Arash

VIP
  • تعداد محتوا

    1,330
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    1

تمامی ارسال های Arash

  1. روزنوزدهم مهرماه: عبوردشمن از کارون سرانجام یکی از روزهاي تلخ جنگ دراین روزفرا رسید. نیروهاي متجاوزدرتاریکی شب هجدهم به 19 مهرماه درمحلی به نام مارد که درحدود 20 کیلومتري شمال آبادان قراردارد، موفق به احداث پل برروي رودخانه کارون شدند. علت انتخاب این امرآن بود که این محل درنزدیکترین نقطۀ جادۀ اهواز- آبادان به رودخانه قرارداشت و نیروهاي عبورکننده پس ازعبورازرودخانه درمدت چند دقیقه به جاده میرسیدند، درنتیجه نیازي به جاده سازي درکرانۀ شرق رودخانه تا جاده نبود.ضمن اینکه جاده خاکی آبادي مارد درکنار رودخانه قرارداشت که به جادۀ اصلی وصل میشد.بررسی نقشۀ منطقۀ عملیات نشان میداد که این محل مناسبترین نقطه براي عبوراست. نکته دیگري نیزدرانتخاب این محل ممکن است مؤثربوده باشد وآن، دادن اطلاعات توسط عوامل نفوذي وستون پنجم ازوضعیت رودخانه ومنطقۀ اطراف آن به دشمن بود، زیرا درسال 1349 تیپ 3 لشکر 92 زرهی که در پادگان هفتگل واقع در 90 کیلومتري شرق اهوازمستقربود، براي اولین بار دراجراي مانورسالیانه ازاین نقطه، تمرین عبوراز رودخانه را اجرا کرد. دردهۀ 1350 تا قبل ازپیروزي انقلاب نیزچندباریگان پل لشکر 92 زرهی دراین محل تمرینات برقراري پل شناور وطراده را انجام داد. بطورکلی تشخیص داده شده بود، بهترین نقطه اي که امکان احداث پل وعبورسریع از رودخانۀ کارون وجود دارد این منطقه است. درحوالی نیمه شب، نیروي زمینی جریان عبورعراقیها را از رود کارون به ستاد مشترك اعلام نمود.گرچه ساعت دقیق احداث پل وعبورنیروهاي دشمن مشخص نبود، ولی به نظرمیرسدنیروهاي دشمن (حدود 80 تانک) در تاریکی شب 18 به 19 مهرماه از رودخانۀ کارون عبورداده وسرپلی را درشرق کارون به مساحت 150 کیلومترمربع درشمال آبادان تصرف وجادههاي بسیارمهم اهواز- آبادان، آبادان- ماهشهر را قطع نمودند.بدین ترتیب با عبورعناصرنیروي زمینی عراق از رودخانۀ کارون مرحلۀ جدیدي درجنگ ایران وعراق آغازگردید وآن تلاش نیروهاي متجاوزعراق براي اشغال جزیرۀ آبادان وتهدید بندرامام خمینی وماهشهربود.با عبورنیروهاي دشمن ازکارون، نبرد دراین منطقه وهمچنین شمال خلیج فارس شدت بیشتري یافت.     همزمان باعبورواحدهاي زرهی عراق از روي پلِ احداثی به شرق کارون، حملات هوایی عراق درخلیج فارس نیزشدیدتر شد.هواپیماهاي دشمن ازساعت 22:00 روز 18 متوالیاً به تأسیسات اقتصادي ونظامی ایران در خلیج فارس حمله کردند و درمراحل اولیه نیزموفق شدند به تأسیسات جزیرۀ خارك خساراتی وارد سازند وایجاد آتش سوزي نمایند.به علت کمبود نیرو وفراهم نبودن امکانات براي جلوگیري ازعبوردشمن ازرودخانۀ کارون و یا متوقف ساختن عملیات عبور وي، واکنش قابل ملاحظه اي درساعات اولیه ازطرف نیروهاي مسلح جمهوري اسلامی ایران نشان داده نشد. بهرحال چون نیروي نظامی درمحل عبورعراقیها از رودخانه وجود نداشت، اطلاعاتی که به دست مقامات مسئول رسید، توسط افراد محلی انجام گرفت که توانسته بودند ازمنطقه اشغالی دشمن فرارنمایند. گفتنی است که درعملیات عبوراز رودخانۀ کارون، کلیۀ مردان مارد واطراف آن توسط عراقیها به اسارت گرفته شدند. اطلاعات بعدي که به ستاد مشترك اعلام شد، حاکی ازآن بود که واحدهاي زرهی ومکانیزه عراق با پشتیبانی پدافندهوایی ازمنطقه اي در 3 کیلومتري جنوب سلیمانیه (مردم محلی سلمانیه نیزمیگویند) از رودخانه کارون عبورکرده وبه سمت آبادان وماهشهردرحال پیشروي هستند.ضمناً گزارش گردید که عناصرنیروهاي زمینی عراق درمحورشلمچه نیزبه حرکت درآمده اند وبدین ترتیب خرمشهر و آبادان درخطر قطعی اشغال قرارگرفته است.همزمان با تلاش نیروهاي دشمن براي توسعه سرپل درشرق کارون، آتشهاي پشتیبانی دشمن روي آبادان تقریباً درتمام مدت روزادامه داشت که موجب خسارات عمده اي گردید.ازسوي دیگرعناصراطلاعاتی گزارش دادند که فعالیت نیروهاي دشمن درکرانۀ جنوبی اروندرود نیززیادترشده وظاهراً دشمن آماده میشود ازاروندرودعبورکند وآبادان را ازجنوب اشغال نماید.ازطرفی باعبورعناصري ازدشمن درحوالی ایستگاه آب تیمور به سمت شرق وکرانه غربی رودخانۀ کارون احتمال میرفت که نیروهاي دشمن درنظرداشتند درجنوب اهوازنیز ازرودخانۀ کارون بگذرندواهواز را ازجنوب شرق مورد تهدید قراردهند. سرانجام اطلاعات مطمئنترازچگونگی عبورنیروهاي دشمن از رودخانۀ کارون درحوالی روستاي مارد، توسط یک سروان عراقی که درمنطقۀ نبرد پادگان دژخرمشهر به اسارت رزمندگان اسلام درآمده بود، دراختیار مقامات ایران قرارگرفت.اوگفت درشب 18 به 19 مهرماه، گردان مهندسی لشکر 3 زرهی عراق مأموریت داشت بر روي رودخانۀ کارون پل شناوراحداث کند. طرح عبوراین بود که ابتدا یک گردان تانک ازتیپ 6 زرهی و یک گروهان کماندو ازتیپ 33 نیروي مخصوص و یک گروهان مکانیزه از رودخانه عبورکنند وپس ازتصرف وتأمین سرپل، تمام عناصرتیپ 6 زرهی لشکر 3 زرهی از رودخانه بگذرند و راه ارتباطی اهواز- آبادان را قطع نمایند. این افسرعراقی افزود: - قرارگاه لشکر 3 زرهی و تیپ 33 نیروي مخصوص و یک گردان مکانیزه ازتیپ 15 مکانیزه لشکر 5 مکانیزه زیرامرتیپ 6 زرهی لشکر 3 زرهی درمنطقۀ عملیاتی خرمشهرمستقرهستند وعلاوه براین واحدها یک واحد موشکی زمین به هوا ویک آتشبارموشکی زمین به زمین ازنوع میلان فرانسوي، یک آتشبارتوپخانۀ 57 م.م پدافندهوایی، درمحورخرمشهر- شلمچه مستقرمیباشند این اظهارات اسیرعراقی نشان میدهد که در 19 مهرماه ارتش عراق یک لشکر زرهی تقویت شده با یک تیپ زرهی وچند واحد توپخانه درمنطقه خرمشهر وآبادان مستقرکرده بود. درحالیکه درآن موقع جمع کل نیروهاي جمهوري اسلامی ایران عبارت بودند ازباقیماندۀ : 1) یک گردان تانک با حدود 5 دستگاه تانک، 2) یک گردان پیاده زرهی، 3) گردان 151 دژ 4) یک گردان تقویت شدة پیاده زرهی، 5)گردان دانشجویان دانشکده افسري 6) نیروهاي مردمی و سپاه     که جملگی 20 شبانه روز درگیر رزم ومقاومت بی امان بودند. بنابراین ازنظرمقایسۀ توان رزمی استعداد نیروهاي دشمن بیش از 15 برابرنیروهاي مدافع ایرانی درخرمشهربود وشگفتی دراین است که همین نیروهاي خسته فرسوده 15 روزدیگر دربرابردشمن مقاومت کردند.گفتنی است پلی که نیروهاي متجاوزعراق بر روي کارون برقرارکردند، ازنوع پل شناور پی.ام.پی ساخت شوروي سابق بود که ارتش ایران دریگانهاي مهندسی خود ازهمان نوع پل استفاده میکرد. احداث این نوع پل بسیارسریع وآسان است، چنانچه کرانۀ رودخانه نیازچندانی به عملیات ساحل سازي نداشته باشد، هریک گروهان ازیک واحد پل که 227 مترسطح شناور،محمول برخودرو دارد، میتواند درمدت نیم ساعت پلی به همان اندازه برقرارکند. با توجه به اینکه عرض رودخانۀ کارون درمحل عبور، احتمالا حدود 100 متربود وقبلا نیزدرآن محل،ارتش ایران تمرینات پل زنی وعبوراز رودخانه انجام داده بود و کرانه هاي رودخانه بطورطبیعی براي استقرارپل مناسب بودند، احتمالاً برقراري پل با عملیات ساحل سازي وآماده کردن کرانه ها،بیش ازیک تا دوساعت طول نکشیده و نیروهاي عراقی بسادگی توانسته بودند عملیات استقرار وعبوراز رودخانه را انجام دهند. بدین ترتیب با احداث پل درکیلومتر 24 ، قریه مارد که درحدود 20 کیلومتري شمال آبادان است به تصرف دشمن درآمد ونیروهاي او به سمت جنوب براي وصول به کرانۀ بهمنشیر سرازیرشدند. آبادي سلیمانیه نیزتوسط دشمن اشغال شد واهالی آن به اسارت درآمدند.با توسعۀ سرپل اشغال شده ازآبادي سلیمانیه تا نزدیکی جاده آبادان- ماهشهربه عرض حدود20 کیلومتروعمق 10 کیلومترنیروهاي دشمن شروع به اشغال واستحکام مواضع جدید نمودند.بدینسان نظامیان عراقی یکی ازخطرناکترین مراحل نبرد را عملا بدون برخورد با خطراجرا کردند وبعد ازفراهم آوردن تهدید اشغال اندیمشک و اهواز، سومین خطرعمده را که اشغال جزیرۀ آبادان بود، براي نیروهاي مسلح ایران فراهم ساختند.ازجمله اقدامات موفق ومؤثریگانهاي عراقی درطول سالهاي جنگ، عملیات پشتیبانی مهندسی آن بود، زیرا براي هرگردان رزمی وپشتیبانی رزمی یک واحد مهندسی مجهزبه وسایل سنگین جاده سازي مانند بلدوزر و لودر پیش بینی شده بود و به محض توقف هرواحد دریک موضع پدافندي یا موضع آتش ویا حتی قبل ازآن، واحد مهندسی حرکت میکرد وسریعاً دردشت باز با چندحرکت بلدوزر ولودریک خاکریزمناسب ایجاد مینمود.     درحالیکه در اوایل جنگ، نیروهاي ایرانی بکلی فاقد چنین تسهیلاتی بودند و درجبهۀ خرمشهر وآبادان حتی یک دستگاه وسیلۀ سنگین مهندسی نظامی وجود نداشت و بسیج نیروهاي مردمی وجهاد سازندگی نیزهنوزبه صورت مؤثرفعال نشده بود؛ لذا نیروهاي عراقی با استفاده ازپشتیبانی مهندسی رزمی سریعاً موفق شدند مواضع پدافندي مناسب درامتداد خط سرپل تهیه کنند و نیروي مدافع لازم را درسرپل مستقر نمایند.نیروهاي دشمن همچنین پس ازقطع جادۀ ارتباطی آبادان- اهواز، 300 نفرغیرنظامی راگروگان گرفتند وتعدادي ازنفرات نظامی وسپاه پاسداران نیزبه اسارت درآمدند. روز 19 مهرماه ازساعت 6:00 صبح الی 11:55 ، پالایشگاه ونقاط مختلف آبادان زیرآتش توپخانۀ ارتش عراق قرارگرفت. درنتیجه یک مدرسه وچهار باب خانه منهدم وقسمتی ازپالایشگاه طعمه حریق گردید وعده اي شهید یا مجروح شدند. برابراعلام گروه هوانیروزمستقر درلشکر 92 زرهی، درساعت 12:00 امروز 3 فروند بالگردکبري به منظورانهدام تانکهاي دشمن درحوالی دارخوین به پرواز درآمدند که پس ازاجراي آتش بروي تانکهاي دشمن، یک فروند بالگرد براثرآتش توپخانه آنان در رودخانه کارون سقوط کرد، اما خلبان آن نجات یافت. ادامه دارد ...
  2. Arash

    نردبان طنابی

    نمی خواهم از کنار خانواده ام دور بشم فامیلاش از تهران و اهواز به خانواده اش زنگ زدن، بهش می گفتن که یا بیا تهران یا بیا اهواز ، اهواز هم زیر گلوله و موشک و بمب و این حرفها بود. خب تهران خیلی امن تر بود. مرتب جواب می داد، که من همین جا هستم و نمی آیم، برادرش که تهران بود گفت : اونجا تنهایی خواهر، بلند شو بیا تهران . گفت: من تنها نیستم و اینجا بچه ام پیشم است و شوهر و فرزند دیگرم هم کنارم است . خیلی اصرار می کردند . تقریباً می شه گفت هفته ای نبود که باهاش در تماس نباشن، در آبادان و به این خانم بگن که بیا تهران یا اون برادرش که در اهواز بود بگه اقلاً بیا اهواز ، و ایشون گوش نمی کرد، با این توجیه که من نمی خواهم از کنار خانواده ام دور بشم، تا اینکه خرمشهر آزاد شد. وقتی خرمشهر آزاد شد، به چند تا آشنایی که در آبادان داشت، گفت: من می خوام جزو اولین کسانی باشم که برم خرمشهر . گفتند خب حالا بگذار یه مدتی بگذره . گفت: نه و دست بچه اش رو گرفت و با همسایش که یه وانتی داشت سوار وانت شد، و جزو اولین نفراتی بود که رفت خرمشهر ، وقتی از خرمشهر برگشت به آبادان با برادرش در تهران تماس گرفت، و گفت : دیدی بهت گفتم من نمی آیم تهران من می خواستم که اولین نفری باشم که برم خرمشهر ، سر مزار شوهر و  فرزند شهیدم. از اول جنگ وقتی خرمشهر اشغال شد توسط عراق، این زن خرمشهری با بچه ای که ازش مونده بود، میاد در آبادان و حاضر نمیشه آبادان رو ترک کنه، هرچی بهش می گفتن، می گفت : من می خوام کنار فرزند و شوهر شهیدم باشم که خودم، کفنشون کردم و دفنشون کردم. اینقدر نیومد تا خرمشهر آزاد شد و رفت در خرمشهر دنبال زندگیش و هر روز هم می رفت کنار شوهر و فرزند شهیدش. ادامه دارد ...
  3. اطلاعات ناخدا حسن مسعودیان جنگ تن به تن ادامه داشت. عراقی ها تیرباري را بالاي یک ساختمان کار گذاشته بودند و نیروهاي ما را درو می کردند. در چنین شرایطی تنها راه این بود که وارد ساختمان بشویم و آن عراقی و تیربارش را از کار بیندازیم. به همین خاطر آهسته با چند تن از تکاوران صحبت کردیم و در نهایت قرار شد من و 2 تکاور وارد ساختمان بشویم. ما با رعایت اصل غافلگیري و در سکوت خودمان را به دیوار ساختمان رساندیم و در کنار دیوار پناه گرفتیم. در حالیکه نحوه ورود به ساختمان را ارزیابی میکردیم، ناگهان یک نفر به ما نزدیک شد. ما به خیال آنکه یک عراقی است حالت گرفتیم و اسلحه هاي خود را به طرف او نشانه رفتیم. لحظاتی بعد شبح یک مرد با نوار فشنگ در سینه و چند نارنجک در کمر دیده شد. وقتی دقت کردم او را شناختم. او یکی از جوانان معتاد و معروف بود. از دیدن او خنده ام گرفت. خنده دارتر اینکه او از ما پرسید: - اینجا چه کار می کنید؟ در حالی که با دستم پشت بام را نشان می دادم گفتم: فلانی آمده ایم این تیربارچی را بکشیم. - گفت نه، نه، داخل نشوید. عراقی ها داخل ساختمان هستند. من براي لحظه اي فکرم منجمد شد که با او چه کار کنیم که بتوانیم مأموریتمان را انجام بدهیم. در این حال باز هم او پیش دستی کرد و گفت: من الان ترتیبش را میدهم. قبل از آنکه منتظر نظر ما باشد، نارنجکی از کمر درآورد و ضامن آن را کشید و آن را به طبقه دوم ساختمان پرتاب کرد. نارنجک به زیر طاق طبقه دوم خورد و به طرف ما برگشت. تنها راه نجات ما دورشدن از آن نقطه بود. در آن لحظه حساس بی آنکه به فکر تیرانداز عراقی باشیم که ممکن بود ما را بزند، تصمیم به دور شدن از منطقه گرفتیم. ما هنوز در اندیشه اجراي تصمیم خود بودیم که آن شخص به سرعت دور شد و در پشت دیوار بعدي پناه گرفت. من واقعاً از سرعت عمل او حیرت زده شده بودم که با بیماري اعتیادش سریع تر از ما تکاوران از محل دور شد و در جاي مطمئنی پناه گرفت. نمی دانستیم به حرکت هاي او بخندیم یا به کارمان برسیم. بالاخره تصمیم گرفتیم که براي بردن او و دور کردن او از محل، از بچه ها کمک بگیریم. پس از آن وارد عمل شدیم. اطلاعاتی که آن معتاد داده بود درست بود و تعدادي عراقی داخل ساختمان بودند و در پشت بام نیز چند نفر بودند. ما با اطلاعات دریافتی از او با احتیاط وارد عمل شدیم و آن تیربار را خاموش کردیم. پس از پایان عملیات یکی از تکاوران همراه ما گفت: - مسلما اگر فلانی همراه ما بود، تیربار را هم به کولش می انداخت و آن را براي خودش برمی داشت. تکاور بعدي گفت: چطوره او را براي شناسایی به نقاط دیگر بفرستیم. من براي اینکه این بحث را تمام کنم گفتم: هنوز از شر نارنجک او خلاص نشده ایم. بگذار صداي انفجار نارنجک او از گوشمان برود، بعد.   ادامه دارد ...
  4. 175 ها و 203 ها در جنگ ما با عراق خیلی خوش درخشیدند
  5.   تو این بخش من بیشتر بلند پروازی بیش از حد هیتلر رو دخیل میدونم تا چیزی که گفتید و گرنه آلمان در جنگ جهانی تنها چیزی که نداشت ناو هواپیمابر بود ، به جز اون در هر چیزی بهترین رو داشت باز کردن جبهی جنگ با روسیه ، قبل از اینکه کار نیروی هوایی انگلیس رو تموم کنه اقدام به بمباران هوایی انگلیس وشکستن کد انیگما و ... اینها باعث و دلایل اصلی شکست بودند
  6. روزهفدهم مهرماه: خسارات وتلفات بیشتربه مردم دوشهرخرمشهروآبادان     دراین روزفعالیت توپخانه ونیروي هوایی دشمن نسبتا شدیدشد و خسارات وتلفات به شهرهاي خرمشهروآبادان، نیروها ومردم وارد نمود. کلیه بیمارستانهاي این دوشهرآسیب دیدند.تعداد مجروحان نیززیاد بود. براي جابه جایی، خودروهاي بیشتري موردنیازبود.گردان 151 دژازلشکر 92 درظرف این چندروزتعداد 120 نفرشهید وتعدادي مجروح ومفقودالاثرداده بود.ضرورت داشت با یک گردان تازه نفس عوض شود، اما درشرایط سخت آن روز، امکان جابجایی ویا تعویض یگانها وجود نداشت. این وضع درحالی بود که یگانهاي عراقی با پشتیبانی وتدارکات مستمرومداوم، اقدامات خود را منظمتر وهماهنگترمیکردند.     تکاوران دریایی درخرمشهر، امروز با اعزام دوگروه شناسایی ازمواضع دشمن وعقبه آنها درمنطقۀ عملیات شناسایی کردند و درپاکسازي گمرك خرمشهر وشرکت دراجراي آتشهاي سنگین بر روي مواضع تانکهاي دشمن فعالیت چشمگیري داشتند   روزهجدهم مهرماه: تهاجم بالگردهاي هوانیروز     دشمن دراین روزعملیات تهاجمی وسیعی را آغازکرد. حدود ساعت 11:00 روز 18 مهرماه،رزمندگان مستقردرخرمشهرتوانستند دریک تهاجم دلاورانه با یاري بالگردهاي هوانیروز، ضمن به اسارت درآوردن 9 نفراز سربازان دشمن، تعدادي ازخودروهاي مهندسی، رزمی وچرخداردشمن را منهدم نمایند. واحدهوانیروز، باردیگردرساعت 17:00 به عده هاي دشمن حمله و 10 نفردیگراسیرگرفتند.علاوه برآن تلفات وخسارات به دشمن وارد نمودند. دراین زمان منطقه خرمشهر، تقریبا ازسکنه خالی وکسی ازافراد درمحل باقی نمانده بود تا درکنارنظامیان بجنگد. خطرسقوط خرمشهربیشترشده بود.     برابراعلام شهربانی، درساعت 11:00 ، آبادان زیرآتش خمپاره انداز، توپخانه ومیگهاي عراقی قرارگرفت. درنتیجه، 8 نفرشهید، 53 نفرزخمی وتعدادي ازخانه هاي مسکونی درنقاط مختلف شهرمنهدم گردید. درساعت 23:30 ، مأموران ژاندارمري، پاسگاه بهمنیار (اروندرود)، یک افسر ویک تکنسین عراقی را درحال نفوذبه خاك ایران دستگیر کردند.   ادامه دارد ...
  7. علی لَگَدي آزاده علیرضا بصیري جزي در اردوگاه اسرا پس از خاموشی هرگونه فعل و انفعال و حتی بیدار بودن ممنوع بود. تعدادي از بچه ها مرتب روزه می گرفتند. آنها نان شب خود را پنهان کرده و در موقع سحر می خوردند. البته خوردن در ساعت نیمه شب و زمان خاموشی ممنوع بود. به همین خاطر بعضی از بچه ها نان سحري خود را زیر پتو می خوردند و گاهی همراه با نان مقداري پرز پتو هم به معده آنها وارد می شد که در هر صورت دچار اشکال می نمود. اسرا پس از خوردن نان یک لیوان آب هم می خوردند. ظرف آب در انتهاي سالن بود و اسرا مجبور بودند براي خوردن آن طول آسایشگاه را طی کنند. با توجه به اینکه در آسایشگاه 50 نفري، 154 نفر جا داده شده بود. شخصی که براي آب خوردن بلند می شد معمولا در تاریکی شب با رعایت احتیاط به طرف ظرف آب می رفت. یکی از روزه بگیران که اهل آذربایجان بود و چشمانش هم بسیار کم سو بود، هر وقت براي آب خوردن حرکت می کرد، در طول مسیر دست و پا و سینه و شکم اسرا را لگد می کرد و آنها را بیدار می کرد. تعدادي از اسرا به او اعتراض کردند. یکی از دوستان به او گفت: تو مگر قرص برو و بیا خورده اي که هر شب بلند می شوي و بقیه را بیدار می کنی؟ علی آقا از همه عذرخواهی کرد و قول داد که در سحرهاي بعدي مواظب خود باشد و نهایت احتیاط را رعایت کند. بدبختانه از وقتی که علی آقا اقدام به احتیاط کرد وضعیت بدتر شد و او بیش از پیش به لگد کردن دوستان پرداخت. البته او قصد و منظوري نداشت. ولی کم سو بودن چشمش باعث ایجاد این مشکل شده بود. در هر صورت اسرا حریف علی آقا نشدند. ولی براي آنکه بچه ها دق و دلی از این کار علی آقا دربیاورند به پیشنهاد سایر آذربایجانیهاي آسایشگاه نام علی آقا را علی تپیح (علی لگدي) گذاشتند.   ادامه دارد ...
  8. Arash

    نردبان طنابی

    مدتی بود که حملات پراکنده و به قولی ( بزن و فرار کن ) گروهکهای جدایی طلب کرد بسیار شدید شده بود و تنوع و تاکتیکهایی جدید پیدا کرده بود. سرهنگ شهید بهرام آریافر دستور داده بود که هر جور شده بود به هر قیمتی نیاز به اسیر گرفتن از آنان داریم و زنده لازم شدید شده بود !! با توجه که تا یکی مانده به آخرین گلوله میجنگیدند و آخری را برای خودشان حرام میکردند و اسیر نمیدادندو خیلی جالب بود که سرهنگ گفت اینان جدید هستند ! زنده میشود گرفتشان . خلاص پس از چند شب و روز کمین و درگیری در یک تک بی سابقه به یک تپه جنگلی موفق شدیم در حین ناباوری و برای اولین بار 11نفرشان را زنده بگیریم . همگی لباس محلی ( کردی ) با همان حالت تجهیزات و زنان را در لباس همیشگی چریکها ( شلوار کردی و پیراهن خاکی رنگ ) خود را تسلیم ما کردند البته یعنی وقتی دیدند ما پاسدار نیستیم و قول دادیم اگر تسلیم شوند زنده خواهند ماند (البته علتش را در انتهای متن خواهم نوشت ). در محل اسقرار موقتشان شروع به کند وکاو و زیر و رو کردن وسایلشان کردیم و متوجه تفاوتهایی با با قبلیها در نوع لوازم شخصی اینها شدیم. تیغ و صابون ! و قرص ضد عفونی و میکرب کش ( برای آب ) برس و حتی حوله دارند ! ولی اینها هم برای استقلال کردستان میجنگیدند و آرم و مرام نامه گروهک شمس را هم در میان ات اشغالهایشان پیدا کردیم / کشته هارا پس از گشتن لباسها به صورتی موقت دفن کردیم تا بعد بفرستیم آنان را برای شناسایی به قرارگاه بیاورند. دستور بود سریعا بدون هیچ سوال و جوابی چشم و کت بسته از مسیری طولانی تر که امن تر بود به سمت قرارگاه حرکت کنیم . شیطنت و فضولی در بین راه گل کرد و با یکی از زنها که حدود 30-35 سال سن داشت سر حرف را باز کردم .مرتب گریه میکرد و التماس که من 2 پسر دارم و گول خوردم و به تحریک همسرش که در مازندران !! معلم بود جذب گروهکها شدم. خلاصه فهمیدیم شوهرش ماه پیش در اطراف پاوه در یک درگیری کشته شده. آن روز از بین یک گروه 30 نفری برای استقلال و خود مختاری کردستان میجنگیدند و 11 نفرشان زنده اسیر شدند 1 نفر از اهالی خراسان1 نفر مازندرانی 2 نفر تهرانی و 1 نفر اذربایجان و 1 نفر هم از شیراز و فقط 5 نفرشان کرد بودند ! و بعدا متوجه شدیم که موضوع پییده تر از آن است که ما فهمیدیم. مسئله و موضوع از همه عجیبتر این بود که اینان بدون چشمداشت و گرفتن ریالی از اقصی نقاط کشور به آن مناطق دور افتاده و بشدت سرد و پر برف جمع میشدند و دارو و ندارشان را هم خرج مبارزات ؟!و تفکرشان میکردند ! تفکری که برایشان ارزشی فراتر ار زن و همسر و فرزند و دیگر اعضای خانواده داشت. میآمدند برای جدا کردن قطعه ای از خاک وطن میجنگیدند و جوانان و سربازان هموطن خود را میکشتند و مانند حیوان زندگی میکردند و با ارتش عراق هم همکاری میکردند ( از طریق دادن گرا و اطلاعات و تحویل اسیران ایرانی به عراقی ها و ...) ! من سیاسی نبوده و نیستم ولی این قبیل حرکات از نظر هر بیسواد سیاسی کار ناپسندی است. در دوره آموزشی تا حدودی تاریخچه این گروهکها و اهدافشان را برایمان برایمان گفته بودند. ولی تنوع قومی و نژادی چریکها برایمان غیر قابل باور و قبول بود. نه به آخرت ایمان داشتند و نه ذره ای خاک وطن برایشان مهم بود. برای چه میجنگیدند ؟ آخرت که هیچ دنیا را هم بیخیال شده بودند و به قولی شهید راه...ر شدند و رفت ! در طول 2سال و یک ماهی که در آن مناطق بودم با انواع دشمن خارجی رو در رو شدم از عراقی و اردنی و سودانی و حتی فلسطینی! و یک اردنی بود که با لگد موجب آسیب دیدگی شدید داخلی در من شد ولی آنان مزدور بودند و هدفشان هم پول بود هم به قولی حس ناسیونالیستی عربی ! ولی آن خائنی که برای جدا کردن قطعه ای از خاک وطن از مناطقی دیگر به آنجا میآمدند و هست و نیستشان را هم در این راه میداند تا گلوی سرباز ی را ببرند و سیم بکشند و توی تانکر آب سیانور بیاندازند ؟ راه را برای جدا کردن کردستان هموار کنند ؟ بدون در نظر گرفتن احساساتم در این لحظه میگویم و قطعا تمام شما دوستان با من هم عقیده هستید من کرد یا بلوچ یا عرب نیستم ولی با کمال میل وافتخار جانم در راه یک وجب از خاک وطن خواهم داد. ولی نه اینکه جانم را در راه جدایی قطعهای از وطن بدهم ! و اسمش را عقیده و مسلک بگذارم.   ادامه دارد ....
  9. شلیک نشده چون چه به هدف بخوره و چه نخوره تو همون هوا منفجر میشه که رو زمین تو سر یه بدبختی نخوره سر یه کاری افاتده زمین و کمرش شکسته
  10.   تایپیک جدا بزن   چه خوشکله چیه این؟ با این نوع شاخ  icon_eek  icon_eek  icon_eek
  11. روز پانزدهم مهرماه: آرامش نسبی و درگیريهاي پراکنده روز 15 مهرماه نیزآرامش نسبی توام با درگیريهاي پراکنده برقراربود وتلاشی ازدشمن براي اجراي عملیات آفندي مشاهده نگردید. دشمن از روز 13 تا 15 مهرماه، مشغول تجدید سازمان وتجدید تدارکات و بازنگري در طرحهاي عملیاتی بوده است. عناصري ازگردان یکم تکاوران دریایی درشب 15 مهرماه درادارۀ بندرخرمشهر با دشمن درگیر وموفق شدند نیروي مهاجم را ازساختمان این اداره بیرون برانند. تیم دیگرتکاوران درمحور دوربند وپل نو با دشمن درگیر و موفق شدند تا مسافتی دشمن را به عقب برانندتا کنترل غرب خرمشهر تا نزدیکی پل نو دراختیار نیروهاي ایران قرارگیرد.این عملیات شبانه ازساعت 12:00 تا 24:00 اجراگردید و ازتکاوران فقط 2 نفرمجروح شدند. ساعت 10:00 باردیگرحملات هوایی عراق به آبادان اجرا گردید که هدف اصلی بمباران پالایشگاه بود.هواپیماهاي دشمن دراروند وخلیج فارس کشتیهاي ایران هجرت، ایران پیام وایران بحر راموردهدف قراردادند. درپایان این روزآبادان موردهدف آتش توپخانۀ عراق قرارگرفت.چند گلوله به مسجدصاحب الزمان (عج) که محل استقرارکمیتۀ مردمی درنقش یک پست امدادي براي اهالی محل ورزمندگان بود، اصابت نمود. 3 نفرشهید و 15 نفرزخمی شدند. این اقدام دشمن حکایت ازدادن اطلاعات توسط عوامل نفوذي بود و اطلاعات قبلی را نیز در این باره تایید می کرد روز شانزدهم مهرماه: تلاش مجدد براي اشغال خرمشهروآبادان از روز 16 مهرماه، آن آرامش نسبی که در 5 روزگذشته درجبهۀ خرمشهروجود داشت، کم کم ازبین رفت. نیروهاي متجاوزعراق تلاش خود را براي اشغال خرمشهروبه دنبال آن، آبادان ازسرگرفتند. اولین حرکت چشمگیرنیروهاي عراقی واردکردن وسایل پل سازي به منطقۀ شمال شرقی خرمشهر وکنار رودخانۀ کارون بود. گرچه از روزهاي اول جنگ درمنطقه خرمشهراحتمال این خطربه تناوب احساس میشد، ولی در روز 16 مهرماه عناصراطلاعاتی وجود واحد پل ساز را درغرب کارون تأیید کردند وبا توجه به این که اصولاً واحد پل، آسیب پذیري شدیدي دارد، فقط زمانی به خط مقدم جبهه حمل میشود که استفادۀ قطعی ازآن براي احداث پل وجود داشته باشد. خبروجود این واحد پل درغرب کارون هیچ تردیدي باقی نمیگذاشت که نیروهاي عراقی قصدعبوراز رودخانۀ کارون را دارند وبهمین دلیل فرمانده لشکر 92 زرهی این خبر را با ارجحیت « آنی »به نیروي زمینی اعلام کرد. یگانهاي لشکر 92 زرهی در 3 منطقۀ اصلی متمرکز وبا دشمن ازسال 58 تا مهر 59 در رزم بودند: منطقۀ عملیاتی غرب دزفول وشوش، منطقه عملیاتی غرب اهوازشامل: منطقۀ عملیاتی سوسنگرد وبستان وبالاخره منطقۀ عملیاتی خرمشهر.تیپ 2 زرهی ویک گردان سوار زرهی با یک گروه رزمی ازتیپ 37 مرکز زرهی شیراز وگردانهاي 138 و 141 لشکر 21 پیاده وگردانهاي توپخانۀ پشتیبانی کننده درغرب دزفول وشوش. تیپ 3 زرهی درمنطقه سوسنگرد وبستان تیپ 1 زرهی (- ) با یک گروه رزمی ازتیپ 37 زرهی درجنوب غربی اهواز یک گردان تانک ویک گردان مکانیزه وگردان دژ درخرمشهر همانطورکه ملاحظه میشود تعداد گردانهاي رزمی تیپهاي یاد شده مجموعاً به 12 تا14 گردان میرسد که این گردانها با توجه به کسري زمان پرسنلی وتجهیزات که قبل ازجنگ داشتند و درحین جنگ نیزبا دادن تلفات و ضایعات فوق العاده درمقایسه با گردانهاي دشمن هرکدام درتوان رزمی کمتري وحداکثر 60 درصد سازمانی برخورداربودند.ازطرفی دربرابرهرکدام ازاین گردانها حداقل 4 گردان رزمی دشمن با 90 تا 100 درصد سازمانی قرارداشت. پس با اینحال باچنین توان نابرابر، نیروهاي خودي توانستند پیشروي دشمن را درابتدا با عملیات تأخیري کنُد وپس ازمدتی با افزایش نیروهاي تقویتی وپشتیبانی ازنزاجا، نهاجا ونداجا، نیروهاي داوطلب محلی وغیر بومی وهمچنین نیروهاي محلی وسپاه پاسداران اعزامی ازسایر نقاط کشوربا اجراي عملیات پدافندي دشمن را زمینگیر ومتوقف و از وصول به اهداف برآورد شده ناکام گذارند. با این توضیحات مشخص میشود که لشکر 92 ، قادربه اعزام نیرو براي پدافند ازشرق کارون درمحوراهواز-آبادان نبود.همین پراکندگی وگسترش را نیزنزاجا درسرتاسر جبهه داشته است، ضمن آنکه تقدم پدافند ازاهواز و غرب دزفول نیزبراي جلوگیري ازسقوط مهمترین وبیشترین شهرهاي خوزستان ومسدود شدن راه وصولی به خوزستان ازاستان لرستان موردتوجه بوده است.چند ماه پس ازجنگ وتثبیت دشمن نیزمشخص شد که چنین اندیشۀ نظامی درمدیریت نظامی آغازجنگ، صحیح ومنطقی بوده است. تکاوران دریایی درساعت 9:30 روز 16 مهرماه اقدام به پیشروي به سوي مواضع دشمن درمنطقۀ گمرك خرمشهر وپل نو کردند، ولی نیروهاي دشمن با اجراي آتش سنگین مانع پیشروي آنها شدند. دراروندرود نبردي بین ناوچه پیکان ایران با سه ناوچه عراقی درگرفت که طبق گزارش فرماندۀ ناوچه ایرانی دوناوچه عراق غرق شد و اوچه سوم موفق به فرارگردید. بهطورکلی چنین به نظرمیرسد که ازدهۀ دوم مهرماه، میدانهاي نبرد حرارت اولیه خود را ازدست داده بودند وفعالیت نیروها بصورت مقطعی وموضعی درآمده بود. بعنوان مثال نیروي هوایی ایران براي روز 17 مهرماه فقط 16 سورتی پشتیبانی نزدیک هوایی پیش بینی کرد که 8 سورتی آن درمنطقه جنوب بود و این کاهش پشتیبانی هوایی، دوعلت میتوانست داشته باشد: اول غیرفعال شدن جبهه ها، دوم تلفات وضایعات هوایی که به هواپیماهاي ایرانی در روزهاي اول نبرد وارد شده بود. رکود نسبی در جبههها به نفع نیروهاي ایرانی بود، زیرا بررسیها نشان میداد که ارتش عراق قدرت تهاجمی اولیۀ خود را ازدست داده وفرصتی براي نیروهاي مسلح ایران بوجودآمد تاخودرا آمادـ اجراي مرحلۀ دوم جنگ یعنی آفند متقابل به منظورعقب راندن نیروهاي متجاوزازمناطق اشغالی نماید. بهمین دلیل بود که در روز 16 مهرماه تیپ 1 لشکر 92 زرهی یک حملۀ محدود دردب حردان واقع درحدود 15 کیلومتري جنوب غربی اهوازاجرا کرد واگرچه تیپ موفقیتی به دست نیاورد، ولی اثر روانی آن درنیروهاي خودي ودشمن شایان توجه بود. قرارگاه تاکتیکی نزاجا شامل: عناصراطلاعاتی، عملیاتی، پرسنلی، لجستیکی ودیگرعناصرموردنیاز ازساعت 18:00 روز 16 مهرماه به طوررسمی عملیاتی وفعال گردید. سرهنگ زرهی ستادسید یعقوب حسینی به سمت جانشین فرماندۀ نیروي زمینی درامورعملیات تعیین ومنصوب گردید. محل این قرارگاه دردزفول درموقعیت کارخانۀ لاستیک سازي درنظرگرفته شد. امروز دراثر بمباران هوایی شهرستان آبادان، توسط جنگندههاي عراقی، 4 نفرشهید و 11 نفرمجروح شدند نیروي هوایی دراین روز، درمجموع 72 سورتی پروازپشتیبانی وبرون مرزي اجرا نمود.   ادامه دارد ...
  12. Arash

    در کمینگاه دشمن

    كمبود شديد مود غذايي و گرمای زياد در بالاي ارتفاع حالت پدافندي گرفته بوديم. در سنگري شهيد شهرام فر، شهيد علي صياد شيرازي و افسر هوايي ستوان يكم حميد نجفي (كه هم اكنون – سال 1374 - به عنوان رييس آموزشي منطقه ي مهرآباد به خدمت مشغول است) و من در يك سنگر زندگي و انجام وظيفه مي كرديم. از آن جا كه در شب هر لحظه نفوذ دشمن وجود داشت ما مجبور بوديم بدون استثناء در سنگرها پاس بدهيم. علي صياد شيرازي هم كه فرمانده ي ستون بود، خود نگهباني مي دادند و تا آخرين شب عمليات اين رويه ادامه داشت. چهار روز از محاصره مي گذشت و به علت كمبود شديد مواد غذايي و وجود گرماي زياد، پرسنل در وضعيت نامساعدي قرار داشتند. در شب پنجم، نيروهاي دشمن عملياتي را عليه ما انجام دادند كه از نظر ما يك امداد غيبي قلمداد مي شد . دشمن براي نزديك شدن به ما از يك گله ي گوسفند استفاده كرد . ساعت حدود 1 نيمه شب بود و شهيد شهرام فر در پست نگهباني بود در آن ساعت حركت گوسفندان آن هم در آن منطقه چيز غريبي بود. همه آماده رزم شدندو كمي كه گذشت دشمن با استفاده از آر پي جي 7 مواضع ما را زير آتش گرفت. آنها با استفاده از گله گوسفندان قصد ضربه زدن به ما را داشتند. سرانجام دشمن با دادن 4 كشته و پس از نيم ساعت درگيري تن به تن با خفت عقب نشيني كرد و اجساد و كشته هاي خود را هم جا گذاشت . گوسفنداني كه زنده و يا زخمي باقي مانده بودند بين پرسنل تقسيم شد و بچه ها از گرسنگي نجات پيدا كردند. خبرحمله عراق روز ششم مهرماه شهيد علي صياد شيرازي با بالگرد جهت پاره ای هماهنگي به سوی پادگان سردشت حركت كردند. غروب كه به ستون بازگشتند به صورت آهسته به من و شهيد شهرام فر و ستوان نجفي گفتند كه عراق به ايران حمله كرده و قصرشيرين را هم تصرف نموده است. از اوضاع جاري هيچگونه خبري نداشتيم. به خاطر اين كه روحيه ی پرسنل پايين نيايد از همه خواست كه حرفي در اين باره نزنيم. هر روز دهها گلوله ی خمپاره و توپ به سوي ما شليك ميشد و ما قادر به پاسخگويي نبوديم. در ضمن برد سلاح هاي موجود در سردشت هم به آن ها نمي رسيد و نيروهاي ما به صورت هدفي ثابت در برابر دشمن درآمده بودند . برای جلوگيری از نزديك شدن دشمن هر روز گشتي به مسيرهای مختلف اعزام مي كرديم. تصميم به ادامه ي حركت به سوي سردشت با تدبير شهيد علي صياد شيرازی و شهيد شهرام فر تصميم به ادامه ی حركت به سوی سردشت امری عادي به شمار ميرفت، اما براي كسي كه داخل ستون بود تا رسيدن به سردشت اميد به زنده ماندن نداشت. با كمك و استعانت از خداوند در ساعت 12 شب حركت به سمت سردشت آغاز گرديد. طبق طرح در دو مرحله اين حركت صورت مي گرفت كه شب اول با بهره گيري از تاريكي شب و در اختفاي كامل حدود 10 كيلومتر را طي نموديم و پس از يك شب توقف فرداي آن روز به سردشت رسيديم. ضدانقلابيون چند ماه پيش با يورش به پادگان مهاباد، هر آن چه سلاح سنگين و نيمه سنگين وجود داشت به غارت برده بودند لذا كاملاً مسلح شده بودند و از امكانات خوبي برخوردار بودند. اولين شب ورود به سردشت در اولين شب ورود به سردشت براي شكرگزاري به مسجدي خارج از پادگان رفتيم. ضد انقلاب كه از اين امر باخبرشده بود در ساختمانی در 20 متري مسجد پناه گرفته بودند و ناگهان به سوي مسجد تيراندازي كردند. به لطف خدا آسيبي به بچه ها نرسيد و همه دركف مسجد دراز كشيدند . با رشادت شهيد علي صياد شيرازي و هدايت ايشان دو نفر با استفاده از يك راه فرعي به سوي پادگان روانه شدند . بالاخره ورود ستون نظامي به شهر سردشت ضربه سياسي بزرگي بر پيكره ي ضد انقلاب وارد شد و تأثير بسيار فراگيري بر سطح منطقه ازخود باقي گذاشت. چرا كه ضدانقلاب در همه جا شايع كرده بود كه ما ستون را به طور كامل به محاصر هي خود در آورده ايم و حتي اجازه نخواهيم داد كه يك نفر از اين نيروها جان سالم به در بردند. سقوط پايگاه هاي ضدانقلاب پس از ورود ارتش به داخل شهر پايگاه هاي ضدانقلاب يكي پس از ديگري سقوط نمود و پس از چند روز تمامي شهر كاملاً در كنترل نيروهاي جمهوري اسلامي قرار گرفت. شهر سردشت در آن ايام از تمامي جهات محاصره بود و به هيچ طريق از شهرهاي مجاور راه ارتباطي نداشت و تنها از طريق پشتيباني هوايي كه توسط بالگردهاي هوانيروز انجام مي شد از پادگان سقز تأمين آمادي به عمل مي آمد. در بعضي روزها به علت شرايط نامساعد جوي، بالگردها موفق و قادر به پرواز نبودند و پادگان از همه ي جهات در مضيقه قرار داشت. بزرگ ترين مشكل وجود مجروحين عمليات هاي مختلف بود كه تنها بيمارستان شهر به علت عدم وجود برق و يا پزشك جراح، قادر به پذيرش مجروحان نبود. از همه مهم تر وجود غير نظامياني بود كه در اثر شليك گلوله هاي ضد انقلاب به شهر، مجروح و يا شهيد شده بودند و ارتش كه تنها حامي آ ن ها به شمار مي رفت آنها را هم تحت پوشش درماني خود قرار ميداد. حدود يك سال تمام تنها پادگان نظامي شهر سردشت بدين ترتيب حفظ گرديد، درحالي كه شهر هم چنان در محاصره بود تا عاقبت درسال 60 محور بانه - سردشت از لوث وجود عناصر خود فروخته پاكسازي شد و آن محور بازگشايي شد. ادامه دارد ....
  13. فرار از بیمارستان سرتیپ منوچهر کهتري وقتی تیمسار فلاحی براي سرکشی به کوي ذوالفقاري آمدند از صحبت هایش معلوم بود که از وضعیت جسمی من خبر دارد و می داند که چندین ترکش در بدنم هست و بعضی از زخم هایم عفونی شده اند و پاهایم در داخل پوتین تاول زده است. به همین خاطر پس از تشکر صمیمانه از من خواست که به بیمارستان اعزام شوم. من در جواب ایشان گفتم: - سپهبد کریملو در دوره آموزشی به ما تفهیم کرده است که: فرمانده موفق کسی است که در خط اول و در کنار نیروهایش باشد و در همه وضعیت ها آنها را هدایت و رهبري کند. تیمسار فلاحی که گویا با سپهبد آشنا بود گفت: - ایشان درست فرموده اند. می بینی که من هم در مقام یک فرمانده مسئول هم اکنون در کنار شما هستم. ولی ایشان نگفته که فرمانده مجروح نباید به بیمارستان اعزام بشود! گفتم: تیمسار اجازه بده تا تثبیت نیروهاي خودي در اینجا باشم. بعداً به بیمارستان اعزام بشوم. تیمسار فلاحی نگاهی به من کرد و گفت: آیا تیمسار کریملو در مورد اطاعت از مافوق درسی به شما نداده است؟ - گفتم: چرا، اطاعت از مافوق وظیفه هر زیردستی است. - ایشان فرمودند: من به شما دستور نظامی میدهم که همین الان به بیمارستان اعزام بشوي. من مجبور بودم که از دستورات تمیسار فلاحی اطاعت بکنم. تیمسار فلاحی در ادامه فرمود: - من به فرماندهانی مثل شما نیاز دارم. شما باید هرچه زودتر خوب بشوي. بعد به خط برگردي. پس از آن اشاره به یکی از همراهانش کرد که مرا تا بیمارستان آبادان همراهی کند. من دیگر اسیر دستور نظامی تمیسار و همراه مراقبم شده بودم. به همین خاطر با همراه او به بیمارستان آمدم. گویا تیمسار فلاحی سفارشاتی به پزشکان داشت که آن هم توسط همراه من به پزشکان منتقل شد. پزشکان بلافاصله شروع به معاینه پرداختند و در نهایت اعلام نمودند که باید هرچه زودتر عمل جراحی بشوم. خواستم جمله شکوائیه اي به پزشکان بگویم که مانع از صحبت من شدند و قول دادند روز بعد مرا عمل جراحی کنند. من در بد وضعیتی گیر کرده بودم. اصلا اولا دستور تیمسار باید اجرا می شد، ثانیاً به هیچوجه نمی توانستم خودم را دورتر از سربازانم ببینم. به همین خاطر چند ساعت فکر کردم و در آخر خودم را متقاعد کردم که دستور تمیسار را اجرا کرده و به بیمارستان آمده ام. پس اگر از بیمارستان فرار کنم عمل خلاف نظامی انجام نداده ام. از طرفی وقتی کنار پرسنل گردانم برسم مسلما آرامش خاصی به من دست خواهد داد که به مراتب از دوا و درمان برایم مفیدتر خواهد بود. به همین خاطر تصمیم نهایی خود را گرفته و پس از بررسی اوضاع از تخت پیاده شدم. شبانه روز براي پرسنلش یکی بود. به همین خاطر باید به نوعی عمل استتار را انجام می دادم. مثل یک مریض عادي در راهرو بیمارستان قدم زدم. ناگهان اتاق در بازي در مقابلم پیدا شد. آهسته به داخل آنجا سركَ کشیدم. احتمالاً اتاق یکی از پزشکان بود. نگاهی به اطراف کردم. کسی متوجه نبود. به سرعت وارد اتاق شدم و لباسهاي آن پزشک را پوشیده و گوشی اش را هم به گردنم انداختم. لباسهاي بیمارستانی خودم را در داخل کمد پنهان کردم و از اتاق خارج شده و از راهرو خیلی طبیعی قدم زنان به بیرون محوطه رفتم. از درب ساختمان به طرف درب اصلی خروجی رفتم. چون نیمه شب بود درب بیمارستان بسته شده بود. دقایقی ایستادم و از خدا کمک طلبیدم. ناگهان صداي آژیر آمبولانسی در فضا پیچید و به دنبال آن درب بزرگ و اصلی بیمارستان باز شد. در حالی که آمبولانس وارد می شد به سرعت خودم را به درب رسانده و از آن خارج شدم. تعدادي از هزاران مریضی که با آمبولانس آورده بودند در بیرون درب بودند و نگهبان مانع از ورود آنها میشد. یکی از آنها به طرف من آمد و شروع به توصیف وضع بیمارش کرد. من جواب هایی به او دادم. در این حال یک دستگاه سواري در مقابل بیمارستان توقف نمود. اصرار داشت وارد شود. معلوم شد آنها هم مریضی را به همراه دارند. یکی از سرنشینان با نگهبان مشغول صحبت بود که سرنشین دوم که احتمالاً راننده بود از ماشین پیاده شد و به اصرار از من خواست که مریض او را معاینه کنم. من از روي ناچاري به طرف ماشین رفتم و مریض او را که در صندلی عقب دراز کشیده بود مشاهده کردم. نبض او را گرفتم و گوشی را به روي قلبش گذاشتم و لحظه اي مکث کرده و سپس سرم را از ماشین بیرون آورده و گفتم: - شما مریض را ببرید به داخل بیمارستان، خودم می آیم معاینه اش می کنم. خوشبختانه نگهبان با ورود آن ماشین موافقت کرد و آنها مریض خود را با ماشین به داخل بیمارستان بردند. من کمی از بیمارستان فاصله گرفتم. دقایقی بعد یک دستگاه سواري جلویم توقف کرد و از داخل ماشین گفت: کجا میري آقاي دکتر؟ - گفتم: دربست. - گفت: بفرما. داخل سواري نشستم و از راننده خواستم به طرف سه راهی اهواز آبادان برود. راننده در طول مسیر هر چه درد بلد بود به زبان آورد و گفت آن دردها را دارد و از من دواي آنها را خواست. من به او توصیه کردم تا حد امکان از داروهاي گیاهی استفاده کند. او باز هم اصرار کرد. در نهایت به او گفتم که الان عازم مأموریت هستم و او می تواند 2 روز بعد به بیمارستان بیاید و از دستگاه گوارش خود عکس بگیرد. نزدیکی صبح بود که به سه راهی آبادان رسیدیم. دست در جیب کردم. راننده تا این حرکت مرا دید قسم خورد که پول نخواهد گرفت. من با آنکه جیب لباسم خالی بود تعارف دیگري کردم. راننده قسم محکم تري خورد و در نهایت گفت وقتی آمدم بیمارستان خدمت می رسم. دقایقی بعد تانکر آب که به سمت منطقه می رفت در مقابلم توقف کرد. وقتی سوار شدم مرا شناختند و احترام زیادي گذاشتند. آنها با چاي از من پذیرایی کردند. مهم ترین مسئله اي که مرا در آن لحظات مشغول کرده بود این بود که اگر مجددا با این وضع با تیمسار فلاحی روبه رو شدم از زبان سپهبد کریملو چه جمله اي بگویم که ناراحت نشوند.   ادامه دارد ...
  14. Arash

    نردبان طنابی

    با ناوچه شمشیر یک تنه با 6 تا ناوچه اوزای عراقی جنگید دوره عالی رفت انگلستان، هم کلاسی هاش همه خارجی بودند، خود انگلیسی ها هم بودند که باید توی این دوره نفرات ممتاز می شدند . ولی نفر اول این دوره، این آقا بود که الان اینجا تشریف دارند. بچه های انگلیسی ازش سوال کردن چرا نفر اول شدی؟ شما که زبان مادریت زبان انگلیسی نیست . گفت: چون بعداً که با شما دشمن شدم بدونم با شما چطوری بجنگم . می خندیدند بهش ولی خب خنده هاشون به جای دیگه و به بحث دیگه ای بود. باورشون نمی شد ، ولی در عمل دیدند که تیمسار سرنوشت در جنگ با ناوچه شمشیر، یک تنه با 6 تا ناوچه اوزای عراقی جنگید. من خواهش می کنم که این بزرگوار، حتماً این حادثه رو برای شما بگن غیر از عملیات مروارید که جزو شرکت کنندگان این عملیات بودند . فقط اشاره بکنم که ایشون از یادگاران جنگ هستند . به خصوص جنگ دریایی، حالاهم کشور از وجودشون بهره مند می شود.(در تخصص های مختلف دریا) طرح رسوندن برق سراسری به جزیره هرمز توسط ایشون ارائه شد. با وسیله ای که ساخت تونست در عمق 90 متری دریا کانال بزنه. خاک رو باز کنه و کابل برق رو اونجا بخوابونه و باز خاک بریزه روی اون کابل، وسیله اش را هم خود ایشون ساختند . الان طرحی دارند توی صنعت زیر آبی کشور و صنعت دریایی، که بتوانند در دریای خزر در عمق 700 متری دریا رباتی رو بسازند که بتونه در اونجا فعالیت داشته باشه. چون انسان نمی تونه در اون عمق کار بکنه و فعالیت داشته باشه. آموزش 400 غواص سپاه برای عملیات والفجر 8 در بندرعباس توسط ایشون انجام شد که می تونیم بگیم که یکی از کسانی هستند که در این عملیات نقش مؤثر داشتند و هم اکنون هم در کار نجات کشتی های آسیب دیده و صدمه دیده در دریا هستند. در خدمت ساخت تأسیسات دریایی و مهندسی زیر آب که ما خوشحالیم صنعت دریایی کشور قدر این عزیزمون رو شناخته و از وجود عزیز و گرانقدرش داره بهره برداری می کنه و من ازشون خواهش می کنم در مورد ناوچه شمشیر و عملیات مروارید و فعالیت هاشون بعد از دوران بازنشستگی گزارشی داشته باشند    ادامه دارد ...
  15. Arash

    در کمینگاه دشمن

    طرح حمله و تصرف ارتفاعات شب هنگام شهيد علي صياد شيرازي، شهيد شهرام فر و شهيد معصومي و مرا صدا زد و طرح را بيان كردند. گفتند هر طور شده فردا بايد ارتفاعات سركوب در كناره سمت راست جاده را از دشمن بگيريم؛ وگرنه كارمان تمام است. طرح چگونگي حمله و تصرف ارتفاعات ريخته شد. نكته مهم و و غير قابل تصور اين بود كه مشكلترين و صعب العبور ترين محور را خود علي صياد شيرازي براي خودش منظور كرد كه محور وسط بود. همچنين روحيه و شهامت شهيد شهرام فر را نمي توان در اين عمليات توصيف كرد. به محض آغاز روشنايي، پرسنل بر طبق طرحي كه شب قبل اتخاذ گرديده بود سازمان داده شدند، مهمات بسيار محدود و هر نفر فقط بار همراه را يدك مي كرد .فقط شهيد شهرام فر بود كه مهمات چهار نفر را به تنهايي به فانوسقه خود آويخته بود. به او گفتم جناب سرگرد با اين همه مهمات و سنيگني آن مطمئناً نمي توانيد بيش از 200 متر در حالت جنگ و سينه خيز راه بروي. ايشان در پاسخ گفت: اگر در بالاي ارتفاع هم رسيديم و زنده مانديم نتيجه را خواهي ديد. خلاصه حمله از سه محور روي ارتفاع شروع شد. مقداري از راه را پيموديم كه ناگهان صداي رگبار و شليك چندين گلوله آرپي جي 7، از سوي دشمن به سمت نيروهاي خودي شروع شد. گرچه عناصر ضدانقلاب از پيش سنگرهاي بسيار خوبي آماده نموده بودند و كمينگاه هاي خوبي را هم آرايش و سازمان داده بودند، ولي تلاش آن ها بي ثمر بود. موضوعي كه تعجب ما را برانگيخته بود آموزش و توان رزمي آنها بود. چون ارتفاع ياد شده قريب يك ساعت زير آتش بالگرد ها و هواپيما قرار داشت ولي هنگاميكه ، پيشروي ميكرديم باز هم حضور و بقاياي دشمن در ارتفاع وجود داشت، اما وقتي كه آ نها نتوانستند در مقابل يورش ما توان خود را حفظ كنند و شكست خوردند، ما بر سر آن ها رسيديم و ديديم كه چقدر حساب شده از پيش سنگرهاي حفره روباه عميقي را دركنار درختان قطور بلوط آماده كرده بودند و در تمامي سنگرهايشان ظرف آب و جيره غذاي خشك حداقل براي يك هفته را ذخيره نموده بودند. بالاخره پس از 11 ساعت تلاش و جنگ تن به تن حدود ساعت 6 بعد ازظهر بود كه سه چهارم ارتفاعات به دست ما افتاد و نيروهايمان را به ارتفاع كشانديم و تعداد 8 تن از دشمن كشته گرفتيم. برادراني كه با اصول جنگ چريكي آشنايي و آگاهي دارند به خوبي مي دانند كه دشمن وقتي در جنگ چريكي موفق به تخليه ي كشته هايش نگردد چه وضعي دارد و يا اگر از دشمن در جنگ يك كشته بگيري گويا صد نفر از آنها را كشته اي. خلاصه پس از اين كه ثقل ارتفاعات سقوط كرد و ما به بالاي ارتفاع رسيديم، به همراه شهيد علي صياد شيرازي و شهيد شهرام فر به سازماندهي عناصر خودي پرداخته و در بالاي ارتفاع حالت پدافندي دور تا دور گرفتيم و گردان هوابرد هم در پايين ارتفاع مواضعي را اتخاذ كردند تا حتي الامكان خطوط ارتباطي و مواصلاتي دشمن را قطع نمايند. ورود نيروهاي تازه نفس دشمن روز به روز وضع نيروهاي خودي بدتر ميشد چون دشمن نيروهاي تازه نفس را به محل درگيري مي آورد و سلاح هاي سنگين و نيمه سنگين بيشتري را در اطراف مستقر مينمود. همچنان كه بيان شد اطراف ما كاملاً در محاصره دشمن قرار داشت و ما زير آتش تو پ 105 م م، خمپاره اندازها، تفنگ 106 و غيره قرار داشتيم. چون هي چگونه ارتباطي بين ما و نيروهاي پشتيباني كننده وجود نداشت، لحظه به لحظه آمادهاي طبقاتي ما به سمت صفر ميل مي كرد. آمار شهدا و مجروحين بالا رفته بود. با تلاش شهيد علي صياد شيرازي هر روز يك فروند بالگرد به محل ما مي آمد تا جيره اي بياورد و يا مجروحي را تخليه كند. دشمن قادر بود تا با سلاح و آتش سنگين به اين تنها وسيله پشتيباني كننده ما آتش بگشايد. يك روز كه خود من به اتفاق شهيد سروان ميرزايي ( نامبرده در عراق به هنگام اسارت توسط بعثيون به شهادت رسيد) و چند همراه ديگر بالگرد را در محل، هدايت به نشستن كرديم. به محض اين كه بالگرد به چند متري زمين رسيد گلوله ي خمپاره اي درحدود 50 متري محل فرود اصابت كرد كه يك نفر شهيد و پاي يك نفر هم قطع گرديد. بالگرد قبل از فرود كامل بلند شد و محل راترك كرد و ما نااميد برگشتيم. بعد از ظهر همان روز بالگرد مجدداً برگشت و مقداري غذاي خشك از قبيل خرما و . . براي ما از ارتفاع بالا پرتاب نمود كه متأسفانه به ته دره رفت ولي ما با اعزام گشتي و نبردي ديگر موفق شديم جيره غذايي را به دست آوريم. ديگر مبارزه ما حالت تنازع بقاء به خود گرفته بود. ادامه دارد ....
  16. نمره 20 سرتیپ منوچهر کهتری پیرمرد اصرار داشت که او را به خط مقدم بفرستم. با آنکه احساس میکردم آدم سرزنده و چالاکی است، ولی چین و چروك صورتش به من نهیب میزد که او را به خط مقدم نفرستم، وقتی پیرمرد تعلل مرا در اعزام او به خط اول احساس کرد گفت: - من شکارچی ماهري هستم و خوب تیراندازي می کنم. این صحبت پیرمرد مرا مجاب کرد که در نقطه قابل قبولی که هم براي او ازدیاد خطر نداشته باشد و هم بتوانم از هنر او استفاده کنم، بهره بگیرم. به همین خاطر او را به سنگر مشرف به تپه هاي مدن بفرستم. این نقطه هم براي پیرمرد مناسب بود و میتوانست در مواقع ضروري جلو رفته و دشمن و حتی گشتی هاي دشمن را بگیرد. ما در آن نقطه چند نیروي ورزیده داشتیم و این پیرمرد را براي کمک به تک تیراندازها فرستادیم. نیروهاي ما باید تپه هاي مدن را میگرفتند. براي آنکه از وضعیت دشمن اطلاعات جدیدتري داشته باشیم معمولاً در این مواقع احتیاج به اسیر دشمن داشتیم. این بار براي آوردن اسیر 2 نفر از عشایر داوطلب را فرستادم. چند ساعت بعد این عشایر غیور در حالی که یک سرباز عراقی را با سبک و سیاق خودشان طناب پیچ کرده بودند آورده و جلوي پاي من انداختند. بلافاصله مترجم را آورده و شروع به گرفتن اطلاعات از آن سرباز شدیم. ماحصل بازجویی از سرباز عراقی این بود که تیراندازان ما در اطراف تپه هاي مدن در چند مورد مانع از نفوذ نیروهاي انبوه عراقی شده اند. با شنیدن این مطلب به یاد پیرمرد شکارچی افتادم. پس از اتمام بازجویی فرصتی را براي دیدار با این پیرمرد گذاشته و به خدمت او رفتم. همراهان او اعلام کردند که در 3 روز گذشته این پیرمرد در هر نوبت شلیک یک عراقی را به زمین انداخته و تیرهایش اصلا به خطا نرفته است! وقتی این تعاریف را از پرسنل خودم شنیدم احساس غرور کردم و آن پیرمرد شکارچی را در آغوش گرفتم و گفتم: - پدرجان، دستت درد نکنه، گل کاشتی. شنیدم که هیچکدام از شکارهاي تو نتوانسته اند از تیرهاي تو خلاصی یابند. پیرمرد نگاه مهربانانه اي به من انداخت و با لبخند گفت: - مگر نشنیدهاي دود از کنُده بلند میشه! من هم در جواب گفتم: - آمده ام از تو تشکر کنم و بگویم که نه تنها در شکار، بلکه در جنگ با دشمن هم نمره شما 20 است. ادامه دارد ...
  17. روزچهاردهم مهرماه: سرنگونی دوهواپیماي دشمن وادامۀ نبرد توپخانۀ ایران درساعات اولیۀ روز 14 مهرتوانست مواضع یک گردان عراقی ازلشکر 5 مکانیزه درمنطقه شلمچه را زیرآتش بگیرد وتلفات وخساراتی به آن گردان وارد سازد.درساعت 14:00 دوفروندهواپیماي دشمن به آبادان حمله کردند اما هردوفروندبا آتش پدافندهوایی منطقه سرنگون شدند. درپایان روز 14 مهرماه، قرارگاه لشکر 3 زرهی عراق به منطقۀ شلمچه تغییرمکان یافت وتیپ 15 مکانیزه لشکر 5 مکانیزۀ عراق نیزازمنطقۀ هویزه به منطقۀ خرمشهراعزام شد. این جابجایی نشانگرآن بود که ارتش عراق درنظردارد تلاش اصلی آفندي خود را درمنطقۀ خرمشهربه کاربرد و درمنطقۀ عملیاتی اهوازوسوسنگرد به پدافنداکتفا نماید. دراین روزحدود 15 حمله هوایی به خارك اجرا گردید که همۀ آنها با آتش پدافند زمین به هوا دفع شد و دوفروندهواپیماي دشمن نیزسرنگون گردید، ولی تلفات وخساراتی به تأسیسات خارك وارد نشد.     14 مهرماه تلاش اصلی نیروي جمهوري اسلامی درخرمشهربراي عقب راندن نیروهاي دشمن ازغرب خرمشهر به کارگرفته شد. ستادعملیاتی خرمشهربه تکاوران دریایی مأموریت داد که گمرك خرمشهر را ازاشغال نیروهاي دشمن خارج سازد. دراجراي این مأموریت، نبرد نزدیک بین تکاوران دریایی ایران ونیروهاي متجاوزعراقی درمنطقۀ دوربند واقع درمحورشلمچه جریان یافت و نیروهاي مدافع خرمشهرموفق شدند عناصردشمن را حدود 2 کیلومتربه عقب برانند وبندرگاه را پاکسازی کنند. درحملات هوایی وآتشباري توپخانه دشمن به خرمشهروآبادان در روز 14 مهرماه منطقۀ کوهدشت، پایگاه دریایی، اسکله 11 و 12 ، باشگاه گلستان وساختمان دژبان آسیب دید. دراین روزنیروهاي دشمن درغرب وشمال پل دوربندمحورشلمچه به صورت نیم دایره به شعاع 4 تا 8 کیلومتر، اطراف خرمشهر را محاصره کرده وموضع دفاعی گرفتند.     نشریه تایمزمالی لندن: توپخانۀ ایران درجنوب شرقی آبادان با گلوله باران شهر فاو و دردهانۀ خلیج فارس، آنرا به شهر ارواح تبدیل کرده است. اهالی شهر باهروسیله اي درحال فراربه طرف بصره هستند. آنچه دربارة فاو در درازمدت حائز اهمیت است، قدرت توپخانۀ ایرانیان واستمرارآن است نه متروکه شدن شهر برابراطلاع: اخیراً 3 فروند کشتی روسی حامل مهمات که قادر نبودند بعلت درگیري ایران وعراق ازاروندرودعبورکنند، وارد بحراحمر شدند تا ازطریق بندرعقبه، مهمات مورد بحث را تحویل عراقیها نمایند. در اردن تانکرهاي بنزین را مصادره کرده وبه عراق میفرستند. سه هواپیما درحال تخلیه مجروحان عراقی به اردن دیده میشد. ازموقعیکه هواپیماهاي آواکس به عربستان واگذارشده است، پدافندهوایی عراق ازفعالیت نیروي هوایی ایران مطلع میشود   ادامه دارد ...
  18. Arash

    نردبان طنابی

    اگر برادر این جناب سروان بوده شهید شده!   جیپ جلوی بیمارست ان آبادان توقف کرد . هیکل رشید و تنومند و قوی ای داشت . آستین های پیراهن تکاوریش رو هم بالا زده بود. از جیپ که اومد پایین ،توی بغلش یک مرد تنومند دیگه ای همچون خودش رو در آغوش گرفته بود ، صورت اون مردی که در آغوش گرفته بود . پر از خون بود . لباس این عزیزمون هم خونی بود . رفت داخل بیمارستان، چیزی شاید نزدیک به نیم ساعت نگذشت که تنها از بیمارستان اومد بیرون، رفت تفنگ تاشویی رو که در جیب داشت برداشت و به دستش گرفت و قدم زنان به سمتی رفت. راننده چند بار صداش کرد که جناب ! من هم بیام یا نه . البته قامت افراشته اش، همچون موقع رفتن در بیمارستان نبود . به نظر می رسید کمی خم شده و اندوهگینه . جواب راننده رو نداد . راننده یه مقداری با جیپ رفت جلوتر و خودش رو نزدیک کرد. گفت: بیام یا بایستم؟   تعدادی جلوی در بیمارستان بودند مراجعه کردند به راننده و گفتند این کیه؟ اونی که برد داخل که بود؟ گفت اونی که برد داخل برادر مجروحش بود . گفتن این چه کاره ای هست؟ گفت این فرماندمونه . گفتن: اون داخل چه شده؟ گفت : نمی دونم برادرش مجروح شده بود و اون به دوشش کشید و رسوندش اینجا. الان نمی دونم اون تو چه خبره و این هم که جواب منو نمیده و داره میره . یکی از اونایی که جلوی بیمارستان بود، بدو رفت داخل و برگشت اومد و به سرباز راننده گفت اگر آن برادر این جناب سروان بود، شهید شده و برای همین است که جواب تو رو نمیده.   یک مقداری رفت جلوتر بعد ایستاد با دستش اشاره ای کرد و راننده جیپ به سمتش حرکت کرد . حالا قامتش مثل رفتن در داخل بیمارستان برافراشته بود . به نظر می آمد که عزمش جزم تر شده و صلابتش و قدرت رزمندگی اش بیشتر شده . فقط چند لحظه شاید در مجموع 5 دقیقه از خروج از بیمارستان، تا سوار شدن دوباره به جیپ این تکاور نیروی دریایی رو کسانی که جلوی بیمارستان بودند، غمگین، افسرده و پژمرده دیدند و بعد از آن همان شیر قدرتمندی بود که در مقابل دشمن رشادت به خرج می داد. مجدد تفنگ بر دست به جبهه نبرد شتافت . این جلوه ای بود از شروع جنگ در خرمشهر و آبادان. ادامه دارد ...
  19. Arash

    در کمینگاه دشمن

    اطرات سرتيپ 2 پياده احمد اسدی (نامبرده پس از طي دوره مقدماتي در سال 1354 به تيپ 23 نوهد واگذار گرديد. در اوايل انقلاب اسلامي به همراه شهيد شهرام فر به كردستان اعزام و در عمليات عاي مختلفي از جمله بازگشايي محور بانه-سردشت شركت نمود. نامبرده در عمليات آزادسازي خرمشهر شركت و جانباز گرديد . همچنين در عمليات كربلاي 6 جانباز شيميايي شد. پس از پايان جنگ تحميلي به سماجا منتقل و در سال 1382 با سمت رئيس سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس با درجه سرتيپ دومي بازنشسته گرديد)   اجراي مأموريت نيروهاي تيپ نوهد به سرپرستي شهيد شهرام فر ساعت 10 صبح يكي از روزهاي شهريور سال 1359 بود كه در جمع تيپ 23 نوهد و محل اردوگاه در 25 كيلومتري كرمانشاه جهت آمادگي رزمي مشغول تمرين هاي نظامي بوديم. شهيد سرهنگ شهرام فر كه يكي از كم نظيرترين و شجاع ترين فرماندهان نظامي آن تيپ بود، من و شهيد ستوان حسين معصومي را صدا نمود و گفت: مأموريتي به تيپ اعلام شده و قرار است كه حدود 50 نفر از پرسنل تيپ نوهد به مأموريتي اعزام شوند . تيم هاي عملياتي انتخاب شدند و به سرپرستي شهيد شهرام فر با دو سه فروند بالگرد 214 به سمت شهر سقز و از آنجا كه به محل اصلي مأموريت حركت كرديم. ما از نوع و محل مأموريت اطلاع چنداني نداشتيم، تنها شنيده بوديم كه ستون تحت فرماندهي شهيد سپهبد علي صياد شيرازي كه در آن زمان با درجه سرهنگي و داوطلبانه در كردستان، با نيروهايي كه در اختيار گرفته بود، براي مقابله با ضدانقلاب مسلح، از بانه به سمت سردشت حركت كرده است.    از ارتفاعات بالا زير آتش ضدانقلاب قرار گرفتيم حدود ساعت 4 بعدازظهر با 3 فروند بالگرد كه يكي پس از ديگري در منطقه اي به زمين نزديك ميشدند و ما از آنها به بيرون ميپريديم. به محل مورد نظر رسيديم. درحال تخليه و جمع آوري تجهيزات بوديم كه دو گلوله ي خمپاره به نزديكي مان اصابت نمود، تا به خود آمديم خود را در جمع برادراني از تيپ هوابرد ديديم كه پيكره ي اصلي آن ستون را تشكيل مي دادند. همراه شهيد شهرام فر به سمت دره اي راهنمايي شديم. و در همان حال عناصر خود فروخته ضدانقلاب بي امان از ارتفاعات بالا و با سلاح هاي سبك ما را زير آتش داشتند. دو فروند هواپيماي F-5 و دو فروند بالگرد هم در بالاي سر ما در حال  پرواز بودند و ارتفاعات اطراف ما را بمباران مي كردند. البته چون منطقه كاملاً جنگلي و با درختان كهنسال بلوط پوشش داشت مسلماً تلفات مختصري به نيروهاي ضدانقلاب وارد مي شد.   حدود 30 دستگاه خودرو دراثر آتش دشمن سوخت خودروهاي موجود در ستون كه به واسطه ي ضعف آموزش رانندگان آن ها به فاصله ي بسياركمي از هم قرار داشتند توسط سلاح هاي ضد تانك از ارتفاعات مشرف به ستون، زيرآتش قرار گرفتند، حدود 30 دستگاه خودرو مورد اصابت واقع شد و در اين ميان سلاح هاي نيمه سنگين ما هم در آتش سوخت و از بين رفت. تعدادي از پرسنل هم يا شهيد شده و يا به سختي مجروح شده بودند. حضور فيزيكي شخص شهيد سپهبد علي صياد شيرازي باعث تقويت روحيه پرسنل بود. بيش از 48 ساعت بود كه كسي غذا و آب  كافي نداشت. وسيله ي خواب وجود نداشت و تمامي پرسنل فقط با يك قبضه تفنگ انفرادي در دره ها و شيارهاي منطقه با وضعي خسته و آشفته قرار داشتند. تمامي ارتفاعات مشرف در دست دشمن بود و محيط 360 درجه اي اطراف ما كاملاً محصور و در دست دشمن قرار داشت. تا شهر سردشت حدود 18 كيلومتر و تا بانه 30 كيلومتر فاصله داشتيم. هيچ گونه راه مواصلاتي در اختيار ما نبود، در صورتي كه پشت دشمن كاملاً باز بود . تمام ارتفاعات مشرف و سركوب در اختيار ضدانقلاب بود و نيروهاي خودي به شدت زير آتش آنها قرار داشتند. جنگ رواني دشمن با بي سيم كاملاً روي فركانس هاي بي سيم هاي ما بود و هر چه تغيير فركانس ميداديم، به زودي آنها را رديابي مي كردند و با ما تماس مي گرفتند. تمام تماسها جنگ رواني بود. مثلاً مي گفتند: اين جا قتلگاه شماست. دور شما بسته است و . . . اما از طرفي چون روحيه و باور حقيقت جويي در پرسنل ما وجود داشت، پاسخ هاي دندان شكن دريافت مي نمودند. به خصوص چون صداي علي صياد شيرازي را به هنگام مكالمات بي سيم شناخته بودند، دائم ايشان را به صورت صياد شيرازي، صياد شيرازي صدا مي زدند. چند بار من و شهيد شهرام فر به جاي علي صياد شيرازي جواب مي داديم: بگوشم. تا صداي ما را مي شنيدند ناسزا مي گفتند ، ولي در پاسخ فقط مي خنديديم و بالابودن روحيه را به رخ آن ها مي كشيديم.    ادامه دارد .... 
  20. مجوز شرعی سرتیپ منوچهر کهتری   در نبرد کوي ذوالفقاري نیروهاي گردان 153 و سایر نیروهاي داوطلب و مردمی نیروهاي عراقی را به عقب راندند و در روستاهاي بهمنشیر مستقر شدند. در لحظه ورود نیروهاي خودي که در حال پیشروي بودند و عراقیها در حال عقب نشینی، اوضاع بسیار آشفته بود. اهالی روستاها، خانه و کاشانه شان را رها کرده و رفته بودند. تعداد قابل توجهی گاو و گوسفند هم در منطقه سرگردان بودند و این سو و آن سو میرفتند. سرهنگ ارجمندي پیشنهاد کرد در صورت لزوم بخشی از این احشام را به عنوان تأمین مواد غذایی نیروها استفاده کنیم. پیشنهاد او خیلی خوب بود و نیاز به کسب تکلیف از مسئولین امر بود که در جواب ارجمندي گفتم: خوب فکري است، ولی ما نیاز به دریافت مجوز شرعی داریم. در این حال گلوله اي در منطقه به زمین خورد و ناگهان گاوهایی که در منطقه ویلان بودند خود را به زمین انداختند. با تعجب به آنها نگاه کردم که سرهنگ ارجمندي گفت: - جناب کهتري دیدید؟ - گفتم: بله. - گفت: از دیروز که به این منطقه آمده ایم هر وقت صداي انفجار با شلیک بلند میشود، این گاوهاي زبان بسته مثل ما، خود را به زمین می اندازند.  در این حال صداي شلیک رگباري از نزدیک به گوش رسید و همان گاو را که تازه از زمین بلند شده بودند دوباره خود را به زمین انداختند. سرهنگ ارجمندي که متوجه دقت من بود گفت: - نمیدانم گاوها این کار را از ما یاد گرفته اند یا اینکه به صوررت غریزي انجام میدهند. در حالی که نگاهی به او میکردم گفتم: - دلیلش هرچه باشد، این سود را براي این زبان بسته ها دارد که خودشان را از شر سلاحهاي کور صدامیان در امان نگه میدارند ادامه دارد ...
  21.   یه حوانمردی پیدا بشه ایلم رو یه جا که بشه دید آپلود کنه
  22. به خاطر مداومت پروازی پایین اش گفتم که بیشتر از این زمان بشه هرچند هزینه ی خود باطری هم کم نیست ، برق برای شارژ هم همیشه در دسترس نیست
  23.   به جای باطری از ژنراتور بنزینی یا گازوئیلی استفاده میکنی ، مدت زمان پروازش هم زیادتر میشه       شما رو که ول کنن بی 2 هم میسازی ، با ماهواره بر هم انسان میبری ماه بذار همین ها که سخت هست رو بسازیم :|