برترین های انجمن
ارسال های محبوب
Showing content with the highest reputation on دوشنبه, 13 بهمن 1399 در همه مناطق
-
4 پسندیده شدهمیلرم رباتیک (Milrem Robotics) شرکتی نوظهور در زمینه تولید وسایل نقلیه رباتیک و بدون سرنشین در کشور کوچک استونی است. این شرکت در سال 2013 تاسیس شد. هدف این شرکت ساخت وسایل نقلیه رباتیک برای دور نگه داشتن نیروی انسانی از محیطهای پرخطر، نا امن و الوده است. این محصولات می توانند با افزایش ایمنی و بهره وری نیروی انسانی در صنایع مختلف مانند کشاورزی، جنگلداری، خدمات شهری، امداد و نجات و معدن شرکت نماییند. همچنین به شکل ویژه و خاصی در در امور دفاعی و امنیتی حضور یابند. این شرکت در حال برنامه ریزی برای تبدیل شدن به یک رهبر نوآور جهانی در زمینه وسایل نقلیه رباتیک و بزرگترین بازیکن بازار وسایل نقلیه زمینی بدون سرنشین در اروپا است. این شرکت در زمینه توسعه سیستم های هوشمند و هوش مصنوعی پیرو قوانین اتحادیه اروپا است. سیاست اخلاقی میلرم رباتیک توسعه هر سیستمی که قادر به شلیک سلاح بدون کنترل معنادار انسانی باشد را ممنوع می کند. همچنین در زمینه فروش محصولات نیز زیر نظر قوانین اتحادیه اروپا و ناتو است. این شرکت با معرفی محصول THeMIS توانسته است موفقیت بزرگی کسب نمایبد. به طوری که در سال 2019 تا 2020 مجموعا توانست 5/5 میلیون یورودلار سرمایه از بخش خصوصی در یافت کند. گردش مالی میلرم رباتیک در سال 2019 تقریبا 7 برابر افزایش یافت و به 5.1 میلیون یورو رسید. اولین محصول این شرکت، THeMIS به 9 کشور ( ایالات متحده آمریکا، استونی، فرانسه، انگلیس، نروژ، هلند، المان، تایلند و اندونزی) از جمله 7 کشور ناتو فروخته شده است. برای بسیاری از مشتریان ، THeMIS به راه حل استاندارد صنعتی تبدیل شده است. شرکت میلرم رباتیک می تواند در استونی به عنوان محرک رشد اقتصادی و ایجاد شغل با ارزش افزوده بالا مورد استفاده قرار گیرد. اکنون این شرکت بیش از 100 کارمند است که 40 نفر از آنها فوق لیسانس و هفت نفر دکترا دارند. در این بین حتی فرمانده سابق نیروهای دفاعی استونی ژنرال Riho Terras نیز به شرکت میلرم رباتیک ملحق شده است. میلرم رباتیک دارای شرکت های تابعه در ایالات متحده آمریکا و سوئد است و قصد دارد در آینده نزدیک شعبه های را در کشورهای همسایه افتتاح کند تا بخش های تخصص های بیشتری اضافی شود. محصولات THeMIS سیستم پیاده نظام ترکیبی ماژولار یا به اختصار THeMIS، اولین وسیله نقلیه زمینی بدون سرنشین کاملاً ماژولار و هیبریدی در جهان است. این وسیله نقلیه میتواند از طریق نصب سکوی محل حمل و نقل، ایستگاه تسلیحات از راه دور، واحد شناسایی، دفع مواد منفجره و بسیاری موارد دیگر، از نیروهای پیاده نظام پشتیبانی کند. معماری باز این وسیله نقلیه موجب میشود تا نیازهای مختلف در میدان نبرد را پاسخ دهد. این خودروی بدون سرنشین مجهز به پیشرانه هیبریدی دیزل-الکتریک با مصرف سوخت پایین و چرخه عمر بالا است. در حالت کاملا برقی خودرو کاملا بدون صدا خواهد بود. شعاع دوران صفر در این خودرو قابلیت مانورپذیری آسان در محیط باریک را فراهم می کند. خودروهای بدون سرنشین THeMIS را میتوان هم به شکل داخلی و خارجی با بالگرد جابه جاکرد. درصورت نیاز این خودرو ها را میتوان به استاندارد STANAG 4569 سطح 3 ( مقاوم در برابر گلوله های سوراخ کننده زره 7.62x51م.م ) رساند. برای ارتباط امن بین کاربر و خودرو، مجهز به رادیو تاکتیکی MIMO Mesh IP همراه ارتباط رمزگذاری شده است. این خودرو مجهز به دوربین های IR، حرارتی و HDR است. خودرو THeMIS میتواند به حداکثر سرعت 20 کیلومتر بر ساعت برسد. وزن آن 1450 کیلوگرم میباشد و طول، عرض و ارتفاع آن به ترتیب 240 سانتی متر، 200 سانتی متر و 111 سانتی متر است. مدلها: 1-THeMIS باری هدف اصلی این مدل پشتیبانی و تامین تدارکات برای نیروهای مستقر در پایگاه و تأمین لجستیک برای واحدهای رزمی در خط مقدم است. این خودرو نقلیه برای پشتیبانی از واحدهای پیاده نظام قابلیت های همچون کاهش بار جسمی برای آنها، اختفا راحتر نیروهای پیاده نطام، افزایش محافظت از نیرو و بقا برای آنها را فراهم می کند. به لطف ظرفیت حمل بار بالا ، این خودرو بدون سرنشین قادر است هر آنچه سرباز به طور معمول در میدان نبرد حمل می کند مانند تجهیزات انفرادی، وسایل و دارو پزشکی، سوخت، مهمات، مجروحین، کشته ها و غیره را به سرعت جابه جا کند. چنین ویژگی به سربازان پیاده نظام اجازه میدهد تا بر روی مأموریت فعلی خود تمرکز باشند. مجهز بودن این خودرو به کیت های خودمختاری موجب شود هدایت این وسایله نقلیه در میدان نبرد پیچیدگی خاصی نداشته باشد و تمرکز نیروهای پیاده نظام را بر هم نزند. در صورت ایجاد شرایط اضطراری سربازان با کمک تجهیزات بی سیم میتواند خودرو بدون سرشنین را متوقف ویا خاموش نماییند. این نمونه می توان تا 750 کیلوگرم بار را باخود حمل کند. 2-THeMIS رزمی خودرو بدون سرنشین THeMIS رزمی می تواند با ایجاد آتش مستقیم ویا غیر مستقیم اثرگذاری قابل توجه ای در میدان نبرد داشته باشد. ساختار ماژولار THeMIS به توصعه دهندگان اجازه میدهد بسته به نیاز مشتری طیف گسترده از این تسلیحات را بر روی ان سوار نماییند. در نتیجه مدلهای رزمی را میتوان با بینهایت ارایش تسلحیاتی مانند ترکیب مسلسل های سبک یا سنگین ، نارنجک اندازهای 40 میلیمتری ، خودکارهای 30 میلیمتری و سیستم های موشکی ضد تانک ساخت. در ادامه به علت تنوع بالای ارایش تسلیحاتی THeMIS فقط به نمونه های معرفی شده توسط خود شرکت میلرم رباتیک اشاره میشود. 1-2-THeMIS رزمی/لجستیکی این نمونه از خودروی بدون سرنشین THeMIS در حقیقت نمونه بروز رسانی شده THeMIS باری است که علاوه بر قابلیت های لجستیکی دارای قدرت شلیک نیز است. این مدل دارای اسکلت بیرونی برای افزایش توان شاسی در هنگام جابه جایی بار است. در بخش پشتی بدنه THeMIS رزمی/لجستیکی یک جایگاه سلاح کنترل از راه دور سبک ساخت شرکت اسلحه سازی بلژیکی FN Herstal نصب شده است. 2-2-THeMIS رزمی مجهز به جایگاه سلاح کنترل از راه دور ADDER اولین جایگاه سلاح کنترل از راه دور ادغام شده با THeMIS با کمک شرکت مهندسی ST سنگاپور و تحت نظارت نیروهای دفاعی استونی ازمایش شد. این نمونه مجهز به جایگاه سلاح کنترل از راه دور ADDER مدل DM 40/50 محصول سنگاپور وزنی در حدود 350 کیلوگرم دارد. درحالت استاندارد جایگاه سلاح کنترل از راه دور DM 40/50 مسلح به مسلسل 12/7 م.م و نارنجک انداز اتوماتیک 40 م.م، دوربین حرارتی و فاصله یاب لیزری است. 3-2-THeMIS رزمی مجهز به جایگاه سلاح کنترل از راه دور PROTECTOR ایستگاه تسلیحاتی کنترل از راه دور PROTECTOR ساخت شرکت KONGSBERG نروژی یکی از جایگاه سلاح کنترل از راه دور مشهور بین کشورهای عضو ناتو است. در سال 2017 این جایگاه سلاح کنترل از راه دور با خودرو رزمی بدون سرنشین THeMIS ادغام شد. نسخه های تسلیحاتی مختلفی ازPROTECTOR در دسترس است اما یکی کشنده ترین ترکیبهای تسلیحاتی ترکیب مسلسل 12.7 م.م با موشک ضد زره جاولین می باشد که توانایی هماهنگی با THeMIS را دارد. وزن این جایگاه سلاح کنترل از راه دور 175 کیلوگرم میباشد. 4-2-THeMIS رزمی مجهز به جایگاه سلاح کنترل از راه دور defender این نمونه مجهز به این جایگاه سلاح کنترل از راه دور متوسط ساخت شرکت اسلحه سازی بلژیکی FN Herstalاست. این جایگاه سلاح کنترل از راه دور بانام defender فقط به یک مسلسل 12.7 م.م مجهز است و وزن ان 210 کیلوگرم میباشد. در طی رزمایش Spring Storm 2017 این مدل از خودرو بدون سرنشین THeMIS مورد استفاده نیروهای استونی قرار گرفت. در دسامبر 2017 آزمایش های اجرای آتش در استونی انجام شد. در رزمایش Spring Storm 2019 نیز دوباره نیروهای استونی تمرین با THeMIS را تمرین کردند. ماموریت های اصلی تمرین شده با THeMIS در مناطق روستایی و همچنین شهری شبیه سازی و انجام شده بود. خودرو رزمی THeMIS رزمی مجهز به جایگاه سلاح کنترل از راه دور defender در رزمایش Spring Storm 2019 5-2-THeMIS رزمی مجهز به جایگاه سلاح کنترل از راه دور R400S-MK2-D-HD خودرو THeMIS رزمی با توپ خودکار 30 میلیمتری نصب شده بر روی جایگاه سلاح کنترل از راه دور R400S-MK2-D-HD بسیار کشنده خواهد بود. این نمونه با ایجاد اتش پشتیبانی مستقیم واحدهای پیاده نظام سبک را قادر می سازد تا با یک سیستم سلاح سنگین در میدان نبرد حاضر شوند. بر خلاف خودروهای زرهی بزرگ این نمونه نیازمندهای لجستیکی پایین و ردپای لجستیکی کمتری از خود برجای میگذارد در نتیجه در عملیاتهای ضربتی بسیار موثر خواهد بود. این جایگاه سلاح کنترل از راه دور به به سیستم نظارتی حرارتی و سیستم تسلیحاتی تثبیت شده مجهز است. 3- THeMIS اطلاعات ، نظارت و شناسایی (ISR) خودرو THeMIS مدل اطلاعات ، نظارت و شناسایی دارای سنسورهای پیشرفته جهت جمع آوری اطلاعات است. هدف اصلی این مدل افزایش آگاهی از موقعیت و ارائه بهتر اطلاعات ، نظارت و شناسایی در مناطق وسیع و ارزیابی میدان نبرد است. این سیستم می تواند به طور موثر مورد استفادهد واحدهای پیاده نظم ، مرزبانان و سازمان های اجرای قانون برای جمع آوری و پردازش اطلاعات خام و زمان واکنش برای فرماندهان را کاهش بدهد. در حال حاظر تنها نمونه خودرو THeMIS در نقش اطلاعات ، نظارت و شناسایی ساخته شده نمونه ای است که مجهز به کوادکوپتر Titan KX-4 LE است. این کوادکوپتر ساخت شرکت استونیایی Threod Systems است. شرکت Threod Systems در زمینه توسعه هواگردهای بدون سرنشین تمرکز دارد. ترکیب خودرو بدون سرنشین با یک کوادکوپتر ابزاری مناسب برای ماموریتهای نظارت ، نجات و مأموریت های اجرای قانون است . ترکیب دو سیستم بدون سرنشین و خودکار در استونی بستری را برای وزارت دفاع استونی فراهم کرده است تا پروژه ای تحت عنوان "سیستمهای خودکار در میدان جنگ" ، تحت مدیریت مرکز مطالعات کاربردی ملی استونی در سال 2018 میلادی را انجام دهد. هدف این پروژه ارزیابی این است که چگونه سیستم های بدون سرنشین و خودکار می توانند به قدرت نظامی استونی کمک کنند. همچنین میزان تأثیر این سیستم های جدید را بر قدرت جنگی اندازه گیری خواهند کرد. کوادکوپتر Titan KX-4 LE نمونه ISR در کنار نمونه باری 4- THeMISخنثی سازی مواد منفجره پلتفرم THeMIS می تواند مجهز به سیستم های تسلیحاتی با کالیبر کوچک یا بزرگ باشد ، اما می تواند به عنوان یک سکوی جهت شناسایی و خنثی سازی مواد منفجره مورد استفاد قرار گیرد. نمونه های احتمالی از THeMIS تقریباً بی حد و حصر است. مدل خنثی سازی مواد منجفره THeMIS مجهز به سیستم چشم زمین (GroundEye) که توسط شرکت Raytheon انگلستان توسعه یافته است. این سیستم میتواند انواع بمبهای کنارجاده ای دفن شده شناسایی و تشخیص دهد حتی نمونه های که بدون فلز ساخته شده اند. علاوه بر این معماری باز امکان ادغام آسان حسگرهای جایگزین و تجهیزات دیگر مانند سیستم های تشخیص رادار زمینی (GPR) ، آشکارسازهای اتصال غیر خطی (NLJD) و را فراهم می کند. تایپ X پلتفرم بدون سرنشین شنی دار تایپ X یکی از جدیدترین محصولات شرکت میلرم رباتیک است که جهت پشتیبانی واحدهای مکانیزه در نظر گرفته شده است و حمایت از واحدهای زرهی مانند تانکهای اصلی میدان نبرد توسعه پیدا کرده است. این خودروی بدون سرنشین مانند THeMIS ماژولار است و می تواند در کاربری های مختلف وارد میدان نبرد شود. وزن این پلتفرم زنجیردار 12 تن است. وزن پایین این پلتفرم تایپ X اجازه جابهجایی آن را به وسیله هواپیما های ترابری می دهد. هواپیماهای ترابری C-130J و KC-390 یک دستگاه ، هواپیمای A400M دو دستگاه و هواپیمای ترابری C-17 می توانند حداکثر 6 دستگاه تایپ X را جابه جا نمایید. تایپ X قابلیت بارریزی هوایی را دارد. تایپ X استاندار STANAG 4569 سطح 4 برای پرتابه های انرژی جنبشی و برای مین ها سطح 1 را کسب کرده است. در حال حاضر شرکت میلرم رباتیک تنها نمونه رزمی این پلتفرم را معرفی کرده است. مدل رزمی تایپ X می تواند به طیف گسترده ای از توپ های اتوماتیک از کالیبر 20 م.م تا 50 م.م مجهز شود. خودرو بدون سرنشین تایپ X میتواند همانند خودروهای رزمی پیاده نظام قدرت شلیک و استفاده تاکتیکی برابر داشته باشد. استفاده از خودرو بدون سرنشین تایپ X رزمی به عنوان یک خودرو رزمی که در خط نبرد قرار دارد میتواند باعث کاهش تعداد سربازان در میدان نبرد شود و آنها را از خطرات و تهدیدات میدان نبرد دور نگه دارد. که برای انجام مأموریت در شرایط خطرناک ایده آل است. نمونه اولیه ساخته شده از تایپ X مجهز به برجک CPWS II ساخت شرکت دفاعی John Cockeril است. برجک CPWS II که برجکی سبک است مسلح به توپ 30 م.م، لانچر دوتایی موشک ضد زره، دید پانوراما 360، تصویربرداری حرارتی است. خودرو بدون سرنشین تایپX مجهز به هوش مصنوعی است که می تواند قابلیتهای خودران را به این خودرو رزمی اضافه نمایید. شرکت قصد دارد نمونه های مختلف با کاربری های متنوع را براساس پلتفرم تایپ X مانند نمونه ضد زره، خمپاره انداز، لانچر پهپادهای انتحاری و... را طراحی و تولید کنند. در اینده مدلهای مخلف تایپ X میتوانند در قالب یک تیم رزمی عمل کرده و صحنه میدان نبرد را تغییر دهند. نمونه اولیه خودرو فرماندهی تایپ X میزبان چهار اپراتور است. در حال حاضر هر تایپ X دارای دو اپراتور ، یک راننده و یک توپچی است. به این ترتیب هر خودرو فرماندهی توانایی هدایت دو پلتفرم تایپ X را خواهد داشت. پلتفرم تایپX با کاربری های متفاوت خودرو فرماندهی جهت هدایت خودروهای بدون سرنشین تایپ X قابلیت جابه جایی هوایی با کمک هواپیماهای ترابری نظیر C130 همکاری پلتفرم تایپ X با یکدیگر با کاربریهای متفاوت بسته توایع هوشمند (MIFK) افزودن هوش مصنوعی وقابلیت های خودمختاری بخش جدایی ناپذیر از وسایل نقلیه بدون سرنشین است. چنین توانایی در میدان نبرد باعث خواهد شد کاربرها ویا سربازان تمرکز بیشتری برای فعالیت های دیگر مانند تمرکز برمبارزات داشته باشند. شرکت میلرم رباتیک در نظر دارد قابلیت های خود مختاری در خودروهای خود را به شکل جدی افزیش دهد به طوری که هر خودرو در میدان نبرد فقط یک اپراتور نیاز داشته باشد. بسته MIFK نیز برای همین منظور توسعه وساخته شده است که قابلیت های مانند ، مسیریابی و شناسایی موانع، بازگشت خودکار به پایگاه/مبدا، دنبال کردن خودکار نیروها را به خودروها اضافه میکند. این بسته شامل بخش های سخت افزاری و نرم افزاری ماژولار است که حتی میتوان انها را بر روی خودروهای نقلیه سرنشین دار نصب کرد. در حال حاضر شرکت استونیایی میلرم رباتیک تصمیم دارد بسته توایع هوشمند خود را برای سیستم های رزمی تایپ X و THeMISپیاده سازی کند. اما مشتریان خارجی میتواند این بسته را برای دیگر وسایل نقلیه سرنشین دار و بدون سرنشین خریداری کنند. کاربری غیر نظامی- پلتفرم بدون سرنشین Multiscope میلرم رباتیک دانش جمع آوری شده از آزمایش گسترده پلتفرم THeMIS در طی تمرینات نظامی در محیط های سخت توانسته است پلتفرم بدون سرنشین Multiscope مخصوص فعالیت های غیر نظامی را معرفی کرد. این پلتفرم مقرون به صرفه و انعطاف پذیر میتواند در فعالیت های گسترده ای مانند آتش نشانی، امداد و نجات، کشاورزی و جنگل داری و معدن فعالیت کند. پلتفرم بدون سرنشین Multiscope در مرحله نخست میتواند برای صنایعی ایده آل باشد که مایل هستند خطرات محیط کار را کاهش و امنیت نیروی انسانی را ارتفا ببخشند. نمونه های ساخت شده در بخش غیر نطامی نیز بسیار متنوع هستند که به علت طولانی شدن بحث از معرفی و کاربری ها آنها صرف نظر میشود. پلتفرم Multiscope می تواند ایده کشاورزی بدون دخالت انسان رو محقق کند مشتریان و همکاریها شرکت میلرم رباتیک موفقیت خود را مدیون توسعه پلتفرم ماژولار THeMIS است. تنها چند سال پس از توسعه THEMIS ، این خودرو به یکی از معروف ترین وسیله نقلیه زمینی بدون سرنشین در بازار تبدیل شد. به طوری شرکت های اسلحه سازی مطرح مانند Nexter ، FN Herstal ، ST Kinetics ، Raytheon و Threod Systems به دنبال همکاری با این شرکت استونیایی بودند. شرکت های دفاعی که با میلرم رباتیک همکاری داشته اند پلتفرم THeMIS را تحسین کردند. کنسرسیوم موشکی اروپا MBDA در سال 2018 اعلام کرد که با شرکت میلرم رباتیک جهت توسعه یک خودرو بدون سرنشین ضد زره همکاری میکند. در حقیقت در این پروژه قرار است پلتفرم THeMIS با موشک هدایت شونده ضد تانک MMP ادغام شود. ترکیب موشک ضد تانک MMP با برد 4 کیلومتر توانایی بی همتایی برای درگیر شدن با اهدافی فراتر از دید می دهد. نمونه اولیه این محصول در سال 2019 معرفی شد. این نمونه مهز به برجک رزمی IMPACT با وزن 250 کیلوگرم است که علاوه بر به دو موشک MMP به یک مسلسل 7.62 م.م نیز مجهز است. پروژه دیگر کنسرسیوم موشکی اروپا MBDA با شرکت میلرم رباتیک ادغام پلتفرم THeMIS با موشکهای ضد زره بریمستون بود. در این طرح قرار بود هر خودرو بدون سرنشین بتواند 6 موشک ضد زره بریمستون را شلیک نمایید. موشک ضد زره بریمستون با قابلیت شلیک کن فراموش کن برد 12 کیلومتری دارد. پلتفرم THeMIS با موشک هدایت شونده ضد تانک MMP پلتفرم THeMIS با موشک هدایت شونده ضد تانک بریمستون اولین استفاده رسمی پلتفرم THeMIS مدل باری در عملیات ضد تروریستی فرانسه در آوریل 2019 به همراه نیروهای دفاعی استونی (EDF) به کشور مالی اعزام شد. تا آوریل سال 2020 ، این وسیله نقلیه به طور منظم در هنگام گشت زنی ها توسط سربازان استونیایی و برای حمل و نقل لوازم داخل پایگاه مانند موادغذایی، آب، مواد سوختی و مهمات استفاده می شد. در مجموع ، سه دسته از سربازان استونی در هنگام اعزام خود از این وسیله نقلیه استفاده کردند. به گفته مقامات استونی ، خودروهای بدون سرنشین در مالی بیش از 330 ساعت عملیاتی بودند. در یکی از گشت ها خودرو THeMIS در مالی این خودرو توانست 1200 کیلومتر را در زمین سخت و در دما 50 درجه سانتی گراد بدون مشکل طی کند. در یکی دیگر از آزمایش ها خودرو بدون سرنشین THeMIS توانست نفربر زرهی Sisu به وزن 22 تن و خودرو رزمی پیاده نظام VBCI به وزن 32 تن یدک بکشد. احتمالا در اواخر سال 2020 دوباره پلتفرم THeMIS به مالی باز خواهد گشت. خودرو بدون سرنشین THeMIS به شکل عملیاتی در کشور مالی ورود شرکت میلرم رباتیک به بازار آمریکا با شروع همکاری با شرکت دفاعی آمریکایی QinetiQ در سال 2016 بود. دو شرکت تصمیم به توسعه پلتفرم بدون سرنشین Titan برای شرکت در رقبات حمل و نقل چند منظوره تجهیزات جوخه (SMET) ارتش آمریکا گرفتند. در حقیقت پلتفرم Titan ترکیب پلتفرم بدون سرنشین THeMIS شرکت میلرم رباتیک با فن آوری کنترلی رباتیک QinetiQ است. در سال 2019 آزمایش شلیک موشک جاولین از روی پلتفرم THeMIS که به برجک رزمی PROTECTORساخت شرکت KONGSBERG در مرکز تست ردستون ، آلاباما ، ایالات متحده آمریکا شکل موفقیت امیزی تست شد. در سال 202 شرکت IrvinGQ با همکاری میلرم رباتیک تصمیم به توسعه قابلیت های بارریزی هوایی پلتفرم THeMISگرفتند. در حقیقت قابلیتهای جابه جایی هوایی یا بارریزی هوایی میتواند سرعت استقرار این پلتفرم های بدون سرنشین را افزایش دهد. به همین منطور شرکت IrvinGQ سیستم بارریزی هوایی ماژولار ATAX مجهز به کیسه های هوای نرم را با پلتفرم THeMIS تطبیق داده است. در اینده سیستم بارریزی هوایی ATAX به شکلی طراحی خواهد شد که بعد از فرود به شکل خودکار قابلیت خروج خودرو THeMIS را فراهم کند تا نیازی به نیروی انسانی در محل نباشد. سیستم بارریزی هوایی ماژولار ATAX برای پلتفرم THeMIS تست پلفترم THeMIS در امریکا- شلیک موفق موشک ضد زره جاولین از روی این پلفترم جدیدترین همکاری میلرم رباتیک در 6 اکتبر 2020 رسانه ای شده که مربوط به همکاری با شرکت اسرائیلی UVision است. این پروژه هماهنگی پلتفرم THeMIS و تایپ X با پهپادهای انتحاری Hero-120 و Hero-400EC شرکت UVision می باشد. پلتفرم THeMIS می تواند حداکثر شش پهپاد انتحاری Hero-120 را در خود جای دهد. این نمونه برای واحدهای پیاده و نیروهای ویژه پیاده شده برای انجام مأموریت های ضد تانک یا سایر اهداف استراتژیک مناسب است. پهپاد انتحاری Hero-120 کلاهک 3.5 کیلوگرمی حمل می کند و مدوامت پروازی 60 دقیقه دارد. پلتفرم تایپ X نیز میتواند علاوه بر پهپادهای Hero-120 به پهپادهای Hero-400EC با مداومت پروازی طولانی تر 2 ساعت و وزن کلاهک اانفجاری بیشتر استفاده کرد. این پلتفرم بدون سرنشین به یک آنتن ارتباطی با برد 40 کیلومتر مجهز خواهد شد که بر روی یک دکل تلسکوپی قرار دارد که کنترل سیستم را از طریق اپراتور بهبود می بخشد. پلتفرم THeMIS مجهز به پهپادهای انتحاری Hero-120 پلتفرم تایپ X مجهز به پهپادهای انتحاری Hero-120 پروژه های آینده با مشارکت عمومی و خصوصی میلرم رباتیک: پروژه خودروهای بدون سرنشین Nutikas پروژه Nutikas تحقیقات کاربردی در مورد سنسورها و الگوریتم های نرم افزاری برای رانندگی ایمن و کمک راننده در وسایل نقلیه زمینی بدون سرنشین از راه دور برای کاربردهای خارج از جاده است. این پروژه تحقیقاتی با همکاری دو دانشگاه صنعتی استونی یعنی تارتو و تالین انجام می شود. این پروژه در برنامه های مانند امنیت داخلی، امداد و نجات و معادن متمرکز است. این پروژه فناوری های را برای توسعه بسته خودمختاری با ویژگی های ایمنی، هدایت و کمک راننده برای وسایل نقلیه بدون سرنشین نیمه مستقل فراهم می کند. فناوری اطلاعات و ارتباطات سبز (Green ICT) در حال حاضر ، سبد تجاری میلرم رباتیک عمدتا برای بخش نظامی هدف گذاری شده است. از آنجا که امکان دستیابی به سهم قابل توجهی در بازارهای غیر نظامی در حال افزایش است، میلرم رباتیک قصد دارد راه حل های خودروهای بدون سرنشین کشاورزی با تکنولوژی بالا را توسعه دهد . این پروژه کارایی خودروهای بدون سرنشین را افزایش می دهد و به کاربر نهایی امکان می دهد تا از تعداد قابل توجه ای خودرو بدون سرشین با کاربری های مختلف استفاده کند. مرکز اصلی این پروژه توسعه سیستم مدیریت ناوگان خودروهای بدون سرنشین با عملکردهای مستقل است. این توسعه برای خودکار سازی عملیات مختلف در بسیاری از بخشهای مانند جنگلداری ، کشاورزی و مدیریت شهری لازم است. پیشرانه کاملاً الکتریکی هدف این پروژه تولید ، ساخت و آزمایش نمونه اولیه یک پیشرانه الکتریکی مناسب برای وسایل نقلیه زمینی بدون سرنشین است. در نتیجه این پروژه ، نمونه اولیه یک پیشرانه کاملاً الکتریکی است که نیروی محرکه لازم را فراهم می کند. همچنین شامل یک سیستم انتقال قدرت و واحد کنترل فرمان ساخته شده و آزمایش می شود. توسعه نفربر چرخدار 6x6 یکی از پروژه هایی جدیدی در مرحله تحقیق است ساخت یک نفربر چرخدار 6x6 برای ارتش استونی است. وزارت دفاع استونی می خواهد برای تقویت توانایی دفاعی این کشور طی 10-15 سال آینده 100-300 دستگاه خودروی زرهی چرخدار خریداری کند. میلرم رباتیک ، بهمراه سایر شرکتهای استونیایی ، توسعه و تولید نفربر ها را در استونی پیشنهاد داده است ، زیرا صلاحیت لازم در این کشور وجود دارد. به نظر میرسد اکنون شركتهای استونیایی می توانند به طور قابل توجهی وسایل نقلیه پیچیده تری تولید كنند. میلرم رباتیک رهبر بخش روباتیک اتحادیه اروپا استونی و میلرم رباتیک به همراه کنسرسیومی متشکل از چندین شرکت بزرگ دفاعی ، ارتباطی و امنیت سایبری اروپا پروژه ای با هدف توسعه سیستم زمینی بدون سرنشین استاندارد اروپا را برعهده دارند. استونی و میلرم رباتیک به خطر علمکرد موفق و درخشان خود دراین حوزه به عنوان رهبران این پروژه انتخاب شده اند. برنامه سیستم زمینی بدون سرنشین استاندارد اروپا توسط استونی (رهبر پروژه)، بلژیک ، فنلاند ، فرانسه ، آلمان ، لتونی و اسپانیا هدایت میشود. این پروژه که با نام سیستم یکپارچه زمینی بدون سرنشین ماژولار ( Imugs) شناخته میشود. انتظار می رود اروپا طی 10-15 سال آینده به هزاران واحد از این سیستم های بدون سرنشین را در اختیار داشت باشد. میلرم رباتیک استونی تواسته است با خلاقیت و دانش فنی محصولات مناسب ومتنوعی برای بازار تولید کند. از طرف دیگربا همکاری های گسترده با شرکت های مختلف دفاعی و دریافت کمک های مالی از بخش خصوصی توانسته اند پیشرفت قابل توجه ای در بحث ارائه محصول و بازار فروش داشته باشد. به نظر می رسد روندی که مدیران ارشد میلرم رباتیک در پیش گرفته اند اینده روشنی را برای این شرکت کوچک با ایده های جهانی به ارمغان خواهد اورد. نقل با ذکر نام میلیتاری بلامانع است این مقاله در گاهنامه نآورد شماره هشت منتشر شده است منبع : https://milremrobotics.com
-
4 پسندیده شدهبا سلام به دوستان عزیز میلیتاریست شهر دزفول، شهری که خمینی کبیر از مقاومت آن در برابر تجاوزگران بعثی به بزرگی یاد کرد. شما دزفولی ها امتحان دادید و و از این امتحان خوب بیرون آمدید. شما دین خود را به اسلام ادا کردید. (امام خمینی) دزفول دژ مقاومت در دوران دفاع مقدس بود (هاشمی رفسنجانی) حماسه و ایستادگی مردم دزفول (که به شهر موشکها مشهور شده بود - بخاطر اصابت بیش از 170 فروند موشک زمین به زمین عراقی و بیش از 20 هزار گلوله توپ به این شهر) در دوران جنگ تحمیلی به گونه ای بوده است که در تقویم رسمی کشور، روز 4 خرداد به نام "روز مقاومت مردم دزفول" نامگذاری شده است. نماز جمعه مردم مقاوم دزفول در اوج موشک باران و گلوله باران شهر http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%B2_%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%88%D9%85%D8%AA_%D8%AF%D8%B2%D9%81%D9%88%D9%84 http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%B2%D9%81%D9%88%D9%84 در شمال شهری که به پایتخت مقاومت ایران اسلامی مشهور شده است، در کنار مزار امام زاده رودبند ، "گلزار بهشت" یا بقول قدیمی ترهای دزفول "شهیدآباد" واقع شده است. شاید دزفول از معدود شهرهای ایران است که یک قبرستان ویژه برای شهداء دارد. قبرستانی که به اندازه قبرستان اصلی شهر و شاید هم کمی بزرگتر از آن است. در میان این گلزار بهشت ، تنها یک قبر وجود دارد که ساده، بی نام و هم سطح زمین است و آن مزار عارف وارسته، فرمانده شهید "بهمن (محمدجواد) دُر ولی" می باشد. بهمن دُرولی همون دانشجوی شهید (دانشگاه علم و صنعت) که وصیت کرد که : قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسید : پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی زندگی نامه: شهید بهمن در دورانی از تاریخ ما بدنیا آمد که فریادگر بزرگ قرن، خمینی کبیر یک تنه به مبارزه و مقابله با طاغوت پرداخت و به او بشارت مرگ توسط فرزندانی را داد که اکنون یا در گهواره ها بوده و یا همچون بهمن در کوچه ها مشغول بازی های کودکانه هستند. دوران دبستان خود را با موفقیت و بعنوان شگرد ممتاز اما در محرومیت و فقر گذراند. خودش هنگامی که از آن دوران یاد می کرد می گفت که : خدا را شکر که با محرومیت و فقر بزرگ شدیم وگرنه معلوم نبود که الان چه سرنوشتی داشتیم که "الفقرُ فخری" سالهای ورود به دبیرستان او مصادف شد با اوج خفقان و اختناق ساواک و حکومت پهلوی. در همین دوران است که بهمن شروع به مطالعه میکند. شرکت در مساجد و مجالس روضه و مداحی در محرم، بهمن جوان را آماده قیام کرده بود. جلسات مخفیانه را به همراه دوستان و برادران اش در خانه خود برگزار میکرد و آنان را همانند خود آماده قیام علیه حکومت پهلوی میکرد. در آن دوران به دوستان اش میگفت : برادران ایمان داشته باشید، دنیای اطراف خود و مردم خود را خوب بشناسید و سپس به آنچه که علم دارید عمل کنید. شهید بهمن درولی از همان ابتدای فعالیت های انقلابی خود، برنامه خودسازی را هرگز فراموش نکرد. گرفتن روزه های مستحبی، کوه نوردی، دوچرخه سواری و پیاده روی های طولانی از جمله مواردی بود که مرتب پیگیری میشد و دوستان خود را نیز به ان توصیه میکرد. گویا بدون اینکه خودش بداند ، کسی داشت او را برای روزهای سخت جنگ آماده میکرد. در دوران انقلاب در اکثریت فعالیت های انقلابی نقش ایفا نمود و پس از پیروزی انقلاب هم به عضویت شورای فرماندهی سپاه دزفول درآمد. عموم اعضای شورای فرماندهی سپاه دزفول نظیر سرلشکر غلامعلی رشید(جانشین سرلشکر فیروز آبادی) ، سردارعزت الله ضرغامی (رئیس سابق صدا و سیما) ، سردار احمد آوائی (نمینده دوره هفتم مجلس و از فرماندهان سپاه در لبنان- حزب الله) و ... خاطرات فراوانی از خستگی ناپذیری و روحیه جهادی و انقلابی شهید درولی را نقل میکنند. دفاع مقدس : با آغاز جنگ تحمیلی عراق به ملت ایران، بهمن عصر جدیدی را شروع کرد. حضور خستگی ناپذیر شهید درولی در جبهه های جنگ در بین دوستان اش هم مثال زدنی بود. جبهه های "پاره" ، "ایلام" ، "کوشک و دال پری" ، "کرخه" ، "دشت عباس و شوش" ، "سایت 5" ، "پاسگاه زید" و ... این فرمانده خستگی ناپذیر را خوب میشناختند. سنگرهای فراوانی در جبهه های غرب و جنوب، همچنان طنین و صلابت صدا و خنده های بی ریای این فرمانده عارف را در گوش و یاد خود محفوظ نگه داشته اند. دانشگاه: در سال 61 و در حالی که کمتر فرصت مطالعه هم داشت به اصرار خانواده به یک مرخصی چند روزه می آید. متوجه میشود که اصرار خانواده به او برای برگشت از خط مقدم، برای حضور در آزمون کنکور صورت پذیرفته است. فردای روز بازگشت ، به جلسه کنکور می رود و بعد از کنکور مجددا به جبهه باز میگردد. پس از مدتی برادران اش به او اطلاع می دهند که در رشته مهندسی متالوژی دانشگاه "علم و صنعت تهران" قبول شده و باید برای ادامه تحصیل به تهران برود. شهید بهمن مقاومت میکند و می گوید که " امروز مسئله اصلی کشور جنگ است" سرانجام به اصرار برادران اش ، پس از دو سال وقفه تحصیلی برای تحصیل راهی تهران می شود. بقول خودش در طول راه دزفول به تهران غمی عظیم ، بغضی شدید و خاطرات همسنگران شهیدش بر گلویش نشسته بود. حضور بهمن با لباس فرم سپاه در دانشگاه، در بین اساتید و دانشجویان هیاهوئی راه انداخت! بهمن با طمأنینه و آرامش همیشگی خودش و در حالی که جو حاضر در دانشگاه را علیه خود می دید، احساس وظیفه نمود و قصد نبرد کرد. نبردی برای تسخیر خاکریزهای علم. سرانجام اساتید و سایر دانشجویان فهمیدند که این دانشجوی سخت کوش با تصویر ذهنی آنان تفاوت بسیار دارد. بهمن در حالی که یکی از دانشجویان ممتاز و رتبه های برتر دانشگاه بود، برای مرخصی میان ترم (بهمن ماه) به دزفول بازگشت. آخرین اعزام در زمان مرخصی و بازگشت به دزفول بود که از عملیات والفجر 8 برای آزاد سازی فاو مطلع شد. به همین دلیل بجای بازگشت به تهران (دانشگاه) ، راهی جبهه می شود. شهادت ، سفری ابدی ..... در یکی از محورهای فاو نیرو کم است و دشمن شدیدا در حال تک کردن است. شهید دُرولی هم که از آن محور نگران است برای مقابله با غواص های دشمن رفته است. ناگهان صدای انفجارهای مهیبی بلند می شود. گرد و غبار که می نشیند بهمن به پهلو روی زمبن افتاده است. 24 ترکش بوسه باران اش کرده اند. اما دو تایشان کاری تر هستند. یکی در گوشه پیشانی نشسته و دیگری زیر گلو. شهید بهمن (محمد جواد) دُرولی اکنون در شهیدآباد دزفول آرمیده است. همانگونه که خود خواسته. ساده، بی تکلف و بی نشان شمع، گلاب و چند شاخه گلهای یاس سفید و میخک سرخ ، هر پنجشنبه؛ تنها زیور قبر ساده اوست تابلوی بالای قبر شهید پوستر یادواره شهید درولی و شهدای فنی - مهندسی سپاه دزفول ======== بالاخره تموم شد icon_cheesygrin یک هفته است که دارم منابع مختلف رو بررسی میکنم و مطلب جمع میکنم. چقدر منبع معتبر در مورد شهداء توی اینترنت کم هست :-( ----------- این مطلب رو تقدیم میکنم به روح بلند این شهید و سایر شهداء دفاع مقدس استفاده از این مطلب با ذکر نام Military.ir به عنوان منبع، بلا مانع است. گردآوری و تدوین : مهران
-
3 پسندیده شدهبنام خداوند بخشنده مهربان با سلام خدمت دوستان عزیز میلیتاریست ؛ دوستان این داستان راستان، یکی از برگهای زرین ولی فراموش شده تاریخ دفاع مقدس هست. مطمئن باشید که ارزش خوندن رو داره ======= آغاز آشنایی شب بود. پتویم را برداشتم از چادر زدم بیرون. حوصله شلوغی را نداشتم. دلم می خواست یک گوشه ساکت گیر بیاورم و بخوابم. ذهنم درگیر اتفاقات صبح تا حالا بود. راه افتادم طرف زمین صبح گاه. با خودم گفتم: اینجا هم بزرگ است و هم آرامش بیشتری دارد. جای خلوت زمین صبح گاه را پیدا کردم و پتویم را پهن کردم و «آخیش». ولو شدم. چشم هایم خسته بود. اما آسمان هم زیبایی خاصی داشت. نگاه می کردم و فکرم مشغول که خوابم برد. نمی دانم چقدر گذشته بود که حس کردم کسی کنارم دارد زمزمه می کند. غلت زدم و پتو را کشیدم روی سرم. فکر کردم خواب می بینم، اما صدای زمزمه همچنان می آمد. سرم را بیرون آوردم و با چشمانم اطراف را کاویدم. حالا صدای گریه هم می آمد. چند نفر بودند انگار. تکان نخوردم. فقط چشم برگرداندم. سه نفر کنار هم نشسته بودند. زمزمه می کردند. دقت کردم هم به تُن صدا و هم به خودشان. یک دفعه حس کردم آب یخ ریختند روی سرم. حاج احمد متوسلیان، حاج همت و بابایی بودند. داشتند مناجات می خواندند؛ یعنی حاج احمد می خواند و همت و بابایی گریه می کردند. لبم را گزیدم و با خودم گفتم: «خاک بر سرت». یاد صبح افتادم که چه برخوردی با این سه تا داشتیم. * * * 350 نفر بودیم که از قم راهی جبهه شده بودیم. زیر نظر تیپ 27 محمد رسول الله(ص). قم خودش تیپ و لشکر نداشت و زیرمجموعة تهران بود. در زمین صبح گاه جمع شده بودیم و منتظر بودیم تا حاج احمد متوسلیان بیاید و فرمانده برایمان انتخاب کند. فکر می کردیم از جمع خودمان یکی را انتخاب کند که دیدیم یک نفر به سمت مان می آید. منظم ایستادیم. حاج همت بود و یک غریبه. همت کمی عصبانی بود. کمی تند صحبت کرد و ما هم نگذاشتیم کلامش تمام شود. زمزمة اعتراض مان کم کم به فریاد تبدیل شد و... هیچ... بی نتیجه ماند. گردان ما از تمام گردان ها بهتر بود. هم از لحاظ روحیه و هم توان جسمی و هم تجربه عملیاتی بچه ها. همین باعث شده بود حساس باشیم روی فرمانده مان تا متوسلیان هم با حساسیت برای مان تصمیم بگیرد. از رفتن همت چند دقیقه ای نگذشته بود که یک جیپ کنارمان توقف کرد. حاج احمد متوسلیان بود و حاج همت و آن غریبه. بچه ها متوسلیان را که دیدند غصه شان سر باز کرد. دور متوسلیان را گرفتیم. بغض کرده بودیم. بین ما و حاجی یک علاقه خاصی بود. خیلی می خواستیمش. حاج احمد نشست و ماهم دورش نشستیم. حاجی نگاه مهربانی به ما کرد و بعد شروع کرد به صحبت کردن. می گفت: «ما همه از جبهه آمدن مان یک هدف داشتیم و حالا هم فقط برای یک هدف می جنگیم. همه مان می خواهیم دل امام از ناراحتی دربیاید و شاد بشه. امام حالا گفته باید خرمشهر آزاد بشود. من و شما هم باید کمک کنیم تا این حرف امام به نتیجه برسه. بچه ها! شما غیر از این چیز دیگری می خواهید؟ نه به خدا. امام به ما بگوید بمیر، همه برایش جان می دهیم. اما و اگر و چرا هم نمی آوریم.» بعد دست غریبه را گرفت و گفت: «این بابایی است. برادر من و شما که مثل ماها فقط برای یک هدف آمده. به خاطر دل امام. من به او ایمان دارم. شما هم به او ایمان داشته باشید. این قدر در این یکی ـ دو سال جنگ در جبهه بوده و در عملیات ها شرکت کرده که کلکسیون تیر و ترکش است. هر دستوری که او بده دستور من است. شما هم مطمئن باشید که بابایی جز رضای خدا هیچ چیزی نمی خواهد. یکی از مجروحیت های شهید احمد بابائی در جبهه غرب بغض مان بی صدا اشک شده بود. حاجی هم دل مان را حسابی سوزاند. بابایی را کنار ما گذاشت و خودش و همت راه افتادند که بروند. دوره شان کردیم. حاجی را بغل کردیم و بوسیدیم. همت را هم. سوار جیپ شدند و رفتند. ما ماندیم و فرمانده جدیدمان حاج احمد بابایی. بابایی ارتشی بود. این را همان اول به ما نشان داد. شهید احمد بابائی (نیروی هوائی ارتش - پیش از انقلاب) به صف شدیم و گفت: به دستور من می دوید تا آن دیوار و برمی گردید. و شمرد: 1، 2، 3. دویدیم. اما چند نفر که هنوز دل شان با فرمانده ارتشی جدید نبود، ایستادند. رفتیم و برگشتیم. بابایی نگاهی به سر تا پایشان کرد. یکی لباس سپاه داشت و آن دو تا هم بسیجی بودند. سپاهی را تنبیه کرد و سینه خیز بردش. گفت: باید به دستور فرمانده تان گوش بدهید. چه بابایی و چه غیر از اون. تا شب آموزش و تمرین و بدو و بشین، حرکت، صبر و تنبیه و ... ادامه داشت. دیگر از تک و تا افتاده بودیم. موقع نماز رهایمان کرد. شام را که خوردیم، آماده می شدیم برای خواب. همه به فکر بابایی و سخت گیری هایش بودیم که دوباره آمد و شروع کرد در چادرهایمان گشتن. از تک تک بچه ها احوال می پرسید. نگاه می کرد که بچه ها شام خورده اند، پتو دارند، چیزی کم و کسر ندارند. مثل پدر مهربانی به بچه ها نگاه می کرد. همه ذهنیت ها را عوض کرد. انگار نه انگار که فرمانده مان است. شهید احمد بابائی در لباس ارتش * * * صدای «العفو العفو» و هق هق گریه سه نفرشان اشکم را درآورده بود. تکان نمی خورم که نفهمند آنجایم. نزدیک اذان صبح بلند شدند و رفتند و من تازه فرصت کردم بنشینم و آزادانه گریه کنم. خبر ازعملیات صبح توی صبح گاه، بابایی اول برای مان صحبت کرد. گفت: «فقط بیست روز تا شروع عملیات وقت داریم. باید هم در این بیست روز آماده شویم. عملیات آزادسازی خرمشهر، ان شاءالله. گردان ما هم خط شکن است. پس همه باید تلاش مان را بکنیم.» تمرینات مان شروع شد. سخت و طاقت فرسا. از نیمه شب شروع می شد تا اوایل شب بعد. خیلی سختی می کشیدیم، اما بابایی آن قدر محبت بچه ها را خریده بود که کسی لب به اعتراض باز نمی کرد. شهید احمد بابائی در کردستان مثلاً یک شب ساعت شش آماده باش زد. تازه نماز خوانده بودیم. آماده شدیم و پیاده راه افتادیم. تا ساعت چهار صبح راه می رفتیم توی بیابون. تاریکی مطلق. هیچ جا را نمی دیدیم. بچه ها شوخی می کردند که: ان شاءالله نماز صبح خود را اهوازیم. دیگری می گفت: این جوری که ما داریم می ریم هفت ـ هشت ساعت دیگه حرم حضرت معصومه(س) هستیم... هوا کم کم داشت روشن می شد دلشوره گرفتیم که نماز صبح مان را کجا می خوانیم که دیدیم دژبانی پادگان پیدا شد. کلی خندیدیم که حاجی دستت درد نکند. هشت ساعت ما را در بیابان دور خودمان گرداندی. حاجی قطب نما را 360 درجه گرفته بود و هشت ساعت پیاده دور زده بودیم. از پادگان به پادگان. فقط دویدیم که نمازمان قضا نشود. ادامه آموزش در انرژی اتمی بعد از چند روز قرار شد گردان برای آمادگی بیشتر به سایت انرژی اتمی دارخوین برود. کانکس های سایت انرژی اتمی دارخوین (مقر لشکر 17 علی ابن ابیطالب) انرژی اتمی در دید عراقی ها بود و جاده اش زیر آتش توپ و خمپاره ها. با این حال برای این که بیشتر آماده شویم، چند روز باقی مانده تا شروع عملیات را برای آشنایی بیشتر با شرایط و آموزش آنجا بودیم. هوا گرم بود. پنجاه درجه دمای آنجا بود. آفتاب پوست و استخوان را می سوزاند اما دل حاجی نمی سوخت انگار. تمرین های مان سرجایش بود. عطش هم پدرمان را درمی آورد. چون جاده زیر دید بود. فقط شب ها برای مان یک تانکر آب می آوردند که هم برای خوردن، هم برای شست و شو و هم.... به خاطر همین در مضیقه بودیم. از سحر تا نیمه شب آموزش می دیدیم. یک بار داشتیم کنار لوله های نفت می دویدیم که حاجی ایستاد. گردان را هم نگه داشت. بعد گفت: برادرها سریع پوتین هایشان را دربیاورند. سریع سریع. بعد بروید بالای لوله ها و بدوید تا آن انتها. چشم های مان گرد شد. همین جوری توی پوتین پاهای مان از شدت حرارت زمین می سوخت. حالا لوله آهنی ... که دیدیم حاج احمد بابایی خودش خم شد و پوتین هایش را درآورد. ما همین کار را کردیم و پریدیم بالای لوله ها و سوختیم. می سوختیم و می دویدیم. پاهایمان تاول داشت. تاول می زد. می سوخت. پوستش کنده می شد. خون می آمد. اما ما همچنان می دویدیم. بابایی بلند فریاد زد: «عملیات می خواهد شروع شود. شماها گردان خط شکن هستید. همه عملیات بسته به کار شماست. ضعف نشان دهید، کوتاهی کنید، بترسید یا خسته شوید، همه زحمات به هدر می رود. مهمات کم است. ادوات ما مثل عراقی ها نیست. باید با گوشت و پوست بجنگید. پس خسته نشوید. شهید بابائی ( نفر اول ایستاده از سمت راست) - حاج احمد متوسلیان ( نفر اول ایستاده از سمت چپ) دعای کومله یادش به خیر! چقدر سختی کشیدیم! شب ها فقط دو ساعت می خوابیدیم. آن قدر گرم بود که انگار در حمام سونا بودیم، ولی خستگی همه را بیهوش می کرد. اما بابایی همان دو ساعت را هم آرام نمی گرفت. دور می افتاد و به همه بچه ها سر می زد. تمام بچه ها را می شناخت. یک شب یکی از بچه ها از شدت گرما رفته بود بالای کانکس ها خوابیده بود. حاجی فهمیده بود یکی کم است. خیلی گشته بود تا بالاخره صبح بالای کانکس پیدایش کرده بود. صدایش زده بود که پسرم تو آن بالا چه کار می کنی؟ آن بنده خدا هم که مست خواب بود توی همان حال خواب و بیدار گفته بود: حاجی داشتم دعای کومله می خواندم خوابم برد. حاجی خندیده بود که: اولاً کمیل نه کومله، دوماً نماز صبح که خواندی با چی وضو گرفتی. گفته بود: با آب کتری. حاجی گفته بود پاشو بیا عزیزم توی کتری چایی بوده نه آب. تو با چایی وضو گرفتی و نماز خواندی. مربی روح و جسم وضعیت مان خیلی سخت بود. اما هیچ وقت شکایت نمی کردیم. مثل پروانه دور بابایی می گشتیم. یک ویژگی دیگری هم داشت، آن هم اینکه علاوه بر جسم بچه ها روح شان را هم تربیت می کرد. عادات بدمان را می خواست از بین ببرد. کمک مان می داد برای کشتن خواهش های نفسانی مان. مثلاً یک شب که بردمان رزم شب، گفت: کسی حق ندارد در حین رزم سیگار بکشد. صبح، خسته برگشتیم، اما نگذاشت برویم توی چادر. نگه مان داشت. گفت: کی سیگار کشید؟ کسی جواب نداد. پرسید: کی سیگار رو درآورد، ولی نکشید؟ دو نفر دست شان را بلند کردند. گفت: کی درآورد و لبش گذاشت؟ یک نفر دستش را بلند کرد. همه را مرخص کرد. از آن سه نفر، دو نفر بسیجی بودند و یکی پاسدار. به بسیجی ها گفت بروید، اما دیگر تکرار نشود، اما پاسدار را تنبیه کرد؛ صدتا کلاغ پر برو بعد مرخص. جانش بود و بسیجی ها شب عملیات شب عملیات رسید. مرحله اول آزادسازی خرمشهر تا چند ساعت دیگر شروع می شد. سینه هامان از شوق داشت می ترکید. حال و هوای خاصی داشتیم. ما و یک گردان از ارتش در قسمت خودمان خط شکن بودیم. باید از جاده اهواز ـ خرمشهر می گذشتیم. رمز عملیات را که اعلام کردند، حرکت کردیم. از رودخانه گذشتیم. به خط دشمن نزدیک شده بودیم. خط را شکستیم. کار سخت بود، اما انجامش دادیم. گردان از جاده رد شد، آن هم زیر آتش شدید دشمن. به اهداف رسیده بودیم و باید خط را تثبیت می کردیم. عراقی ها تازه بیدار شده بودند. آن قدر سنگین آتش می ریختند که به زحمت توانستیم طاقت بیاوریم. می دانستیم که در محاصره هستیم. بابایی گفته بود که باید یک هفته در محاصره باشید، اما مقاومت کنید و عقب ننشینید. به خاطر همین هرچه در توان داشتیم مهمات برداشته بودیم. برای یک هفته صبر و جنگ. گاهی فشار عراقی ها آن قدر زیاد می شد که بابایی هم آر.پی.جی برمی داشت و می آمد کمک ما هفت روز محاصره روز سوم محاصره، عراق پاتک سنگینی کرد. تنها سلاح سنگین مان آر.پی.جی بود و گلوله ها هم خیلی کم. عراقی ها با تانک هایشان به طرف ما می آمدند. تشنگی، خستگی، فشار دشمن و کمبود مهمات امان بچه ها را بریده بود. حاج احمد متوسلیان و همت هم کنار ما بودند. شهید ناطق آر.پی .جی زن بود. یک لحظه عصبانی شد و رفت مقابل متوسلیان و داد زد: «حاج احمد دروغگو! کو توپ هات؟ کو تانک هات؟ دروغگو متوسلیان صبر کرد. وقتی شهید ناطق داد و قالش تمام شد با حالت جدی گفت: «بسیجی توپ و تانکش آر.پی.جی اش است. اگر بسیجی بخواهد به فکر توپ و تانکش باشد، باید بمیرد نگاه بچه ها همه به حاجی و کلامش بود. مطیع بودیم. با سختی آن محاصره هفت روزه را گذراندیم. هفت روز مظلومیت و تشنگی، بی مهماتی، هفت روز گوشت و خون مقابل توپ و تانک. هفت روز یک گردان در مقابل دو لشگر عراق. خیلی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند، اما حاج احمد گفت مرحله دوم را هم باید شما انجام بدهید. در مرحلة دوم بابایی دستور داد که فقط سلاح سبک بردارید. یعنی همان آر.پی.جی را هم نمی توانستیم ببریم. راه افتادیم و تا پشت توپ خانة عراق در سکوت رفتیم. وقتی بابایی کلت منور را شلیک کرد و «الله اکبر» گفت، مثل عقاب برسرشان ظاهر شدیم. درگیری مان بالا گرفت. اما توانستیم توپخانه عراقی ها را تصرف کنیم. خیلی از دوستان مجروح و شهید شده بودند. بابایی هم مجروح شده بود. اما نگذاشت بچه ها متوجه بشوند. در پنج کیلومتری خرمشهر بودیم. باید همان جا خط مان را تثبیت می کردیم. بابایی را عقب برده بودند. بی فرمانده بودیم. باز هم کمبود مهمات، تشنگی و خستگی. آتش دشمن هم پدرمان را درآورده بود. با هرچه داشتیم و نداشتیم مقاومت می کردیم. مهمات مان رو به اتمام بود. پاتک دشمن هم خیلی سنگین. تعدادمان هم کم شده بود. حالت ناامیدی داشتیم که دیدم یک موتوری با سرعت، زیر باران گلوله دارد می آید. بی اختیار برایش صلوات فرستادیم که سالم برسد. وقتی رسید، رفتم جلو. موتورش را خاموش کرد. دستش را جلو آورد و گفت: «سلام. من زین الدینم. از قم. شما بچه های گردان مالک هستید؟» باهاش دست دادم و گفتم: «سلام. من هم حاجی زاده ام. آره. ما بچه های مالک ایم. مهمات مان دارد تمام می شود. مهمات می خواهیم.» سریع موتورش را روشن کرد و گفت: «می آورم الان می روم مهمات می آورم.» تا آمد راه بیفتد، پریدم پشت موتور و همراهش رفتم. عراقی ها هم با گلوله بدرقه مان کردند. رسیدیم سر جاده. حسن باقری و حاج همت هم آنجا بودند. مهمات را که برداشتیم، می خواستیم راه بیفتیم که حسن باقری دیدمان. آمد جلو. نگاهی به صورت من کرد. وقتی حال زار و رنگ و روی مرا دید، محکم با دستش کوبید توی صورتش و گفت: عزیزجان، چرا این جوری شدی؟ دستم را گرفت که مثل یخ سرد بود. دوباره کوبید توی صورتش و گفت: خاک بر سر من! خدایا چه کار کنم؟ همت دست باقری را گرفت تا دیگر خودش را نزند و مدام می گفت: حسن جان، دعا کن!» حال باقری دلم را خیلی سوزاند. واقعاً چقدر ما غریب و بی وسیله بودیم. راه افتادیم. باقری بی تاب بود. برگشتیم پیش بچه ها با یک موتور مهمات. دویدند و مهمات را گرفتند. من همانجام افتادم روی زمین. اشعری پرید پشت موتور و با زین الدین رفتند که دوباره مهمات بیاورند. اشعری که می آمد، من می رفتم ... سه روز بدون فرمانده وضعیت جسمی مان اصلاً خوب نبود. سه روز کشید تا توانستیم خط را تثبیت کنیم. حالا فقط پنجاه نفر مانده بودیم. سیصدتا از بهترین دوستانمان شهید یا مجروح بودند. خسته و دلشکسته بودیم که بالگردی نزدیکمان نشست. مقابل چشمان بهت زده مان بابایی از بالگرد پیاده شد.دستش را گچ گرفته بودند. دویدیم طرفش. دورش را گرفتیم. این سه روز بدون فرمانده، با پاتک های سنگین دشمن و سیصد داغ، بی اختیار اشک هایمان سرازیر شد. بچه هایی شده بودیم دور از پدرشان. آن روز خیلی گریه کردیم. بابایی نشست. همه ما هم دورش. ولی ، کار هنوز تمام نشده بود. خرمشهر هنوز دست عراقی ها بود. مرحله آخر عملیات و عروج فرمانده ما آخرین مرحلة عملیات را هم ما باید انجام می دادیم. گردان مالک هنوز زنده بود و خرمشهر اسیر. پس گردان ما جان می داد تا ناموس و غیرتش را نجات دهد. بابایی صحبت می کرد و ما گریه می کردیم. اراده های خسته مان دوباره جان گرفت و احساس شور و توان انجام کار درون مان زنده شد. دستان هم را فشردیم. یکدیگر را در آغوش گرفتیم. سر بر شانه هم گذاشتیم و همه خاطراتمان را گریه کردیم. همة برادرهای شهیدمان را، همة نوجوان های پرپر شده را، همه تن های بی سر را، همة بدن های قطعه قطعه شده را، . همة مادران بی پسر شده را گریه کردیم. همه کربلای بی حسین(ع) را ، و همة زینب(س) بی عباس(ع) را. کمرمان را محکم تر بستیم وهمچنین سربندهای یازهرای مان که تمام بچه های گردان مالک بر بازوی راست خود بسته بودند باید گلوگاه شلمچه به بصره را می بستیم؛ مرحلة سوم عملیات آزاد شدن خرمشهر. عملیات شروع شد. درگیری سخت تر از قبل بود. عراق نمی خواست خرمشهر را از دست بدهد. یک قدم تا خرمشهر فاصله داشتیم. کار سخت بود، اما انجام شدنی. باید به هر قیمتی در روز خط را می شکستیم. وسط عملیات دیگر بابایی را ندیدیم. دلمان شور می زد، اما آتش دشمن سنگین بود. خمپاره ای بابایی را از ما گرفته بود. بدون فرمانده می جنگیدیم و نمی دانستیم. نمی گذاشتند بچه ها بفهمند که روحیه شان را نبازند. سرانجام اهداف را گرفتیم. عملیات تمام شد. دنبال فرمانده مان می گشتیم. خرمشهر آزاد شده بود. می خواستیم همراه بابایی وارد شهر شویم. اما هرچه سراغ او را گرفتیم خبری نبود. رفته بود پیش بچه های دیگر. پیش آن 320 نفر. دلش برایشان تنگ شده بود. رفته بود پیش مهدی اجاق، احمد سعادتمند، اسماعیل پانزده ساله، پیش رضا بلندیان، مختاری، حیدرزاده، حسین ملاغلامی، ناطق، محمد، علی، مجتبی و ... سی نفر از گردان 350 نفری یاد حسین ملاغلامی به خیر. باهم آر.پی.جی می زدیم. مرحله دوم رفت بالا و یک تانک را زد و خوشحال فریاد زد: علی تانک را زدم. پریدم بالای خاکریز تا تانک را ببینم و فریاد زنان گفتم: آفرین حسین، آفرین، اما حسین جوابم را نداد. برگشتم دیدم حسین افتاده. نشستم بالای سرش. بوسیدمش. شهید شده بود. آن موقع سه تا آر.پی.جی زن بودیم، اما بدون حسین ملاغلامی... نرفتیم خرمشهر را ببینیم. دیگر خسته بودیم. تازه می فهمیدیم که چقدر خسته ایم. این دو هفته اندازه دو سال پیر شده بودیم. راهمان را گرفتیم و برعکس همه که می رفتند خرمشهر، ما چند نفر به سمت پادگان برمی گشتیم نزدیک چادرهایمان که شدیم، احساس غربت داشت دیوانه مان می کرد. چادرهای 350 نفری و حالا فقط چند نفر. سی نفر از گردان 350 نفری خدا، چه کار کنیم؟ هرکس وارد چادر خودش که می شد، مثل ابر بهار گریه می کرد. مظلومیت، بی کسی، تنهایی، داغ، داغ برادر و عزیزتر از برادر، همه مان را مچاله کرده بود. مخصوصاً باباغلامی را که مسئول تدارکات مان بود. چون تدارکات کم بود گاهی بچه ها ازش کمپوت می خواستند با بداخلاقی جواب منفی می داد. می گفت: فقط شب عملیات. شب عملیات هم آمد و به همه یک کمپوت داد. اما چون می دانستیم باید یک هفته در محاصره بجنگیم و باید هرچه می توانستیم مهمات برداریم به جای کمپوتمان دو سه تا نارنجک برداشتیم. توی چادرها کمپوت را گذاشتیم و رفتیم. روضه بابا غلامی بابا غلامی حالا می دید چادرهای خالی از بچه هاست و گوشة هر چادر هم چند کمپوت. شروع کرد به گریه کردن. خودش را می زد. مثل پدرهای پسرمرده زار می زد. زبان گرفته بود: «مهدی جان، حمیدم، دورت بگردم بابا. کجایی اسماعیلم. برایت کمپوت آوردم. بمیرم من که شما را اذیت کردم. رضا جان. آقا هادی. بابا بیایید. محمدم، کمپوت نمی خواهی. خدایا کجان بچه هایم. خدایا گل هایم پرپر شدند.» روضه ای بود چندنفره که دل ها را می سوزاند. گردان مالک حالا شده بود دسته مالک. دسته بی فرمانده. دیگر کاری نداشتیم. بار و بندیلمان را جمع می کنیم و راهی قم می شویم. باید برای تشییع بچه ها برسیم. به خانواده هایشان سر بزنیم و سراغ مجروحین هم برویم. راه می افتیم. در قطار کسی حوصله شوخی ندارد. سکوت و غم و نگاه و اشک و سوزهای آرامی که از گوشة چشمانمان می آید و صورت ها را خیس می کند. کسی برای گردان مالک یادمان نمی گیرد!؟ چند روزی در شهر هستیم. قرار است لشکرهای سپاه سازمان جدیدی بگیرند. نیروهای قم می روند زیر نظر لشکر 17 علی بن ابی طالب و از تهران و لشکر 27 محمد رسول الله(ص). جدا می شوند. گردان مالک هم می رود زیر نظر لشکر 17. دسته مالک از 350 نفر فقط سی نفر نیرو دارد. پس منحل می شود گردان فراموش شده ای که نه لشکر 27 برایش یاد می گیرد و نه لشکر 17. مهم نیست. بچه ها روسفیدند. مثل فرمانده غریب شان حاج احمد بابایی، فرمانده صبور و مهربانشان. از ارتش آمده بود در سپاه و کنار بسیجی ها خدمت کرد و حالا ... ما هم تا آخر جنگ بودیم. هرچند که از آن سی نفر هم حالا تنها ده نفر مانده ایم؛ ده نفری که یادگار جنگ اند. جانبازاند و البته سرافراز * * * گفت وگو با علی حاجی زاده و ناگفته هایی از حماسه آفرین خرمشهر، شهید احمد بابابی ================ این خاطرات که جگر من رو سوزند بچه ها. شما رو نمیدونم انشاءالله که لایق باشیم تا امروز پرچم این شهدا رو نگذاریم که به زمین بیوفته و فردای قیامت هم در کنارشون محشور بشیم. ============ بسیار زیبا و تأثیرگذار... منتقل شد PersianKing
-
3 پسندیده شدهمن اجازه ندارم 13 ساله ها را بفرستم جبهه. باید دستور از بالا بیاید. در تاریخ هفدهم خرداد 1349 در یک کیلومتری تازه کند "انگوت" در روستای "چای گرمی" استان اردبیل ، در خانواده "بالازاده" فرزند پسری به دنیا آمد که نام اش را "مرحمت" گذاشتند. امام که به ایران بازگشت، مرحمت کلاس دوم دبستان بود 13 ساله که شد ، دیگر طاقت نیاورد و رفت ثبت نام کرد برای اعزام به جبهه. با هزار اصرار و پا در میانی کردن این آشنا و آن هم ولایتی ؛ توانست تا خود اردبیل برود. اما آنجا فرمانده سپاه اردبیل، جلوی اعزام اش را گرفت. مرحمت هر چه گریه و زاری کرد فایده ای نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهای مرحمت سفارش شده بود که یک جوری برش گردانید سر درس و مشق اش فرمانده سپاه آخرش گفت : " ببین بچه جان! برای من مسئولیت دارد. من اجازه ندارم 13 ساله ها را بفرستم جبهه. دست من نیست.!! " مرحمت گفت : " پس دست کی است؟ " فرمانده گفت : " اگر از بالا اجازه بدهند، من حرفی ندارم " :winking: در واقع همه اینها ترفندی بود که مرحمت دنبال ماجرا را نگیرد. یک پسر بچه 13 ساله روستائی که فارسی هم درست نمی توانست صحبت کند، دستش به کجا می رسید؟ یقینا مجبور بود که بی خیال شود و برگردد. اما فقط 3 روز بعد مرحمت با دستوری از بالا برگشت icon_eek icon_eek مرحمت بالا زاده تنها یک سال بعد ، در عملیات بدر ، به تاریخ 21 اسفند 1363 با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش ، مهدی باکری، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره حضرت قاسم (ع) گردید. *** بسیجی شهید مرحمت بالا زاده آقای خامنه ای بگوئید دیگر روضه حضرت قاسم نخوانند!! در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی که رئیس جمهور وقت (حضرت آیت الله خامنه ای)، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری (واقع در خیابان پاستور) خارج می شد؛ در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدائی می شود که از همان نزدیکی شنیده می شد. صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیزهائی میگفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : " آقای رئیس جمهور، آقای خامنه ای، من باید شما را ببینم." رئیس جمهور از پاسداری که نزدیک اش بود پرسید : " چی شده؟ کیه این بنده خدا؟ " پاسدار گفت : "نمی دونم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد جلو" پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید رئیس جمهور خودش به سمت سر و صدا راه افتاد، سریع جلوی ایشان رفت و گفت : " حاج آقا شما وایسید، من می رم ببینم چه خبره؟ " بعد هم با اشاره به دو همراه اش آنها را نزدیک رئیس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت : " حاج آقا ، یه بچه است. می گه از اردبیل کوبیده و اومده این جا و با شما کار واجب داره. بچه ها می گن که با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم. حالا که شما رو دیده ، می گه می خوام باهاش حرف بزنم " رئیس جمهور گفت : " بذارید بیاد حرف بزنه. وقت هست" لحظاتی بعد پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سر تیم محافظان، خودش رو به رئیس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش، خیس اشک بود. هنوز در میانه راه بود که رئیس جمهور دست چپ اش را دراز کرد و با صدای بلند گقت : "سلام باباجان ، خوش آمدی" پسر با صدائی که از بغض و هیجان می لرزید، به لهجه غلیظ آذری گفت : " سلام آقا جان. حالتان خوب است؟ " رئیس جمهور دست سرد و خشکه زده پسرک را در دست گرفت و گفت : " سلام پسرم. حالت چطوره؟ " پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رئیس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سر تیم محافظان گفت : " این هم آقای خامنه ای. بگو دیگه حرف ات را" ناگهان رئیس جمهور به زبان آذری سلیس گفت : "شما اسم ات چیه پسرم؟ " پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی گفت : " آقا جان ، من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما رو ببینم! " آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست روی شانه او گذاشت و گفت : " افتخار دادی پسرم. صفا آوردی. چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه کجای اردبیل هستی؟ " مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت : "انگوت کندی آقا جان." رئیس جمهور پرسید : " از چای گرمی" مرحمت انگار که هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت : " بله آقاجان . من پسر حضرتقلی هستم. " آقای خامنه ای گفت : " خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه" مرحمت گفت " آقا جان. من از اردبیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی بکنم" رئیس جمهور ، عبایش را که از شانه راست اش سُر خورده بود درست کرد و گفت : "بگو پسرم، چه خواهشی ؟؟ " - آقا خواهش میکنم که به آقایان روحانیون و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) را نخوانند!! - چرا پسرم؟ مرحمت به یک باره بغض اش ترکید و سرش را پائین انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت : - آقا جان حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد. من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی دهد به جبهه بروم. هر چه التماس اش می کنم، می گوید " 13 ساله ها را نمی فرستیم ". اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا می خوانند؟ حالا دیگر شانه های مرحمت از شدت گریه، آشکارا داشت می لرزید. رئیس جمهور دلش لرزید. دست اش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت : - پسرم ، شما مگر درس و مدرسه ندارید؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است. مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید. رئیس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت رو به سر تیم محافظان اش کرد و گفت : - آقای .... یک زحمتی بکش با آقای .... تماس بگیر و بگو که فلانی (رئیس جمهور) گفت این آقا مرحمت رفیق ماست. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.. بعد هم یک ترتیبی هم بدهید تا برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگوئید. آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت: - ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستان ات در جبهه برسان کمتر از 3 روز بعد، فرمانده سپاه اردبیل، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. شاید می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند. ولی مطمئن بود که مرحمت می رود و این بار از خود امام خمینی (ره) حکم می آورد. گفت اسم اش را نوشتند و مرحمت بالازاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا. تنها فیلم موجود از شهید بالازاده در جبهه http://www.aparat.com/v/6rARN دوستان ببخشند. حجم مطالب زیاد است و در یک پست نمی گنجد. ادامه دارد.... ======= پ.ن : در حال تحقیق برای نوشتن زندگی "شهید بهمن دُر ولی" بودم که توفیق نصیب شد و با شهدای دیگری هم آشنا شدم. http://www.military.ir/forums/topic/28803-%D9%BE%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%AA%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%A2%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D8%A7%D9%84%D9%87%DB%8C/ منابع قابل استناد در خصوص برخی از این شهداء بزرگوار کم بود و برخی زیاد. تصمیم گرفتم تا آنهائی که حجم منابع به گونه ای هست که بشود تاپیک زد را بصورت تاپیک اختصاصی در بیاورم (مثل همین تاپیک) و آنهائی که امکان تاپیک را ندارند در این تاپیک بصورت گذرا معرفی کنم. http://www.military.ir/forums/topic/28512-%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%B4%D8%A7%D9%86/#entry423573 باشد که فردا شفیع و راهنمای ما باشند. -------- نقل مطالب این تاپیک با ذکر Military.ir به عنوان منبع بلا مانع است. منبع: منابع زیادی رو بررسی کردم تا به صحت و سقم این داستان پی ببرم که اگه دوستان لازم می دونند اونها رو هم بیان خواهم کرد. گردآوری : مهران
-
2 پسندیده شدهدر ادامه بحث ارامكو ، نقاط انفجار تاسيسات و تعداد اصابتها را بررسي خواهيم كرد تا دلايل ديگري براي رد گزارش صعودي ها در اشاره به ١٨ پهباد انتحاري ارائه دهيم ان شاالله به صورت كلي نقاط اسيب را به چهار قسمت مخازن بزرگ ، مخازن كوچك و برج ها تقسيم كرده و هر كدام را جداگانه مورد بررسي قرار خواهيم داد در بخش مخازن بزرگ طبق گزارش سازمان ملل ١٢ نقطه اسيب وجود دارد كه مطابق تصوير زير ترسيم شده اند ،، ٣ نقطه از اين انفجارات به صورت دوتايي كنارهم رخ داده است (فلشهاي قرمز) هر چند مخزني كه با فلش ابي مشخص كرديم مشكوك به ٢ نقطه انفجار است اما با اين حال همان ١٢ نقطه اسيب را در نظر ميگيريم تصوير زير ، مخزني كه دو اصابت روي ان رخ داده با توجه به مخازن پشت سر و همينطور خالي بودن محوطه سمت راست ان ، احتمالا همان مخزني است كه داخل كادر قرمز مشخص كرديم ———— در بخش مخازن كوچك نيز يك اصابت در مخزن بالا و دو اصابت در مخزن پايين واضح است ( چهارمين اصابت ٢ تايي)، در مخزن سمت چپ اسيبي بنظر نميرسد اين تصاوير نيز گوياي انجام تعميرات در دو مخزن ذكر شده است پس ١٢ اصابت مخازن بزرگ و ٣ اصابت مخازن كوچك ————- در بخش ديگر ١٠ برج كنار هم داريم كه بصورت جداگانه و ٥ تايي بررسي خواهيم كرد فاصله بين برجها ١٥ تا ٢٠ متر تخمين زده ميشود ، امكان سرايت اتش بين برجها وجود ندارد چراكه در اين صورت تمام انها دچار سوختگي ميشدند در نتيجه برجها نيز مثل مخازن ، هر كدام بصورت جداگانه مورد اصابت قرار گرفته اند در برج شماره ١ دو نقطه اصابت مشاهده ميشود(پنجمين اصابت ٢تايي) قسمت فوقاني برج شماره ٥ نيز سوختگي و اسيب كاملا مشخص است در يك تصوير مناسب و نزديك از برج ٥ ، با اعمال تغييراتي در وضوح و روشنايي تصوير ، باز هم دو حفره در كنارهم مشخص ميشود (ششمين اصابت ٢تايي) در بخش دوم ،، برجهاي شماره ٧و ٨ و همچنين برج ١٠ اسيب ديده اند اما متاسفانه ديد مناسبي نسبت به برجها وجود ندارد به احتمال بسيار قوي همچون برجهاي شماره ١ و ٥ اصابتها ٢ تايي باشند اما با اين حال اصابت ها را بصورت تكي لحاظ ميكنيم ، هرچند با همين احتمال حداقلي نيز از ١٨ اصابت عبور خواهيم كرد ٧ اصابت در برج ها ، ٣ اصابت در مخازن كوچك و ١٢ اصابت در مخازن بزرگ مجموعا ٢٢ اصابت صورت پذيرفته است اگر تصوير مناسبي از بخش دوم برجها در اختيار داشتيم ممكن بود اصابتها به ٢٥ برسد و هفتمين ، هشمين يا نهمين انفجار ٢ تايي را نيز ثبت ميكرديم تعداد زياد انفجارات ٢ تايي نيز ، جز با پذيرش اصابت بمبها و راكتها در كنار هم به هيچ شكل ديگري قابل توجيه نيست لذا با تكيه بر دلايلي گسترده و منطقي ميتوان گزارش صعودي ها را زير سوال و غير قابل پذيرش دانست ياحق
-
2 پسندیده شدهدیوید مارکت فرمانده سابق زیردریایی هسته ای ایالات متحده امریکا ، 14 صحنه سینمایی از فیلم های معروف ساخته شده در مورد زیردریایی ها را از نظر مطابقت با شرایط واقعی رتبه بندی میکند. https://www.aparat.com/v/9RJw0 زیرنویس فارسی از BarraGe
-
2 پسندیده شدهبنام خداوند بخشنده مهربان با سلام خدمت دوستان عزیز میلیتاریست پیش از این و در سه تاپیک پیشین به اتفاق ، به زندگی سه تن از نام آوران گمنام دفاع مقدس پرداخته بودیم. یعنی شهید بهمن دُرولی ، شهید مرحمت بالازاده و شهید احمد بابائی. در این تاپیک نیز طبق روال پیشین به معرفی یکی دیگر از قهرمانان نسبتا گمنام دفاع مقدس خواهیم پرداخت : نامه رئیس جمهور بهمن ماه 1361 ساعت 2 بعد از ظهر ، زنگ در خانه به صدا در می آید. پدر که نزدیک ترین نفر به درب است ، آنرا باز می کند. خودروئی و دو نفر که متواضعانه سلام می کنند ، کادر چشم هایش را پر می کنند. یکی از آنها در حالی که لبخندی صمیمی بر لب دارد ، با دو دست نامه ای تقدیم می کند. آنها خداحافظی مبکنند و می روند ؛ ولی پدر چنان غرق نامه می شود که رفتن آنها را متوجه نمی شود. چرخی می خورد و به درون خانه می رود. چیزی غریب در دلش و التهابی شدید از جستجو در درونش شکوفه می زند. نامه از طرف رئیس جمهور وقت ، حضرت آیت الله خامنه ای است و او متعجبانه پشت و روی پاکت نامه را خوب نگاه می کند. با خود می گوید : رئیس جمهور کجا و منزل ما کجا ؟ شاید نامه مال کسی دیگر است و آنها اشتباهی آن را آورده اند. ولی آدرس دقیقا درست است ؛ نامه مربوط به پسرش حسن است. اما او بی آنکه متوجه باشد ، حریصانه نامه را باز می کند و می خواند : بسمه تعالی برادر حسن درویش ، فرمانده لشکر 15 امام حسن - علیه السلام شهادت پاسداران عزیز و سرافراز و سرخ رویان دنیا و آخرت ، برادران حسن باقری و مجید بقایی و برادران شهید همراه آنان را به شما همسنگر مقاومشان تبریک و تسلیت می گوییم و یاد همه کبوتران خونین بال انقلاب اسلامی را گرامی می داریم. امیدوار به رحمت خدا و مطمئن به پیروزی نهائی ، راه آن عزیزان را تا پایان ادامه دهید. " و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین " . سید علی خامنه ای ، رئیس جمهوری اسلامی ایران شهید حسن درویش ( اولین نفر از سمت راست ) در کنار مقام معظم رهبری امضای حضرت آیت الله خامنه ای در پائین نامه ، برق شادی را در چشمان پدر به همراه می آورد. ولی متعجبانه هنوز به عنوان نامه خیره شده است. همانجائی که نوشته شده : برادر حسن درویش ، فرمانده لشکر 15 امام حسن - علیه السلام پدر با خود می گوید : آیا درست نوشته اند ؟ حسن پسرم فرمانده لشکر است ؟ ولی چرا هر وقت می پرسیدم در جبهه چکاره ای ، هیچ وقت جواب درستی به من نمیداد و فقط می گفت که مثل همه بسیجی ها پست می دهم ؟! روی به آسمان می کند و و در حالی که همچنان خوشحال است ، زیر لب می گوید : خدایا شکر که پسرم فرمانده لشکر توست. بعد به تندی مثل بچه ای که بخواهد ناشیگرانه خطایش را بپوشاند ، در نامه را می بندد و در حیاط خانه ، نامه را به حسن می دهد. حسن نگاهی مشکوک به نامه می کند. آن را باز می کند و می خواند. متعجبانه می پرسد : پدر ، در نامه باز بود ؟ - نه بسته بود. پس کی آن را باز کرد ؟ پدر با شرمساری می گوید : ببخش پسرم ، من آنرا باز کردم. مثل کسی که دوست نداشته باشد ، جواب مثبت بشنود ؛ می پرسد : حتما آن را هم خوانده ای ؟ پدر با همان لحن شرمسار می گوید : بله فرزندم و فهمیدم که تو فرمانده ای ؛ چیزی که همیشه از من پنهان کرده بودی. حسن عقب عقب می رود و به جایی تکیه می دهد و می گوید : من فقط برای اسلام و اجرای احکام قرآن به سپاه رفته ام. به من فرمانده نگوئید. من خاک پای بسیجیان هستم. من فقط یک خدمتگذارم. حضرت امام با آن عظمت روحی اش می گوید : به من رهبر نگوئید ، خدمتگذار بگوئید و من که خاک پای اویم به خودم لقب فرمانده بدهم ؟ شهید حسن درویش در محضر حضرت امام ولی پدر با لبخند رضایت بخشی ، مثل کسی که قند توی دلش آب کرده باشند ، همچنان به حسن می نگرد. نگریستنی که هیچ شباهتی با نگاه های پیشین اش ندارد. سرلشکر شهید حسن درویش شهید حسن درویش در سال 1341 در روستای جعفرآباد از توابع شهرستان شوش دانیال در یک خانواده مذهبی و کشاورز چشم به جهان گشود. حسن در دوران ابتدائی بود که به دلیل شرایط حاصل از تقسیم زمین های کشاورزی (اصلاحات ارضی و انقلاب سفید) ، زمین کشاورزی خانواده حسن از دست می رود ، به همین علت مجبور به ترک روستا و خانه و کاشانه خود می شوند. مادرش می گوید : طاغوت زمین و زندگی ما را تصاحب کرد و منزل مان را در روستا با خاک یکسان نمود. ناچار به دزفول رفتیم و خانه ای کرایه کردیم. بعد ار آنکه زمین های کشاورزی خود را از دست دادند ، وضعیت اقتصادی خانواده در شرایط سختی قرار میگیرد. شهید حسن درویش (اولین نفر از سمت چپ) شهید حسن درویش که تاب و تحمل دیدن شرایط سخت خانواده اش را ندارد ، تا کلاس هشتم را در دزفول می خواند ولی پس از آن آستین همت را بالا زده و در کنار برادرش که دکانی اجاره کرده بود ، مشغول به کار می شود تا از این طریق بتواند بخشی از بار مشکلات اقتصادی خانواده را سبک نماید. در همین ایام است که حسن گمشده اش را در مسجد و محراب می یابد و در همان سنین نوجوانی شب ها جهت فراگیری قرآن در مجالس قرآن شرکت می کند. او عموما هر روز غروب از سرکار به خانه می آمد و سپس برای ورزش می رفت. وزنه برداری ورزش مورد علاقه او بود و هنوز هم وزنه هایش در خانه به یادگار مانده است. آغاز نهضت این شهید بزرگوار ، با شروع انقلاب در راهپیمائی ها حضوری فعال داشت. وی اعلامیه ها و عکس های حضرت امام (ره) را پخش می نمود. با پیروزی انقلاب اسلامی از اولین کسانی بود که در کمیته انقلاب اسلامی شهر شوش ، مشغول به حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب شد. با تشکیل سپاه پاسداران دزفول ، به عضویت این نهاد مقدس در می آید. با شروع جنگ تحمیلی وارد جبهه می شود و به خرمشهر اعزام می شود. با گسترش جبهه شوش به این جبهه اعزام می شود. با توجه به نیاز بکارگیری سلاح های سنگین ، برای طی دوره آموزش ادوات به ارتش مأمور می شود و ظرف مدت کوتاهی استفاده از سلاح های سنگین ار جمله خمپاره انداز 120 میلی متری را فرا گرفت و بعد از برگشت خود ، اقدام به آموزش برادران بسیجی و سپاهی نمود و واحد خمپاره انداز جبهه شوش را تشکیل می دهد. در حین عملبات رمضان ؛ از سوی قرارگاه کربلا به سردار حسن درویش ماموریت سازماندهی فرماندهی " تیپ 17 قم/شوش " ابلاغ می گردد. وی پس از مدتی تیپ 17 قم ( که بعدها به نام لشکر 17 علی ابن ابی طالب قم نامیده می شود) را به دوست و همرزم اش شهید مهدی زین الدین تحویل میدهد. شهید مهدی زین الدین فرماندهان قرارگاه کربلا ، وقتی توانمندی و پشتکار حسن را در تأسیس تیپ 17 قم/شوش می بینند ، دستور فرماندهی کل سپاه را در تشکیل تیپ بعثت به وی ابلاغ می کنند و شهید درویش با بهره گیری از تجارب همرزمان خود ؛ نظیر سرداران شهید حبیب الله شمایلی ، شهید عبدالعلی بهروزی ، شهید خداداد اندامی و ... ، تیپ ویژه بعثت را بنیان گذاری می کنند. اما از آنجائی که شهید درویش و همرزمانش ارادت خاصی به امامان معصوم داشتند ، با مشورت و همفکری آنان ، تیپ بعثت را به تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع) تغییر نام می دهند. سردار سرلشکر شهید حسن درویش از ابتدای شروع جنگ در میادین نبرد (جبهه شوش) حضور یافت و به دلیل شایستگی خود به عنوان جانشین محور عملیاتی آن منطقه منصوب می گردد. وی به عنوان فرماندهی تیپ در عملیات های فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، محرم و والفجر مقدماتی حضور یافت و سرانجام در عملیات بدر مزد زحمات و تلاش های صادقانه و مخلصانه خود را گرفت و به جمع یاران شهید خود ، خصوصا فرمانده و مرشدش سرلشکر شهید دکتر مجید بقائی پیوست. شکارچی تانک با شروع جنگ تحمیلی در محور شوش ، حسن درویش از کناره کرخه تا شرق دجله سدی شد علیه مزدوران حزب بعث. آنگاه که لشکر خصم تا کنار رود کرخه به قصد تصرف شوش و جاده استراتژیک اهواز-اندیمشک آمده بود ، حسن با همان چند نیروی جان بر کف که تنها یک قبضه آر پی جی - 7 داشتند ، به جنگ تیپ 57 پیاده مکانیزه عراق رفتند و خواب را بر دشمن حرام کردند. دشمن قصد داشت با زدن پل بر روی رودخانه کرخه ، شوش را به تصرف خود درآورد ؛ ولی شناسائی به موقع شهید درویش ، مانع از فعالیت دشمن در آن دشت شد. مهارت شهید حسن درویش در استفاده از آر پی جی - 7 بی نظیر بود. او با درست کردن قایق های محلی ( که از باد کردن مشک و پوست بز درست می شدند) ، به آن طرف کرخه می رفت و به شکار تانک های دشمن می پرداخت. این اقدامات حسن تکیه کلام رزمنده ها شده بود و می گفتند وای بحال تانک های عراقی اگر با حسن مواجه شوند. اولین فرماندهی ؛ اولین پیروزی در اوایل جنگ ؛ مسئولیت جبهه شوش به او سپرده شده بود و ایشان ضمن آماده کردن نیروها در مورخه 25 فروردین 1360 ، طی عملیاتی با رمز " یا مهدی ادرکنی" به قلب دشمن زد. در این عملیات ظفرمند که با فرماندهی ایشان صورت گرفت ، قسمتی از تپه های استراتژیک منطقه شوش آزاد شد. در این عملیات تعدادی تانک و نفربر عراقی منهدم و نفرات زیادی از نیروهای دشمن اسیر و به پشت جبهه تخلیه شدند. با گسترده شدن جبهه شوش و نیاز به بکارگیری سلاح های سنگین ، او به ارتش مأمور شد و ظرف مدت کوتاهی استفاده از سلاح های سنگین از جمله خمپاره (خصوصا خمپاره 120) را فرا گرفت و بعد از برگشت خود ، شروع به آموزش برادران بسیجی و سپاهی نمود و یگان خمپاره انداز جبهه شوش را تشکیل داد. این یگان در عملیات فتح المبین ، نقش جاوادنه و غیر قابل انکاری از خود به یادگار گذاشت. فرمانده تیپ ساز چند روز بعد از عملیات فتح المبین ، بنا به دستور فرمانده وقت کل سپاه ، سردار محسن رضائی ، مأموریت تشکیل و فرماندهی تیپ مشترک 17 (متشکل از رزمندگان شهرهای قم و شوش ) به ایشان واگذار گردید که ظرف مدت 20 روز آن را تشکیل داد. تیپی که یکی از بهترین یگان های عمل کننده در عملیات رمضان بود. شهید حسن درویش (دومین نفر از سمت راست در ردیف دوم) و سایر فرماندهان ارشد سپاه شهید زین الدین (چهارمین نفر ایستاده) و شهید درویش (سومین نفر نشسته از راست) پس از تحویل مسئولیت تیپ 17 به شهید مهدی زین الدین ، مأموریت تشکیل تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع) نیز به ایشان محو گردید که با تلاش شبانه روزی تشکیل و سازماندهی شد و بعدا به نام تیپ مستقل 15 تکاور دریائی معروف شد که نقش مهمی در عملیات های بزرگ خیبر و بدر در هورالهویزه ، شرق رودخانه دجله ، کنار اتوبان العماره- بصره و خطوط پدافندی داشت. شهید درویش و شهید شمایلی تمرینات تیپ آبی - خاکی امام حسن مجتبی (ع) تمرینات تیپ آبی - خاکی امام حسن مجتبی (ع) تمرینات تیپ آبی - خاکی امام حسن مجتبی (ع) تمرینات تیپ آبی - خاکی امام حسن مجتبی (ع) پرواز تا جاودانگی سردار حسن درویش ، پس از تشکیل تیپ امام حسن مجتبی (ع) ، مدتی به لبنان اعزام شد تا در آنجا به آموزش برادران لبنانی و فلسطینی خود بپردازد. پس از بازگشت از لبنان مجددا در لشکر 17 علی ابن ابی طالب مشغول به خدمت شد. حسن پس از مدتی با دستور فرماندهی کل سپاه مجددا به تیپ 15 آبی - خاکی امام حسن (ع) بازگشت و با فرماندهی این تیپ در عملیات های مختلف شرکت کرد. شهید حسن درویش ، چند ساعت پیش از شهادت سرانجام شهید حسن درویش ، فرمانده 23 ساله ای که ظرف دو سال دو لشکر مهم سپاه را تأسیس و فرماندهی کرد ، در عملیات بدر ، بصورت گمنام و بدون مسئولیت در کنار سایر بسیجیان به نبرد پرداخت و پس از انهدام چندین پاسگاه دریائی دشمن و در سخت ترین نقطه عملیات برای نابودی کمین های دشمن ؛ از ناحیه سر مورد اصابت تیر خصم قرار گرفت و جاودانه شد... شهید حسن درویش در کنار سرلشکر عزیز جعفری (فرمانده کل سپاه) شهید حسن درویش ، به همراه جمعی از فرماندهان وقت سپاه در محضر مقام معظم رهبری ------------- پ.ن : لطفا دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند ------------------------------ گردآوری و باز نویسی: مهران 55 مالکیت معنوی : بازنشر مطالب این تاپیک فقط با ذکر Military.ir به عنوان منبع مجاز است. منابع : گردآوری از تیپ خوبان ، تبیان ، پایگاه اطلاعاتی شهدای خوزستان و ... http://hezbollah110.blog.ir/post/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B4 http://hasandarvesh.blogfa.com/ http://t-khoban.blogfa.com/tag/%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B4 http://manahel.mihanblog.com/post/739 http://www.tebyan-zn.ir/News-Article/Religion_Thoughts/holy_defence_review/god_men/martyr_biography/2012/4/19/59433.html http://safeer.blogfa.com/tag/%D8%AA%DB%8C%D9%BE-15-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%D9%86 http://ahwaz.irib.ir/-/%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D9%BE%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B4 http://www.negahmedia.ir/media/show_video/15773
-
2 پسندیده شدهمیخوام براتون روضه باز بخونم :cry: :cry: :cry: از مرحمت بالازاده ، وصیت نامه ای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر می خوانید. وصیت نامه ای که نشان می دهد روحش نمی توانست در کالبد 13 ساله اش آرام بگیرد به نام خداوند بخشنده مهربان از اینجا وصیت نامه ام را شروع میکنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بیکران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا ، پسرشان را به دین اسلام قربانی میدهند. آری ای ملت غیور شهید پرور ایران درود بر شما، درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و میایستید تا آخرین قطره خونتان. درود برشما ای ملت ایران، ای مشعل داران امام حسین تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید. و ای پدر و مادر عزیزم اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده میشوید. ای پدر و مادر عزیزم از شما تقاضایی دارم اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه میجنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت میکنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند. و مادرم و پدرم چنانچه من (میدانم لیاقت شهادت را ندارم) ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید میشود خوش به حالش که با شهدا همنشین میشود. و از تمام همسایهها و از هم روستایی هایمان میخواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم میدهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر. خدایا خدایا تو را قسم میدهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم. کربلا کربلا یا فتح یا شهادت جنگ جنگ تا پیروزی تصویر پیکر پاک شهید (بصورت لینک قرار دادم) http://www.military.ir/gallery/albums/userpics/10296/normal_1103561kaka124-001.jpg --------- ادامه دارد...
-
2 پسندیده شده[align=center]در چهلم شهادت احمد عنوان شد؛ تدابیر نظامی احمد کاظمی به روایت سردار سلیمانی[/align] فكر میكنید ما هر 200 سال یك كسی مثل احمد را میتوانیم داشته باشیم؟ امكان ندارد كه شما فكر كنید دانشگاههای ما، دانشكدههای ما بتوانند چنین افرادی را تحویل جامعه بدهند، نه! احمد عصاره یك شخص بود و آن شخص هم هر چند قرن یك بار میآید، او آمد و یك چنین دستاوردی داشت، تمام شد و رفت. سلیمانی: بسمالله الرحمن الرحیم.اولا كه آقا رشید استاد ماست و حرف زدن جلوی ایشان سخت است چون كاشف من و احمد و حسین و همه اینها آقا رشید هستند. هیچ وقت تصور نمیكردم كه در مورد احمد بخواهم حرفی بزنم. با آن كه چهل روز گذشته من باورم نمیشود كه احمد شهید شده.خیلی به هم نزدیك بودیم، خصوصا بعد از جنگ ما بیشتر به هم نزدیك شدیم. علتش هم غربتی بود كه ما بعد از جنگ پیدا كردیم یعنی همین احساس یتیمی، یتیمی نه از این باب كه همه میگویند بلكه از باب اینكه انسان از یك راهی باز میماند، احساسی مثل اینكه جا مانده و باز مانده است به او دست میدهد. لذا همیشه چیزی هم میگفتیم و شوخی كه میكردیم میگفتیم كه جزیرهای باشد و ما را ببرند آنجا كه همیشه تداعی آن دوران را بكند و این باعث شده بود كه بیشتر به هم نزدیك بشویم. یكی از علتهایی كه ما دور هم جمع شدیم این بود كه ما مثل یك جمعی هستیم كه در یك طوفان و یك رودخانهایم و باید دستمان به هم باشد و حامی هم باشیم تا آب ما را نبرد. [align=center][/align] اما اینكه این چنین اتفاقی میافتد ما اصلا تصور نمیكردیم. هر چند احمد به آرزویش رسید اما واقعا حیف شد و حیف شدن را هم نه در شهادت احمد بلكه در این میدانیم كه احمد خیلی خوب میتوانست آن چهرهای را نمایان كند كه یك بخش كوچكش بر نزدیكترین آدمها به احمد نمایان شد، نه بر جامعه، كه جامعه خیلی چیزها را نمیداند و مخفی ماند. او میتوانست یك جنگ بزرگ را فرماندهی كند، مدیریت كند و شهید بشود. البته تقدیر الهی و به نظر من اصرار خودش باعث شد كه زودتر از آن چیزی كه ما تصور میكردیم، احمد را گرفت. شاید هم مصلحت احمد همین بود، شاید مصلحت الهی همین بود و همین درست بود. این را ما نمیدانیم ولی آنچه كه میدانیم این است كه احمد میتوانست خیلی كارهای بزرگی بكند. در این مطلبی كه آقا رشید فرمودند من دو نكته در مقدمه بگویم بعد میپردازم به مشخصات احمد. همینطور كه در دین اسلام یك خلاصههایی وجود دارد، یعنی وقتی ما میخواهیم بگوییم كه دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دین مطلق است معنایش این نیست كه دیگران از دین بهرهای نبردند. دیگران هم در ركاب پیغمبر بودند و دیگران نیز هر كدام یك بخشی از خلاصههای دین در آنها بود، یكی در تقوا بود، یكی در شجاعت بود ولی اینكه همه، همه موجودی دین را بگیرند، كمتر بود. * تبلور شخصیت وجودی امام راحل در احمد كاظمی امام راحل هم در تربیتی كه در جامعه ما انجام داد مثل آن سلولهای بنیادی بود كه تحول ایجاد كرد و این تحول هم در جاهایی كه تاثیر گذاشت به عنوان آدمهایی كه به نحوی خلاصه امام بودند ظاهر شد. البته كسانی كه به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصه امام راحل باشند كمتر پیدا میشود. در جنگ هم امام راحل تاثیراتی گذاشتند و یك خلاصههایی به وجود آورد. احمد یكی از آن خلاصهها بود كه این هم به این دلیل نبود كه احمد با امام مراوده داشت بلكه به دلیل عشق وافر به امام بود. حالا من میگویم خصوصیاتش را كه تاثیر احمد در زیرمجموعه در جنگ چگونه بود كه باعث میشود بگوییم كه بخشی از شخصیت وجودی امام راحل در فردی مثل احمد كاظمی متبلور بود. احمد چند مشخصه اصلی داشت كه همه اینها را از امام گرفت واین درست است كه همه اینها از مكتب اسلام است اما امام به عنوان یك الگوی مجسم بود و ما وقتی در جنگ نگاه میكردیم، احمد هم در این چیزهایی كه من ذكر میكنم از همه ما برجستهتر بود. احمد پنج مشخصه مهم داشت كه اینها در دوره جنگ در لشكر نجف دیده میشد كه ما وقتی به لشكر نجف نگاه میكنیم هیچ چیز در ذهن ما غیر از احمد نمیآید. شما وقتی مثلا میگویید فلان لشكر، یك عقبهای هم در ذهنتان میآید ولی به لشكر نجف كه نگاه میكنید غیر از احمد هیچ چیز در ذهنتان نمیآید. این خیلی هنر بود كه یك فرد بیاید از درون یك شهرستان یك لشكر درست كند كه آن لشكر با لشكرهایی كه عقبههای طولانی داشتند با امكانات وسیع خصوصا در كادر، نه تنها برابری میكند بلكه شاه كلید جنگ بشود. اینجا در واقع این را میرساند كه نقش احمد محوری بوده، لذا همه چیز در او خلاصه شده بود یعنی همه ابتكارات و موضوعات گوناگون، نه اینكه احمد پایش روی شانه دیگری بود و از شانه دیگران داشت حرف آنها را میزد و ابتكارات و طرح آنها را میگفت، نه، بلكه هر چیز بود از او دمیده میشد. البته حسین هم همین بود ولی حالا بحث احمد است. [align=center][/align] *زیرکی و تدبیرهای جنگی احمد یكی از مشخصههای بارز احمد زیركی بود. حالا به معنای درست آن تدبیر بود. منتظر نبود كه در قرارگاه بگویند خط حد لشكرت چه میشود. همیشه وقتی درباه منطقه عملیاتی بحث میشد او به خیلی از زوایای پشت این هم نگاه میكرد لذا موافقتهایش معنا داشت و مخالفتهایش هم معنا داشت. دوم اینكه وقتی میخواست خط حدی انتخاب كند مخالف یا موافقت او در كل عملیات برای نحوه عمل لشكر 8 نجف تاثیر داشت. مثلا شما به همه خط حدهایی كه لشكر نجف گرفته نگاه كنید، احمد خط حدی را برایش اصرار میكرد كه پیروزی و شكستش كمتر به گردن كسی بیفتد. اصلا اتكاء لشكر نجف و احمد در محورهایی كه عمل میكرد كمتر به جناحین آن بود. همیشه یا انتخابی را انجام میداد كه این جناح طبیعی باشد یا به نحوی انتخاب میكرد كه این جناح تاثیر بر كل عملیات بگذارد. مثل والفجر 4. در والفجر 4 حسین[خرازی] زیر ارتفاع سنگ معدن متوقف شد، من بالای سر پنجوین متوقف شدم، حاج همت روی ارتفاع خلوذه متوقف شد، باكری روی ارتفاع كنگرك متوقف شد، او كه آمد با عملش، خلوذه و پنجوین و غیره را، همه را بیخاصیت كرد و مسلط شد. هدف احمد تصرف ارتفاع لری بود، عملیات احمد، عملیات سختی بود. در والفجر 4 فشار روی احمد از همه ما بیشتر بود چون از دشت شیلر میخواست بیاید از میدان مین، جناحش باز بود تا میرسد به لری، قله تك بود اما اوانتخاب كرد، نقطهای را كه میگرفت تمام منطقه را آزاد میكرد و این را عمل كرد. در فتحالمبین هم در واقع احمد جناح جلویش كسی نبود، آمد از زلیجان وسط كوه میشداغ رفت رقابیه. این طرف هم مرتضی[قربانی] بود، رئوفی[فرمانده لشكر 7 ولیعصر] بود، متوسلیان بود، بعد این طرفتر من بودم، خرازی بود؛ او آمد تا خط مرز من و خرازی و با عملی كه انجام داد همه را سقوط داد. مانور احمد در بیتالمقدس نیز قابل ذكر است كه رفت از كنار نهر خین، دشمن را از پهلو دور زد، حتی در مرحله اول هم تاكتیكی كه از بالای دارخوئین آمد و كمر دشمن را نصف كرد، مهم بود. در كربلای 5 آمد پیش من و مرتضی (قربانی) با حسین (خرازی) و زاهدی، آمد غرب كانال ماهیگیری در روز اول یك نگاه به جبهه كرد، ظاهرا در روز اول به هم ریخته بود، من احساس كردم كه اصلا فكر میكند یك تكیه گاهی كه بخواهد این كار را انجام بدهد، ندارد. هر چه من و مرتضی آنجا اصرار كردیم، چون ما در صحنه درگیری جنگ بودیم، به ما نگفت نه، اما معلوم بود كه جواب نه است، آمد این گوشهای از شمشیری پنج ضلعی را گرفت و منطقه مقابل آن و جاده شلمچه را ساقط كرد. به این دلایل است كه میگوییم احمد در طراحی و در فرماندهی زیركی و تدبیر فوق العادی داشت. مثلا در عملیات رمضان، شما نگاه كنید احمد رو به كجا حمله میكند، همین طور مستقیم حركت میكند به سمت نوك شمالی كانال ماهیگری. این حركت، یعنی هرچه تا شلمچه هست بیخاصیت میشود لذا تا شلمچه هر چه بود بیخاصیت شد، لشكر 6 از بالا آمد كمر این را شكست، احمد زیر مثلثیها عمل كرد. در آبادان نیز جایی را انتخاب كرد كه بتواند بقیه جاها را بیخاصیت كند. مهدی كیانی تعریف می کرد:در سپاه آبادان نشسته بودم، مهدی آمد به من گفت كه یك كسی از اصفهان آمده با شما كار دارد. ایشان آمد و گفت من احمد كاظمی هستم، تعدادی نیرو آوردهام اینجا، خطی به ما بدهید دفاع كنیم. گفتم كه بعداز ظهر بیا تا با هم صحبت كنیم. بعدازظهر آمد و یك محلی بود كنار بهمنشیر كه عراقیها میآمدند از این چولانها عبور میكردند و حمله میكردند یا كار اطلاعاتی میكردند كه آنجا را به احمد نشان دادم و گفتم كه شما بروید آنجا.او رفت و بعد از مدتی برگشت و گفت اینجا كار ما نیست، یك جایی را بدهید دست من كه به درد بخورد. در سال 59، نه احمد سال 84، میگفت یك جایی به من بده به درد بخورد و بتوانم استفاده كنم. رفتم پیش كلهر در فیاضیه و گفتم بیا اینجا. یك جایی هم بود نزدیك به عراقیها، گفت همین جا برای من خوب است. بعد از این كلهر آمد و گفت: احمد به ما گفته شما بروید آن طرفتر و احمد آنجا ایستاد تا نتیجه گرفت. " همین فاصله محدود بین عراقیها و ما كه خیلی وسیع هم نبود، نقطه شكننده عراقیها شد كه هم در جلوگیری از سقوط آبادان و هم در شكست حصر آبادان موثر بود. گویی این زیركی و تدبیر از روز اول در احمد پیوسته نهفته بود.در منطقه آبادان هر جا میشد خط گرفت اما چرا احمد، فیاضیه را انتخاب كرد؟ چون میدانست اگر فشار بیاورد میتواند پل عراقیها را ببندد و تمام جبهه را بیخاصیت كند. این یك نكته از خصوصیات احمد در جبهه بود، حالا بحث در این موضوع خیلی زیاد است كه اگر بخواهیم بگوییم همه اینها موضوعات متنوع و گوناگونی دارد. *تدابیر احمد در نیروی هوایی سپاه نكته دیگر دوراندیشی احمد بود، این دوراندیشی در اواخر جنگ و بعد از جنگ بیشتر آشكار شد. شما ببینید مدیریت الان احمد هم دقیقا مثل زمان جنگ بود. زمان جنگ آقا محسن و شورای فرماندهی مینشستند منطقه عملیات را انتخاب میكردند اما طراحی عملیات كه چگونه از منطقه استفاده شود دیگر كار احمد و بقیه بود .احمد از مدیریت بهرهگیری میكرد و برای این موضوع دوراندیشی میكرد. یعنی وقتی كه در نیروی هوایی بود، احساس میكرد كه ما حتما روزی درگیر چنین وضعیتی میشویم، با یك جایی درگیر یك جنگی میشویم فراتر از جنگ ایران و عراق. شما وقتی نیروی هوایی میروید، میبینید كه احمد نوع توجهاش به سیستم موشكی سپاه است. نقش آقای شمخانی را نمیخواهم كم كنم اما كسی كه سیستم قدرت دفاعی را تكان داد احمد بود. آقا رشید میدانند، برای موشك شهاب 3 با بردهای گوناگون شبانهروز وقت گذاشت و در موضوعات دیگر، جلوی ایشان را گرفتند و گرنه در موارد دیگر مثلا در هلیكوپتری، احمد اصرار میكرد كه یك سیستم هلیكوپتری جدیدی را وارد كند كه بنبستهای آن زمان را بشكند، اصرار میكرد روی یك هواپیمای كم پرواز با برد كم اما موثر برای جبهه، یعنی در آن زمان هم دوراندیشی داشت. یك وقتی آقا محسن، من و احمد و مرتضی را خواست در قرارگاه شهید بروجردی برای عملیات نصر 4 در منطقه شمال غرب، ما در فاو بودیم كه قرار بود عملیات كربلای 10 را اجرا كنیم و برویم خط 2000 را از عراقیها بگیریم و این جبهه را یك مقدار توسعه بدهیم همه كارها را آماده كردیم. شب آقارحیم آمد در فاو به ما گفت كه عملیات در اینجا لو رفته . اصرار كردیم كه لو نرفته، اما از تركیب ارتش عراق به این نتیجه رسیده بودند كه عملیات لو رفته است لذا عملیات متوقف شد. من و احمد و مرتضی با هم رفتیم قرارگاه شهید بروجردی نزد آقا محسن، احوالپرسی كردیم و آقا محسن به شوخی گفت: آنجا خوش میگذرد! بعد گفت بروید پیش آقای عزیزجعفری و بازدیدی از جبهه بكنید بیاید اینجا من كار دارم. ما سه نفری رفتیم در ارتفاعات قمیش والاغلو و… كه لشكر عاشورا هم زیر ارتفاعات الاغلو گیر كرده بود، با خود گفتیم اگر شده سینه خیز در جنوب عملیات كنیم زیر بار نرویم، آنجا وقتی صحنه را از نزدیك دیدیم، برای ما یقین شد كه نباید زیر بار این عملیات برویم. برگشتیم نزد آقا محسن، گفت دیدید؟ گفتیم بله. آقا محسن گفت یا میروید آنجا عملیات میكنید یا میروید پیش آقای دانش یار در مریوان. هرچه گفتیم آقا محسن گفت: نه. یكی از آن چیزهایی كه در مورد احمد میگفتم همین والفجر 10 بود، فلش عملیاتی احمد را نگاه كنید (اشاره به نقشه منطقه)كنار "دریاچه سد دربندیخان " آمد حلبچه را دور زد، تمام منطقه مقابل احمد، ارتفاعات ریشن، همه اینها سقوط كرد. ما هم مقابل همه یگان داشتیم، همه اینها سقوط كرد. لذا در بحثهای میدانی و بحثهای بعدی، احمد دوراندیشی فوقالعادهای داشت. [align=center][/align] *استفاده احمد از فرصت ها در تاکتیک و استراتژی یكی دیگر از خصوصیات احمد استفاده از فرصت در بعد تاكتیكی و در بعد استراتژی بود. در بعد تاكتیكی وقتی كه به دشمن میزد متوقف نمیشد تا نقطهای كه باید نتیجه میگرفت.همه عملیاتهایش را نگاه كنید همین را میبینید مگر جایی بالاجبار متوقف شده، هر جا راه باز بوده فشار آورده تا نقطهای كه نقطه اتكاء عمل بوده برسد. تمام عملیاتهایش همین است. شما سراغ ندارید كه مثلا زیر ارتفاعات لری متوقف بشود، مرحله دوم برود وسطش، یكسره رفته دور زده و لری را گرفته و كار را در یك مرحله تمام كرده است. یعنی ما كمتر عملیاتی داریم كه احمد مرحلهای رفته باشد به جز عملیاتهای بزرگ كه احمد آن مرحلهای را كه برایش پیشبینی شده و با یك حركت گرفته است، تمام عملیاتها بدین گونه بود. شما ببنید حتی عملیات بدر همین طور كه میرود، مستقیم حركت میكند تا میرسد به رودخانه دجله، از دجله عبور میكند میرود كنار جاده عماره بصره آنجا میایستد، تمام منطقه روطه را دور میزند تا كانال سوئیب. استفاده از فرصتش در تاكتیك و استراتژی همین بود. احمد وقتی آمد در نیروی زمینی به وقت خودش شلاق میزد. من همیشه میگفتم احمد تو چقدر كار میكنی؟ وقتی نیروی هوایی بود شما مقطع عمر احمد را نیروی هوایی جمع بزنید، نمیخواهم خدای نكرده دیگران را تضعیف كنم، ولی تمام دورههای دیگر منهای دوره آقای قالیباف را جمع بزنید میبینید یك جهش داده است. در نیروی زمینی در همان مقطع میدوید مثل كسی كه فرصت ندارد و باید آن را به یك نقطه برساند و نتیجه استراتژیك بگیرد. احمد در این موارد واقعا منحصر به فرد بود. این نكته را هم بگویم كه احمد فرصتها را محدود میدانست از نظر زمانی، چه در تاكتیك و چه در استراتژی، همیشه محدود میدانست، مثل كسی كه وقت ندارد، این طوری به موضوع نگاه میكرد. * احمد برای همه چیز انضباط درست کرده بود خصوصیت دیگر، انضباط احمد بود، این انضباط را در كلان كه مقررات بود، شماه نگاه كنید به زمانی كه احمد در نیروی هوایی بود میبینید برای همه چیز انضباط را تعریف كرده است. هر جا كه میروی آرایش دارد. شما در نیروی هوایی یك جای مخروبه پیدا نمیكنید. در پادگانی كه حضور مییافت به آن انضباط میداد ولو اینكه یك ساختمان قدیمی و تخریبی بود اما به آن ساختار و سازمان میداد و این كار را میكرد. میدان صبحگاهش بهترین میدان صبحگاه است، مقبرهای كه برای شهدا درست كرده، زیباترین مقبره است. هر كاری كه انجام میدهد و به هر پایگاهاش كه میروید همین طور است. پایگاه نیروی هوایی ما چند سال از آن میگذرد؟ 50 سال میگذرد، بروید نگاه كنید، این هم از پایگاه درست كردن احمد، بهترین پایگاه با همین امكاناتی كه داشته است. در زمان جنگ، خط احمد كاظمی تمیزترین خط بود خاكریز آن بیشترین ارتفاع را داشت، غذای آن بهترین غذا بود، انضباط در همه جا به چشم میخورد، در آرایش سنگرها، در چیدن سلاحها، و …شما در خاطرات آقا نگاه میكنید، میگویند وقتی كه از لشكر نجف بازدید كردم، اولین لشكری كه برای تانكها چك لیست نوشته بود احمد كاظمی بود. برای همه كس و همه چیز برنامه داشت و یك انضباط خاصی در تمام كارهایش حاكم بود، نه اینكه انضباط خشك داشت، نه. همه چیز دقیق سرجای خودش بود و هزینهای كه انجام میداد هزینه درستی بود. *ادب و راز نگه داری احمد خصوصیت بعدی احمد شجاعت و جسارت او بود كه هر چند در جنگ عمومیت داشت، لكن احمد در حد اعلای آن قرار داشت. اما بعد از جنگ دو تا مشخصه احمد كه به نظر من اینها خیلی از مشخصههای معنوی احمد را رشد، دادند، یكی ادب احمد بود و دیگری راز نگهداری او بود. من خیلی كم در جمعها میدیدم كه كسی چنین خصلتهایی داشته باشد. برای فرمانده نظامی چنین خصلتی سخت است و اینكه میگویم احمد خلاصهای از امام بود واقعا این طوری بود. حالا به آقا رشید هم عرض كردم، فرماندهان ما در جنگ به ویژه آنها كه شهید شدند، نفوذشان خیلی زیاد بود، درجه هم نداشتند، هیچ كس هم نیامد بگوید كه من از احمد كاظمی یا از فلانی حمایت میكنم. شما نگاه بكنید اگر حسین خرازی پیراهنش روی شلوار بود، 99 درصد از لشكر امام حسین(ع) پیراهنشان روی شلوارشان بود.تن صدای حسین، ذكر حسین، راه رفتن حسین را تقلید میكردند، احمد هم همین طور. از اینها تقلید میكردند. واقعا الگو و نمونه بودند و تاثیر زیادی بر دیگران داشتند. ادب احمد فوقالعاده بود، این ادب احمد به نظر من شاه كلید همه چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونهای از تواضع احمد این بود كه در مراسمهای مختلف مثلا در هفته جنگ كه فرماندهان را دعوت میكنند یا یك روز ستاد كل دعوت میكند. به جلسهای، ترتیب چیدن صندلیها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر كس جای مشخصی دارد. یكی از علتهایی كه من امنتناع داشتم از شركت در مراسم ها به خاطر اخلاق و برخورد متواضعانهی احمد بود، یك معركهای داشتیم در جایگاه، احمد همه را به هم میریخت و جابه جا میكرد تا خودش آخر بایستند، امكان نداشت كه این جوری نباشد. یك روز به آقا رحیم گفتم كه شما فكر میكنید كه ما به احمد خط میدهیم؟ احمد را ما نمیشناسیم؟ احمدی كه در جنگ وقتی تصمیم میگرفت كه بگوید نه، همه میگفتند حریف احمد نمیشویم آن وقت این ادب احمد است؛مسافرت میخواستیم برویم اگر سه تا ماشین بودیم، اینقدر میایستاد تا ماشینها جلو بروند و او آخرین ماشین باشد. حتی در تردد، ادب او فوقالعاده بود، شما بگردید در بین دوستان احمد، كسی را پیدا نمیكنید كه احمد بدگویی او را بگوید و غیبت كسی را بكند.اگر مخالفت داشت كوتاه یك چیزی میگفت و زیاد به این موضوع نمیپرداخت. همه را بر خودش ترجیح میداد.البته ممكن است كسی احمد كاظمی را در جنگ دیده باشد و از نزدیك با او آشنا نباشد و بگوید احمد یك آدم لجبازی است، اما او اینجوری نبود و این قضاوت صحیحی نیست. و اما درباره راز نگهداری احمد. چند نفر ما میدانیم كه در لشكر نجف كه بینانگذارش احمد كاظمی بود آمدند سخنرانی كردند، گفتند احمد كاظمی این است، احمد كاظمی آن است، چند نفرمان اینها را میدانیم، چند نفرمان میدانیم احمد به خاطر دفاع از ولایت همه سرمایههایش را دچار مشكل كرد.چند نفرمان این را میدانیم؟ چند جا این را گفت؟ و خیلی اتفاقهای دیگر. [align=center] [/align] *احمد یک قله بود ما تا این روزی كه احمد شهید شد، نمیدانستیم كه احمد اینقدر مجروح شده، والله یك بار احمد نگفت كه تركش به سرم خورده، به صورتم خورده، یك بار نیامد بگوید كه مجروح شدم. من كه نزدیكترین فرد به احمد بودم، نمیدانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است هیچ وقت بر زبان جاری نكرد. احمد خیلی خصلتها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا میگفت واقعا انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله میگیرد، احساس میكند كه احمد یك قلهای بود، واقعا یك قلهای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین میگویم احمد واقعا خلاصهای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی. احمد درهمهی عملیاتها واقعا یك نقشی داشت كه روی تمام محورهای دیگر تاثیر مثبت میگذاشت و این لطف خداست كه شامل بعضیها میشود. به هر حال عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر تاریخی است كه در ذهن مردم تا ابد میماند. ممكن است فتحالمبین از ذهنشان برود، شكست حصر آبادان برود، حتی فتح فاو، حتی والفجر 10 ولی خرمشهر فراموش شدنی نیست. اما این چطور بود كه ما قرعه هم نزدیم بین این بیست نفر فرمانده لشكر، ولی اوضاع كل عملیات در آخر این طور رقم خورد كه حسین و احمد رفتند در شهر، یعنی در حقیقت كلید فتح این شهر را خدا به احمد و حسین داد و این دو فاتح خرمشهر بودند. یعنی ما دو نفر فرمانده لشكر داشتیم كه رفتند در خرمشهر و آن هم همین دو نفر بودند. حالا چطور شد این وضعیت عملیات كه در پایان عملیات این دو تا فرمانده باید بروند در این شهر تا ابد خواهند ماند كه این دو بزگوار فاتح خرمشهر بودند یكی احمد یكی حسین. تا زمانی كه حسین زنده بود هرگز نگفت و تا زمانی كه احمد هم زنده بود هرگز بیان نكرد. هیچ وقت دیگران كه از او تعریف كردند ما نشنیدیم و خودش هم هیچ وقت چیزی از خودش نگفت. مثلا بگوید در خرمشهر من بودم كه این كار را كردم! هرگز! *احمد عصاره امام راحل بود محمد باقری میگوید كه در سریلانكا در سال 1370 یك هیاتی بودیم كه احمد هم بود.(محمد رئیس هیات بوده)،میگوید كه من به فرماندهان و مسولین سریلانكا ایشان را معرفی كردم و گفتم، احمد، فاتح خرمشهر بوده است. میگفت تمام شد، در این چهار پنج روز تمام كاروان دور احمد جمع بودند و احمد برایشان یك فرمانده مقتدری بود كه فاتح خرمشهر است و هرچه میگفت تند تند مینوشتند. فكر میكنید ما هر 200 سال یك كسی مثل احمد را میتوانیم داشته باشیم؟ امكان ندارد كه شما فكر كنید دانشگاههای ما، دانشكدههای ما بتوانند چنین افرادی را تحویل جامعه بدهند، نه! احمد عصاره یك شخص بود و آن شخص هم هر چند قرن یك بار میآید، او آمد و یك چنین دستاوردی داشت، تمام شد و رفت. مثلا همین عنوان حاجی! كه باب شده، من واقعا میگویم كه یك تحریفی دارد انجام میشود نسبت به جنگ ما و ما هم خودمان خوشمان میآید مینشینیم نگاه میكنیم. گوش میدهیم حاجی نبود كه، من و احمد و حسین بودیم و اصلا و ابدا حاجی نمیگفتند. برادر حسین، برادر قاسم، اصلا این چیزها نبود اصلا برادر هم كم كار برد داشت و فقط اسم گفته میشد. من وقتی این فیلمها را نگاه میكنم، فكر میكنم كه آنجا یك دكانی است. روزنامهها را میخوانیم میبینیم پر از خاطرات دروغ، دروغ محض نسبت به شهید؛ من با شهید رفتم آنجا، من با شهید چه و چه، همهاش دروغ، چیزهایی را كه آدم میداند كه واقعیت ندارد. لذا آن فرمانده گردان را درست كردند كه با عراقیها در تماس بود. اصلا یك سناریوی عجیب و غریبی! این همه ما در جنگمان سناریو داریم، قهرمان داریم، آن وقت این طوری! بیایند مثل فیلم امام علی (ع) سرمایهگذاری كنند، مثلا فرض كنید حسن باقری را ؛ من در كنگره همین كار را كردم. كتابهای حسن باقری را بخوانید، حسن این نیست، حسن واقعا مثل بهشتی بود برای جنگ و هیچ وقت هم خلا حسن پر نشد. / منبع مدیران محترم لطفا منتقل کنن... منتقل ميشه به بخش جنگ آوران rezat1980
-
1 پسندیده شدهبه نام خداوند بخشنده و مهربان مقدمه: خبرنگار به آرامی تاریخ اکتبر1980 را بر روی برگه ای که در دست داشت یاداشت می کند تا آماده مصاحبه با یکی از نامی ترین مشاهیر تاریخ هندوستان گردد. مدتی از آغاز جنگ ایران و عراق گذشته و این اتفاق سوژه ای مناسب برای طرح سوالی جنجالی بود. خبرنگار از وی می پرسد، نظرتان در رابطه با حمله عراق به ایران چیست؟ سام در پاسخ می گوید: "حیف از آن خاک پاک که مورد تعرض نظامی قرار گیرد. بروید و ببینید پشت سر این حمله کدام قدرت جهانی قرار دارد و چه می خواهد، جنگ ادامه سیاست است. افسوس که پیر شده ام وگرنه به ایران می رفتم و داوطلبانه در دفاع از سرزمین نیاکانم شرکت می جستم." فیلد مارشال سام هرمز جمشید منکشا اجداد وی در قرن دوم هجری با فشار روز افزون حاکمان مسلمان رو به رو شدند. قوانین سفت و سخت بر زندگی زرتشتیان باقی مانده در ایران جاری بود. برقراری نظام مالیاتی ظالمانه امان همه را بریده بود و چاره ای جز فرار برای آن ها باقی نمی گذاشت. تعداد زیادی از زرتشتیان از شهرهای مختلف ابتدا به ناچار به خراسان کوچ کردند. که با ادامه فشارها مسیر هندوستان را در پیش گرفته اند. بخش بزرگی از این کوچ کنندگان ساکن شهر ساری بودند( طبق گفته منابع) آنها با آتش مقدس خود که بهرام نام داشت سفر مخاطره آمیزی را در پیش گرفتند و بعد از حوادث گوناگون و مدتی مدید به شهر گجرات رسیدند. گجرات در هند از نظر آب و هوایی شباهت فراوانی به شهر ساری داشت. ساری بعلت نزدیکی به دریای مازندران آب و هوای معتدل و زمین های حاصل خیز و سر سبزی دارد. شباهت های گجرات به دل مهاجرین نشست. نماینده ای از طرف پارسیان به نزد فرماندار گجرات رفت. فرماندار با شروطی آنها را پذیرفت که مهمترین آنها گذاشتن سلاح بر زمین و هماهنگی با پوشش لباس و زبان محلی بود. آنها چون ترس جان داشتند پذیرفتند. با این حال سعی بر این کردند که همواره با یکدیگر ازدواج کنند و آداب اصیل ایرانیان که تمامی آنها از درست نیتی و صداقت ریشه می گرفت را سر لوحه جامعه خود قرار دهند. آنها محل سکونت خود را نوساری ( ساری جدید) نامیدند تا هرگز خاک مادری را فراموش نکنند. بعد گذشت قرن ها، پارسیان موفق ترین و متحد ترین قوم در بین تمام اقوام کشور هزار طائفه هندوستان هستند. در دل این قوم فرزندی به دنیا آمد که پدرش وی را سام نام نهاد. وی فرزند پنجم خانواده بود و از همان کودکی استعدادی شکوفا از خود نشان می داد . پدرش همواره از او می خواست که مانند خودش پزشک شود. ولی سام در جواب می گفت: من یک پارسی هستم و مردان پارسی سپاهی گری را بر پیشه های دیگر ترجیح می دهند و من باید افسر شوم. در سال 1931 کمیته دانشگاه نظامی هند طرح ایجاد یک نیروی منظم نظامی را با جذب جوانان 18 تا 20 سال آغاز می کند. برای قبولی در این دانشگاه در سال 1932 کنکوری برگذار می شود که سام هرمز جمشید در آن جز 15 رتبه اول می گردد. وی بعنوان بخشی از اولین دانشجویان دانشگاه نظامی هند انتخاب می شود. در این دانشگاه فقط 22 نفر توانستند شرایط مدنظر خدمتی را به پایان برسانند که یکی از آنها سام بود. سام توانست در 1 فوریه 1935 با درجه ستوان دومی از این دانشکده فارغ التحصیل شود. در آن سال ها نیروهای هندی تازه آموزش دیده قبل از اعزام به یک واحد هندی، ابتدا به یک هنگ انگلیسی می پیوستند. در نتیجه سام به گردان دوم رویال اسکاتلندی مستقر در لاهور پیوست و بعد ها به هنگ دوازدهم مرزی مستقر در برمه اعزام شد. وی را بعلت تسلط بر چند زبان هندی و انگلیسی و ... بعنوان مترجم بکار گرفتند. سام هرمز در ایام جوانی سربازان هندی در جنگ برمه و مقابله با ژاپن در 1942 با آغاز حملات ژاپن به مناطق تحت سلطه انگلیس در جنوب شرق آسیا و نزدیکی آنها به شبه قاره هند خطر جدی اصلی ترین مستعمره امپراطوری بریتانیا را تهدید می کرد، در آن روز ها کمبود در تعداد افسران بیداد می کرد. تقدیر با سام همراه شده بود. وی در آنجا بعلت لیاقت بسیاری که از خود نشان میداد به درجه سرگردی موقت دست یافت. وی به آرزویش نزدیک شده بود و به فرماندهی هنگ "گورخا" رسیده بود. این هنگ همان هنگی است که ضد حملات علیه ارتش سلطنتی ژاپن را آغاز کرد. در طی نبرد بر سر تپه های پاگودا هنگ گورخا با یک ضد حمله شدید توانست نیروهای ژاپنی را پس بزند. به هنگ سام آسیب 50 درصدی وارد شده اما او به هدفش رسیده است. سام در این نبرد به شدت زخمی شد. سرلشکر دیوید کاوان فرمانده لشکر 17 پیاده با مشاهده نبرد و شجاعت هنگ گورخا با شتاب به سوی سام حرکت کرد و از ترس آنکه مبادا سام بمیرد مدال نظامی خود را به سام بست و گفت به یک فرد مرده نمی توان مدال نظامی داد! بعدها با انتشار این خبر در روزنامه لندن کسب مدال توسط سرگرد هندی رسمی شد. بدن مجروح سام به دست یک پزشک استرالیایی سپرده شد. پزشک با دیدن شدت جراحت، عمل را نپذیرفت ولی با تهدید هم رزم سام، بسوی او بازگشت و پرسید چه بر سرش آمده؟ در همان لحظات سام بهوش آمد و در پاسخ گفت یک قاطر به من لگد زده است. پزشک تحت تاثیر شوخ طبعی وی قرار گرفت و جان وی را نجات داد و هفت گلوله از ریه و کبد و کلیه های وی خارج کرد! بخش بزرگی از روده های وی برداشته شد. خطر از بیخ گوش سام عبور کرده بوده. در جنگ جهانی دوم سام هرمز در درگیری های متعددی شرکت کرد و در سال 1944 به درجه سرهنگ دومی نائل آمد. پس از تسلیم بی قید و شرط ژاپن وی سرپرست خلع سلاح 60هزار اسیر جنگی ژاپنی شد. وی چنان خوب از عهده مسئولیتش بر آمد که حتی یک گزارش بی انضباطی در اردوگاهش ثبت نشد. جهت مشاهده تصویر بزرگتر بر روی آن کلیک کنید با استقلال هندوستان در سال 1947، پاکستان هم برنامه ی استقلال خود را دنبال می کرد. سام هرمز که بعد جنگ دوره های جدیدی را گذرانده بود کمک شایانی به تشکیل ارتش هند جدید کرد. در همین گیر و دار در 22 اکتبر نیروهای پاکستانی به کشمیر نفوذ کرده و دومل و مظفر آباد را تسخیر کردند. فردای آن روز مهاراجا هاری سینگ، حاکم ایالت جامو و کشمیر از هند درخواست کمک کرد. صبح روز 27 اکتبر نیروهای هندی به منطقه اعزام شدند و شهر سیرناگر درست قبل از رسیدن نیروهای پاکستانی بدست نیروهای هندی افتاد. با آغاز ضد حملات هند، پاکستانی ها دچارصدمات جدی شدند. که در نهایت جنگ بدون نتیجه قطعی به پایان رسید.این جنگ ریشه ای بر دشمنی بی پایان هند و پاکستان شد. در سال ۱۹۶۱ که خطر تصرف «لاداخ» از سوی چین احساس می شد، سام هرمز جمشید در مقاله ای از سیاست های «کریشنا منون» وزیر دفاع وقت هند انتقاد کرد و علنا نوشت که منون از فنون نظامی بی اطلاع است یا سوءنیت دارد. به همین دلیل هنگامی که در سال ۱۹۶۲ نیروهای هندی در لاداخ از برابر چینیان گریختند او را مامور جبهه کردند و سام که درجه ژنرالی داشت در فرمانی خطاب به نظامیان تحت فرمان خود نوشت: می دانید که من یک پارسی ام و عقب نشینی در ذات ما گناه است. بنابراین، جز با دستور کتبی هرگونه عقب نشینی ممنوع است و مرتکب به دادگاه صحرایی فرستاده خواهد شد و تا من زنده باشم دستور عقب نشینی داده نخواهد شد. با همین فرمان، هندیان ایستادند و اراضی بیشتری را از دست ندادند.( پارارگراف از روزنامه اعتماد) این نبرد ها نشان دادند که باید نیروی نظامی قدرتمندی را در مقابل پاکستان و چین توسعه داد و البته هند در نتیجه ی آن به سرعت ارتشی بزرگ را فراهم کرد که اولین درگیری تمام عیار جدید آن در در 1965 و نبرد کشمیر رخ داد که با پیروزی قاطع هند همراه شد. نقشه ای از موجودیت پاکستان شرقی و محور های درگیری در 1970 اعتراضات بر سر خودمختاری پاکستان شرقی(بنگلادش) شدت گرفت. آن زمان بنگلادش بخشی از پاکستان بود. این سرزمین 1600 کیلومتر از خاک اصلی پاکستان فاصله داشت و پاکستان تمام تدارکاتش به این بخش از خاکش را از طریق دریا میرساند. با شدت گیری ناراضیتی و اعتراضات، پاکستان دست به ایجاد یک قحطی و فشار اقتصادی ساختگی زد تا شاید مردم این ناحیه زیر فشار ساکت شوند. اما این رفتار دولت پاکستان نتیجه عکس می دهد. پاکستانی ها تمام این اتفاقات را زیر سر هند می دانند. در مارس 1971 پاکستان یک کارزار شدید را برای مهار جدائی طلبان آغاز میکند. با اعزام تعداد زیادی نیروی امنیتی به پاکستانی شرقی یک حکومت پلیسی مخوف برقرار می شود. در نتیجه این تندروی، هزاران نفر از اهالی پاکستان شرقی جان خود را از دست می دهند. در این بین ده میلیون نفر به بنگال غربی پناهنده شدند. بنگال غربی تحت نفوذ هند قرار داشت. هند در آن سال ها با رکود اقتصادی دست و پنجه نرم می کرد و این تعداد پناهنده تیرخلاصی بر پیکرش بود. در نتیجه در هند تصمیم بر این گرفته شد که از تشکیل دولت مستقل بنگال حمایت شود. جنگ حتمی به نظر می رسید. بدبینی در بین طرفین به حد اعلای خود رسیده بود و همه حرف از جنگ می زدند. طی جلسه کابینه نخست وزیر ایندیرا گاندی از سام هرمز که آن روز ها ریاست ستاد ارتش را بر عهده داشت پرسید که آیا می شود هم اکنون با پاکستان وارد جنگ شد؟ سام پاسخ داد هم اکنون اکثر یگان ها در دیگر نقاط مستقر هستند و همچنین تعداد بسیار کمی تانک در منطقه مستقر است. وی همچنین به بارش های موسمی پیش رو اشاره کرد که تدارکات جنگ را ناممکن می کرد. وی پس از ترک جلسه درخواست استعفا داد که نخست وزیر آن را نپذیرفت و در عوض از اون مشاوره خواست. سام گفت اگر به من اجازه دهید تا جنگ را با شرایط خودم مدیریت کنم و تاریخ آغاز جنگ با من باشد می توانم پیروزی را برایتان به ارمغان بیاورم. گاندی موافقت کرد. پس از آن روز سام هرمز به دنبال برنامه ریزی استراتژی خود رفت. ارتش دست به مقدمه چینی های گسترده ای زد. هند دست به آموزش یک گروه بزرگ از شبه نظامیان ملی گرای بنگال زد. حدود سه تیپ از نیرو ها آموزش دیدند و 75هزار نفر هم مسلح شدند. این نیرو ها وظیفه ی اجرای عملیات پارتیزانی و آزار دادن نیروهای پاکستانی را بر عهده داشتند که در ابتدای جنگ بصورت موثر مورد استفاده قرار گرفتند. تعداد زیادی از یگان ها به منطقه منتقل شدند. پاکستانی ها در 3 دسامبر 1971 با مشاهده تحرکات هند که جنگ را حتمی می دیدند دست به اجرای یک حمله پیش دستانه زدند. پاکستان به تقلید از اسرائیل دست به حمله هوایی گسترده علیه 11 پایگاه غربی هند زد با این تفاوت که بر خلاف روند جنگ شش روزه، نتوانست به نیروی هوایی هند آسیب جدی وارد کند. روز بعد نیروی هوایی و دریایی هند عملیات گسترده ای را در دو جبهه شرقی و غربی آغاز کرد. هند با یک حمله شبانه دریایی با قایق های اوسا چند کشتی نظامی و غیر نظامی مستقر در کراچی را مورد هدف قرار داد. ناوهای هواپیمابر هندی نقش پر رنگی در پیروزی دریایی و اجرای محاصره ی پاکستان شرقی داشتند. اوضاع در پاکستان شرقی برای دولت مرکزی رو به وخامت می رفت. نیروی دریایی هند بنگلادش را محاصره کرده بودند و بدین طریق تنها راه ارتباطی پاکستان با پاکستان شرقی بسته شد. بخش بزرگی از شناور های پاکستان مستقر در بنگلادش مورد هدف قرار گرفتند. نیروی دریایی پاکستان به کل فلج شده بود. نیروی هوایی هند هم در طی آن چند روز چهار هزار سورتی پرواز انجام داد. این تعداد حمله هوایی در آن روز ها کم نظیر بود. در نتیجه حملات وحشتناک نیروی هوایی هند، دشمن بر روی زمین کاملا فلج شد. پاکستان سعی در باز کردن جبهه ای جدید در کشمیر کرد که نتیجه ای نگرفت. جنگ برای پاکستان فاجعه بار بود. پاکستان این بار هم آغاز گر جنگ بود اما به کل آبروی خود را از دست می داد. با قطعنامه سازمان ملل نیروهای دوطرف موظف بر اجرای آتش بس و بازگشت نیروهایشان به مرزها شدند. اما پاکستان برای همیشه پاکستان شرقی را از دست داد. این جنگ یک موفقیت بسیار بزرگ در کارنامه سام هرمز جمشید منکشا بود. اولین پیام رادیویی منکشا در 9 دسامبر 1971 به سربازان پاکستانی: "نیروهای هندی شما را محاصره کرده اند. نیروی هوایی شما نابود شده است. شما هیچ امیدی به کمک آنها ندارید. بنادر مسدود شده اند. هیچ کس از دریا نمی تواند به شما برسد. شما کیش مات شده اید. همه ی مردم آماده انتقام ظلمی هستند که شما مرتکب شده اید. چرا می خواهید زندگی تان را هدر دهید؟ آیا شما نمی خواهید به خانه و نزد فرزندانتان بروید؟ وقت را از دست ندهید و سلاحتان را بر زمین بگذارید. زمین گذاشتن سلاح شما مایه شرمساری نیست." لحظه تسلیم درنهایت بعد روز ها جنگ در 16 دسامبر 1971 تسلیم نامه رسمی توسط سپهبد امیر عبدالله خان نیازی امضا شد و جنگ سوم هند و پاکستان به پایان رسید. سام هرمز دستور منع غارت و تجاوز را داد و بر لزوم حفظ احترام و دوری از بیگم ها (زنان به زبان هندی) تاکید کرد. همه سربازان سام را می شناختند و می دانستند که نمی توانند از دستوراتش سر پیچی کنند. از طرف سام جمله ای نقل شده که خطاب به سربازان گفته: وقتی یک زن مسلمان را می بینید، دستان خود را در جیب بگذارید و به سام فکر کنید! رفتار سام هرمز آنقدر با اسرا خوب بود که به نماد دلسوزی در برابر اسرا تبدیل شد. او برای اسرا قرآن تهیه می کند. می گذارد مراسم های خود را بر گذار کنند و تبادل نامه با خانواده هایشان انجام میدهد. نیروهای هندی با پرچم هندوستان در بنگلادش . .پس از جنگ گاندی تصمیم گرفت که به وی درجه فیلد مارشالی بدهد ولی با مخالفت باقی نظامیان همراه شد. سام در 1972 بازنشسته می شد با این حال دوره خدمت وی 6 ماه دیگر تمدید گردید. در نهایت در 1 ژانویه 1973 وی به درجه فیلد مارشال ارتقاء یافت. فیلد مارشال سام هرمز پس از قریب به چهار دهه فعالیت در 15 ژانویه 1973 از خدمت فعال بازنشسته شد. پس از خدمت به استادی دانشکده ی افسری پرداخت. در دوران پسا خدمت شدیدا مورد هجمه ی جریانات رقیب و برخی همکاران سابق قرار گرفت. عده ای وی را نژاد پرست و حتی ضد یهود نام نهادند. با این حواشی کمی از ارزش های این اسطوره نظامی نادیده گرفته شد. وی با اینکه فیلد مارشال بود اما حقوق کامل دریافت نمی کرد. در سال 2007 پس از 30 سال در دوره ریاست جمهوری عبدالکلام 13 میلیون پوند به او اعطا شد که جبران حقوق معوقه اش در این سال ها باشد. فیلد مارشال سام هرمز جمشید منکشا در ساعت 12:30 روز 27 ژانویه 2008 بر اثر بیماری ذات الریه درگذشت. آخرین جمله ای که از وی شنیده شد، این بود: "من خوبم " وی در مجاورت قبر همسرش در قبرستان پارسیان اوتی به خاک سپرده شد. از او دو دختر و سه نوه به یادگار مانده است. پرتره ای از فیلد مارشال سام هرمز جمشید منکشا آخرین سردار پارسی نویسنده: Navard پیوست: این مقاله اولین نوشتار با جزئیاتی است که در رابطه فیلد مارشال سام هرمز جمشید منکشا در وب پارسی نوشته شده است. این مطلب برای انجمن military.ir تهیه شده و هر گونه برداشت از آن با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است. منبع: 1-روزنامه اعتماد مورخ ۱۳۸۵/۰۴/۱۰ 2 - کتاب صد جنگ بزرگ تاریخ(علی غفوری) 3- https://en.wikipedia.org/wiki/Sam_Manekshaw 4-
-
1 پسندیده شدهرسیدید به مشکل اصلی جمهوری اسلامی ایران: دیپلماسی غیر حرفه ایی فشل و شعاری که به نفع همه بود الا ایران .چه دیپلماسی خارجی چه عمومی چه نظامی ...لزومی نداره از موشکی که برد بیش از۲۰۰۰کیلومتر داره رونمایی میکنی تو بوق کرنا بکنی که برای زدن فلان کشور هست برد ۲۰۰۰خودش گویای همه چیزه آیا کره جنوبی رو موشکاش مرگ بر کره شمالی مینویسه؟؟ کافیه به مسئولین توصیه بشه یه چند سال حرف نزنن تا ایران از صدر اخبار خارج بشه
-
1 پسندیده شدهبا تایید فرمایش شما، ولی در نبود شفافیت و تبلیغات حرفه ای، این افشاگری ها روی افکار عمومی و خود ماها تاثیر مثبت داره و قوت قلبه
-
1 پسندیده شدهخوب مکان این تاسیسات ظاهرا شناسایی شد روستای نجم اباد نزدیکی شیراز 29°34'30.1"N 52°22'14.8"E کار ساخت ساز این تاسیسات اواخر 2016 شروع شد منبع اسراییلی ها بخوبی از اوسینت استفاده می کند تاثیر گذاری بسیار خوبی توانستن بگذارند اکثر اخبار کانالیزه شده توسط اینها و خودشون شدن منبع خبر و تحلیل البته نزدیک دانشگاه زرهی شیراز یک سایت موشکیه 29.68°N, 52.57°E https://www.nti.org/analysis/articles/middle-east-missile-mania-its-not-just-iran/ پی نوشت : به لطف هموطنان همیشه در صحنه ظاهرا اسم ان منطقه نظامی پدافند هوایی سپاه-گروه چهارم کُمِیل
-
1 پسندیده شدهیک فتوشاپ سمی حقیقت اینه که پارسیان هند ۱۲۰۰ سال که از ایران رفتند. وضعیت اینا مشابه وضعیت مردم کورد سوریه و عراق و مردم دیاربکر و باکو و گنجه و سمرقند و بخارا و هرات و .... است. ولی خب اینا اینقدر غیرتمندند که همیشه دست هم وطناشونو گرفتن. یک مرتبه زمان ناصرالدین شاه و حالا هم زمان کرونا! حتما در اخبار خوندید که یک شرکت از پارسیان هند به ایران داروی کرونا رو میده در حالی که هیچ کشوری این کارو نمیکنه! کاش همه ایرانیان سابقی که جدا شدن و ایرانیان درون این مرز و بوم این اصالت رو داشتند. شخص فیلد مارشال سام هرمز با محمد رضا پهلوی هم حتی صحبت کرد و در آن نصیحت های ارزنده ای کرد ولی خب پهلوی دوم زیاد جدی نگرفت...
-
1 پسندیده شدهبا سلام این تاپیک مال زمانی هست که بنده هنوز اکانت گالری نداشتم و نمیتونستم که هیچ عکسی در تاپیک قرار بدم. دیشب قصد داشتم که تعدادی عکس در این تاپیک قرار بدم که متأسفانه کل مطالب تاپیک پاک شدند. ولی با کمک برادر واریور مجددا بازیابی شدند. پس از بازیابی مجدد ، تعدادی عکس در تاپیک قرار گرفت که امیدوارم به بهتر شدن فضای تاپیک کمک کرده باشه.
-
1 پسندیده شدهسلام علیکم خوب ، به سلامتی ، همسایه غربی بسیار عزیز ما هم بتدریج یک سرو سامانی به نیروی هوایی خودش دارد می دهد و به قول مولوی : هفت شهر عشق را عطّار گشت --- ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم پی نوشت : چقدر عجیب هست که تاریخ مجدداً دارد تکرار می شود تحویل نخستین میراژ اف- یک نیروی هوایی عراق ، رجیستر 4012 2- این مطلب در این تاپیک به یادگار خواهد ماند و خواهیم دید که همین عراق ، زمانی که مجدداً مسلح شود ، باز به مانند دهه هشتاد میلادی ، عصبیت عربی اش مجدداً گُل کرده و بازهم برای ما دردسر درست خواهد نمود ( اگر سن یک عده ای خاص کفایت کند ، قادسیه صدام را به یاد بیاورند ) و خوب ، طبیعی است که در آن زمان نامعلوم ، ( با وضعیت و روند فعلی ) دیگر یک نیروی هوایی پا به رکاب وجود ندارد که به مانند شهریور 1359 ، یک سیلی محکم را نثار حضرات کند . ( این پاراگرف صرفاً برای یک عده معدود که غرور جوانی آنها ، فرصت مطالعه گذشته را از آنها سلب کرده ارائه شد )
-
1 پسندیده شدهبا سلام ضمن تشکر از فرموده های جنابعالی با این وصف، شاید برای این بخش از فرموده شما ، یاد آوری سخنرانی حضرت امام ( ره) در مورخه 20 آذر 1363 و به مناسبت میلاد حضرت رسول اکرم (ص) و ولادت امام جعفر صادق (ع) در جمع مسئولان وقت ، روشن کننده ماجرا باشد . این راهبرد را نه فرمانده محترم وقت سپاه ، بلکه حضرت امام (ره) بیان فرمودند . http://farsi.rouhollah.ir/library/sahifeh?volume=19&tid=59 ، حالا سئوال اینجاست در بازه زمانی که این راهبرد مطرح شد ، وضعیت ما به چه شکل بود و اینکه در آخرین ماه های دفاع مقدس وضعیت به چه شکلی بود . بنابراین در تحلیل شعار " جنگ جنگ تا پیروزی " باید یک مقدار با دقت نظر بیشتری مورد بررسی قرار گیرد. چنانکه شعار جانشین حضرت امام (ره ) در جنگ ، " جناب آقای هاشمی رفسنجانی " و تاکید بر راهبرد " جنگ جنگ تا یک پیروزی " هم مشکلات خاص خودش را داشت و می بایست تبعات آن هم مورد بررسی قرار گیرد . یک مرتبه هم در همین تاپیک خدمت دوستان عرض کردم ، به گفته فرمانده وقت سپاه ، ما در حوزه برنامه ریزی راهبردی بود که دچار مشکل شدیم و این مساله بطور مستقیم با وضعیت داخلی ما در همان زمان ارتباط دارد ( "موقتاً" از کمبودهای لجستیکی و سخت افزاری که بسیار هم اهمیت دارند ، صرف نظر می کنیم ، هرچند این مساله نیازمند واکاوی بیشتر و دقیق تر هست و در جای خودش باید بررسی شود ) . به نظرم شرایط سیاسی داخلی بعد از فتح خرمشهر ، پیچیده تر از آنی هست که بشود به سادگی از آن عبور کرد و تاثیر آن را بر عملکرد ارتش و سپاه و نتیجه ای که در تیر 1367 بدست آمد ، نادیده گرفت . البته بر اساس اطلاعات منتشره از سوی قرارگاه عملیاتی سپاه در خلیج پارس ( قرارگاه نوح نبی ) و مندرجات جزوه " اگر من بودم ، می زدم " این فرمان مستقیم حضرت امام (ره) بود که سپاه وارد خلیج پارس شد . ( هر چند عده ای هم ممکن هست براین عقیده باشند که مشاوره فرمانده سپاه به حضرت امام (ره) موجب صدور چنین دستوری شد . با توجه به اینکه به صورتجلسات قبل از این سخنرانی در جمع فرماندهان سپاه دسترسی نداریم ، نمی شود به ضرس قاطع اظهار نظر کرد ) حتی در همان زمان بحثهای زیادی براینکه آیا توان رزمی سپاه اجازه چنین کاری را می دهد یا خیر ، پیش آمد و توجه به این نکته که شاید بلحاظ منطق نظامی و مقایسه توان نظامی ما و ایالات متحده ، صدور این دستور قدری عجیب بشمار می رفت ، با این حال به نظر جنابعالی ، منفعل بودن ما در برابر ایالات متحده و در زمانی که این کشور عملاً به نفع عراق وارد جنگ شده بود و به همین دلیل بخشی از توان رزم سپاه و ارتش که می بایست در جنوب ، با عراق مقابله می کرد ، در حوزه عملیاتی شمال خلیج پارس و تنگه هرمز مستقر شده بود که صراحتاً تقسیم توان رزمی ما را بدنبال داشت ، چه منافعی برای ما در برداشت ؟؟ بطور مشخص ، منطق نظامی حکم می کرد که نباید چنین اتفاقی می افتاد (درگیری با ایالات متحده در حالی که با عراق در حال جنگ بودیم ) ولی سئوال اینجاست که اگر عکس العمل نشان نمی دادیم ، چه کاری می بایست انجام می شد ؟؟؟ آیا باید اجازه می دادیم که لجستیک عراق در کنار مسیر " بندر عقبه " از تنگه هرمز هم عبور می کرد ؟؟؟ ( با توجه به این نکته که ماموریت اسکورت شناورهای عبوری را ایالات متحده بر عهده داشت و بطور مشخص بخشی این شناورها، حامل کمکهای نظامی به عراق بودند تا جایی که گفته می شود حتی دو فروند شناور موشک انداز هم از همین طریق به عراق تحویل داده شده است ) البته مستندات در این زمینه بسیار هست و زمان اندک ، با این وصف ،به نظرم پیروزی و شکست در دفاع مقدس را باید در دراز مدت بررسی کرد و نه در یک مدت مشخص و محدود . شرایط ما در تیر 1367 ، برآیند وضعیت و عملکرد ها از شهریور 1359 تا زمان فوق الذکر هست و باید ضمن پرداختن به جزییات ( سال به سال و عملیات به عملیات ) ، " مجموع" را در نظر داشت . پیشنهاد هم می شود که ماوقع در ظرف زمانی خودش بررسی شود که نتایج به حقیقت نزدیکتر خواهد بود . پی نوشت : 1- البته این پاراگراف ، خطاب به جنابعالی نیست . بعضی دفاع مقدس را براساس بغض نسبت به برخی نهادها ، تحلیل و تفسیر می کنند که بطور مشخص مسیرشان مستقیماً به ترکستان هست . ما در دفاع مقدس با فراز و نشیبهای متعددی مواجه بودیم که مشخصاً ، موفقیتها ناشی از عملکرد صحیح و عدم الفتح ها هم ناشی از عملکرد و برآورد نادرست بود ( مقایسه شرایط و بیلان ما در والفجر8 و کربلای4 ) که طبیعت هر جنگی است . مهم اینجاست که با گذشت سالها از این شرایط ، یک برآورد درست از مجموع شرایط داشته باشیم تا نواقص و برآوردهای اشتباه و شکستهای ناشی از آن ، تکرار نشود والا با کینه ورزی به x و y، نه تنها مشکلات حل نمی شود ، بلکه صرفاً به اختلافات دامن زده و آن را عمیق تر می کند (آفتی که گریبان ما را گرفته است ) 2- ای کاش می شد برخی مطالب را صریحاً در فضای وب مطرح کرد . با این حال ، شاید بررسی برخی نکات ، از جمله گفتگوی جالب توجهی که میان جناب هاشمی رفسنجانی و شهید بزرگوار ، سردار سرلشکر پاسدار ، احمد کاظمی در آخرین روزهای جنگ رد و بدل شد ، بیان کننده وضعیت واقعی و حقیقی شرایط ما در سال 1367 باشد . 3- و آخرین نکته اینکه ، این شهید عزیز در زمان تصدی فرماندهی نیروی هوایی سپاه ، نقل به مضمون چنین گفتند " اگر تجهیزاتی که سپاه امروز در اختیار دارد ، در زمان دفاع مقدس در اختیار داشت ، شاید تلفات انسانی کمتری متحمل می شدیم .
-
1 پسندیده شدهدر ادامه این تاپیک ، نگاهی می اندازیم به سخنرانی سردار نقدی در خصوص شهید نوجوان مرحمت بالا زاده [aparat]http://www.aparat.com/v/73N0D[/aparat] http://www.aparat.com/v/73N0D
-
1 پسندیده شدهبا سلام حداقل در این زمان ، کاری به درست یا غلط بودن استراتژی روسها ندارم ، چون صرفا" زمان مشخص کننده نتیجه خواهد بود ، مثل چچن اما ، تمامی جمهوری های جنوب و جنوب غربی روسیه و کشورهای همجوار آن ، در چهارچوب " خارج نزدیک " روسها قرار می گیرند و هر گونه دست اندازی به این حوزه ، واکنش جدی روسها را ، حتی به قیمت فدا کردن روابط با غرب و اتحادیه اروپا ، در پی خواهد داشت . چه کسی تصور می کرد ، روسها بلافاصله پس از فروپاشی ، با تحمل تلفات و اجرای تاکتیکهای خشونت بار و کشتار نظامی و غیر نظامی ، از جدایی چچن جلوگیری کنند ؟؟ پس ، هر کسی که فکر کند ، " خرس شمال" ، به راحتی کوتاه می آید ، اشتباه مهلکی را مرتکب شده ، آن هم در شرایطی که از دست رفتن اوکراین ، مساوی با از دست رفتن موقعیت دفاعی مسکو .
-
1 پسندیده شدهحاشیه ای بر پایتخت مقاومت: بعد از انتخاب دزفول بعنوان پایتخت مقاومت ایران اسلامی؛ جناب آقای سید خلف موسوی شهردار اهواز به این انتخاب اعتراض کردند و گفتند که شاید میشد که شهر دیگری را (مثلا اهواز) به این عنوان پایتخت مقاومت نام نهاد. متن زیر جوابیه ای است که یکی از شهروندان دزفول در فضای مجازی منتشر کردند که فارغ از جهت گیری ها و ... بنده تصمیم گرفتم تا با انتشار این متن ، شرایط آن روزها و حال و هوای دزفول آن روزها را برای نسل جدیدی که کمتر با آن حال و هوا آشنائی دارند، ترسیم کنم. کدام شهربه عنوان پایتخت مقاومت ایران؟ حضور آقای سید خلف موسوی شهردار محترم اهواز با سلام و احترام در مورد صحبت هایی که راجع به نامگذاری شهر اهواز به عنوان پایتخت مقاومت ایران اسلامی بیان کرده اید قبل از پیگیری های شما از طریق مرکز، چند سئوال مطرح است که لطفا به آنها پاسخ دهید. 1 – بفرمایید در طول دفاع مقدس برای چه شهری جهت حماسه سازی های رزمندگان و خانواده های مظلومش لوح تقدیر صادر شده است؟ سردار سرلشکر فیروز آبادی طی یک مراسم خاص از طرف دولت به کدام شهر تقدیم کرده است؟ 2 – بفرمایید در طول دفاع مقدس چه شهری آماج بیشترین موشک های دوربرد و زمین به زمین با طول 12 و نه و سه متر قرار گرفته است؟ به طوری که در شهر، تقریبا هیچ جای سالمی برایش باقی نمانده بود؟ (176 موشک اسکات بی، که اکثرا با طول دوازده متر و وزن 500 کیلوگرم مواد منفجره بوده است) 3 – بفرمایید کدام شهر در طول دفاع مقدس با وجود بیشترین حملات موشکی و به شهادت رسیدن خیل عزیزان و خانواده های مظلومش، از شهر خارج نشدند و همیشه حامی بی نظیر رزمندگان اسلام بودند؟ 4 – بفرمایید خانواده های آریان پور با 23 شهید، سید عطاری با 11 شهید، خوشروانی با 10 شهید و مفقود، بهبود 8 شهید، بهرک 8 شهید، بابا خان زاده هشت شهید، زاده شیر7 شهید، سعادتی نسب 5 شهید، سبز علی حسن نژاد 6 شهید، سازش 8 شهید، خلف نوره 8 شهید، شجاعی 5 شهید، پیرمند 8 شهید و ده ها خانواده ی دیگر که نامشان خاطرم نیست و در این نوشتار شرمنده ی همه ی آنها شده ام، از کدام شهر هستند؟ آیا شما چنین سابقه ای در سایر شهرها سراغ دارید؟ آیا می دانید که بعد از این همه ماتم و مصیبت برای این خانواده ها با کمال تعجب باز در شهر ماندند و مقاومت کردند؟ آیا جایی به عنوان نمونه سراغ دارید؟ 5 – بفرمایید:چرا هنگام حملات موشکی، الف، همیشه این شهر بود؟ * (رجوع به پی نوشت ) چرا این شهر برای صدام جنایتکار این همه مهم بود؟ مگر این شهر با او چه کرده بود؟ چرا جاهایی دیگر این قدر مورد نفرت او نبود و یا کمتر بود؟ 6 – بفرمایید کدام شهر است که در ابتدای جنگ، خود یک لشکر را تشکیل داد(به قول سرلشکر شهید احمد سوداگر). مگر جمعیت این شهر در زمان دفاع مقدس چند هزار نفر بوده است؟ چند درصد جوانان برومند این شهر رزمنده بوده اند؟ آیا نمونه ای سراغ دارید؟ 7 – بفرمایید کدام شهر است که در ابتدای جنگ، در حالی که مزدوران عراقی در چند کیلومتری او مستقر بوده اند، علاوه بر صف کشی در مقابل متجاوزان در مرزهای خود، مابقی نیروهایش در خرمشهر، سوسنگرد، بستان و…. جان فشانی کرده و ده ها شهید و مجروح و جانباز تقدیم اسلام و ایران عزیز کرده است؟ 8 – بفرمایید کدام شهر است که تمام خانواده هایش صدرصد در گیر جنگ بوده و اکثر منازل بر اثر انواع بمباران، توپخانه، خمپاره و موشک مورد حمله و ویرانی بوده است و طبیعتا می بایستی تمام آنها از شهر مهاجرت می کردند، چرا این همه، گردان رزمی و مکانیزه تحویل جنگ بدهد به طوری که در تمام عملیات های مهم و سرنوشت ساز بچه های دزفول خط شکن و یا حداقل بسیار سرنوشت ساز بوده اند؟ باز می گویم نسبت جمعیت را ببینید؟ و سئوال مهمتر این که چرا دزفول با وجود این همه حملات وحشیانه تا آخر جنگ در خانه ها و منازل، تلفات انسانی داشته است؟ دلیل این تلفات جانی، تا آخر جنگ چه بوده است؟ آیا جایی را به عنوان نمونه می توانید بگویید؟ 9 – بفرمایید آیا پیر و مراد این شهر را می شناسید که در طول دوران حیاتش در جنگ هرگز شهر را ترک نکرد و دائم حرفش این بود که: من هرگز این شهر را ترک نمی کنم و می گفت: من خاک پای رزمندگان را طوطیای چشمانم می کنم. عظمت حضرت آیه الله قاضی را که فراموش نکرده اید؟ 10 – بفرمایید کدام شهر 150000 هزار نفری است(کم و بیش در زمان جنگ) که 2600 شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرده است؟ نسبت شهدا به جمعیت را محاسبه بفرمایید؟ به چه نتیجه ای می رسید؟ آقای سید خلف موسوی، نمونه هایی که نوشته ام، مشت نمونه خروار است. این ها برخی از موارد انتخاب پایتخت مقاومت ایران اسلامی است. کمی منصف باشید. شما خوب می دانید که منظور من کدام شهر است؟ بله، شهر زخم خورده از آماج حملات وحشیانه و ناجوانمردانه ی صدام، شهر 2600 شهید و پایتخت مقاومت ایران. دزفول قهرمان را می گویم شما که این شهر را خوب می شناسید. چرا خود را به غفلت می زنید. افتخارات دزفول در تاریخ دفاع مقدس همیشه برجسته و نورانی است و با این نامهربانی ها هم پاک نمی شود. یکی از بزرگان شهر می فرمود: من ایامی را در دزفول دیده ام که: در یک روز، به دزفول موشک زده در همان زمان اجساد را از زیر آوار خارج می کردند و از سوی دیگر تشییع و خاک سپاری می کردند در همان روز تشییع و دفن جنازه ی شهدای رزمنده های جبهه بوده و در همان روز هم اعزام نیرو از کنار خرابه های موشکی به جبهه های جنگ داشته ایم. این صحنه را برای خود خوب مجسم کنید، در کجای ایران، مانند دزفول را سراغ دارید که این چنین صحنه ی حماسی را خلق کند؟ منبع: http://rayehe5.ir/%DA%A9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B4%D9%87%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%B9%D9%86%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%AE%D8%AA-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%88%D9%85%D8%AA-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%9F/ پ.ن : * شهر الف : ظاهرا در زمان جنگ، ارتش صدام جدولی را منتشر میکرده که شهرهائی که می بایست بمباران یا موشکباران شوند؛ در آن قید می شده است. با اینکه این جدول همیشه بر اساس حروف الفباء تنظیم میشده؛ اما همیشه یک استثناء وجود داشته و آن هم نام دزفول بعنوان شهر اول لیست (ردیف الف) همیشه باقی مانده است.
-
1 پسندیده شدهبا سلام ضمن تشکر از توجه جنابعالی پاسخ به پرسش شما نیاز به یک تاپیک در مورد علم لجستیک ( آماد و پشتیبانی ) خواهد داشت . اینکه اساسا" ما درحوزه علوم نظامی به چه چیزی لجستیک می گوییم . به نظر من حتی می توان ادعا نمود که 95 درصد یک عملیات نظامی ، لجستیک آن محسوب می گردد و فقط 5 درصد را می توان به عملیات رزمی در صحنه نبرد اختصاص داد . مثلا" در جریان عملیات " گالیپولی " در جنگ جهانی اول ، یکی ازدلایل عدم موفقیت این عملیات ، این بود که نیروی دریایی بریتانیا نتوانست در نحوه چینش تجهیزات در شناورهای باری و لجستیکی پیش بینی مناسبی به عمل آورد و زمانی متوجه این مساله گردید که کار از کار گذشته بود . اما در زمینه عملیات طوفان صحرا خدمت جنابعالی باید عرض کنم که ، ( اگر اشتباه نکنم ) صدام با اجرای یک تک زرهی به منطقه " الخفجی " ، در کنار برهم زدن تمرکز نیروهای ائتلاف ، قصد داشت تا با ادامه دادن تهاجم وبا دراختیار گرفتن بنادرعربستان در جنوب خلیج فارس ، به خیال خود، جلوی سیل عظیم نیروهای در حال اعزام ایالات متحده را بگیرد که موفق نشد . شاید تایید این مدعا ،در یکی از نامه های صدام به هاشمی رفسنجانی که برای پذیرش قطعنامه 598 ارسال شده بود ، موجود باشد ، چرا که صدام در این نامه به مرز1800 کیلومتری دریایی اشاره کرده بود که این مفهوم نشان دهنده این مساله است که وی قصد داشت تا تمامی بخش شرقی عربستان را به تصرف درآورد و چنانکه می دانید بنادر اصلی نفتی عربستان در نوار ساحلی شرقی این کشور قرار دارند . ایالات متحده برای ارسال تجهیزات ، نفرات و .... از پایگاه های زیر استفاده می نمود : پایگاه های موجود در خاک ایالات متحده : taccoma afb ایالت وایومینگ travis afb ایالت کالیفرنیا san diego ایالت کالیفرنیا kelly afb ایالت تگزاس tinker afb ایالت اوکلاهما little rock ایالت آریزونا و...... بیشتر از 25 پایگاه هوایی پایگاه های موجود در اروپا : پایگاه هوایی رانماین / رامشتاین / مانهایم در آلمان غربی زاراگوزا / روتا در اسپانیا لیوورنو /سیگونیلا در سیسیل ، ایتالیا مقصد پرنده های ترابری تاکتیکی و ترابری راهبردی نظیر سی-130/ سی-141/سی-5و.... پایگاه های زیر بودند : پایگاه هوایی کینگ فیصل / کینگ خالد /کینگ فهد / جده /و بیشتر از 15 پایگاه هوایی در آسیای جنوب غربی بشمار می آمد . بعنوان مثال ، در سازمان رزم ارتش ایالات متحده و براساس آیین نامه رزمی FM-101-5-1 ، درجه بندی ارسال محموله های نظامی بر اساس اولویت ، بشرح ذیل خواهد بود : در نهایت قانون اساسی طراحی عملیات های تهاجمی و همچنین انگیزه اصلی از ایجاد اسکادرانهای ترابری تاکتیکی و ترابری راهبردی : رسیدن به جبهه ( منطقه درگیری ) نیمی از پیروزی است ژنرال هاینز گودریان
-
1 پسندیده شده[quote name='battlefield' timestamp='1407218993' post='399088'] به نظرم این بیشتر شبیه عقده گشایی سیاسی تا خاطرات جنگ ؟!!! [/quote] جناب battlefield عزیز ، چرا ما ایرانی ها اینقدر عادت داریم تا همه مسائل را به سیاست وصل کنیم ؟؟؟؟؟؟ اگر بخواهیم نسبت همه مسائل اینگونه نگاه کنیم ، پس باید به همه چیز و همه کس شک کرد و این مساله در درازمدت موجب آنارشی و هرج و مرج می شود . برادر عزیز عقده گشایی کجا بود ؟؟؟؟؟؟ حداقل به نظر بنده 70 درصد صحبتهای این بنده خدا درست و منطقی است ، چون خود بنده البته به صورتی متفاوت با این شکل مسائل روبرو بودم و هستم . این صحبتها نه عقده گشایی است و نه مساله سیاسی ، بخش عمده ای از این مطالب واقعیتهایی است که نادیده گرفته می شود و این مساله یک زنگ خطر بسیار بلند برای حضرات مسئول بشمار می رود ، چرا که وقتی با کسانی که با توجه به تخصص ها و ..... و در حالی که می توانستند بهترین شرایط زندگی را در سایر نقاط جهان داشته باشند ، با ایثار هرچه تمام تر 8 سال تمام یعنی 2920 روز ، برای دفاع از بنده و شما در سخت ترین شرایط ، برای اینکه فاجعه ای به مانند ترکمانچای و گلستان اتفاق نیافتد ، ایستادگی کردند ( فرقی هم نمی کند ، سپاه یا ارتش ) ، حالا کمترین کاری که می شود برای این عزیزان انجام داد ، حفظ کرامت و رسیدگی و استفاده از تجربه انهاست ، ولی الان با این عزیزان ( ارتشی یا سپاهی ) چه برخوردی می شود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا که این عزیزان برای ثبت در تاریخ اینقدر معرفت داشتند که تجارب خودشان را مکتوب کنند و واقعیت ها را صرف نظر از مسائل حاشیه ای مطرح می کنند ، واقعیت ها تبدیل به عقده گشایی سیاسی می شود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ والا انصاف هم خوب چیزی است . این سطور هم نه به خاطر تعصب روی دوستان ارتشی است و نه عزیزان سپاه ، صرفا" اعتقاد بنده برای دفاع از واقعیت های 8 سال دفاع مقدس است که متاسفانه این دوره پر افتخار یا توسط دوستان عزیز در سپاه در حال مصادره شدن هست و بازهم متاسفانه برخی در ارتش درصدد هستند تا زحمات سپاه را مصادره کنند . این واقعیت تلخی است که تا زمانی که ما به دیده انصاف به این دوران پر افتخار نگاه نکنیم ، در دراز مدت موجب کمرنگ شده ارزشهای والایی است که جنگ ایران و عراق در نزد ما ایرانی ها تبدیل به 8 سال دفاع مقدس شده است . والسلام من التبع الهدی
-
1 پسندیده شده[b]بخش سوم : جنگ ، اولین سانحه[/b] در 17/7/59 با یک فروند کبرا برای اجرای ماموریتی به کرمانشاه رفتم ، از همان ابتدا شخص بود هماهنگی لازم وجود ندارد . معلوم نبود من با یک فروند هلی کوپتر ، چه تاثیری در کارایی گروه کرمانشاه دارم ؟ از لحظه ورود به پایگاه با مشکلی مواجه شدم که از رفتن به آنجا پشیمان شدم. خلبانهای گروه کرمانشاه ، آنچنان با هم منسجم و رفیق بودند که برای اجرای ماموریتها ، فرد غریبه را به خود راه نمی دادند . برای من هم که در گروه خود دارای جایگاه و احترام ویژهای بودم ، این برخورد ها به معنای بدترین بی احترامی بود . یکی دو روز این وضع را تحمل کردم ، اما سرانجام به سراغ سرهنگ قانع فرمانده پایگاه رفتم و گفتم : اینجا چه خبره ، من از اصفهان برای کمک اومدم ، حالا دارن من رو به بازی می گیرند . یک روز می گن برو کرمانشاه ، روز بعد ایلام . خودتون می دونید که توی گروه خودم تا وقتی که من هستم خلبانهای کبری جرات عرض اندام ندارند ، اما اینجا معلوم نیست چه خبره ، شدم مثل بوف کور ! سرهنگ مرا با خود به ایلام برد و تلاش کرد ضمن شناسایی من به بچهها ، آنها را به همکاری با من دعوت کند ، اما کار به جایی نرسید و با برگشتن او به کرمانشاه ، روزگار تلخم از سر گرفته شد. اواخر مهرماه 1359 برای ماموریتی دوباره به ایلام رفتم ، احمد کشوری فرمانده گروه ایلام بود . نه من و نه او هیچ کدام شناختی از هم نداشتیم و فقط می دانستیم خلبان کبرا هستیم . فضل الله مشهدی یکی از اساتید خلبان مرکز آموزش معاون وی بود ، او مرا خوب میشناخت و با اخلاقم آشنا بود. همان روز اول متوجه شدم ، احمد و فضلالله هر روز عصر به استانداری می روند و ساعاتی بعد با اطلاعاتی که از وضعیت دشمن می گیرند ، باز می گردند. بعد بدون آنکه چیزی به کسی بگویند ،تیم آتش را به سلیقه خودشان می چینندو به منطقه عملیاتی میروند. فقط خودشان می دانستند ، مسیر رفت و برگشت از کجاست . این روش برای کار تیمی مناسب نبود و می توانست خطر ساز باشد . بنابراین در فرصتی مناسب اشکال کار را با آنها در میان گذاشتم . کشوری برخورد مناسبی نکرد و کارمان به مجادله کشید . به او گفتم : مرد حسابی این چه روشیه پیش گرفتی ؟ چرا اطلاعات را بین خلبانها مطرح نمی کنی ؟ اگه کسی بین راه دچار سانحه شد یا فرود اضطراری کرد ، نمی دونه کجاست و از چه راهی باید برگرده . شما فکر کردید فقط خودتون نقطه اطمینان و اعتماد مملکت هستید و بقیه ستون پنجماند؟ گرچه با این اتفاق اخلاقها به هم ریخت و قدی تنها شدم . اما تا حدی موثر واقع شد و هر دور روش کارشان را تغییر دادند. یکی از این تغییرات استفاده از من به عنوان فرمانده تیم عملیات بود که روز بعد در اولین اقدام با دو تیم سنگین به سوی نیروهای عراقی یورش بردیم. من و فضلالله با هم پرواز می کردیم و تیم خودمان را داشتیم ، کشوری هم با دو فروند دیگر تیم خودش را داشت. با این حال هدف عملیات برای هر دو تیم یکی بود. منطقه کفی بود و از تپه ماهور ها برای پنهان شدن استفاده می کردیم . عراقیهای هم مترصد زمان مناسب ، روی محلی که ما مخفی شده بودیم ، ثبت تیر کرده و دقیقه شماری می کردند تا هلیکوضتر از مخفیگاه خارج شود. آخرین بار که ارتفاع کم کردیم و پشت مانع پنهان شدیم ، احساس ناخوشایندی سراغم آمد. فضلالله استاد ماهر و دانایی بود. به او گفتم ، فکر می :نم عراقیهای موقعیت ما رو پیدا کردند ، بهتره جامون رو عوض کنیم . بدون مکث جواب مثبت داد . حدود صد متر جامان را عوض کردیم ، هم زمان علی زمانی و جواد پور صدری به نقطه قبلی ما رسیدند و آرام آارام از پشت تپه بالا آمدند تا آتش کند . فرصتی نبود تا به آنها هشدار دهم ، عراقیها به محض اینکه ملخ هلیکوپتر را دیدند شروع به شلیک کردند و با انفجار اولین گلوله توپ ، هلیکوپتر میان کوهی از آتش فرو رفت و زمین خورد. سریع خودمان را به آنها رساندیم و از فضلالله خواستم تا در نزدیکترین محل روی زمین فرود آید. وقتی فضلالله هلیکوپتر را به زمین نزدیک کرد ، تحمل نکردم و بدون توجه به زیر پایم با سرعت بیرون پریدم ، اما تا رسیدن پاهایم به زمین مدت زمانی سپری شد و ناگهان با تمام وزن محکم به زمین خوردم و تا تپه پایین مثل گلوله غلط زدم. صدمهای ندیدهبودم و بلند شدم ، در آن لحظه هر دو خلبان میان آتش دست و پا می زدند . سرانجام با کشیدن دسته اضطراری درها ، موفق به نجات آنها شدم و همان لحظه محمد مهر آبادی با هلیکوپتر شناسایی از راه رسید و هر دو را به بیمارستان منتقل کرد. چند روز بعد در تاریخ 4/8/59 با یک فروند هلیکوپتر تاو آماده اجرای ماموریت شدیم. طبق معمول مهرآبادی هم هلیکوپتر نجات ما بود. از کمک خلبان خواستم سیستم ها را چک کند و آماده شلیک باشد :[list] [*]( سیستم کاملا سالمه فقط هدف بده) [*]خوب سیستم رو چک کن ، نریم وسط میدون آتیش و بگی دستگاه کار نمی کنه [/list] برای اولین بار بود که می خواستم از کابین عقب ، رها شدن موشک ضد تانک را ببینم . هنوز وارد میادان آتش نشده بودیم که برای اطمینان دوباره از کمک خواستم که مطمئن شود که مشکلی برای پرتاب موشک نداریم. مکثی کرد و با بررسی سویچ ها دو باره اعلام آمادگی کرد :[list] [*]حسین جان! همین الان هدف بده تا برات پودرش کنم . نگران چی هستی [/list] پس از موضع گرفتن از کمک خواستم اولین موشک را رها کند ، زمان بیش از حد انتظار طول کشید و صدایم درآمد :[list] [*]چه کار می کنی؟ اگر بخواهی برای هر موشک اینقدر معطل کنی که ما رو می زنند. [/list] وقتی گفت : دوربین چیزی را نشان نمی دهد ، وا رفتم و بدنم یخ کرد .[list] [*]یعنی چی ؟ تو که گفتی همه چیز سالمه ، این همه ادوات که بدون دوربین هم قابل دیدنه ، دقت کن وقت نداریم [/list] رای اینکه فضای بهتری داشته باشد ، قدری ارتفاع گرفتم و بالای صخرهای ایستادم ، به راحتی میدیدم گلولههای توپ و خمپاره ، شیارها و صخره ها را چنگ می زنند و لحظه به لحظه بالاتر میآمدند . برای آخرین بار سیستمها را یکی یکی نگاه کردم و با اطمینان از سلامت آنها از کمک خلبان خواستم عجله کند.[list] [*]همه چیز دیده می شه ، اما سیستم.... [/list] با صدای انفجار سنگینی مابقی حرفش را نشنیدم . هلیکوپتر از حال طبیعی خارج شد ، سرش بالا رفا و سپس از سمت دم سقوط کرد. زیر نقطهای که ایستاده بودیم شیار تنگی به اندازه بدنه هلیکوپتر وجود داشت که بعد از چند متر عمق به رودخانه خشکی می رسید. وقتی سر هلیکوپتر بالا رفت در همان لحظه اول ملخ اصلی به دیواره ها برخورد کرد و از هم متلاشی شد. بعد هلیکوپتر مثل تکه سنگی ، مسیر شیار را با سرعت پیش گرفت و از قسمت دم به زمین اصابت کرد. چند لحظه مثل درخت کاشته شده سرپا ایستاد و ناگهان از سمت جلو ، محکم به روی زمین افتاد و تا سینه درون ماسه ها فرو رفت. لحظاتی گیج ومنگ بودم و باورم نمیشد که سانحه داده ام. میان بیهوشی و هوشیاری ناگهان با هرم آتشی که به جلو هجوم می آوذد به خودم آمدم و تازه به واقعیت بروز سانحه پی بردو شیشه سمت راست کاملا فروریخته بود ، با تمام قدرت خودم را به جلو پرتاب کردم اما درد سنگینی از طریق کمربندها که هنوز بسته بودند به شکم و شانه هایم وارد شدو نفسم حبس شد. تا به خود بیایم ، بوی روغن سوخته و دود و حرارت آتش ریههایم را می سوزاند و سرفه امانم را بریده بود. کمربندها را باز کردم . آتش بالای سرم چتری باز کرده و گاه تا چند متر جلوتر از دماغه هلی کوپتر پیش می رفت. هیچ صدایی از کمک خلبان به گوشم نمی رسیدو نگرانش بودم. در اولین اقدام دستگیرههای اطفاء حریق را کشیدم . گرچه در آن لحظه تاثیر مثبتی نداشت اما از نظر روحی آرامم کرد و سپس به سمت جلو خیز برداشتم و هم زمان با خارج کردن سر از داخل کابین ، دسته انهدام شیشهها را کشیدم که ناگهان با صدای انفحجار مهیبی ، دنیا پیش چشمانم تیره و تار شد . صورتم در اثر ترکش های شیشه آسیب دید. با خروج از هلیکوپتر ، در زیر شعلهها به سمت کابین جلو رفتم ، کمک خلبان بی حال افتاده بود و سرش به سمتی خم شده بود باریکهای از خون از کنار لبش جاری بود. شکی نبود که تمام کرده و کاری از دستم بر نمی آید . اما همان لحظه ، نیرویی از درونم خواست تا او را صدا کنم:[list] [*]بلند شو . هلی کوپتر آتیش گرفته ، الان منفجر میشه [/list] چشم چپش پلک زد و بسته شد. معطل نکردم و دست بردم و کمربندهایش را باز کردم و دستها را زیر بغلش فرو بردم و هیکل سنگینش را از داخل کابین بیرون کشیدم. وقتی بیرون آمد ، خودش روی دو پا ایستاد . وقتی خیالم راحت شد ، رهایش کردم و سمتی دویدم. چند قدم نرفته ، برگشتم و نگاهش کردم . شوکه شده بود و بی توجه به شعلهها هنوز مات سرجایش ایستاده بود.[list] [*]بخواب رو زمین یا فرار کن . الان منفجر می شه! [/list] وقتی دیدم عکس العملی نشان نمی دهد به سویش دویدم و دستش را روی شانه ام انداختم و از او خواستم که به دنبالم بیاید. حالا بین دست و پای او گیر کرده بودم و هرلحظه انتظار تکه پاره شدن خودم را می کشیدم که دو دست گرم زیر بغل هایم فرو رفت:[list] [*]ولش کن ، بدو ، من میارمش [/list] وقتی برگشتم ، چهره مهربان سرهنگ کشفی فرمانده توپخانه منطقه را دیدم که با دست اشاره می کرد که به سمت هلیکوپتر نجات بروم. به سختی خودمان را از صخرهها بالا کشیدیم و سوار هلیکوپتر نجات شدیم. محمود مثل همیشه بالاترین سرعت را به کار گرفت و به پرواز درآمد.[list] [*]محمود جان عجلهای برای مردن نداریم . می تونی آروم تر بری ؟ [/list] به این جور پرواز کردن عادت داشت . اول چشم تو چشمم انداخت و بعد با عصبانیت گفت: تو وقتی از دست موشک های دشمن فرار میکنی ، رعایت قوانین پرواز رو میکنی ؟ مرد حسابی ! کلاس آموزش که نیست. فکر کنم باید داد بزنم سرت بکشم تا تو دیگه توی کار من دخالت نکنی![list] [*]بابا ابن تکون ها داره حالم رو به هم می زنه ، فکر من نیستی ، فکر این بد بختی باش که هنوز تو فکر اینه که چه اتفاقی افتاده. [/list] وقتی در پایگاه کرمانشاه از هلیکوپتر پیاده شدم. محمود صدایم کرد و ملخ دم هلیکوپتر را نشانم داد. معلوم نبود برای چه خداوند آنهمه لطف را یکجا شامل حال ما کرد. هر دو ملخ دم در اثر برخورد با جسمی سخت ، علاوه بر پارگی ، خم شده بودند . با آن شرایط هلی کوپتر به هیچ شکل قابل پرواز نبود ، اما ما را صحیح سالم به پایگاه رسانده بود.
-
1 پسندیده شده[center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/140009853310423.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/140009853310423.jpg[/img][/url][/center] [center]خسروداد[/center] بخش دوم : هوانیروز پس از انقلاب [color=#0000ff]جناب وکیلی در ادامه خاطراتشان به مسائل بعد از وقوع انقلاب اسلامی اشاره می کنند که در این جا برخی بخش هایی از آن را که جالب میباشد ذکر میکنم: [/color] از بین نیروهای گروه پشتیبانی هوانیروز اصفهان که مورد اطمینان بودند ، ستوان رضا صالحی به عنوان رئیس و من را به عنوان معاون وی انتخاب کردند و به این ترتیب اولین سازمان اطلاعاتی با نام ( اطلاعات و ارشاد) در گروه ما تشکیل شد . در اولین قدم تعدادی از دوستان را که می توانستم روی آنها حساب کنم ، انتخاب کرده و سازمان اولیه را پایه گذاری کردم . هیچ یک از ما دوره خاصی در این رابطه ندیدهبودیم و می خواستیم با تواناییهای خود ، به جنگ نابسامانی ها برویم. با توجه به مسئولیتی که به من دادند و اسمش با حفاظت همراه بود ،متاسفانه دوستان زیادی از من کنارهگیری کردند . می ترسیدند که مبادا با توجه به شناختی که از گذشته اشان دارم ، آنها را به عنوان عواملی خاص معرفی کنم و دچار دردسر شوند . در کارها فشار زیادی بود و یکی از دلایل بروز این فشار ها ، کنار گذاشته شدن مدیریت های رسمی فرماندهی بود که دفاتری چون (شورای فرماندهی ) ، ( سیاسی ایدوئولوژی) ، ( انجمنهای اسلامی) به جای آنها تشکیل شده بود . وظایف این دفاتر که هر کدام قدرتی ما فوق قدرت فرماندهی پایگاهها را داشتند در روزهای اول موازی با فعالیت های ما انجام می شد . در حقیقت سازمانهای اطلاعاتی دیگری با نامهایی متفاوت ، درحال انجام وظیفه بودند که با قوانین اطلاعاتی ارتش آشنایی نداشتند و به دلیل نداشتن تجربهی مدیریتی در ارتش و همچنین جوان بودن اعضاء ، فرماندهان را دچار مشکل کرده بودند. به این ترتیب با روی کار آمدن سازمان سیاسی ایدوئولوژی ، روحانیون هم وارد پایگاه شدند و مشکلات ما شکل بدتری به خود گرفت. در حقیقت بیماریهایی چون خبر چینی ، مجیز گویی ، و حس انتقام جویی به این دفاتر نوپا سرایت کرد . روحانیون هم که با قاعده کار در ارتش آشنا نبودند ، با استفاده از روش های دلسوزانه ، ناخواسته جبههای مقابل ما باز کردند که در چندین مورد موجب بروز تنش شد. هم زمان با بروز این گونه مشکلات ، گروه دیگری به نام گروه تصفیه شکل گرفت که با توجه به عملکرد نامناسبش ، مدتی بعد بین نیروهای پایگاه به گروه سیاه جامگان معروف شد . نیروهای پایگاه به چند دسته تقسیم شده بودند :دسته اول ، کسانی بودند که در زمان انقلاب رو در روی نیروهای انقلابی ایستاده بودند و جرمی جز حرف زدن نداشتند . اینها فکر میکردند ، که حالا که انقلاب پیروز شده ، آنها را می گیرند و اعدام می کنند ، بنابراین در تلاش بودند که یا کناره گیری کنند و با خطاها را جبران کنند ، اما کسی به آنها میدان نمیداد. دسته دوم ، کسانی بودند که قبل از انقلاب وضع مناسبی از نظر اخلاق و رفتار نداشتند و حالا کاسه داغتر از آش شده بودند. آنها تلاش می کردند با خود نمایی و استفاده غیر اصولی از انقلاب و احکام اسلام ، جایگاهی برای خودشان پیدا کنند که متاسفانه موفق هم بودند. این دسته نو انقلابیهای دو آتیشه بودند که بیشترین ضربه را انقلاب می زدند . مثلا اگر دیده بودند که قبل از انقلاب کسی در جایی رقصیده ، دیگر از او نمی گذشتند . با اطلاعات خصوصی که از همکاران خود داشتند ، به جان مابقی نیروها افتادند. در واقع این گروه و اعضای گروه تصفیه که در رابطه با مسئولیتهایشان هیچ ضابطه و قانونی را رعایت نمی کردند ، عواملی بودند که پمن ایجاد رعب و وحشت بین نیروها ، متاسفانه باعث پایین آمدن کارایی یگانها شدند. من و یکی از بچههای حفاظت به اسم آقای خسروی که از این روش ها و برخوردها به تنگ آمده بودیم ، جلسهای تشکیل دادیم تا روش موثری را در مقابله با اینگونه برخوردها پیدا کنیم. قرار بازدیدهایی انجام دهیم و به رفتار و برخورد نیروها نمره بدهیم و هرماه طی جلسهای نتیجه را به اطلاع تک تک افراد برسانیم و کسانی را که احتیاج به راهنمایی داشتند، بدون ایجاد ترس ووحشت دعوت به همکاری کنیم. در یکی از همین بازدیدها متوجه چند نفر از همکاران شدم که ریشهای بلندی داشتند . بعد از پایان بازدید آنها را به دفتر احضار کردم و پرسیدم : ( چرا آنقدر ریشهای تان بلند است ؟) جواب دادند : ( در کتابی خواندهایم که مستحب است ، ریش مرد مسلمان به اندازه یک قبضه بلند باشد) چون در مقام مسئول قرارداشتم ، به آنها گفتم : (ریش بلند ، نباید معیار ارزیابی یا علامتی برای مسلمان خوب یا بد بودن باشد ، شما نظامی هستید و اگر می خواهید ریش بگذارید ، باید کوتاه باشد ، این ریشهای آشفته و در هم پیچ خورده، انضباط ارتش را خراب میکند ) مدتی بعد آنها را دیدم و باز تذکر دادم ، اما توجهی نکردند . کار به جایی رسید که مجبور شدم با ارسال نامههای به دفتر حضرت امام کسب تکلیف کنم ،از دفتر استفتائات جواب رسید : (باید مقررات ارتش رعایت شود) من هم عین نامه را به یگانها ارسال کردن تا نیروها با وضع بهتری در پایگاه ظاهر شودند. با این حال باز هم همان تعداد نفرات نسبت به حکم امام هم توجهی نداشتند . همین دسته از افراد که گاه عضو انجمن اسلامی بودند ، شکایت فرماندهان را به اشخاصی خارج از ارتش میکردند که با قانون نظام آشنا نبودند. سسرباز ساده به مسئول انجمن اسلامی شکایت می کرد ، که فرماندهام گفته است : ریشت را کوتاه کن . از انجمن اسلامیها نامهای به امضای یک استوار یا گروهبان به دفتر فرماندهی میرسید که شما چرا از ریش سرباز ایراد گرفتهاید ؟! و به این ترتیب ، در جلسات شورای فرماندهی ، توان مدیریتی فرمانده و مسئول زیر سوال می رفت و سر انجام با یک برچسب ضد انقلاب کنار گذاشته میشد. در همین دوران که برای بازدید و امتیاز بندی یگان به یگان جلو می رفتیم ، ناگهان گروهی از هوانیروز تهران به ریاست (سرهنگ خلبان علی سعدی نام) و (سرهنگ خلبان حسین فلک پور) و تعدادی دیگر برای انجام تصفیهها وارد پایگاه شدند. این گروه قبل از این که حفاظت را در جریان قرار دهند ، اسامی تعدادی از خلبانها و نیروهای فنی را از انجمن اسلامی گرفته بودند. از روش کار ما هم با خبر بودند و با بررسی پرونده ها و نمراتی که به نیروها داده بودیم ، خوشحال شدند ، اما خوشحالی آنها از این بود که با توجوه به صورت نمرات کارشان راحت شده بود و کسانی که نمرات پایین تری داشتند را می توانند برای تصفیه انتخاب کنند. وقتی به نیت آنها پی بردم به رئیس شان اعتراض کردم که آقا با حیثیت مردم بازی نکنید ، کسانی را تصفیه کنید که مطمئن هستید از عقاید خلاف خود بازنمیگردند ، فکر بعد را هم بکنید تا نیروهای متخصص و مورد نیاز را از دست ندهیم که بعد نتوانیم جمعشان کنیم . متاسفانه قبل از ما افراد تاثیر گذار و دو آتیشه ، هیزم آتش را زیاد کرده بودندو کار از دست ما خارج شده بود. بعد از چند روز بررسی گروه به تهران بازگشت و مدتی بعد بع ندریج اسامی نفرات را برای ما فرستاند تا آنها را به تهران بفرسیتم . افراد انتخابی مستقیما به پادگان لشگرک برده میشدند و تا زمان بررسی پروندههایشان آنجا بازداشت بودند. مدتی بعد از مسئولان اطلاعاتی خواسته شد تا برای بررسی پروندهی افرادی که به تهران فرستاده شده بودند به لشگرک بروند. در همان جلسه اول در برگهی اسامی که در مقابلم گذاشتند ، چشمم به کسانی افتاد که سابقه بدی نداشتند. اعتراض کردم و پرسیدم که چه کسانی اسامی آنها را دادهاند . پاسخ دادند : عواملی که داشتهاند آنها را معرفی کردهاند. در مقابل خدا و وجدانم مسئول بودم ، لذا از مسئول جلسه خواستم که قبل از حضور متهمان در دادگاه ، در جلسه بررسی عواملی که آنها را معرفی کردهاند حضور داشته باشند تا صحت و سقم خبرهایی را که دادهآند تائید کنند. این کار انجام شد و از تمام نفراتی که به اتهامهای گوناگون بازداشت شده بودند ، به جز یک نفر همه تبرئه شدند. پرونده فرد خبر چین هم در یک جلسه ویژه مورد بررسی قرار گرفت که با سرزنش به خدمت بازگشت. همین افراد تبرئه شده در طول جنگ بدون کوچکتری چشمداشتی ، رشادتها و از خود گذشتگیهایی از خود نشان دادند که باور کردنی نبود و برخی هم به شهادت رسیدند که روحشان شاد باد.
-
-1 پسندیده شدهسلام به همه دوستان گرامی باید این مباحث گسترده تر بررسی بشه باید به استراتژی کشور نگاه کنیم ببینیم هدفگذاری برای آینده کشور چی هست! وقتی کشور در زمینه غنی سازی با همه هزینه هایی که از نظر سیاسی و اقتصادی برامون داشته کوتاه نمیاد پس باید متوجه باشیم که هدفگذاری برای آینده فراتر از خرید جنگنده از کشوری مثل روسیه هست که هیچگاه قابل اعتماد نبوده و از نظر تکنولوژی هم در برابر جنگنده های غربی حرفی برای گفتن نداره.. هدف ایران تبدیل شدن به یکی از قطبهای علمی ، اقتصادی و نظامی جهان هست برای این هدف ما نمیتونیم از نظر نظامی وابسته به هیچ کشوری باشیم. موشکها برای ایجاد بازدارندگی در مقابل دشمنان کوچک مثل کشورهای همسایه بسیار کارآمد هست و در مقابل کشورهای قدرتمندی مثل امریکا هم میتونه هزینه زیادی براشون داشته باشه که حداقل در میان مدت فکر حمله رو از سرشون دور کنه بنظرم استراتژی کشور در وهله اول ایجاد بازدارنگی و سپس توسعه تکنولوژیهای مربوط به صنعت هوایی است دقیقا از پروژهای مثل موتور جهش یا موتور اوج میشه فهمید که این پروژه ها حداقل از دو دهه پیش شروع شده و در حال حاضر شاید موتورهای توربو فن با تراست بالاتر هم ساخته شده باشه و در زمینه اویونیک هم با توجه به توسعه بومی پهپادها میشه امیدوار بود و البته همکاری با کشوری مثل چین رو هم باید در نظر بگیریم..در حیطه تسلیحات هوایی هم فکر کنم به نتایج خوبی رسیدیم از نظر بنده برای تبدیل شدن به قدرت تاثیر گذار در جهان همین مسیر باید ادامه داشته باشه در غیر اینصورت با هزینه های بیشتر در سطح قدرتهای درجه 3 دنیا باقی خواهیم ماند.