Haj_Rezvan

Moderators
  • تعداد محتوا

    3,773
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    15

تمامی ارسال های Haj_Rezvan

  1. نمیدونم چرا دوتا شدن مدیران لطف کنن یک رو قفل کنند [color=brown]اون یکی را حذف کردم Babakim1[/color]
  2. [quote]ما آماده ايم !!!!!!قدرت ما در موشك و توپ نيست .قدرت ما در ياد و نام خداست[/quote] اینو خوب اومدی
  3. [quote]هانس عزیز سلام دستت درد نکنه. گاهی اوقات تاپیکی دیده نمیشه ولی بنا به دلایلی بعدها مورد بحث قرار میگیره. اونطوری که در کتابها خوندم هیتلر سخنران قهاری بود که میتونست بعد از خطابه ای پرشور حس میهن پرستی و جانفشانی رو در مخاطب القا کنه. اینطور که از مطلب و تصاویر پیداست المان برای رفع کمبود نیروهای خودش مجبور به استفاده این نیروهای مردمی شد ولی اینکه چرا اموزشهای این نیرو اینقدر با عجله صورت میگرفت برایم جای سوال شد؟ ( حداقل جنگ یه 5 سالی طول کشید ) دوم این 100 و 60 زیر پانزر برد اونه یا ....؟؟؟[/quote] فکر کنم اون مدلشه
  4. Haj_Rezvan

    لبخند های پشت خاک ریز

    اوایل جنگ بود و ما با چنگ و دندان و با دست خالی با دشمن تا بن دندان مسلح می جنگیدیم. بین ما یکی بود که انگار دو دقیقه است از انبار ذغال بیرون آمده بود! اسمش عزیز بود. شب ها می شد مرد نامرئی! چون همرنگ شب می شد و فقط دندان سفیدش پیدا می شد. زد و عزیز ترکش به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش به عقب. وقتی خرمشهر سقوط کرد، چقدر گریه کردیم و افسوس خوردیم. اما بعد هم قسم شدیم تا دوباره خرمشهر را به ایران باز گردانیم. یک هو یاد عزیز افتادیم. قصد کردیم به عیادتش برویم. با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم به سراغش. پرستار گفت که در اتاق 110است. اما در اتاق 110 سه مجروح بستری بودند. دوتایشان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود. دوستم گفت:«اینجا که نیست، برویم شاید اتاق بغلی باشد!» یک هو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به ول ول خوردن و سر و صدا کردن. گفتم:«بچه ها این چرا این طوری می کنه؟ نکنه موجیه؟» یکی از بچه ها با دلسوزی گفت:«بنده ی خدا حتما زیر تانک مانده که این قدر درب و داغون شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «عزیز را دیدید؟» همگی گفتیم :« نه کجاست؟» پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت:«مگر دنبال ایشان نمی گردید؟» همگی با هم گفتیم :«چی؟این عزیزه!؟» رفتیم سر تخت. عزیز بدبخت به یک پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر تنزیب های سفید گم شده بود. با صدای گرفته و غصه دار گفت:«خاک تو سرتان. حالا مرا نمی شناسی؟» یه هو همه زدیم زیر خنده. گفتم:« تو چرا اینطور شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک دنبک نمی خواهد!» عزیز سر تکان داد و گفت :« ترکش خوردن پیش کش. بعدش چنان بلایی سرم امد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!» بچه ها خندیدند. آنقدر به عزیز اصرار کریم تا ماجرای بعد از مجرویتش را تعریف کند. _ وقتی ترکش به پام خورد مرا بردن عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند. تو همین گیر و دار یه سرباز موجی را آوردند انداختن تو سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و برّ مرا نگاه کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم را کیسه کرده بودم. سرباز یه هو بلند شد و نعره ای زد:« عراقی پست می کشمت!» چشمتان روز بد نبینه، حمله کرد بهم و تا جان داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم کسی نمی آمد. سربازه آنقدر زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ای و از حال رفت. من فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم که به من رحم کند و او را هر چه زودتر شفا دهد. بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تخت هایشان دست و پا می زدند و کر کر می کردند. عزیز ناله کنان گفت:« کوفت و زهر مار هر هر کنان؟ خنده داره. تازه بعدش را بگویم. یه ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی را انداختند عقبش و تا رسیدن به اهواز یه گله گوسفند نذر کردم دوباره قاطی نکند. تا رسیدیم به بیمارستان اهواز دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش دم بیمارستان ایستاده بودند و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. سرباز موجی نعره زد و گفت:« مردم این یک مزدور عراقی است. دوستان مرا کشته!» و باز افتاد به جانم. این دفعه چند تا قل چماق دیگر هم آمدند کمکش و دیگر جان سالم در بدنم نبود یه لحظه گریه کنان فریاد زدم:« بابا من ایرانیم، رحم کنید.» یه پیر مرد با لحجه عربی گفت:« آی بی پدر، ایرانی ام بلدی؟ جوانها این منافق را بیشتر بزنید!» دیگر لشم را نجات دادند و اینجا آوردند. حالا هم که حال و روز من را می بینید.» پرستار آمد تو و با اخم و تخم گفت: « چه خبره؟ آمده اید عیادت یا هرهر کردن. ملاقات تمامه. برید بیرون!» خواستیم با عزیز خداحافظی کنیم که ناگهان یه نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد:« عراقی مزدور، می کشمت!» عزیز ضجّه زد:« یا امام حسین. بچه ها خودشه. جان مادرتان مرا از اینجا نجات دهید!» منبع کتاب : رفاقت با تانک
  5. Haj_Rezvan

    لبخند های پشت خاک ریز

    آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید. هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند. حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند. مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه. آخر سر کفری شد و فریاد زد: «به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.» دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد: «آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!» قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن. یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا. آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم. به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود، آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت. چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم. رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت. روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: «من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.» قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم. درست سه ماه بعد، از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت. داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!» با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند!
  6. Haj_Rezvan

    لبخند های پشت خاک ریز

    يکروز هنگام عصر و پخش مستقيم! غذا، خمپاره زدند، همه فرار کرديم. هر يک از سويي، بعد برخاستيم آمديم ديديم خمپاره درست خورده کنار ديگ غذا، اماعمل نکرده است. به هميديگر نگاه کرديم، دوست رزمنده اي گفت: ايولله، باز هم به غيرت و شجاعت ديگ! با همه سياهي از ما رو سفيدتر است. از جايش تکان نخورده است، آفرين. برادر! خوب است ياد بگيرند و به محض اينکه خمپاره مي آيد دنبال سوراخ موش نگردند! از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعي ها) نوشته سيد مهدي فهيمي
  7. [quote][quote]در برابر آمریکا هم میشه همین الگو رو پیاده کرد. یک جنگ فرسایشی با تلفات غیر قابل جبران اقتصادی و انسانی و تجهیزات نظامی ، بحران اقتصادی در داخل آمریکا و نارضایتی مردم و ایجاد شکاف بین طبقات سیاه و سفید ، ایجاد فاصله بین متحدین آمریکا با این کشور و حتی در بین مسئولین آمریکایی. این سه راه حل در صورت اجرای همزمان همون بلایی رو سر آمریکا میاره که سر شوروی اومد. [/quote] اكثر اين موارد بعد از جنگ عراق دامن آمريكا را گرفته و مي گيره , البته نمي شه اسمش را جنگ گذاشت , اون 20 روز را هم واسه رد گم كني با آمريكا جنگيدند. هزينه هاي جنگ با ايران كمر آمريكا را ميشكنه . مگر اينكه بخوان از تجهيزات استراتژيك و نا متعارفشون استفاده كنند, كه باز اون هم نمي تونه نتيجه جنگ را رقم بزنه. البته جنگ ميان هند و پاكستان مي تونه بهترين گزينه باشه. از لحاظ سياسي هم بهانه هاي لازم وجود داره. چندروز پيش تو پرس تي وي خوندم كه هند بعد از حملات تروريستي قصد حمله به پاكستان را داشته!! آمريكايي ها هم اون حادثه تروريستي را به 9/11 خودشون تشبيه كردند و گفتند يه 9/11 واسه هند اتفاق افتاده و ما بايد از هند حمايت كنيم ( البته عليه پاكستان ) بايد تحركات در منطقه را با دقت بررسي كنيم و منتظر بمانيم.[/quote] منم موافقم
  8. Haj_Rezvan

    لبخند های پشت خاک ریز

    مجتمعهاي آموزشي هم در جبهه حكايتي بود. مار از پونه بدش مي آمد نزديك سوراخش سبز مي شد. بچه ها از كتاب و دفتر و مدرسه و معلم مي گريختند و به جبهه پناه مي آوردند،‌آنوقت بعضي آنها را مي آوردند منطقه! شايد براي تحقق شعار يك دست سلاح دست ديگر كتاب! امام (ره)، آن كتاب و كتابت بي شك قران بود نه صرف و نحو «ضرب زيد عمراً». البته دانش آموزان كتابها را مطالعه نمي كردند و اگر با اصرار دوستان و متوليان امر در جلسه امتحان شركت مي جستند آنوقت برگه امتحان آنها خواندن داشت. از اسم و مشخصات رفته تا پاسخ به سوالات: عبدالله عابد زاده،‌متولد عام الفيل،‌سال سوم مدرسه عشق،‌و اگر از آنها در راه بازگشت از جلسه امتحان پرسيده مي شد: تصور مي كني چه نمره اي بگيري؟ مي گفت: با ارفاق صفر!
  9. [quote][quote]بعیده که جنگ بشه ولی من با اذرخش مخالفم به نظر من ایران مستقیم وارد این درگیری نمیشه یعنی نیازی نیست خط مقدم داریم بدون این که درگیر باشیم اگر خیلی اوضاع حزب الله بی ریخت بشه فوقش رهبر معظم انقلاب دستور می دن که گردان نوحد و لشکر پرندک تهران از طریق سوریه وارد لبنان شده و در گیر بشن لزومی نداره خودمونو به خطر بندازیم[/quote] هادي جان سلام اين بحث بارها و بارها مطرح و از هر بعد شكافته شده. اما شما كه نظرتون به حضور گردان نوحد و لشكر پرندك هست اين به خطر انداختن خودمون نيست.؟؟؟ نميدونم چرا دوستان به اين راحتي لشكرها رو در جنگ هاي خارجي دخالت ميدن و بزكي به دست دشمن ! هنوز هيچ منبع رسمي در كشور حضور نيروهاي ما رو در جبهه هاي خارجي تاپيد نكرده . اصولا حزب الله نيازي به نيروي انساني نداره كه ما بخواهيم با اين بعد مسافت بريم و مستقيم در جنگ با اسراپيل شركت كنيم. نظرات شما خوبه ولي بر پايه احساسات واقع شده. حزب الهي كه به گفته خودش تاسيسات ساخت موشك داره و در دولت رسمي لبنان داراي جايگاه سياسي هست هيچگونه نيازي به مداخله رسمي و انساني ما نداره و تمامي اين شايعات براي كشاندن ايران و نشان دادن دخالتهاي كشور عزيزمون در بحرانهاي منطقه اي هست. [color=red]بايد مراقب گفتگوهايمان باشيم.[/color] در تحليلي كه با ورود رايس وديگر نمايندگان اروپايي به واقعه بمبي شد دارن سعي ميكنن اين حملات رو به ايران نسبت بدن و چندين بار مقامات غير رسمي هند نامي از ايران رو برده اند كه سفراي هند و پاكستان به وزارت امور خارجه فراخوانده شدن.[/quote] حداقل فرستادن نیرو به بوسنی وسوریه که تایید شده
  10. Haj_Rezvan

    گالری تصاویر خودروهای زرهی

    [quote]با اینکه ذولفقار رو از روی ابرامز ساختن ولی الین حس وطن پرستس باعث میشه ذولفقارو انتخاب کنم[/quote] بابا برادر حالت خوشه ایران ابرامز از کجا اورده که کپی بزنه
  11. Haj_Rezvan

    گالری تصاویر خودروهای زرهی

    بااینکه عکس خوشگلی از ذوالفقار نذاشتی ولی بازم عشق است
  12. خدا بياموزدش روحش شاد ما از اين جوونا تو هنگام جنگ فراوان داشتیم
  13. بابا یارو گیتاریست لس انجلسی تا یک سرباز عراقی
  14. Haj_Rezvan

    X PLANE BOEING/NASA X-37~X40~X41.42

    فکر کنم شهاب سنگ باید بیاد جلوش بوق بزنه
  15. [quote][quote]دستت حسابی درد نکنه.اقا اون چیه داره شلیک می کنه؟؟؟!!! انگار داره لیزر شلیک می کنه!![/quote] نکنه منظورت اون موتور جت است که داره تست تعمیر میشه [/quote] شوخی می کنی یعنی اون موتور جته (البته یکم شبیهه)
  16. [quote]آمریکا برای اینکارها نیازی به کسب اجازه از مستعمره خودش یعنی امارات نداره اما فرض شما امکانپذیره .[/quote] اینکه مشخصه!
  17. armani بد نمی گه ها
  18. سلام دوست عزیز . زیاد به اعلانات غیر رسمی توجه ای نکنید. چون اگر قرار بر پذیرش این اعلانات باشد زیاد و ادمی رو دچار تردید میکند. ولی واضح است که مردم ایران همچون دیگر کشورهای مسلمان کمکهای مادی از قبیل غذا و دارو جهت مردم بی دفاع بوسنی ارسال کردند. ( البته چه خوب هم جواب این کمکها رو دادند. [/quote] سلام مطمئن باشید ایران کمک زیادی هم در زمینه نظامی دارو غذاو.................. به بوسنی کرد وهیچ شکی دراون نیست
  19. [ [color=red]انگلستان دوست و دشمن دايمي ندارد اما منافع ملي دايمي دارد.[/color] [/quote] درسته خود چرچیل هم همینو می گفت
  20. [quote]منبع معتبری در دست نیست! این آمار رو از سایت گلوبال سیکوریتی برداشتم! یکی از کاربران سایت هوافضا (مطمئن نیستم کدوم سایت بود؟) هم جدولی تهیه کرده بود که توش جنگنده های پایگاهها رو نوشته بود و از اون هم استفاده کردم. به هر حال آمار موثقی در دست نداریم. ولی اینکه جنگنده های نوشته در پایگاههای مذکور وجود دارند 99% موثق و معتبر است. حالا کاری به جنگنده های نوشته نشده نداریم! تو پایگاه زاهدان هم یه اسکادران جی6 سپاه هست که دیدم ارزش نوشتن نداره! [/quote] بابا سعید مثل اینکه نمی دونی 1میلیون و خورده ای ادم دلشون به همین جی 6 بستگی داره وگرنه تو روز اول پایگاهی برا زاهدان نمی مونه
  21. قلب من شدیدا صدمهخورد اما کلمات از انچه که ما فکر میکنیم بسیار عاجزترند که بتوانند قلب ما را تسکین دهند
  22. بابا سعید این درجه دریا دل چیه دیگه میشه بگی تادرجه بعدی چه قدر فاصله هست ! نمی خوام توهین کنم اما این درجه باید مال نیروی دریایی باشه نه من زمینی
  23. Haj_Rezvan

    لبخند های پشت خاک ریز

    اصلش هم همینطوری است من وقتی اینو خوندم 3روز کامل فقط خندیدیم
  24. Haj_Rezvan

    آمريكا و مين!!!

    mkeاینو از اونسایت معروفه وارداشتی منظورم هیتلر و بقیه .................................