RezaKiani

Members
  • تعداد محتوا

    1,925
  • عضوشده

  • آخرین بازدید

  • Days Won

    2

تمامی ارسال های RezaKiani

  1. محمد جان خدا خیرت بده. تا دیروز که با تاریخ سگه و گرگه و شغاله مخالف بودی . پس به سلامتی به جمع طرفداران تاریخ پیوستی؟! خوب مبارکه انشاالله. ولی خداوکیلی تاریخ خوندن حال نمی ده؟ فیلدمارشال عزیز سلام. می تونی متن رو کپی کنی داخل یه فایل ورد بعد سرفرصت بخونیش. یا پرینتش کنی. یا اصلا خود مجله رو بخر. این مقاله توی شماره 25 مجله جنگ افزار چاپ شده بود. مرسی از توجهتون.
  2. هرکی خواست یه مطلب به دردبخور و استخون دار بخونه پاشه بیاد اینجا
  3. کسی به نام میتسوهیده وجود داشته و ظاهرا 11 روز پس از اینکه به حساب نوبوناگا می رسه خودش هم کشته می شه. ولی درباره این موضوع ها باید بیشتر مطالعه کنم. سرفرصت یه تاپیک درباره شون راه می ندازم. در ضمن اون دوران دوران طلای نینجاها بوده و خوندن تاریخ قرن 15-16 ژاپن بدون در نظر گرفتن نقش نینجاها اصلالطفی نداره. مواظب خودت باش. در ضمن منبع این مطلب یادم رفت: منبع مجله جنگ افزار نویسنده رضاکیانی موحد
  4. RezaKiani

    اف 14 در برابر فیتر

    اصل فایل صوتی رو می تونید از آدرس دومی که نوشتم دانلود کنید. من هرکاری کردم نتونستم متن رو از چپ به راست بنویسم. یه خدابیامرزی پیدا بشه بهم یاد بده. صواب داره به خدا.
  5. سامان جان لطف داری ولی یادت باشه که من هم یه آدم هستم وامکان داره که اشتباه کنم. نمونه اش هم همینجا می گم و قبلش از دوستان معذرت خواهی می کنم. پایتخت سلجوقی ها یه شهری هستش به نام نیکائه یا نیقیه این شهر در حدود 1078 به تصرف سلجوقی ها دراومد و تقریبا نزدیک استامبول هستش ولی من اشتباها فکر کردم که پایتخت اونها شهر معروف قونیه هستش که تقریبا در جنوب ترکیه قرار داره. توی همان نقشه بالا نیکائه و قونیه رو می تونید به خوبی تشخیص بدهید. یه نقشه هم می ذارم تا دوستان ببینند که محدوده حکومت سلجوقی ها در زمان آغاز جنگهای صلیبی چگونه بود: پررنگه امپراطوری بیزانس بوده و کمرنگ قلمرو سلجوقیها . جای شمشرهم مکان های نبردهای بین این دو قدرت. اما ادامه داستان: سقوط نیکائه در 19 ژوئن 1097 اتفاق افتاد و بعدش.... نبرد دریله نیرنگ بیزانسی ها در فتح شهر نیکائه (بدون درنظر گرفتن منافع صلیبیون وبا استفاده از نیروی آنها) اسباب دلخوری سران صلیبی از امپراطور بیزانس شد. پس از عدم موفقیت صلیبیون در فتح پایتخت سلجوقیان، گادفری سپاه تحت فرمانش را به دو قسمت تقسیم کرد. بخش نخست را به ریاست بوهموند (از سران نورمنهای ایتالیا) به جلو فرستاد و خود با بقیه سپاه از دنبال وی به راه افتاد. بوهیموند پس از چند روز راه پیمایی در کنار رود گورگون و نزدیک دریله با سپاه قیلچ ارسلان روبرو شد. او زنان و کودکان را پشت سپاه خود قرارداد و عده ای پیاده نظام برای محافظت آنها مستقر کرد. تانگرد را به ریاست جناح راست و رابرت (دوک نرماندی) را به ریاست جناح چپ برگزید و خود در مرکز سپاه قرارگرفت.(آرایش استاندارد قرون وسطی) قلیچ ارسلان پس از حمله به صلیبیون عقب نشینی کرد و هنگامی که صلیبیان به دنبالش راه افتادند بازگشت و با تیراندازی آرایش سپاه آنها را بهم ریخت(روش جنگی سواران پارت در جنگ کاره). صلیبیون عقب نشینی کردند و سلجوقی ها راهی به پشت جبهه آنهایافته و زن و بچه صلیبیون را به اسارت بردند. بوهیموند در میانه میدان نبرد با قلیچ ارسلان روبرو شد ولی نتوانست آسیبی به او برساند و چندتن از شوالیه هایش را از دست داد. در همین زمان رابرت به همراه تانگرد و ریچارد توانستند خود رابه اسرا برسانند و آنها را آزاد کنند. این امر آتش جنگ را تندترکرد تا جایی که صلیبیان فرارکردند. در این اثنا گادفری با سپاهیانش سررسید. قلب سپاه را به ریموند و جناح چپ را به بوهیموند سپرد و خود در جناح راست جای گرفت. گادفری به مسلمین که در حال استراحت بودند ناگهان تاخت و سلجوقی ها که آماده نبردی دیگر نبودند به کوه های اطراف فرارکردند. (490ه.ق-اول اوت 1097) گادفری پس از این واقعه دیگر جرات نکرد تا سپاهش را تقسیم کند و همه را یکباره به سمت فلسطین حرکت داد. سپاه صلیب یک بار دیگر در ماه سپتامبر با سلجوقی ها مصاف داد که باز هم برنده نبردشد. قلیچ ارسلان از جلوی سپاه صلیب به راه افتاد و به هر دهی که می رسید آن را ویران می کرد و انبارهای آذوقه و باغ ها مزارع را آتش زده و قنات ها و چشمه ها را کور می کرد. گرمای هوای و فقدان آب و آدوقه کار را بر سپاه صلیبیون سخت کرد تا جایی که کارشان به مرده خواری و خوردن علفهای بیابان رسید. سواران که اسبهایشان تلف شده بود اسباب خود را بر دوش کشیده و پای پیاده به راه افتادند تا درنهایت به حوالی مناطق ارمنی نشین آسیای صغیر رسیدند. شهرهای ارمنی نشین اغلب به سلجوقی ها باج می دادند تا امنیت آنها را حفظ کنند. گادفری نخست تانگرد و سپس بالدوین برادرش را به سوی شهر طرسوس فرستاد. تانگرد وقتی به شهر رسید با استقبال مردم شهر روبرو شد و آنها پرچم او را بر فراز شهر برافراشتند. هنگامی که بالدوین با سپاه فرانسه از راه رسید از اینکه پرچم ایتالیا را بر فراز شهر دید دلخور شد و دستور داد تا پرچم ایتالیا را کنده و پرچم فرانسه را به جای آن نصب کنند. تانگرد ناراحت شد و نزدیک بود که بین دو سپاه جنگ درگیرد که کشیشهای شهر میانه را گرفتند و قرارشد که مردم شهر خودشان یک نفر را انتخاب کنند. مردم تانگرد را انتخاب کردند و بالدوین ناراحت شد و اهالی رابه بادناسزاگرفت. تانگرد با سوارانش از شهر خارج شد و بالدوین دستور داد تا دروازه های شهر راببندند. شب هنگام یک دسته 300 نفری از ایتالیایی ها که قصد داشتند به تانگرد بپیوندند از راه رسیدند ولی بالدوین آنها را به داخل شهر راه نداد. آنها مورد شبیخون مسلمانان واقع شدند و همگی کشته شدند. مردم از دست بالدوین ناراحت شدند و به نزد تانگرد برای عذرخواهی رفت و در آنجا با خشم ایتالیایی ها روبروش. بالدوین به راهنمایی یک ارمنی به سمت فرات رفت و به شهر اودسا(الرها) رسید. اهالی شهر از بالدوین استقبال کردند و از حاکم شهر به نام تاودروس خواستند که او را به ولیعهدی خود برگزیند. بالدوین پس از این که جای پای خود را محکم کرد پدرناتنی خود را کشت و حاکم شهر شد ودر آن حوالی حکومتی برپاکرد. این حکومت به نام کنت نشین اودسا معروف شد و اولین حکومتی است که صلیبیون در آسیا تشکیل دادند. تانگرد پس از عبور از کوه های طوروس در ماه اکتبر به نزدیک انطاکیه رسید. انطاکیه محاصره شد و تقریبا 9 ماه بعد سقوط کرد. ضخامت دیوار انطاکیه به اندازه ای بود که یک کالسکه 4 اسبه می توانست از آن عبورکند. این حصار بوسیله 400برج احاطه شده بود و خندقی عریض به شکل نیم دایره 3 طرف شهر و رود عاصی طرف دیگر شهر را محافظت می کرد. انطاکیه به اندازه ای بزرگ بود که صلیبیان برای محاصره کامل شهر سربازان کافی در اختیار نداشتند. در آن زمان باغیسان کوچکترین فرزند ملکشاه سلجوقی حاکم انطاکیه بود و باوجود کمی سن و سال در کشورداری و نظامی گری خبره بود. مردم انطاکیه از دو ملت مسلمان و مسیحی تشکیل شده بودند و در برابر دشمنان با هم همکاری می کردند. در این جنگ (که مذهبی بود) باغیسان خیالش از جانب مردم مسیحی شهر مطمئن نبود. از این رو به مردم دستور داد که برای لایروبی خندقها و ساختن استحکامات در بیرون شهر همکاری کنند. قرار شد که یک روز مسلمانان و روز دیگر مسیحیان به این کار بپردازند. روز اول مسلمانان به خارج شهر رفتند و روز دیگر که مسیحیان برای کار به خارج از حصار شهر رفتند نگهبانان دروازه ها رابستند و باغیسان به ایشان گفت: همشهریان عزیز، شهر متعلق به شما است اما از شما تقاضا می کنم آن را موقتا به من واگذارکنید. اگر در جنگ فاتح شدم شما به سلامتی به خانه خود بازگردید و اگر مغلوب شدم شما خود انتخاب خواهید کرد. در ضمن زن و بچه شما اگر بخواهید به سوی شما فرستاده می شوند و اگر نخواهید تا پایان جنگ در حمایت شخص من خواهند ماند. مسیحیان ناگزیر از اطراف شهر پراکنده شدند ولی بعدا به اردوی صلیبیون پیوستند و درحالیکه زن وفرزندشان در میان مسلمانان بودند به نبرد با مسلمین پرداختند. در ادامه محاصره انطاکیه را پیگیری می کنیم. پس فعلاخدانکهدار....
  6. آرش جان مرسی از زحمتت. اون دهمی از بالا که یه جور ایلوشین 76 هستش بیشتر بهش می خوره که پست فرماندهی پرنده باشه تا آواکس. مطمئنی که آواکسه؟
  7. قابل توجه دوستان عشق پرواز(مثه خودم) . این هواپیماهایی که می بینید اف16 فالکون هستش . این آبجی ها هم از آمریکا و کره اسرائیل و خلاصه همه جای دنیا.... بععععععععععععععععععععععععله...
  8. RezaKiani

    آبجی هایی پشت فرمون اف16

    سامان جان اینجوری نگو. من فقط می خواستم دوستان بدونند که بر خلاف افکار بعضی ها که فکرمی کنند زن جماعت به درد جنگ و ادم کشتن نمی خورند اتفاقا هیچ فرقی با مردها ندارند. در زمان جنگ جهانی دوم در حدود 800 زن در ارتش سرخ مسکو خدمت می کردند که خلبان هواپیمای جنگنده آشپز اسنیپر بیسیم چی و خلاصه همه جور سمتی در میانشان بود. همین.
  9. RezaKiani

    هاور کرافت یونس 22

    اره اقا سعید خیلی فکر کردم که این کلمه اسمش چیه ولی به ذهنم نیومد. درستش همونه که شما فرمودید یعنی بازپس گرفتن. آخرسر که انقدر فکر کردم گفتم ولش کن می نویسم همون اشغال. مرسی راستی سامان جان قبلا روش موشک بستنو
  10. نکته جالبیه بچه بیشتر دقت کنید این تانک هنوز هم در خط تولید است منتهی با تغییرات متناسب زمانه و اسم تی90 واقعا مرسی زدی توی خال
  11. آرش جان مرسی از توجه و دقت شما. همین رو می خواستم بدون. می خواستم ببینم این پرشینگها وقتی روبروی تی34 قرارگرفتند چگونه کارکردند. البته در یک نبرد واقعی باید مسائلی مانند آموزش خدمه، مهمات موجود، سوخت تانک، فرمانده واحد ، زمین و عوارض منطقه نبرد و خیلی فاکتورهای دیگر رو درنظر گرفت و نمی تونیم به خاطر مثلا یه نبرد قضاوت بکنیم که تی 34 بهتره یا پرشینگ. من فقط می خواستم حدود کار دستم بیاد که اومد. واقعا تشکر. اسم اون کتابه رو هم اگر ممکنه بنویس. در ضمن الان یه نیگاه به منابع خودم کردم در سال 1944 روسها تی 34 رو به یک توپ 85 میلیمتری مجهز می کنند و تی34 هایی که توپ 76 میلیمتری داشتند را از خط تولید خارج می کنند. باز هم ازت تشکر می کنم. رضا
  12. RezaKiani

    هاور کرافت یونس 22

    هوارکرافت یه وسیله نقلیه پرسرعت آبی است که برای انجام عملیات آبی-خاکی و پیاده کردن نیرو بسیار مناسبه. حالا خودت فکر کن ببین به چه دردی می خوره. یکی از کاربردهای اون زمانی بود که ایران خواست جزیره ابوموسی را پس از تخلیه انگلیسی ها اشغال؟؟؟؟ کنه. (این کلمه اشغال رو نمی دونم چی جاش بذارم. کسی که خاک خودشو اشغال نمی کنه) به هرحال... تا اونور آبی ها بخوان به خودشون بجنبند این ور آبی ها با هاورکرافتهاشون کلی سرباز اونجا پیاده کردند. برای دوستانی هم که می خواهند روی همه چی موشک ببندند یه مژده دارم. یه وسیله اومده به بازار که اسمش هیدروفویل یا هایدروفویل هست. روی اون می تونیدموشک ببندید . اصلا جون میده واسه موشک بستن. به هرحال...
  13. باقی داستان... یک ماه و نیم نخست برایم بدون هیچ حادثه ای گذشت. در دفتر پایین شهرموساد کار می کردم و اساسا به عنوان کارمند دفتری مشغول بودم. اما در یک روز سرد در فوریه 1984 مرا به همراه 14 نفر دیگر که هیچکدام را قبلا ندیده بودم،در یک مینی بوس نشاندند. هنگامی که مینی بوس سرانجام از تپه ای بالارفت و با گذشتن از دروازه ای حفاظت شده درمقابل ساختمان دوطبقه آکادمی ایستاد هیجان من نیز همانند دیگران افزایش یافت.... کمی بعد صدای قدمهایی از بیرون شنیده شد و 3 نفر وارد کلاس شدند. یکی کوتاه قد، هیکل دار و دارای سیمای سبزه، دیگری مسن تر و متشخص تر و سومی آدمی بود با متجاوز از 190 سانتیمتر قد، موهای بلوند و حدود 50 ساله دارای عینکی با قابهای چهارگوش و طلایی و ملبس به شلوار و گرمکن ورزشی. او به تندی به آن سوی میز رفت و دو نفر دیگر در انتهای میز نشستند. او گفت:"اسم من آهارون شرف است. رئیس آکادمی هستم. به موساد خوش آمدید. شعار ما این است:"بجنگ از راه نیرنگ."" ادامه داد:"شما از بین هزاران نفر انتخاب شده اید. تعداد بیشماری آدم را بررسی کرده ایم تا این گروه را تشکیل دهیم. استعداد بالقوه کاملی در شما وجود دارد تا آن شوید که ما می خواهیم. شما فرصت این را خواهید داشت که به کشور خود آنچنان خدمتی کنید که دیگران توانایی انجام آن را ندارند. باید متوجه باشید که در اینجا چیزهایی مثل سهمیه بندی واین طور چیزها وجود ندارد. بسیار علاقمند هستیم که زودتر همه شما آموزش ببینید و به سرکارهایی بروید که باید انجام شوند. اما از سوی دیگر، هر کسی راکه صددرصد مورد تایید قرار نگرفته و آموزشهای لازم را دریافت نکرده باشد ازاینجا بیرون نخواهیم فرستاد. اگر این امر به معنی آن باشد که هیچکس قبول نشود، اشکالی ندارد. در گذشته هم چنین اتفاقی افتاده است. این آکادامی یک موسسه بی نظیراست. شما در جریان آموزش از نو ساخته خواهید شد و خودتان به پیشرفت کار کمک خواهید کرد. همه شما در این مرحله برای کارهای اطلاعاتی صرفات ماده خام به حساب می آییید. از طرف دیگر، پس از فارغ التحصیل شدن به صورت بهترین نیروهای اطلاعاتی جهان درخواهید آمد. طی این دوره معلمی درکار نخواهد بود. تعدادی از ماوران ما مدتی از وقت خود را وقف آموزش شما کرده اند و طی این مدت به صورت مربی در آکادمی به سر خواهند برد. سپس به سرکار خود برمی گردند. آنها شما را به عنوان همکاران و رفقای آینده خودشان آموزش می دهند، نه کارآموز. هر چیزی که آنها می گویند، به صورت حکم غیرقابل تغییر و حک شده بر لوح همچون فرامین الهی از آسمان به زمین نیامده است. درستی همه چیز باید در حین عمل ثابت شود. دانش آنها مبتنی بر تجربه است و این همان چیزی است که امیدواریم شما هم پیداکنید. به عبارت دیگر آنها تلاش خواهند کرد تجربیات خود و حافظه و تجربه موساد را تا آنجا که از آن خبر دارند وهمان گونه که از طریق تجربه و آزمون و خطا به خود آنها منتقل شده است به شما انتقال دهند. ..." در این هنگام مردسبزه به جلوی میز آمد و گفت نامش اورن ریف و مسئولیتش فرماندهی دوره است:" مسئولیت شما بچه ها به عهده من است. برای اینکه از بودن در اینجا راضی باشید هرکاری از دستم برآید برایتان انجام می دهم. امیدوارم آموزشها را هرچه بیشتر فراگیرید. وی سپس کوچکترین عضو گروه را به نام ران. اس معرفی کردکه طی دوره دستیار وی بود. مرد خوش پوش و جذاب هم شای کائولی فرمانده دوم آکادمی و یکی از نخستین آزمایش کنندگان من بود... آنگاه ریف گفت ما کار را با دو موضوعی که طی دو سه ماه آینده اکثر وقت ما را به خود اختصاص خواهد داد شروع می کنیم. منخستین مسئله امنیت بود که توسط مربیان پلیس امنیت داخلی (شاباک) تدریس می شد و دومین مورد ناکا نامیده می شد که مرکب است از حروف اول "استفاده از روش یکسان در نوشتن گزارش". ریف در حالیکه می خندید گفت:" این به آن معنی است که گزارشها باید به صورت یک فرم واحد، وفقط یک فرم نوشته شوند. اگر کاری انجام دهید و آن را گزارش نکنید مثل آن است که اصلا آن را انجام نداده اید. از سوی دیگر اگر کاری نکرده اید اما انجام آن را گزارش کنید به معنی آن است که آن را انجام داده اید." آنگاه اعلام کرد :" به این ترتیب بهتر است یادگرفتن روش گزارش نویسی را شروع کنیم. در هنگام نوشتن یک پیام مخابراتی ، اجازه هیچگونه تغییری در روش مرسوم داده نمی شد. کاغذ -هرشکلی که از نظر ابعاد داشت- در ابتدا باید سفید می بود. در بالا درجه امنیتی قید می شد که مشخص می ساخت گزارش سری، فوق سری یا غیر سری است. در طرف راست نام گیرنده وکسی که باید روی پیام عمل کند نوشته می شد، این نام می توانست نام یک دنفر، دو نفر یا بیشتر باشد و باید زیر آن خط کشیده می شد. در زیر آن، نام هرکسی دیگری که لازم بود نسخه ای از گزارش دریافت کند اما وظیفه دنداشت بر اساس اطلاعات اقدام کند، قید می شد. نام فرستنده گزارش بیشتر به صورت یک بخش قید می شد نه شخص. در طرف راست تاریخ و سرعتی که پیام با آن انتقال می یافت -مخابراتی، مخابرات سریع، عادی و غیره- و همچنین شماره شناسایی نامه ثبت می شد. زیر همه اینها در وسط صفحه موضوع گزارش به صورت عنوان یک جمله ای با کشیدن خط به زیر آن قید می شد. زیر آن متن اصلی مثلا با این جمله شروع می شد:"عطف به پیام 3 جی شما." و تاریخ پیام قبلی نیز ذکر می شد. چنانچه کس دیگری که از پیام ذکر شده اطلاعی نداشت در شمار دریافت کنندگان این پیام قرار می گرفت، باید یک نسخه از پیامی که شماره و تاریخ آن قید می شد نیز برای او ارسال می شد. اگر بیش از یک موضوع در پیام وجود داشت آنها را باقید شماره از یکدیگر جدا می کردند و برای هر یک عنوان قابل درک کوچکی درنظر می گرفتند. اگر کسی در جایی رقمی می نوشت و مثلا می نوشت:"سفارش 35 حلقه کاغذ توالت دادم..." این رقم را تکرار می کرد: "سفارش 35×35 حلقه کاغذ توالت دادم..." به این ترتیب چنانچه در کار کامپیوتر ایرادی وجود داشت رقم به صورت خوانا باقی می ماند. در آخر، پیام با استفاده از اسم رمز امضا می شد. ساعات بسیاری از اوقات ما صرف فراگیری روش گزارش نویسی شد. زیرا هدف اصلی سازمان، گردآوری اطلاعات و گزارش آن است. روز دوم کلاس امور امنیتی داشتیم که به تعویق افتاد و به جای آن بریده هایی از روزنامه ها به دستمان دادند. دور گزارشهای خاصی از آنها خط کشیده بودند. به هر یک از ما موضوعی را اختصاص دادند و گفتند با استفاده از روزنامه به عنوان منبع اطلاعاتی، گزارش را تجزیه کرده، اجزای اطلاعاتی آن را بیرون بکشیم و اطلاعات راگزارش کنیم. هنگامی که همه اجزای اطلاعاتی موجود در روزنامه استخراج می شد باید روی آن می نوشتیم" اطلاعات بیشتری ندارد." و معنی انی کار آن بود که کار روی آن بخش از روزنامه تمام شده است. همچنین یادگرفتیم که چگونه عنوان گزارش را پس از نوشتن کل آن استخراج کرده و بنویسیم. در این مرحله همه روزه کلاس داشتیم و کارتهای شناسایی مان را که فقط از یک عکس و یک شماره رمز در پایین آن تشکیل می شد داده بودند. در اواخر هفته اول ریف اعلام کرد که باید چیزهایی در مورد امنیت شخصی یاد بگیریم. او تقریبا تازه درس خود را شروع کرده بود که در کلاس با صدای شدیدی بازشد و دو نفر به داخل کلاس پریدند. یکی از آنها هفت تیر لوله بلندی از نوع ایگل داشت و دیگری مسلسل حمل می کرد. آنها با پریدن به داخل کلاس شروع به تیراندازی کردند. کارآموزان روی زمین پریدند اما ریف و ران اس در حالی که غرق خون بودند پس افتادند. داستان جنایی شد. اقا حواستون رو خوب جمع کنید....
  14. در روز 15 آگوست 1096 اروپا از جای کنده شد. سرکردگان و فرماندهان رزمی اروپا به همراه خدم و حشم و حتی زن و فرزند پای در راه اورشلیم گذاشتند. 4 گروه بزرگ این اردو را شکل می دادند. 1- فرانسویان شمال به سرکردگی گودفراو (از بویلون) حاکم لرن جنوبی و برادرش بودئن حاکم فلاندر و اوسناش. 2- فرانسویان جنوب به سرکردگی ریمون حاکم تولوز از مسیر شمال ایتالیا، کرواسی،صربستان و بلغارستان به سوی قسطنطنیه. 3- نورمنهای ایتالیا به فرماندهی تانگرد، بهیمون، کنت ترانت، ریچارد، رانوتف، روباردوهوس، روباردوسه از راه دریا به سوی قسطنطنیه به راه افتادند. 4- فرانسویان قبیله دوفرانس به فرماندهی هوگ (از ورماندوا) برادر فیلیپ اول پادشاه فرانسه، روبرت کورت هوزه پسر گیوم فاتح پادشاه انگلستان و ایتن (از بلوا) از طریق کوه های آلپ به سوی رم و بعد از طریق دریا به سوی قسطنطنیه. کشتی های گروه آخر در نزدیک مقدونیه دچار طوفان شد و هوگ خود را به زحمت نجات داد و به یکی از شهرهای بیزانس رساند. حاکم شهر با او به قسطنطنیه آمد. امپراطوربیزانس که از حرکت سیل آسای صلیبیون به وحشت افتاده بود هوگ را به عنوان گروگان توقیف کرد. گادفری(فرمانده دسته اول) برای تهدید امپراطور وارد شهر فلیپوس شد و به آزار مردم پرداخت. امپراطور الکس اول او را بازخواست کرد و وی جواب داد تا زمانی که هوگ در زندان امپراطور بیزانس است دست از سرمردم شهر برنخواهد داشت. امپراطوربیزانس هوگ را به نزد خود خواند و بنا به رسم مردم اروپای غربی از او سوگند وفاداری گرفت و هوگ قول داد که در برابر حمایت امپراطور تمام سرزمینهایی که در آینده فتح می کنند به امپراطور واگذار کند. اینگونه بود که بزرگترین فرمانده صلیبیون تابع دولت بیزانس شد. دسته جات صلیبیون یکی یکی به حوالی قسطنطنیه رسیدند. در این زمان گادفری حامی امپراطور بیزانس شد. در آن زمان قسطنطیه یکی از آبادترین و زیباترین شهرهای جهان بود. بوهمن (فرمانده ایتالیایی ها) پیشنهاد کرد که به جای اورشلیم به فتح قسطنطنیه بپردازند ولی گادفری با او مخالفت کرد. امپراطور سرکردگان صلیبی را به حضور پذیرفت و قول داد که در عوض تامین آذوقه و علوفه سپاه صلیب سرکردگان باید سوگند یادکنند که به امپراطور بیزانس وفادار بمانند و تمام سرزمینهایی که به دست می آورند به امپراطور واگذارکنند. فرماندهان که دچار مشکل در تهیه آذوقه بودند ناچار سوگند خوردند. قرارشد که با استفاده از کشتی های بیزانس صلیبیون در خاک آسیای صغیر پیاده شوند و یک دسته از سپاه بیزانس به فرماندهی تونومیت به همراه آنها به راه افتد تا زمینهای فتح شده را به نام امپراطور از صلیبیون تحویل بگیرد. آغاز جنگ در این زمان دولت قلیچ ارسلان سلجوقی در قونیه قوی ترین دولت مسلمان در غرب آسیا به شمار می رفت و دارای سپاهی به استعداد 100 هزارنفر بود. حتی امپراطور بیزانس در سال 1093 برای دفع حمله بلغارها و نرمنها از قلیچ ارسلان کمک گرفته بود. امپراطوران بیزانس در طی قرنها حکومت بسیار سیاست مدار شده بودند. آنها در کارها لجاجت نمی کردند. در دشواری ها بجای استفاده از سلاح از نیرنگ استفاده می کردند. دشمنانشان را به دست دشمنان دیگر سرکوب می کردند. از پشت خنجر می زدند. عهدشکن بودند. در هنگام ضعف باگذشت و در هنگام غلبه خون آشام و شدید الانتقام بودند. جنگ های اول صلیبی که در ابتدا به منظور جهاد با مسلمانان و نجات مزار حضرت مسیح(ع) برپاشده بود توسط مکر الکس اول -امپراطور وقت بیزانس- تبدیل به جنگ با دشمنان بیزانس شد. او به جای اینکه با استفاده از نیروی دریایی قوی خود صلیبیون را مستقیما به فلسطین برده و در آنجا پیاده کند صلیبیون را با کشتی وارد خاک سلجوقی ها کرد تا آنها را به جان یکدیگر بیاندازد. پس از پیاده شدن در ساحل صلیبی ها در یک جلسه مشورتی گودفروا را به عنوان فرمانده کل قوا انتخاب کردند. استعداد نیروی آنها در این زمان 100 هزار سوار و 500 هزار پیاده بود. این عده توسط گودفروا به چند دسته تقسیم شد و هر دسته تحت ریاست یک سرکرده و با یک بیرق مخصوص به راه افتاد. محاصره و فتح قونیه قلیچ ارسلان بیشتر قوایش را به قونیه فراخواند و منتظر ورود صلیبیون شد. پس از چندی صلیبیون پشت سرهم رسیدند و قونیه را از سمت خشکی محاصره کردند. شهر قونیه از سمت غرب و جنوب به دریاچه اسکاتیوس و از سمت شمال و شرق به کوه متصل بود. قلیچ ارسلان با عده ای از سپاهیان برگزیده خود به قلب صلیبیون زد ولی در برابر تعداد زیاد دشمن کاری از پیش نبرد و در غروب آفتاب به زحمت خود را به قونیه رساند. فردای آن روز دوباره قلیچ ارسلان دوباره به صف دشمن زد ولی در نهایت صلیبیون راه بازگشت او را به شهر بستند و او به طرف کوه های اطراف هزیمت کرد.(490ه.ق 1098م). باقی سربازان نیز به حصار شهر بازگشتند و هر زمان که صلیبیون به شهر نزدیک می شدند آنها را زیر باران تیر می گرفتند. پس از چند روز محاصره یک روز مدافعین با تعجب دیدند که دریاچه پشت شهر پر از کشتی است. این کشتی ها کشتیهایی بودندکه به دستور امپراطور بیزانس برای اردوی صلیبیون آذوقه آورده بود ولی مسلمانان فکر کردند که این کشتی ها جنگی هستند. شهر دچار آشوب و هراس شد. مدفعان زن و فرزند قلیچ ارسلان را از راه مخفی فراری دادند ولی در میانه راه صلیبیون آنها را اسیرکردند. توبونیت(فرمانده بیزانسی) به صورت پنهانی به اهالی شهر پیغام داد که اگر شهر را به او تسلیم کنند او از طرف امپراطور جان و مالشان را از دست صلیبیون نجات خواهد داد. اهالی این پیشنهاد را پذیرفتند و پرچم امپراطوری را بر فراز حصار شهر برافراشتند. فردا صبح که صلیبیون به سمت حصارشهر بازگشتند بر روی باروی شهر سربازان بیزانس را به پاسداری دیدند و مجبور شدند از راهی که آمده اند بازگردند. قلیچ ارسلان نامه ای به امپراطور بیزانس فرستاد و تقاضای آزادی زن و بچه اش را کرد و امپراطور هم به صلیبیون دستور داد تا این کار انجام شود. اینهم مسیر حرکت اردوهای صلیبی از اروپا تا فلسطین
  15. تی 34 دو نمونه اصلی داره یه نمونه که کالیبر توپ اصلی اون کمتره در حدود سال 1942 به جنگ وارد شد اون یکی کالیبرش بیشتره و در اواخر جنگ جهانی وارد میدان شد. این پرشینگها در جنگ کره با کدوم یکی از تی 34 ها روبرو شدند و عملکرد رزمی اونها در برابر تی 34 چه جوری بود. در این زمینه مطلبی داره آرش جان؟
  16. اینجور که من فهمیدم این مهمات KE penetrator از انرژی جنبشی و سرعت خودتش برای نفوذ در مواد سخت استفاده می کنه نه انرژی حاصل از مواد منفجره. مثه یه شمشیر که شما بخواهید با سرعت و شتاب داخل زره حریف وارد کنیدش.
  17. این کتاب در حدود 430 صفحه هستش که من در حدود 100 صفحه اش رو که جنبه آموزش داره تایپ می کنم . به امید خداولی اگر دوستان کتاب رو کامل بخرند ضرر نکردند چون مال انتشارات اطلاعات هست و قیمتش خیلی ارزونه. 800تومان ناقابل. آتش زدن به مالشون. کم کم انشاالله به جاهای قشنگش می رسیم. فعلا از همهتون ممنونم.
  18. آرش جان سلام. این که کسی نظر نمی ده دلیل نمی شه که کسی مطلب رو نخونده. بعضی از مطالب جوری عرضه می شوند که در نهایت خواننده فقط می تونه یه متشکرم بنویسه ولی از نظر فنی تمام حرفها داخل تاپیک زده شده و نمی شه چیز جدیدی به اون اضافه کرد. بعدش هم دوستان دنبال اخبار هستند خوب اینکه خیلی ناراحتی نداره. هر کسی یه جوره دیگه. خودت رو ناراحت نکن. مهم اینه که اون کسی که باید کار شما رو ببینه و دوست داشته باشه، می بینه ودوست داره. برادر کوچک شما رضا.
  19. این که نوشته بود هواپیماهای استلیت این سیستم براشون خطرناکه به نظر من درست نیست. چون سیستم خروجی این هواپیماها به گونه ای طراحی می شه که کمترین میزان اشعه مادون قرمز رو پخش کنند. اگر اینجور بود که با موشک استینگر می زدند اونا رو. به هرحال این نظر منه و شاید هم که درست نباشه . اگرکسی اطلاعات بیشتری داره بنویسه لطفا. یه چیزی هم یادم اومد. اولین بار که بمب افکن بی2 رو به خبرنگارها نشون دادن به هیچ خبرنگاری اجازه ندادند که از پشت هواپیما عکس بگیره. ظاهرا علتش همین طراحی جدید خروجی اگزوز بوده. به هر حال....
  20. سامان جان اتفاقا باسه ارتشه نه ترور. اگه یادت باشه تیم های تک تیراندازی واقهی ارتشهای دنیا دو نفره هستند نه بر خلاف بعضی فیلمهای هالیودی تک نفره.
  21. RezaKiani

    بعد از اخرین برگه

    شهرام جان! اگر نوبت شما بشه چیکار می خوای بکنی؟ می شه یه کم توضیح بدی.
  22. بعد از صبحانه روز سوم، ما را به تل آویو برگرداندند. نخستین وظیفه من این بود که به رستورانی بروم و سرصحبت را با مردی که نشانم می دادند بازکنم. باید برای همان شب قراری با او می گذاشتم. کمی قبل از اینکه وارد رستوران شوم، متوجه شدم پیشخدمت با توجه خاصی به حرفهای او گوش می کند، و بنابراین نتیجه گرفتم وی باید مدیر رستوران باشد. هنگامی که کنار میزی در نزدیکی او نشستم، متوجه شدم در حال مطالعه یک مجله سینمایی است. حساب کردم کلک سینمایی در بالکن خانه آن پیرزن حقه بدردبخوری بود و ممکن است در اینجاهم برایم مفید واقع شود. به پیشخدمت گفتم می خواهم با مدیر رستوران صحبت کنم، زیرا در حال ساختن فیلمی هستم و ممکن است این مکان جای مناسبی برای کارم باشد. حتی قبل از اینکه جمله ام تمام شود آن مرد کنار میز و روبروی من نشسته بود. به او گفتم باید چند جای دیگر را هم ببینم و بنابراین مجبورم بروم، اما شب می توانم به دیدارش بیایم. دست دادیم و من آنجا راترک کردم. کمی بعد هر ده نفر داوطلب را به پارکی در نزدیکی بلوار "روتشیلد" بردند و گفتند مرد قوی هیکلی با پیراهن قرمز و سیاه از آنجا رد خواهد شد. باید او را بدون جلب توجه تعقیب می کردیم که کار مشکلی بود زیرا ما 10 نفر در تعقیب او بودیم و 20 نفر هم به دنبال ما راه افتاده بودند. کار ما 2 ساعت ادامه داشت. عده ای از بالای بالکنها مواظب بودند، دیگران از پشت درختی به پشت درخت دیگر می رفتند، و خلاصه همه جا پربود از افراد مختلف، اما کسانی که ما را دنبال می کردند در حال مطالعه رفتار غریزی ما و چگونگی واکنشمان در مراحل مختلف تعقیب بودند. پس از پایان آزمایش و نوشته شدن گزارش عملکرد ما، دوباره تقسیم شدیم. مرا با اتومبیل به خیابان "جویرویل" برگرداندند. اما اینبار اتومبیل در مقابل بانک"هاپوآلیم" ایستاد. به من گفته شد به داخل بانک بروم ونام رئیس آن را به همراه آدرسش و هرگونه اطلاعات دیگر در مورد وی به دست آورم. باید به خاطر داشته باشید که اسرائیل کشوری است که در آن هرکس به همه کس و همه چیز مشکوک است و با نظر سوء ظن نگاه می کند. من در حالیکه لباس رسمی پوشیده بودم به داخل بانک رفتم و از کارمندی نام رئیس بانک را پرسیدم. وی نام رئیس را گفت، و بدون اینکه چیز دیگری پرسیده باشم راه طبقه دوم را نشانم داد. بالارفتم، سراغ او را گرفتم، و اظهار داشتم سالهای طولانی در ایالات متحده بوده ام و اکنون در برگشت به اسرائیل قصد دارم مبالغ هنگفتی پول همراه خود برگردانم. بنابر این احتیاج به افتتاح یک حساب جدید دارم. در خواست کردم با شخص رئیس بانک صحبت کنم. هنگام وارد شدن به دفتر متوجه شدم پلاکی روی میز اوست که ناش "بنایی بریت" را روی آن حک کرده اند. مدتی در مورد جریان انتقال پول صحبت کردیم وقبل از آنکه بتوانم خودم را جمع و جورکنم به خانه اش دعوتم کرد. او به زودی به نیویورک منتقل می شد تا به سمت معاول رئیس کل بانک برسد. آدرسهایمان را مبادله کردیم و به او گفتم به دیدارش خواهم رفت. گفتم خودم دائما در سفرم و تلفن مشخصی در اسرائیل ندارم اما اگر شماره اش را بدهم به او تلفن خواهم کرد. حتی سفارش داد برایم قهوه بیاورند. در مورد انتقال 150 هزار دلار صحبت کردم و گفتم چنانچه سرعت کارشان زیاد باشد انتقال مبالغ بیشتری را به آنان واگذار خواهم کرد. حدود 10 تا 15 دقیقه به گفتگو در مورد پول گذشت و بعد کم کم با یکدیگر خودمانی شدیم. در عرض 1 ساعت همه چیز را درباره اش می دانستم. پس از پایان آزمایش من و 2 داوطلب دیگر را دوباره به هتل تال بردند و گفتند منتظر باشید تا دیگران هم برگردند. حدود 10 دقیقه بعد 6 نفر وارد شدند. یکی از آنها به من اشاره ای کرد و گفت:"همین است." یک نفر از بین آنها گفت:"همراه ما بیا!سعی نکن اوضاع هتل را بهم بریزی!" پرسیدم :"منظورت چیست؟ من کاری نکرده ام!" کارتش را نشان داد و گفت:"همراهمان بیا." هر سه نفر را در کامیونی نشاندند، چشمانمان را بستند و رانندگی پر پیچ و خمی را در شهر شروع کردند. سرانجام ما را به ساختمانی بردند و درحالیکه هنوز چشمانمان بسته بود از یکدیگر جداکردند، صدای رفت و آمد افرادی را می شنیدم، اما گفته شد در اتاق کوچکی بنشینم و تکان نخورم. بعد از 2 یا 3 ساعت مرا از اتاق بیرون آوردند. ظاهرا در حمام و روی نشیمن دستشویی نشسته بودم. هر چند در همان وقت این را نفهمیدم، اما این محل در طبقه دوم آکادامی موساد قرارداشت. مرا به اتاق دیگری در آن سوی راهرو بردند. پنجره ها را سیاه کرده بودند و یارویی با هیکل غول آسا در آنجا نشسته بود. لکه کوچک سیاهی روی چشم داشت. به نظر می رسید چشمش 2 مردمک دارد. او با متانت آغاز به پرسش کرد: اسمم؟ اینکه چرا روز قبل در همان هتل گوشی تلفن را دستکاری کرده ام؟ آیا در حال طرح نقشه ای تروریستی بودم؟ کجا زندگی می کنم؟ در یک مرحله او از من آدرس و محل سکونت را خواست. می دانستم آدرسم در واقع زمین بایری است، بنابراین خنده ام گرفت. گفت برای چه می خندم و من هم جواب دادم فکر می کنم موقعیت خنده آوری است. خودم فکر می کردم مرا همراه خودشان به محل آدرس خواهند برد و من خواهم گفت:"ای وای خانه ام! خانه ام کجا رفته؟!" نمی توانستم خنده ام را قطع کنم. گفتم:" این باید یک جور شوخی باشد. منظورتان چیست؟" گفت ژاکتم را به او بدهم. ژاکت پشمی ام دوخت پیربالمان بود و بنابر این وی آن را برداشت. سپس همه لباسهایم را کند، هنگامی که مرا به حمام برگرداند برخنه بودم و درست قبل از آنکه در را ببندند یک نفر سطلی آب بر سرم ریخت. مرا حدود 20 دقیقه برخنه و لرزان در حمام نگه داشتند و سپس دوباره نزد آن مرد پر هیبت بردند. او گفت:" آیا باز هم احساس می کنی دوست داری بخندی؟" برای 4 تا 5 بار بین دفتر او و حمام کوچک در رفت و آمد بودم. هرگاه کسی در اطاق او را می زد، باید پشت میز تحریر پنهان می شدم واین کار حدود 3 بار تکرار شد. سرانجام وی گفت:"ناراحت نباشید، سوءتفاهمی شده بود." لباسهایم را برگرداند و گفت مرا به جایی که دستگیر شده ام برخواهند گرداند. دوباره چشمهایم را بستند و در ماشین نشاندند، اما درست هنگامی که ماشین در حال حرکت کردن بود یک نفر داد زد:" یک دقیقه صبرکن! برش گردان! آدرسش را کنترل کردیم و چیزی در آنجا نبود." گفتم:"نمی دنم در مورد چه صحبت می کنید." اما آنها مرا به حمام برگرداندند. حدود 20 دقیقه دیگر گذشت آنگاه مرا دوباره به دفتر بردند و گفتند:"متاسفیم! اشتباهی رخ داده است." در کانتری کلاب پیاده ام کردند و عذرخواهی کنان دور شدند. صبح روز چهارم همه را به نوبت به اتاقی می بردند تا با ما گفتگو کنند. پرسیدند:" چه فکر می کنی؟ آیا فکر می کنی موفق شده ای؟" -"نمی دانم. نمی دانم چه توقعی از من داشتید. گفتید به بهترین شکلی که می توانم عمل کنم و من هم کردم." برخی از داوطلبان حدود 20 دقیقه در اتاق می ماندند اما کار من 4-5 دقیقه بیشتر طول نکشید. در پایان گفتند:"متشکریم، به شما تلفن می کنیم." دو هفته بعد تلفن کردند و دستور دادند صبح زود روز بعد خودم را معرفی کنم. وارد موساد شده بودم و اینک آزمایش واقعی شروع می شد. اصل داستان از این به بعده از دست ندیدش.....
  23. دیروز داشتم مجله قدیمی هام رو زیر و رو می کردم به این آمار رسیدم. گفتم شاید برای بعضی دوستان که مثه خودم توی گذشته زندگی می کنند جالب باشه. این شما واینهم آمار: اف-18 : 33 میلیون دلار اف-16 : 17 میلیون دلار اف-15 : 38 میلیون دلار اف-14 : 46 میلیون دلار آوی8بی: 42 میلیون دلار آ10تاندربولت: 18 میلیون دلار ئی-3آواکس: 83 میلیون دلار ئی اف-111 : 23 میلیون دلار اف-5اف : 10 میلیون دلار سی-5 گالاکسی: 400 میلیون دلار بی-1 : 56 میلیون دلار کاسی-10 : 100 میلیون دلار آ اچ-64 آپاچی : 18 میلیون دلار سی اچ 53 : 26 میلیون دلار موشک فینیکس : 2.4 میلیون دلار موشک هارپون : 1 میلیون دلار موشک هلفایر: 63 هزاردلار موشک تاو : 12.1 هزاردلار موشک اسپارو: 200 هزاردلار موشک ماوریک: 370 هزاردلار منبع: مجله ماشین شماره 33 خرداد 1361
  24. آرش جان سلام. همون جور که توی پست دوم خودم نوشتم ممکنه این آمار اشتباه باشه. تازه من که منبع خودم رو نوشتم شما چرا می گی که :"آمارت اشتباهه" این که آمار من نیس که بخواد اشتباه باشه. به هرحال شاید هم آمار درست باشه ودر اون سالی که من گفتم قیمت این هواپیما اینقدر باشه و بعدا کاهش پیداکرده باشه. توی پست دوم قسمت سی5 رونزدیک همون آمار شما ذکر کردم. در ضمن درباره اف14 : اون زمان که من بچه بودم و مجله ماشین و دانستنیها می خریدم قیمت اف14 بودش حدود44 میلیون دلار. قیمت اف 18 هم قرار بود که در حدود 20 میلیون دلار تمام بشه وی همین جور که پروژه اف18 جلوتر می رفت قیمت اون هم بر خلاف پیش بینی ها بالاتر رفت تا به این قیمتی که می بینید رسید. مطمئنا اگر پست دوم من رو ببینید متوجه می شید که قیمت 1 فروند اف 18 الان بالاتر از 1 فروند اف14 در ده ساله پیشه. به هرحال از توجه شما متشکرم. در ضمن این اطلاعاتی که در باره سی5 ارائه دادی خیلی خوب بود. کاشکی یه تاپیک جداکانه براش درست می کردی بعد لینک میدادی به اون تاپیک. برادر کوچکتر شما رضا.