AMIRTOMCAT

Members
  • تعداد محتوا

    192
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های AMIRTOMCAT

  1. سابقه رزمی جنگنده استرایک ایگل F-15E بخش اول F-15E براي اولين بار توانست قابليتهاي رزمي خود را بر عليه عراق، كه كشور كويت را هدف تاخت و تاز نظامي خود قرار داده بود، محك زند. تنها يك هفته پس از آغاز حملهء عراق به كويت، به اسكادران 335 ام تاكتيكي جنگنده (Chief) و اسكادران 336 ام تاكتيكي جنگنده (Rocketeers)، ابلاغ شد تا آمادهء شركت در جنگ شوند. بلافاصله، اسكادران 336 ام پرواز خود به پايگاه هوايي Seeb در عمان را آغاز كرد؛ پروازي كه 15 ساعت به طول انجاميد. عليرغم آمادگي جنگنده‏هاي F-15E جهت عمليات، هنوز به روشني مشخص نشده بود كه آنها بايد چه نوع مهماتي را عليه حملهء احتمالي عراق به عربستان سعودي، مورد استفاده قرار دهند. تا آن زمان، اين هواپيماها تنها با بمب‏هاي 500 پوندي Mk 82 و بمب‏هاي 2000 پوندي و خوشه‏اي Mk 84 تجهيز مي‏شدند؛ ضمن اينكه جهت ايجاد مانع براي پيشروي سريع خودروهاي زرهي، استفاده از بمب‏هاي خوشه‏اي ارجحيت داشت، اما تا آن زمان، فرصتي جهت آزمايش كليهء تسليحات و جايگاههاي حمل مهمات در F-15E پيش نيامده بود. به تاريخ 30 سپتامبر 1990، در حين انجام يكي از عملياتهاي آزمايشي كه در عمان به انجام رسيدند، يك فروند F-15E جمعي اسكادران 336 ام، دچار سانحه شد و از دست رفت. اين سانحه، به هنگام يك نبرد ساختگي و نزديك هوايي (داگ‏فايت) با يك فروند جنگندهء Jaguar GR.1 نيروي هوايي سلطنتي عربستان به وقوع پيوست. در اين سانحه، خلبان و افسر مهمات (WSO) هر دو كشته شدند. به تاريخ دسامبر 1990، دو فروند F-15E جهت انجام آزمونهاي بهتر و دقيق‏تر، به پايگاهي نزديك مرز عراق، حركت داده شده و در پايگاه هوايي Al Kharj متعلق به عربستان سعودي مستقر گشتند. به تاريخ 17 ژانويهء 1991، تعداد 24 فروند F-15E به پنچ پايگاه اصلي شليك موشكهاي اسكاد، واقع در غرب عراق، حمله‏ور شدند. ماموريت عليه سايتهاي پرتاب موشكهاي اسكاد رژيم بعث عراق، در شب نيز به وسيلهء دومين گروه هواپيماهاي F-15E كه 21 فروند بودند، ادامه يافت. در طول جنگ 1991 خليج فارس، جنگنده‏هاي F-15E ماموريت شكار خود در طول شب در منطقهء غرب عراق را همچنان دنبال كردند. آنها به دنبال پرتابگرهاي متحرك موشكهاي اسكاد بودند، زيرا اين موشكهاي اسكاد، مدام در حال تهديد و ايجاد خطر براي كشورهاي همسايه بودند. پرتابگرهاي موشكهاي اسكاد، مدام در حال تغيير مكان بودند، هنگامي كه هواپيماهاي تجسسي JSTARS يك نقطهء پرتاب اسكاد را مي‏يافتند، جنگنده‏هاي F-15E به سمت آن نقطه، گسيل مي‏‎شدند، اما پيش از رسيدن اين هواپيماها، پرتابگرهاي اسكاد، تغيير مكان داده بودند. بدين جهت، خدمهء جنگنده‏هاي F-15E، به صورت اتفاقي، اقدام به بمباران مي‏كردند و اميدوار بودند بدين طريق با ايجاد ترس و وحشت، مانع از بارگذاري مجدد موشكهاي اسكاد در پرتابگرها شوند. (JSTARS هواپيماي پيش‏اخطار و كشف كنندهء تهديدات زميني دشمن است كه نوع تغييريافتهء - 300 Boeing707 مي‏باشد و E-8 Joint STARS نام دارد) پرواز جمع جنگنده های F-15C، F-16A و F-15E نیروی هوایی ایالات متحده بر فراز چاههای در حال سوختن کویت در طول جنگ خليج فارس، جنگنده‎هاي F-15E بارها توسط شكاري‏هاي MiG-29 و MiG-23 عراقي، مورد تهدید واقع شدند، اما تنها دو موقعيت مناسب هوا به هوا به وجود آمد تا F-15E بتواند اولين شكار هوايي خود را به انجام برساند. در اوائل شب 17 ژانويهء 1991، يك فروند F-15E يك جنگندهء MiG-29 عراقي را در رادار خود شناسايي نمود. خلبان F-15E سعي نمود با ميگ عراقي درگير شود، اما هواپيماي F-15E نتوانست حرارت موتور ميگ عراقي را به طور دقيق ثبت نمايد، تا بتواند از موشك AIM-9 (سايدوايندر) خود بر عليه آن استفاده كند؛ بالاخره موشك سايدوايندر شليك شد، اما نتوانست به هدف اصابت كند. در برخوردي ديگر، چند فروند F-15E كه كنار يكديگر پرواز مي‏كردند، سعي نمودند تا با يك فروند MiG-29 عراقي كه در فاصله‏اي بسيار دور از آنها پرواز مي‏كرد، درگير شوند، اما بروز اشتباه و بدشانسي، مانع از هدف قراردادن ميگ عراقي شد. در اين برخورد، يك فروند F-15E به سمت ساعت 6 جت عراقي پرواز نمود و با انجام يك مانور، آمادهء شليك شد، اما خلبان براي شليك تعلل نمود، زيرا هم نمي‏دانست هواپيماهاي همراهش (Wingman) دقيقن در كجا قرار دارد (تعلل به جهت عدم شليك به خودي)، و هم اينكه صوت موشك سايدوايندر را كه ناشي از قفل شدن صحيح مي‏باشد، نشنيد. در همين حين، و در حالي كه خلبان ميگ29 عراقي، سعي براي درگيري با F-15E داشت، يك موشك پرتاب شدهء ناشناس، كه مبدا آن نيز نامعلوم بود، به ميگ عراقي اصابت نمود و آن را سرنگون ساخت. ديگر ميگ29 ساقط شدهء عراقي، توسط هواپيماي ميگ29 همراهش (Wingman) به اشتباه هدف قرار گرفت و سرنگون شد. يك جنگندهء F-15E در نزديكي ميگ29 ديگر قرار داشت، اما خلبان ميگ29، به هيچ وجه سعي نكرد وارد نبرد هوايي با F-15E نزديكش شود، زيرا در ناحيهء نزديك آنها، هواپيماي F-14A نيروي دريايي ايالات متحده در حال پرواز بود، و خلبانان عراقي، با تجربيات تلخي كه از نبرد با تامكتهاي ايران داشتند، برای نبرد با اف14 هاي آمريكايي نيز، برحذر شده بودند. در شب 18 ژانويهء 1991، به هنگام يك عمليات ضربتي بر عليه يك تلمبه خانه و مرکز تصفیهء نفت در نزديكي بصره، يك فروند F-15E هدف پدافند عراق قرار گرفته و سرنگون شد؛ خلبان و كمك‏خلبان آن نيز كشته شدند. ساير خلبانان F-15E كه در اين عمليات شركت داشتند، اذعان مي‏كنند كه اين ماموريت، سخت‏ترين و خطرناك‏ترين ماموريت هوايي در جريان جنگ با عراق بود؛ زيرا آن منطقه، داراي پدافند بسيار سنگيني مشتمل بر موشكهاي Sa-3، Sa-6، Sa-8 و Roland بود؛ ضمن اينكه در كنار اين موشكهاي مهلك، توپهاي ضدهوايي بسياري نيز گسترده شده بودند. دو شب بعد، دومين جنگندهء F-15E نيز هدف موشك Sa-2 پدافند عراق قرار گرفت و سرنگون شد. هر دو خدمه، زنده بودند و چند روز سعي كردند، اسير نشوند. آنها با دو هواپيماي نيروهاي ائتلاف كه در آن نزديكي بودند، تماس گرفتند. واحد امداد و نجات، از همكاري جهت نجات آنها، خودداري مي‏كردند، زيرا خدمهء رزمي گروه امداد و نجات، و همچنين تيم نيروهاي مخصوص، امكان موفقيت‏آميز بودن نجات در آن منطقه را، غيرممكن مي‏دانستند. پس از چندي، اين دو خدمهء F-15E به دست نيروهاي عراقي به اسارت درآمدند. اما برخي گزارشات محرمانه، بر اين موضوع دلالت دارند كه يكي از خدمهء مورد نظر، مشخصات صحيح خود را از طريق راديو و با رمز صحيح اعلام نكرده بود. اين دو نفر، به دستور صدام، به عنوان يك افتخار جنگي، در تلويزيون دولتي عراق به نمايش گذاشته شدند. با وجود اينكه خلبانان F-15E از شركت در نبردهاي هوايي، اجتناب كردند، اما به تاريخ 14 فوريهء 1991، چهار فروند جنگندهء F-15E، تعداد 18 جت عراقي را در محل پايگاه هوايي Talil به وسيلهء بمب‏هاي هدايت‏شوندهء GBU-12 و CBU-87 منهدم نمودند. تنها شانس پيروزي هوايي براي جنگنده‏هاي F-15E، سرنگوني يك فروند هليكوپتر جنگي هايند (Mil Mi-24) عراقي بود. در پاسخ به درخواست كمك گروه نيروهاي مخصوص ايالات متحده، كه به دنبال ورود سه هليكوپتر سنگين Mi-24 عراقي و ثبت دقيق نزديك شدن دو فروند از آنها صورت گرفت، يك فروند F-15E جمعي اسكادران 335 ام، يك فروند هليكوپتر عراقي را حين تخليهء سربازان به وسيلهء سامانهء شناسايي مادون قرمز FLIR به ثبت رساند. جنگندهء F-15E بلافاصله، يك بمب هدايت شوندهء GBU-10 رها نمود. پس از 30 ثانيه، هر دو خدمهء F-15E تصور نمودند، بمب رها شده، به خطا رفته است؛ بنابراين تصميم گرفتند با انجام يك چرخش سريع، به آن منطقه باز گردند و به جاي بمب، از موشك سايدوايندر استفاده نمايند، اما ناگهان متوجه شدند كه اثري از هليكوپتر هايند عراقي وجود ندارد. گروه نيروهاي مخصوص كه در آن منطقه حضور داشتند، تخمين مي‎زنند كه هنگام برخورد بمب 2000 پوندي GBU-10، هليكوپتر عراقي در ارتفاعي حدود 800 فوتي قرار داشت. تا تاريخ 2 نوامبر 2001، هيچ نبرد هوايي ديگري به وقوع نپيوست. در اين تاريخ، جنگنده‏هاي F-15E سعي نمودند با گروه ديگري از هليكوپترهاي عراقي درگير شوند، اما از انجام اين كار اجتناب كردند. در طول جنگ خليج فارس، جنگنده‏‎هاي F-15E در سرتاسر عراق، همچنان به شكار موشكهاي اسكاد و حمله به مراكزي كه داراي پدافند سنگين بودند، اقدام مي‏كردند. اين هواپيماها، همچنين در چند ماموريت محرمانه، سعي نمودند تا صدام حسين، ديكتاتور معدوم عراق را به هلاكت برسانند. آنها مناطق و اماكني را كه امكان مخفي شدن صدام در آنها مي‏رفت، بمباران نمودند، هرچند كه توفيقي در اين عملياتها نيافتند. هنگامي كه در جنگ خليج فارس، امكان درگيري زميني در حال افزايش بود، جنگنده‏هاي F-15E، اقدام به شكار تانكهاي عراقي، حمله به مراكز تجمع تانكها و نفربرهاي زرهي در كويت كردند. به دنبال 42 روز نبرد بسيار سنگين براي جنگنده‏هاي F-15E، به تاريخ 1 مارس 1991، آتش‏بس اجرا شد. مناطق پرواز ممنوع براي هواپيماهاي عراقي در شمال و جنوب عراق تعيين گشتند تا خطري متوجه نيروهاي ائتلاف نشود. با وجود اين، هليكوپترهاي جنگي عراق، به آوارگان كرد در شمال عراق حمله كردند. جنگنده‏هاي F-15E، در يكي از پروازهاي خود بر روي منطقهء پرواز ممنوع در شمال عراق، تعدادي هليكوپتر عراقي را شناسايي كردند كه بي‏رحمانه، مردم بي‏دفاع روستاي «چمچمال» را آماج حملات خود قرار داده بودند. از آنجايي كه جنگنده‏هاي F-15E، اجازهء شليك نداشتند، تصميم گرفتند با سرعت بسيار زياد و از نزديك آنها عبور كنند. آنها اميدوار بودند جريان گردابي ايجاد شده ناشي از عبور هواپيماها، باعث صدمه ديدن و از كار افتادن ملخ هليكوپترها شود. خدمهء هواپيماهاي F-15E، همچنين نور ليزر را به سمت كابين هليكوپترهاي عراقي تاباندند تا شايد باعث مختل شدن بينايي خلبانان عراقي شوند. تكنيك استفاده از ليزر، كارآمد نيفتاد، اما روش اول، باعث شد يك فروند هليكوپتر هايند عراقي، ساقط شود. اندكي بعد، سرفرماندهي، خدمهء F-15E را از انجام چنين كارهايي منع كرد و دستور داد در ارتفاع كمتر از 10000 فوتي پرواز نكنند. به جز این، جنگنده‏هاي F-15E همچنين در دو عمليات Operation Provide Comfort و Operation Provide Comfort II شركت جستند. عملیات در محدودهء منطقهء پرواز ممنوع جنوب و شمال عراق به دنبال عملیات «طوفان صحرا» در جهت آزادسازی کویت از چنگال رژیم بعث عراق، دو منطقهء پرواز ممنوع جهت هواپیماهای نظامی عراقی در شمال و جنوب این کشور به منظور حمایت از غیرنظامیان عراقی تعیین گشت. این منطقه، عمدتن به وسیلهء هواپیماهای نیروی هوایی ایالات متحده و بریتانیا مورد گشت و حفاظت قرار می‏گرفت. در این بین، جنگنده‏های F-15E جمعی اسکادران جنگی 494 ام موسوم به «Black Panthers » بین سالهای 1993 و 1993 تا 1997 در ترکیه استقرار یافتند تا عملیات کنترل بر فراز منطقهء پرواز ممنوع در شمال عراق را به اجرا دربیاورند. اسکادران جنگی 492 ام موسوم به «Madhatters» بین سالهای 1995 تا 1997 و اسکادران 391 ام کمی بعد، یعنی در همان سال 1997 در منطقه استقرار یافتند. در طی نزدیک به یک دهه، اسکادرانهای F-15E به دفعات گوناگون در موقعیتهای رزمی قرار گرفتند. به تاریخ ژانویهء 1993، به دلیل نقض آتش‏بس، بمب کوچکی بر روی اهداف عراقی‏ها در زیر مدار 32 درجه (منطقه پرواز ممنوع جنوب) رها شد و یک سایت موشکهای Sa-3 (سام3) به کلی منهدم گردید. تنها چند روز بعد، ده فروند F-15E به عنوان جزئی از یک برنامهء تنبیهی علیه اهدافی در شمال و جنوب منطقهء پرواز ممنوع وارد عمل شدند، زیرا اغلب پروازهای انجام شده بر روی این دو منطقه، با پدافند هوایی عراق مواجه می‏شد. از آنجایی که جنگنده‏های F-15E قادر به حمل طیف گوناگونی از تسلیحات هوا به زمین بودند، این امر، آزادی عمل بسیاری به خدمهء این هواپیماها در حمله به اهداف مورد نظر می‏بخشید. جنگنده‏های F-15E تنها به واسطهء پوشش نزدیک هوایی ایجاد شده توسط هواپیماهای پیش‏اخطار آواکس عربستان سعودی قادر به عملیات می‏شدند و خدمهء این هواپیماها، دستورالعمل‏های لازم را از خدمهء آمریکایی هواپیماهای آواکس دریافت می‏کردند و بدین طریق قادر می‏شدند به اهدافی خارج از برنامه نیز به راحتی حمله‏ور شوند. در طول سه سال بعد از تصویب مناطق پرواز ممنوع در شمال و جنول عراق، تجاوزات رژیم عراق به حریم این دو منطقه به دلیل کاهش شدید توان عملیاتی عراقی، به کمترین میزان خود رسید. در نهایت به سال 1997، دولت اسلام گرای ترکیه اجازه داد تا از پایگاه هوایی اینجرلیک جهت گشت هوایی بر فراز منطقهء پرواز ممنوع شمال عراق استفاده شود. -------------------------------------------------------------------------------- Operation Desert Fox عملیات روباه صحرا (1998) به تاریخ دسامبر 1998، به دنبال عدم قبول حضور بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل (UNSCOM) از سوی رژیم عراق، عملیات «روباه صحرا» (Operation Desert Fox) به اجرا درآمد. به تاریخ 28 دسامبر 1998، سه فروند F-15E هرکدام دو بمب بسیار دقیق و هدایت شوندهء 500 پوندی GBU-15 را بر علیه اهداف مورد نظر خود رها ساختند. در این بین، بمبهای دو فروند از این هواپیماها به سایت راداری و سامانهء هدایت موشکهای Sa-3 (سام3) و سامانهء اپتیکال هدایت پذیری این موشکها اصابت نمود. سومین جنگندهء F-15E با یک بمب، اولین سایت کنترل و فرماندهی موشکهای Sa-3 را هدف قرار داد و با بمب دیگر، رادار جستجوگر و همچنین واحد هدایت پذیری اپتیکال این سایت موشکی را منهدم ساخت. چهارمین جنگندهء F-15E که در این ترکیب پروازی در حال همراهی بود، نتوانست بر روی هدفی قفل نماید و بنابراین هیچ بمبی را رها نساخت. پس از انجام عملیات «روباه صحرا»، و انجام برخی عملیاتهای تنبیهی و بازدارنده از جانب جنگنده‏های F-15E، دولت عراق از تجاوزات به منطقهء پرواز ممنوع دست کشید. در این مدت، تنها در منطقهء پرواز ممنوع در شمال عراق، 105 روز عملیات به طور غیرمتوالی به انجام رسید. تنها در حین انجام عملیاتهایی که بین روزهای 25 ژانویه تا 26 ژانویهء 1999 به وقوع پیوستند، جنگنده‏های F-15E، بارها از موشکهای دورپرواز و بسیار دقیق AGM-130 و بمبهای هدایت شوندهء بسیار دقیق GBU-12 بر علیه سایتهای موشکی سام در نزدیک شهر موصل استفاده کردند. جنگنده‏های F-15E در نیروی هوایی ایالات متحده، به عنوان هواپیمایی در نظر گرفته می‏شوند که دارای بیشتر میزان درخواست عملیات در بین سایر جنگنده‏های تاکتیکی این نیرو، قرار می‏گیرند. علی‏الخصوص اینکه تعداد این هواپیماها نسبت به تعداد جنگنده‏های F-16 در منطقه، بسیار کمتر می‏باشد. از جنگنده‏های F-15E عمومن در حمله به پناهگاههای زیرزمینی ذخیره‏سازی مهمات، مراکز فرماندهی و کنترل، حمله به توپهای ضدهوایی 100 م م KS-19، و سایتهای موشکی زمین به هوایی Sa-3 و Sa-6 استفاده می‏شود. F-15E همچنین قادر بود به عنوان یک جنگندهء شکاری جهت انجام گشت هوایی بر فراز عراق به انجام وظیفه بپردازد، ضمن اینکه همراه سایر جنگنده‏ها، وارد عملیات ضربتی شود. هواپیماهای F-15E، اغلب در کنار جنگنده‏های F-14، F/A-18 و EA-6B نیروی دریایی به انجام وظیفه پرداختند، دقیقن به همان کیفیتی که در کنار جنگنده‏های F-16 نیروی هوایی در عملیاتها شرکت می‏جستند. عمليات جلوگيري از پرواز، بر فراز منطقهء پرواز ممنوع روي بوسني و هرزگوين توسط سازمان ملل در شرايطي انجام شد كه وضعيت منطقهء بالكان، چندين سال بود كه رو به وخامت گذاشته بود. به تاريخ آوريل 1993، پس از اينكه شوراي امنيت سازمان بدين نتيجه رسيد كه پرواز تمامي هواپيماها و هليكوپترها را در آن منطقه ممنوع باشد، مگر اينكه سازمان ملل اجازه دهد، جنگنده‏هاي F-15E جمعي اسكادران 492 ام و 494 ام در محل پايگاه هوايي Aviano در ايتاليا مستقر شدند. در اواخر سال 1993، وضعيت، خراب‏تر شد و سازمان ناتو به اسكادرانهاي F-15E دستور داد تا عملياتهاي ضربتي محدودي را بر عليه اهدافي متعلق به صربها، و همچنین اهدافی در كروواسي و پايگاه هوايي Ubdina انجام دهد. تعداد هشت فروند F-15E به عنوان قسمتي از 30 فروند هواپيماي اعزامي به ماموريت، به بمب‏‎هاي بسيار دقيق هدايت شوندهء GBU-12 تجهيز شدند تا به سايتهاي موشكي Sa-6 حمله كنند. اما اين عمليات، در ميانهء راه لغو گرديد، زيرا هواپيماهاي F-15E به دليل پدافند بسيار مستحكم صربها، قادر به نفوذ و انجام عمليات نشدند. به تاريخ دسامبر 1993، جنگنده‏هاي F-15E ماموريت يافتند تا دو سايت موشكي Sa-2 را كه به سمت دو جنگندهء «سي هارير» نيروي دريايي بريتانيا، آتش گشوده بودند، منهدم نمايند. هرچند اغلب ماموريتهايي كه به جنگنده‏هاي F-15E محول مي‏گرديد، رزمي نبودند، اما اين هواپيماها، اغلب مجبور به شليك تسليحات خود مي‏‎شدند. به تاريخ آگوست 1995، اسكادران 90 ام جنگنده نيز به ساير اسكادرانهاي F-15E ملحق شد. تا آن زمان، اسكادرانهاي 492 ام و 494 ام، بيش از 2500 سورتي پرواز در قالب عمليات منع پروازي انجام داده بودند كه از اين تعداد، 2000 فقره متعلق به اسكادران 492 بود، زيرا اين اسكادران، مدت زمان بيشتري را نسبت به اسكادران 494 ام در آن منطقه حضور داشت. به تاريخ 30 و 31 آگوست 1995، جنگنده‏هاي F-15E با بمب‏هاي GBU-10 و GBU-12 به محل تجمع ادوات زرهي و تداركات زميني صربها در اطراف سارايوو حمله كردند. به تاريخ 5 سپتامبر 1995، تعداد بيشتري از بمب‏هاي GBU-12 مورد استفاده قرار گرفت و چهار روز بعد، براي اولين مرتبه، بمب GBU-15 نيز مورد استفاده قرار گرفت. در نهمين روز نيز، پدافند هوايي و نيروهاي زميني صرب در اطراف شهر «بانيالوكا» در بوسني مورد حمله قرار گرفت. -------------------------------------------------------------------------------- Operation Allied Force عمليات نيروهاي متفق (كوزوو) به سال 1999، عمليات نيروهاي متحد در منطقهء كوزو به اجرا درآمد. پس از اعلام اخطارهايي از سوي سازمان ناتو به رئيس‏جمهور صربستان، «اسلوبدان ميلوسوويچ» مبني بر اينكه نيروهايش را از كوزوو خارج سازد، عمليات نيروهاي متحد به تاريخ مارس 1999 آغاز گشت. 26 فروند F-15E جمعي اسكادرانهاي 492 ام و 494 ام جنگنده، درگير نبرد بسیار شديدي با سايتهاي موشكي زمين به هوا و ايستگاههاي رادار پيش‏اخطار صربها شدند. جنگنده‎هاي F-15E به همان كيفيتي كه در پايگاه Lakenheath در بريتانيا استقرار يافته بودند، در پايگاه Aviano در ايتاليا، جاي گرفتند. اين جنگنده‏ها، تنها واحد جنگنده‏هاي F-15E بودند كه ماموريت «پشتيباني نزديك هوايي» را برعهده داشتند. چنين عقيده‏اي در اواخر دههء 1990، يك ايدهء جديد به شمار مي‏رفت، چیزی که امروزه تمامي هواپيماهاي نيروي هوايي، (اعم از F-16، F-15E و A-10) چنين ماموريتي را انجام مي‏دهند. اغلب ماموريتها اين جنگنده‏ها، حدود 7.5 ساعت به طول مي‏انجاميد و شامل دو عمليات سوختگيري هوايي بود. در اين ماموريتها، جنگنده‏هاي F-15E مخلوطي از موشكهاي هوا به هوا و هوا به زمين را حمل مي‏كردند؛ به همين جهت، قادر بودند، هم عمليات گشت هوايي را انجام دهند (Combat Air Patrol يا CAP) و هم قبل از بازگشت به پايگاهشان، بمب‏ها را بر روي اهداف رها سازند. بزرگترين تهديدي كه هواپيماهاي متفقين را تهديد مي‏كرد، سايتهاي متحرك موشكهاي سام نيروهاي صرب بود. خدمهء جنگنده‏هاي F-15E، نسبت به اين تهديدات، بسيار هوشيار بودند، زيرا چندين هواپيما، در گذشته بدين طريق ساقط شده بودند؛ كه برجسته‏ترين مورد، سرنگوني F-117 در طول جنگ با صربها بود. هنگامي كه خطر سايت موشكي، بزرگ بود يا سلاح ويژه‏اي جهت تاثيرگذاري مورد نياز بود، از موشك هوا به زمين دوربرد AGM-130 استفاده مي‎شد تا امكان شليك از فواصل دور از دسترس سايت پدافند هوايي، امكان‏‎پذير شود. اين موشك، با موفقيت بر عليه دو فروند MiG-29 یوگوسلاوی در روي زمين، مورد استفاده قرار گرفت. AGM-130 موشك دورپرواز AGM-130، سلاحي بسيار گران‏قيمت و دقیق بود كه تنها عليه اهدافي خاص مورد استفاده قرار گرفت. هنگامي كه خدمه قصد داشتند تا سلاح مورد استفاده‏اشان را حين سير به سمت هدف كنترل نمايند تا ميزان دقت و تاثيرپذيري آن به حداكثر برسد، افسر تسليحات (WSO) مي‏‏توانست سلاح را به سمت هدف هدايت كند يا هدفگيري را به هنگام نزديك بودن آن به غيرنظاميان لغو كرده و آن را به سمت زمين، جايي كه دور از غيرنظاميان باشد، كنترل نمايد. اعضاي ناتو براي حمله به چنين اهدافي دچار محدوديت بودند. حداقل يك مورد از چنين حملهء به ثبت رسيده است كه در جريان آن، يك فروند F-15E به وسيلهء يك موشك دوربرد AGM-130، يك پل مخصوص عبور قطار مسافربري را هدف قرار داد كه باعث كشته شدن تعداد زيادي از غيرنظاميان گشت. در نهايت به تاريخ ژوئن 1999، اسلوبدان ميلووسويچ، نيروهايش را از كوزوو خارج ساخت. -------------------------------------------------------------------------------- Operation Enduring Freedom عمليات «آزادي بادوام» 31 روز پس از حملات تروريستي 11 سپتامبر 2001، اسكادران 319 ام جنگنده، موسوم به The Bold Tigers، به مقصد پايگاه هوايي «احمدالجابر» در كويت حركت داده شدند. طبق برنامهء زمان‏‎بندي شده، اين واحد بنا بود در عمليات گشت بر فراز منطقهء پرواز ممنوع بر فراز جنوب عراق شركت جويند، اما آنها به قصد پشتيباني در عمليات جديد (OEF) انتخاب شدند. در طي حملات ضربتي جنگنده‏هاي F-15E بر عليه ساختمانهاي نظامي در شب اول عمليات، انبارهاي مهمات طالبان، مخفي‏گاههاي تعبيه شده در درون غارها و كمپهاي آموزشي سازمان تروريستي القاعده هدف قرار گرفتند. در افغانستان، هم موشكهاي دوربرد AGM-130 و هم بمب‏هاي 2000 پوندي GBU-15 مورد استفاده قرار گرفتند. اين اولين تجربهء جنگي در استفاده از بمب‏هاي GBU-15، GBU-24 و GBU-28 بر عليه اهدافي با سازهء تقويت شده، مراكز كنترل و فرماندهي و ورودي غارهای مخفی متعلق به طالبان بود. جنگنده‏هاي F-15E اغلب با تركيب دو فروندي با همراهي دو فروند F-16C به عمليات مي‏پرداختند. در طول تنها چند هفته، تمامي اهداف منهدم شدند و بعد از آن، يافتن هدفي مهم، بسيار دشوار بود. نيروهاي طالبان به موشكهاي دوش پرتاب زمين به هواي «سام7» و «استينگر» دسترسي داشتند كه البته هيچ خطري براي هواپيماهاي آمريكايي كه در ارتفاعي بالاتر از 7000 فوتی پرواز مي‏كردند، محسوب نمي‎‏شدند. معدود سايتهاي ثابت موشكهاي زمين به هوا نيز كه عمدتن در اطراف «مزار شريف» و «بگرام» قرار داشتند، در همان اوائل جنگ از بين رفته بودند و بدين جهت، افغانستان، محيطي با ميزان خطر بسيار كم براي هواپيماهاي آمريكايي محسوب مي‎شد. در طول سه هفتهء بعد، هواپيماها، تنها با درخواست از طرف نيروهاي ائتلاف زميني وارد عمليات مي‏شدند. در اين ماموريتها، جنگنده‏هاي F-15E به طور معمول با بمب‏هاي Mk-82 و GBU-12 تجهيز مي‎‏شدند، هرچند كه ساير مهمات نيز به وسيلهء آنها حمل مي‎شدند. براي مثال، در طول انجام يك عمليات هوايي، يك بمب GBU-28، دو بمب GBU-24 و شش بمب GBU-12 رها مي‎شدند. براي اهدافي كه در نزديكي آنها، مردم غيرنظامي، خودروها و وسائل نقليه قرار داشتند، لزومن از بمب استفاده نمي‏شد و خدمهء F-15E در چند موقعيت مشابه، از مسلسل هواپيما سود می‏جستند تا خطری متوجه مردم غیرنظامی نشود. در طول يك دورهء سه ماهه از عمليات OEF، چهار تن از خدمهء هواپيماهاي اسكادران 391 ام، موفق به كسب بالاترين زمان انجام عمليات در تاريخ شدند؛ آنها به مدت 15.5 ساعت، بر فراز منطقهء اهداف به طور مداوم در حال پرواز بودند. طی این زمان طولانی، دو جنگندهء F-15E به ساختمانهاي مقر فرماندهي و كنترل، دو پناهگاه احتمالي هواپيماهاي جنگي طالبان و يك جادهء اختصاصي ويژهء نيروهاي طالبان، حمله كردند. جنگنده‏هاي F-15E، ضمن اين عمليات، 12 بار سوختگيري هوايي انجام دادند. استفاده از بمب BLU-118/B به تاريخ 7 ژانويهء 2002، اسكادران 391 ام به پايگاه اصلي خود بازگشت و اسكادران 335 ام جاي آن را گرفت. اسكادران 391 ام، با انجام روزانه دو تا هشت سورتي پرواز، خود را به محل استقرار اصلي خود رساندند. اسكادران 391 ام به عنوان اولين استفاده از بمب‏هاي BLU-118/B در نبرد واقعي، از ساير اسكادرانها، متمايز مي‏گردد؛ اين بمب‏ها به منظور بيرون كشيدن اعضاي گروهك طالبان از مخفي‏گاهشان، كه درون غارها بود، استفاده شدند. به تاريخ 2 مارس 2002، اولين بمب از اين نوع، بر روي غارهاي مجموعهء «گاردز» در افغانستان رها شد، اما بمب هدف خود را گم كرد (اين موضوع هيچگاه در رسانه‏هاي خبري اعلام نشد). نقطهء شاخص ديگر در تاريخ جنگنده‏هاي F-15E، به تاريخ 4 مارس 2002 به وقوع پيوست. در اين تاريخ، دسته‏اي از اين هواپيماها، مامور پشتيباني از عملياتي به نام Battle of Roberts’ Ridge شدند. اين جنگنده‏ها، ابتدا به درخواست نيروهاي زميني موسوم به Texas 14 جهت انجام ماموريت «پشتيباني نزديك هوايي» اعزام شدند و ماموريت آنها، انهدام يك پست ديده‏‎باني نيروهاي طالبان بود. 16 دقيقه پس از برخاست، در ساعت 0141 (يك و 41 دقيقه بامداد)، هواپيماي F-15E با کد Mako 30 هدف آتش شديد تيربار 20 م م واقع شد، بدین جهت این هواپيما در مقام مقابله، بلافاصله به محل تيراندازي حمله‏ور شد. خدمهء F-15E فورن متوجه شدند كه سرباز شليك كننده به سمتشان، يك خدمهء مخصوص ضدهوايي نمي‏باشد. خيلي زود معلوم شد كه آن سرباز، يك نيروي ويژهء نيروي دريايي بوده و يكي از اعضاي تيمي مي‏باشد كه پس از گيرافتادن در محل كميني نزديك درهء «شاهي‎كوت»، در جستجوي هليكوپتر شينوك نجات مي‏باشند. با اين حال، F-15E يك بمب GBU-12 را رها ساخت كه منجر به كشته شدن يك تن و زخمي شدن دو نفر ديگر شد، ضمن اينكه اعضاي اين گروه، حين تيراندازي، به سمت شرق تغيير مكان دادند. دومين بمب نيز رها شد، اما با توجه به مختصات نادرستي كه در كامپيوتر F-15E وارد شده بود، بمب از دست رفت. به دنبال سعي يك هليكوپتر شينوك حامل تيم نجات جهت كمك به اعضاي نيروي ويژهء نيروي دريايي، يك موشك آرپي‏‎جي متعلق به طالبان، به هليكوپتر اصابت كرده و باعث ساقط شدن آن گشت. در طول اتفاق تمام اين ماجراها، جنگندهء F-15E سوختگيري هوايي انجام داده و دستورالعمل تازه‏اي را از طرف تيم سومي در نزديكي مرز، جهت همكاري با گروه Texas 14 دريافت نمود. جنگنده‏هاي F-15E، تعداد يازده عدد بمب GBU-12 را بين ساعتهاي 0252 تا 0303 جهت كمك به نيروهاي زميني رها ساختند. بلافلاصله جنگنده‏هاي F-15E وارد كمك به بازماندگان سانحهء هليكوپتر شينوك شدند، در حالي كه دشمن تنها 75 متر با محل سقوط هليكوپتر فاصله داشت. اين هواپيماها نمي‏توانستند از بمب استفاده كنند زیرا امکان آسیب دیدن نیروهای خودی وجود داشت، بدين جهت آنها محل سقوط هليكوپتر را به عنوان يك نقطهء مرجع درنظر گرفتند و اطراف آن را به رگبار بستند. يك فروند F-15E به سمت هواپيماي تانكر بازگشت و F-15E ديگر از هواپيماي آواكس درخواست نمود تا تعداد ديگري هواپيما به منطقه گسيل شود تا نقطهء مورد نظر را بهتر بتوانند هدف قرار دهند. لحظاتي بعد، دسته‏اي از هواپيماهاي F-16C جمعي اسكادران 18 ام، وارد عمل شدند و منطقهء مورد نظر را آماج حملات‌ خود قرار دادند. مدتي بعد، هر دو دستهء هواپيماهاي F-15E و F-16C به دليل اتمام فشنگهاي مسلسل، متقاعد شدند تا منطقهء مورد نظر را با بمب هدف قرار دهند. آواكس از هواپيماهاي F-15E درخواست نمود تا به پايگاهشان بازگردند اما حضور آنها در آن لحظات جهت پشتيباني نيروهاي زميني لازم بود و بنابراين دوباره به فوريت به همان نقطه بازگشتند. پس از بروز برخي مشكلات در راديوي هواپيماها و همچنين نقص احتمالی در سيستم رهاسازي تسليحات كه مانع از انداختن بمب‏‎ها شده بود، جنگنده‏هاي F-15E سرانجام هركدام يك بمب GBU-12 را رها ساختند و براي رهاسازي ساير بمب‏ها، كسب تكليف كردند، اما به آنها دستور داده شد تا به پايگاه هوایی «الجابر» در كويت بازگردند. -------------------------------------------------------------------------------- Operation Iraqi Freedom عمليات آزادسازي عراق در اواخر سال 2002، امکان وقوع جنگ با رژیم صدام حسین، لحظه به لحظه افزایش می‎یافت و اسکادران چهارم جنگندهء مستقر در پایگاه هوایی سیمور جانسون (Seymour Johnson Air Force Base) در شمال کارولینا، که آخرین اسکادران به کارگیرندهء جنگنده‏های F-15E در جهان محسوب می‏شدند، به زودی دستوری مبنی بر استقرار حداقل یک اسکادران در منطقهء خلیج فارس را دریافت کردند. اسکادران 336 ام، به عنوان اولین یگان، دستور استقرار در منطقه را دریافت نمود و مقرر شد در پایگاه هوایی «الدوحه» در قطر، مستقر شوند. بین 11 تا 17 ژانویهء 2003، تعداد 24 فروند هواپیما در این پایگاه استقرار یافتند و جهت درگیری و وارد شدن در عملیات، مطابق طرحی که از جانب پایگاه طراح عملیاتهای هوایی واقع در پایگاه هوایی «شاهزاده سلطان» در عربستان سعودی دریافت کرده بودند، آمادهء نبرد شدند. اسکادران 336 ام، تا تاریخ 27 ژانویه زمین گیر بود تا اینکه دولت ایالات متحده و قطر، مشکلات حقوقی را حل کردند و پس از آن اجازهء پرواز یافتند. جنگنده‏های F-15E پروازهای خود را به منظور پشتیبانی از عملیات بر روی منطقهء پرواز ممنوع در جنوب عراق آغاز کردند، که اغلب این پروازها، جهت نظارت و شناسایی به منظور تسهیل در انجام ماموریتهای ضربتی آینده صورت می‏پذیرفت. بدین ترتیب که خدمهء پروازی، ماموریتهای رزمی را در برعلیه اهداف بالقوه در عراق شبیه‏سازی می‏کردند و به قوانین و فنون رزم واقعی آشنا می‏شدند تا به هنگامی که نیاز به حملات واقعی باشد، به خوبی بتوانند در درگیری و ایراد ضربات، موثر عمل نمایند و به خوبی بتوانند از پشتیبانی هواپیماهای آواکس عربستان سعودی بر روی اهداف دشمن بهره گیرند و به درستی عمل نمایند. در طول انجام مراقبت و گشت هوایی بر فراز منطقهء پرواز ممنوع در جنوب عراق، جنگنده‏های F-15E اغلب به اهدافی در جنوب و غرب عراق حمله کردند که از جملهء این اهداف می‏توان به سایتهای راداری، ایستگاههای رادیویی پخش پارازیت، سایتهای ارتباطاتی، پستهای فرماندهی و سیستم‏های پدافند هوایی اشاره نمود. برای مثال تنها در یک شب، چهار فروند جنگندهء F-15E تعداد زیادی بمب GBU-24 را بر روی مرکز فرماندهی «گارد ریاست جمهوری» و مرکز اصلی «حزب بعث» در شهر بصره فرو ریختند. این بمباران در حالی صورت گرفت که یک گروه چهار فروندی دیگر، در ارتفاعی بسیار پائین و نزدیک سطح زمین، اقدام به انهدام کامل سیستم دفاع هوایی منطقه با بمبهای GBU-10 نمودند. با نزدیک شدن به اواخر فوریهء سال 2003، پرسنل بیشتری در اختیار اسکادران 336 ام قرار گرفت و واحد آنها دارای 150 خلبان و WSO بسیار ورزیده گردید. بسیاری از این پرسنل، از بین دو اسکاردان آموزشی 333 ام و 334 ام جنگنده انتخاب شده بودند که در پایگاه هوایی Mountain استقرار داشتند. این به معنی وجود چهار خدمه برای هر فروند F-15E بود. به زودی اسکادران 492 ام و 494 جنگنده نیز در پایگاه هوایی دوحهء قطر استقرار داده شدند. یکی از اهداف نهایی که برای هواپیماهای گشت زننده در منطقهء پرواز ممنوع جنوب عراق درنظر گرفته شده بود، از کار انداختن پدافند هوایی و شبکهء راداری پیش‏اخطار نزدیک به مرز اردن بود تا هواپیماهای F-16 و هلیکوپترهای نیروهای مخصوص، به هنگام آغاز جنگ بتوانند در آن منطقه و بیرون از مرزهای اردن به اجرای عملیات بپردازند. سایتهای رادار و ایستگاههای رادیویی پخش پارازیت بسیاری در غرب عراق و نزدیک به پایگاه هوایی H3 طی این عملیات هدف قرار گرفتند. ضمن اینکه در طی انجام این ماموریت، جنگنده‏های نیروهای ائتلاف، به پدافند بسیار سنگین توپهای ضدهوایی عراق در این ناحیه برخورد کردند. اما نبرد حقیقی، زمانی بود که آتش جنگ برافروخته گردید و خدمهء جنگنده‏های F-15E نمی‏دانستند که ضوابط و مقررات یک جنگ حقیقی چگونه است. هنگامی که به تاریخ 19 مارس 2003، بمب‏افکن‏های F-117، بمبهای خود را بر روی بغداد و مکانی که گمان می‏رفت صدام حسین در آنجا حضور دارد رها ساختند. برخی از جنگنده‏های F-15E بمبهای GBU-28 را بر روی پایگاه هوایی H3 فرو ریختند و برخی دیگر، در همان منطقهء پرواز ممنوع در جنوب عراق، اقدام به عملیات ضربتی نمودند؛ ضمن اینکه موشکهای کروز Tomahawk راه را برای رسیدن کم دردسر هواپیماها به بغداد هموار نمودند. در تمام این عملیاتها، جنگنده‏های F-15E بر اساس ماموریت همیشگی‏شان، مشغول پشتیبانی از منطقهء پرواز ممنوع در جنوب عراق بودند به تاریخ 20 مارس 2003، جنگ در برخی نقاط فروکش کرده و در برخی نقاط دیگر شدت گرفته بود. جنگنده‏های F-15E بر اساس دستورالعملهای کنترل زمینی، با پرتاب موشکهای دورپرواز AGM-130 بر علیه نقاط کلیدی ارتباطاتی، مراکز فرماندهی و کنترل و پستهای فرماندهی در بغداد، وارد عمل شدند. در این بین، برخی از موشکهای شلیک شده از دست رفتند و به اهداف خود اصابت نکردند. برخی بر این عقیده هستند که عملیات فشردهء جنگ الکترونیک هواپیماهای EA-6B که جهت اختلال در کار رادارهای بغداد مشغول عملیات بودند، بر خطا رفتن موشکها تاثیر گذاشته‏اند. جنگنده‏های F-15E به دقت و در کنار نیروهای مخصوص عمل کننده در عمق خاک عراق، مشغول انجام وظائف خود بودند. شرح ماموریت این هواپیماها، محرمانه است و تنها خلبانان بسیار باتجربه و کهنه‏کار در این مرحله شرکت داده می‏شدند. جنگنده‏های F-15E قادر بودند در یک ناحیهء دایره مانند اطراف نیروهای مخصوص پرواز نمایند و مستقیمن با درخواست این نیروها، به اهداف مورد نظر و تعیین شده توسط نیروهای مخصوص حمله‏ور شوند. یکی از مواردی که بارها اتفاق افتاد این بود که خدمهء هواپیماهای F-15E اهداف مورد نظر، نظیر اتومبیلها را با رگبار مسلسل هدف قرار می‏دادند تا مانع از ایجاد تهدید احتمالی بر علیه تیم نیروهای مخصوص شوند، زیرا اهداف نزدیک به نیروهای مخصوص، خطری همانند انفجار بمب محسوب می‏شدند. به تاریخ 7 آوریل 2003، یک فروند F-15E به خلبانی کاپیتان اریک بوت دس (Captain Eric Boot Das) و سرگرد ویلیام سالتی واتکینز (Major William Salty Watkins)، به منظور پشتیبانی از نیروهای مخصوص عمل کننده در آن ناحیه، یک بمب را در حوالی شهر تکریت رها ساختند، اما هواپیمای آنها به زمین برخورد کرده و هر دو نفرشان کشته شدند. به هر دو نفر آنها پس از مرگشان، مدال Distinguished Flying Cross و Purple Heart اهداء گردید. در طول جنگ سال 2003 با عراق، جنگنده‏های F-15E با انهدام 60 درصد اهداف مربوط به نیروهای گارد ریاست جمهوری عراق، مستقر در حومهء بغداد، اعتبار ویژه‏ای در بین هواپیماهای تاکتیکی نیروهای هوایی ایالات متحده کسب نمودند. این جنگنده‏ها، در طی جنگ سال 2003، تعداد 65 فروند جنگندهء میگ عراقی را بر روی زمین منهدم نمودند. آنها، نقاط کلیدی پدافند هوایی عراق و همچنین پستهای فرماندهی ارتش عراق را به طور کامل هدف قرار داده و نابود کردند. بدین ترتیب، جنگنده‏های F-15E به راحتی توانستند در عمق خاک عراق و در مناطق به شدت محافظت شده‏ای چون بغداد، پرواز کنند. در طول جنگ سال 2003، جنگنده‏های F-15E ارتباط و همکاری تنگاتنگی با سایر هواپیماهای مستقر شده در پایگاه هوایی دوحهء قطر برقرار ساختند؛ از جمله این همکاری‏ها می‏توان به پشتیبانی جنگنده‏هایی چون F/A-18 های نیروی هوایی سلطنتی استرالیا، F-16 و F-117 های نیروی هوایی ایالات متحده و جنگنده‏های «پاناویا تورنادو» (Panavia Tornado) نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا و دسته‏ای از جنگنده‏های F-14 نیروی دریایی ایالات متحده، جمعی اسکادران VF-154 اشاره کرد. از جمله هواپیماهایی که از توانایی F-15E در جهت یافتن، شناسایی کردن و انهدام اهداف بهره می‏بردند می‏توان به بمب‏افکن‏های سنگین B-1B، B-52 و هواپیماهای F/A-18، AV-8B و F-14 نیروی دریایی ایالات متحده اشاره کرد
  2. حالا اگه اين 4تا كشور چند سال ديگه شدن 8تا تكليف چيه؟ نصف دريا ماله شوروي بوده ارث خورهاش كه نبايد از ماله ايران سهم ببرن مصطفي جان با اين حرفا نميشه اين افتضاح رو پوشاند مشكل مملكت ما رويارويي با غرب اونهم به عللي قابل حل! هيچ وقت يادم نميره وقتي طالبان سفيران ايران رو در مزارشريف قتل عام كرد طالبان ايران رو تهديد كرد كه اگه حمله كند از آمريكا درخواست كمك خواهد كرد ايران تونست مشكل خودشو با صدام حسين حل كنه و سفارت خونه ايران تو عراق و بر عكس افتتاح شد و .... با عربستاني كه 400 زاير بي گناه رو به طرزي كه حتي اسراييلي ها هم شايد نتونن بكشن در عرض چند دقيقه كشت (و امام گفت كه اينها از صدام هم بدترن و ....) مشكلاتمون رو حل كرديم روسيه كه بزرگترين حامي عراق در جنگ بود و جوانان ما با سلاح هاي اونها كشته ميشدن(و بزرگترين جنايات و نسل كشي ها رو بر ضد مسلمانان چچن انجام داد) الان مثلا متحد ايرانه آلمان كه بزرگترين تامين كننده سلاح هاي شيميايي عراق بود بعد از جنگ شد شريك اول اقتصادي ايران اعرابي كه دشمنيشون با ايران در تاريخ ماندگار شده و هنوزم ادعاي سرزميني نسبت به اين مملكت دارن و سالها صدام با پول اونها به ايران تاخت الان برادران مسلمان ما هستن و................ از اين نمونه ها زياده حالا واقعا بين ايران و آمريكا دشمني بيشتر بوده يا اينهايي كه گفتم؟ آيا واقعا مشكلات با آمريكا قابل حل نيست؟ يا اين دشمني براي بعضي از نان شب واجب تره و نياز به اين دشمني دارن براي ادامه ........... من فكر مي كنم اگه ما مشكلاتمون با غرب و آمريكا حل مي كرديم واقعا مجبور نبوديم به امثال روسيه باج بديم اين اعراب هم كه هيچي ديگه جرات اين ادعا ها رو نمي كردن خيلي بحث سياسي شد من هم نمي خواستم ديگه بحث سياسي كنم شرمنده icon_cheesygrin :mrgreen: icon_biggrin
  3. زيارت قبول :mrgreen: من كه نوشتم اين تحليل ماله كجاست!
  4. AMIRTOMCAT

    اگر من آمریکایی بودم!

    اگه من يه امريكايي بودم هر روز بعدظهر دست دوست دخترم رو مي گرفتم ميرفتم بار عشق وحال كاري هم به كار جنگ و ايران و .... نداشتم :mrgreen: icon_cheesygrin icon_biggrin
  5. نبرد یام کیپور جنگ اكتبر 1973 كه به نام جنگ «يام كيپور» (Yum Kippur) معروفيت دارد، يكى از جنگهاي بزرگ نظامى تاريخ خاورميانه و شايد جهان است. جنگى كه در آن احتمال پيروزي اعراب بر ارتش اسرائيل كاملن ابطال شد. اعراب دراين نبرد آنچه كه از ابتكار و قدرت نظامى در چنته داشتند را وارد كارزار «مرگ و زندگى» كردند ولي به هيچ يك از خواسته‏‎هاي نظامي و سياسي خود دست نيافتند. هنوز با گذشت ۳ دهه از اين جنگ، تاكتيك‏هاى به كارگرفته شده توسط مصري‏ها براى گذر از كانال سوئز و ورود به صحراى سينا تعجب‏آور و جسورانه به نظر مى‏رسد. پس از آنكه ارتش اسرائيل در ژوئن ۱۹۶۷ ظرف تنها ۶ روز، توان نظامى اعراب را درهم كوبيد و نوار غزه، صحراى سينا، ارتفاعات جولان، بيت‏المقدس شرقي و غرب اردن را اشغال كرد، اعراب مصمم شدند تا به هرطريقى كه شده انتقام شكست خود در جنگ سال 1967 را بگيرند. خوددارى اسرائيل از عقب‏نشينى سبب شد تا در سپتامبر ۱۹۷۳ حافظ اسد و انورسادات به اين نتيجه برسند كه جنگ تنها راه عقب راندن نيروهاي اسرائيلي است. در تمام طول ماه سپتامبر، حداقل ۵ رهبر ديگر عرب نيز در جريان اين عمليات بزرگ قرار گرفتند. به نظر ملك فيصل پادشاه عربستان سعودي، شاه حسين اردني (قصاب جنايتكار سپتامبر سياه)، معمر قذافى (ديكتاتور ليبي)، ياسر عرفات (رهبر معدوم فلسطينيان) و شاه حسن مراكشى، شكست سال ۱۹۶۷، اعتبار اعراب را در جهان از بين برده بود و لازم بود به ويژه براى ملت مصر اين شكست فضاحت‏بار جبران شود. اعراب تمام تلاش خود را براى مخفى كردن اين عمليات بزرگ به كار بردند و بايد اذعان كرد كه عليرغم ارتباطات گستردهء آنها با غرب و شرق، در اين كار موفق بودند. حسني مبارك (رئيس‏جمهور مصر) در كنار انور سادات ژنرال شاذلى ژنرال سعدالدين شاذلى را شايد بتوان طراح اصلى عبور از كانال سوئز دانست. اسرائيل پس از رسيدن به اهداف دلخواه خود در جريان جنگ ژوئن ۱۹۶۷، صحراى سينا را مبدل به دژى تسخيرناپذير كرد. بارلو، مهندس يهودى در طى ۳ سال خط دفاعى در كانال سوئز و صحراى سينا ايجاد كرد كه معروف به «ديوار دفاعى بارلو» شد. فكر عبور از اين خط دفاعى (در حالى كه ورزيده ترين نيروهاى جهان نيز مدافع آن بودند) در ذهن هيچ ژنرالى نمى‎گنجيد، اما ژنرال مصرى براى عبور از اين خط نقشه بزرگى داشت. سعدالدين شاذلى به سال ۱۹۷۲ از طرف زنده‏ياد انورسادات به عنوان مأمور اصلى تجديد ساختار ارتش مصر انتخاب شد. (وى در ۱۹۷۳ به رياست ستاد ارتش مصر منصوب شد.) ژنرال شاذلى دوره‏هاى ويژهء رنجرى را ديده و در جنگ سال ۱۹۶۷ در قالب يك گروه هوابرد كماندويى، در پشت خطوط اسرائيل پياده شده بود و پس از زدن ضربات متعدد به دشمن در اثر فقدان پشتيبانى ساير قوا مجبور شد در حالى كه تمام نيروهاى رسته‏اش كشته شده بودند با پاى پياده عرض صحراى سينا را طى كند و با شنا از عرض كانال سوئز بگذرد. وى از همه جهات يك نابغهء نظامى بود. او برخلاف ساير ژنرالهاي اعراب، با سربازان عادي غذا مى‏خورد و به مانند يك نظامى واقعى تنها به مأموريت مى‏انديشيد. ژنرال شاذلى علاوه بر اين، تجربهء عملى از نبردهاى كنگو و يمن داشت و در اواخر دهه ۶۰ در رستهء تفنگداران نيروي دريايي كارآموزى كرده بود. آدميرال گورچكوف فرمانده معروف ستاد ارتش اتحاد شوروى در دوران جنگ سرد، روزى به عبدالناصر گفته بود كه اين افسر جوان (شاذلى) نبوغ كامل يك فرمانده كاردان را دارد. انور سادات به تاريخ مارس ۱۹۷۳ به شاذلى گفته بود كه: «ارتش را براى نبرد مرگ و زندگى آماده كند، چرا كه راههاى ديپلماتيك همه به بن‏بست رسيده است.» از اين تاريخ به بعد بود كه شاذلى طراحى‎هاى خود را آغاز كرد. او احتياج به حداقل يك گردان نيروى كماندويى از جان گذشته داشت كه در موج اول حمله شركت كنند و با تسخير سرپل هاى مناسب در شرق سوئز راه را براى ورود عمدهء قوا فراهم كنند. سپس بايد راهى را براى ورود تانكهاى سنگين مصرى (با گذر از كانال) فراهم مى‏كرد. سپس بايد با سرعت هرچه تمام‏تر از دفاع چندلايه خط بارلو مى‏گذشت و تازه آنگاه رو در روى ارتش اسرائيل مستقر در صحراى سينا قرار مى‏گرفت. مسئلهء مهم بعدى، حملهء نيروى هوايى قدرتمند اسرائيل بود. موج توفنده‏اى كه مهار آن غيرممكن مى‏آمد، در صورتى كه اين نيرو برجاى مى‏ماند امكان نداشت كه تانكهاى مصرى بتوانند عرض صحراى سينا را رد كنند. بنابراين او تنها بايد به موشكهاى سام روسى اعتماد مى‏كرد كه توسط هزاران نفر از كارشناسان و مستشاران روسي اداره مي‏شدند. ۶ اكتبر 1973 اسرائيل هرگز باور نمى‎كرد كشورهايى كه ۶ سال قبل زير ضربات او له شده‏اند، جسارت حملهء مجدد را به خود بدهند اما در ارتش اسرائيل نيز ۲ نابغه بزرگ نظامى بودند كه از اواخر سپتامبر مى دانستند توفان در راه است. ژنرال موشه دايان طراح حملات جنگ ۶ روزه (وزير دفاع دولت گلداماير نخست وزير وقت اسرائيل) و دوم ژنرال زرهى آريل شارون. گزارشات اين دو ژنرال ارشد اسرائيلي دربارهء نقل و انتقالات گستردهء مصر در جبهه غرب به جايى نرسيد اما آنها نيز طرحهاى خود را داشتند. ژنرال آريل شارون با علامت‏گذارى صحراى سينا، خود را براى روزى آماده كرد كه صحرا به تصرف مصريها درآيد و موشه دايان نيز نيروى هوايى را كاملن آماده نگه داشت تا هيچ هواپيمايى بر روى زمين غافلگير نشود حال آنكه برنامه مصري‏ها و سوري‏ها چيز ديگرى بود. عيد يوم كيپور يوم كيپور روز عيد بزرگ مذهبى يهوديان اسرائيل است. در اين زمان ارتش اسرائيل تقريبن در حالت انفعال كامل قرار داشت. (حتى راديو تل‏آويو نيز در حالت سكوت بود). ژنرال مصرى چنين روزى را براى حمله انتخاب كرد و قبل از شروع عمليات به فرماندهانش گفت كه در طلوع آفتاب روز ۶ ژوئن 1967 نيز اسرائيلىها ما را در بى‏خبرى كامل غافلگير كردند و حالا نوبت ماست. با شروع دستور حمله، صدها غواص با لباس قورباغه‏اى از عرض كانال گذشته و ضمن خنثاسازى مينها با ديناميت، بخشى از ديوار بارلو را منفجر كردند. بلافاصله كماندوهاى زمينى وارد عمل شده و سربازان غافلگير شده اسرائيلى را از سر راه برداشتند. ظرف ۶ ساعت، ۲۵ دژ از ۳۳ دژ مستحكم بارلو سقوط كرد. قبل از آنكه اسرائيل بتواند نيروهاى ذخيره خود را به ميدان بفرستد، شاذلى با ايجاد ۸ پل بزرگ در شب، هزاران سرباز و صدها تانك را در شرق كانال سوئز پياده كرد ژنرال موشه دايان كه نيروى هوايى را كاملن آماده نگاه داشته بود با فرستادن جنگنده‏هاي F-4E و MirageIII سعى كرد تا ۶۰ هزار سرباز مصرى را در روى همان خط از بين ببرد. با توجه به نزديكى بيش از اندازه نيروهاى مصرى به يكديگر از نظر دايان، ۱۰۰ فروند هواپيما براى كوبيدن آنها كافى بود. موشكهاي سام موشكهاي ضدهوايي سام در جنگ ويتنام، قدرت خود را نشان داده بودند، اما خلبانان اسرائيلى، تجربهء موشكهاي سام را نداشتند و گمان نمى‏بردند گرفتار تور دفاع ضدهوايى مصر شوند، اما ژنرال شاذلى با به كارگيرى دقيق سايتهاى سام (البته با كمك هزاران مستشار روس!) چنان ضربه‏اى در روز اول جنگ به نيروى هوايى اسرائيل زد كه موشه دايان را از ادامهء فشار به نيروى هوايى اسرائيل منصرف كرد. گفته مى شود ۱۱ هواپيماى اسرائيلى در ساعت اول جنگ از بين رفتند. در بقاياى دژ بارلو، ۸ هزار مدافع اسرائيلى تا آخرين قوا جنگيدند اما كماندوهاى مصرى كه براى جنگهاى تن به تن و استفاده از سرنيزه آموزش ديده بودند، مدافعان را تار و مار كردند. سایت موشک سام۳ مصر در صحرای سینا فرماندهان اسرائيلى مرتب تقاضاى رسيدن پشتيبانى هوايى را كرده و هشدار مى‏دادند سقوط خطوط اوليه اسرائيل نزديك است در نتيجه نيروى هوايى اسرائيل مجددن با تغيير تاكتيك به ميدان اعزام شدند. هواپيماهاى اسكاى‏هاوك اسرائيل نيز به سرنوشت فانتومها دچار شده و تا روز بعد حداقل ۳۰ فروند از آنها سقوط كردند. نصب ۵۰ سايت موشكى سام 2، سام ۳ ، سام ۶ و توپهاي ضدهوايي 23م‏م سبب شد تا در روز سوم نبرد، ديگر نيروى هوايى اسرائيل وارد عمل نشود و مصريها تعداد نفرات و تانكهاى خود را به ۷۰ هزار نفر و ۶۰۰ تانك برسانند. نبرد در بلندي‏هاي جولان در بلندي‏هاي جولان، نيروهاي ارتش سوريه، به وسيلهء پشتيباني 11 گردان توپخانه كه مشتمل بر 5 يگان آتشبار و 188 واحد توپخانه بودند، از طريق دو پل ارتباطي، به مواضع دفاعي ارتش اسرائيل هجوم بردند. در يكي از اين نبردها، 180 تانك اسرائيلي، رو در روي حدود 1300 دستگاه تانك سوري قرار گرفتند. تانكهاي اسرائيلي مستقر در آن منطقه، اين طور توجيه شده بودند كه هميشه اولين شليك را انجام دهند. در منطقهء «جبل‏الشيخ» (Mount Hermon) كماندوهاي سوري، به وسيلهء هليكوپتر پياده شدند و اغلب پناهگاههاي مهم اسرائيلي‏ها را كه مجهز به انواع گوناگوني از تجهيزات مراقبتي بودند، به تصرف خود درآوردند. نبرد در منطقهء بلندي‏‎هاي جولان، از نظر فرماندهان عالي‏رتبهء اسرائيلي، در اولويت كامل قرار داشت، زيرا نبرد صحراي سينا، به قدر كافي از خاك اسرائيل دور بود و تهديد فوري براي اسرائيل محسوب نمي‏گرديد، اما با سقوط بلندي‏هاي جولان، سوري‏ها به راحتي مي‏توانستند در مناطق حساس داخل خاك اسرائيل، پيشروي نمايند. اسرائيل، در اسرع وقت، كليهء سربازان ذخيرهء خود را به منطقهء جولان فراخواند. پيش از آنكه سربازان بتوانند خود را به خط مقدم نبرد در جولان برسانند، تانكهاي اسرائيلي بدون آنكه منتظر رسيدن نيروهاي پياده بمانند، به سرعت به منطقه ارسال شدند. اين تانكها به وسيلهء قطار و بدون آنكه معطل نصب مسلسل بر روي برجك‏هايشان شوند و يا توپهايشان كاليبره گردد، به جولان فرستاده شدند. همانطور كه مصري‏هاي در صحراي سينا، تحت پوشش سايتهاي موشكي سام قرار داشتند، سوري‏ها نيز در جولان از اين پوشش بهره‏مند بودند، اما بر خلاف سينا، تانكها و خودروهاي زرهي روسي، به دليل پستي و بلندي و ناهمواري‏هاي منطقهء جولان، نتوانستند همانند صحراي سينا كه دشتي صاف بود، كارايي داشته باشند. سوري‏ها تخمين مي‏زدند كه حدود 24 ساعت طول مي‏كشد تا سربازان ذخيرهء اسرائيلي در خط مقدم جولان استقرار يابند، اما در حقيقت تنها 15 ساعت طول كشيد تا سربازان ذخيرهء اسرائيلي به منطقهء درگيري وارد شوند. در پايان اولين روز جنگ، نيروهاي سوري كه از نظر عددي، 9 برابر سربازان اسرائيلي بودند، به موفقيتهاي اندكي دست يافتند. تا پايان روز، يك تيپ زرهي ارتش سوريه با عبور از گذرگاه رفيد (Rafid Gap)، مسير خود را به جاده‏اي در شمال غرب، جايي كه قسمتي از خط لولهء كركوك به حيفا از آن مي‏گذشت، تغيير دادند و منطقهء جولان را نصف كردند. اين جاده، مهمترين جادهء استراتژيكي و سوق‏الجيشي منطقهء جولان محسوب مي‏گرديد. بدين ترتيب، نيروهاي سوري قادر مي‏شدند مستقيمن از نقطه‏اي كه رخنه كرده بودند به گذرگاه نفح (Nafah) برسند. هرچند كه اين نقطه، مركز اصلي فرماندهي نيروهاي اسرائيلي محسوب نمي‏گرديد اما مهمترين محل تقاطع دو جاده به حساب مي‏آمد. در طول شب، ستوان زرهي، زوي گرين‏گلد، (Zvika Greengold) از فرماندهان جوان زرهي ارتش اسرائيل در جولان، كه به تازگي به محل درگيري رسيده و هنوز به يگان محل خدمت خود ملحق نشده بود، با تنها تانكي كه در اختيار داشت، تا زمان رسيدن كمك، وارد جنگ با يگانهاي پيشقراول ارتش سوريه در آن نقطه گرديد. در طول تنها 20 ساعت بعد، نيروهاي ستوان زوي، كه به وسيلهء درخواست راديويي وي، به كمك او شتافته بودند، گاه به تنهايي و گاه به كمك قسمتي از يك واحد بزرگتر، به سرعت، وارد جنگ با تانكهاي ارتش سوريه شدند. در عرض تنها شش ساعت، نيمي از تانكهاي سوري منهدم شدند. ستوان جوان اسرائيلي، با اينكه مجروح شده و نيمي از بدنش سوخته بود، اما هنوز صحنه را ترك نكرده بود و نبرد را به طور خستگي‏ناپذير در آن لحظات حساس و بحراني در يك نقطهء غيرمنتظره براي ارتش سوريه ادامه مي‎داد. (وي به همين دليل، بالاترين نشان شجاعت ملي اسرائيل را دريافت نمود.) در طول چهار روز بعدي جنگ، تيپ هفتم زرهي ارتش اسرائيل در منطقهء شمال به فرماندهي يانوش بن‏گال (Yanush Ben Gal) سعي نمود تا با تشكيل خط دفاعي در پشت تپه‏اي صخره‏اي، مركز فرماندهيشان در نفح (Nafah) را حفاظت نمايد. به دلائلي كه تاكنون معلوم نشده‏اند، دسته‏اي از نيروهاي سوري كه در منطقهء نفح، در آستانهء پيروزي كامل قرار داشتند، از پيشروي بيشتر در مواضع دفاعي منطقهء نفح منع شدند كه اين امر، به اسرائيل، امكان ايجاد يك خط دفاعي مستحكم را داد. معقول‏ترين دليلي كه براي عدم پيشروي نيروهاي سوري ارائه شده است، آن است كه نيروهاي سوري محاسبه كرده بودند كه پيشروي بيشتر در آن منطقه، باعث خارج شدن آنها از برنامهء طرح‏ريزي شده توسط فرماندهان ارشد مي‎شود. در جنوب منطقهء جولان، تيپ زرهي باراك حضور داشت. منطقهء جنوب، فاقد هرگونه موانع ايذايي طبيعي بود كه اين امر، باعث تلفات نيروهاي دفاعي اسرائيلي فراوان گرديد. به هنگام آخرين سعي نااميدانهء نيروهاي سوريه در دسترسي به درياي گاليله و منطقهء نفح، فرمانده تيپ زرهي باراك، سرهنگ شوهام (Shoham) به همراه معاون و افسر عمليات تيپ، طي نبردهاي سنگين روز دوّم كشته شدند. (هركدام در يك تانك جداگانه حضور داشتند) در اين نقطه، تيپ زرهي باراك، عمليات نيروهاي سوري را با دفاع بسيار فشرده و نبرد تن به تن، متوقف كرده بود، هرچند كه برخي از تانكهاي سوري، به طور مستقل به نبرد ادامه مي‏دادند. اما ورق جنگ در منطقهء جولان، با ورود نيروهاي ذخيرهء ارتش اسرائيل، برگشت و با آغاز عمليات اين نيروها به تاريخ 8 اكتبر 1973، ارتش اسرائيل دوباره بر كل منطقه تسلط پيدا كرد و نيروهاي سوريه با قبول تلفات بسيار سنگين، به مواضع دفاعي قبلي خود عقب رانده شدند. بلندي‏هاي جولان، بر خلاف صحراي سينا، به دليل وسعت كم، منطقهء مناسبي جهت ايجاد سپر دفاعي محسوب نمي‏شدند، اما در واقع از نظر استراتژيك و موقعيت سوق‏الجيشي، ثابت شده بود كه استحكام خطوط دفاعي در اين نقطه، مسئلهء مرگ و زندگي براي اسرائيل محسوب مي‏شود و نقطه‏اي بسيار كليدي جهت جلوگيري از پيشروي ارتش سوريه در داخل خاك اسرائيل و تهديد شهرهاي اين كشور است. (به جهت اينكه عمدهء شهرها و شهركهاي مهم اسرائيل، در شمال اين كشور واقع شده‏اند.) به تاريخ چهارشنبه دهم اكتبر 1973، آخرين واحد ارتش سوريه در منطقهء مياني بلندي‏هاي جولان، مجبور به عقب‏نشيني به خطوط پدافندي پيش از جنگ شدند. اكنون بحث بر سر اين مسئله بود كه آيا با عقب‏نشيني سوريه به نقطهء مرزي 1967، جنگ خاتمه يابد يا اينكه ارتش اسرائيل، عمليات در داخل خاك سوريه ادامه دهد. ژنرالهاي ارشد اسرائيلي، تمام وقت 10 اكتبر را تا نيمه‏‎شب، بر سر اين مسئله به بحث پرداختند. برخي تمايل به ترك مخاصمه داشتند، كه اين امر، به سربازان اجازه مي‎داد به منطقهء درگيري در صحراي سينا اعزام شوند. (تنها دو روز قبل، نيروهاي ژنرال شموئل گونن در منطقهء هذايون صحراي سينا، از مصري‏ها شكست خورده بودند.) برخي ديگر نيز تمايل داشتند ارتش اسرائيل به داخل خاك سوريه حمله كند و تا شهر دمشق پيشروي نمايد كه اين امر، از نظر آنان، باعث خارج شدن كامل سوريه از جنگ مي‏‎شد. اشغال دمشق، مي‏توانست باعث شود، اسرائيل به قدرت اوّل نظامي در منطقه‌ء خاورميانه تبديل شود، ضمن اينكه مناطق اشغالي در پايان جنگ، مي‏توانستند برگ برندهء مهمي در دست اسرائيل محسوب شوند. عده‏اي ديگر از فرماندهان بر اين اعتقاد بودند كه سوريه داراي دفاع مستحكمي مشتمل بر خندق‏هاي ضدتانك، ميادين مين و برخي نقاط قوت ديگر است و بدين جهت، دفاع از خطوط درگيري واقع در بلندي‏هاي جولان را به ايجاد جنگ ديگري در زمين‏‎هاي مسطح و بدون پوشش عوارض طبيعي داخل خاك سوريه، ترجيح مي‏‎دادند. با اين حال، نخست وزير اسرائيل، (گلدا ماير)، قاطع‏ترين تصميم را در برابر تمامي اين پيشنهادات اتخاذ كرد: «انتقال يك واحد ارتش از جولان به سينا، چهار روز به طول مي‏انجامد. اگر در طول اين مدت، جنگ پايان پذيرد، جنگ با از دست دادن صحراي سينا، بدون هيچگونه كسب نتيجه‏اي در شمال (جولان) براي اسرائيل، به پايان مي‏رسد، بدون آنكه از تهديدات بر عليه اسرائيل كاسته شده باشد. اين يك موضوع سياسي است و تصميم من، در جهت شكستن خطوط دفاعي، باعث كاهش تبعات منفي پايان جنگ خواهد شد. حمله، بايد فردا 11 اكتبر آغاز شود.» از 11 اكتبر تا 14 اكتبر 1973، نيروهاي ارتش اسرائيل، وارد خاك سوريه شدند و محدوده‏اي به وسعت بيست مايل مربع را در منطقهء باشان (Bashan) به تصرف خود درآوردند. از آن نقطه، ارتش اسرائيل قادر مي‎‏شد تنها از فاصلهء 40 كيلومتري، حومهء دمشق را تحت محاصرهء خود درآورد و با استفاده از توپخانه‏هاي سنگين خود، اين شهر را به راحتي تهديد نمايد. از آنجايي كه وضعيت اعراب در ميادين جنگ، روز به روز خراب‏تر مي‏شد، فشار وارده بر شاه حسين اردني، جهت وارد كردن نيروهايش به جنگ، افزايش مي‏يافت. شاه حسين، راهي يافت تا بدون آنكه نيروهايش را درگير جنگ با اسرائيل كند و كشورش را هدف بمباران نيروي هوايي اسرائيل قرار دهد، فشار اعراب را بر اردن را كاهش دهد. وي به جاي حملهء مستقيم به اسرائيل از طريق مرز مشترك، يك دسته از نيروهاي نظامي ارتش اردن را رهسپار سوريه كرد. شاه حسين، از طريق يك واسطهء آمريكايي، تصميم خود مبني بر ارسال نيرو به سوريه را به اطلاع اسرائيل رساند. وي اميدوار بود، اسرائيلي‏ها هدف وي از اين كار را، اعلان جنگ تصور نكنند و بر اين اساس، به اردن حمله ننمايند. موشه دايان، چنين پيشنهادي را نپذيرفت، هرچند كه اسرائيل، قصد گشودن جبههء ديگري را نداشت. رژيم بعث عراق عراقي‏ها، نيروهاي مزدوران بسيار زيادي را به منطقهء جولان ارسال كرده بودند، كه شامل 30 هزار سرباز، 500 دستگاه تانك و 700 دستگاه نفربر بود. جبههء درگيري عراقي‏ها با اسرائيل، منطقه‏اي بسيار استراتژيك و حساس براي ارتش اسرائيل محسوب مي‏‎شد. عراقي‏ها انتظار داشتند ظرف 24 ساعت، پيشروي خود در اين منطقه آغاز نمايند. عراقي‏ها وارد يك نبرد بسيار حساس شدند، زيرا هنگامي كه آنها به مواضع بي‏دفاع ارتش اسرائيل در جناح جنوبي تيپ زرهي در حال پيشروي ارتش اسرائيل حمله كردند، به جهت جلوگيري از در محاصره قرار گرفتن، به يكباره پيشروي يگانهاي خود را متوقف كردند و كيلومترها عقب‏نشيني كردند! سپس تركيب نيروهاي سوري، عراقي و اردني، جهت جلوگيري از پيشروي بيشتر ارتش اسرائيل، پاتك خود را آغاز كردند. با اين حال، آنها نتوانستند نيروهاي اسرائيلي را از منطقهء «باشان» به عقب برانند. به تاريخ 22 اكتبر 1973، كماندوهاي ورزيدهء تيپ پيادهء Golani و تيپ نيروهاي ويژهء Sayeret Matkal ارتش اسرائيل، عليرغم تلفات بسيار زيادي را كه از طريق تك‏تيراندازان سوري مستقر در كوههاي استراتژيك اطراف متحمل شده بودند، پاسگاه دورافتاده‏اي را در منطقهء «جبل‏الشيخ» (Mount Hermon) به تصرف خود درآوردند. دو هفتهء قبل، چنين حمله‏اي در اين منطقه، 25 كشته و 67 مجروح بر جاي گذارده بود، اما در جريان حملهء دوّم، 55 كشته و 79 مجروح بر جاي ماند. يك بلدوزر D9 اسرائيلي، كه سربازان پياده‏نظام اسرائيلي بر آن سوار بودند، راهي را براي رسيدن به قله پيدا كرد تا از تسخير قله بدست نيروهاي سوري پس از جنگ، جلوگيري نمايد. يك تيپ از نيروهاي چترباز اسرائيلي نيز، پاسگاه روبه‎رو را اشغال كردند. نبرد در دريا نبرد معروف به جنگ لاتاكيا بين سوريه و اسرائيل، انقلابي در نبردهاي دريايي محسوب مي‏شد كه در دومين روز جنگ يعني به تاريخ 7 اكتبر 1973 به وقوع پيوست و در نتيجهء اين نبرد، كه منجر به پيروزي قاطع اسرائيل شد، توان شناورهاي موشك‏انداز كوچك، سريع و مجهز به سامانه‏هاي پيشرفتهء جنگ الكترونيك نيروي دريايي اسرائيل به اثبات رسيد. اين نبرد، اولين نبرد دريايي جهان محسوب مي‏‎شد كه دو طرف درگير از ناوچه‏هاي موشك‏انداز مجهز به موشكهاي ضدكشتي استفاده كرده بودند. تا پيش از اين نبرد، شناورها و قدرت نيروي دريايي اسرائيل، همواره مورد تمسخر اعراب قرار مي‏‎گرفت، و تحت تاثير اين نبرد بود كه توان بالاي اين نيرو، به اثبات رسيد. به دنبال اين نبرد و چند درگيري كوچك دريايي ديگر، نيروهاي دريايي سوريه و مصر، تا پايان جنگ اكتبر، و زماني كه دولت اسرائيل، آبراهه‏اي را جهت عبور آنها آزاد گذارد، از محل اسكله‏هاي خود در درياي مديترانه، خارج نشدند! عمدهء توان نيروي دريايي اسرائيل، (در حدود 96%) را شناورهاي ساخت ايالات متحده تشكيل مي‎دادند كه بر خلاف تصور عموم، به جاي انتقال از طريق هوا، از طريق دريا تحويل اسرائيل شده بودند. با اين حال، نيروي دريايي اسرائيل، براي درهم شكستن انسداد درياي سرخ توسط نيروي دريايي مصر، ضعيف و ناموفق بود. ناوگان دريايي مصر، وظيفه داشتند از رسيدن سوخت و ساير ملزومات مورد نياز اسرائيل از طريق بندر ايلات جلوگيري نمايند. اسرائيل در درياي سرخ، فاقد ناوچه‏هاي موشك‏انداز به تعداد كافي بود تا قادر شود اين محاصرهء دريايي را از بين ببرد و از اين بابت، بسيار در تنگنا قرار داشت. در طول جنگ اكتبر، نيروي دريايي اسرائيل، چندين بار، بنادر مصر را مورد حملات خود قرار داد. در جريان اين حملات از شناور‎هاي ضربتي تندرو به همراه نيروهاي كماندويي گروه ويژهء 13 استفاده گرديد كه از زبده‏ترين نيروهاي ارتش اسرائيل بودند. هدف اصلي اين حملات دريايي اسرائيل، انهدام شناورهاي مصري بود كه وظيفه داشتند نيروهاي ارتش مصر را به پشت خطوط اسرائيل منتقل نمايند. به طور كلي، برآيند و تاثير چنين نبردهاي در درياي سرخ، تا حدودي اندك بود. ورق بر مي‏گردد در جنگ اكتبر ۱۹۷۳ نيز مانند اكثر جنگهاى برق‏آسا، تكليف جنگ، بايد در همان ۷۲ ساعت اول مشخص مي‏شد. ژنرال شاذلى مى‏دانست كه جبههء اصلى نبرد، غرب صحراى سينا و خط بارلو است. جبهه‏هاى اردن و جولان (در جنوب سوريه) همه جبهه‏هاى فرعى بودند. بنابراين او به اين معتقد بود كه مصر بايد از اين فرصت طلايى استفاده كرده و خود را به جنوب اسرائيل برساند تا دست بالا را در جنگ داشته باشد. اما در قاهره سادات اصلن چنين خيالى نداشت. او معتقد بود كه جهت جلوگيري از غافلگيري و تلفات بيشتر نيروهاي ارتش مصر، بايد قواى مصرى با نفوذ به عمق ۲۰ كيلومترى صحراى سينا موضع پدافندى اتخاذ كنند. درخواستهاى مكرر ژنرال مصرى براى اجازه فتح ۳ گذرگاه قفقفه، قيدى و متيلا كه شاه‏كليد فتح كل صحراي سينا بودند مورد بى‏توجهى قاهره قرار گرفت و ۳ هزار كماندوى مصرى در روز ۸ اكتبر به جاى تصرف مناطق استراتژيك مذكور دستور استراحت گرفتند. بنابراين اكنون زمان ضدحملهء اسرائيل بود. در ۹ اكتبر 1973، تنها ۲ واحد زرهى اسرائيل حمله به مصريها را آغاز كردند اما تلفات سنگين آنها سبب ناموفق ماندن عمليات شد. اسرائيلى‏ها در روزهاى بعد نيز در چند نوبت حملات زرهى عظيمى را عليه مصريها سامان دادند. كسى گمان نمى‏كرد واحدهاى زرهى مصر از اين نبردها جان به در ببرند چرا كه اسرائيل در اين نبردها ضمن استفاده از تانكهاي قديمي سوپرشرمن، از تانكهاى ام۶۰ و ام۴۸ آمريكايى بهره مى‏برد كه جديدترين محصولات زرهى آمريكا بودند. اما موشكهاى آرپىجى7 و ساگر روسى، جهنمى واقعى را براى تانكهاى مذكور ايجاد كردند. در مجموع ظرف يك هفتهء اول جنگ، اسرائيلي‏ها يك سوم تانكهاى خود را از دست دادند حال آنكه مصريها در همين زمان تعداد تانكهاى خود در صحرا را به ۱۲۵۰ دستگاه رسانده بودند. يكي از بزرگترين نبرد تانكها در تاريخ در ۱۴ اكتبر 1973، بزرگترين جنگ تاريخ تانكها به وقوع پيوست. (پس از نبرد سال 1943 در منطقهء كورسك شوروى) اين نبرد بسيار سنگين، در قبل از گذرگاه متيلا بين ۲۵۰۰ تانك و زرهپوش از طرفين آغاز شد. اما حدس انور سادات درست بود، زيرا به هنگامي كه در ۱۴ اكتبر وقتى بالاخره قاهره با درخواست ژنرال شاذلى براى عبور از گذرگاههاى استراتژيك متيلا و قفقفه موافقت كرد، ۸۰۰ تانك و ۷۰ هزار نيروى مصرى خود را در برابر ۶۰۰ تانك و ۱۵۰ هزار سرباز اسرائيلى ديدند. ژنرال آريل شارون در گذرگاههاي صعب‏العبور منطقه، مذكور منتظر اين اشتباه مصريها بود. در حقيقت مصر ۶ روز حياتى را از دست داده بود و اكنون قواى مصر در منطقه دست پائين را داشت. ظرف چند ساعت ۱۰۰۰ تانك از طرفين به نسبت يك به سه به نفع اسرائيل در آتش سوختند و مصريها دريافتند آنها نيز ديگر اگر بخواهند، قادر به پيشروى نيستند و متحمل شكست بسيار سنگيني شدند. طرح آريل شارون ژنرال آريل شارون (نخست وزير سابق اسرائيل) يك نظامي بسيار نترس و بي‏رحم محسوب مي‏شد و اعراب، خاطرهء تلخي از اقدامات وي در كشتار فلسطينيان در ذهن داشتند. اما هيچكدام از اين موارد سبب نخواهد شد تا نقش بسيار بزرگ او در جريان جنگ سال ۱۹۷۳ ناديده گرفته شود. به تاريخ ۱۵ اكتبر 1973، زمانى كه جنگ در جبههء سينا به بن‏بست رسيد، وى با آنكه سرش هدف تركش گلولهء توپ يكي از تانكهاي مصري قرار گرفته بود، در ستاد ارتش اسرائيل با بيرون آوردن نقشه‏اى علامت‏گذارى شده اعلام كرد كه مى‏تواند تنها با ۴ تيپ از بين ۲ سپاه قدرتمند ارتش مصر بگذرد و با عبور از كانال سوئز در جهت عكس ميدان جنگ، خود را به شمال مصر برساند و با تهديد يا اشغال اسكندريه و قاهره، مصر را مجبور به قبول آتش‏بس كند. ژنرال موشه دايان و ساير فرماندهان اسرائيلى كه در آن زمان در اثر از بين رفتن ۴۵ درصد توان زرهى و ۱۰۰ هواپيما و هزاران نفر از بهترين سربازان اسرائيلى، اميدى به حملهء متقابل با روشهاى كلاسيك نداشتند ناچارن با حركت جسورانهء آريل شارون كه نوعى حمله ناپلئونى و در حد خودكشى بود موافقت كردند. امروز كه جنگ اكتبر را مرور مى‏كنيم درمى‏يابيم كه جنگ مذكور نبرد بين ۲ ژنرال بلندپايه مصرى و اسرائيلى (شاذلى و شارون) بود اما متأسفانه اعراب ترسو، به ژنرالهاي خود اجازه ريسك ندادند حال آنكه سرفرماندهى ارتش اسرائيل در آن شرايط بسيار سخت اختيار تنها ۱۲ هزار سرباز را به ژنرال آريل شارون براى «طرحى شبيه به خودكشى» داد. در ساعت ۵ صبح ۱۵ اكتبر 1973، سربازان ژنرال آريل شارون در اختفاى كامل سوار بر تانكهاى روسى به غنيمت گرفته شده از جنگ قبلى شدند (تانكهاي روسي T-62 و T-55) و حتا در ارتباطات راديويى خود به زبان عربى صحبت كردند! آنها با عبور از كانال سوئز، طى ۴۰ ساعت با از بين بردن هزاران نفر سرباز و دهها پايگاه موشكهاي سام مصرى، از آتش مؤثر فانتومها نيز استفاده كردند. در ۱۸ اكتبر 1973، ناگهان مردم مصر متوجه شدند اسرائيلى‏ها در مصر هستند! حملات متعدد ميگهاى مصرى نيز براى در هم كوبيدن سرپل‏هاى اسرائيل در غرب سوئز بى‏فايده بود و آنها دسته‏دسته مقهور موشكهاي اسپاروي فانتوم‏ها و خلبانان جسور و ماهر اسرائيل مى‏شدند چرا كه ديگر از پشتيبانى موشكهاى سام روسي خبري نبود. به تاريخ ۲۲ اكتبر 1973، تعداد نيروهاى اسرائيل در شمال مصر به ۲۰ هزار سرباز و ۵۰۰ تانك و نفربر زرهى رسيد اين در حالى بود كه عمدهء قواى مصر در صحرا مشغول بودند. در روز ۲۳ اكتبر اسرائيلى‏ها با كنترل كامل محور سوئز – قاهره، به ۱۰۱ كيلومترى پايتخت مصر رسيدند! در حالى كه مصرى‏ها به دليل احتمال سقوط قاهره و فروپاشي شيرازهء ارتش خود، آتش‏بس را قبول كرده بودند، در اسرائيل گوش شنوايى نبود. بنابراين در ۲۴ اكتبر 1973، مصر خود را براى فرا خواندن لشگرهاى جديد آماده كرد. اين در حالى بود كه شوروى به دليل ايراد خسارات بسيار سنگين به مصر، ديگر موافق ادامهء جنگ نبود و ايالات متحده از اسرائيل درخواست نمود، با آتش‏بس موافقت نمايد عمليات موسوم به Operation Nickel Grass، طرح ايالات متحده براي انتقال تجهيزات مورد نياز اسرائيل در جريان جنگ اكتبر بود. در اين تصوير، يك دستگاه تانك آمريكايي M60 Patton در حال پياده‏ شدن از هواپيماي باربري C-5 Galaxy نيروي هوايي ايالات متحده مشاهده مي‏گردد مصریها، پس از جنگ اکتبر، توانستند ارتش خود را به جای تجهیزات قدیمی و ضعیف روسی، با سلاحهای جدید و پیشرفتهء آمریکایی نظیر هواپیماهای F-16 بازسازی نمایند.
  6. وزير جنگ قبلي اسراييل كه بعد جنگ 33روزه استفا داد اسمش امير پرز يا همون امير پرويز خودمون بود منم شنيده بودم كه طرف ايرانيه!
  7. اين دلاوري ها از اين جهودا بعيده! از اين يارو شارون وحشي يه جورايي خوشم مي اد براي هدف كثيفش خيلي شجاعت به خرج داده بوده راستي اين شارون آخر مرد يا هنوز تو كماست؟
  8. البته نتيجه گيري در اين موارد با خداست پس بزاريم به عهده خودش بهتره :mrgreen:
  9. اينجاست كه مي گن سياست پدرمادر نداره وقتي اسراييل كمك ايران مي كنه(البته كمسيون شو مي گرفته)!
  10. ولي من اينطور فكر نمي كنم بالاخره تو اين جريان به قول شما سيرك براي تثبيت و نمايش حاكميت ايران بر اين جزاير اون سربازها بايد ميرفتن اونجا و در راه وطنشون و تثبيت حاكميت مملكتشون بر اون جزاير كشته شدن و از نظر من شهيدن انشاءالله از نظر خدا هم شهيد باشن و اين با كشته شدن تو مانور فرق داره ما نظامياني كه در اثر سقوط هواپيما مسافربري مي ميرن رو شهيد مي دونيم اونوقت......
  11. نه از چندتا سرچ تو اينترنت اينا رو نوشتم اون روزنامه رو نديدم!
  12. منظورت از پدرسوختگي چيه؟ برادر چشم بسته غيب ميگي ها icon_biggrin خوب معلومه كه اول با اينگيليس ساخت و پاختشو كرده بعدش نيرو پياده كرده اينم شد سوتي كه شما از ما گرفتي؟ از نظر شما فقط يه حمله نظامي همه جانبه با كلي تلفات نيروي انساني رو ميشه گفت آزادسازي؟ اين جزاير مال ايران بوده و در اون موقع با ساخت و پاخت يا هر چيزي كه شما دوست داري اسمشو بزاري آزاد شده و حاكميت ايران در اونجا با پياده كردن نيرو و نصب پرچم ايران به دنيا ثابت شده از تو اصطبل رسيدن به پادشاهي مملكت عرضه مي خواد كه حتما من و شما نداريم :mrgreen: هر چي باشه عرضشو داشته كه شده رضا شاه و گرنه من و شما چرا شاه نشديم نمي خوام بحث سياسي بشه چون قوانين سايت اجازه نميده ولي فكر مي كني خيلي از كساني كه الان واسه خودشون يه جور پادشاهي مي كنن از كجا به اين جا ها رسيدن؟ از جايي بهتر از اصطبل؟ icon_cheesygrin صد در صد اينها هم عرضشو داشتن در ضمن در مورد بخشيدن بحرين باهات كاملا موافقم icon_frown
  13. قبول دارم :lol: ولي متن رو يادم رفت ويرايش كنم
  14. مروری بر ماجرای ایران کنترا (ایران گیت) مذاكرهء مستقيم با آمريكا و تثبيت توازن جنگ با عراق به سود ايران زمينه‏هاي شكل‏گيري مذاكرات پنهاني با مقامات ارشد آمريكايي، ضمن ارسال قطعات حساس يدكي نظامي به ايران در قبال آزادي گروگانهاي آمريكايي در لبنان، از سال 1364 آغاز شد. به دنبال ميانجي‏گري ايران جهت آزادي گروگان‏هاي آمريكايي در بيروت و سپس كمك به حل هواپيماي مسافربري ربوده شدهء شركت TWA در بيروت، پس از سفر آقاي هاشمي رفسنجاني به سوريه، توجه آمريكا مجددن به ايران جلب شد. رونالد ريگان رئيس جمهور سابق آمريكا: «اكنون هجده ماه است كه طي يك ابتكار سياسي محرمانه، ارتباط با ايران را در جريان كار خود قرار داده‏ايم. براي استفاده از اين ابتكار، ساده‏ترين و بهترين دلائل را در اختيار داريم: 1- تجديد روابط دوستانه با ايران؛ 2- اقدامي شرافتمندانه براي خاتمه دادن به جنگ شش سالهء ايران و عراق؛ 3- محو كردن تروريسم دولتي و خرابكاري؛ 4- تاثير بخشيدن به روند بازگشت تمامي گروگان‏ها.» در گزارش سري هنري كيسينجر به ريگان، ضرورت گشودن كانال‏هاي مستقيم براي مذاكره با ايران مورد تاكيد قرار گرفته است. بر پايهء همين ملاحظات، آمريكايي‏ها مذاكرات محرمانه‏اي را از طريق يك ميانجي در لندن آغاز كردند و اميدوار بودند با بهره‏برداري از اختلاف‏نظر ميان جناح‏هاي سياسي ايران، با ارائهء امتيازاتي نظير فروش قطعات هواپيماهاي F-14 و موشكهاي فونيكس، براي تحكيم موقعيت جناح سياسي ميانه‏روي ايران، اقدام نمايند. متعاقب تماس‏ها و اقدامات دوجانبه‏اي كه با نظر مثبت آقاي هاشمي رفسنجاني و از سال 1364 آغاز شد، هماهنگي لازم براي سفر هيات عالي‏رتبهء آمريكايي به تهران فراهم گشت. كليهء اين اطلاعات و مطالبي كه در همين زمينه به آن اشاره خواهد شد، با استفاده از گزارش موسوم به «تاور» ترجمهء وزارت خارجهء ايران نوشته شده است. يك سفر دوستانه به تهران صبح روز يكشنبه 25 مي 1986 برابر 4 خرداد 1365، هيات عالي‏رتبهء آمريكايي به رياست رابرت مك‏فارلين و به همراهي سرهنگ اليور نورث، جرج كيو، تيچر، اميرام نير (نمايندهء شيمون پرز) و رابط ارشد سازمان سيا، وارد فرودگاه مهرآباد تهران شده و مورد استقبال مقامات ايراني قرار گرفتند. هيات آمريكايي پس از استقرار در هتل، اولين دور مذاكرات خود را در ساعت 17 آغاز كردند. در اين جلسه، هيات آمريكايي به رياست مك‏فارلين، نظريات خود را در زمينه‏هاي مختلف بيان كردند و متقابلن نظريات و پاسخ‏هاي هيات ايراني را گوش كردند. مذاكرات در تهران در اين جلسه، اولويت اصلي، «ساختن پل اطمينان» ذكر شد و مك‏فارلين حضور خود را در ايران، به نمايندگي از طرف رئيس جمهوري ايالات متحده آمريكا دانست. وي سفر خود به تهران را نشان دهندهء شروع فصل جديدي در مناسبات بين دو كشور ذكر كرد. وي همچنين تاكيد كرد كه براي نشان دادن حسن نيت آماده است اقلام مورد نياز ايران را تمامن تامين نمايد. طرف ايراني نيز اظهار داشت: «به هر حال انتظار داريم كه اقلام بيشتري از طرف شما دريافت نمائيم تا در موقعيت بهتري از جهت رهبران خود باشيم. ايران 6 سال است كه درگير جنگ است. تصرف فاو، موفقيت بزرگي بود. ما انتظار دريافت تجهيزات بيشتري را داريم.» همچنين طرف ايراني در مورد ميزان سلاح و قطعات يدكي حمل شده به ايران توسط هواپيماي هيات آمريكايي اعتراض كرد. دريادار نورث نيز محدوديت سوخت و وزن هواپيما را علت محدوديت در حمل سلاح ذكر كرد. بدين ترتيب جلسه در ساعت 19 به پايان رسيد. دور دوم مذاكرات به تاريخ 26 مي 1986 برابر دوشنبه 5 خرداد 1365 ساعت 30 : 15 آغاز شد. مك‏فارلين در اين جلسه گفت: «هدف از آمدن به اينجا، ايجاد اساسي براي اعتماد و سپس پرداختن به مسائل مهم مي‏باشد.» منظور از موضوعات مهم از نظر وي، موضوعاتي دربارهء شوروي و افغانستان بود. لازمهء صحبت در اين زمينه ملاقات با وزرا بود. وي در اين جلسه اظهار داشت: «مايلم با وزراي شما ملاقات نمايم.» وي دليل اين مسئله را عمدتن به دليل موقعيت خودش مي‏دانست. دور دوم مذاكرات در ساعت 16 پايان يافت و به نظر مي‏رسيد انتظار هيات آمريكايي اين بود كه براي تصميم‏گيري به ملاقات در سطوح بالاتر نياز است. در دور سوم مذاكرات كه ساعت 30 : 19 همان روز آغاز شد، مك‏فارلين در جلسه شركت نكرد و اليور نورث صريحن اظهار كرد: «چيزي كه ما به آن اميد بسته بوديم، توافق در خصوص جهت گفتگوها بين ايران و آمريكا بود. براي اين هدف، تصميمات سياسي لازم است.» وي همچنين در مورد لو رفتن مذاكرات، قبل از دست‏يابي به نتايج روشن از سوي روس‏ها نگران بود. هوارد تيچر در اين جلسه بخشي از تهديدات شوروي عليه ايران از جمله استقرار 26 لشگر در نزديكي‏هاي ايران و اجراي تمريناتي براي اقدمات نظامي عليه ايران را برشمرد. جرج كيو يكي ديگر از اعضاي هيات آمريكايي را اين گونه اعلام كرد: «ما براي توجيه اطلاعاتي، هشت ساعت مواد توجيهي در اختيار داريم.» در ادامهء گفتگوها، طرف ايراني گفت: «پذيرش سفر مك‏فارلين به ايران، يك تحول جديد سياسي بوده است.» نورث مجددن سوال كرد كه آيا مي‏توانند ترتيب ملاقات مك‏فارلين و رهبران ايران را بدهند. قرار شد اين درخواست منتقل شود و ادامهء مذاكرات در ساعت 10 صبح روز 27 مي 1986، پيگيري شود. اين جلسه در ساعت 5 / 1 بامداد پس از يك بحث سنگين به پايان رسيد. در واقع معضل اصلي در اين مرحله، با توجه به حضور مك‏فارلين به عنوان نمايندهء رئيس جمهور آمريكا در ايران و درخواست وي براي گفتگو با مسئولين رده بالا، عدم تمايل آيت الله خميني بود. ايشان در اين مورد گفتند: «هيچ يك از مسئولين با آنها مذاكره نكند.» ! در چهارمين دور مذاكرات كه در ساعت 10 صبح مورخ 28 مي 1986 برابر سه‏شنبه 6 خرداد 1365 انجام شد، طرف ايراني با مخالفتي كه از سوي رهبر ايران - آيت الله خميني - ابراز شده بود، جهت به بن‏بست كشاندن مذاكرات و انداختن سنگ پيش پاي هيات آمريكايي، شرائط ويژهء و غيرقابل انجامي را براي آزادي گروگانها مطرح كردند! (خروج اسرائيل از جولان و جنوب لبنان، بازگشت آنتوان‏لحد به شرق بيروت، آزادي زندانيان اسير در كويت و . . . ) در اين جلسه، بحث‏ها از ماهيت سياسي برخوردار بودند. جلسه براي صرف ناهار تعطيل شد و مك‏فارلين در گزارش خود به دريادار پويندكستر، گزارش جلسه را براي گرفتن دستور از رئيس جمهور، مخابره كرد. در اين جلسه، آمريكايي‏ها تاكيد كردند: «شوروي تا ميزان قابل توجهي براي جلوگيري از شكست عراق در برابر ايران، جلو خواهند رفت، زيرا چنانچه عراق در جنگ شكست بخورد، اعتبار شوروي در منطقه به نحوي مصيبت‏بار اسيب خواهد ديد، ما فكر مي‏‎كنيم كه شوروي تمامي نيازهاي عراق را تامين نمايد و اگر كافي نباشد، به طور مستقيم با نيروي نظامي به ايران فشار خواهند آورد.» در پايان جلسه توافق شد طرفين از شعار عليه يكديگر بكاهند و خود را به گفتگوهاي مستمر براي رفع اختلاف، متعهد نمايند و جلسات محرمانه باشد. دوره پنجم مذاكرات در همان روز از ساعت 17 آغاز شد. در اين جلسه بر خلاف مذاكرات جلسهء صبح، بحث‏ها در مورد دشواري‏هاي موجود براي آزادي گروگانها بود. هيات آمريكايي مايل بود كه كليهء گروگانها آزاد شوند. طرف ايراني با ذكر دشواري‏ها، بر اين مسئله تاكيد مي‏كرد كه سلاح‏‎هايي كه به همراه هيات آمريكايي آورده شده، كمتر از آن چيزي است كه انتظار مي‏رفت و بايد سلاح‏هاي بيشتري تحويل شود. مك‏فارلين در اين جلسه اظهار داشت كه تمامي اقلام مورد نياز ايران آماده است و به مجرد اينكه گروگانها در اختيارشان قرار گيرد، سلاح‏ها و قطعات يدكي مورد نياز ايران را ظرف 10 ساعت، ارسال خواهند كرد. جلسهء پنجم نيز باز هم بدون نتيجه در ساعت 18 به پايان رسيد. دور ششم مذاكرات مجددن در همان روز از ساعت 30 : 21 آغاز شد. به دليل عدم حصول نتيجه و تمايل بازگشت در هيات آمريكايي‏ها، گذرنامهء‌ آنها بازگردانده شد. آمريكايي‏ها در اين جلسه، پيش‏نويس پيشنهاد براي تكامل تدريجي روابط را تسليم كردند. آخرين دور گفتگوها به تاريخ 28 مي 1986 برابر چهارشنبه 7 خرداد 1365 انجام گرفت. مك‏فارلين معتقد بود: «به دليل مخالفت آيت الله خميني، فرصت مهمي براي ايران بود كه از دست رفت.» برابر پيش‏نويس موافقت‏نامهء 27 مي 1986 برابر سه‏شنبه 6 خرداد 1365، گفتگوي سياسي ميان طرفين تا زمان افشاي اين روابط در آبان 1365 و مدتي پس از آن ادامه يافت. بعدها با افشاي اين روابط و معاملات، بحراني سياسي در آمريكا پديد آمد و منجر به اعتمادي متحدين آمريكا در منطقه نسبت به سياست خارجي آمريكا شد. مجموع اين عوامل، باعث شدند كه بخشي از تلاش آمريكا، صرف خروج از اين وضعيت شود و براي كسب اعتماد مجدد، تشديد فشار مستمر بر ايران، در دستور كار قرار گرفت. از راست: رابرت مك فارلين، اميرام نير (افسر اسرائيلي) و سرهنگ اليور نورث، لحظاتي پس از پرواز از مهرآباد به تل‏آويو در حال گزارش نتايج مذاكرات تهران پس از عدم موفقيت براي ارتباط با تهران، مسئوليت ناكامي بر گردن اليور نورث انداخته شد در حالي كه وي تنها از طرف رونالد ريگان مامور بوده است. عمليات دماوند ارسال تسليحات نظامي پيش از جريان ايران گيت پرسشي كه هيچگاه توسط مقامات ارشد آمريكا هرگز پاسخ داده نشد، اين بود كه آيا پيش از بروز ماجراي ايران گيت، آيا مقامات ايالات متحده، هيچ كوششي براي فروش تسليحات به ايران به عمل آورده بودند؟ تعبير مقامات رسمي در مورد فروش تسليحات، تنها از سال 1985 با فروش موشكهاي هاوك (Hawk) آغاز گرديد؛ اما اطلاعات چنداني در سالهاي پيش از اين تاريخ به مردم داده نشد. با آنكه اين عمليات، هرگز به طور گسترده در روزنامه‏ها مورد بحث قرار نگرفت، اما در برخي روزنامه‏ها همچون دي نيشن، ويلج ويس، دي پروگرسيو و ايندور تايمز، مقاله‏هاي بلندي را به خود اختصاص داد. اين عمليات با هدف فروش انبوه اسلحه، توسط ايالات متحده ترتيب داده شد. باربارا هوني‏گر در كتاب «شگفتي اكتبر»، نخستين گزارشهاي فروش اسلحه را از جانب ايالات متحده به ايران، چاپ كرد. منبع مورد استفادهء هوني‏گر به وي اظهار داشته بود كه از سال 1981 تا 1986، بيش از 15 ميليارد دلار جنگ‏افزار نظامي ساخت آمريكا، به ايران حمل شده است. وي از ريچارد مولر (Richard Muller) سرهنگ سابق نيروهاي ذخيرهء تفنگداري دريايي نقل مي‏كند كه تمامي سلاح‎هاي موجود در انبارهاي دور از چشم ناتو در سراسر اروپا، به ايران و نيروهاي مورد پشتيباني آمريكا در آنگولا، افغانستان و آمريكاي لاتين ارسال گرديد و درآمد حاصله، براي انجام برخي فعاليتهاي محرمانه، به حساب «اعتبارات سياه» پنتاگون واريز شد. يكي از منابع باربارا، مأمور سازمان سيا در پايگاه آلمان غربي بود كه دست آخر به پرسشهاي وي پاسخ داد. بنابر گفتهء اين مأمور، تخليهء انبارهاي ناتو به گونه‏اي كه در صورت بروز هر رخدادي، فرماندهان ناتو، ناگزير به استفاده از سلاح هسته‏اي باشند، باعث شد اتحاد شوروي به پاي ميزهاي مذاكره در سطح جهاني كشانده شود. روشن است كه روسها، اضطرار در به كارگيري سلاح هسته‏‏اي توسط ناتو را دريافته بودند. منبع مذكور اظهار مي‏‎دارد در سال 1986، پس از مبادلة يك جاسوس بلوك شرق به نام كوچر (Koccher) با ناتان شرانسكي (Natan Sharansky)، موضوع به اطلاع روسها رسانده شد. كوچر، موضوع تخليهء انبارهاي ناتو در اروپا را به رؤساي خود در پيمان ورشو اطلاع داد. پير سالنجر (Pierre Salinger) نمايندهء اروپايي شبكهء ABC، به نقل از يك قاچاقچي اسلحه از اهالي دانمارك، به نام سون كلانگ (Seven Klang) مي‏گويد: در برنامهء حمل سلاح به ايران كه از جانب دولت ريگان و بوش (پدر) ترتيب شد، دست اندر كار بوده است. بنابر اظهار كلانگ، در سال 1981، وي موتورهاي J79 جنگنده‏هاي اف-4 فانتوم را از انبارهاي ناتو، به وسيلهء پايگاه شركت اسكو (Asco) در بلژيك به ايران ارسال مي‏داشته است. كتاب هوني‏گر، صفحهء 195 و 196 : در سال 1981، يكي از گزارشگران برنامهء تلويزيوني نيوزدي (News Day) آگاه شد كه مأموران گمرك ايالات متحده، مستقر در سفارت آن كشور در لندن، به مقامات وزارت امور خارجه گفته‏اند دو قاچاقچي ايراني تبار، تجهيزات نظامي آمريكا را به ايران انتقال مي‏دهند اما بلافاصله، وزارت امور خارجه به مأموران گمرك دستور داد كه از پيگيري موضوع، صرف‏نظر نمايند. در سال 1982، يكي از كشتيهاي بازرگاني انگليس به نام توماس اسكريچ (Thomas Screech)، محموله‏اي مركب از 200 فيوز موشكهاي هوا به هوا را همراه با محموله‏هايي ديگر، از مبدأ انبارهاي مهمات آمريكا در پرتغال، به ايران حمل كرده است. يكي از دست اندركاران «عمليات دماوند» كه در پايگاه سفارت آمريكا در پاريس فعاليت داشت، مدعي شد 400 ميليون دلار منافع اين قاچاق، براي خريدهاي تسليحاتي شبه نظاميان مورد حمايت آمريكا در نيكاراگوئه، افغانستان، آنگولا و اتيوپي به مصرف رسيد. جزئيات اين خط ارسال تسليحات زماني آشكار گرديد كه در آگوست 1986، ويليام جيلاسپي، (William Gillespie)، 46 ساله و متخصص تراز اوّل موشك، فارغ التحصيل دانشگاه جنگ وست پوينت، در حين عمليات در اورلاند و فلوريدا به دام افتاد. وي از سال 1982، در طرحهاي مشترك نظامي ايالات متحده و ناتو در مقام فرماندهي مواد و مهمات در الكساندريا (ايالت ويرجينيا) به كار مشغول بود. (West Point عالي‏ترين دانشگاه جنگ ارتش ايالات متحده است كه اكثر فارغ التحصيلان آن، به مقامات بالاي نظامي ارتقاء مي‏يابند) از نيويورك تايمز، مورخ 5 دسامبر 1986 : جيلاسپي و پال كاتر (Paul Cutter)، كه در اواسط دههء 1960، به عنوان مأمور سازمان سيا در اتحاد شوروي خدمت مي‏كردند، همراه سه نفر ديگر، در حالي كه تلاش داشتند 40 ميليون دلار جنگ‏افزار از جمله موشكهاي هوا به هواي Sidewinder و Phoenix، موشكهاي ضدكشتي هارپون و اگزوست را به مأمور به ظاهر گمرك بفروشند، به وسيلهء همان مأمور دستگير مي‎شوند. در سال 1986، هنگامي كه كاتر به زندان فرستاده شد، نسبت به همه چيز سكوت اختيار كرد، اما اندكي بعد متوجه شد، جيلاسپي و ديگران، شيوه‏اي بر خلاف او در پيش گرفته‏اند. نامبردگان در دادگاه اظهار كردند چون كاتر خود را يك مأمور دولت معرفي كرده بود، آنها گمان مي‏كردند با تأييد دولت در اين فعاليت شركت دارند و اين شهادت، اساس بي‏گناهي آنان قرار گرفته و همگي آزاد شده‏اند. كاتر به اين نتيجه رسيد كه در دام افتاده است و به روزنامه‏نگاران گرفت: «همگي ما زير پوشش وزارت دفاع ايالات متحده كار مي‏كرديم.» كاتر همچنين اظهار داشت كه در عمليات زير نظر او، به تنهايي يك و نيم ميليارد دلار تجهيزات نظامي از انبارهاي اروپايي ناتو به ايران رسال شده است. ايتاليا نيز يكي ديگر از نقاط اصلي حمل سلاح به ايران بود. به تاريخ نوامبر 1986، نخست وزير ايتاليا، بنيتو كراكسي (Benito Croxi)، دستور داد تحقيقاتي در مورد قاچاق اسلحه به ايران از طريق دو بندر كوچك ايتاليا، انجام شود. اظهارات رسمي دفتر نخست وزير و وزير دفاع ايتاليا، جيواني اسپادوليني (Giovanni Spadolini) حكايت از آن دارد كه در مورد اين نقل و انتقال اسلحه، كوچكترين توافق و هماهنگي با دولت ايتاليا به عمل نيامده است. از آنجا كه دولت ايتاليا، هيچگونه پيشينه‏اي از وجود اين محمولات در اختيار نداشت، واضح بود كه اين تسليحات، از ذخائر آمريكا در انبارهاي ايتاليا بودند. قاضي كارلو پالرمو (Carlo Palermo) در گزارش خود روشن ساخت كه پايگاه مركزي سيا در ايتاليا، سفارت ايالات متحده، پايگاههاي نظامي نيروي دريايي ايالات متحده در مادالنا و ساردينا، در جريان اين فعاليتها، همكاري داشته‏اند. اميرام نير از كتاب «پول خون» نوشته اري بن مناشه : در سال 1985، هنگامي كه شيمون پرز، رهبر حزب كارگر، حكومت را در اسرائيل به دست گرفت، يك خبرنگار تلويزيوني به نام «اميرام نير» را به سمت مشاور ضدتروريسم خود منصوب نمود. نير در اصل يك افسر ارتش خوش چهره ولي بسيار خشن بود كه در يكي از يگانهاي زرهي ارتش اسرائيل انجام وظيفه مي‏نمود. او در يكي از تمرينات آموزشي، يك چشم خود را از دست داد ولي بر خلاف ژنرال «موشه دايان» كه چشم نابينايش را با يك پارچه مي‏پوشاند، از يك چشم شيشه‏اي استفاده مي‏كرد. پس از اينكه نير از خدمت در ارتش كناره‏گيري نمود، به عنوان يك گزارشگر تلويزيوني كارشناس در امور دفاعي، وارد كار در تلويزيون اسرائيل شد. نير با يكي از ثروتمندترين زنان اسرائيل به نام «جودي موسي» كه دختر مالك، بزرگترين روزنامهء چاپ اسرائيل، يديعوت آحارنوت (Yediot Ahronot) بود، ازدواج كرد. از آنجايي كه نير نه در عمليات سازمانهاي اطلاعاتي تجربه داشت و نه در معاملات تجاري، و مديريت فروش و واسطه‏گري سلاح از اسرائيل به ايران در زمان جنگ با عراق، از عهدهء او خارج بود، درصدد جلب كمك ديگران برآمد. يكي از افرادي كه او براي اين كار گزينش كرد، يك بازرگان آمريكايي - اسرائيلي بود به نام «ال شموئيل» كه در گذشته براي صنايع هواپيماسازي اسرائيل (IAI) كار مي‏كرد و با شماري از افرادي كه در فعاليتهاي قاچاق سلاح در جهان وارد بودند، آشنايي داشت. يكي ديگر از افرادي كه نير با او تماس گرفت، ژنرال بازنشسته «يعقوب نيمرودي» يكي از ثروتمندترين مردان اسرائيل بود. نيمرودي تا سال 1979 و وقوع انقلاب مذهبي در ايران، سمت وابستهء ارشد نظامي اسرائيل در تهران را عهده‏دار بود و به زبان فارسي، تسلط كامل داشت. اميرام نير - موشه دايان فصل 18 كتاب «پول خون»، خاطرات بن مناشه: در پايان نوامبر سال 1988، به لندن پرواز كردم و براي ديدار نير، به آپارتمان او كه فاصلهء چنداني از آپارتمان خواهرم نداشت، رفتم. هنگامي كه وارد آپارتمان نير شدم، چگونگي زندگي تازهء او مرا شوكه كرد. او همسر ميليونرش را در اسرائيل ترك كرده و با يك زن سيه موي بسيار جذاب، زندگي مي‏كرد. من به زن مذكور خيره شدم. نير او را به من آدريانا استنتون (Adriana Stanton)، شهروند كانادا، معرفي كرد. اما من او را از پيش مي‏شناختم. (عضو سازمان سيا) نام راستين او آدريانا استنتون نبود؛ ولي نير از اين موضوع آگاهي نداشت. از زن مذكور پرسيدم: «آيا ما در گذشته، يكديگر را ملاقات كرده‏ايم؟» ، گفت: «فكر نمي‏كنم» و بهانه‏اي را پيش آورد و از آپارتمان خارج شد. من به نير هشدار دادم: «تو بايد خيلي مواظب اين زن باشي.» نير خنده‏اي كرد و گفت: «اين زن براي من خطري ندارد.» سپس قول داد در شيلي به ديدار من بيايد. روز 30 نوامبر، تلفن آپارتمانم زنگ زد. خون در بدنم يخ بست. گزارشات انتشار يافته حاكي بود كه اميرام نير، با يك هواپيماي سسنا T-210 كريه‏اي، براي بازرسي محصولات گلابي حاره‏اي خود، كه در شهر مكزيكوسيتي سرمايه‏گذاري كرده بود، در حال پرواز بود كه هواپيمايش در 110 مايلي غرب مكزيكوسيتي، به علل نامعلوم سرنگون مي‎شود. به تاريخ نوامبر 1988، اميرام نير، مشاور پيشين شيمون پرز، در جريان سقوط مشكوك هواپيماي اجاره‏اي‏اش كه از نوع سسنا بود، در 160 كيلومتري غرب شهر مكزيكوسيتي، كشته شد. در آن زمان، در حالي كه به طور رسمي، مرگ نير، در يك حادثه اعلام شد، گزارشات منتشره، در زمان وقوع حادثه، نشان‏دهندهء پيدا شدن يك چمدان با 700 هزار دلار پول در محل برخورد هواپيماي نير با زمين بود و اينكه سازمان سيا، در اين هواپيما، دستكاري خرابكارانه كرده است. تا قبل از حضور نير در صحنهء قاچاق اسلحه از تل‏آويو به تهران، سه اسرائيلي ديگر نيز در اين تجارت فعال بودند: ال شموئيل (مؤسس صنايع هواپيماسازي اسرائيل)، يعقوب نيمرودي (وابسته نظامي آخرين سفارت اسرائيل در تهران) و ديويد كيمخي (مدير كل وزارت امور خارجه اسرائيل). یعقوب نیمرودی از ص 882 كتاب شنود اشباح : اميرام نير، ال شموئيل و يعقوب نيمرودي، در سال 1985 تصميم گرفتند كانال ديگري در رقابت با گروه Ora (گروه اسرائيلي فروشندهء سلاح به ايران در دوران رياست جمهوري ابوالحسن بني‏صدر) به وجود بياورند. نير كه از رابطهء ويژه و اطلاعاتي مك فارلين با رافي ايتان (Rafi Eitan = رئيس وقت اطلاعات ارتش اسرائيل و از نزديكان مناخيم بگين) آگاه شده بود، تصميم گرفت كه كار را با تماس با خود مك فارلين آغاز كند. به هر حال مك فارلين، مشاور ملي رئيس جمهوري ايالات متحده بود. نير به واشينگتن پرواز كرد و به مك فارلين گفت يا آمريكايي‏ها بايد با گروه آنها براي فروش سلاح به ايران همكاري كنند و يا اينكه . . . مك فارلين پيام را گرفت؛ مفهوم سخنان نير اين بود كه اگر مك فارلين با آنها همكاري نكند، آنها موضوع همكاري اطلاعاتي وي با ارتش اسرائيل را فاش خواهند ساخت. مك فارلين ترتيبي داد تا نير با دو نفر از كاركنان شوراي امنيت ملي آمريكا تماس بگيرد: سرهنگ اليور نورث و دريادار جان پويندكستر. اين دو نفر نيز با نير بر سر باز كردن يك كانال جديد جهت انتقال جنگ‏افزارهاي مورد نياز ايران هم عقيده بودند و آن را فكر خوب و سازنده‏اي مي‏دانستند. هنگامي كه اميرام نير و گروهش، كانال فروش سلاح به ايران را به وجود آوردند، به يك شهروند ايراني به نام «منوچهر قرباني‏فر» برخورد كردند كه به تجارت اسلحه اشتغال داشت و براي سازمان CIA نيز كار مي‏كرد و با ميرحسين موسوي (نخست وزير وقت ايران) پيوندهاي نزديك داشت. گروه نورث در اين زمان، با اعضاي بلندپايهء شوراي عالي انقلاب و شوراي عالي دفاع ايران تماسهاي لازم را نداشتند تا بتوانند به فروش جنگ‏افزار بپردازند. از روزنامهء ال پائيس 12 / 12 / 1999 ، نوشتهء فران سالس (Ferran Sales) : تحقيقات رسمي در مورد اوفر نيمرودي (Ofer Nimrodi = مدير مطبوعات اسرائيل و پسر یعقوب نیمرودی) كه پس از طراحي قتل دو مدير روزنامه‏هاي رقيب دستگير شد، به تازگي، تبديل به يكي از پرآشوب‏ترين فصلهاي سياست بين‏المللي شده است: قضيهء ايران گيت. پليس در منزل برخي از دست اندركاران، اسناد فوق‏العاده سري يافته است كه بر اساس آنها، چگونگي دست داشتن دستگاههاي هيأت حاكمهء‌ ايالات متحده و اسرائيل، در فروش اسلحه به ايران بين سالهاي 1985 تا 1987، در بحبوحهء تحريم مقرر كاخ سفيد بر عليه ايران، به طور مفصل ذكر شده است. اوفر نيمرودي، 42 ساله، صاحب روزنامة معاريو، از دو هفتهء قبل، به دليل . . . در يك زندان در تل‏آويو به سر مي‏برد. اتهامات آنها عبارتند بودند از: طراحي قتل دو مدير روزنامهء رقيب: «آرون موسس» از روزنامه يديعوت آحارنوت و «آموس شكون» از روزنامهء هآارتس. همچنين مرگ «ياكوف تسور» (يك كارآگاه خصوص ناشناس در تل‏آويو كه چندي پيش در دفاتر هيئت تحريريهء اين روزنامه‏ها و دفاتر رقيب، ميكروفون شنود كار گذاشته بود) اوفر نیمرودی تحقيقات قضايي در مورد اوفر نيمرودي كه در پي اعتراضات يك كارآگاه به نام رافي پريدان آغاز شد، همراه با تحقيقات مربوط به يك مدير مطبوعات كه خارج از محدودهء وظائف مطبوعاتي، در زمينهء امور غيرقانوني فعاليت مي‏كرد؛ بلافاصله شالوده‏هاي شركت ILDC يا Israel Land Development Company Ltd، يكي از مهمترين دو شركت مركزي اسرائيل را به لرزه درآورد. معاريو، تنها حكم يك پرچم نصب شده بر روي دماغهء كشتي را بازي مي‏كرد و در پس آن، شركتهايي از همه نوع انباشته شده بودند: معاملات املاك، شركتهاي بيمه، انتشارتي‏ها، هتلها و جروساليمز استوديو (Jerusalem Studio) كه در آن، اكثر دفاتر نمايندگي مطبوعات و تلويزيونهاي بين‏المللي معتبر در اسرائيل متمركز شده‏اند. بدين ترتيب سهام ILDC در بورس نيويورك دچار يك سقوط غيرقابل مهار شد كه طي تنها يك ماه، 98 درصد ارزش آن سقوط نمود و اين موسسه را كه در سال 1909 بنيانگزاري شده و همواره افتخار مي‏كرد يكي از موتورهاي محركهء مالي اسرائيل است در آستانهء ورشكستگي قرار داد. ILDC در زمان تاسيس، به كار خريد و توزيع زمين در اوّلين يهودي‎نشينهايي كه مي‏خواستند در فلسطين مستقر شوند، مي‏پرداخت. در سال 1988، اوفر نيمرودي، شركت ILDC را به انضمام روزنامة معاريو طي يك عمليات مرموز مالي خريداري كرد. وي پول اين معامله را از طريق ثروت كسب شده توسط پدرش يعني يعقوب نيمرودي، فراهم نموده بود. يعقوب نيمرودي، در چند سال كوتاه، اين ثروت را از طريق قاچاق اسلحه به ايران اندوخته بود. پس از فاش شدن جريان ايران گيت يا همان قضيهء سفر مك فارلين به تهران و قاچاق اسلحه، يعقوب نيمرودي كه در آن زمان 73 سال داشت، پايش به اين ماجر كشيده نشد. مقامات ارشد اسرائيل، اظهار داشتند كه نيمرودي، دستورات مستقيمي از دولت اسرائيل، اسحاق رابين و شيمون پرز به دليل سوابق كاري خود، جهت شركت در اين گونه معاملات كسب كرده بود. اين ماجراي فرعي، يعني نقش يعقوب نيمرودي در قاچاق سلاح به ايران، در تاريخ اسرائيل مسكوت مانده بود تا آنكه مأموران، در تلاش براي يافتن اسنادي مربوط به قتل دو مدير روزنامه‏نگار، 12 صفحه از نوشته‏اي به زبان عبري را پيدا كردند. (نسخهء رونوشت يكي از نوارهاي بسيار سري در مورد قاچاق اسلحه به ايران در سال 1986) هرچند يعقوب نيمرودي، رئيس مافياي تجارت اسلحه، توسط پليس اسرائيل بازداشت شد و در منزل خود در يكي از محلات تل‏آويو مورد بازجويي قرار گرفت، اما از پرسشهاي پليس غافلگير نشد و در حالي كه اسناد دولتي را به پليس برمي‏گرداند، پاسخ داد: «اينها اسنادي هستند كه براي نوشتن يك كتاب، آنها را لازم دارم.» از هفته نامهء ايتاليايي پانوراما، نوشتهء جورج جي. چرچ (George J. Church) : منوچهر قرباني‏فر،‌ مدير يك شركت دريانوردي در تهران، تاجر پيشين مواد اوليه و داراي دفتر ثابت در پاريس. وي پس از وقوع انقلاب سال 1979، به غرب پناهنده شد. وي پس از پشت سرگذاشتن آزمونهاي مربوط به توانايي اقتصادي، به جمع شخصيتهاي بسيار مهمي كه در مونت كارلو به سر مي‏‎بردند، پيوست و به مروز زمان، با ميرحسين موسوي، نخست وزير دولت وقت ايران، دوستي بسيار نزديكي (در حد مشاور خصوصي) برقرار ساخت. از قرباني‏فر به عنوان يكي از افراد اصلي جريان ايران گيت نام برده مي‎شود. قرباني‏فر تحت حمايت شخصيتهاي مهمي چون سركيس ذغاليان، سام كامينگز و مهمتر از همه، عدنان خاشقي (ميليادر سعودي) قرار داشت. به عقيدهء اسرائيلي‏ها، قرباني‏فر يك نابغه بود. او گفته بود سلاح‏هايي بايد به ايران ارسال شوند كه به درد نيروي هوايي يا ارتش بخورند و پاسداران، قادر به استفاده از آنها نباشند . . . او تقاضا كرد از فرستادن موشكهاي تاو هم جلوگيري شود، چون اين موشكها، باعث قدرتمند شدن سپاه پاسداران مي‎شدند. قرباني‏فر به ژنو رفت تا با ضمن ديدار با وزير نفت ايران، وي را از مشكلات تكنيكي كه در امر انتقال محموله‏هاي سلاح به وجود آمده بود، باخبر كند. منوچهر قرباني‏فر: «اگر آمريكا، هرچه زودتر در مورد فرستادن اسلحه به ايران، توسط اسرائيل اقدام نكند؛ ميرحسين موسوي (نخست وزير) و غلامرضا آقازاده (وزير نفت) از اعتبار خواهند افتاد . . . نخست وزير ايران، خواستار كمك نظامي و مشورت و آمدن مقامات آمريكايي به ايران، البته به صورت سرپوشيده بود . . . » منوچهر قرباني‏فر منوچهر قربانيفر، فرزند هادي، متولد 1324 در تهران،‌ به شمارة شناسنامهء 727، در سال 1357، به حكم دادگاه ارتش (محمدي ري شهري، دادستان دادگاه انقلاب) كليهء اموالش مصادره مي‎شود. وي بسيار ثروتمند بود: در نوشهر (20 كيلومتر به طرف علمده)، داراي ويلاي كنار دريا و صد هزار متر زمين، باغهاي مركبات، 30 درصد سهام شركت كشتيراني استارلاين، سردخانه‏هايي در جهرم، شركت بازرگاني آسيا و شركت ترانس كنتينانتال ايران، منزل مجلل مسكوني در خيابان گاندي تهران كه با معشوقه‏اش، گيتي، در آن زندگي مي‏كرد و . . . اري بن مناش Ari Ben Menashe يكي از يهوديان ايراني‏الاصل ساكن اسرائيل و يكي از ورزيده‏ترين مأموران اطلاعاتي اسرائيل بود كه در بسياري از حوادث سالهاي 1979 تا 1990، منجمله خارج كردن ديپلماتها، نظاميان، و كاركنان سفارت اسرائيل در تهران، پس از وقوع انقلاب مذهبي 1979، نقش‏آفريني كرده بود. وي در فصل يازدهم كتابي كه در سال 1992 با عنوان «سودهاي جنگ» (Profits of War) به نگارش درآورد، دربارهء مك فارلين، رئيس شوراي امنيت ملي ايالات متحده در دوران رياست جمهوري رونالد ريگان مي‏نويسد: «او در شبكهء جاسوسي رافي ايتان،‌ كه مشاور نخست وزير اسرائيل آن را به وجود آورده بود، عضويت داشت. اميرام نيز كه پس از رافي ايتان، ‌جاي او را به عنوان مشاور نخست وزير اسرائيل گرفت، مك فارلين را تهديد كرد كه اگر از همكاري با او سرباز زند، موضوع پيوند او را با سازمان اطلاعات ارتش اسرائيل فاش خواهد ساخت. مك فارلين، كه راه ديگري جز همكاري نداشت، ترتيبي داد كه اميرام نير، با دو نفر از كاركنان شوراي امنيت ملي آمريكا، تماس حاصل كند؛ اين دو نفر عبارت بودند از: Col. Oliver North و John Poindexter. در اين زمان، آمريكايي‏ها، كنفرانس صلحي را براي خاورميانه ترتيب داده بودند، اما اين پيشنهاد صلح، مورد موافق اسحاق شامير، نخست وزير وقت اسرائيل قرار نگرفت؛ چرا كه او،‌ صدام حسين را جنايتكاري مي‏دانست كه به هيچ وجه قابل اعتماد نيست . . . آمريكايي‏ها، پس از موفقيت سال 1982 ايران در منطقهء عملياتي جنوب اين كشور (آزادسازي خرمشهر)، كه انتظار مي‏رفت جنگ دو كشور پايان يابد، جهت حمايت از عراق در برابر ايراني كه آن زمان، جنگ را در داخل خاك عراق و با هدف سرنگوني صدام ادامه مي‎‏داد، نام كشور عراق را از ليست كشورهاي حامي تروريسم خارج كردند و قول دادند همه‏گونه كمك مالي و نظامي را جهت متوقف ساختن ايران، با حكومت صدام انجام دهند.» دكتر يحيي شمس: تاكنون بسياري از منابع از جمله‏ روزنامه‏ها و دولت اسرائيل، كوشش كرده‏اند كه اظهارات بن مناش را بي‏اعتبار سازند و وي را چهره‏اي فريبكار بنامند. نخستين باري كه اينجانب در مارس 1991، بن مناش را ملاقات كردم، او تمام يك صبح و بخش بيشتر بعد از ظهر همان روز به بحث و گفتگويي صميمانه دربارهء ده سال خط‏مشي‏هاي پنهان ريگان و بوش در كاخ سفيد پرداختم. در ميان موضوع‏هاي مورد گفتگو، مي‏توان از نقش رئيس وقت سيا، رابرت گيتس، در كمك به عراق جهت دست‏يابي به سلاح‏هاي شيميايي، و برخي موارد مهم ديگر نام برد. بن مناش همچنين تأكيد دارد كه فروش اسلحه توسط آمريكا و اسرائيل به ايران در طول جنگ با عراق، به مراتب بسيار بيش از آني بوده كه به اطلاع مردم رسيده است. چنانكه ادعا شده دولت اسرائيل به تنهايي بيش از 800 ميليون دلار، يعني كميسيون فروش بيش از 80 ميليارد دلار سلاح به ايران را در طول جنگ 8 ساله با عراق، دريافت داشته است. به تاريخ آوريل 1989، در جريان يك معاملهء فروش اسلحه به ايران، بن مناشه از جانب مأموران گمرك ايالات متحده بازداشت شد و به جرم توطئه و شكستن قانون مهار صدور تسليحات متهم گرديد. در آن زمان، وي كوشش داشت سه فروند هواپيماي باربري C-130 Hercules متعلق به نيروي هوايي اسرائيل را بدون موافقت وزارت خارجه آمريكا، كه براي فروش تسليحات ساخت آمريكا لازم است، به ايران بفروشد. بن مناشه پس از 6 هفته محاكمه، در نوامبر 1990 تبرئه و آزاد شد. وي با تأكيد مي‏گويد از 1987 تا 1989، عضويت يك گروه بلندپايهء اطلاعات اسرائيلي را برعهده داشته است كه زير نظر مستقيم نخست وزير، اسحاق رابين و مديريت، اوي پارنز (Avi Pazner) مشاور وي اداره مي‎شده است. به گفتهء بن مناش، فروش سه هواپيماي سي-130 بخشي از موافقتنامهء «اسلحه به ازاء آزادي گروگان» هاي اسرائيلي در لبنان به شمار مي‏آمده است. نقل از بولتن وزارت امور خارج اسرائيل به تاريخ دوّم اكتبر 1991 : بن مناش، ضمن توصيف رخدادهاي گوناگون، به شرح واقعه‏اي مي‏پردازد كه در اوائل جولاي 1987 به وقوع پيوسته است. رابرت گيتس، رئيس سازمان سيا و وزير دفاع ايران در شهر كانزاس (ايالت ميسوري)، در هتل ويستا (Vista Hotel) براي خريد مقدار قابل ملاحظه‏اي تسليحات نظامي ملاقات مي‏كنند. بن مناش در اين جلسه، به عنوان حافظ منافع اسرائيل حضور داشته است. قرارداد به صورت ميان‏بر (Pass Through) به معناي فروش از ذخائر اسرائيل با تعهد جانشين كردن آنها به وسيلهء واشينگتن، تنظيم شده بود. بنابر ادعاي بن مناش، با وجود آشكار شدن ماجراي ايران گيت، آمريكا و اسرائيل همچنان به فروش اسلحه به ايران ادامه مي‏دادند. به تاريخ 23 فوريه 1987، شعبهء گمركات ايالات متحده در محل سفارت آمريكا در رم، ضمن تلگرافي، به كوششهاي اسرائيل براي حمل موشكهاي تاو (Tow) به ايران اشاره نموده است. در گزارش ياد شده آمده است: «يك دولت خارجي، كوشش دارد براي خريد 10000 موشك تاو از دولت ايتاليا گواهي به دست آورد.» بن مناش مي‏گويد در آن معامله، اسرائيلي‏ها در مجموع 12000 موشك تاو را در محموله‏هاي 4000 عددي به ايران فروختند. به تاريخ 8 نوامبر 1987، روزنامهء اينترنشنال هرالد تربيبون گزارش داد: «ممكن است اسرائيل در پايان تابستان گذشته، در مورد فروش 750 ميليون دلار تجهيزات نظامي به ايران، به توافق رسيده باشد.» محمولهء ياد شده، شامل موشكهاي ضدتانك تاو ساخت آمريكا، موشكهاي ضدكشتي گابريل ساخت اسرائيل، موتورهاي J79 و J85 متعق به جنگنده‏هاي اف-4 و اف-5 نيروي هوايي ايران، و اتومبيلهاي جيپ بود. اين معامله، از طريق واسطه سومي در شهر ژنو، در سوئيس، به انجام رسيده بود. در تابستان سال 1987، اسرائيلي‏ها با يك هيئت بلندپايهء ايراني در سه جلسهء متوالي ملاقات نمودند. جلسات، بدون اطلاع سفير ايران در دفتر اروپايي سازمان ملل و يا كنسول آن كشور در ژنو تشكيل گرديد. (به نقل از روزنامه ار سوئيس به تاريخ 14 آگوست 1987) ايراني‎ها، هيئتي در سطح اعضاء كابينه براي ادامهء گفتگوها و برقراري تماس با اسرائيلي‏ها و آمريكايي‏ها اعازم كرده بودند. (به نقل از روزنامه Middle East Insider مورخ 17 آگوست 1987) دو طرف، همچنين مهاجرت يهوديان ايراني به اسرائيل را به ازاء تحويل سلاح به ايران، مورد گفتگو قرار دادند. بر اساس توافق دو طرف، مقرر گرديد 25000 يهودي ايراني، در مدت شش ماه، ايران را به مقصد اسرائيل ترك نمايند. (نقل از روزنامه لندن آبزرور، 13 سپتامبر 1987) بن مناش مي‏گويد يك گروه پشتيباني و مشاوره كه ترتيبات ارسال تسليحات به ايران را به طور پنهان انجام مي‏دادند، به مدت سه سال، در پاكستان مستقر بودند. در يكي از نقل و انتقالها، محموله‏اي به ارزش 300 ميليون دلار از جانب كنگره براي كمك به مجاهدين افغان ارسال شده بود (بنا به احتمال زياد، موشكهاي استينگر)؛ پس از رسيدن محموله به پيشاور و حركت به مقصد تعيين شده، به جانب ايران فرستاده شد و دولت ايران، 300 ميليون دلار ارزش اين محموله را به صورت نقد، به يكي از بانكهاي لوكزامبورگ واريز نمود. شگفتي اكتبر پژوهشگران توانستند بر وجود سازشي ميان گروه ستاد انتخاباتي ريگان با برخي مقامات ارشد ايران، جهت نگهداري 52 گروگان سفارت آمريكا در تهران تا پس از انتخابات رياست جمهوري سال 1980، دست يابند. در سال 1991، گري سيك (Gory Sick)، يكي از اعضاء مركز امنيت ملي در امور ايران در دولت كارتر و استاد سياست در امور خاورميانه در دانشگاه كلمبيا، تا حدودي اين موضوع را آشكار ساخت. وي در مقاله‎‏اي در نيويورك تايمز، اين موضوع را فاش كرد. سيك در سال 1985، در كتاب «همه چيز فرو پاشيد»، دربارهء بحران گروگان‏گيري سال 1980 در تهران، به افشاگري پرداخت. در جريان شگفتي اكتبر، سازش برخي از مقامات ستاد انتخاباتي ريگان با سران دانشجويان گروگان‏گير در تهران، در ازاء ارسال سلاح به ايران، فاش گرديد. افزون بر اينها، در اطراف جنجال موسوم به شگفتي اكتبر، نكات اسرارآميز ديگري هم پراكنده شده‏اند. يكي از موارد موثر در دير آزاد كردن گروگانهاي آمريكايي در تهران، اين بود كه دانشجويان مذهبي و انقلابيون ايران، به علت پشتيباني كارتر از شاه فقيد ايران، از او تنفر داشتند و مايل نبودند در انتخابات آتي رياست جمهوري، دوباره كارتر برنده شود. اكنون كه سالها از آن دوران مي‏گذرد، بايد اذعان كرد كه واقعيات نيز بر همين منوال بوده‏اند. دولت تازه، يعني ريگان، به عنوان بخشي از تعهدات «شگفتي اكتبر»، نسبت به ايراني‏ها، تا پايان سال 1982، امكانات فروش تسليحات ساخت آمريكا را به ايران فراهم آورده بود. بنابر اظهارات اوراهام تامير (Avraham Tamir)، مدير كل وقت وزرات خارجه اسرائيل، اجازهء فروش تسليحات ساخت آمريكا به ايران، در دسامبر 1982، به پايان مي‏رسيد. سرهنگ الیور نورث، دستگیر و محاکمه می شود اما پس از اینکه مشخص می شود کل ماجرای ایران کنترا با هدایت کاخ سفید و رئیس جمهور اجرا می شده است، تبرئه می شود
  15. اونا اينگيليسي نبودن اعراب محلي بودن كه درگير شدن و تسليم :lol:
  16. يه سوال دوستان مي گن كه آمريكا تامكت رو به چند برابر قيمت به ايران انداخته و اين خريد صد در صد به ضرر ما بود پس چرا آمريكاييها كه تو يه معامله چرب 80تا تامكت به ما انداخته بودن بعد انقلاب خودشون پيشنهاد دادن كه تامكت ها رو پس بگيرنو و پولشو برگردونن؟ واينكه چرا دولت بازرگان كه خريد اف16 ها رو كنسل كرد نتو نست ارتش رو مجبور به بازپس دادن تامكت به امريكا كنه؟ در مجموع اگه تو اون معامله ما ضرر كرديم و امريكا سود كرده بود چرا اونا مي خواستن معامله رو به هم بزنن و ما نمي خواستيم ديگه توفانيان هم تو مملكت نبود كه پول به جيب بزنه :lol: از قديم گفتن هرچه قدر پول بدي آش مي خوري تامكت رو به تنهايي نبايد با جنگنده ديگهاي مثل فانتوم مقايسه كرد برنامه ارتش شاه مكمل شدن 150 تامكت با 180 فانتوم2 و 180 فروند جنگنده سبك اف16 بود ايران در آن زمان نياز به رادار پرنده داشت(باتوجه به كوهستاني بودن ايران) و رادار تامكت به خوبي اين وظيفه رو انجام ميداد علاوه بر اينكه تامكت بهترين رهگير جهان در ان سالها بود نقش ميني آواكس رو هم براي ديگر جنگنده ها بازي مي كرد در سالهاي دهه 70 كشور هاي ديگه اي هم مثل عربستان و اسراييل تامكت رو با همون قيمتي كه به ايران فروختن مي خواستن ولي آمريكا نفروخت چرا؟ من فكر نمي كنم اين خريد اشتباه بوده باشه در ضمن فكر نمي كنم ورود ميگ25 به ارتش عراق تغييري در برتري هوايي تامكت داشته باشه چون عملا در مقابله با تامكت كاري ازش بر نمي اد ولي ميراژ تا حدي اين موازنه رو تغيير داد هرچند كه تعداد زيادي ميراژ هم توسط تامكت ها شكار شده و اون چيزي كه برتري نيروي هوايي ايران رو كم كرد نبود قطعات و پشتيباني و در نتيجه زمين گير شدن تامكت ها بود و نه ضعف تامكت در مقابل ميراژ يا ميگ25 :? كمااينكه در جنگ تنها سه تامكت توسط ميراژها سرنگون شده در حالي كه تامكت هاي ايران بيش از 25 ميراژ عراقي رو نابود كردن اين هم عكس يه خلبان ميراژ اف1 عراقي كه در حمله به پايگاه هوايي اصفهان(محل نگهداري تامكت ها) توسط تامكت ايراني جنگندش نابود شده و خودش ايجكت كرده و يه ميراژ متلاشي شده توسط فونيكس كه به اهواز حمله كرده بوده
  17. AMIRTOMCAT

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    چيز خوري فرمودند دوستان خودشونو ناراحت نكند از اين چيزخوري ها زياد مي كنه كه اينقدر توپول شده :lol:
  18. بابا اين حرفها رو ول كنيد بچسبيم به نابغه خلباني اين مملكت سپهبد نادر جهانباني 1357-1307 سال 1322 براي خلباني به روسيه رفت و از دانشگاه با درجه ستوان يكم ارشد فارغ التحصيل شد و به نيروي هوايي پيوست سال 1336 براي گذراندن دوره جت به آلمان رفت و بعد از بازگشت معلم خلبان يگانهاي شكاري شد .پس از ورود F-84 ها و F-86 ها كار تشكيل تيم آكروجت را آغاز كرد و پدر آكروجت ايران محسوب ميشه با اف-5 از زير پل كارون رد شد. خدا به اين عراقيها رحم كرد .... يه بارم با هواپیمای F-86 از زير پل راه آهن در خوزستان رد شد . سپس به درجه ی سپهبدی رسید و در سال ۱۳۵۷..... آنقدر رشید و خوب چهره بود که بی اختیار در برابرش زبان به تحسین می گشودی که وطن تو چنین افسری بلند بالا دارد. اگر چه خیلی به ایرانی ها شبیه نبود، ولی نشان تاج و ستاره ای که روی شانه داشت و بخصوص مهربانی خاصی که در چشمانش بود خاطره مردان شمال آذربایجان و کوهستانهای خراسان را برایت تداعی می کرد. نخستین بار که ژنرال را در بند دیدم؛ ب همه آثار خستگی که بر چهره داشت و با وجود صورت نتراشیده و چشمهای سرخ از بی خوابی، باز هم سر و گردنی از همه بلندتر بود. بیش از این بسیار بار او را با کوبال و یراق نظامی و گاه در لباس کارآمریکایی، در جعبه تماشا دیده بودیم و تصویرش را نظیر بقیه ژنرال های شاه در روزنامه ها نگاه کرده بودیم. او برای ما بیشتر بعنوان یک ورزشکار آشنا بود تا یک خلبان. حرفهای او را پیرامون افزایش قدرت تن و توسعه تریبت بدن بیش از گفته های او درباره تعالی روح در گیر و دار پرواز جسم بر آسمانها شنیده بودی و آنچه از او در خاطر داشتیم دستی بود که توپ بسکتبال را در حلقه ورزشگاه تازه ای می انداخت و یا نگاه مشتاقی بود که به شناگران جوان برنامه ورزش از نگاه 2 خیره مانده بود. یکشنبه وقتی اینانلو و ادیب زاده در برنامه شان تیمسار را دعوت کردند. خیلی ساده آمد و نشست و به حرفهای بچه های جنوب شهر که از تربیت بدنی تو و زمین می خواستند گوش داد و به آنها تعهد سپرد که دو سه ماهه همه نیازهای آنان را برآورده کند.و بعدها شنیدیم که به قولش وفا کرده بود. ولی حالا در بامداد سه شنبه 14 بهمن 1357 همان بچه های جنوب شهر و دوستانشان تیمسار را چشم بسته و دست در زنجیربه کمیته استقبال از خمینی آورده بودند. بالاخانه مدرسه رفاه. در اتاقی که همه روی زمین رها شده بودند، تیمسار هم به دیوار تکیه داده بود و روبرو را نگاه می کرد. با خیلی از آنها که در بند بودند آشنا بودم و به محض دیدنشان سلام و سختی بود از من که نمی توانستم در برابر بازی روزگار شگفت زده نباشم. و از آنها که بعضی مثل شیران در بند بودند و جمعی خود را باخته و وحشت زده با صدای قدم های هر رهگذر از جا می پریدند که مبادا این جرس، زنگ "ملک الموت" باشد! تیمسار از همه خونسردتر بین سپهبد برنجیان و امیرافشار نشسته بود. بالاتر از او سپهبد رحیمی، ناجی و ربیعی به دیوار تکیه داده بودند و در وسط اتاق همه آن سروران و سرداران به همراه دولتمردان عصر رستاخیز، با ناباوری به سرنوشت می اندیشیدند. شاه رفته بود و رژیم فرو شکسته بود و آنها می دانستند که فریاد "خون" همه جا را گرفته است و جنونی که ملاها در کوره اش دمیده اند آنچنان شعله ور است که خشک و تر را می سوزاند ، پس کسی در صدد نجات سر خود نبود که از همان پنجره کوچک اتاق می شد تصویر فردا و فرداها را دید و سرهای بریده که بی جرم و جنایت بالای نیزه و دار است. جلویش نشستم، با هر کدام کلمه ای گفته بودم، با این همه بی آنکه بدنبال مقش او در اندیشه خود بگردم در مقابل او به سبب سکوت و خونسردیش کمی دستپاچه شدم ، شاید فکر کرده بودم خونسردی بیش از حد او به دلی این است که خارجی است، کارمند مستشاری و لابد همین حالاست که یزدی یا قطب زاده بیایند و او را به سولیوان تحویل دهند. سید احمد همراهم بود و در گیر توهم مشابه سوال کرد. شما خارجی؟! جهانبانی با پوزخندی پاسخ داد: من تا آنجا که می دانم یعنی تا دیروز نادر جهانبانی افسر خلبان نیروی هوایی و سرپرست تربیت بدنی بوده ام. من خیلی خجالت کشیدم. با اینهمه دو سه دقیقه تلاش کردم به جهانبانی اطمینان بدهم که هرچه را عنوان کند خواهم نوشت. آن روز همه تلاش ما این بود که ارتش و فرماندهان آن بنحوی حفظ شود و این کار بجز از راه نوشتن و بی اثر نمودن اتهاماتی که چپ ها، مجاهدین و فدائیان به ارتشی ها می زدند میسر شود. با آنکه همه سخنانی گفته بودند، ژنرال نادر جهانبانی که لباس کار آمریکایی خیلی به او میبرازید با آرامش گفت:اگر برای مردم چیزی نوشتید احساس خودتان را بنویسید ولی اگر قرار است نوشته های شما را آخوندها ببینند بنویسید، نادر جهانبانی همه آنچه را که تا کنون انجام داده باعث افتخار خود می داند. این گفته به اغلب افسرانی که آنجا بودند قوت قلب داد و همه به نحوی با گفتن تیمسار درست می گویند و با تکان دادن سر حرفهای او را تصدیق کردند.. بیرون آمدم توی کوچه مستجاب و در میان مردمی که عرق ریزان هرکدام با تفنگی در دست خود را "چه گوارایی" وطنی تصور می کردند. یکی از ورزشکاران مشهور سرزمینمان را دیدم، خیلی آشفته بود اون نیز تفنگی در دست داشت و مثل بقیه بود، تا مرا دید به طرفم آمد و در گوشم گفت: تیمسار هم اینجا بود؟ گفتم: کدام تیمسار؟ اینجا خیلی از تیمسارها را آورده اند. گفت: شازده را می گویم. تازه فهمیدم منظورش جهانبانی است . گفتم :بله و خیلی هم آرام و خونسرد دیدمش، مثل سنگ نه بهتر بگویم مثل عقاب در لحظه ای که دعوت زاغ را برای حیات جاودانه رد کرده است. حرفهایم را نفهمید و گفت: آمده ام اینجا اگر بشود یکطوری با چند تن از بچه های شهباز تیمسار را فرار بدهیم. گفتم امکان ندارد او حاضر به فرار شود. باید او را ببینی تا حرفم را باور کنی! او رفت تا وسیله فرار را فراهم سازد و من از مردم گریختم تا در خلوتی مشاهداتم را بنویسم. چه می توانستم در باره نادرمیرزا بنویسم؟ نواده شاهزاده ملک آراء ، شاهزاده ای که شاعران در محضرش از او ادب و شعر می آموختند و رزم آوران در ستیزه با او جوجه های نیمروزه بودند. صاحب کتاب "بدیع النواب" درباره اش نوشته بود:" وقتی دست به شمشیر می برد با آن ملامت روسی و با آن عیون مردانه و قامت سروآسا، دشمنان را به تزلزل می کشاند و دوستان را به تملق وامی داشت. بحث آدابش را قاضی شاگرد بود و کلام فصحش در متون قدیمیه را یحی خان صادق حضور طلبه، مقدمات ندیده. در میان پسران خاقان مغفور نواب ملک ارا ،اعظم از منظر بود و اعلم از فضل. اجود نواب بود و اصغر آنان در مقابل ضعفا وفقرا.در سفر به مازندران بقعه نور.خاتم یاقوت خود را به گدایی بخشید که او را قرانی مطالبه کرده بود. نادر میرزا تنها تفاوتی که با جدش داشت ؛ چشمهای آبیش بود که این را از مادر به ارث برده بود. مادری که از آنسوی ارس دل به عشق شاهزاده جهانبانی داده بود. در واقع نادرمیرزا آمیزه ای بود از روس های سفید و سلحشوران ایران زمین. اینها را روی کاغذ نوشتم و فردا وقتی بار دیگر در مدرسه رفاه دوست ورزشکارم را دیدم که تفتنگ در دست در مقابل اتاق زندانیان رژه می رود. با شتاب سراغش رفتیم که رفیق چه کردی؟ خیلی سوگوار و پراندوه نگاهم کرد و گفت: همه چیز را بخوبی فراهم کردم کار تمام بود، از راه دستشویی می خواستم تیمسار را با لباس آخوندی بیرون ببرم بخصوص که ریشش هم در آمده، ولی هرچه کردیم و هر چه التماسش کردیم حاضر نشد. گفتم: من که به تو گفته بودم، تیمسار حاضر به فرار نمی شود. دوست ورزشکارم با این همه هنوز قانع نشده بود. پیش خود فکر کردم که آیا جهانبانی می خواست ادای سقراط را درآورد که شب مرگ با آنکه شاگردانش وسیله فرار او را فراهم کردند حاضر به گریختن نشد ، چون می گفت من باید بمیرم تا حقیقت زنده بماند. ولی تیمسار که فیلسوف نبوداو یک نظامی ورزشکار وخلبان بود که فکر نمی کنم هیچوقت حتی یک کتاب فلسفه خوانده بود. وضع او شبیه به "عقاب" خانلری بود در شعر"عقاب" که مرگ خویش را در پی زندگی کوتاه نزدیک می دید نزد زاغی می رفت که ای زاغ راز طول عمر تو چیست؟ و زاغ او را به مردابی که در آن لجن و مردار انباشته بود می برد و میگفت اگر تو نیز از غذایی که من می خورم ، بخوری عمر طولانی خواهی داشت. عقاب که ((عمر در اوج فلک برده به سر و حیوان را همه فرمانبر خویش دیده نگاهی به زاغ میکرد که ای بیچاره" گند ومردار ترا ارزانی" که من از همین عمر کوتاهم که در فراز ابر و در ملتفای نور و سپیده بوده راضیم و مبادا روزی که بخواهم با ساعتی زیستن مثل تو در این گندآب یک روز بیشتر زندگی کنم. آنگاه عقاب پر می کشد" سوی بالا می شود و بالاتر می رفت" تا "راست با چرخ فلک همسر می شود" یک لحظه اندیشیدم ، بی گمان حتی برای چند ساعت لباس سرشار از تعفن و گند آلود یک ملا را بر تن کردن به نادر جهانبانی که در پشت فانتوم و اف 16 می نشست و مثل عقاب دل به آسمان می سپرد.همان حالی را می داد که عقاب با شنیدن سخنان زاغ دچارش گشته و با این تصویرها بود که روزهای سخت گذشت. اولین گروه افسران را در شب خونین ژنرالها گلوله باران کردند. آنگاه دادگاه ها بود و خداوندی که در دهان خلخالی"قاصم و چباره می شد و رنگ بخشش و طعم عفو را نمی دانست م زندگی را در قصاص خلاصه کرده بود. هر لحظه می شنیدیم از زبان برادران و خواهران مجاهد و فدائی که "العطش" ما خون می خوهیم و بگذارید این ژنرالها را گردن بزنیم. عجیب بود در آن روزها گویی ستاد جنبش مجاهدین و دفتر رفقای فدائی فقط کارشان اعلامیه بیرون دادن علیه ارتش و فرماندهان در بند ارتش بود. و آیا دانسته یا ندانسته حضرات آلت نقشه اصلی مسلط کردن خمینی بر ایران یعنی اضمحلال و نابودی ارتش سلحشور ایران_نبود؟! نوبت که به او رسید تنها به دادگاه آمد. بر خلاف گروه امیرافشار، برنجیان و همدانیان که باهم حاضر شدند ولی بعد در سه اتاق مدرسه ، جداگانه در جلسه خصوصی به سوالها پاسخ می دادند، نادر جهانبانی را تنها آوردند. هنوز بلند بالا و آرام ، فقط ریشش بلندتر شده بود. ابوالفضل حکیمی، زواره ای، فاضل و طهماسبی اعضای دادگاه بودند، خلخالی در آمد و رفت بود و در جلسه دوم ربانی املشی و محمدی گیلانی نیز حاضر بودند. ادعا نامه ای که علیه او تنظیم شده بود آنقدر پوچ و مسخره بود که حتی خود اعضای دادگاه نیز بر بی اساسی آن اذعان داشتند. یادم هست که زواره ای در پایان جلسه اول به پاسخ این سوال که تیمسار جهانبانی که مدتهاست در تربیت بوده و در کارها و اعمال فرمانداری نظامی شرکت نداشته پس چرا در ادعانامه او را مسئول خونریزی ها و کشتارهای اخیر دانسته اید گفت: شما چه کار به ادعا نامه دارید. ممکنست او در ماه های اخیر در جنایات رژیم دست نداشته باشد ولی به ستاره ها و تاج روی نشانش نگاه کنید ، اگر جنایتکار نبود که سپهبد نمی شد!! و این منطق قاضیان اسلام بود که می خواستند عدالت اسلامی را با محاکمه سران رژیم سابق به نمایش بگذارند. در ادعانامه علیه او آمده بود که وی با خدمت در نیروی هوایی شاه، مستقیما در خدمت آمریکای جهانخوار بوده ، به همین دلیل سالها در این کشور به سر می برد. پدر او عامل روس و خودش عامل سیا و صهیونیسم است. او در طول ماه های انقلاب فرماندهی عملیات علیه مبارزان مسلمان و خواهان جمهوری اسلامی را برعهده داشته است. تیمسار بی آنکه سخنی بگوید همه حرفها را می شنوید و بر خلاف خیلی دیگر از ژنرالها عصبی نمی شد و از جایش نمی پرید.در بازجویی ها نیز می گفتند همینطور خونسرد بوده و و اغلب زواره ای و حکیمی را که از او بازجویی می کردند به مسخره می گرفته است. پس از سه جلسه وقتی که خلخالی از او خواست که از خود دفاع کند. از جایش برخواست و خیلی شمرده گفت: آنچه را که شما مطرح کردید آنقدر مسخره و احمقانه است که من لزومی به پاسخ گفتن به آن نمی بینم اما چند دروغ بزرگ گفتید که همراه با اتهام زدن های شما نشان می دهد که حکم شما علیه من مثلا صادر شده و همچنین حکا حکایتگر این حقیقت است که شما نه تنها مسلمان نیستید بلکه مشتی بی وطن ، بی دین و مزدور که به دستور اربابانتان فقط و فقط قصد ویرانی کشور من و ارتش سرزمین مرا دارید. پدر من جاسوس روس نبود، بلکه افسری ایرانی بود که در روسیه درس خوانده ، من هم هرگز عامل کشوری نبودام بلکه بلکه در سالهایی که شما برای لقمه نان مزدوری، سر حسن را از این منبر به آن منبر می کشاندید. در آمریکا به عنوان بهترین و با استعدادترین خلبان ایرانی، بر اوج ابرها پرواز می کردم . حال شما چگونه به خود اجازه می دهید به من تهمت خیانت بزنید. شما از خود خجالت نمی کشید شما از مردم شرم نمی کنید؟ شما از هزاران جوان ایرانی که من با همه تلاش در راه فراهم کردن وسایل ورزشی و ایجاد امکانات جهت تربیت روح و جسم آنها، در ماه های گذشته کوشیده ام،ازرم نمی کنید؟ شما که هستید آیا به جز جمعی غارتگر و خونخوار و بری از هر نوع صفت انسانی کسانی را می شناسید که چون شما بر هر آنچه ملی و ایرانی است تیغ بکشند؟ آقایان من پنجاه یک سال به خوبی و نیکی زندگی کرده ام و قرارگاهم آسمان ها بود. پاسخی به یاوه گویی های شما ندارم.به دستوری که اربابانتان داده اند عمل کنید، ولی مطمئن باشید که مردم ایران خیلی زود از خواب فعلی بیدار می شوند و این تب که با دروغ و تزویر شما به آن در جان و روح آنها رخنه کرده، بسیار سریعتر از آنچه فکر کنید فرو خواهد نشست. آنگاه شما هستید و خشم ملتی که به تار و پود شما آتش می کشد. جهانبانی همه این حرف ها را با همان خونسردی گفت که در روز 24 بهمن با من حرف زده بود، همین خونسردی باعث شد که تمام اعضای دادگاه از جمله خلخالی در جایشان میخکوب شوند و زبانشان بند بیاید. لحظاتی بعد ژنرال را بردند، نگاهی به حاضران کردند . با سر خداحافظی تلخی با من و نویسنده ای فرانسوی که از "لیبراسیون" آمده بود. آن شب ژنرال را همراه یاران و دوستانی دیگر؛ خلخالی و غفاری در پای دیوار مرگ به گلوله بسته بودند.خلخالی خودش هدف گرفته بود که حرفهای ژنرال او را کلافه کرده بود. کمالی یکی از تفنگ چی های خلخالی که بعدها به مبارزان پیوست و هنوز هم خلخالی از وحشت او خواب راحت ندارد.بعدها برایمان گفت: تیمسار جهانبانی اجازه نداده بود چشمش را ببندند.که می خواست شاهد پرواز گلوله باشد. کمالی با زبانی ساده و لهجه مشهدیش همان حرفی را می زد که "خانلری" در قطعه عقاب سروده بود. ژنرال " لحظه ای چند بر این لوح کبود نقطه ای بود و سپس هیچ نبود" وقتی سپهبد جهانبانی را برای محاکمه آوردند ، کاغذی بر گردنش انداختن تا جرمش را بنویسند ، اما او جرمی نداشت ، و کسی نیز نبود که شهادت دهد او جرمی انجام داده پس جلادان که نتوانسته بودند به وی جرمی نسبت دهند بر روی کاغذ سفید نوشتند: سپهبد نادر جهانبانی عامل فساد از: ع. ناوک __ روزنامه نگار
  19. AMIRTOMCAT

    طرح حمله هوایی به اسراییل

    برادر خيلي دسته كم گرفتي تعداد پايگاه هاي موشكي متحرك ما خيلي بيشتر از اين حرفاست من فكر كنم تو حمله اول بيش از 150 موشك شهاب3 شليك بشه ايران در جواب اسراييل كه گفته بود ممكنه تاسيسات هسته اي ما رو بمباران كنه از طريق رابط هاي اروپايي اسراييل رو تهديد به شليك 600 موشك به سمت اون كشور در اولين پاسخ كرده بود
  20. AMIRTOMCAT

    طرح حمله هوایی به اسراییل

    بابا وقتي موشك داريم چرا جنگنده ها و خلبانامون رو به خطر بندازيم هواپيما هاي ما مگه چقدر مي تونن تو يه حمله هوايي به دشمن اسيب بزنن؟ در عوض ايران توانايي اينو داره كه در اولين عكس العمل خودش 600 موشك شهاب 3 از ايران به اسراييل شليك كنه اگه موشك هايي هم كه تو سوريه وجنوب لبنان هم داريماضافه كنيم يعني در يك شبانه روز مي تونيم اسراييل رو شخم بزنيم تازه آمار سوخو30 و ميگ 31 هامون هم خراب نميشه! icon_cheesygrin و ازشون مي تونيم تو دفاع استفاده كرده و دشمن رو غافلگير كنيم
  21. خوب اين بيانيه اجلاس بوده ديگه نه بيانيه دولت آرژانتين وقتي يه اجلاس يه بيانيه ميده يعني مورد قبول تمام اعضاي شركت كننده در اون اجلاس هست چون براي صدور بيانيه پاياني همچين اجلاس هايي راي گيري كه نمي كنن با اجماع بيانيه صادر مي كنن
  22. AMIRTOMCAT

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    فقط من نمي فهمم صدا و سيما چرا اين مردك البرادعي رو پيغمبر جلوه مي ده همچين تطهيرش مي كنن اينگار چكار كرده باز يه گزارش دو پهلوي ديگه داده ديگه icon_cheesygrin
  23. منبع:سايت خبري تابناك سايت معتبريه برادر icon_cheesygrin