[[Template core/front/profile/profileHeader is throwing an error. This theme may be out of date. Run the support tool in the AdminCP to restore the default theme.]]

تمامی ارسال های RezaKiani

  1. RezaKiani

    توپ دریایی پیشرفته‌ی Goalkeeper CIWS

    شاید سرجنگی اش رو برداشته بودند. peace_sign شما دوتا عجب زوج باحالی تشکیل دادید. دست هر دوتا تون درد نکنه از مطالبتون خیلی استفاده می کنیم. این توپ یه خورده قدیمی بود(1975) ورژن جدیدتر نداره؟
  2. RezaKiani

    غوص وصعود زيردريايي

    من سیالات نخوندم واسه همین از دوستانی که مکانیک سیالات خوندن دعوت می شه دراین بحث شرکت کنند چون تخصص اونها است. درباره تعادل دوتا بحثه تعادل استاتیک و دینامیک. اینکه یه زیردریایی تعادلش رو چه جوری حفظ کنه دقیقا مثه هواپیما می مونه چونکه جفتشون در سیال اطرافشون شناورهستند. حالا مشکل شد دو تا چون بایدیکی که متخصص آیرودینامیک هست بیاد ومسئله رو حل کنه. البته مسئله غلت رو توی هواپیما با سکان عمودی حل کرده اندو شاید این مسئله در زیردریایی توسط این برجک بزرگش حل بشه(البته شاید) الکتریشن جان من فکر کنم که این سازه هستش که وزن زیردریایی رو تحمل می کنه نه کف اون.
  3. سابقه ساختن این جور رنگها به زمان جنگ جهانی دوم برمی گرده. کاشکی دوستان لطف می کردن ویه مطلب کامل درباره تاریخچه این رنگها توی سایت قرار می دادند. خیلی خوب می شد...
  4. راستش یه چن وقتیه دوستان هی می گن که باید با موشک اسرائیل رو بزنیم به خودم گفتم شاید بد نباشه عکس ماهواره ای چند تا از پایگاه های هوایی اسرائیل رو براشون بذارم. البته اینا درشتاشه شاید یه چند تا فرودگاه ریزه میزه هم داشته باشند. به هر حال این شما واین اسرائیل این عکس خودش این عکس جنوبش این عکس شمالش سه تا عکس اول رو بزرگ گذاشتم که واضح تر بشه.بقیه رو دوستان می تونند توی گالری پیداکنن. این عکس یکی از سایتهای هسته ایش بقیه هم عکس فرودگاه هاش یه دونه عکس هم سایت موشک ضدموشک آروو هست: این یکی آشیانه های خیلی بامزه بودند این هم سایت آروو دوستان اگر عکس دیگری پیداکردند لطف کنند و در سایت قرار بدهند.
  5. RezaKiani

    نقاط استراتژیک اسرائیل

    این چند تا عکس هم از پایگاه های دریایی بزرگشون گرفتم. اسکله های کوچیک و خرده مورده شون باشه سر یه فرصت مناسب
  6. سرانجام در آغاز ماه مارس 1985 زمان خارج شدن از کلاس درس فرارسید. در این هنگام هنوز 13 نفر در حال ادامه دوره آموزشی بودند و با تقسیم کردنمان به سه تیم هر تیم را در آپارتمانی در اطراف تل آویو مستقر کرده بودند. تیمی که من عضو آن بودم در آپارتمانی در گیواتایم به سر می برد و آپارتمانهای دو تیمدیگر در خیابانهای دیزنگوف" و "بن گورین" بود. هر یک از آپارتمانها هم خانه امن، و هم ایستگاه اطلاعاتی به حساب می آمد. محلی که من در آن به سر می بردم آپارتمانی بود در طبقه چهارم با بالکنی متصل به اتاق نشیمن، بالکنی دیگر در سمت آشپزخانه، دو اطاق خواب، یک حمام و یک انباری جدا. این آپارتمان خلوت و مبله به یک مامور اطلاعاتی تعلق داشت که در خارج به سر می برد. مسئولیت این خانه امن و ایستگاه به عهده شای کائولی بود. سایر استخدام شدگانی که در این پایگاه به سر می بردند عبارت بودند از "تسوی جی"(روانکاو)، آریک اف"، آیوگدورا" و آدم دیگری به نام "امی که به چندین زبان مسلط بود و علاوه بر سیار عیوب بارزش این نقص را نیز داشت که در محیطی که دود کردن دائمی سیگار بخشی از آداب و شعائر زندگی به حساب می آمد، آدمی ضدسیگار به شمار می رفت. او اهل حیفا و مجرد بود. قیافه اش به هنرپیشه های سینام می مانست و ترسی دائمی از این داشت که کسی به او صدمه بزند. من سر در نمی آوردم با وجود این مشکل روانی چگونه آزمایشهای موساد را از سر گذرانده است. ما هر پنج نفر حدود ساعت 9 و در حالی وارد آنجا شدیم که چمدانهایمان در دست و 300 شکیل پول نقد در جیبمان داشتیم. در مقایسه با ماهانه 500 شکیل حقوق افراد استخدام شده در آن زمان، این مبلغ پول خوبی بود. از اینکه آمی هم همراه ماست دلخور بودیم زیرا وی آدم نچسبی بود. بنابر این گفتگویی طولانی را درباره اینکه چنانچه پلیس به سراغمان بیاید چه باید بکنیم و چگونه باید برای تحمل کتک خوردن آماده شویم، شروع کردیم. هدفمان این بود که ناآرامی آمی را افزایش دهیم و او را ناراحت تر کنیم. از این بدجنسی و حرامزاده بازی خودمان کیف می کردیم. وقتی ضربه ای به در خورد آمی از جا پرید و نمی توانست اضطراب خود را پنهان کند. پشت در شای کائولی بود که با زحمت پاکتهای بزرگ سیگار برگ را برای هر یک از ما همراه می آورد. آمی سر او داد زد:" دیگر از این طور چیزها نمی خواهم!" کائولی به او گفت برگردد و به سراغ "آراله شرف" مدیر دانشکده برود. آمی به گروهی که در خیابان دیزنگوف سکنا داشت پیوست، اما یک شب که پلیس به آنجا وارد شد و به در کوفت از جا برخواست و گفت:" به اندازه کافی تحمل کرده ام." آنگاه بیرون رفت و دیگر پیدایش نشد.تعداد ما به 12 نفر کاهش یافت. پاکتهای کائولی حاوی برگه های ماموریت ما نیز بود. من وظیفه داشتم با مردی به نام مایک هراری" تماس بگیرم. نام این مرد در آن هنگام برای من معنایی دربرنداشت. همچنین باید اطلاعاتی پیرامون یک خلبان سابق که طی جنگ استقلال در اواخر دهه 40 به صورت داوطلب خدمت کرده بود و دوستانش او را به نام "میکی" می شناختند اطلاعاتی به دست آوردم. کائولی به ما گفت باید در اجرای ماموریت با یکدیگر همکاری کامل داشته باشیم. این کار مستلزم طرح نقشه عملیاتی و طرح یک "مسیر مشخص" برای حفظ امنیت آپارتمان بود. کائولی همچنین به هر یک از ما اسناد هویت –نام من در این اسناد هم سیمون بود- و چند فرم نوشتن گزارش تحویل داد. ابتدا باید مخفیگاهی برای اوراق خود تعبیه می کردیم و سپس به جورکردن داستانی می پرداختیم تا در صورت تهاجم پلیس به آپارتمان جمع شدنمان در آنجا توجیه داشته باشد. بهترین کار برای جور کردن این توجیه استفاده از روش "توجیه زنجیره ای" بود. من باید می گفتم اهل "هالون" هستم و در کافه ای با جک که صاحب آپارتمان است آشنا شده ام. جک برای دو ماه به خارج رفته و گفته من می توانم از آپارتمانش استفاده کنم. بعد باید اظهار می کردم با آریک که دوست دوران خدمت من در حیفا است در رستورانی برخورد کرده ام و او هم پیش من آمده است. آویگدور هم دوست آریک معرفی می شد و ارتباط آنها هم برای خودش داستان جداگانه ای داشت. به این ترتیب، جمع شدن ما در آن آپارتمان توجیه می شد. در مورد کائولی هم به او گفتیم که خودش باید داستانی برای توجیه حضورش در آپارتمان بتراشد. مخفیگاهی در میز اتاق نشیمن ساختیم: میز چهارگوشی بود از چوب که یک لایه شیشه روی آن انداخته بودند. ما به دقت یک لایه دیگر تخته روی سطح میز قراردادیم و می شد به راحتی با بلند کردن لبه میز مدارک را به سرعت زیر آن پنهان یا خارج کرد. تعداد کمی از مردم ممکن بود فکرشان به جستجوی چنین جایی برسد. همچنین در مورد یک علامت مخصوص کوبیدن به در آپارتمان توافق کردیم: دو ضربه متوالی، یک ضربه، دو ضربه متوالی، یک ضربه. به این ترتیب معلوم می شد یک نفر از افراد خودی پشت در است. باید قبل از بازگشت به آپارتمان به آنجا تلفن کرده و پیام رمز مخصوصی را رد و بدل می کردیم. اگر هم کسی در خانه نبود، علامت فقدان خطر، حوله زرد رنگی بود که روی بالکن آشپزخانه آویزان می کردیم. روحیه مان وحشتناک بود. احساس می کردیم در هوا پرواز می کنیم. با وجود آنکه می دانستیم هنوز در حال گذراندن دوره آموزشی هستیم ما به هر حال داشتیم کار واقعی می کردیم. روز بعد و قبل از آنکه کائولی از خانه بیرون برود، طرح های خودمان را برای رفتن به سراغ سوژه هایمان و جمع کردن اطلاعات درباره آنها فراهم کرده بودیم. از آنجا که آدرس آنها در دست بود تحت نظر گرفتنشان قدم اول به شمار می رفت. به این ترتیب آویگدور به سراغ خانه هراری رفت تا آن را تحت نظر بگیرد و من هم به سراغ کسی رفتم که قرار بود در موردش تحقیق کند. این شخص صاحب شرکتی به نام "پاکیس تویز" بود. تمام چیزی که در مورد هراری در دست داشتم نام او و آدرس او بود. نامش در کتابچه تلفن به چشم نمی خورد. اما به هر حال نام او در کتابخانه و در لیست معرفی شخصیتهای مهم اسرائیل وجود داشت. در مورد سوابق او چیز زیادی دیده نمی شد: فقط نوشته بود رئیس شرکت بیمه "میگدال" است که بزرگترین شرکت بیمه کشور به شمار می رفت و اداره مرکزی آن در ناحیه هکیره قرار داشت. بسیاری از ادارات دولتی در این خیابان هستند. همچنین در معرفی اش گفته می شد که همسر هراری در کتابخانه دانشگاه تل آویو کار می کند. تصمیم گرفتم به بیمه میگدال بروم و تقاضای کار کنم. مرا به بخش نیروی انسانی فرستادند و در حالی که در نوبت انتظار بودم مردی همسن خودم را دیدم که در یکی از دفاتر آنجامشغول کار است. شنیدم که یکی دیگر از افراد او را "یاکوف" صدازد. از جا بلند شدم، به سراغ او رفتم، و گفتم:"شما یاکوف نیستی؟" او گفت:" بله شما که هستید؟" -"من سیمون هستم. تو را به یاد می آورم. با هم در تل هاشمور بودیم." این محل عمده ترین مرکزجذب نیرو برای ارتش اسرائیل بود و معمولا گذار همه کس به آنجا می افتاد. او پرسید:" چه سالی آنجا بودید؟" به جای پاسخ مستقیم به او گفتم:" از سری 203 هستم." این شماره سری وارد شدگان به ارتش طی دوره خاصی بود و نشانگر سال یا ماه خاصی نبود. یاکوف گفت:" من هم از سری 203 هستم." -"نیروی هوایی؟" -"نه، رسته تانک." با خنده گفتم:" آه، عاقبت پانگوس شدی!"(پانگوس لغتی عبری است که معنی قارچ می دهد و منظور از کاربردش اشاره به خدمه تانک است که اغلب در جایی تاریک و مرطوب به سرمی برند.) به یاکوف گفتم هراری را دورادور می شناسم و از او پرسیدم آیا راهی برای یافتن کار سراغ دارد یا نه. او گفت:"آه بله. دارند فروشنده استخدام می کنند." -"آیا هراری هنوز رئیس است؟" او گفت :"نه نه" و نام شخص دیگری را برد. -"خوب، پس هراری الان چکار می کند؟" یاکوف گفت:" دیپلمات است، در ضمن در ساختمان کور به صادرات وواردات مشغول شده." این حرف او درست بود، زیرا آویگدور گزارش کرده بود اتومبیل مرسدسی را با پلاک سفید سیاسی در خانه هراری دیده است. در آن هنگام من گیج شده بودم. زیرا معاشرت آدمی که نام عبری داشت با دیپلماتها بسیار شک برانگیز بود. در اسرائیل همه دیپلماتها را جاسوس به حساب می آورند. به همین دلیل یک سرباز اسرائیلی که برای رفتن به جایی در کنار جاده ایستاده حق ندارد سوار اتومبیلی شود که پلاک آن سیاسی است. اگر چنین کند او را به دادگاه می کشانند. وقتی آویگدور گزارش داد اتومبیل سیاسی را در خانه هراری دیه ما نفهمیدیم که این اتومبیل خودش است. فکر کردیم متعلق به مهمان اوست.
  7. RezaKiani

    نقاط استراتژیک اسرائیل

    دوستان به نکته جالبی اشاره کردید. من عکس هوایی توپولوف160 رو از همین گوگل ارث گرفتم و توی سایت گذاشتم ولی در تمام فرودگاه های اسرائیل تنها هواپیمای نظامی که دیدم سی130 بود . یعنی اسرائیلی ها حتی یه دونه هواپیمای جنگنده خارج از آشیانه هاشون ندارند؟ peace_sign
  8. بابک جان سلام! بازهم حق باشما است و اسم موشک همون است که شما نوشته اید یعنی استورم شادو. این جور که ویکیپدیا نوشته در موشک اندازهای سیلور فرانسه دارند روی این مسئله کار می کنند که استورم شادو را ازش شلیک کنند ولی ننوشته که الان این کارو کردند یا نه. در مورد ویکیپدیا باید بگم که بر خلاف اونچه که بعضی از دوستان می گن یکی از معتبر ترین سایتها است و تعداد غلطهاش در هر صفحه از دایره المعارف برتانیکا کمتر است . به هر حال بهتره که اطلاعاتمون را با چند تا منبع مقایسه کنیم. یکی از بهترین منابع این سایت است درباره شناورها و کشتی ها: http://www.naval-technology.com/ این سایت خودش یکی از منابع اصلی مطالب ویکی پدیا هستش. به هرحال حالا که نمی تونیم از کتابهای معتبر خارجی استفاده کنیم مجبوریم که به همین منابع اکتفا کنیم. باز هم از دقتت تشکر می کنم و از آقای برقکار هم بابت مطالب به روز و به درد بخورشون. رضاکیانی
  9. عکس ماهواره ای از دو فروند بلک جک(بالا) در کنار چند تا توپولوف 95(پایین) از پایگاه بمب افکنهای استراتژیک انگلس
  10. نیروی دریایی فرانسه موشک اندازهای سیلور خودش رو به موشکهای کروز "سیلورشادو" مجهز کرده. http://en.wikipedia.org/wiki/Type_45_destroyer از تذکر تون ممنونم بابک جان
  11. برخی از جفتها در داخل آب با یکدیگر بازی می کردند، چند جفتی می رقصیدند، و دیگران هم روی تشکهایی که در اطراف استخر بودند یکدیگر را در آغوش داشتند. هرگز چیزی شبیه به این ندیده بودم. من گفتم:" بیایید اسم همه شان را بنویسیم." حیم پیشنهاد کرد دوربین بیاوریم و از آنها عکس بگیریم اما میشل گفت:" مرا در این جریان وارد نکنید. می خواهم در اداره باقی بمانم." یوزی موفقت کرد و حیم پذیرفت که برداشتن عکس احتمالا غیرعاقلانه است. حدود 20 دقیقه در آنجا ماندیم. کارشان سراپا بی شرمی بود و زوج خود را با یکدیگر عوض می کردند. دیدن این منظره مرا واقعا تکان داد. مسلما این آن چیزی نیست که انسان انتظارش را دارد. آدم به این افراد به چشم قهرمان نگاه می کند، به آنها احترام می گذارد، و بعد می بیند در کنار استخر "سکس پارتی" به راه انداخته اند. با این حال، حیم و میشل شگفت زده به نظر نمی رسیدند. به آرامی آنجا را ترک کردیم، به سراغ اتومبیلمان رفتیم، آن را تا دروازه هل دادیم و تا زمانی که به ته سرازیری تپه نرسیدیم آن را روشن نکردیم. بعدها این جریان را کنترل کردیم و فهمیدیم چنین مهمانی هایی اغلب اوقات برپامی شود. اطراف استخر موساد مطمئن ترین نقطه در تمام اسرائیل است. کسی تا عضو موساد نباشد به آنجا راهی ندارد. بدترین چیزی که می توان اتفاق بیافتد چیست؟ کارآموزی آدم راببیند. در مقابل وی چه می توان کرد؟ همیشه باید وجود چنین چیزی را انکار کرد. فردای آن روز نشستن در کلاس و گوش دادن به سخنان "هسنر" که شب پیش او را در چنان وضعی دیده بودیم برایمان عجیب و مشکل بود. به یاد می آورم از او سوالی پرسیدم. گفتم:"پشتتان چطور است؟" او گفت:" چطور؟" "طوری راه می روید که انگار فشار زیادی تحمل کرده است." حیم نگاهی به من کرد و بعد آنچنان برای خندیدن به زیر میز خم شد که نزدیک بود چانه اش به زمین بخورد. پس از سخنرانی نسبتا طولانی و خسته کننده هسنر درس دیگری در مورد ساختار ارتش سوریه داشتیم. طی این جلسات درس و سخنرانی جلوگیری از به خواب رفتن کار مشکلی بود. اگر این حرف ها در بیرون و در جایی مثل بالای ارتفاعات جولان می زدند شاید جالب بود اما گفتن همه این مطالب درباره جایی که سوری ها در آن صف کشیده بودند در اینجا خسته کننده به نظر می رسید. جلسه ای را هم به آموزش موضوع جدیدی درباره امنیت ملاقات با عامل در کشورهای پایگاه (غیرعرب) گذراندیم. جلسه اول شامل یک فیلم آموزشی در همین موضوع بود که از طرف موساد تهیه شده بود. فیلم اثر چندانی روی ما نداشت، همه آنچه نشان می داد افرادی بود که در رستوران نشسته بودند. آنچه مهم است فراگرفتن چگونگی انتخاب یک رستوران و انتخاب زمان ملاقات است. قبل از هر ملاقات ابتدا باید کنترل کنیم و مطمئن شویم کسی در حال مراقبت نیست. اگر قرار است عاملی را ملاقات کنیم باید از وی خواست ابتدا وارد شده و بنشیند تا از اینکه تعقیب می شود یا نه مطمئن شویم. انجام هر حرکتی در این حرفه قاعده و قانون دارد و اگر این قواعد زیرپا گذاشته شوند ماموری که آنها را مورد بی اعتنایی قرار داده از دست می رود. اگر در رستوران منتظر یک عامل باشیم هدف نشسته ای به حساب می آییم. حتی اگر عامل بلند می شود تا به دستشویی برود بهتر است در انتظار نمانیم و برگردیم. این موضوع یکبار در بلژیک وهنگامی رخ داد که رابطی به نام "ساداک آفیر" یک عامل عرب را ملاقات می کرد. وقتی چندین دقیقه کنار یکدیگر نشستند، عرب گفت باید برود و چیزی را همراه بیاورد. هنگامی که برگشت آفیر هنوز همان جا نشسته بود. عامل اسلحه ای کشید و بدن آفیر را با سرب سوراخ سوراخ کرد. او به طرز معجزه آسایی نجات یافت و عامل نیز بعدا در لندن کشته شد. آفیر برای نشان دادن اینکه چگونه یک اشتباه کوچک می تواند خطرناک و مرگ آور باشد این داستان را برای همه تعریف می کرد. دائما به ما آموخته می شد که چگونه امنیت خودمان را حفظ کنیم. مربیان دائما می گفتند:" آنچه اکنون یادمی گیرید مثل چگونه سوار شدن بر دوچرخه است وقتی به راه افتادید دیگر نباید در مورد آن فکر کنید." استخدام کردن افراد برای جاسوسی شبیه به غلتاندن یک سنگ در سراشیبی یکی تپه است. ما عبارت ایستادن بر فراز تپه و فروانداختن سنگ را برای توصیف کار به کار می بردیم. اجیر کردن آدمها نیز این گونه است: آدمی را در اختیار می گیرید و به تدریج وادارش می کنید کاری غیرقانونی و غیراخلاقی را انجام دهد. او را به طرف پایین تپه فشار می دهد. اگر سنگ روی پایه ای گیر کند کمکی به شما نخواهد کرد و به دردتان نمی خورد. در این کار تمام هدف استفاده کردن از مردم است، اما به منظور استفاده از آنها، باید آنها را هدایت کنید و شکل دهید. اگر با کسی طرف باشید که مشروب نمی نوشد، عطش جنسی ندارد،احتیاجی به پول حس نمی کند، مسائل سیاسی ندارد و از زندگی اش راضی است نمی توانید اجیرش کنید. کار یک رابط سرو کله زده با خائنان است. یک عامل هر قدر هم کارش معقول باشد باز هم یک خائن است. رابط با بدترین نوع مردم سروکار دارد. ما در این حرفه نمی خواهیم به زور کسی را وادار به انجم کاری کنیم. نباید این کار را می کردیم. باید افراد را بازی می دادیم و می فریفتیم. هیچکس ادعا نمی کند کاردر دستگاه اطلاعاتی حرفه خوبی است.
  12. بابک جان سلام! شما لطف دارید ولی من هیچ وقت ادعا نکردم که تمام پستهایی که می ذارم معتبر هستند. من هم یه آدم هستم و مثه هر آدم دیگری ممکنه اشتباه کنم. به هرحال مرسی از لطف شما. توی این آدرسی که گذاشتم فکر کنم تمام اطلاعات مورد نیازت رو بتونی پیداکنی. پایدار باشی و پاینده رضا
  13. http://www.aeronautics.ru/sukhoi/t4mshistory.htm اقا بابک شرمنده! اشتباه ترجمه کردم. نوشته که در سال 1972 این طرح با رقیبش که یه طرح از توپولوف بوده به نام ام160و از روی هواپیمای مسافربری توپولوف144 ساخته شده بوده وارد رقابت شد. یعنی اینکه ام160 از روی توپولوف 144 ساخته شده ولی من اشتباهی فکر کردم که سوخو تی4 از روی کونکورد اسکی ساخته شده. به هرحال.... هر چی درباره این غول بیابونی بخواهی در این سایت هست. یه مطلب جالب هم آخرش نوشته که درسته این هواپیما ساخته نشد ولی مسائل فنی که در هنگام طراحی این هواپیما حل شدند بعدها سبب شد تا طراحی هواپیماهایی مثه سوخو27 و میگ 29 و بلک جک ساده تر انجام بشن. باز هم معذرت. رضا
  14. RezaKiani

    ایا میدانید !؟

    از کجا معلوم آمار اونها درست باشه؟؟؟؟
  15. RezaKiani

    وافن اس‌اس Waffen SS

    من که اصلا در مورد اعراب اینجا چیزی نگفتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! peace_sign
  16. خیلی خوب بود امین جان.
  17. RezaKiani

    اف 14 در برابر فیتر

    شبرو عزیز اصولا تخصص من نیست و فکر کنم باید از آقا حامد بخواهیم این کارو بکنه ر شماره های68 و 69 مجله ماشین مصاحبه ای از مک زینسکی به چاپ رسیده است که مطالعه آن نیز خالی از لطف نمی باشد. وینگ من پرواز درباره درگیری خود و لیدرش با فیترهای لیبیایی به نکات جالبی اشاره می کند متاسفانه من فقط قسمت دوم مصاحبه رو پیداکردم. سعی می کنم قسمت اولش رو هم پیداکنم به هرحال: " در این زمان من به حالت شیرجه درآمده بودم و می خواستم با یک گردش سریع خودم را به پشت هواپیمای لیدر لیبیایی برسانم. فرمانده کلیمن هم گویا در همین فکر بود. ولی وقتی دید من به سراغ هواپیمای لیدر رفته ام مسیرش را عوض کرد و به سراغ وینگ من رفت. فکر کنم این یک عکس العمل طبیعی بود که ما به سراغ کسی که به ما شلیک کرده بود برویم. فرمانده کلیمن به سرعت در پشت سوخو22 وینگ من لیبیایی قرارگرفت. ولی جهت پرواز فرمانده کلیمن و خلبان لیبیایی طوری بود که خورشید در پشت هواپیمای سوخو22 قرارداشت و دید را برای کلیمن مشکل می ساخت. البته فکر نمی کنم که خلبان لیبیایی عمدا این کار را کرده بود و تصور می کنم که این یک حالت اتفاقی بود. قوانین درگیری برای ما چنین توجیه شده بود: 1- چنانچه آدمیرال فرمانده مان با کد رمز از ما بخواهد که شلیک نماییم. 2- چنانچه کسی به ما شلیک کند. بنابراین ما اکنون در حالت دوم بودیم، یعنی می توانستیم شلیک کنیم، چون به ما شلیک شده بود و از نظر ما هر دو هواپیمای سوخو22 اکنون هواپیمای مهاجم بودند. هنگامی که وینگ من لیبیایی از جلوی خورشید خارج شد فرمانده کلیمن چهل درجه با امتداد دم هواپیمای وی زاویه داشت و یک کیلومتر عقب تر از وی بود. او در این حالت یک موشک سایدویندر از پایلون آ1 خود شلیک کرد. موشک از هواپیما جلوزد و با یک دور 90 درجه خود را به دم هواپیمای لیبیایی رسانید و به آن برخورد نمود. فرمانده کلیمن و ستوان ونلت قطعات تکه تکه شده ای را ز هواپیما مشاهده کرده بودند ولی مطمئن نبودند که آنها قطعات بوده اند و یا قطعات منفجرشده تسلیحات آن. به هرحال، خلبان آن بلافاصله به بیرون پرید و چترش بازشد. لیدر گروه که من به دنبالش رفته بودم اوجگیری کرده و گردش خود را به پایان رسانیده بود و داشت مستقیم به طرف شمال می رفت. او در این هنگام می خواست که یک دور به سمت راست را آغازکند که من در موقعیت خوبی از نظر آتش نسبت به وی قرارگرفتم. من هم موشک سایدویندر خود را مسلح کرده و از پایلون آ1 شلیک کردم. موشک مستقیم به اگزوز موتور وی رفت و بر اثر انفجار از بال هواپیمایش به عقب همه چیز منفجر شد و به آتش کشیده شد. من چون فاصله ام از وی کمتر از یک کیلومتر بود و درست در موقعیت ساعت 6 وی قرارداشتم از این می ترسیدم که قطعات منفجر شده هواپیمای وی به من اصابت کند و با این شلیک در واقع به طرف خودم شلیک کرده باشم. به همین خاطر با یک اوجگیری سریع که 6 جی نیرو وارد شد عمودی شروع به اوجگیری نمودم و هنگامی که از قطعات متلاشی شده هواپیمای سوخو22 رد شدم هواپیما را به حالت رل معکوس درآوردم و در حالت معکوس به پایین نگاه کردم. هواپیمای سوخو از بال به طرف جلوی آن معلق زنان به پایین می رفت و بعد چند چرخش دیدم که خلبان از آن بیرون پرید، ولی بازشدن چتر وی را ندیدم. معمولا چترهای نیروی نظامی آمریکا دستگاه فشارسنج دارد و چتر در ارتفاع 10 تا 15 هزار پایی سطح دریا به طور اتوماتیک بازمی شود وچون هواپیمای سوخو در ارتفاع 20000پایی ساقط شد، احتمال این هست که چتر آنها هم مانند چترهای آمریکایی باشد و چتر در ارتفاع پایین تری باز شده که من آن را ندیده ام. پس از پایان ماجرا من و فرمانده کلیمن حدود 12 کیلومتر با یکدیگر فاصله داشتیم که بلافاصله خود را به یکدیگر رساندیم و راهی ناوهواپیمابر نیمیتز شدیم. تازه در راه برگشت فرصت فکر کردن به آنچه که گذشته بود را پیدا کردیم. در واقع شلیک موشک از طرف سوخو22 ما را متعجب کرده بود و همه چیز آنقدر سریع اتفاق افتاد که فکر نمی کنم هیچگونه ترسی در هیچیک از طرفین به وجود آ»ده باشد. ما احساس می کردیم که وظیفه ای به ما محول شده است که باید آن را انجام می دادیم و این بیشتر یک عکس العمل طبیعی بود که سالها تمرین و کلاس و پرواز به ما آموخته بود واینجاست که تعلیمات و وسائل خوب ارزش خود را نشان می دهند. خوشبختانه ما از عهده کاری که برای آن تربیت شده بودیم برآمدیم. آن روز تمام هواپیماهای دیگر هم موجشان با ما یکی بود و می توانستند حرفهای ما را در موقع درگیری بشنوند. در واقع کل ماجرا از زمان شلیک توسط آنها تا دومین شلیک توسط ما فقط چهل و پنج ثانیه به طول انجامید. کاپیتان ناوهواپیمابر نیمتیز در کشتی اعلام کرده بود که دو سوخوی لیبیایی توط دو اف14 سرنگون شده اند و کشتی غرق در هیجان بود. بالاخره وقتی که رسیدیم فرمانده کلیمن اول اقدام به نشستن کرد که بوتر شد.(حالتی که هواپیما تمام سیمهایی را که باید با قلاب دم هواپیما درگیر شده و هواپیما را نگاه دارند را رد می کند و مجبور می شود که اقدام به پرواز مجدد برای نشستن نماید که این حالت را گو اراند می گویند.) این حالت برای وی باورنکردنی بود، زیرا وی از آن خلبانهایی است که معمولا بولتر نمی کنند. قاعدتا باید خیلی هیجان زده می بود که این کار را کرد. من خوشبختانه توانستم با اولین سعی خودم را روی عرشه موتقف نمایم و فرمانده کلیمن باردوم هم بولتر کرد. در تاریخچه پروازی وی دو بوتلر پشت سر هم سابقه نداشت. در عوض بارسوم چنان نشست که هر 3 سیم را با قلاب درگیرکرد که به معنای نشستن بدون نقص می باشد. در زمانی که ما مشغول تاکسی کردن به محل پارک خود بودیم تقریبا همه به دور هواپیمایمان جمع شده بودند. افراد تیم اردنانس سیمهایی را که پس از رها شدن سایدویندرها به جای می ماند از هواپیما جداکرده و به عنوان یادگار به ما دادند، و روی دم هر دو هواپیما دو عکس هواپیمای سوخو22 را با رنگ سیاه نقاشی کردند. در واقع قبل از اینکه ما از هواپیما پیاده شویم تمام این عملیات انجام شده بود. اتفاق جالب دیگر این بود که یک اف14 دیگر که بعد از ما برای نشستن می آمد نمی دانم بر حسب تصادف یا از خوشحالی با سرعت 700 کیلومتر در ساعت از کنار ناوهواپیمابر رد شد و تمام فلر(وسیله ای که موشکهای تعقیب حرارتی را گول می زند و مانند یک گوی آتشین است) های خود را رهاکرد که فرود این فلرها با آن سرعت و رنگ مانند نمایش آتش بازی و بسیار دیدنی بود.
  18. در روز 18آگوست 1981 دو فروند تامکت آمریکایی با دو فروند سوخو22 لیبیایی داگ درگیر شدند که در نهایت منجر به سرنگون شدن هر دو سوخو شد. این نوشته که در زیر اومده متن مکالمات رادیویی این هواپیماها است که توسط برج کنترل ناوهواپیمابر ضبط شده. خداوکیلی هر کس که تونست ترجمه اش بکنه که ما هم بفهمیم چی می گند.این شما و این هم مکالمه: [/align]00:03 102 Going to [garbled] right now, I'll stay in[garbled]scan. 00:07 Bare Ace (Air Intercept Controller) And 102 [garbled] 226 36 00:15 102 Tweny miles for 102. Twenty thousand feet. 00:19 Bare Ace 225 at 33 102. 00:24 Bare Ace And what's your [garbled something about the contact]? 00:27 102 102's got one 214 16 miles out, that's all I've got. 00:31 102 He appears to be turning a little bit left giving us a left aspect. I'm in single target track. 00:38 102 14 miles 21,000. 00:44 Bare Ace 113 say your heading. 00:48 113 113s heading 070 00:54 102 10 miles 00:54 102 102. The bogeys got us on his nose now 8 miles. 01:03 102 We're at altitude, twenty thousand feet 6 miles. 01:06 Bare Ace 103, 113 your vector 100. 01:25 Bare Ace 103 state. 01:31 107 Two fitters has shot at my leader. 01:35 102 [garbled]... this is 102, we've been fire on. 01:46 Bare Ace And 102. 01:50 Bare Ace OK copy. 01:51 unknown Did you copy that Bare Ace? 01:52 Bare Ace Negative, what did one of them say? 01:54 102, 107 02:03 unknown Bare Ace, did you just copy 103? 02:05 Bare Ace That's negative. 02:05 unknown Because they said they've just been fired upon, that's what they transmitted. 02:15 Bare Ace 103 confirm you've been shot at, over. 02:18 unknown relay [garbled]confirm you've been shot at. 02:21 102 amongst interferance Affimative.[garbled] shot one of them down. 02:26 unknown relay Did you shoot one of them down? 02:29 102 It was a clean target. 02:34 107 [garbled]Want me shoot my guy down? 02:35 102 That's affirm, shoot him... shoot him down. 02:45 Bare Ace 205, 223 vector inbound at this time. 02:49 223 223 inbound 02:53 107 Fox 2 kill from music. Fox 2 kill. 02:56 102 [name] did you get him? 02:58 107 Yes sir, I did kill him.[garbled several seconds] 03:05 107 Fox 2 kill. His chute is not deploying. He is falling free. 03:08 102 OK, roger that. 03:11 Bare Ace 106 Reset CAP 5. 106, 110 reset cap 5. 03:14 107 [garbled]123 DME on the 180. And my state ten two, ten two. 03:27 102 OK I'm nine five. 03:29 Nimitz 102 107, you are clear to defend yourself. 03:31 Bare Ace 102 107, you are clear to defend yourself. Pass from the ship. 03:35 102 And this is 102 107, ah two enemy kills. 03:40 Bare Ace Say again. 03:41 102 Two enemy kills. Two MIG-23s killed. 03:45 unknown relay Two MIG-23s. You copy Bare Ace? 03:48 Bare Ace Roger.[garbled] 03:52 107 Mine was a Fitter, a Fitter. 03:59 Bare Ace 102 107 You copy? That's vector north. 04:41 Bare Ace 107, Bare Ace. 04:44 102 This is 102 go ahead. 04:47 Bare Ace Were one or two hit? 04:55 102 102 and 107 are fine. We're both headed north. And there are two... 04:58 Bare Ace Roger that. And confirm you've got two MIG-23 kills. 05:03 102 OK one was a Fitter and they're probably both Fitters. And there are two kills. 05:07 unknown relay Bare Ace you copy? There are two kills. Either Fitters or Floggers. http://www.ussbiddle.org/history/fitter_engagement.html http://www.ussbiddle.org/history/fitter_engagement_audio.html
  19. RezaKiani

    وافن اس‌اس Waffen SS

    قربونت برم. من اصولا سعی می کنم درموردی بحث کنم که درباره اش چیزی بدونم. این مورد رو هم که شما تقریبا تکمیل کرده اید. تنها توضیحی که دارم اینه که درست کردن این جور نیروهای مخصوص به نظر من درست نیس. چون باعث یه جور رقابت و چشم وهمچشمی منفی بین نیروهای رزمی معمولی و این نیروهای به اصطلاح مخصوص می شه. عراق هم یه همچی وضعی داشت. این صدام برداشته بود زبده ترین نیروهاش رو در گارد ریاست جمهوری جمع کرده بود تا مثلا ازش حفاظت کنند. زمانی که سربازهای لشکرهای عادی عراق داشتند توی فاو و شهرهای جنوب عراق می جنگیدند این گوساله ها بغداد رو دو دستی تحویل آمریکایی ها دادند. اس اس ها برعکس عمل کردند یعنی تا آخرین فشنگشون می جنگیدند ولی سربازهای عادی دید خوبی نسبت به اونها نداشتند. به هر حال این نظر من بود. شاید هم که خیلی درست نباشه. رضاکیانی
  20. خواهش می کنم امین جان! بر خلاف بعضی ها که فکر می کنند اگر چیزی بلد هستند نباید به دیگران یاد بدهند من معتقدم باید هر چیزیکه بلدهستیم در اختیار دیگران بذاریم. این جوری علم ودانش رشد می کنه ومتعالی تر می شه. راستی این لح نیستش "له" هستش. منبع مطلب فوق هم شماره 45 مجله جنگ افزار است. قربون تو رضا
  21. درس دیگری که بعد از آن یادگرفتیم توسط "اسحاق نافی" تدریس می شد که همراه خودش نمودارهایی آورد تا حمایت تدارکاتی ارائه شده به تسومت را در جریان عملیاتش توضیح دهد. این حمایت بسیار عظیم است و از خدمات حامیان داوطلب یهودی تا در اختیار گذاشتن آپارتمان و غیره را در بر می گیرد. با این حال، حمایت اصلی ارائه شده به یک رابط، در تامین اوراق پوشش اوست. ممکن است یک رابط در جایی ادعا کند مالک یک شرکت بطری سازی و یا یکی از مقامات شاخه خارجی "آی بی ام" است. آی بی ام شرکت بسیار مناسبی برای پوشش است. این شرکت آنقدر گسترده و بزرگ است که می توان سالها بدون ترس از لورفتن خود را یک مقام اجرایی شرکت آی بی ام معرفی کرد. ما حتی برخی از فروشگاه های آی بی ام را در اختیار داشتیم که در صورت نیاز خدمات خود را برای پوشش رابطها ارائه می کردند. کارکنان و دفاتری از آی بی ام در اختیار ما بودند و آی بی ام از جریان اطلاعی نداشت. اما ادعای داشتن یک حرفه و تظاهر به داشتن آن -حتی به صورت جعلی- کارآسانی نیست.کارتهای شناسایی حرفه ای، نامه های اداری با علامت چاپ شده، تلفن، تلکس و از جور چیزها لازم است. موساد امتیاز یک سری کامل از انواع شرکتها را در اختیار دارد که با داشتن آدرس و شماره ثبت به محض احتیاج به وجود آنها وجدخارجی پیدامی کنند. حتی در این شرکتها مقداری پول خرج می شود تا با پرداخت هزینه های جاری مانند مالیات و عوارض از برانگیختن سوء ظن جلوگیری شود. در همه نقاط جهان صدها شرکت از این نوع وجود دارند. در قرارگاه موساد 5 اتاق پر از ابزارآلات مربوط به این شرکتهای ساختگی بود و لیست دارایی های آنها بر حسب حروف الفبا تنظیم شده و همه وسایل در جعبه آماده ارسال قرارداده شده بود. در هر اتاق هشت ردیف قفسه وجود داشت و در هر قفسه 60 جعبه جای می گرفت. پرونده اطلاعاتی شامل تاریخچه ای بود از سوابق شرکت، اظهارنامه های مالی اش و مشخصات مالکی که آن را به ثبت داده بود. هرگونه اطلاعاتی را که رابط باید در مورد این شرکت می دانست در پرونده آن پیدامی کرد. شش ماه پس از شروع دوره، یک جلسه بین ترم داشتیم که "بابلات" خوانده می شد. این کلمه مختصر شده یک کلمه عبری به معنای "به هم زدن مجلس رقص" است. در این گردهم آیی فقط یکریز در باره هر موضوعی که پیش می آمد صحبت می کردیم. این جلسات 5 ساعت به طول می انجامید. دو روز قبل از جلسه، تمرینی داشتیم که طی آن به من و دوستم "آریک اف" گفته شد در کافه ای درخیابان "هنریتاسالد" در نزدیکی میدان "کیکرهمدینا" بنشینیم. من از آریک پرسیدم وقتی به آنجا می آمده از یک اینکه تعقیب نمی شود مطمئن شده یا نه. گفت:"بله". من هم گفتم که چنین کرده ام؛"خوب! می دانم که وقتی می آمدم خودم را پاک کرده ام. تو هم که گفتی خودت را پاییده ای. اما آن یارو چرا از گوشه مواظب ماست؟ تا آنجا که به من مربوط است این برنامه را باید به هم زد. من رفتم." آریک گفت که نمی توان آنجا را ترک کرد، چون باید منتظر بشویم تا به سراغمان بیایند. من گفتم:" اگر تو می خوای بمان؛ اما من می روم." آریک گفت که دارم مرتکب اشتباه می شوم اما من به او گفتم در کیکرهمدینا منتظرش خواهم بود. به او 30 دقیقه وقت دارم. نقشه ام این بود که پس از خارج شدن کافه را تحت نظر بگیرم. وقت کافی داشتم بنابر این دوری زدم، از پاک بودن خودم مطمئن شدم و به پشت بام ساختمانی رفتم که داخل رستوران از آنجا پیدابود. ده دقیقه بعد کسی که منتظرش بودیم پیدایش شد و دو دقیقه بعد اتومبیلهای پلیس محل را محاصره کردند. آن را بیرون کشیدند و بیرحمانه کتک زدند. با یک تلفن کمک فوری خواستم. بعدا دریافتم که تمام ماجرا یک تمرین مشترک بین دانشکده موساد و بخش اکتشاف پلیس تل آویو بوده است وما هم طعمه این تمرین بوده ایم. اریک در آن زمان 28 ساله بود. انگلیسی صحبت می کرد و شبیه یک انگلیسی به گروگان گرفته شده در لبنان به نام کشیش"تری ویت" بود. وی قبل از ملحق شدن به دوره موساد در واحد اطلاعاتی ارتش بود. او را می شد بزرگترین دروغگوی دنیا به حساب آورد. اگر به کسی می گفت صبح به خیر، باید قبل از جواب دادن به او نگاهی به پنجره می انداختند، او را در مرکز پلیس زیاد کتک نزدند، زیرا تا توانست برایشان حرف -بدون شک دورغ- زد. او می دانست اگر کسی حرف بزند کتک نخواهد خورد. اما نفر دیگر -یعقوب- دائما می گفت:" نمی دانم منظورتان چیست و چه می گویید؟" پلیس گنده ای چنان با سیلی به گوشش نواحت که سرش به دیوار خورد. جمجمه اش ترک برداشت، دو روز بیهوش بود و 6هفته در بیمارستان به سربرد. به او به اندازه یک سال دیگر حقوق دادند و دانشکده را ترک گفت. ما درجلسه "بابلات" شکایت کردیم که کتک زدن به آن شدت توجیهی نداشت. به ماگفته شده بود اگر جایی گیر افتاید مقاومت نکنید حرف بزنید. مادامی که حرف می زنید دستگیر کننده شما به سراغ داروهای شیمایی نخواهد رفت. هر وقت تمرین می کردیم این خطر وجود داشت که گیر پلیس بیافتیم و این تمرین به ما می آموخت از قبل تمهیداتی بیاندیشیم. طی مرحله ای از دوره طبق برنامه قراربود درسی از سوی "مارک هنسر" داده شود. این درس در مورد یک عملیات دوجانبه بود که به آن "عملیات بن بیکر" می گفتند و موساد آن را با همکاری سرویس اطلاعاتی فرانسه اجرا کرده بود. من و همکلاسی هایم شامگاه روز قبل از درس تصمیم گرفتیم قبل از آنکه فردا در کلاس درس حاضرشویم نگاهی به پرونده قضیه بیندازیم. بنابراین آن روز عصر پس از پایان کلاس به آکادمی بازگشتیم و به اطاق 6 رفتیم که در طبقه دوم قرار داشت و اطاق غیرقابل ورود نگهداری پرونده ها بود. ماه اوت 1984 و شامگاه زیبایی از یک روز جمعه بود. حساب زمان از دستمان در رفت و هنگامی که اتاق را ترک و در آن را قفل کردیم حدود نیمه شب بود. اتومبیلمان را در محوطه پارکینگ نزدیک غذاخوری گذاشته بودیم و راه همان جا را در پیش داشتیم که سروصدای زیادی از جانب استخر شنیده شد. از میشل پرسیدم:"در آن جهنم چه خبر است؟" او گفت:"برویم ببینیم." حیم گفت:"صبر کنید، صبرکنید، یواش یواش برویم." من پیشنهاد دادم که اصلا بهتر است برگردیم و از پنجره طبقه دوم ببینیم چه خبر است. هنگامی که به داخل آکادمی برمی گشتیم سروصدا ادامه داشت. از پله ها بالارفتیم و به حمامی که در دوره آزمایشی مرا در آن حبس کرده بودند رفتیم تا از پنجره آن کنار استخر را ببینیم. آنچه را دیدم هرگز فراموش نمی کنم: حدود 25 نفر در داخل و اطراف استخر بودند و هیچکدام حتی یک تکه لباس به تن نداشتند، فرمانده دوم موساد و هسنر و تعداد زیادی از منشی ها و کارمندان در آنجا بودند. باورنکردنی بود. برخی از مردان اصلا اندام قشنگی نداشتند، اما اکثر دخترها خیلی جذاب بودند. باید بگویم از زمانی که آنها را در یونیفورم دیده بودم بسیار زیباتر به نظر می رسیدند. بیشتر آنها دخترانی بودند که دوران خدمت نظام را در موساد می گذراندند و صرفا 18 یا 20 سال داشتند.
  22. RezaKiani

    ایا میدانید !؟

    حالا از کجا معلوم که این آمارها درسته ؟