Azarakhsh

Members
  • تعداد محتوا

    1,801
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    1

تمامی ارسال های Azarakhsh

  1. Azarakhsh

    گالری مقاومت

    خب ما هم گفتیم یه حالی به بچه ها بدیم !! این فیلم ها تقدیم به شما : http://www.alqassam.ps/images/userfiles/image/vedio/tfjeer_aliat/drbt_yaseen.rmvb http://www.alqassam.ps/images/userfiles/image/vedio/tfjeer_aliat/rpg.rmvb http://www.alqassam.ps/images/userfiles/image/vedio/kasf/qassam_24-12-2008.rmvb این هم فیلم پرتاب اولین موشکهای گراد به سرزمین های اشغالی: http://www.alqassam.ps/images/userfiles/image/vedio/kasf/grad.rmvb این فیلم خیلی چیز جالبی نیست اما نگاه کنید بد نیست توش یکه تکه از هواپیمای اسرائیلی ساقط شده به نمایش در اومده این فیلم یکی از پربازدید ترین ها بوده تا الان: http://www.alqassam.ps/images/userfiles/image/vedio/3mliat_jhadia/tayarah.rmvb
  2. در شرایطی که ارتش اسرائیل از سوی بزرگترین کمپانی های تسلیحاتی جهان به آخرین سلاح های روز مجهز می شود ، مردم فلسطین برای مبارزه با این ارتش که جزو 5 ارتش برتر جهان به لحاظ غنای تسلیحاتی است ، از موشک های دست ساز - که مدرن ترین سلاح شان محسوب می شود - استفاده می کنند. گزارش تصویری زیر را اشپیگل از یکی از کارگاه های تولیدی این موشک ها که به "قسام" معروف اند ، تهیه کرده است. [color=red][align=center]در محلی در شمال غزه ، مردان جوان در حال ساخت شبانه انواع موشک های "قسام" هستند. راکت ها در سایزهای مختلف تولید می شند. بزرگترین ( و سنگین ترین )آنها می تواند مسافتی معادل 9 کیلومتر را بپیماید.[/align][/color] [align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_103876_885%7E0.jpg[/img][/align] [align=center][color=red]ماده منفجره: کلاهک با TNT پر می شود.[/color][/align] [align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_103875_839%7E0.jpg[/img][/align] [color=red][align=center]موادی که در ساخت این موشک ها مورد استفاده قرار می گیرند ، از اسرائیل تهیه می شوند؛ به نوشته های عبری روی کیسه ها نگاه کنید.[/align][/color] [align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_103874_695%7E0.jpg[/img][/align][align=center] [color=red] گلوکز را با موادمنفجره ترکیب و سپس غربال می کنند. آنها از ترازوی آشپزخانه برای اندازه گیری این مواد استفاده می کنند.اجاق خوراک پزی هم از دیگر وسایل مورد استفاده برای موشک سازی است.نیم ساعتی طول می کشد تا موشک ها به وسیله گاز اجاق پر شوند. [/color][/align] [align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_103873_442%7E0.jpg[/img][/align] [color=red][align=center]ساخت هر راکت حدود شش ساعت زمان می برد. مردها از چایی و سیگار برای بیدار ماندن استفاده می کنند.[/align][/color] [align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_103880_490%7E0.jpg[/img][/align] [color=red][align=center]درون موشک ها ، سیلندزی وجود دارد که به وسیله ماده پلاستیک که سرد و سخت می گردد ، پر می شود.[/align][/color] [align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_103881_770%7E0.jpg[/img][/align] [align=center][color=red]موشک ها آماده شلیک هستند[/color][/align] [align=center][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/normal_103877_651%7E0.jpg[/img][/align] منبع : عصر ايران [color=red]مقاله بطور كامل تصحيح شد و عكس ها به گالري منتقل شدند. sina12152000[/color]
  3. "دو روز سرگردانی در خلیج فارس" خاطره ای از سروان خلبان شهید "حسین دلحامد" ماموریتی به من محول شده بود. به اتفاق یکی از همرزمان، باند هواپیما را به قصد بمباران اهداف از پیش تعیین شده ترک کردیم. نزدیک مرز بود که به هواپیمای میگ دشمن برخوردیم. کابین عقب گفت: - حسین دنبالشان کنیم؟ موافقت کردم و به تعقیب شان پرداختیم، همان طور که میگ ها را دنبال می کردیم، بدون این که متوجه شویم از مرز کشور خارج شدیم. درحالی که ماموریت ما چیز دیگری بود ولی در آن حال مجبور به تعقیب میگ ها بودیم. هر لحظه بر سرعت و ارتفاع میگ ها افزوده می شد. مثل این که صدها فروند جنگنده آنها را دنبال کرده باشند، به سرعت از دید ما پنهان شدند. به رضا که در کابین عقب نشسته بود گفتم: - رضا برگردیم؟ او گفت: - بله دیگه خبری نیست بهتره برگردیم. چند دقیقه بعد وارد فضای کشورمان شدیم و با خیال راحت به پرواز ادامه دادیم. از این که نتوانسته بودم ماموریت اصلی ام را انجام دهم ناراحت بودم، ولی از طرف دیگر به دلیل این که توانسته بودم ماموریت دیگری را انجام داده و باعث متواری شدن هواپیماهای دشمن شوم، خوشحال بودم. تصمیم گرفتم بعد از زدن سوخت، دوباره برگردم و ماموریتم را انجام دهم. سوییچ رادیو را فشار دادم و کابین عقب را نیز از تصمیمم با خبر کردم. هواپیمایم مورد هدف قرار گرفت ناگهان صدای انفجار شدید و تکان های هواپیما باعث شد جمله "یا حضرت عباس" را به زبان بیاورم و تا خواستم به خودم بیایم، همه چیز تمام شده بود. هواپیما با شتاب شدیدی به سمت آب های خلیج فارس درحال سقوط بود. از رضا هیچ خبری نداشتم. تنها راه باقی مانده، خروج با چتر بود. لذا با کشیدن دستگیره پرتاب خود را در آسمان معلق دیدم. در حین فرود، به دنبال رضا گشتم اما جز چتر خودم، چتر نجات دیگری باز نبود. هواپیما هم که در آتش می سوخت با به جا گذاشتن دود سیاه و غلیظی مانند شهابی آسمانی، به قعر آب های خلیج فارس فرو رفت و لحظاتی بعد نیز دود حاصله از آتش در آسمان منطقه محو شد. پاهایم در آب فرو رفت و چتر نجات نیز به آرامی روی آب قرار گرفت. یک لحظه زیر آب رفتم. سنگینی پوتین ها و لباس پرواز، شنا را برایم مشکل می کرد اما با تمرین هایی که قبلا داشتم، خیلی زود توانستم به این مشکل فایق آیم و خودم را از قید و بند چتر نجات که هر چند لحظه یک بار بر اثر بادی که در ان می افتاد مرا یدک می کشید، رها سازم. قایق نجات در فاصله کمی از من در میان آب بالا و پایین می رفت. (منظور قایق کوچکی است که هنگام پرتاب خلبان در لحظه های اضطراری همراه خلبان وجود دارد.) ماهی ها رهایم نمی کردند شنا کنان به سوی قایق لاستیکی به حرکت درآمدم. هنوز کمی به قایق فاصله داشتم که احساس کردم لباس پروازم از هر طرف به سویی کشیده می شود. با وحشت نگاهی به اطرافم انداختم. ماهی های ریز و درشتی دورم حلقه زده بودند و هر کدام گوشه ای از لباس پروازم را به دهان گرفته و به سویی می کشیدند. از ترس این که مبادا خوراک ماهی ها شوم، با سرعت بیشتری به سمت قایق شنا کردم ولی انگار ماهی ها نمی خواستند لقمه چرب و نرمی را که به دست آورده اند به راحتی از دست بدهند. هر بار که دستم را برای شنا بالا می آوردم چندین ماهی کوچک را در میان انگشتانم می دیدم. خوشبختانه دستکش های پروازی دستم بود وگرنه با آن انبوه ماهی های ریز و درشت اگر چه خطرناک نبودند، ولی نوک زدن مرتب شان به دست و بدنم احساس ناخوشایندی برایم به وجود می آورد. وقتی دستم به قایق نجات خورد رمق تازه ای گرفتم. آب را به زیر پایم حلقه کردم و با شدت خود را به داخل قایق انداختم. می دانستم که تا ساعتی دیگر برای نجات من اقدام خواهد شد. پس با خیالی آسوده به بررسی وضع موجود پرداختم. اولین کاری که باید می کردم خالی کردن آب داخل قایق بود. اما وقتی چشمم به رنگ قرمز آب افتاد ترسیدم زیرا نمی دانستم که کدام قسمت بدنم زخم برداشته است. دستم را به صورتم کشیدم چانه ام زخم برداشته بود. رنگ آب هر لحظه تیره تر می شد ولی چاره ای نداشتم باید تحمل می کردم. در همین اثنا از دور چشمم به یک قایق موتوری افتاد. با خوشحالی از کف قایق بلند شدم و فریاد زدم: - آهای من این جام! اما قایق با سرعت زیادی از من دور شد. با چشمانم قایق را که تنها امید نجاتم بود تعقیب کردم تا به نقطه ای تبدیل شد و سرانجام در بی نهایت دریا گم شد. نگاهی به اطرافم انداختم تا شاید رضا را بیابم، اما هیچ خبری از او نبود. با خودم گفتم شاید رضا شهید شده باشد ... شروع به فرستادن علائم برای نجات کردم ولی ... نگاهی به آبهای اطراف خود انداختم از سیاهی آب که بر اثر موج به وجود آمده بود ترسیدم. خدا خدا می کردم تا هر چه زودتر هلی کوپتر نجات برسد وگرنه با شروع طوفان و یا حتی یک باد ضعیف، مشکل می توانستم درون قایق لاستیکی خود را کنترل کنم. سرم را به سوی آسمان گرفتم و گفتم: - خدایا شکر! همان طور که سرم به سوی آسمان بود و نجوا می کردم، چشمم به نقطه ای سفید افتاد. فورا رادیو را در دست گرفتم و گفتم: - هواپیمایی که پرواز می کنی ... صدای مرا می گیری؟ چند لحظه صبر کردم ولی خبری نشد. دوباره پیامم را تکرار کردم. در گیرنده ام صدایی طنین انداز شد: - صدای تو را گرفتم کجایی؟ من زیر پاتم ... حدود یک ساعت پیش هواپیمای عراقی من رو زد. - مقاومت کن هلی کوپتر نجات توی راهه. از خوشحالی دیدن هواپیما و ارسال پیام در پوست خودم نمی گنجیدم. نمی دانم چقدر طول کشید تا هلی کوپتر نجات رسید اما هر چه بود زمان برایم بسیار طولانی گذشت. با شنیدن صدای هلی کوپتر، رادیوی اضطراری را به دست گرفتم و با فشار دادن دکمه آن شروع به صحبت کردم. از بالای هلی کوپتر به پایین پرتاب شدم لحظاتی بعد هلی کوپتر نجات را بالای سرم دیدم. دست هایم را به طرف آسمان گرفته و بار دیگر خدا را شکر کردم. به دنبال طنابی بودم که از هلی کوپتر پایین می آید. رادیوی اضطراری و دیگر وسایلم را برداشتم و طناب را که در آن زمان بالای سرم بود، گرفتم. آرام آرام خود را بالا می کشیدم. کسانی که داخل هلی کوپتر بودند نیز کمکم می کردند، در فاصله کمی از هلی کوپتر احساس کردم دست هایم توان نگه داری وزن بدنم را ندارند. عضلات بدنم به سختی گرفته بودند. گویی می خواستم به خواب بروم. انگشتانم را در هم فشردم و طناب را محکم چسبیدم. اما سر خوردن طناب از میان دستانم حرارت زیادی را به وجود آورد و باعث سوزش شدید می شد. هر چه سعی کردم نتوانستم از سر خوردن طناب جلوگیری کنم. لذا از فاصله بسیار زیادی مانند سنگی که از آسمان رها شده باشد به داخل آب سقوط کردم. چند لحظه کوتاه در آب فرو رفتم چشمانم را باز کردم و با دیدن روشنایی سطح آب به طرف بالا شنا کردم. باد ایجاد شده توسط ملخ های هلی کوپتر امواج تندی را در سطح آب به وجود آورده بود که برای من مشکل ایجاد می کرد. قایق از من فاصله زیادی داشت. هلی کوپتر نجات قدری ارتفاع گرفت و سپس شروع به دور زدن کرد. با آرام شدن آب به سمت قایق شنا کردم و بار دیگر به داخل آن رفتم. تصمیم گرفتم این بار طناب را به دور کمرم ببندم تا دوباره در آب سقوط نکنم. برای بار دوم طناب را بالای سرم دیدم. دستم را دراز کردم تا شاید آن را بگیرم اما هنوز طناب را نگرفته بودم که هلی کوپتر اوج گرفت و با سرعت از من دور شد. دستی به صورتم کشیدم. گویی مشتی آتش بر آن نهاده باشند سوزش شدیدی احساس کردم. فهمیدم بر اثر تابش مستقیم خورشید دچار آفتاب سوختگی شده ام. هوا کم کم داشت تاریک می شد و این امر نجات یافتنم را توسط هلی کوپتر مشکل می کرد اما با داشتن رادیوی اضطراری این مشکل قابل حل بود. وقتی به فکر رادیو افتادم لرزش شدیدی بر من عارض شد. تازه یادم آمد که رادیو و دیگر وسایل از جمله غذاهای داخل کیف را به هنگام سقوط در آب از دست داده ام باید خود را برای حوادث بعدی و تنهایی طولانی شب آماده می کردم اما امید به برگشت مجدد هلی کوپتر را نیز در دل داشتم. برای بار دوم هلی کوپتر آمد اما من را ندید برای آرامش پیدا کردن تا آمدن هلی کوپتر، پاهایم را روی لبه قایق انداختم، دراز کشیدم و به آسمان خیره شدم. بار دیگر صدای چرخش ملخ های هلی کوپتر که فضای اطرافم را می شکافت به گوش رسید و جان تازه ای در من دمید اما در آن تاریکی نمی توانستم ببینمش. سرم را به اطراف چرخاندم اما به جز صدایش هیچ اثری از آن نبود. یک بار از فاصله نه چندان دور سایه ای را دیدم، اما نه صدا و نه حرکات دستم هیچ کدام برای آگاه کردن آنان از موقعیتم موثر نبود. چند لحظه بعد آرام آرام گوشم از شنیدن باقی مانده صدای هلی کوپتر قاصر ماند و تنها امواج حاصله از باد ملخ را که مدتی قایق را در تلاطم بی ثمری فرو برد، شاهد بودم. خسته از تلاش کوتاه اما پر هیاهوی خود، در گوشه ای از قایق لاستیکی در رویا فرو رفتم، به آسمان چشم دوختم تا با خدا حرف بزنم. "الهی و ربی من لی غیرک" اولین جمله ای که گفتم همین بود. شاید ساعت ها فکر کردم تا توانستم با بیرون ریختن افکار دنیوی و فراموش کردن آنهایی که فکر می کردم مرا نجات خواهند داد. بقیه دعای کمیل را به یاد بیاورم. هر چند لحظه یک بار به آسمان خیره می شدم و تکرار می کردم: "الهی و ربی من لی غیرک اسئله کشف ضری و النظر فی امری ..." نمازی متفاوت هنوز نمازم را نخوانده بودم. نمی توانستم با زخم عمیق زیر چانه ام وضو بگیرم. تنها دست ها را و بخشی از صورتم را با آب خیس کردم و خواندن نماز را بدون توجه به سمت قبله، شروع کردم. نمازی که تنها یک بار در تمام عمرم توانستم به مفهوم واقعی آن پی ببرم و با تمام وجودم به راز و نیاز با خدا بنشینم! نماز را تمام کردم اما احساس خوش ارتباط با مبدا هستی در من تمام شدنی نبود. دلم گرفته بود و شاید این دل شکستگی بهترین توفیق برای نزدیکی با خدا بود، زیرا گفته اند خدا درون دل های شکسته است. گویی روی صحنه تئاتر بودم و برای ادای نقش خود در مقابل تماشاچی ها می بایست از احساساتم مدد می گرفتم. چه نمایش پر شوری بود! احساس کردم فرشتگان خدا به تماشایم ایستاده اند، تکبیر می گویند و برایم صلوات می فرستند و آفرین می گویند. هیچ وزنی را در خود احساس نمی کردم. سبک بودم، خیلی سبک ... با اتمام نماز، آرام آرام از آن حالت روحانی فاصله گرفتم، به شخصیت مادی خود بازگشتم و با ایجاد این فاصله، سرما را که تا مغز استخوانم نفوذ کرده بود حس کردم. خشکی لباس پروازم که بر اثر نمک آب دریا مانند چوب شده بود، سخت ناراحتم می کرد. اما جرات خیس کردن مجدد آن را نداشتم زیرا دیگر نمی توانستم در مقابل سرمای شب با لباس خیس مقاومت کنم. پلک هایم سنگین شده بودند و چشمانم می سوختند. کم کم خوابم برد. وقتی چشمانم را باز کردم جز دریا و قایق و افق تازه روشن شده چیزی ندیدم. از شدت سرما بدنم منقبض شده بود و گردنم به شدت درد می کرد. مثل این که خداوند در آن شب سرد هم به نجات من آمده بود و تمام شب را به خواب رفته بودم. دریا هنوز آرام بود و خورشید در آخرین امتداد دریا، به آرامی چشمان خود را به روی دریا می گشود. با بالا آمدن خورشید و احساس گرمای آن، خون در رگ هایم به جریان افتاد. به امید آمدن هلی کوپتر نجات، احساس گرسنگی و تشنگی را فراموش کرده بودم و با تمام اشتیاق منتظر رسیدن تیم نجات بودم. هلی کوپتر چند بارآمد ولی ... هنوز خورشید چند متری از افق بالا نیامده بود که در میان شعاع های نور آن، هلی کوپتر نجات را با فاصله ای زیاد درحال گشت زنی دیدم. وسیله ای برای علامت دادن نداشتم. با تکان دادن دست هایم منتظر شدم تا نزدیک تر شود. هر چه این فاصله کم تر می شد احساس خوشحالی را در من افزون تر می کرد. در تمام این مدت سرم را بالا گرفته بودم و هر چند لحظه یک بار خدا را شکر می کردم و او را به بزرگی و عظمت می ستودم. هلی کوپتر به من نزدیک تر می شد. شاید اگر فقط چند دایره دیگر را طی می کرد درست بالای سرم قرار می گرفت. اما ناگهان با شنیدن صدای غرش هواپیمای دشمن، دور شدن سریع آن را دیدم. هواپیمای عراقی قصد انهدام هلی کوپتر نجات را داشت و من شاهد این تلاش بودم. ولی گویی خدا نمی خواست من شاهد مرگ کسی باشم. با دور شدن هلی کوپتر به معنای واقعی تنها شدم. اما در آن تنهایی مطلق، کسی را داشتم که این احساس را در من کاهش می داد و نمی گذاشت که خود را بی یار و یاور احساس کنم. دوباره با او به راز و نیاز نشستم. ساعت ها گذشت و چندین بار هلی کوپتر تا نزدیکی من پیش می آمد اما هر بار با رسیدن هواپیمای دشمن مجبور به ترک منطقه می شد و مرا که دیگر حالت دیوانه ای را داشتم، رها می کرد. تمام پوست صورت و گردنم بر اثر تابش نور خورشید می سوخت. شدیدا تشنه بودم اما با وجود آن همه آب در اطرافم، هیچ کاری نمی توانستم بکنم. زبانم از خشکی به سقف دهانم چسبیده بود. به ماهی هایی که در اطراف من با ولع آب دریا را به دهان می بردند، حسودی ام می شد و با دیدن این منظره تشنگی در من شدیدتر می شد. اما زمانی که به خدا فکر می کردم و از او استمداد می خواستم، تشنگی ام رفع می شد. شبی دیگر آمد و خود را به تقدیر سپردم خورشید کم کم غروب می کرد و بار دیگر سنگینی ظلمت شب بر همه جا سایه می گسترد. پوست بدنم بر اثر کمی آب، کاملا خشک شده بود. دیگر حتی چشمه زلال اشک هایم نیز به خشکی گراییده بود. صدایم گویی از ته چاه بیرون می آمد و تنها به گوش خودم می رسید. اما می دانستم که خدای مهربان احتیاج به تکلم من از طریق تکه گوشتی به اسم زبان ندارد، بلکه او حرف مرا از قلبم خواهد شنید. لذا دهانم را بستم و قلبم را به روی آب های پر تلاطم آن شب ریختم. ساعت ها گذشت و یک بار هلی کوپتری را از دور دیدم. نمی دانم خیال بود یا واقعیت! حالا دیگر کمر و بخشی از ران هایم درون آب قرار داشت و گاه نوک زدن ماهی ها را به لباس پروازم حس می کردم. حتی یک بار ماهی بزرگی را دیدم که سعی داشت لباسم را به داخل آب بکشد اما به علت شناور بودن قایق مرا تا فاصله زیادی یدک کشید. در آن لحظه خود را به دست تقدیر سپرده بودم و هیچ تلاشی برای نجات خود انجام نمی دادم. آب کاملا روی شکمم را فرا گرفته بود. دست چپم از روی سینه ام به داخل آب افتاده بود و دستکش پروازی ام به علت خیس شدن قدری گشاد شده بود. دست راستم را نیز به داخل آب انداختم. با خیس شدن دستکش ها، گویی فشار زیادی از روی دستم برداشته شد. با دندان هایم دستکش هایم را در آوردم. گویی اثری از انگشت در دست هایم نبود. آنها مثل یک توپ گرد باد کرده بودند. هر دو دستم را به روی سینه ام گذاشتم و با نگاهی به آسمان گفتم: - خدایا خودت می دانی هر دردی را که به من بدهی با جان و دل می پذیرم. خدایا تو خودت می دانی که این دردها برایم بهترین لذت ها را دارد ... خدایا حرفی برای گفتن ندارم و فقط تو را شکر می کنم. قایق که تا این لحظه آرام روی آب قرار داشت، زیر پیکر ناتوانم به جنب و جوش شدیدی افتاد، بالا و پایین می رفت و آب را تا روی سینه ام بالا می داد. یک موج دو موج و سومین موج و همراه با آن باد گرم تندی به صورتم وزید. به سختی می توانستم خود را درون قایق کم باد که نیمی بیشتر از پیکرم را درون خود جا نداده بود، کنترل کنم. هلی کوپتر آمد و دوباره به داخل آب سقوط کردم چشمانم را به سختی باز کردم. ناگهان چرخش ملخ های هلی کوپتر را در نزدیکی خود دیدم. آن جسم سخت و زمخت را برای نجات من فرستاده بودند! دیدم که پرسنل آن در چه تب و تابی برای نجات من به سر می برند. دو قطره اشک به زحمت از گوشه چشمم جاری شد و بر اثر باد شدید ایجاد شده از ملخ هلی کوپتر، به روی صورتم پخش شد. از این که داشتم نجات می یافتم خوشحال بودم و لبخند شادی بر لبانم نقش بسته بود اما این شادی بسیار کوتاه بود و من به درون آب افتادم. چند جرعه آب شور دریا به گلویم سرازیر شد. سوزش شدیدی سرتا سر بدنم را فرا گرفت. پاهایم به قدری سنگین شده بودند که مرا به پایین می کشیدند. اما به هر زحمتی بود توانستم گوشه قایق لاستیکی را در میان دستانم بگیرم. لحظات به کندی می گذشت و من به علت ضعف شدید، قدرت ادامه زندگی بر روی آب را از دست می دادم. هر بار که دهانم را برای تک سرفه ای باز می کردم، مقداری آب همراه با دم پایین می دادم. ماهی ها بهم حمله کردند ماهی ها هم که گویی منتظر فرصتی بودند تا به روی آب بیفتم، دسته جمعی به من هجوم آوردند و هر کدام گوشه ای از لباس پاره پاره ام را گرفته و می کشیدند. تعدادی از ماهی ها به درون لباس پروازم رفته بودند و با نوک زدن های شان به پوست بدنم، مرا دچار عذاب شدیدی می کردند. دست چپم هم که که داخل آب قرار داشت، مورد هجوم چند ماهی قرار گرفت. حتی یک بار احساس کردم که یک ماهی دستم را تا مچ به درون دهانش فرو برده. فشار دندان های تیغی اش را بر مچ دستم حس کردم. با تلاش زیادی دستم را از دهانش بیرون کشیدم و گوشه ای دیگر از قایق لاستیکی را گرفتم. از مرگ هراسی نداشتم. چند بار به زیر آب رفتم اما قایق نجات را رها نکردم. از آن چه بالای سرم می گذشت هیچ اطلاعی نداشتم تا این که ... دستی به کمرم خورد و لحظاتی بعد درون تور نجات قرار گرفتم و یک نفر که برای نجات من به درون آب آمده بود و تلاش می کرد مرا نجات دهد، اولین کلام را در گوشم زمزمه کرد: - سلام ... با لطف خدا نجات پیدا کردم هر چه از سطح آب فاصله می گرفتم، قلبم بیشتر می گرفت. گویی مرا از عزیزترین کسم جدا می کنند. با بیرون آمدن از داخل آن آب های سرد و بی روح، انگار از خدا فاصله می گرفتم. اصلا دلم نمی خواست از آن جا، جایی که چندین بار با معبودم به راز و نیاز عاشقانه نشسته بودم، جدا شوم. گویی از دنیایی که پر از محبت خدا بود دور می شدم و به دنیای دیگری وارد می شدم که فرسنگ ها با آن چه در قلبم می گذشت، فاصله داشت. اما آن احساس خوش روحانی دیگر مهار شدنی نبود. مشکل بود که بتوان او را با چند روز و چند ماه به زنجیر این جهان کشید. (شهید سروان خلبان "حسین دلحامد" پس از این که از این سانحه نجات یافت، در بهمن ماه سال 1361 در حوالی جزیره خارک و بر روی آب های نیلگون خلیج فارس، مورد هدف قرار گرفت و متاسفانه موفق به اجکت نشد و به فیض شهادت نایل آمد.) منبع:http://www.fardanews.com
  4. Azarakhsh

    مهندس شهید یحیی عیاش

    خبر باور نكردنى پانزدهم دى در نخستين ساعات روز جمعه پانزدهم دى ماه ۱۳۷۴ خبرى بسيار كوتاه توسط رسانه‏هاى گروهى در سراسر جهان منتشر شد: «مهندس يحيى عياش، فرمانده گروه ضربت حركت مقاومت اسلامى فلسطين (حماس) و بنيانگذار گردان‏هاى انتحارى (استشهادى) عزالدين قسام بر اثر انفجار يك بمب كشته شد.» با وجودى كه شادى و شعف صهيونيست‏هاى حاكم بر رسانه‏هاى ماهواره‏اى خبرى از شهادت يحيى عياش در لابه‏لاى پخش دقيقه به دقيقه خبر فوق آشكار بود؛ اما در ساعات اوليه هيچ‏كس پاسخ روشنى در مورد چگونگى شهادت وى نمى‏يافت. كارشناسان سرويس‏هاى امنيتى جهان با توجه به داده‏هاى اطلاعاتى «شين‏بث، شاباك و موساد»، (سازمان‏هاى اطلاعاتى و تروريستى اسرائيل) و شناختى كه از فرمانده شهادت‏طلب هسته‏هاى مقاومت عزالدين قسام داشتند، باورشان نمى‏شد كه عنصر هوشمند و با ذكاوتى كه ۴ سال تمام، همه دستگاه‏هاى پرطمطراق امنيتى اسراييل و جلادان آموزش ديده صهيونيسم را با كمترين امكانات، به خاك سياه نشانده بود، به اين سادگى مورد هدف قرار بگيرد. تنها چند ماه قبل از اين تاريخ ژنرال «شيمون رومح»،از عالى‏رتبه‏ترين نيروهاى امنيتى صهيونيست‏ها، در برنامه‏اى تحت عنوان «شناخت شخصيت طراح و مجرى عمليات‏هاى انتحارى بنيادگرايان فلسطينى» ناگهان با مخاطب قرار دادن يحيى عياش، جملات تكان دهنده‏اى را بر زبان جارى ساخت كه نفس‏ها را در سينه بينندگان صهيونيست حبس كرده بود: «... متأسفانه مجبورم به عنوان يك كارشناس امنيتى - نظامى، در مقابل عظمت و دقت عمليات‏هايت به واماندگى و تحير خودم اعتراف كنم؛ چرا كه جز اين چاره‏اى ندارم. كارهاى تو نه تنها اعجاب من كه تعجب همه متخصصان امنيتى جهان را برانگيخته است. به راستى كه تو مجرى تواناى مأموريت‏هايت هستى محوله‏اى و ابتكار عمليات بسيار سريع و دقيق است. هر چند كه تو ناامن‏ترين اكسير مقابله با صهيونيسم و يك شبح هولناك براى جامعه يهوديانى اما بايد اعتراف كنم كه قدرت ترميم ضربات وارد شده به مجموعه‏ات را بى‏وقفه بالا مى‏برى و شكست را از مسير خود دورتر مى‏سازى...» «نسيم مشال»، مجرى كهنه كار و مشهور تلويزيون رژيم اشغالگر قدس كه اين برنامه مستقيم و زنده تلويزيونى را اداره مى‏كرد، در پايان برنامه، نتيجه‏گيرى بحث فوق را چنين بيان كرد: «دشمن شماره يك داخلى اسرائيل، شخصى است به‏نام «يحيى عياش» كه ۲۹ سال سن دارد. اهل منطقه «طولكرم» است و انجام كليه عمليات‏هاى نظامى حماس و فرماندهى گردان‏هاى انتحارى عزالدين قسام را در چهار ساله اخير شخصاً به عهده دارد. او خطرناكترين نوع عمليات‏ها عليه صهيونيست‏ها را طراحى و سازماندهى مى‏كند. على رغم اينكه از لحاظ شخصيتى يك فرد ساده و روستايى است؛ اما با افكارش كارى كرده كه نامش ترس و نا امنى را در قلب‏هاى اسرائيلى‏ها جاى مى‏دهد. نظاميان ما در «تل‏آويو»، «عفوله»، «خضير»، «غوربيسان»، «قدس»، «حيفا» و ديگر مناطق يهودى‏نشين اسراييل، خواب را بر چشمان خود حرام مى‏بينند و هر لحظه منتظر يكى از عمليات‏هاى انتحارى اطرافيان اين جوان ۲۹ ساله هستند. هرگونه خبر يا اطلاعى از وى و يا اطرافيانش مى‏تواند مأمورين امنيتى و مسوولينمان را در مهار و دفع عمليات‏هايش يارى كند.» مسوولين اطلاعاتى - عملياتى صهيونيست هنوز طعم تلخ سه شكست فضاحت‏بار خود را كه با وجود شناسايى «يحيى» و به كارگيرى نيروهاى ويژه خود، نتوانسته بودند به وى دست يابند، در كام داشتند: اول: شانزدهم مرداد ۱۳۷۲؛ مركز ايست و بازرسى روستاى «دير بلوط» واقع در كرانه غربى: يحيى و دو تن از همراهانش توسط نيروهاى امنيتى شناسايى مى‏شوند و بلافاصله منطقه به محاصره كامل در مى‏آيد. پس از ايجاد درگيرى و تبادل آتش يكى از همرزمان يحيى دستگير شده و ديگرى با پوشش مناسب آتش خود را حايل صهيونيست‏ها و يحيى مى‏كند كه نهايتاً منجر به شهادتش مى‏شود. يحيى نيز با ذكاوت تمام و پس از به هلاكت رساندن دو نيروى امنيتى از حلقه محاصره رهايى مى‏يابد. دوم: چهاردهم فروردين ۱۳۷۳؛ خانه يكى از دوستان يحيى در محله «شيخ رضوان» در نوار اشغالى غزه: صهيونيست‏ها با شناسايى منزل، اقدام به بمب‏گذارى در آن كرده و منتظر انفجار بمب زمانى و ترور يحيى مى‏شوند؛ اما به لطف پروردگار، يحيى دقايقى قبل از انفجار از آنجا مى‏رود و توطئه صهيونيست‏ها ناكام مى‏ماند. سوم: سى و يكم تير ۱۳۷۳؛ يكى از خانه‏هاى امن عملياتى هسته‏هاى مقاومت شهيد عزالدين قسام: عوامل امنيتى اسراييل با شناسايى قبلى خانه امن، يحيى و همرزمانش را محاصره كرده و واحدهاى عمليات، بارانى از گلوله و خمپاره را به سمت خانه شليك مى‏كنند كه «يحيى» پس از سه ساعت تبادل آتش و با فداكارى ۲ تن از شهادت‏طلبان گروه كه با شهادت خود، آتش فرار وى را پوشش دادند، از مهلكه نجات مى‏يابد... خبرهايى كه در سراسر جهان مخابره مى‏شد، حكايت از اين واقعيت دردناك داشت كه فرمانده رشيد هسته‏هاى مقاومت شهادت‏طلب فلسطينى در حال مكالمه تلفنى با پدرش بر اثر انفجار مواد منفجره جاسازى شده در دستگاه تلفن همراه به شهادت رسيد. دستگاه فوق كه توسط يكى از عناصر نفوذى به نام «كمال حماد» در اختيار گروه شهيد قسام، قرار گرفته بود،قبلاً از سوى بخش فنى سازمان امنيت رژيم اشغالگر بمب‏گذارى شده بود. كمال حماد در ازاى اين خيانت خود بيش از يك ميليون دلار از رژيم صهيونيستى دريافت كرد. راديو و تلويزيون رژيم صهيونيستى به‏عنوان كانون انتشار اين خبر، با قطع برنامه‏هاى عادى و پخش موسيقى‏هاى شاد، اعلام مى‏كردند: «... اسراييلى‏ها بالاخره راحت خواهند خوابيد... يحيى عياش مغز متفكر انفجارات و عمليات‏هاى انتحارى عليه اسراييل كه به مهندس تفجير و تخريب شهرت داشت، در اين عمليات كشته شده است. وى كه عامل كشته و زخمى شدن بيش از ۴۸۰ تن از نظاميان يهودى بود، از ۴ سال پيش تاكنون، اولين و در عين حال خطرناك‏ترين متهم تحت پيگرد دستگاه قضايى اسراييل بود و بارها پس از عمليات‏هاى انتحارى صورت گرفته توسط شاگردانش، با لباس مبدل خاخامى در صحنه‏هاى عمليات حاضر شده و پس از بررسى نقاط ضعف و قوت كار و تصويربردارى از عمليات، با اظهار دلجويى‏هاى تصنعى، نيروهاى امنيتى حاضر را فريب داده و مى‏گريخته است... مهندس عياش به زبان عبرى تسلط كامل داشته و فارغ‏التحصيل رشته مهندسى شيمى از دانشگاه بيرزيت بوده است. او در دانشگاه جزو متعصب‏ترين دانشجويان نسبت به انجام مراسم اسلامى از قبيل خواندن متون مذهبى و نماز و روزه به شمار مى‏رفت... ضمن تبريك به تمام يهوديان اسراييل ، از همه بينندگان و شنوندگان عزيز، تقاضا داريم كه نسبت به عمليات‏هاى احتمالى انتقام‏جويانه گردان‏هاى عزالدين قسام هشيارى و آمادگى خود را حفظ كنند...» زندگينامه شهيد عياش «عبداللطيف عياش» كشاورزى مومن از اهالى روستاى «رافات» - از توابع «طولكرم» - بود. او در سال ۱۳۴۲ باز زنى مومنه از فاميل خود به نام «عايشه عياش» ازدواج كرد ثمر كه اين ازدواج سه فرزند بود به نام‏هاى «يحيى»، «يونس» و «مرعى». يحيى فرزند بزرگ خانواده، مطابق با اطلاعات نوشته شده توسط خودش در فرم مشخصات ثبت نام «مجمع مهندسين اردن»، به تاريخ ۱۶/۱۲/۱۳۴۵به دنيا آمده بود. پدرش مى‏گويد: «در حالى كه بيشتر از سه سال نداشت از من مى‏خواست كه او را به مسجد ببرم تا او هم نماز بخواند. يحيى بسيار اصرار مى‏كرد و لباس مرا مى‏گرفت تا اين كه من هم با توجه به علاقه زيادى كه به او داشتم، به مسجد روستا مى‏بردمش و همه از آمدن اين بچه كوچك تعجب مى‏كردند.» يحيى پيش از ورود به دبستان، روخوانى قرآن را فرا گرفت و از ۶ سالگى تحصيلات خود را شروع كرد. در همين دوران بود كه جايزه ويژه حفظ و تلاوت قرآن را از «اداره اوقاف اسلامى قدس» دريافت كرد. پس از پايان مقطع ابتدايى، يحيى تحصيلات متوسطه خود را در دبيرستان «الزاويه» پى گرفت. مادر يحيى از آن دوران خاطره‏اى بيان مى‏كند كه شنيدنش خالى از لطف نيست؛ «در يكى از كلاس‏هاى هشتم يك دانش‏آموز نتوانسته بود مساله تدريس شده جلسه قبل را براى معلم رياضى حل كند. معلم با عصبانيت از كلاس خارج مى‏شود كه يحيى را كه در آن وقت در كلاس هفتم درس مى‏خواند مى‏بيند و او را به كلاس هشتم مى‏آورد تا همان مساله را حل كند و او به سادگى جواب آن را به دست مى‏آورد. بعد از آن هنگامى كه معلم از يحيى مى‏خواهد كه دانش كلاس هشتم را براى تنبيه بزند، يحيى در حالى كه به معلم رياضى مى‏گفت من به كسى كه از من بزرگتر است اهانت نمى‏كنم، از كلاس بيرون رفت.» يحيى، مدرك ليسانس خود را در رشته شيمى از دانشگاه «بيرزيت» دريافت كرد و تصميم داشت تحصيلات خود را تا مقطع «دكترا» ادامه دهد كه به دليل ممانعت رژيم صهيونيستى از اعطاى رواديد تحصيلى به وى، از اين كار بازماند. وى با بكارگيرى تخصص خود در راستاى مبارزه با اشغالگران قدس شريف، در طى مدت كوتاهى به موفقيت‏هاى چشمگيرى در طراحى و ساخت مواد منفجره دست پيدا كرد و با تشكيل شاخه نظامى جنبش مقاومت اسلاى (حماس) موسوم به يگان‏هاى شهيد عزالدين قسام نبرد جدى خود را با صهيونيست‏ها آغاز كرد. وى طى پنج سال خود را تا سطح دشمن شماره يك دولت يهودى بالا كشيد و مسووليت قتل و جرح حدود ۵۰۰ صهيونيست را عهده‏دار شد. وى زمانى كه شربت شهادت را نوشيد يك فرزند دو ساله و يك نوزاد دو روزه از خود بر جاى نهاد. آثار انگشت يحيى نبرد عجيبى كه بين يحيى عياش و يارانش از يك سو و تمام نيروهاى سياسى، امنيتى و نظامى صهيونيستى از سوى ديگر، طى حدود ۴ سال انجام مى‏پذيرفت دو مشخصه بارز داشت: اول اينكه جبهه صهيونيسم و در راس همه رييس كابينه و وزير دفاع رژيم اشغالگر قدس در جهت مهار و يا دفع عمليات‏هاى شهادت طلبانه مهندس عياش اهتمام همه جانبه و گسترده‏اى به خرج مى‏دادند. خاطره حمله‏هاى بى‏سابقه‏اى كه با حضور صدها نيروى متخصص امنيتى نظامى اشغالگر براى يافتن و يا قتل مهندس به مناطقى كه احتمال وجودش در آنها مى‏رفت، هنوز در اذهان پير و جوان اراضى اشغالى باقى است. يكى از آن عمليات‏هاى بى سابقه كه هنوز توسط مردم روستاى «رافات» نقل مى‏شود، حضور صدها نيروى ويژه امنيتى و ده‏ها اكيپ عملياتى و پشتيبانى اشغالگران در كمتر از يك ساعت در جاى جاى رافات است كه همگى اطلاع كاملى از رفتار، نقشه‏ها، شيوه‏هاى عمل و ساير توجيهات مربوط به سوابق يحيى داشتند. مشخصه دوم اين نبرد هوشيارى و درايت يحيى و يارانش بود كه در طول اين درگيرى‏ها و عمليات‏هاى گوناگون شهادت طلبانه، به خنثى كردن تدابير جمعيت كثير صهيونيست‏ها مى‏پرداختند. نكته جالب در اينجاست كه هر چه اين دو مشخصه روشن‏تر بروز مى‏كرد بر حرمت و والايى يحيى عياش و همسنگرانش در قلب‏هاى مردم مظلوم فلسطين از يك طرف و ترس و اضطراب اشغالگران تروريست از طرف ديگر مى‏افزود؛ تا آنجا كه ديگر مسوولان صهيونيست اين ترس و اضطراب را بى پرده در اعمال و اقوال خويش منعكس مى‏ساختند. «بنيامين بن العياد»، وزير مسكن كابينه اسراييلى‏ها در يكى از مصاحبه‏هاى خود اوج سردرگمى كابينه اسراييل را در برخورد با عمليات‏هاى شهادت طلبانه هسته‏هاى مقاومت عزالدين قسام چنين بيان كرد: «اين عجيب‏ترين جنگ‏ها در طول تاريخ است؛ چرا كه دشمنان ما افرادى هستند كه در آرزوى رسيدن به مرگ لحظه شمارى مى‏كنند!» اشاره و مرور مختصرى به چند عمليات انجام شده توسط هسته‏هاى مقاومت استشهادى قسام را كه به تعبير سخنگوى ارتش رژيم اشغالگر قدس، اثر انگشت يحيى عياش بر آنها به شكل غريب و پيچيده‏اى هويدا بود به تمام بسيجيان ام‏القراى انقلاب اسلامى تقديم مى‏كنيم: عمليات "رامات افعال" نخستين بارى كه صهيونيست‏ها با نام يحيى عياش رو به رو شدند در اثناى شكنجه و بازجويى دو تن از مجاهدان دستگير شده گروه قسام بود. اين دو تن به همراه يكى ديگر از مجاهدين در حال انتقال بيش از ۴۰ كيلوگرم مواد منفجره كار گذاشته شده در يك خودرو - به محل تجمع عده‏اى از سران رژيم صهيونيستى در مراسم ويژه‏اى در منطقه «غوش‏دان» شهر تل‏آويو به واسطه يك اشتباه دستگير شدند. اين خودرو از نوع همان فولكس واگن‏هاى پلاك ويژه زردرنگ يهودى و در عين حال مملو از ۴۰ كيلوگرم مواد منفجره بسيار قوى دست‏ساز و 4 استوانه گاز و يك منبع انفجار بود. با توجه به سابقه عبور و مرور خودروهاى اينچنين و نيز دارا بودن پلاك صهيونيستى، فولكس بدون مواجه شدن با مشكلى در حوالى ساعت ۲ بامداد وارد محوطه مراسم شد، تا در صبح روز بعد منفجر شود؛ اما در هنگام وارد شدن به مسير انجام مراسم، دو دژبان مسوول محوطه متوجه حركت فولكس با چراغ‏هاى خاموش و درست در جهت مخالف حركت معمول خودروهاى ديگر شده و به فولكس شك مى‏كنند و بلافاصله به ساير مأمورين، مورد مشكوك را اطلاع مى‏دهند كه كليه راه‏هاى خروجى تل‏آويو مسدود شده و كار تفتيش همه فولكس‏ها آغاز شد. مجاهدين حماس نيز كه متوجه شك دژبانان شده بودند با ترك منطقه مراسم، سعى در رهايى از دام امنيتى اسراييلى‏ها كردند كه نهايتاً با رسيدن به يك كوچه بن‏بست در محله «رامات افعال» خودرو را باقى گذاشته و خود اقدام به ترك منطقه كردند. پس از دقايقى نيروهاى ضدتخريب موساد با دور كردن يهوديان ساكن در منطقه از اطراف خودرو، سعى در خنثى كردن بمب نمودند و هم‏زمان با آن «حسن احمد حسان» ۲۳ و «عماد عبدالرحيم على» ۲۶ ساله، دو نفر از سه مجاهد فوق، با به كار گرفته شدن هلى‏كوپتر، هواپيما و سگ‏هاى تربيت شده پليس در منطقه، دستگير شدند؛ اما مجاهد سوم موفق به مراجعت به گروه شهيد قسام در «نابلس» شد. از طرف ديگر تلاش نيروهاى متخصص تخريب موساد با توجه به پيچيدگى و ابتكارى بودن نحوه انفجار بمب به جايى نرسيده و انفجار فولكس واگن موجب وارد آمدن خسارت‏هاى سنگين به ساختمان‏هاى اطراف و خودروهاى امنيتى شد. دو مجاهد دستگير شده نيز، زير شديدترين شكنجه‏هاى عوامل دژخيم موساد تنها بر اين مطلب تأكيد مى‏كردند كه به همراه فردى به‏نام «مهندس يحيى» سوگند خورده‏اند كه اشغالگران را از اراضى وطن اسلامى‏شان اخراج كنند. اين نخستين مواجهه عوامل صهيونيست با نام لرزه‏افكن مهندس بود. عمليات "مسيرةالاكفان" هر چند كه نام يحيى در نخستين جايگاه اسامى ليست افراد تحت پيگرد همه مجموعه‏هاى اسراييلى قرار گرفته بود؛ اما او بدون توجه به آن، مشغول طراحى، بررسى و سازماندهى عملياتى شد كه جوى مملو از ترس و ناامنى را براى شخص نخست‏وزير رژيم صهيونيستى، «اسحاق رابين» و تمام همدستانش به جاى گذاشت. در روز ۲۶/۹/۱۳۷۱ مهندس خودرويى،سرشار از مواد منفجره را تحويل جوان رشيدى به نام «ساهر التمام» داد. «ساهر» نيز در ساعت ۱۲:۳۰ دقيقه همان روز در منطقه «ميحولا» - در نزديكى «بيسان» - در حالى كه در كنار يك رستوران نظاميان صهيونيست و درست بين دو خودروى نظامى پارك كرده بود، پيكر خود را آتشى بر جان شياطين محارب ساخت كه مطابق اعتراف نيروهاى اشغالگر دو نفر از افسران صهيونيست به درك واصل شده و ۸ تن ديگر نيز زخمى گشتند. عمليات "شهداى شش‏گانه" در پى اعلام سخنگوى نظامى ارتش صهيونيستى مبنى بر اعدام ۶ تن از افراد گروه عزالدين قسام كه در حال عبور از مناطق مرزى با مصر در شهر «رفح» بودند، مهندس عياش طرحى را در ذهنش مدون كرد، كه موجب وارد شدن ضربه سنگين مادى، حيثيتى و انسانى به اسراييلى‏ها شد. در فروردين ۱۳۷۲يحيى و گروه انتخابى‏ش از موانع امنيتى صهيونيست‏ها در منطقه «ضفه» و «قطاع» عبور كردند و رستورانى در طبقه اول برج تجارى «لندن مينى استور» واقع در خيابان اصلى «تل‏آويو» موسوم به «ابن غفيرول» را با مواد منفجره‏اى بسيار قوى، بمب‏گذارى نمودند و در حوالى ساعت ۶:۲۵دقيقه صبح روز ۲۸/۱/۱۳۷۲در حالى كه اميدى به خروج خود از كمربند امنيتى عوامل صهيونيست نداشتند، همه بمب‏ها را همزمان با هم منفجر كردند كه در اثر آن، انفجار و آتش‏سوزى مهيبى صورت گرفت، كه موجب تخريب كلى ساختمان و وارد آمدن خسارت بسيار زياد به ساختمان‏هاى مجاور شد و حداقل يك نفر كشته و بيش از ۳۵ مجروح در پى داشت. عمليات "شير مقاومت" در ساعات اوليه صبح روز ۱۶/۲/۱۳۷۲يكى از مجاهدين به تعبيه ۵ بمب ساخته شده توسط مهندس در جاده قديمى منتهى به «موشاف شيكف» در داخل روستاى «بيت عوا الخليل» - كه در سال ۱۳۴۷ به اشغال صهيونيست‏ها درآمده بود - مشغول شد. دو تا از اين بمب‏ها در حين عبور خودروى جيپ گشتى نظاميان صهيونيست منفجر شد كه موجب زخمى شدن دو صهيونيست گشت. بر اثر انفجار اين دو بمب، دشمن نيروهاى ويژه خود را براى پاكسازى جاده به منطقه گسيل داشت كه بار ديگر با عبور خودروى دوم كه از روى سومين و چهارمين بمب مى‏گذشت انفجار مهيبى رخ داد كه منجر به كشته و زخمى شدن عده ديگرى از صهيونيست‏ها گشت. انفجار بمب پنجم در حالى كه «يوسيف حايون»، از متخصصين تخريب ارتش اشغالگر، مشغول خنثى كردن آن بود، موجب وارد شدن جراحت شديد به وى شد، كه البته وى بعد از سه روز در بيمارستان به هلاكت رسيد. عمليات "محمد عزيز رشدى" دسته شهيد محمد عزيز رشدى در غرب فلسطين اشغالى وابسته به هسته‏هاى شهادت‏طلب عزالدين قسام در صبح روز ۱۱/۶/۱۳۷۲مين‏هاى انفجارى دست‏ساز مهندس را در يكى از باغ‏هاى نزديك «رامات راهيل» واقع در جنوب قدس اشغالى، كار گذاشتند كه دقايقى بعد در هنگام عبور ۵ تن از نظاميان صهيونيست، منفجر شد كه در اثر شدت جراحات يكى از آنان كشته و ديگران نيز آسيب‏هاى جدى ديدند. عمليات "سليمان زيدان" در پاسخ به هجوم ددمنشانه ارتش اشغالگر اسراييل به اردوگاه «البريج» (۱۲/۶/۱۳۷۲) و در سالگرد هتك حرمت ساحت مسجد الاقصى، مجاهد شهادت‏طلب «سليمان زيدان»، سوار بر خودرويى مملو از مواد منفجره به دنبال خودروى نظامى صهيونيست‏ها به شماره ۱۷۸ حركت مى‏كند. اين خودرو تعدادى از افراد ويژه پادگان نظاميان اسراييلى در حومه قدس را به ستاد فرماندهى ارتش صهيونيست، در منطقه غرب واقع در نزديك «بيت ايل» در شمال شهر «رام‏الله» منتقل مى‏كرد. خودروى قهرمان شهادت‏طلب گروه قسام نيز كه پلاك صهيونيستى به همراه داشت با عبور از ۸ پست ايست و بازرسى اسراييلى‏ها، توانست در ساعت ۷:۳۰دقيقه صبح ۱۴/۶/۱۳۷۲به كنار خودروى شماره ۱۷۸ برسد. با فشردن كليد انفجار توسط «سليمان زيدان»، انفجار مهيبى صورت گرفت كه موجب انهدام كامل خودروى صهيونيست‏ها و اصابت تركش‏هاى انفجار به چند خودروى ديگر شد. پس از اين انفجار، تمامى منطقه به محاصره كامل نيروهاى امنيتى اسراييل درآمد. ناظران و شاهدان در اظهارات خود به خبرگزارى‏هاى محلى و خارجى تأكيد كردند كه خودروى صهيونيست‏ها به طور كامل منهدم و سرنشينان آن همگى كشته شدند؛ اما رژيم اشغالگر از اعلام تلفات قطعى خود سرباز زد. عمليات "عفوله" در پاسخ به كشتار نمازگزاران حرم امن ابراهيمى شهر الخليل، شهيد عياش با طراحى و اجراى يك عمليات شهادت‏طلبانه كه در روز چهلم قتل عام نمازگزاران به اجرا درآمد، موجبات به درك واصل شدن ۸ نظامى صهيونيست و مجروح شدن بيش از ۵۰ صهيونيست ديگر را فراهم آورد. كيفيت عمليات بدين ترتيب بود كه يك خودروى پر از مواد منفجره توسط مجاهد استشهادى «رائد زكارنه»، به مقابل ايستگاه مركزى حمل و نقل خودروهاى اسراييلى منتقل شده و در ساعت ۱۲:۲۵ دقيقه روز ۱۶/۱۲/۱۳۷۳ توسط اين شهادت‏طلب منفجر شد. عمليات "الخضيره" در اثناى برگزارى جشن ارتش اشغالگر به مناسبت زنده نگه داشتن ياد افراد هلاك شده‏اش در جنگ اعراب با اسراييل، مهندس دومين ضربه‏اش را در انتقام كشتار نمازگزاران حرم ابراهيمى، بر پيكر صهيونيست‏ها وارد كرد. در ساعت ۸:۵۰ دقيقه روز ۲۳/۱۲/۱۳۷۳ مجاهد شهادت‏طلب «عمار عمارنه»، چاشنى بمب تعبيه شده توسط يحيى عياش در داخل يكى از خودروهاى دشمن در محور معروف به شماره ۸۰ شهر «الخضيره» را فعال كرد و با شهادت خود حداقل ۵ نظامى صهيونيست را به جهنم فرستاد و ۳۲ تن ديگر را به شدت مجروح ساخت. عمليات "تل‏آويو" در يكى از درخشان‏ترين عمليات‏هاى شهادت‏طلبانه، قهرمان استشهادى «صالح صوى»، در داخل خيابان «ديزنكوف» در مركز تل‏آويو چاشنى مواد منفجره كار گذاشته شده توسط مهندس در خودروى حاملش را به كار انداخته و با شهادت خود ۲۲ صهيونيست را به هلاكت رسانده و ۴۷ تن ديگر را مجروح ساخت. عمليات "نتساريم" هنوز گيجى ضربه عمليات تل‏آويو از وجود دولت اشغالگر قدس برطرف نشده بود كه يكى از شهادت‏طلبان گروه قسام به نام «هشام حمد»، در منطقه «نتساريم» با رساندن خود به تجمع نظاميان صهيونيست كيف خود را كه حامل بمبى قوى بود منفجر ساخت و ۳ درجه‏دار صهيونيست را به درك واصل كرده و ۱۲ تن ديگر را مجروح ساخت. اين عمليات در انتقام شهادت «هانى عابد»، از راهبران جنبش حماس كه در شهر «خان يونس» به دست عوامل اداره اطلاعات اسراييل شهيد شده بود، صورت پذيرفت. عمليات "بخش پرواز" بعد از هجرت شهيد يحيى عياش به نوار غزه كه به جهت آموزش دادن عده‏اى از مجاهدان گروه شهيد قسام براى ساختن مواد منفجره صورت پذيرفت، يحيى توانست تخصص خود را به عده زيادى از شاگردانش منتقل كند. در همان حال در بامداد روز ۵/۱۰/۱۳۷۴ يحيى يكى از شهادت‏طلبان گروه، به نام «ايمن راضى» را به همراه يك ساك پر از مواد منفجره از اردوگاه «خان يونس» به قدس اشغالى فرستاد و هر چند كه «ايمن راضى» نتوانست وارد خودروى حامل درجه‏داران اسراييلى بخش پرواز بشود؛ اما با منفجر كردن بمب‏هاى درون ساك در كنار خودرو، موجب كشته و زخمى شدن سرنشينان آن شد. عمليات "بيت ليد" اين عمليات در حقيقت از سوى جنبش جهاد اسلامى هدايت و طراحى شد؛ ولى گفته مى‏شود كه يحيى عياش در تهيه و تدارك فنى عمليات شركت موثر داشت. اين عمليات دوگانه منجر به هلاكت ۲۱ صهيونيست شد و در نوع خود بى‏نظير بود. مجريان اين عمليات شهيدان «صلاح شاكر» و «انور سكر» از اعضاى جنبش جهاد اسلامى بودند. عمليات "شهداى زنده" در تحقق شعارهاى انتقام‏جويانه مسلمانان مظلوم فلسطين در تشييع جنازه شهيد «كمال كحيل» و همرزمان مجاهدش «حاتم حسان»، «سعيد دعس» و فرزندش «بلال» كه در حمله وحشيانه جلادان امنيتى اسراييل به شهادت رسيدند، دو خودروى حاوى مواد منفجره مهيا شده و در روز ۱۹/۱۲/۱۳۷۳ اولين آنها در حالى كه توسط قهرمان شهادت طلب «خالد خطيب» هدايت مى‏شد در ساعت ۲ بعداظهر در كنار يك خودروى حامل نظاميان صهيونيست منفجر شده كه منجر به قتل ۷ صهيونيست و جراحت ۲۲ نفر ديگر شد. دو ساعت بعد از شهادت «خالد خطيب»، مجاهد استشهادى «عماد ابوامونه» خودروى دوم را به وسط ستون مكانيزه‏اى رسانده و با شهادت خود ۶ صهيونيست را به دوزخ فرستاده و ده‏ها تن ديگر را نيز مجروح ساخت. عمليات "قوش قطيف" بعد از شهادت مجاهد «محمود خواجه» - رهبر شاخه نظامى جنبش جهاد اسلامى - توسط رژيم اشغالگر قدس از سوى مهندس عياش عملياتى براى هلاكت يكى از فرماندهان امنيتى اسراييل طراحى شد. بدين ترتيب كه يك گارى كه مقادير قابل توجهى مواد منفجره در آن جاسازى شده بود با هدايت قهرمان شهادت طلب «معاوى روگه»، به سمت محل عبور خودروى فرمانده صهيونيست حركت كرد. فرمانده فوق با دو مجموعه كامل اسكورت رفت و آمد مى‏كرد و «معاوى روگه» در تقاطع جاده «نفيه ديكاليم» در نزديكى محله «غوش قطيف» منتظر رسيدن فرمانده صهيونيست شد. دقايقى قبل از رسيدن فرمانده و مجموعه محافظش يك جيب گشتى صهيونيست‏ها به نزديك گارى وى رفت و مدارك وى را طلبيده و علت توقفش در تقاطع را جويا شد و چون گشتى‏ها مشغول وارسى گارى شدند و هر لحظه احتمال كشف مواد منفجره و لو رفتن عمليات مى‏رفت وى با انفجار مواد منفجره موجبات هلاكت ۳ نظامى گشتى صهيونيست را فراهم كرد. عمليات "رامات غان" دشمن صهيونيستى با به كارگيرى امكانات گسترده توانسته بود يكى از خانه‏هاى امن گروه شهادت‏طلبان قسام را كشف و همه مجاهدان ساكن در آن را به شهادت برساند. در پاسخ به اين تهاجم صهيونيست‏ها، با طراحى دقيق مهندس يكى از شهادت‏طلبان گروه، موفق به بمب گذارى در يك خودروى حامل فرماندهان صهيونيست مى‏شود كه در صبح روز ۵/۴/۱۳۷۴ با انفجار بمب فوق در ميان ستون نظامى صهيونيست‏ها ۶ افسر درجه‏دار اسراييلى و ده‏ها تن ديگر مجروح مى‏شوند. عمليات «رامات اشكول» اين عمليات در تكميل عمليات «رامات غان» انجام گرفت؛ بدين صورت كه مجاهد شهادت طلب «سفيان جبارين»، در صبح روز ۱/۷/۱۳۷۴ با انفجار يك خودروى مملو از مواد منفجره به شماره ۲۶ - الف، در كنار يك كاميون حامل صهيونيست‏ها در منطقه «رامات اشكول» به اعتراف خود صهيونيست‏ها 5 درجه دار پليس اسراييل را كشته و بيش از ۱۰۶ نفر ديگر را مجروح ساخت. شرح شهادت يحيى عياش از زبان تنها شاهد در مورد نحوه خيانتى كه منجر به شهادت فرمانده استشهاديين فلسطينى شد، يگانه شاهدى كه وجود دارد، «اسامه حماد»، همراه و همرزم ديرينه‏اش مى‏باشد. وى طى سخنانى ماجراى شهادت مرشدش را اين‏گونه بيان مى‏كند: «در حدود ده سال پيش هنگامى كه در دانشگاه بيروت درس مى‏خواندم با شهيد يحيى آشنا شدم؛ چرا كه اوهم در منطقه محل سكومت من، زندگى مى‏كرد. بعد از اتمام تحصيلات، گهگاهى او به ديدنم مى‏آمد و من هم به او سرى مى‏زدم تا اينكه حدود ۵ ماه قبل نزد من آمد تا براى مدتى او را در منطقه امنى پنهان كنم. دليل اين مراجعه هم دوستى و اعتماد كاملى بود كه به يكديگر داشتيم. تا چند هفته قبل هم به استثناى چند تن از همرزمان مهندس كسى نمى‏دانست كه او نزد من است. تا اينكه روزى دايى من «كمال حماد» كه در «انجمن نظارت بر ايمنى برج سازى» فعاليت داشت و از تجار معروف نوار اشغالى غزه بود، تصادفاً متوجه يحيى در منزل ما شد. پس از مدتى هم مرا خواست و گفت كه علاقه زيادى به او و فعاليت‏هايش دارد و مى‏تواند كمك‏هاى قابل توجهى به كارهاى مهندس بكند. در همان جلسه هم «كمال حماد» يك موبايل به عنوان هديه به من داد تا از آن براى ارتباطات راحت‏تر استفاده كنم. در آن موقع حتى به ذهنم هم خطور نمى‏كرد كه ممكن است دايى من عنصر خودفروخته‏اى باشد و غرضش از اهداى موبايل و يا امكانات رفاهى خيانت به يحيى است. من بنا بر دلايل حفاظتى اجازه ملاقات را به دايى‏ام ندادم؛ اما موبايل را به مهندس دادم تا در تماس‏هاى تلفنى راحت‏تر عمل كند. يحيى هم مدتى از موبايل استفاده كرد تا اينكه روزى به من گفت كه احساس مى‏كند خط تلفن موبايل ناامن است و احتمال مى‏دهد كه نيروهاى امنيتى اسراييل خط موبايلش را شناسايى كرده باشند. به همين دليل به من امر كرد كه ديگر از موبايل استفاده نشود و از همان خط عادى تلفن قديمى‏مان استفاده كنيم. من هم قبول كردم و موبايل را خاموش كرده و كنار گذاشتم .چند روز بعد دايى كمال آمد و گفت كه براى كارى مجبور به سفر است و دو سه روزى احتياج به موبايل دارد و من هم موبايل را كه ديگر از آن استفاده نمى‏كرديم به او امانت دادم. البته بايد اضافه كنم كه او يك بار هم قبلا موبايل را قرض گرفته بود و به خاطر همين،من اصلا به امانت گرفتن موبايل مشكوك نبودم. نكته ديگرى هم اينكه بيشترين فردى كه از طريق موبايل با يحيى تماس مى‏گرفت، پدرش بود كه البته بعد از كنار گذاشتن موبايل، يحيى به پدرش هم سپرده بود كه از آن به بعد با شماره تلفن عادى منزل با او تماس بگيرد و قرار بود كه صبح روز جمعه، پدر مهندس با او تماس رفته و نتيجه كارى را به اطلاع برساند. در صبح روز جمعه كه يحيى منتظر تماس پدرش بود، حدود ساعت ۸، دايى به من تلفن زد و گفت كه خط تلفن موبايل را باز نگهدارم؛ چرا كه ممكن است يكى از رفقاى تاجرش با شماره موبايل تماس گرفته و برايش پيغام بگذارد و اضافه كرد كه اگر آن تاجر پيغام گذاشت، حتى پيغام تلفنى را به او اطلاع بدهم. من هم خط تلفن را روشن گذاشتم. از آن طرف پدر يحيى هر چقدر به تلفن عادى زنگ مى‏زند متوجه مى‏شود كه تلفن از طريق مخابرات قطع شده است و بالاجبار حوالى ساعت ۹ با اميد روشن بودن موبايل، شماره موبايل را مى‏گيرد و موبايل زنگ مى‏زند. من كه با يحيى در اتاق ديگرى بودم برخاستم و ديدم كه همسرم موبايل را به طرف من آورده و مى‏گويد كه پدر مهندس است و چون نتوانسته شماره تلفن منزل را بگيرد، با موبايل تماس گرفته، من هم موبايل را از همسرم گرفته و به يحيى؛ دادم. چون يحيى از تماس پدرش با خط تلفن موبايل شديداً ناراحت شده بود، بعد از سلام از پدرش خواست كه ديگر با موبايل تماس نگيرد و من در حالى كه به سمت درب اتاق مى‏رفتم تا مقدمات صبحانه را از همسرم بگيرم احساس كردم كه پشتم داغ شد و انفجارى در اتاق رخ داد. وقتى ناخودآگاه برگشتم، در ميان دود و غبار دست يحيى را ديدم كه جدا شده و خون از آن جارى است. تمام پنجره‏هاى اتاق هم شكسته شده بودند. فريادهاى همسرم مرا به خود آورد. بعد از فرو نشستن گرد و غبار صورت يحيى را ديدم كه به شدت جراحت ديده بود و متوجه شدم كه شهيد شده است. به سختى به همسرم فهماندم كه يكى از دوستان مهندس در گروه قسام را باخبر كرده و به كمك بياورد. همرزمان يحيى دقايقى بعد آمدند و پيكر او را با خود بردند و از من هم خواستند كه براى مدتى با خانواده‏ام مخفى شويم. در حال خروج از منزل يكى از همسايگان به سمت ما آمد و گفت كه در هنگام بروز حادثه براى ما، يك هلى‏كوپتر كوچك دور منزل ما و همسايگان دور مى‏زده است...» لازم به ذكر است كه به نوشته روزنامه اسراييلى «معاريو»، «شاسى انفجار موبايل را يكى از سرنشينان هلى‏كوپتر فوق بعد از اطمينان مامورين مخابراتى از اينكه فرد مكالمه‏كننده شخص مهندس بوده است فشرده و از منطقه دور شده است. مواد منفجره به كار رفته در موبايل از نوع مواد ويژه و با قدرت بالا بوده است كه وزنش از ۵۰ گرم تجاوز نمى‏كرد...» چند عکس از شهید: http://i8.tinypic.com/4zlvg3q.jpg http://i16.tinypic.com/5zenlvp.gif http://i19.tinypic.com/676t2s9.jpg روحش شاد و راهش پررهرو باد. منبع:http://mersad67.blogfa.com
  5. [b]معاون فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران[/b] سال 1330 در شهرستان آباده ديده به جهان گشود. دوران طفوليت و تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در زادگاهش سپري و با اخذ ديپلم متوسطه در سال 1348 با انتخاب شغل خلباني به استخدام نيروي هوايي درآمد. آموزش‌هاي نظامي و آكادمي پرواز و پرواز مقدماتي را در ايران سپري نمود و جهت طي دوره تكميلي پرواز به آمريكا اعزام گرديد. در اين مدت دوره‌هاي آموزش خلباني هواپيماهاي آموزشي T-33، T-37 و همچنين هواپيماي پيشرفته شكاري «F-4» را با موفقيت به پايان رسانيد و در فروردين ماه سال 1351 با اخذ نشان خلباني به ايران بازگشت و با درجه ستوان‌دومي در پايگاه ششم شكاري آغاز به كار كرد. براي پرواز با هواپيماهاي «اف - 4» به پايگاه يكم شكاري اعزام و با خاتمه آموزش كابين عقب هواپيماي مذكور به پايگاه هفتم شكاري منتقل گرديد. آموزش كابين جلوي هواپيماي «اف - 4» را در سال 1353 در پايگاه يكم گذرانيد و به عنوان افسر خلبان شكاري كابين جلو در گردان 33 پايگاه سوم شكاري مشغول خدمت گرديد. شهيد ياسيني با اوج‌گيري تظاهرات همه جانبه عليه رژيم شاه، علي‌رغم جو فشار و اختناق در ارتش، با پخش اعلاميه حضرت امام(ره) بين پرسنل متعهد دست به فعاليتهاي ضد رژيم طاغوتي زد. با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و خروج مستشاران خارجي از ايران، همچون ديگر پرسنل متعهد نيرو به حفظ و حراست از دستاوردهاي انقلاب پرداخت و با تشكيل گروههاي كار در امر بازسازي و راه اندازي سامانه‌ها و تجهيزات اهتمام ورزيد. شهيد ياسيني با شروع جنگ تحميلي از جمله خلباناني بود كه در عمليات غرورآفرين 140 فروندي آغاز جنگ در حمله به خاك دشمن، نقش مهمي ايفا نمود. وي در طول جنگ نيز همواره خلباني پيشقراول و خط شكن بود. در يك مورد و در ابتداي جنگ كه دشمن متجاوز از طريق دريا و با چند فروند ناوچه پيشرفته «اوزا» قصد پياده كردن نيرو در جزيره نفت خيز خارك را داشت، اين شهيد بزرگوار با هواپيماي خود از پايگاه بوشهر به پرواز درآمد و ناوچه‌هاي مهاجم عراق را به قعر خليج‌فارس فرستاد. او در طول جنگ با پروازهاي مكرر خود ضربات كوبنده را به دشمن متجاوز وارد مي‌نمود. جنگ و شركت او در عمليات‌هاي جنگي در رأس برنامه‌هاي او قرار داشت و همواره يكي از افراد ثابت دسته‌هاي پروازي در عمليات حساس بود. اين شهيد گرانقدر پس از طي مراحل مختلف خدمتي در سال 1371 مسئوليت معاونت هماهنگ كننده نيروي هوايي را بر عهده گرفت. شهيد سرلشكر ياسيني يكي از فرماندهان گره‌گشاي نيروي هوايي محسوب مي‌شود. مسئوليت‌هاي متعدد اين شهيد بزرگوار نشانگر اين است كه هر جا مشكلات غلبه يافته و اجراي امور را مختل مي‌نمود، شهيد ياسيني جهت سامان بخشي به آنجا اعزام مي‌گرديد. موفقيت‌هاي اين شهيد والامقام مرهون ويژگي‌هاي فردي و شخصيتي او مي‌باشد كه مي‌توان به شجاعت، بي‌باكي، اعتماد به نقس، قناعت، تعهد، رازداري و وظيفه‌شناسي او اشاره كرد. شهيد ياسيني عاشق پرواز بود و علي‌رغم مسئوليت‌هاي مختلف فرماندهي كه داشت دست از پرواز نمي‌كشيد. وي با انواع مختلف هواپيماها از جمله F-6، F-5، P3F، «ميگ - 29» و «سوخو – 24» پرواز مي‌كرد، اما هواپيماي محبوبش «F-4» بود. هرچند رفتار شهيد ياسيني در مقام فرماندهي بسيار جدي و سخت گير بود اما هنگامي كه با مشكلات شخصي كاركنان تحت امر خود مواجه مي‌شد، همچون پدري دلسوز در رفع مشكلات آنان كوشش و به انحاء مختلف تا رفع مشكلات با آنان همدلي مي‌كرد. او از نيروي جاذبه و دافعه قوي برخوردار بود و با بهره‌گيري از اين نيرو همواره طيف گسترده‌اي از نيروي انساني، مسئولان و مرئوسان را جذب خود كرده و به وسيله آنان به نقاط قوت و ضعف سامانه اداري احاطه يافته واين از رموز موفقيت او در سامانه فرماندهي‌اش بود. شهيد سرلشكر ياسيني هرگز به دنبا بهايي قايل نبود و به مظاهر فريبنده دنيا پشت كرده بود. همسر شهيد ياسيني مي‌گويد: «شب‌ها با وجود خستگي، ساعتي را به درد و دل كردن با اعضاي خانواده اختصاص مي‌داد و راهنمايي‌هاي لازم را به آنان ارائه مي‌كرد. در مورد خود من هميشه تأكيد مي‌كرد زينب‌وار زندگي كن و حساسيت بسيار زيادي روي مسئله حجاب داشت و هميشه مي‌گفت «خدا را شكر كنيد كه انقلاب اسلامي براي زنان ما امنيت را به ارمغان آورد.» سرانجام، پس از سالها تلاش و شركت در جنگ تحميلي هشت ساله، در حالي كه در سمت معاونت نيروي هوايي بود، در تاريخ 15/10/1373 به هنگام بازگشت از مأموريتي كه به اصفهان داشت، به همراه شهيد ستاري (فرمانده نيروي هوايي) و جمعي از مسئولان و فرماندهان نيرو، در اثر سانحه هوايي سقوط هواپيما، به ملكوت پر كشيد و در پروازي جاودانه به معبود خويش پيوست. خاطره شهيد سرلشكر ياسيني، همچون ديگر شهداي نيروي هوايي، همواره در سينه‌ها خواهد ماند. شهید یاسینی از نگاه رهبر معظم انقلاب « خداوند ان شاءالله که شهید عزیزمان را با پیغمبر محشور کند ! و شما را ان شاءالله محفوظ بدارد! این آقایان و این خانم ها را ان شاءالله خداوند حفظشان کند!تائیدشان کند! بالاخره مصیبت سختی بود ، بدون تردید فقدان بزرگی بود ، نه فقط برای شما، برای ما هم این جور بود ولی خب چاره چیست ، باید تحمل کرد. در این حوادث سخت است که جوهر ما آشکار میشود ،نیروها و توانهای درونی آشکار می شود و بهانه ای برای رحمت خداوند بوجود میآید . وقتی که انسان صبر می کند خدای متعال رحمتش را می فرستد. وقتی انسان بی صبری بکند، ناشکری بکند از رحمت الهی محروم خواهد بود. شماها خُب الحمدلله صبر کردید . خدا را شکر کردید . صبر کردید و تحمل کردید ، پای خدا حساب کردید . اینها خیلی مهم است . الحمدلله ایشان هم ( شهید یاسینی) مردی مومن بود، پرتلاش بود ، صادق بود ، صمیمی بود . خود همین ها موجب شده بود که ما به ایشان امیدوار باشیم . من حالا به ایشان ( تیمسار بقایی ) می گفتم ، خیلی امید داشتم به این جوان برای آینده . خب حالا خدای متعال این جوری مقدر کرده بود چاره ای نیست ، باید تحمل کرد ، تقدیرات الهی را...» عکسی از شهید(لطفا دوستان عکس رو در گالری قرار بدهند) http://www.sajed.ir/pe/images/gallery/img_pictures/originals/20081110_1169415686_006.jpg منبع :سایت ساجد
  6. [quote]همين قسمت باعث ميشه تا آدم به صحت تصوير ارسالي از اين خبر گذاري شك كنه ! مگر اينكه اسراييل مخصوصا اين مواد رو به مبارزان ميده تا بهونه اي براي سركوبشون درست كنه!حتي اگر اينطور هم باشه بردن خبر نگار اشپيگل در محلي كه جزء مخفيگاههاي مبارزان است بعيد به نظر ميرسه ! [/quote] واریور خان باید در این مورد بگم که فلسطینی ها این مواد رو از افسران یا بعضی از افراد که می تونن وارد غزه بشن خریداری می کنن!! حتی اگر یادتون بیاد چند وقت پیش چند تا نظامی به خاطر فروش بعضی از مواد به فلسطینی ها بازداشت شده بودند!! بعدش در مورد عکس ها فکر می کنم خودشون عکس ها رو تهیه می کنند! چون شاید خبرنگار جاسوس باشه یا به قول شما جی پی اس تو دوربینش گذاشته باشه!! [quote]ولی به نظر من اگر کلاهک ها رو کمی سنگین تر کنند خیلی بهتر خواهد بود . [/quote] اگر بخواهند کلاهک رو سنگینتر کنند برد و دقت موشک کم میشه!! البته تو نمونه های جدید که یکی از دوستان تاپیک کامل و جامعی در این باره زده بود کلاهک ها بهبود پیدا کرده بودند! راستی اگر کسی از دوستان می دونه جواب سوال آرمانی جان رو هم بده!! من خودم هم یه سوال دارم این موشکی که حماس باهاش تانک می زنه انگار وجود خارجی نداره!!نه p29 نه b29
  7. َشرمنده من متوجه نشدم از شما و همه ی دوستان عذر می خوام!!! انشالله تکرار نمی شه!
  8. Azarakhsh

    پیاده نظام آینده آمریکا

    به به عجب مطلبی دستت درد نکنه!! راستی یه چیزی حالا که انگار قرار نیست ما هم یه چیزی شبیه به این بسازیم پس بهتره یه راهی برای از کار انداختن یا یه چیزی شبیه به اون پیدا کنیم!! نظر شما چیه؟
  9. امروز سوم دی است سالروز آغاز عملیات کربلای 4!! امیدوارم شهدا ما رو هم فراموش نکنن!! سلام خدا بر همه ی شهدا باد
  10. Azarakhsh

    اخبار برتر نظامی

    [quote]میگم اگه اینا فروشیه 10 میلیارد دلار بابت یکیش بدیم می صرفه[/quote] خب حالا ما اینا رو خریدیم به چه درد ما میخوره ؟؟ ما همین طور که داریم راه راست خودمون رو می ریم دارن بهمون گیر می دن چه برسه وقتیکه ما بریم توپول ام هم بخریم!! (چه شود) حالا هی مسئولین ما بگن که دکترین دفاعی ما دفاعیه هی شما بگید بدوشش!!
  11. Azarakhsh

    پیاده نظام آینده آلمان

    مثل همیشه مطلب جالب و کاملی بود!! راستی پیاده نظام ایتالیا رو نمی زنی؟؟ اگه نمی زنی تا شروع کنیم به تایپیدن!! من باز هم می گم بهتره خودمون هم یه کم رو این مسئله کار کنیم حالا هر چی که ما عاشق شهادتیم اما این دلیل نمیشه که بخوایم از بقیه عقب بمونیم!! اونها هر روز دارن یه چیز جدید بیرون می دن ما چی ؟؟ ما نشستیم و داریم تماشا می کنیم که کدوم تاجر حاظر بشه با ده برابر قیمت تجهیزاتی رو که اونا تحریم کردن به ما بفروشه! کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
  12. ده اسلحه هجومی برتر دنیا به روایت کانال دیسکاوری 10 نام اسلحه:M 14 تیپ: نیمه یا تمام اتوماتیک کالیبر: 7.62 x 51 mm سرعت گلوله هنگام خروج: 2,799فوت بر ثانیه نواخت تیر :700تا 750 گلوله بر دقیقه 9 نام اسلحه: STURMGEWEHR 44 تیپ: نیمه یا تمام اتوماتیک هجومی کشور سازنده:آلمان کالیبر: 7.92 x 33 mm خشاب:30 تیر سرعت گلوله هنگام خروج: 2,133فوت بر ثانیه نواخت تیر:500 گلوله بر دقیقه 8 نام اسلحه: 1903 SPRINGFIELD تیپ:گلنگدنی کشور سازنده:آمریکا کالیبر: 7.62 x 63 mm خشاب:5تایی سرعت گلوله هنگام خروج: 2,700فوت بر ثانیه نواخت تیر:10 گلوله بر دقیقه 7 نام اسلحه: STEYR AUG تیپ:نیمه اتوماتیک و تمام اتوماتیک بولپاپ کشور سازنده:اتریش کالیبر: 5.56 x 45 mm خشاب:30تایی و 42 تایی سرعت گلوله هنگام خروج: 3,084فوت بر ثانیه نواخت تیر:650گلوله بر دقیقه 6 نام اسلحه: MAUSER K98k CARBINE تیپ:گلنگدنی کشور سازنده:آلمان کالیبر: 7.92 x 57 mm خشاب:5 تایی سرعت گلوله هنگام خروج: 2,822فوت بر ثانیه نواخت تیر:10 تا 15 گلوله بر دقیقه 5 نام اسلحه: FN FAL تیپ:نیمه اتوماتیک و تمام اتوماتیک کشور سازنده:بلژیک کالیبر: 7.62 x 51 mm خشاب:20 تایی سرعت گلوله هنگام خروج: 2,700فوت بر ثانیه نواخت تیر:650تا700 گلوله بر دقیقه 4 نام اسلحه: M1 GARAND تیپ:نیمه اتوماتیک کشور سازنده:آمریکا کالیبر: 7.62 x 63 mm خشاب:8 تایی سرعت گلوله هنگام خروج: 2,838فوت بر ثانیه نواخت تیر:30 گلوله بر دقیقه 3 نام اسلحه: LEE-ENFIELD SMLE تیپ:گلنگدنی کشور سازنده:انگلیس کالیبر: 7.7 x 56 mm خشاب:10 تایی سرعت گلوله هنگام خروج: 2,438فوت بر ثانیه نواخت تیر:15 تا 20 گلوله بر دقیقه 2 نام اسلحه: M16 تیپ:نیمه اتوماتیک و تمام اتوماتیک هجومی کشور سازنده:آمریکا کالیبر: 5.56 x 45 mm خشاب:20 تایی و 30 تایی سرعت گلوله هنگام خروج: 3,281 فوت بر ثانیه نواخت تیر:700تا 950گلوله بر دقیقه 1 نام اسلحه: AK-47 تیپ: نیمه اتوماتیک و تمام اتوماتیک هجومی کشور سازنده:شوروی سابق کالیبر: 7.62 x 39 mm خشاب:30 تایی سرعت گلوله هنگام خروج: 2,329 فوت بر ثانیه نواخت تیر:600گلوله بر دقیقه دوستان با عرض پوزش عکس ها در چند روز آینده آماده می شوند اگر کسی از دوستان عکس هاش رو آماده داره بزاره تا ما هم استفاده کنیم!!
  13. راستی فکر کنم از اسم تاپیک معلوم باشه"ده اسلحه هجومی برتر تاریخ" فکر می کنم انتخاب کلاش انتخاب به جا و شایسته ای است!
  14. ُسامان خان این کانال معیار های خیلی زیادی رو لحاظ می کنه !! به نظر من مهم ترین معیارهاش تو این انتخاب ها از نظر تاریخی و همچنین تاثیر گزاری اون اسلحه بر جنگها و گستردگی استفاده از اونها لحاظ شده !! البته احتمال می دم
  15. Azarakhsh

    موشک ' R-7 ( Sapwood ) ' SS-6

    دستت درد نکنه مطلب جالبی بود!! راستی تو چرا همش موشکهای از رده خارج شده رو معرفی می کنی؟؟
  16. Azarakhsh

    اخبار عمومی منطقه و جهان

    اگر عرضه کاری رو داشتید نمی آمدید الکی کار جوانان پر افتخار ما رو زیر سوال ببرید!! اگر می تونید شما هم یکی کثل همین بسازید!! بی عرضه ها
  17. [quote]در کل تو جنگ شهری می ترکونه!![/quote] بله بهترین گزینه برای جنگ شهری است علی الخصوص که تانک ها در جنگ شهری کمی دستشون نسبت به پیاده نظام بسته است!! البته نه همشون! راستی اگر یکی از دوستان در مورد این ترموباریک یه توضیح کامل بده ممنون می شم! من هنوز که هنوزه از مفهوم ترموباریک به صورت کامل سر در نیاوردم
  18. ببخشید اون سومیه چیه؟؟ من اولین باره که می بینمش اگر دوستان می تونن یه توضیحی بدن!
  19. Azarakhsh

    پیاده نظام آینده فرانسه

    مطلب جالبی بود! کسی از دوستان طرحی چیزی نداره که ما هم یه لباس در حد این یا مثل مال ایتالیایی ها برای خودمون طراحی کنیم؟ فکر می کنم جنگ های آینده همش به تکنولوژی بند باشه!! به نظر من تا از قافله عقب نیافتادیم باید یه فکری کرد!!
  20. تانك K1 ، کره جنوبی روتم ، بخشی از گروه صنعتی هیوندا است که تا به حال مسئول ساخت سری خودروهای K1 ، شامل تانک میدان نبرد اصلی K1A1 120mm ، تانک میدان نبرد اصلی K1 105mm ، خودروی زرهی شناسایی K1 ARV و خودروی زرهی مهندسی K1 AVLB بوده است . تمامی این خودروها در صنایع مکانیزه روتم واقع در چنگ وون تولید شده است . در سال 1997 اولین سری شامل دو پیش نمونه K1A1 با موفقیت کامل آزمون عملیاتی را پشت سر گذاشت و پس از آن تانک وارد فاز تولید انبوه و خدمت در ارتش کره جنوبی شد . مجموعا 300 دستگاه از این تانک برای ارتش کره جنوبی سفارش داده شده است که طبق زمان بندی قرار است تا سال 2010 تحویل آن کامل گردد . روتم از هم اکنون در حال توسعه جانشین بعدی تانک K1A1 یعنی K2 ملقب به یوزپلنگ میباشد ، که مسلح به یک توپ 120mm بدون خان و گلوله گذار خود کار و موتور تقویت شده همراه با زره اصلاح شده میباشد . 3 دستگاه پیش نمونه از K2 تا به حال ساخته شده است . قرار است تولید انبوه 680 دستگاه تانک K2 از سال 2011 آغاز شود . K1A1 نمونه ارتقا داده شده ی تانک میدان نبرد اصلی K1 است . برد گلوله آن بواسطه نصب توپ مدرنیزه شده ی 120mm m256 و سیستم گردش جدید برجک افزایش یافته است . m256 علاوه بر این تانک بر روی سری تانکهای آمریکایی آبرامز ( مدلهای M1A1/2 ) نیز نصب شده است . شرکت الکترونیک سامسونگ ( سامسونگ تایلند فعلی ) ، گسترش مجموعه سیستم کنترل آتش تانک از جمله پریسکوپ و دروبین مخصوص فرمانده که شامل تصویر ساز گرمایی ، دوربین توپچی مجهز به تصویر ساز گرمایی ، مسافت یاب لیزری و دوربین تلویزیونی دید در روز و کامپیوتر کنترل آتش بالستیک را بر عهده دارد . تانک K1 از سال 1986 در ارتش جمهوری کره عملیاتی میباشد و به نام راکیت شناخته میشود . ( راکیت معادل ROKIT مخفف Republic of Korea Indigenous Tank به معنای تانک بومی جمهوری کره است ) . تانک K1 در طراحی اولیه خود در بسیاری جهات از تانک M1 آمریکایی پیروی کرده بود . در طراحی تانک تدابیر ویژه ای جهت همسازی تانک با محیط جغرافیایی گوناگون کره ، از قبیل مناطق کوهستانی ، زمینهای باتلاقی و مردابی ، نواحی جنگلی و زمینهای زراعی به کار رفته است . سلاح اصلی در تانک K1 یک قبضه توپ خاندار با سرعت دهانه ای توپ بالا و یک مسلسل 7.62mm موازی با توپ است . جایگاه فرمانده با یک مسلسل کالیبر 50 و مقر توپچی به یک قبضه مسلسل 7.62mm مجهز شده است . سرعت گردش توپ بر روی برجک 750mm در ثانیه و بالا پائین نمودن توپ 400mm در ثانیه است . سایت دیده بانی فرمانده تانک در عملکرد سه وضعیتی میباشد : اول مطابق با تسلیحات تانک ، حالت جستجوی مستقل و در آخر هماهنگ و برابر با وضعیت دید توپچی . فرمانده برای اجرای آتش دو انتخاب دارد ، یکی اینکه عمل هدفگیری را به طور کامل به توپچی واگذار کند و دیگر اینکه توپ را با استفاده از دستگاه دیده بانی تحت اختیار خود درآورده و فرآیند شلیک را خود شخصاً کنترل نماید . ضریب اصابت گلوله با اولین شلیک در تانک K1 در حالت حرکت و به اهداف متحرک بیش از 90% است . دستگاه نشانه روی و دیده بانی توپچی در دو محور ، شامل تصویر ساز گرمایی و مسافت یاب لیزری کار میکند . کامپیوتر بالستیک تانک به طور خودکار اطلاعات مربوط به وزش باد ، گرا ، سرعت و فاصله هدف را دانلود میکند . همچنین توپچی با استفاده از این کامپیوتر میتواند اطلاعات مربوط به فشار هوا ، دما و نوع گلوله را به صورت غیر خودکار ارزیابی کند . K1 مجهز به یک دستگاه موتور دیزل توربو شارژ با 1200 اسب بخار نیرو و از نوع MTU MB 871 است . حداکثر سرعت تانک در جاده 65 کیلومتر در ساعت است . خودروی زرهی جمع آوری وسایل K1 به یک جرثقیل با توانایی بلند کردن 25 تن بار و یک سیستم یدک کش با توانایی کشش اجسامی به وزن 70 تن با کمک سیم بکسل پر قدرت خود مجهز است . خودروی زرهی مهندسی ( پل گذار ) K1 توانایی گذاشت و برداشت پلهای موقت با طول 22 متر در شیارهایی به عرض 25.5 متر را دارا میباشد که اجازه میدهد خودروهایی با حداکثر وزن 60 تن به سلامت از روی آن عبور کنند . مدت زمانی که صرف گذاشتن پل میشود 5 دقیقه و زمانی که صرف برداشتن آن میشود 10 دقیقه است . میتوان سیستم غلتکی مین روب را نیز بر روی K1 نصب نمود تا آن را به یک خودروی مین روب که توانایی یافتن و منهدم کردن مین هار را دارد مبدل کرد . این مین روب توانایی پاکسازی میادین مین با سرعت 16 کیلومتر در ساعت را دارا میباشد . مشخصات کلی تانک میدان نبرد اصلی K1 : - خدمه : 4 نفر - تسلیحات : 1 قبضه توپ 105 خاندار یا 120 میلیمتری بدون خان در K1A1 1 قبضه مسلسل سنگین 7.62 م م هم محور با توپ اصلی 1 قبضه مسلسل ضد هوایی 12.7 م م بر روی برجک 12 پرتاب کننده دودزا ( 6 تا در هر طرف ) - زره : از نوع کامپوزیتی - طول ( همراه با توپ ) : 9.67 متر - طول ( بدنه ) : 7.48 متر - عرض : 3.60 متر - ارتفاع : 2.25 متر - وزن : 53 تن ( در K1A1 ) - موتور : یک دستگاه موتور MTU 871 Ka-501 دوازده سیلندر خنک شونده با آب با توانایی 12000 اسب بخار - سرعت در جاده : 65 کیلومتر در ساعت - برد عملیاتی : 500 کیلومتر - توانایی عبور از : 1 موانع با ارتفاع حداکثر یک متر 2 سطوح شیب دار با زاویه 60 درجه این هم یه عکس ازش لطفا دوستان تو گالری آپلود کنن! http://www.fas.org/man/dod-101/sys/land/row/k1mbt_1.jpg http://www.armyrecognition.com/Asie/Coree_du_Sud/vehicules_lourds/K1/K1_mbt_South-Korea_news_01.jpg منبع:http://iecloob.net
  21. خیلی واضح نبود حالا که یه کم بیشتر دقت می کنم می بینمش!! راستی هنوز هیچکدوم از دوستان عکس ها رو به گالری منتقل نکردن !!
  22. تو عکس که دو تا بیشتر نیست!! شاید همون وسطیه باشه
  23. فکر می کنم این مسلسل ها برای افزایش قدرت جنگ شهری تانک روش نصب شده بعدشم اینهمه کجاست دو تا بیشتره؟؟
  24. دست آقای کیانی درد نکنه!! اصلا بنیاد ارتش ترکیه براساس سکولاریسم است !! و ارتش ترکیه خودش رو ملزم می دونه که از نظام لائیک کشور محافظت کنه! حتما چند وقت پیش شنیدید که ارتش به دادگاه قانون اساسی ترکیه شکایت کرد به خاطر این که نخست وزیر و رئیس جمهور هر دوتا شون مسلمونن!! اما به نظر نمی رسه ترکیه بخواد در بخش نظامی با ما همکاری کنه!! هر چی باشه عضو ناتوه
  25. Azarakhsh

    Titan Rain

    دستت درد نکنه مطلب هر چند کوتاه اما جالب بود!! راستی MainFrame این یعنی چی؟؟؟