوان یک سلاح توسط انسان ها استفاده میشود در نتیجه این فناوری پیشرفته، تروریسم به شکل چشمگیری در دنیا افزایش پیدا میکند و صحنه میدان ها نبرد را به شکل کامل تغییر میدهد. برای دیدن انیمه Obsolete از لینک زیر استفاده کنید: https://project-obsolete.com/en/episodes/ تا الان 12 قسمت این انیمه منتشر شده
-
1 پسندیده شده
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس چهار موتوره خیر سرمان مثلا توی شهر بسر می بردیم و توی جبهه نبودیم ، لااقل آنجا می شد هم سری به حمام زد و هم در نماز جمعه ای شرکت نمود ؛ اما سه ماه می شد که در اصفهان بودیم و به خاطر حجم فراوان کار نتوانستیم چرخی توی شهر بزنیم و لااقل سی و سه پل یا پل خواجو را تماشا کنیم. فرق مان با زندانی ها این بود که هم سوله مان بزرگتر بود و هم سرمان شلوغ تر. از لای پنجره که نگاه می کردیم ، یهو متوجه می شدیم شب شده و الان است که درب خوابگاه دانشگاه بسته شود. بااین حال تا به خود می جنبیدیم به پشت درب بسته می خوردیم. از تأمین و تدارکات بگیر تا ساخت و تولید و تست پرواز ، همه کارهای مربوط به پرنده های بی سرنشین را خودمان انجام می دادیم ، نه اینکه حتی نمونه ای جلویمان باشد و بخواهیم آنرا کپی کنیم و نه حتی کتابی ، مجله ای چیزی تا راهنمای کارمان قرار دهیم ، تا آمدن کامپیوتر و اینترنت هم زمان زیادی فاصله داشتیم. همه کارهایمان بر اساس آزمون و خطا بود. آنچه که از کار مشخص بود این موضوع بود که ما می خواستیم روی هواپیماهای مدل که مخصوص تفریح و سرگرمی است دوربین عکاسی سوار کنیم. یعنی برای یک کار تفریحی ، مأموریت نظامی تعریف کنیم. خب معلوم بود به همه نوع تجربه و دانشی نیاز داشتیم. نه تنها باید اصول آیرودینامیک را می شناختیم ، باید سر رشته ای از فنون حاکم بر پرواز هم می دانستیم. توی ساخت بدنه ، ملخ ، بال و ایلوران* ، که واویلا داشتیم اما غیر از اینها باید از عکس و عکاسی ، چاپ و ظهور هم سر در می آوردیم. ولی با این حال یک چیز قوی همیشه محرک مان بود ، اگر این کار نتیجه بدهد ، چه اتفاق مهمی توی جبهه می افتد. بماند که چقدر در کاهش تلفات انسانی ، چه مربوط به نیروهای شناشائی باشد و چه نیروی تک کننده ، موثر خواهد بود. چقدر وجودش برای انجام عملیات ها حیاتی می شود. این آن چیزی بود که ما را به این سمت سوق می داد که چهارموتوره کار کنیم و خستگی را برای زمانی دیگر بگذاریم. * : از سطوح فرامین هواپیما جهت کنترل و تنظیم سمت و سو راوی : رضا ارباب * * * * * نان و پنیر اوایل آب مان توی یک جوی نمی رفت. آنها بچه پولدار و اهل گردش و تفریح و سرگرمی بودند و ما اهل جبهه و جنگ. گاه گاهی هم عبدوس به مسعود گیر می داد که دکمه ی یقه ات را ببند ، فلان کن و بهمان. موقع شام و نهار که می شد ما به نان و پنیری راضی بودیم ، اما آن سه نفر می گفتند : شما نان و پنیرتان را بخورید و چلوکباب را بگذارید سهم ما. ما قهر و آشتی های زیادی کردیم تا توانستیم با هم کنار بیائیم. در هر صورت این ما بودیم که باید کنار می آمدیم. چون هم آئین مان اجازه نمی داد که با آنها بد حرف بزنیم ، هم اینکه آنها در مقام معلمی بودند. از طرفی ، آنها هم به ما یاد می دادند که چگونه هواپیما بسازیم و هم چگونه خلبانی کنیم. فرشید نسبت به آن دو کمی تند مزاج بود ولی توی کارش بسیار جدی به نظر می رسید ، خودش می گفت من و دوستم طاهری ، شاید پانزده سال است که روی هواپیمای مدل کار می کنیم ، این واقعیت داشت. من هنوز هم پس از آن همه سال معتقدم فرشید بهترین طراح بال و بدنه می باشد. وقتی شروع به طراحی و تولید بال و بدنه می کرد ؛ انگار که آنرا با دستگاهی برش داده باشند ، بسیار تمیز و اصولی بود. هر چه آنها در مورد پرواز و طراحی بلد بودند ، ما در عوض از موتور و تعمیر و نگهداری آن سر در می آوردیم. چون توی یگان هوائی سپاه این کار اصلی ما بود. در هر صورت با این اطلاعات ، گروه خوبی را تشکیل داده بودیم. سعید زاهدی اصلا تاجر بود. او آدم با ذوقی هم بود. ساخت ملخ سخت بود و هم پر مصرف ، چون اولین جائی از هواپیما که زمین می خورد و خراب می شد ملخ بود. توی بازار هم نبود. چون موتورهای ما 45 و 60 بود و ما در ساخت آن مشکل داشتیم ، زاهدی اما وقتی نگرانی ما را دید ؛ گفت : من به نیت 22 بهمن ، 22 ملخ می سازم. او در حیرت ما این کار را هم کرد و وقتی پرسیدیم چطوری این کار را کردی ؟ گفت : فقط دقت. من هر روز یکی از ملخ ها را جلویم می گذاشتم و توی مسیر رفت و آمد، با دقت تمام انحناها و زوایای آنرا نگاه می کردم و به ذهن می سپردم. کار اصلی ملخ این است که جابجائی هوا کند. او ابتدا یک مکعب مستطیلی از چوب گردو درست می کرد و آرام آرام شروع به شکل دادن آن می کرد. چیزی که امروز نیز در صنعت ملخ سازی یک رویه است . ما بدون اینکه هواپیماهایمان را در تونل های باد بصورت علمی و فنی آزمایش کنیم ، آنها را در جاده ی اصفهان - نائین می بردیم و پرواز می دادیم و معلوم می شد که تا چه حد استاندارد را رعایت کرده ایم. راوی : رضا ارباب ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عمومامربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس زادگاه پهپاد انگار که سپاه مسابقه ای بین جهادهای دانشگاهی کشور برگزار کرده باشد ، جهاد دانشگاه اصفهان ، دانشگاه صنعتی اصفهان و دانشگاه صنعتی تهران همگی به تولید پرنده های بدون سرنشین با قابلیت عکسبرداری مشغول شده و به موفقیت هائی هم دست یافته بودند. پیش از آن شهید چمران در وزارت دفاع هم ، مطالعاتی در این خصوص انجام داده بود که نیمه کاره رها شده بود. انتهای تلاش آنها هم در این خلاصه میشد که پرنده مدل (نسخه تجاری و اسباب بازی) بتواند از ارتفاع و از سطح زمین عکسبرداری کند. اما این فقط جهاد دانشگاه اصفهان (واقع در دروازه شیراز) بود که به کمک چند نفر علاقمند به پرنده های مدل بدون سرنشین ؛ موفق شده بود که هم "پرنده" را بسازد و هم "دوربین کوچکی" روی آن کار گذاشته و عکس هائی از فراز شهر بگیرد. پیش از این با خیلی از مراکز علمی و تحقیقاتی حرف هائی در این خصوص زده بودیم ، اما خبری نشده بود. مشاهده موفقیت بر و بچه های جهاد دانشگاهی در ساخت و انجام تست عکسبرداری از آسمان اصفهان ، تا روزها مرا شیفته خود کرده بود و احساس می کردم با تقویت کارگاه اصفهان ؛ خیلی زود تحولی نو در جنگ پدید خواهد آمد. تلاش زیادی کردم تا خبر این موفقیت را به گوش فرمانده سپاه برسانم. خبری که خیلی ها را می توانست خوشحال کند و تحولی نو در حوزه شناسائی و کسب اطلاعات از دشمن پدید آورد. اما فرمانده سپاه آقای محسن رضائی با پیشینه قضیه قزوین که دلخوشی از این گونه اخبار نداشت ؛ تحویلمان نگرفت. این موفقیت بزرگتر از آن بود که با همان روند ادامه یابد. با اینحال ، خبرش که به تهران رسید ، آقای محمد باقری و حسین تاش ( از مسئولین اطلاعات قرارگاه خاتم ) فی الفور مرا مأمور کردند تا بازدیدی از آنجا داشته باشم. سرلشکر محمد باقری من به همراه آقای حسینی فرمانده یگان هوائی سپاه به اصفهان که رسیدیم ، یکراست به جهاد دانشگاهی دانشگاه اصفهان رفتیم. آقای علی قمی که نام اصلی اش یوسفی بود ، مسئول آنجا بود و هم او بود که کارگاه را برای بچه های پروازی راه اندازی کرده بود. رئیس دانشگاه نیز با آنها همکاری تنگاتنگی داشت. کارگاه اصفهان تقریبا توی همه مباحث پروازی و عکسبرداری ورود پیدا کرده بود : از ساخت پرنده مدل و تست پرواز گرفته تا سیستم رادیو کنترل و دوربین و حتی چاپ و ظهور عکس هوائی . ( ظاهرا رادیو کنترل را بچه های جهاد دانشگاهی "دانشگاه صنعتی اصفهان" در اختیار آنها گذاشته بودند. ) آنها انصافا یک تیم کاری بسیار خوب بودند. آقای حسینی با مشاهده این موضوع همانجا مرا مأمور کرد با تقویت کارگاه و عملیاتی کردن آن ، زمینه بهره برداری نظامی از هواپیمای مدل را در جبهه های جنگ در آینده ای نزدیک فراهم کنم. بعد از بازگشت به تهران ، اولین تصمیم من آزادسازی 4 تن از بهترین نیروهایم از واحد اویونیک بود : برادران مختار زاده و اربای از بخش الکترونیک . برادران عبدوس و محمدی نیک از بخش مکانیک. مأموریت این چهار نفر ، استقرار شبانه روزی در کارگاه اصفهان (در کنار تیم قبلی ) ، برای تداوم ساخت ، آموزش و بهره برداری از هواپیمای مدل در حداقل زمان برای بکارگیری آنها در جبهه های جنگ با قابلیت عکسبرداری هوائی بود. راوی : محسن عمل نیک * * * * * شاگردی ابتدا دیدن قیافه های سعید ، مسعود و فرشید ، کمی برایمان غیر منتظره بود. در مقایسه با ما که با لباس های خاکی بسیجی و سر و وضعی کاملا معمولی ، پا به کارگاه می گذاشتیم ؛ این چند نفر هم شیک پوش و مرتب بودند و هم لباس شخصی. بهشان نمی آمد که طرز فکری مثل ما داشته باشند. این تنها چیزی بود که از همان اول توی ذوق مان زد. فرشید از خانواده متوسطی بود که در دبیرستان هنر درس خوانده بود و سر رشته ای توی هنرهای تجسمی ، نقاشی و گرافیک داشت. او از هنرش در طراحی و ساخت هواپیماهای مدل استفاده کرده بود. سعید دانشجوی رشته فیزیک بود و از خانواده ای متدین و مذهبی. او به همراه دو دوستش ، اولین کسانی بودند که روی کارگذاری دوربین عکاسی در پرنده های بدون سرنشین کار کرده بودند. سعید چیزهائی هم از الکترونیک میدانست و هم از رادیوهای غیر حرفه ای سر در می آورد. از بین دوستانش قیافه ومرامش بیشتر به ما نزدیک بود. او بعدها به آمریکا رفت و در ناسا مشغول به کار شد. مسعود زاهدی از خانواده ای مرفه و طلافروش بود و به پرنده های بدون سرنشین به عنوان یک تفنن می نگریست ؛ اما بر اصول آیرودینامیک بسیار مسلط بود و می دانست از آن چگونه برای ساخت بال و بدنه استفاده کند. این چند نفر با همین تخصصشان برای ساخت پرنده های بدون سرنشین ، گروه بسیار خوبی را تشکیل داده بودند. آنها حتی موفق شده بودند ، پرنده ای بسازند که تویش یک دوربین 110 عکاسی باشد. این دوربین هم شاتر داشت و هم درایور. اگر چه یک هواپیمای مدل به حساب می آمد ؛ اما در آن شرایط یک آرزو به حساب می آمد. دوربین کداک 110 ، اولین دوربین پهپادی ایران اما وقتی چشممان به آن هواپیمای زهوار در رفته شان افتاد ، خیلی سعی کردیم خنده مان نگیرد. پنج نفر آدم بزرگ از تهران کوبیده و آمده بودند اصفهان ، با آن همه حرف هائی که از موفقین عکس برداری هوائی شنیده بودند ، یهو با دیدن این هواپیمای اسباب بازی حالشان گرفت. ما اینسترومنت کار و مهندس الکترونیک بودیم که سر و کارمان با هواپیماهای غول پیکر بود. حالا جلوی مان هواپیمائی با موتور 45 cc بود که قرار بود موضوع شغلی آینده مان باشد. مجید محمدی اولین کسی بود که جا زد : من مکانیک کار هواپیماهای جنگی هستم مرا آورده اید اینجا چه کار ؟؟!! سر کارم گذاشته اید ؟ بعد با دلخوری نماند که جواب بگیرد . ول کرد و رفت. قرار بود گروهمان ده روزی در این کارگاه مشغول شود و اگر مفید بود برای همیشه بمانیم. با رفتن مجید ، ما چهار نفر تصمیم گرفتیم بمانیم و پیش سعید ، مسعود و فرشید شاگردی کنیم. برای همین روزی سه ساعت کلاس تئوری داشتیم و شش هفت ساعت کار عملیاتی. راوی : محسن عمل نیک ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عمومامربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس عملیات کور هواپیمای RF-4 با همه محدودیت های پروازی اش ، آب باریکه ای را می مانست که می توانست تنور عملیات ها را علیه دشمن گرم نگه داشته و امید به بیرون راندن اشغالگران را از خاک میهن اسلامی تازه کند ؛ اما جلسه تابستان 1363 ، مُهر دیگری بود بر محدودیت بکارگیری آنها. این جلسه مهم در حوزه فرماندهی نهاجا تشکیل شده بود و همه فرماندهان سپاه از آقای محسن رضائی بگیر تا فرماندهان عملیاتی جنگ حضور داشتند. من و آقای حسین تاش از یگان هوائی سپاه به آن جلسه دعوت شده بودیم. عموما این جلسات برای تبادل نظرات بین ارتش و سپاه برگزار می شد ، اما این بدترین جلسه ای بود که کام همه فرماندهان را تلخ کرد. آقای معینی فر ، از فرماندهان ارتش در این جلسه رسما اعلام کرد که ما به دلائل مختلف ، دیگر نمی توانیم از هواپیمای فانتوم استفاده کنیم. برای شناسائی و عکسبرداری از مواضع دشمن از این پس فکر دیگری بکنید. با این حرف حالمان گرفت. با دکل های برق که فقط در برخی از مناطق پیدا می شد، چیز زیادی نمی شد از عقبه دشمن را دید زد. نیروهای شناسائی زمینی هم فقط می توانستند حداکثر از کمین ها عبور کرده و تا خط دشمن پیش بروند. از آن به بعد به راحتی ، نمی توانستیم حدس بزنیم ، چه برسد به اینکه بخواهیم عملیاتی را طرح ریزی کنیم. تمام روش های شناسائی دشمن بسته به همین چند مورد بود ، اما این فقط عکس هوائی بود که می توانست چاره کار باشد. اگر چه عکس های RF-4 هم از ارتفاع بسیار بالائی گرفته می شد و بسیاری از مواضع به خصوص آنهائی را که دشمن اختفاء و استتار کرده بود ، پیدا نبود و از طرفی فاصله زمانی عکسبرداری تا موزائیک کردن و تفسیر آنها و استخراج و دسترسی به اطلاعات آنها ، زمان نسبتا زیادی می برد و در این فاصله دشمن می توانست ؛ آرایش نظامی خود را عوض کند ، اما با این همه فرماندهان به شناخت کلی از عقبه دشمن می رسیدند. اما اکنون بدون آن یا باید از عملیات کردن علیه دشمن صرف نظر می شد و یا به عملیات کور تن داده می شد. تن دادنی که بی شک خسارات فراوانی را باید به جان خرید. اگر چه آن روز همه مأیوس و نگران بودند اما ایمان داشتیم که راه سومی باید وجود داشته باشد. راوی : محسن عمل نیک * * * * * راه سوم ظاهرا احمد راه سوم ماجرا بود. من می دیدم این چند روز دارد تقلاهائی می کند و رفت و شدهائی را نیز به فرماندهی یگان راه انداخته است اما نمی دانستم اینقدر مهم شده باشد. احمد با این کار حسابی خودش را مطرح کرده بود. اکنون دیگر نامش ورد زبان فرماندهان شده و خبرش حتی به محسن رضائی هم رسیده بود. پیش خود می گفتم : حالا دیگر حتی می تواند خانه نیمه کاره اش را به اتمام برساند ، به خصوص اینکه او آدم نکته سنج و فرصت شناسی است و می داند چطور با فرماندهان حرف بزند تا به خواسته هایش برسد. شاهکارش فقط این نبود که موفق شده بود پرنده ای بدون سرنشین بسازد که به راحتی در آسمان پرواز کند ، بلکه او توانسته بود با کار گذاشتن دوربین عکاسی در آن ، عکس هائی از فراز شهرش با وضوح بسیار بالا بگیرد. این کار یعنی تحول اساسی در جنگ. وقتی با خودم فکر میکردم او با این کار چقدر توانسته است در کم شدن ضایعات انسانی جنگ کمک کند ، حسودی ام میشد. ما با هم همکار بودیم ، هر دو با هم سر یک کلاس می رفتیم و در قسمت فنی هواپیمائی ، عضو کادر اویونیک بودیم. اما اینک توجه الهی شامل حال او شده بود. عکس های هوائی را که او از فراز شهر قزوین گرفته بود ، واقعا قابل تقدیر بود. بی خود نبود که به دستور آقا محسن فرمانده کل سپاه ، هم پول و امکانات برای توسعه کار در اختیارش گذاشتند و هم اسلحه ای کمری به او دادند که از خطر منافقین در امان بماند. خودش می گفت : برای اینکار از طرف منافقین تهدید به مرگ شده بود. حالا آنها چطور فهمیده بودند ، بماند. چقدر خبرهای جور واجور در این چند روز برای احمد اتفاق افتاده بود و من بی خبر مانده بودم. ولی نمی دانم چرا برای نشان دادن هواپیمایش ، هر بار تعلل می کرد. او حتی مرا که دوست صمیمی اش بودم به خانه اش راه نداد. وقتی در پاسخ فرمانده یگان هر بار طفره می رفت ، من به همراه چند نفر از دوستان تصمیم گرفتیم که سر زده به خانه اش برویم و هواپیمایش را از نزدیک ببینیم. همین کار را هم کردیم. او اول نخواست ما را به خانه اش راه بدهد ، اما وقتی فهمید ما این همه راه را از تهران کوبیده ایم و تا قزوین آمده ایم ، تسلیم شد و ما را به انباری خانه شان برد. تماشای هواپیمای اسباب بازی با آن چرخ های کالسکه و درب و داغون اش ، مسخره تر از آن بود که ماجرا را باور کنیم ، چه برسد به اینکه از او توضیح بیشتری بخواهیم. کافی بود چشم به چهره مضطرب و شرمنده اش می دوختیم. تمام حرکاتش گویای یک دروغ بزرگ بود ، چیزی که ما را همچنان سر دو راهی قبل متوقف کرد. او چون نتوانسته بود هواپیماهای دست سازش را پرواز دهد ، عکس های ارائه شده به ما را از درون یک بالگرد گرفته بود. راوی : محسن عمل نیک ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عمومامربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
