برترین های انجمن
ارسال های محبوب
Showing content with the highest reputation on جمعه, 24 بهمن 1399 در همه مناطق
-
3 پسندیده شدهحالا که بحث رو کم کردن از عثمانی ها باب شده ، داستان دیگری هم از نادر و عثمانی ها هست که در اینجا به اتفاق نگاهی به آن می اندازیم. در آغاز جنگ نادر با عثمانی ها ، روزی فرستاده دولت عثمانی ، با دو گونی ارزن نزد نادر می آید و آنها را در مقابل نادر بر روی زمین خالی میکند و می گوید : سلطان عثمانی فرمودند که به شما بگوئیم که این لشکر ماست (لشکر ما به این تعداد است) . برای شما عاقلانه تر آن است که از نبرد با ما صرفه نظر کنید. نادر دستور می دهد دو خروس بیاورند. دو خروس را در برابر دو گونی ارزن قرار می دهند و آنها شروع می کنند ارزن ها را می خورند. نادر به فرستاده عثمانی ها می گوید : حالا برو و به سلطانت بگو که دو خروس ، همه لشکریان ما را خوردند !!
-
2 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث جنگ های اول و دوم عراق و آمریکا موسوم به جنگ اول خلیج(فارس) و جنگ دوم خلیج(فارس) ، یکی از بحث های مهم مرتبط با تحولات دهه پایانی قرن بیستم و دهه های آغازین قرن بیست و یکم در منطقه خاورمیانه است که در بلند مدت باعث ایجاد تغییرات عمیق جغرافیائی ، نظامی ، جغرافیای سیاسی ، نظامی و اقتصادی در این منطقه شده است. اما ظاهرا این مباحث در این انجمن اونقدر که شایسته و بایسته است مورد توجه قرار نگرفته است. پس با اجازه مدیریت محترم و دوستان و کاربران ارجمند انجمن ، دوباره بررسی این بحث مهم رو در قالب سلسله پست هائی به جریان می اندازیم. ( باشد که بخاطر بالا آوردن تاپیک قدیمی توسط تامکت گیلانی هدف فینیکس قرار نگیریم ) "بخش سوم" قدرتمند و از پای درآمده (اوضاع عراق در پایان جنگ 8 ساله) جنگ ایران و عراق روز هشتم ماه اوت 1988 به پایان رسید ؛ و هیچکس پیش بینی نمی کرد که دو سال بعد " همین تاریخ" به عنوان سرآغاز بحران خلیج فارس ، شناخته شود. در عراق چنین تصور میشد که این کشور ، در جنگی که هشت سال به طول انجامید و بیش از یک میلیون کشته بر جای گذارد ، برنده شده است. اما این توهم صرفا بدان خاطر بود که "تهران" ابتدا پیشنهاد آتش بس را پذیرفت. بغداد نیز که در ان واحد "هم قدرتمند بود و هم از پای درآمده " به جنگ پایان بخشید. ماشین جنگی عراق شگفت انگیز و اعجاب آور بود ، بخصوص که در خاورمیانه نظیر نداشت. به این معنی که ارتش آن شامل 55 لشکر ( دربرابر 10 لشکر در سال 1980) ، یک میلیون سرباز آماده نبرد و جنگ دیده ، پانصد هواپیمای نظامی و 5500 تانک می گردید. (که این تعداد حتی بیش از آنچه بود که ایالات متحده آمریکا و آلمان فدرال متحد در آن سال در اختیار داشتند) از لحاظ مالی ابعاد فاجعه بسیار وسیع تر بود. زیرا در ابتدای شروع جنگ ، عراق 30 میلیارد دلار ذخیره ارزی داشت ، در حالیکه در پایان جنگ هشت ساله ، بدهی خارجی این کشور بالغ بر بیش از 100 میلیارد دلار می گردید. صدام همیشه و هر بار که از میهمانان خارجی خود در سالن مجلل و با شکوه کاخ ریاست جمهوری خود که در قلب بغداد بنا شده پذیرائی می کرد ؛ یادآور می شد که در طول جنگ 8 ساله باایران ، همچون سپر بلا و حامی و مدافع اعراب در قبال تهدید دائمی ایران بوده است و لذا از ثروتمندترین آنان یعنی عربستان سعودی ، امارات عربی متحده و کویت انتظار داشت که "آنها در پرداخت دیون خارجی عراق ، ما را کمک کنند" روز نهم اوت 1988 (درست یک روز بعد از اعلام آتش بس در جنگ ایران و عراق) ، کویت تصمیم گرفت که علیرغم موافقت نامه اوپک در تعیین سهمیه استخراج نفت کشورهای عضو و محدودیت آن ؛ میزان تولید نفت خود را از چاه های نفت " رومیله " (Roumaylah) را افزایش دهد. "رومیله" واقع در منطقه مرزی است که همیشه مورد ادعای عراق بوده و زمینه مساعدی برای ایجاد یک بحران سیاسی به شمار می رفت. صدام حسین این ابتکار کویتی ها را نوعی تحریک و خیانت تلقی نمود. بعلاوه آنکه افزایش تولید نفت کویت بر بازار نفت اثر گذارده و سبب کاهش بهای آن گردید و با این اقدام ، درآمد بغداد ( که 90% از نفت تأمین و بدان وابسته بود ) ، ناگهان به میزان 7 میلیارد دلار در سال سقوط نمود. و این در حالی بود که همزمان اقساط دیون خارجی این کشور به مرز 7 میلیارد دلار در سال بالا رفته بود که به این ترتیب برای دولت و کشور عراق یک " خفقان واقعی" به شمار می رفت. وجود افتراق میان این دو کشور غیر قابل تصور است: بدین معنی که در عراق تمامی امور اجرائی در دست یک فرد دیکتاتور قرار دارد که در رویای قدرت مطلق و متکی بر نیروی "زور" بسر می برد ؛ در حالیکه عراق با جمعیتی بالغ بر هفده میلیون نفر در سختی و مشقت و محرومیت بسر می برد. اما در کشور دیگر و همسایه آن ، امیرنشین کویت ، در یک محدوده کوچک و سرشار از ثروت فراوان که بر آن اعضاء "خانواده هزار فامیل الصباح" حکومت می کند که تمام پست ها و مقامات بانفوذ و پردرآمد را در اختیار دارند. سرمایه گذاری های کویت در خارج از کشور ، از مرز شگفت آور یکصد میلیارد دلار تجاوز می کند که هر ساله حدود شش میلیارد دلار به این کشور کوچک و کم جمعیت بر می گرداند و این رقم علاوه بر درآمدهای نفتی کویت است. و البته نباید فراموش کرد که این "گنج شایان" بیش از همه در خدمت و استفاده تنها هفتصد هزار نفر شهروندان کویتی است ، در حالیکه یک میلیون و دویست هزار نفر کارگران خارجی از اتباع فلسطینی ، فیلیپینی ، پاکستانی و مصری که اقتصاد این کشور را می گردانند ، جز خرده نانی از این خوان گسترده و ضیافت با شکوه طرفی نمی برند!! پول ، غالبا "نخوت" ، "تکبر" و "کوری" می آورد ! و رهبران کویت هیچ راه گریزی برای احتراز از این "گذرگاه دوگانه" و یا به اصطلاح "اره و دره" باقی نگذاشتند و این تراژدی غم انگیز را براه انداختند ؛ بی آنکه کسی علامت خطر را مشاهده یا احساس کند . (این همان نخوت و غرور و کوری است که قریب دو دهه بعد کودک-سلطانهای همسایه جنوبی کویت یعنی ریاض را هم به باتلاق جنگ یمن کشانید.) "عراق" و "کویت" از این پس و گام به گام به جنگی ویرانگر و فاجعه بار نزدیک می شوند. ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت.
-
2 پسندیده شدهروسیه، سوریه و گسترش نفوذ روسیه در حال گسترش باند فرودگاه حمیمیم در سوریه هست تصاویر ماهواره ای که از پایگاه هوایی حمیمیم سوریه بدست آمده نشان می دهد که یکی از دو باند اصلی این فرودگاه حدود 1000 فوت ( 300 متر ) گسترش داده شده است. این باند جدید این امکان را فراهم می کند که هواپیماهای بزرگتر و با بار بیشتر و حتی بمب افکن ها نیز در این پایگاه مستقر شوند. این پایگاه هوایی یک دارایی با ارزش در خارج از روسیه است که نقشی استراتژیک در گسترش فعالیت های نظامی در خاورمیانه، شمال افریقا و شرق دریای مدیترانه دارد. این پایگاه دارای دوباند موازی شمالی-جنوبی است. از همان ابتدای ورود نیروهای روسی به این پایگاه تغییرات آغاز شد تا امکان پشتیبانی از پرواز بالگردها فراهم شود. همچنین اضافه کردن یک پارکینگ 819000 فوت مربعی (تقریبا 90000 متر مربعی) که در سال 2016 صورت گرفت. همچنین تعدادی آشیانه سخت (مستحکم) در گوشه شمال غربی که در پاسخ به تهدید پهپاد ها و دیگر سلاح هایی که امکان دارد، تلفات و خسارتی وارد کند در سال های 2018 تا 2019 ساخته شد. بر اساس تصاویر ماهواره ای بدست آمده، باند غربی که حدود 9500 فوت (3100 متر) طول داشت، به حدود 10500 فوت (3400) افزایش داده شده است. همچنین به نظر میرسد که یک تاکسی (مسیر دسترسی) هم در حال ساخت است تا انتهای شمالی دو باند را بهم متصل کند. با توجه به فعالیت هایی که در شمال باند غربی دیده میشود، ممکن است این باند حدود 750 فوت (250متر) دیگر هم طولانی تر شود. [تصویر ابتدای متن] در حال حاضر پرواز های زیادی به این پایگاه می شود که از جمله آن ها پرواز An-124 است. قطعا وجود یک باند طولانی تر می تواند کمک کند تا در فصول گرم سال و همچنین میزان بار بیشتری توسط این هواپیما در هر پرواز منتقل شود. همچنین طول اضافی باند حاشیه ایمنی بهتری را برای شرایط رد شده پرواز فراهم می کند. و با توجه به اینکه هواپیما های ترابری روسی مجهز به سیستم سوخت گیری هوایی نیستند، این پایگاه می تواند نقش یک نقطه میانی را برای پرواز بسوی لیبی را داشته باشد. بازسازی و گسترش باند غربی این پایگاه امکان استقرار هر یک از سه نوع بمب افکن روسی Tu-22M3 ، Tu-95MS و Tu-160 را فراهم می کند. همان طور که در سال 2016 برای مدتی تعدادی از بمب افکن ها در ایران مستقر کرد. حضور این بمب افکن ها در کنار حضور هواپیمای گشت دریایی Tu-142 و پرواز آن ها بر فراز مدیترانه مزاحمت های فراوانی را برای جبهه جنوبی ناتو ایجاد می کند. چون این هواپیماها مجهز به موشک های کروز اهداف بسیاری را در مدیترانه و جنوب اروپا در تیرس خود خواهند داشت. روسیه در چند سال اخیر علاقه خود را برای استقرار بمب افکن های خود در نزدیکی مرز ها نشان داده و گاهی اوقات با پرواز های مستقیم به ونزوئلا ایلات متحده آمریکا را ازار میدهد. از دیگر هواگرد هایی که در حمیمیم حضور مستمر دارند میتوان به آواکس A-50 و هواپیمای جاسوسی IL-20 اشاره کرد که در پارکینگ شرقی این پایگاه مستقر شده اند. در طول بازسازی و گسترش باند غربی میتوان پیش بینی کرد که برنامه ای مشابه برای باند شرقی نیز اجرا شود، و سایر ساخت و ساز ها در بقیه نقاط پایگاه نیز دنبال شود. اگرچه جغرافیای محلی گسترش این مکان را دشوار کرده است. صرف نظر از جزئیات این گسترش و بازسازی، چیزی که اهمیت دارد افزایش نقش این پایگاه در استراتژی های کرملین است. درست است که جنگ در سوریه هنوز ادامه دارد ولی شرایط نسبتا پایداری پدید آمده که اجازه می دهد برنامه هایی با چشم انداز طولانی مدت در سوریه دنبال شود. کرملین قصد دارد در دهه های آینده در حمیمیم بماند و از طریق آن برنامه های نظامی خود را در خاورمیانه ، شمال افریقا و دریای مدیترانه را دنبال کند. که این موضوع باعث افزایش نگرانی ناتو می شود. منبع
-
2 پسندیده شدهبا سلام خدمت دوستان عزیز میلیتاریست با توجه به اراجیفی که اردوغان اخیرا خوانده و صرفا به جهت یادآوری تاریخی ، یک داستان تاریخی رو به نقل از کتاب " زندگی پرماجرای نادرشاه " نوشته دکتر میمندی نژاد ( صفحات 360-417 ) در اینجا نقل میکنم : در اواخر سلطنت شاه طهماسب دوم ، هنگامی که نادر مشغول جنگ در صفحات شرق ایران بود ، شاه طهماسب جهت نمایش جنگاوریش به عثمانی حمله کرد و شکست سنگینی خورد و در یک عهدنامه ننگین آذربایجان و اران و شروان رو به عثمانی بخشید. روس ها هم شرایط را برای دریافت غنائم مغتنم دیده و با تصور ضعف ایران درخواست عهدنامه جدید مرزی کردند و شاه طهماسب بی لیاقت در عهدنامه ای با آنان صفحات شمال کشور را هم به آنان بخشید و به قول خودش با بخشش مشتی سنگ و خاک به جنگ ها پایان داد و زحمت اداره مشتی کوه و بیابان را از سر دربار ایران کم کرد. نادر از شنیدن این خبر خشمگین شد و به شاه تحکم کرد عهدنامه ها را فسخ کند. همچنین نادر به دربار عثمانی اخطار داد که خاک ایران را ترک کند. دربار عثمانی این شعر فارسی را برای نادر فرستاد : چو خواهی قشونم نظاره کنی / سحرگه نظر بر ستاره کنی اگر آل عثمان حیاتم دهد / ز چنگ فرنگی نجاتم دهد چنانت بکوبم به گرز گران / که یکسر روی تا به مازندران نادر هم در پاسخ نوشت : چو شید سعادت نمایان شود / ستاره ز پیشش گریزان شود عقاب شکاری نترسد ز بوم / دو مرد خراسان ، دو صد مرد روم اگر آل حیدر دهد رونقم / به اسکندریه زنم بیرقم. و پس از آن در نبردی سهمگین ارتش توپال عثمان پاشا را در هم کوبید و خاک وطن را از ترکان عثمانی بازپس گرفت. پس از آن نادر در نامه ای دو کلمه ای به روس ها نوشت که " می روید یا بیایم ؟ " سفیر روسیه در نامه ای به دولتش ( درباره نادر ) نوشت : چنگیز جهانگشای دیگری ، اینبار از ایران ظهور کرده است و اگر به خواسته نادر تن ندهیم ، چه بسا نه تنها سرزمین روسیه که این پادشاه تا قلب اروپا را نیز فتح خواهد کرد. پی نوشت : شید = خورشید ، بوم = بوف ، جغد
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس به دنبال زمین پرواز از آبدارچی ، سرباز و نگهبان و عکاس و نیروهای فنی گرفته تا کمک خلبان و بیسیم چی و ... جمعا به 15 نفر نمی رسیدیم ؛ اما عنوان مان گردان بود. "گردان رعد". این نام بیشتر شبیه یک آرزو بود و یک دعای خیر تا یک واقعیت. اما با این همه اگر نه به اندازه یک تیپ ، ولی ماموریتی بیش از یک گردان به ما محول کرده و شب و روزمان پر از کار و تلاش شده بود. اگر چه هر کدام عنوانی داشتیم ، اما اینطور نبود که خلبان فقط خلبانی کند و عکاس به عکاسی اش برسد. موقع کار معلوم نبود کدام فرمانده است و کدام فرمانبر. اوایل ، زمین پرواز درست و درمانی هم نداشتیم ؛ مثل آواره ها از زمینی به زمین دیگر می رفتیم. یا توی زمین های مردم پرواز می کردیم و یا در زمین های اطراف پادگان ها ، که هر کدام هم مشکلات خاص خودش را داشت. تمام تلاش مان این بود که کمتر توی چشم باشیم ، اما برای حمل چند هواپیما ، برو و بیائی به پا می شد ؛ چون توی خودرو هایس مان یک هواپیما بیشتر جا نمی شد و مجبور بودیم چند خودرو با خود ببریم. خوب شد که چند وقت بعد یکی از بچه ها ( برادر بحرینی ) ، با طراحی خوبی توانست طوری هایس را قفسه بندی کند که چند هواپیما جا شود . کم کم که ابزار و وسائل تجهیزاتی مان ( مثل دریل های باطری دار ) زیادتر شد ، جعبه ابزاری ابتکاری نیز درست کردیم تا توی زمین پرواز بتوانیم ، همراهمان ببریم. یکی از همین جعبه ها ، پر بود از سیم ، کابل-استارتر ، دریل و پیچ و مهره و ... که با این نو آوری تقریبا خودکفا می شدیم و از پس تعمیرات اضطراری در زمین پرواز بر می آمدیم. راوی : عبدالمجید مختازاده * * * * * عصر اینترنت یا ما زود به دنیا آمده بودیم ، یا اینترنت دیر اختراع شده بود. این را همیشه عباس می گفت. آه چه می شد ما زودتر به اینترنت دست می یافتیم ؟ اگر این اتفاق می افتاد دیگر لازم نبود بریم توی کتابخانه های لندن یواشکی از روی کتاب های "جینز دیفنس" عکس بگیریم و یا عمل نیک بخواهد کتاب شان را دودره کند و او را بگیرند و کلی برایش دردسر درست کنند. از اقبال بدمان هم هواپیمائی گیر نمی آمد تا آن را مهندسی معکوس کنیم. چقدر تأسف بار بود وقتی دانستیم که از اواخر زمان پهلوی ، تعدادی پهپاد هدف توی پایگاهی نظامی دپو شده و ما از آن بی خبر مانده ایم. البته بعدها رضا ارباب با ایجاد رابطه توانسته بود این اجازه را پیدا کند که چند دقیقه ای از دور آنها را تماشا کند. اگر یکی از آنها در اختیارمان بود حداقل می توانستیم از روی آنها مهندسی معکوس کنیم. نمی دانم. شاید هم باید اینطور دل خود را راضی کنیم که خوب شد اصلا نفهمیدیم که در پایگاه سمنان ، چیزی وجود داشته است وگرنه آستین هایمان را بالا نمی زدیم و خودمان دست به کار نمی شدیم و امروز لابد خبری از مهاجرها و شاهدها نبود. وسط گیر و داری که بچه های بسیجی سر و کارشان با تفنگ و خمپاره و اینجور سلاح ها بود ، برای اینکه از اصول حاکم بر پرواز و اطلاعاتی از این دست ، سر در بیاوریم ؛ تا کتابی گیر می آوردیم همه با هم آن را از بسم الله تا نقطه آخرش می خواندیم. آن هم نه یک بار ، بلکه چندین بار. کتابی داشتیم در مورد آیرودینامیک ( نام مولف اش یادم نیست ) ، هر جا می رفتم همراهم بود ، توی اهواز از بس ، دست این و آن بود پاره پوره شده بود. انگار که توضیح المسائل باشد. توی زمین پرواز تا گیر می کردیم فوری سری به آن می زدیم ببینیم چیزی در آن خصوص ندارد ؟ خوب شد که محسن عمل نیک هر بار که به انگلستان می رفت ، از توی نمایشگاه های هواپیماهای بدون سرنشین ، کلی برایمان مجله ، کاتالوگ و فیلم و عکس می آورد. از اینجا به بعد دیگر مجبور بودیم زبان هم بخوانیم تا توی ترجمه شان نمانیم. ما از توی همین کتاب و مجله ها بود که فهمیدیم برای پرواز در جاهائی مثل هور که باند پرواز وجود ندارد ، می شود از چیزی به نام لانچر ( پرتابگر هواپیما ) استفاده کرد. عمل نیک نمی توانست آنرا برایمان از انگلستان تأمین کند ؛ چون کشورمان در تحریم بود. و البته صهیونیست ها همه جا حضور داشتند و نمی گذاشتند چیزی به دستمان برسد. برای همین ، برای ساخت لانچر مثل بقیه تجهیزات خودمان دست به کار شدیم. راویان : عبدالمجید مختار زاده ، غلامرضا کاظمی ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز روایتی تلخ از عملیات خیبر - بخش دوم فرمانده گردان به همت می گفت : احساس میکنم که قاتل هستم !! همت هم کاملا خسته شده بود و به محمد کوثری گفت: "خسته شدم، از خدا شهادتم را طلب کردم." و به محمدرضا پروازیان هم گفته بود: "خیبر آخرین عملیات من است." (شراره های خورشید ص 670) اما 12 اسفند در پادگان دوکوهه برای نیروهایش سخنرانی کرد و با شور و حال از اهمیت عملیات گفت. نیروهای زیادی را از دست داده بودند و لشکر تا حد زیادی منهدم شده بود، همت به جزیره مجنون اشاره کرد که دست ایرانی ها افتاده بود و گفت جنگ آن ها در طلاییه در تثبیت جزایر نقش داشته و گفت: «هشتاد حلقه چاه نفت در جزایر مجنون با ظرفیت بیش از 200 میلیارد دلار ذخایر نفتی حاضر و آماده بهره برداری، از جمله مزایای اقتصادی مهم این عملیات به شمار می آید… به جرات می گویم؛ تصرف همین چاه های نفتی می تواند دریافت غرامت جنگی ناشی از تمامی خسارت وارده به کشورمان را در طول جنگ را، تضمین کند.» و گفت که هاشمی رفسنجانی هم در مصاحبه اش روی این موضوع تاکید کرده است. (شراره های خورشید، ص 692) سخنرانی همت با تکبیرهای رزمندگان در حین سخنرانی شور و حال دیگری داشت. اما راضی کردن فرماندهان گردان به این سادگی نبود؛ پس از این سخنرانی همت جلسه ای با آنها داشت. محمدرضا جلالی فراهانی راوی لشکر درباره این جلسه نوشته است که فرماندهان با توجه به از دست دادن 80 درصد کادرهای گردانشان شرایط روحی و نیروی خوبی نداشتند و حالا به آنها گفته می شد باید باز هم بجنگند. بحث زیادی داشتند و سرانجام همت گفت : تصمیم ، اعزام بخشی از نیروها برای جنگ در جزیره است. مهدی قندیل فرمانده گردان مقداد گفت اگر این موضوع تکلیف است: «من خودم حاضرم به آن جا بروم ولی نیروهایم را نمیبرم» سید ابراهیم کسائیان فرمانده گردان میثم گفت: «من احساس میکنم الآن یک قاتل هستم.» حتی مجتبی احمدی فرمانده گردان بلال که همواره از حرف شنوترین ها بود گفت دستور را اجرا نمیکند. (شراره های خورشید، ص 707 و 749) فردای این روز همت با حاج آقا پروازیان، عقیدتی لشکر، درباره مشکلات صحبت کرد. پروازیان به او گفت: «این مساله تکلیف شرعی که مرتب از طرف فرمانده کل سپاه و قرارگاه نجف برای مسئولین لشکر گفته می شود، به دلیل مشکلات و موانع موجود برای من غیرقابل قبول است… تکلیف باید در حد توان باشد وگرنه ارزشی ندارد.» (شراره های خورشید، ص 708) همت تلاش کرد او را توجیه کند. اما حقیقتا توجیه کار، سخت بود. راوی لشکر در گزارشش از این روز نوشته بود که از آموزه قرآنی توکل به خوبی استفاده نمی شود؛ «به این معنی که بدون برنامه ریزی دقیق و عدم شناخت کافی نسبت به وضعیت منطقه، گفته می شد توکل کنید در حالی که توکل واقعی، باید بعد از برنامه ریزی و احراز آمادگی کامل انجام شود، احساس می شد در این عملیات، بیشتر به عناصری مثل شانس و تصادف تکیه شده است.» (شراره های خورشید، ص 749) نبرد مجنون هدف ایرانی ها در این عملیات رسیدن به جاده العماره بصره در آن سوی هور بود؛ نرسیدند اما تمام توان شان را گذاشتند تا حداقل جزایر مجنون در دل هور را با تلفات بسیار زیاد حفظ کنند. همت و فرماندهان دیگر در شرایط سختی قرار داشتند. اما 14 اسفند یک پیام از تهران به آن ها انرژی تازه ای داد. از بیت امام به قرارگاه اطلاع دادند: «امام فرموده اند جزایر حتما باید نگه داشته شوند، هرطور که شده» حالا همت می توانست نیروهایش را هم با خود همراهتر کند. چند روز سخت و پرتلفات دیگر بر نیروهای باقی مانده همت و بقیه فرماندهان در جزایر مجنون گذشت. 16 اسفند حجه الاسلام احمد خمینی از جماران با محسن رضایی تماس گرفت تا برای امام گزارش بگیرد. محسن رضایی گفت: «از لحاظ مهمات، خیلی در مضیقه هستیم. الحمدلله وضع کلی خوب است، ولی عراق با تمام قوا حمله می کند.» (شراره های خورشید، ص 721) وضع نیروها در جزایر اصلا خوب نبود؛ وضع نیروهای همت بدتر. کارش به قرض گرفتن نیرو از یگان های دیگر کشیده بود تا خطش را حفظ کند. چهارشنبه 17 اسفند غلامعلی رشید از فرماندهان ارشد سپاه به قرارگاه خبر داد: «اگر نیروهای مورد نیاز همت نرسند، احتمال سقوط خط این لشکر زیاد است.» (شراره های خورشید، ص 725) همین روز پیام دیگری از جماران به قرارگاه رسید که از امام نقل شده بود: «عاشورایی استقامت کنید و جزایر مجنون را به هر طریق ممکن حفظ کنید.» (شراره های خورشید، ص 726) همت تمام نیروها و حتی نیروهای تدارکات لشکر را به میدان نبرد آورد. قاسم سلیمانی تعریف کرده که همت خاک آلود و ژولیده به سنگر او آمد و از او خواست تعدادی نیرو به او بدهد. قاسم سلیمانی به یکی از نیروهایش گفت با همت بروند و یک گروهان نیرو برایش از بین نیروهایشان جدا کنند. با موتور رفتند تا از معرکه نبرد یک گروهان نیرو به بخش دیگری از معرکه ببرند. (شراره های خورشید، ص 729) در مسیر ، گلوله خمپاره راهشان را برید و ترکشش سر همت را هدف گرفت و همت فرمانده لشکر، روی یک موتور در خط مقدم نبرد شهید شد. خیبر در پایتخت همت تنها فرمانده شهید خیبر نبود؛ چندین فرمانده دیگر از جمله حمید باکری و مرتضی یاغچیان هم در این عملیات شهید شدند. یک سوال مهم این است که فرماندهان قرارگاه و هاشمی رفسنجانی چرا این همه به ادامه نبرد پرتلفات خیبر اصرار داشتند؟ حقیقت این است که جستجوهایم برای یافتن دلیلی که بتواند ذهنم را پس از خواندن این همه گزارش تلخ آرام کند، به نتیجه روشنی نرسیده است. در این عملیات دو بار پیامهایی از دفتر آیت الله خمینی به نقل از امام(ره) به قرارگاه فرماندهی مخابره شد. اوضاع واقعا خوب نبود اما وقتی پیام امام برای حفظ جزایر رسید محسن رضایی به فرماندهان جنگ گفت از جزایر بیرون نمی رویم، حتی اگر سازمان سپاه از بین برود. (تنبیه متجاوز، ص 97 ) به راستی نگاه محسن رضایی به فرمان امام چه بود که حاضر بودند فرماندهان لشکر را به معرکه نبرد مستقیم بفرستند و سازمان سپاه را از هم بپاشاند؟ آیا آنها معتقد بودند که سخنان آیت الله خمینی از جایی فراتر از عالم واقعیت ریشه گرفته است و به عالم بالا تعلق دارد یا اینکه بر اساس گزارش های فرماندهان و مسئولان جنگ صادر شده است؟ یعنی فرماندهان از اهمیت حفظ جزایر به امام می گفتند و بعد امام برای حفظ جزایر پیام می داد و بعد به رزمنده ها و فرماندهان می گفتند حفظ جزایر مهم است و ببینید که امام هم بر آن تاکید کرده است؟ می دانیم در ارتش پیش از آغاز عملیات خیبر انتقادهای جدی به عملیات وجود داشت. (کتاب تحلیلی بر عملیات خیبر از امیر نصرت الله معین وزیری را ببینید.) صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش نیز مشکلات خیبر را به پایتخت رسانده بود. روز 8 اسفند هاشمی در خاطراتش نوشته است: «خدمت امام رفتم. گزارشی از وضع جنگ دادم. امام نگران بودند. از طرف آقای صیاد گزارش ناراحت کننده ای دریافت کرده بودند. با توضیحات من تخفیفی حاصل شد. برای امام اهداف مهم عملیات را توضیح دادم. ایشان هم نظرشان این بود که قطع جاده بصره بغداد، ضربه غیرقابل جبرانی به بعث عراق وارد می کند. به ایشان گفتم: من از رهگذر این اهداف به ختم جنگ می اندیشم. ایشان لبخندی زدند و جواب ندادند.» (آرامش و چالش، ص 385) می بینیم که امام با گزارش صیاد نگران می شود و با توضیح هاشمی رفسنجانی از نگرانی اش کم می شود. در میانه عملیات نیز امام از جبهه نبرد گزارش می گرفت و به نظر می رسد دستورهایش براساس همین گزارش ها بوده است. عملیات خیبر ایده محسن رضایی برای رهایی جنگ از بن بست بود و نیروهای علی هاشمی برای شناسایی هور ماهها زحمت کشیده بودند و به نظر می رسد اصرار محسن رضایی و فرماندهان قرارگاه برای شکستن خط طلاییه برای نجات عملیات بود. اما وقتی فرماندهان مستقیم نبرد با یقین می دانستند شکستن این خط غیرممکن است اصرار بر این دستورها چه منطقی داشت؟ شاید آقای رضایی توضیحاتی داشته باشد که بتواند ماجرا را شفاف کند. وقتی با تلفات وحشتناک مشخص شد خط طلاییه شکسته نمی شود اصرار و دستور بعدی، حفظ جزایر بود، این بار با تلفات زیاد جزایر تاحد زیادی حفظ شد. در مدتی که جنگ در جزایر ادامه داشت ایران روی 7 میلیارد بشکه نفت جزایر مجنون مانور می داد و حتی همت هم برای رزمنده ها از این موضوع سخن می گفت. جدای از اینکه آیا رسیدن به جزایر با این تلفات یک موفقیت محسوب می شود یا نه، به تدریج در اصل مساله نیز تشکیک شد . بر اساس خاطرات 16 اسفند هاشمی، محلاتی و حسن روحانی به او خبر دادند که وزارت نفت می گوید جزیره مجنون هفت میلیارد بشکه نفت ندارد و آماری که در روزهای گذشته داده اند درست نیست. (آرامش و چالش، ص 394) مجنون هرچقدر نفت داشت اما مهمتر جوان هایی بودند که در عملیات پرپر می شدند و وضع جنگ خوب نبود. هاشمی در خوزستان از نزدیک دریافت که «پیشرفت جنگ خیلی مشکل شده است.» (آرامش و چالش، ص390) 17 اسفند هاشمی و سران قوا میهمان احمد خمینی بودند؛ «امام هم در جلسه شرکت کردند. بیشتر صحبت ها درباره جنگ بود و امام از نامه آقای منتظری، که وضع جنگ را بد ترسیم کرده بودند، گله داشتند. قرار شد من به ایشان تذکر دهم.» (آرامش و چالش، ص 395) آخرین برگ از خاطرات هاشمی رفسنجانی در این سال با این جمله ها به پایان می رسد: «مشخص است که عراقی ها برای جلوگیری از موفقیت عملیات خیبر، هر آنچه در توان دارند به کار می برند. اطلاعاتی می گوید که مشاوران خارجی به آنها گفته اند که اگر ایران به اهداف این عملیات برسد، به معنای پیروزی مطلق در این جنگ است.» (همان، ص 408) جمله هایی که به نظر می رسد شاید برای توجیه فرماندهان برای اصرار بر عملیات و دستور برای ماموریتهای سخت و غیرممکن باشد . ایران یک سال بعد یک عملیات پرتلفات و سخت را در دل هور تجربه کرد؛ عملیات بدر. با شکست بدر، ایران تا پایان جنگ عملیات بزرگی در این منطقه انجام نداد و تیر ماه 1367 عراق در یک حمله پرقدرت و سریع جزایر مجنون را پس گرفت. نکته آخر اینکه در شرایطی که مسئولان عالی به دلایلی دستور به جنگ و مقاومت می دهند و فرماندهان خط مقدم نبرد این دستورها را نتیجه بخش نمی دانند و می بینند چگونه نیروهایشان نفر به نفر پر پر می شوند، آیا باید بر اساس واقعیتهایی که آنان از میدان نبرد تشخیص می دهند، تصمیم گرفت یا بر اساس آنچه مسئولان به عنوان واقعیت نبرد تشخیص می دهند؟ ... پایان پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس تروریست !!! کسی نبود به این "کنعانی" بگوید ؛ آخه پدر آمرزیده ، توی کارتنی که 30 کیلو کتاب جا می گیرد ، یک موتور هفت هشت کیلوئی گذاشته ای و آن وقت به مامور گمرک لندن می گوئی : حساس نشو ، تویش کتاب است !؟ مگر هالو است که نفهمد. این حجم کارتن باید بیشتر از هفت، هشت کیلو وزن داشته باشد. چقدر به او گفتیم : "بابا! این را از طریق پست سیاسی بفرست، پلیس لندن شک می کند ، به خرجش نرفت که نرفت". از بس از هول اینکه پس از سالها یک موتور WAE 26 اسب ، گیر آورده و می خواست فوری آنرا به بچه ها در ایران برساند، افتاده بود توی دیگ. البته او حق داشت ، این اولین موتوری بود که مافوق هواپیماهای مدل بود و در ردیف موتورهای پهپاد شناسائی به حساب می آمد. اما چه فایده ، پلیس گمرک گیر داده و آن را باز کرد و متوجه شده بود. نتیجه اش این شد که ؛ هم او را گرفتند بردند اداره پلیس برای بازجوئی ، هم موتور معلوم نشد که کجا گم و گور شد. لابد گذاشتند برای روزی که جنگ تمام شود ، آنوقت پس بدهند! ایام جنگ نفتکش ها در ایران هم ، پلیس لندن به هر کالائی که ممکن بود که که مصرف دوگانه (تجاری - نظامی) داشته باشد، گیر می داد و نمی گذاشتند به ایران وارد شود. سر همین قضایا بود که چند وقت بعد از دستگیری کنعانی مرا هم گرفتند و با هواپیمایی دیگر به ایران فرستادند. از شانس بد ، هواپیما خراب شد و ما را به پاریس بردند ، آنجا مثل لندن چقدر پلیس دور هواپیما جمع شده بود ، تا جائی فرار نکنیم. انگار بن لادن را گیر آورده بودند!!! راوی : محسن عمل نیک * * * * * در مقابل طوفان رمل چقدر نونوار شدیم ، وقتی محسن عمل نیک از انگلیس آمد. او تا حدود زیادی ما را از بی بضاعتی تجهیزاتی درآورد. هم تعدادی دوربین Canon F-1 با عدسی 28 آورد و هم مخازن فیلم را که به راحتی می شد تا 150 فریم فیلم تویش جا داد. از همه خوشحال کننده تر اینکه چند دستگاه رادیو کنترل هم آورد. دست و بال مان که با اینها باز شد ، عمل نیک شد مسئول ساخت و تولید و پشتیبانی وزارت سپاه و من شدم فرمانده ی گردان رعد ، اما از همان اول یک پایم تهران بود و یک پایم اهواز تا برای گردان رعد ، نیرو و امکانات جذب کنم. برای همین تمام کارها افتاده بود روی دوش رضا ارباب. او هم قوت گردان بود و هم انگیزه بخش آن. خدا وکیلی اگر امیدهای او نبود ، پهپاد کی جان می گرفت؟ بعد از سه سال از تشکیل گردان رعد ، پادگان ما شد زمینی در چهال کیلومتری اهواز ، که به جز یک زمین در "بَر ِ بیایان " ، چیز دیگری نداشت ، حتی نمازخانه مان یک چادر گروهی بود . وقتی باد ؛ شن و ماسه ها را با خودش می آورد توی دم و دستگاه بچه ها و نمی گذاشت کار بکنند ، من چطور می توانستم بنشینم و فرماندهی کنم ؟ اول باید فکری برای طوفان رمل می کردم ، فکری برای ساختمان سازی ، تأمین امکانات و ... وقتی توی پادگانت آب نباشد که حمام کنی ، برق نباشد که هواپیماهایت را تعمیر کنی ، فرماندهی چه معنائی داشت ؟ داشتن تعمیرگاه و لابراتوار و ... که شبیه یک آرزو بود. به ذهنمان رسید که دمای تند جنوب را با درختکاری مهار کنیم ، اما آبی نداشتیم. هم برای تأمین آب و برق و هم درختچه افتادیم به التماس پیش بچه های جهاد سازندگی. آن ها مثل ما خاکی و بدون تشریفات بودند ، کافی بود درد را می شناختند ، می افتادند در پی درمانش ، همان چیزی که امروز به آن می گویند مدیریت جهادی. اول از آنها خواستیم ، درختچه به ما بدهند ، گفتند : شما پاسدارها خرابکارید ، درک نمی کنید با چه زجری ما درختچه ها را پرورش می دهیم ، می زنید داغونشان می کنید. پرسیدم : چکار کنیم که مخالف آنرا ثابت کرده باشیم ؟. پاسخ دادند : در ازای 500 چاله ، 500 درختچه می دهیم. یادم آمد تراکتور نیمه خرابی ته پادگان نیروی هوائی سپاه در تهران افتاده بود که قبلا به کار کشیدن هواپیما روی باند می آمد و اکنون که نیروی هوائی نونوار شده بود ، تراکتور ، بی استفاده افتاده بود. پیش برادر حسین دهقان ، فرمانده نیرو رفتم و آن را درخواست کردم . جواب داد : دیوانه ای ؟ کشاورزی راه انداخته ای ؟ بالاخره با چه التماسی آن را گرفتم و فرستادم اهواز. پانصد چاله را که با تراکتور حفر کردیم ، اعتماد بچه های جهاد جلب شد و 500 درختچه به ما دادند. 1000 درختچه بعدی را خودشان پیشنهاد دادند. ما دور تا دور پادگان را درختچه کاشتیم، اما سیراب کردنشان آب زیادی طلب می کرد. دوباره رفتیم سراغ بچه های جهاد ، از آنها خواستیم از کانال رودخانه حق آبه به ما بدهند. ساعتی 800 تومان گرفتند برای یک راننده و یک لودر. برای اینکه حداکثر استفاده را هم از زمان بکنیم و هم از لودر و راننده اش ، تا توانستیم به راننده سیگار و تن ماهی دادیم. حتی از او اجازه گرفتیم بعد از ساعت کاری اش ، دو ساعت خودمان روی لودرش کار کنیم. آب توی پادگان که آمد همین فیلم ها را بازی کردیم تا پادگان برق دار هم شد. پیش خودمان فتح بزرگی کرده بودیم ، حتی انتظار تشویقی هم داشتیم ؛ ولی تا پایان قطعنامه که خبری نشد. جنگ که تمام شد ، گزارشی علیه من نوشتند که باید پاسخگو می شدم. جرمم این بود که شما به چه حقی در حوزه فرماندهی نیرو و بدون هماهنگی با او ، دست به این اقدامات زده اید ؟ تو فرمانده یگان بودی ، نه فرماندهی مهندسی!! وقتی می گویند ، سواره از پیاده خبر ندارد ، مال همین روزهاست. راوی : عبدالمجید مختار زاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز روایتی تلخ از کربلای خونین خیبر - بخش اول معرکه مرگبار و دستور بالای دستور جعفر شیرعلی نیا : اسفند 1362 در شب دوم عملیات خیبر ؛ بنا بود در شب دوم عملیات خیبر ، چهار گردان از نیروهای مهدی باکری و احمد کاظمی ، از محور هور ؛ و نیروهای همت از مسیر طلائیه حمله کنند و در نقطه ای به هم برسند. حمله یک شب عقب افتاد ، اما به محور باکری و کاظمی درست اطلاع داده نشد. آن ها همان شب حمله کردند در حالی که خبری از نیروهای همت نبود. این اشتباه و اتفاق وحشتناک چهار گردان خط شکن از بهترین نیروهای لشکر عاشورا و نجف را به کام مرگ فرستاد. به گزارش نشریه نگین ایران: "پس از چند ساعت، فرماندهی تازه متوجه شد که چه کرده اند! هر چهار گردان نیرو در محاصره کامل دشمن قرار گرفته بودند … ساعت 20:5 بامداد، تازه پس از آن که "بشردوست" علت عمل نکردن حاج همت را از "عزیز جعفری پرسید، متوجه شد که عملیات یک روز عقب افتاده است… وضعیت بسیار بد بود، فرماندهان به علت ناراحتی و با حالت اضطراب، طوری در بی سیم صحبت می کردند که برای دشمن قابل کشف بود" (نشریه نگین، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه، ش 7 ، ص 113) حالا عراقیها هم می توانستند به راحتی از مشکل پیش آمده باخبر باشند. مکالمه های فرماندهان قرارگاه و فرماندهان چهار گردان، آشفته و سرشار از غم بود. احمد کاظمی در حالی که از شدت ناراحتی صدایش به سختی بیرون می آمد با محسن رضایی و رشید صحبت می کرد. (شراره های خورشید، نشر 27 ، ص 495) ایرانیها شبها حمله را آغاز می کردند و تا دشمن به خودش بیاید ضربه های محکمی به او می زدند اما حالا عملیاتی که ماه ها وقت صرف شناسایی و طراحی اش شده بود، به شکست کامل نزدیک می شد. تصمیم گرفتند نیروهای همت را در روشنایی روز به خط طلائیه بفرستند تا خط را در هوشیاری کامل دشمن بشکنند ؛ ماموریتی که غیرممکن به نظر می رسید. همت و فرماندهانی که با او کار می کردند کاملا به خطرناک بودن این تصمیم آگاه بودند، همت در گفتگو با محسن رضایی قدری از ناهماهنگیها گله کرد اما گفت: «اگر این کار که می گویید تکلیف شرعی باشد شروع می کنیم.» محسن رضایی گفت: «آقا شروع کنید، آقا؛ چقدر بحث می کنید، شروع کنید، به این بچه هایتان بگویید اینقدر بی خود بحث نکنند.» (شراره های خورشید، ص 497) حالا همت باید فرماندهان زیر نظرش را توجیه می کرد، کار آسانی نبود و برای بسیاری از سوال ها و اشکال ها جواب قانع کننده ای نداشت. اما محسن رضایی هم دست بردار نبود. دوباره با همت تماس گرفت و تاکید کرد که زودتر عملیات را شروع کنند و گفت: «آقای همت بروید وگرنه ما الآن می آییم به آن جا، به آنجا می آییم ها!» همت گفت: «چشم» (شراره های خورشید، ص 501) معرکه مرگبار همت نیروهایش را روانه خط طلائیه کرد. عملیاتشان کاملا ناموفق و پرتلفات شد. حسین بهزاد تصاویر دردناک این روز را از یک فیلم عراقی دیده است: " تصاویر مبهمی از خاکی پوشان ایرانی که در روشنایی روز، افتان و خیزان به زحمت در آن زمین شبه باتلاقی به پیش می آمدند و با اصابت همزمان ده ها گلوله خمپاره 120 و انفجار آنها به زمین می غلطیدند… مشاهده آن تصاویر واقعا دیوانه کننده بود." (شراره های خورشید، ص 509 و 510) روشنایی روز پنجم اسفند به تاریکی شب رسید اما تلفات ادامه داشت. همت دستور داشت که خط را بشکند و به نیروهایش فشار می آورد و می پرسید: "پس چی شد؟ چرا شما خط را نمی شکنید؟"» فرمانده گردان می گفت تلاش می کنند اما نمیشود. همت گفت: "اگر تو نمیتوانی خط را بشکنی، بگو تا خودم به آن جا بیایم" فرمانده گفت: "والله دیگر کاری از دست من برنمی آید؛ اگر شما تدبیر بهتری سراغ دارید، بسم الله" (شراره های خورشید، ص 528 و 529) لشکر 27 ذره ذره زیر آتش دشمن آب می شد اما عملیات متوقف نشد و روز 6 اسفند هم نبرد نابرابر ادامه پیدا کرد؛ بدون شکسته شدن خط و پرتلفات و خیلی تلخ. روز 5 اسفند گردان مسلم بن عقیل منهدم شده بود، ششم اسفند، گردان مقداد و روزهای بعد گردان های دیگر. ارتش صدام کاملا بر میدان نبرد مسلط شده بود و تلخ تر از همه اینکه با بلندگو برای رزمنده های ایرانی سخنرانی می کردند: "ای بسیجیان فریب خورده لشکر همت! دیگر باید به شما ثابت شده باشد که خطوط آهنین سپاه سوم عراق، عبورناپذیر است. زورتان را زدید و دیدید که توان شکست خطوط ما را ندارید. پس بهتر است با پای خودتان بیایید و به ما تسلیم بشوید. به شما قول می دهیم ارتش قهرمان صدام حسین با شما فریب خوردگان به نحوی انسانی و اسلامی رفتار کند." فارسی روان صحبت می کردند. فرماندهانی که با همت کار میکردند می گفتند امکان ادامه عملیات نیست. همت حرف هایشان را تایید می کرد اما می گفت: "چندبار بگویم؟ از بالا به ما می گویند هرطور شده، شما باید در اینجا عمل کنید." "وقتی دیدیم خود همت هم تحت فشار قرار گرفته؛ کوتاه آمدیم." (شراره های خورشید، ص546 و 547) جنگ طلاییه به همین صورت 7 اسفند هم ادامه پیدا کرد و 8 اسفند. رزمندگان در پشت پل طلائیه زمینگیر شدند. معروف بود که عمر بچه های بیسجی و سپاهی در این پل ده دقیقه بیشتر نیست. هرکس می رود، بر نمی گردد ؛ اینقدر که آتش دشمن در آنجا سنگین است. چهار گردان خط شکن لشکرهای عاشورا و نجف هم در محور دیگر به تدریج منهدم می شدند. همت بی هوش می شود محمد ابوترابی شاهد گفتگوی همت و کاظم رستگار در آن روزها بوده و گفتگوی آن ها را در کتاب مردان رستگار اینگونه روایت کرده است: "بیشتر حاج همت صحبت می کرد. بعضی جاها صدای گریه با صحبتش آمیخته می شد. حاج کاظم [رستگار]، هم مدام می گفت: همینه دیگه، به خدا توکل کن، اونا کِی فهمیدن ما چی می کشیم که حالا بفهمن؟ مهم خداست… همت در حرف هایش روی یک موضوع خیلی تاکید می کرد، آن هم اینکه بالایی ها تصور می کنند کوتاهی می کنم و توقع دارند بعد از پنج شش بار زدن به پل طلائیه و شکست خوردن، کماکان ادامه بدهم، درحالی که شدنی نیست." حاج همت میگفت: "من باید بچه ها را از روی بدن شهدای شب قبل حرکت بدم. عملا فضایی واسه تحرک و مانور باقی نمونده. از اون طرف دشمن هم دست ما رو خونده… این طرف هم پایینی ها فکر می کنن من مطالب رو به بالا منتقل نمیکنم و گردان گردان رو واسه یه هدف دست نیافتنی هزینه می کنم… دیگه خسته شدم." (مردان رستگار، ص 92 تا 94) همت فشار عجیبی را تحمل می کرد، ظهر 8 اسفند از شدت فشار و چند روز بی خوابی و از درد پرپرشدن نیروهایش به ناگاه از هوش رفت. چند ساعتی بیشتر فرصت استراحت نداشت و عصر این روز دوباره جلسه ای با نیروهایش داشت تا قانع شان کند به این حمله های بی سرانجام ادامه دهند. فرماندهان شرح می دادند که چرا نمیشود عملیات را ادامه داد همت می گفت می فهمد آنها چه میگویند؛ اما گفت: "اما الآن از طرف رده های بالا دارند به ما فشار می آورند… من به آنها گفتم: با وضعیت موجود این کار شدنی نیست. گفتند اگر شما نمیتوانید خط طلاییه را بشکنید، این را به ما نگویید؛ بروید به خدا بگویید این خط شکسته نمی شود." حسن زمانی فرمانده گردان حمزه گفت: "خودتان که شنیدید بچه ها، حالا که رده های بالا، حاج آقا و ما را به خدا حواله داده اند، ما امشب می رویم تا به خدا بگوییم که این خط شکسته نمیشود." (شراره های خورشید، ص 574 و 575) دستور بالای دستور 8 اسفند هاشمی رفسنجانی هم به قرارگاه فرماندهی عملیات در خوزستان بازگشت. حالا دستور به فرماندهان برای شکستن خط طلاییه پرزورتر هم می شد. اما اطاعت از دستور فرماندهان مشکلی را حل نمی کرد. از روز 8 اسفند نیروهای لشکر 14 امام حسین به فرماندهی حسین خرازی را هم برای شکستن خط به طلاییه آوردند. نبرد در طلاییه با یک پیشروی محدود لشکر 14 امام حسین قدری تکان خورد اما به سرعت با فشار دشمن به همان شیوه پرتلفات روزهای قبل برای ایران تبدیل شد. رضا دستواره از فرماندهان لشکر 27 صحنه هایی از خیبر را اینگونه روایت کرده است: "برادر رحیم صفوی پشت بی سیم آمد و دستور داد که حتی با احتمال شهید شدن پانصد ششصد نفر، امشب راه را بازکنید و کار خودتان را انجام دهید. گفتم ما از اینکه شهید بدهیم باکی نداریم… نیروها نمی آیند. یعنی وضعیت طوری است که نمیتوانند بیایند. پشت بی سیم نمیتوانستم وضعیت زمین را برایشان کامل توضیح بدهم و آنها مدام فشار می آوردند… ما هم بر اساس ادای تکلیف و اطاعت از دستور، به حرکت ادامه دادیم. اما این حرکت و ادامه آن جز متلاشی شدن گردانها و از بین رفتن نیروها نتیجه ای نداشت." (دستواره سخن میگوید، ص 170) او در جایی از روایتش میگوید: "ایمان و توکل و باورهایی از این دست یک طرف، تدبیر و تدبر و اندیشه و اصول هم یک طرف… در عملیات خیبر هیچ تاکتیک و اصول عملیاتی نداشتیم تا بتوانیم مقاومت کنیم." (دستواره سخن میگوید، ص 164) او در روایت دردناک خود به مقاطعی از عملیات اشاره میکند که فضا برای جنگیدن و پیشروی به 30 سانتیمتر میرسید؛ یعنی نفر پشت سر، وقتی میتواند به سوی دشمن تیراندازی کند که نفر جلویی اش بر زمین بیفتد. او بارها تاکید میکند با وجود آنکه می دانسته عملیات نیروهایش به نتیجه نمیرسد به دلیل دستور از بالا عملیات را ادامه داده و حتی وقتی در میانه عملیات به توصیه همت به قرارگاه فرماندهی رفته و دلایلش را برای هاشمی رفسنجانی و محسن رضایی توضیح داده. هاشمی به او گفته: "حتی اگر هزار شهید هم بدهید باید راه را باز کنید. اسلام را به خفت نیاندازید. بلند بشوید بروید. توکل کنید، انشاالله راه باز میشود." دستواره پس از اشاره به جمله هاشمی میگوید: "قضیه را با اصول عملیاتی بررسی کردیم و متوجه شدیم روی اصول عملیاتی نمیشود حساب کرد. از آن طرف جنگ ما جنگ عقیدتی است و ما تابع دستوریم. آقای رفسنجانی هم نماینده تام الاختیار حضرت امام است. اگر ایشان دستور دهد خودتان را در آتش بیندازید باید این کار را بکنیم." (دستواره سخن میگوید، ص136) نبرد در طلاییه ادامه پیدا کرد. پنجشنبه 11 اسفند حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین هم در معرکه نبرد طلاییه به شدت مجروح شد دست راستش قطع شد و پیکر نیمه جان و خونینش را به سختی به عقب منتقل کردند. ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطلب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این عملیات خواهیم پرداخت.
-
1 پسندیده شدهبا سلامی دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست ؛ به اتفاق هم مبحث موشکهای بالستیک رو ادامه میدهیم: موشک های بالستیک برد متوسط Medium-range ballistic missile (قسمت چهارم) DF-17 : موشک زمین به زمین بالستیک برد متوسط دانگ فنگ 17 یا دی اف -17 ساخت جمهوری خلق چین است. گفته می شود که این موشک میان برد متحرک بالستیک مافوق صوت در 1 اکتبر سال 2019 در رژه روز ملی چین رسما رونمائی شد. از این موشک در کنار موشک DF-ZF از اولین موشک های بالستیک هیپرسونیک چینی می باشند این موشک دارای برد 1800 الی 2500 کیلومتر است. با توجه به سال رونمائی ( 2019 ) از تعداد تولید شده این موشک اطلاعی در دست نیست. در انجمن هیچ تاپیکی در خصوص این موشک بالستیک وجود ندارد. https://en.wikipedia.org/wiki/DF-17 Badr-2000 : موشک زمین به زمین برد متوسط دو مرحله ای سوخت جامد بدر-2000 ساخت جمهوری عربی عراق (رژیم بعث) است. این موشک با تکنولوژی بالا ، بر اساس موشک بالستیک کوندور-2 (Condor-II) آرژانتین با کمک متخصصان این کشور و مصردر حال ساخت بود این موشک بنا بود که دارای برد عملیاتی 620 الی 1000 کیلومتر باشد. با وجود حضورکنسرسیوم اروپائی Consen ( متشکل از 16 شرکت اروپائی ) این موشک هرگز به تولید انبوه نرسید. موشک کندور-2 آرژانتین ( نسخه پایه بدر-2000) در انجمن هیچ تاپیکی در خصوص این موشک بالستیک وجود ندارد. https://en.wikipedia.org/wiki/Badr-2000 Raad-500 missile : موشک زمین به زمین بالستیک برد کوتاه-متوسط رعد-500 ساخت جمهوری اسلامی ایران است. این موشک که در واقع بر خلاف نسل قبلی خود یعنی فاتح-110 از بدنه کامپوزیتی بهره می برد ، مجهز به موتور ترکیبی پیشرو Zohair ( زهیر) می باشد. بخاطر بدنه کامپوزیتی و موتور نسل جدید ، این موشک با افزایش 200 کیلومتری برد ( نسبت به فاتح-110 ) به برد 500 کیلومتر دست یافته است. موشک Raad-500 در 9 فوریه 2020 در تهران با حضور فرماندهان ایرانی رونمائی گردید. لانچر دو فروندی رعد-500 Ababeel Missile : موشک زمین به زمین بالستیک برد متوسط ابابیل موشکی ساخته جمهوری اسلامی پاکستان است که در این پست به معرفی آن می پردازیم . این موشک دارای برد 2000 کیلومتر می باشد. و قابلیت مسلح شدن به کلاهک های عادی و هسته ای را دارا می باشد. این موشک در 24 ژانویه سال 2017 اولین آزمایش موفقیت آمیز خود را پشت سر گذاشت. در انجمن هیچ تاپیکی در خصوص این موشک بالستیک وجود ندارد. https://en.wikipedia.org/wiki/Ababeel_(missile) Agni-II : موشک زمین به زمین بالستیک برد متوسط آگنی-2 ساخت جمهوری فدرال هندوستان است که به عنوان آخرین موشک در این پست به معرفی آن می پردازیم. طبق ادعای منابع غربی این موشک دارای برد ماکزیمم 2000 کیلومتر است. این موشک در 17 می سال 2010 رسما توسط ارتش هند عملیاتی گردیده و به تولید رسید. در انجمن هیچ تاپیکی در خصوص این موشک بالستیک وجود ندارد. https://en.wikipedia.org/wiki/Agni-II ادامه دارد ... ----------- پ.ن 1 : امیدوارم که مورد پسند دوستان واقع شده باشد. دوستانی که پسندیدند ، مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : ان شاء الله در پست های بعدی به ترتیب سایر موشکهای بالستیک (برد متوسط ) را به اتفاق بررسی خواهیم نمود.
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز مستند نامه ای به احمد عشق دُردانه است و من غواص و دریا میکده / سر فرو بردم در آن ، تا کجا سر بر کنم ( حضرت حافظ) https://www.aparat.com/v/yZI1Y/مستند_نامه%26zwnj%3Bای_به_احمد%3A_شهید_کاظمی_(با_حضور_حاج_قاسم) پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : ان شاء الله در پست بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این سردار دلیر شهید خواهیم پرداخت.
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز گفتاری از سرلشکر غلامعلی رشید درباره شهید احمد کاظمی (2) بخش دوم : سیر تکاملی در جنگ عملیات ثامنالائمه: وقتی که در مهر سال 1360 پس از ناکامی بنیصدر و نیروهای تحت امرش در کسب حتی یک عملیات موفق و فرار او از کشور، تصمیم گرفته شد عملیات شکست حصر آبادان را انجام دهیم، احمد با سه گردان نیرو در حد و اندازه یک فرمانده تیپ ظاهر شد و مقرر گردید با سرهنگ کهتری که 20 سال از احمد بزرگتر بود نیروهای تحت امرش به صورت ادغامی عمل کنند. حمله آغاز شد و احمد با قدرت و درایت و تدبیر به نقاط ضعف دشمن حمله کرد و با تاکتیکهای عالی جبهه دشمن را فرو ریخت و به کمک اسدی و مرتضی قربانی از محورهای جنوب به سرعت نیروهایش را به پل حفار رساند و ظرف 24 ساعت لشکر3 زرهی عراق را در شرق کارون در هم شکست (پس از یکسال حضور) و آبادان از محاصره نجات پیدا کرد و از امکانات به غنیمت گرفته شده دشمن، گردانهایش را تقویت کرد. احمد در عملیات ثامنالائمه مثل حسین تعداد زیادی تانک و نفربر و سلاح سنگین از دشمن به غنیمت گرفت. در آن زمان وضعیتی در مملکت حاکم بود که مسئولان کشور اعتقاد نداشتند که سپاه میتواند سلاح سنگین داشته باشد و حتی غنائمی که خود سپاه با شجاعت از دشمن میگرفت، دستور میدادند که به ارتش تحویل شود، لکن احمد این کار را نکرد و حتی تعدادی از سلاحهای سنگین را پنهان کرد (بعضاً دفن کرد!) تا در شرایط بهتری، از آنها در جهت تقویت گردانها و یگانش بر علیه دشمن استفاده کند. سپاه کمکم تانک و نفربر و توپخانهاش را از دشمن به غنیمت گرفت و یگانهای زرهی و مکانیزه و توپخانه تشکیل داد و احمد اولین تیپی بود که از غنائم دشمن یگان زرهی درست کرد. بعد از شهادت کلاهدوز در مهر ماه سال 1360، آقا رحیم مسئول طرح و عملیات ستاد مرکزی سپاه شد و اینجانب مسئول ستاد عملیات جنوب شدم. اولین حکمی که اینجانب به عنوان فرمانده تیپ نوشتم، برای احمد کاظمی بود و بعد هم برای شهید خرازی (حسین) و اسدی و مرتضی و عزیز جعفری. حکم، سه چهار خط بیشتر نبود: ( بسمهتعالی. برادر احمد کاظمی جناب عالی را به فرماندهی تیپ8 نجف اشرف منصوب مینمایم و …). عدد تیپ را ما در باشگاه گلف معلوم میکردیم (من و شهید باقری) و نام لشکر را از فرماندهاش میپرسیدیم. و احمد با مشورت دوستان و یاران خود در لشکر، نام “نجف اشرف” را برگزید و پیشنهاد داد. رزمندگان لشکر عمدتاً از شهرستان نجفآباد بودند و با این نام عهد و پیمانی که با مولی حضرت امیرالمومنین داشتند پیوند عمیق با نجف اشرف هم برقرار کردند. البته رزمندگان کاشان، کرج و آذربایجانی هم در لشکر احمد بودند. عملیات طریق القدس : در عملیات طریقالقدس (فتح بستان) تیپ احمد عمل کننده نبود و به او دستور داده شده بود که برود برای عملیات فتحالمبین آماده شود در دامنه کوههای میشداغ. ولی هم به شدت به حسین علاقه داشت و هم قبول نمیکرد در یک عملیات شرکت نداشته باشد و میخواست همیشه دشمن را داشته باشد و او را گم نکند و این خصلت فرماندهان بزرگ است لذا با یک گردان نیرو و بهترین کادرهای تیپ آمد به کمک حسین و مرتضی قربانی و در عملیات طریقالقدس مشارکت کرد. عملیات فتحالمبین: اوج ظهور و بروز اندیشهها و هنر و تاکتیکهای احمد در این عملیات بود. احمد با مهدی باکری آشنا شده بود. احمد به مهدی گفت بیا جانشین تیپ بشوید. و مهدی اول با حیا و حجب بالایی به اعتراف احمد درحالیکه صورتش سرخ شده بود نمیپذیرفت ولی بعد که پذیرفت، بهترین یارانش را از خطه آذربایجان صدا زد: تجلاتی، طریقت، حمید و … آمدند. این خاطرات را احمد در 1380/11/02 در منزل خودش برای ما تعریف کرد. میگفت من مهدی را دیر درک کردم. مهدی انسان با درک و با شعوری بود و ارتباط سخت با خدا داشت و … احمد مسئول مستقیم محور رقابیه بود و مهدی را مسئول محور ذلیجان در وسط تپههای میشداغ کرد. احمد و مهدی فکرهایشان را روی هم ریختند. با محلیها بحث کردند. نظرات بچههای دزفول را هم گرفتند و به ابتکاری باور نکردنی رسیدند: ذلیجان باید شکافته شود! و آمدند با آقا محسن در میان گذاشتند آقا محسن هم رفت در منطقه و پیشنهاد را روی زمین بررسی کرد و پیشنهاد احمد را پذیرفت. یعنی کوهی به قطر 8 الی 10 کیلومتر باید شکافته میشد و اگر این راه را ما داشته باشیم، میرویم پشت رقابیه و پشت دشمن سر در میآوریم و کاری میکنیم که دشمن در همان ساعات اول فرو بریزد. این کار با سرعت تمام توسط جهاد سازندگی صورت گرفت. احمد و مهدی تابلویی نصب کردند و نوشتند: <و خدا تنگه ذلیجان را شکافت>. روز حمله فرا رسید سوم فروردین ماه سال 1361 و مهدی با دو گردان نیروی پیاده و یک گردان مکانیزه بعد از 20 کیلومتر آن سوی تنگه رقابیه رسید به پشت دشمن و شب دشمن به محاصره درآمد. فرمانده تیپ 91 پیاده سرهنگ نزار با همه نفرات تیپش اسیر شد. هنوز هم سرهنگ نزار میگوید: احمد با هلیکوپتر پشت یگان من نیرو پیاده کرد! … عملیات بیتالمقدس: احمد و حسین و مرتضی یگانهای قرارگاه فتح بودند. من به همراه شهید نیاکی (فرمانده لشکر92 اهواز) فرماندهان قرارگاه فتح بودیم. احمد پیشرویاش حرف نداشت مرحله اول، مرحله دوم، و رسید به مرز. از کارون تا مرز 35 تا 40 کیلومتر را کوبیده بود. دشمن را مچاله کرد و مرحله سوم آمد در کنار حسین و در پشت دروازه ورودی خرمشهر که دشمن دژها و موانع متعددی ایجاد کرده بود قرار گرفت و روز دوم خرداد سال 1361 حمله کردند. احمد و حسین فرماندهانی بودند که خرمشهر را فتح کردند. احمد و حسین فاتح واقعی خرمشهر بودند. این را نه حسین تا زمانی که زنده بود، گفت و نه احمد. چون در جبهه جنگ کسی پز فرماندهی و مدیریت نمیداد. از مصاحبه، از عکسگرفتن، از مطرح کردن خود حتی برای یکبار به شدت پرهیز میکردند. احمد با آن حجب و حیا و ادب و اخلاص امکان نداشت یکبار از رشادتهای خود یاد کند و فتحی را به نام خود بازگو کند. آری ملت ایران بداند در روز 19 دیماه سال 1384، دومین فاتح خرمشهر را هم از دست داد! … فرمانده جوانی که با کوبیدن دشمن توسط دهها هزار رزمنده تحت امر و فرمانش وقتی که به خرمشهر فاتحانه پا گذاشت تازه به آستانه 24 سالگی رسیده بود. و امام خمینی(ره) دهها فرمانده جوان مثل احمد داشت که فاصله سنی بین احمدها و امام شصت سال بود ولی امام به جوانان اعتقاد داشت و این فرماندهان جوان عاشق امام بودند. پس از فتح خرمشهر بود که دشمن احمد را شناخت و فهمید که با این فرمانده مبتکر، جوان، قوی، شجاع، مسلط و بسیار پخته حریف نمیشود؛ مخصوصاً در پیاده کردن تاکتیکهای عالی. امکان نداشت خطی از دشمن در مقابل احمد تاب مقاومت بیاورد. اینجا بود که هر فرمانده لشکری از دشمن در مقابل احمد در میدان جنگ قرار میگرفت به وحشت میافتاد و شکست خود را قطعی میدید. این را اخیراً اسناد به غارت رفته وزارت دفاع ارتش متلاشی شده صدام میگوید. در اسناد آمده است و اسناد این را اعتراف میکنند. عجیب است که احمد هیچ وقت شکست نخورد. حتی در عملیات رمضان که عملیات ناموفقی بود. احمد 30 کیلومتر پیشروی کرد تا کنار نهر کتیبان و دشمن سراسیمه از مقابل او فرار میکرد. احمد جبهه را شکافته بود و به دلیل نرسیدن بقیه، لشکر6 زرهی عراق (که احتیاط بود) او را دور زده بود. و احمد مقاومت کرد و با تدبیر عقب آمد. در عملیاتهای بعدی (والفجر مقدماتی، والفجر1، محرم، والفجر4، و …) به طور کامل با لشکرش به مصاف دشمن آمد و پیروز میدان بود. عملیات خیبر: عملیات خیبر شروع شد ، سوم اسفند سال 1362 و احمد با پیروزی قدم به جزیره مجنون جنوبی گذاشت. روز ششم اسفند که پاتکهای دشمن به جزیره مجنون قطع نمیشد، به دستور آقا محسن به همراه محمد باقری رفتم پیش احمد. احمد و مهدی، غلامپور، بشردوست، دانایی، عزیز و مهدی زینالدین هم آنجا بودند. وسط جزیره مجنون جنوبی در کنار دو سه کانکس، زیر آتش شدید دشمن. برادران را دعوت کردم و آمدند روی ضلع شرقی جزیره مجنون جنوبی دور هم جمع شدیم تا فکری بکنیم که هم جزیره بهتر حفظ شود و هم از جزیره برای باز شدن محور طلائیه که همت و حسین و اسدی و رئوفی و رودکی میجنگیدند، تلاشی صورت گیرد. همان روز انگشت وسط دست راست احمد توسط آتش دشمن قطع شده بود. شرح این واقعه و ملاقات و جلسه را در دفترچه خاطراتم در روز 6 اسفند سال 1362 نوشتهام. اصرار کردیم به مهدی که جسد حمید را بیاورد که در بعدازظهر همان روز شهید شده بود و در کنار پل ورودی جزیره مجنون جنوبی مانده بود. احمد هم اصرار میکرد. مهدی میگفت باید فرصتی فراهم آید تا همه بچهها را به عقب بیاوریم. من مسئول همه بچهها و مسئول حمید بوده و هستم. احمد به دلیل خونی که از انگشت بریدهاش میآمد، به حالت ضعف کمی دراز کشید، دنبال نمک میگشت و انگشت خود را در نمک میگذاشت که هم خون بند بیاید و هم عفونت نکند. و مهدی گرسنه بود و دنبال چیزی برای خوردن گشت. سیبزمینی پخته شده عراقی پیدا کرد در داخل یک کتری عراقی. عملیات بدر: احمد باز هم پیروز میدان بود. لشکرش را با تدبیر روی خشکی دجله پیاده کرد و دشمن را کوبید، دوش به دوش مهدی و لشکر31 عاشورا تا به دجله رسید و احمد رو به سمت جنوب چرخید در محور روطه به سمت القرنه در کنار دجله. در همین عملیات مهدی از دجله عبور کرد و در غرب دجله روی جاده بغداد - بصره با عراقیها درگیر شد. عراقیها وحشت زده در حالیکه تانکهایشان روی خودروهای عظیم کمرشکن بود با مهدی درگیر شدند. و نهایتاً مهدی آنجا در داخل قایق در رودخانه دجله به شهادت رسید. آخرین تماس را احمد با مهدی گرفت و تلاش میکرد مهدی را که خیلی همدیگر را دوست داشتند به شرق دجله دعوت کند. این خاطرهها را بارها و بارها احمد گفت. از جمله 1380/11/02 که در دفترچهام نوشتهام و ماه مبارک رمضان سال 1384 در منزل آقا محسن. مهدی به من گفت احمد بیا اینجا من جای خیلی قشنگی هستم. اگر آمدی همیشه پیش من میمانی. اگر نیامدی من رفتم! و احمد روز 19 دی ماه سال 1384 در ارومیه که بوی مهدی را میدهد و زادگاه مهدی بود ، به شهادت رسید و رفت پیش مهدی. عملیات والفجر8: در کنار کارخانه نمک بر روی جاده معروف به جاده استراتژیک بصره – فاو لشکر زرهی گارد صدام را شکست داد و برای اولین بار نفرات لشکر زرهی گارد صدام هم از آتش شیمیایی اشتباه نیروی هوایی و توپخانه صدام فریاد و ناله میکردند و هم از فشار فوقالعادهای که لشکر8 نجف به فرماندهی احمد وارد میکرد و در هم شکستند. مرتضی قربانی هم پس از تصرف شهر فاو، در این میدان به احمد کمک میکرد. در کربلای4 هم وارد عمل شد و در کربلای 5 حساسترین نقطه را آقا محسن به لشکر نجف محول کرد. دو نقطه حساس بود که آقا محسن یکی را به قاسم و مرتضی و کوثری سپرد و آن غرب کانال ماهی بود و نقطه حساس دوم محلی بود که کانال ماهی مثل یک شمشیر دوخته شده بود به جزیره پنج ضلعی و این گوشه باید از دشمن گرفته میشد و آنجا مقر لشکر11 دشمن هم بود و احمد حمله کرد و دشمن را با شدت تمام کوبید و نفرات دشمن را به وسط بیابان پرت کرد. و ایستاد تا تثبیت و پیشرویهای بعدی. عملیات والفجر10 : در عملیات والفجر10 در پایان سال 1366 نیز احمد و لشکرش با تکیه جناح چپ خود به دریاچه سد دربندیخان وارد منطقه حلبچه شدند و پیروز میدان جنگ بود. پس از جنگ احمد پس از جنگ که خیلی از لشکرها به پادگانها برگشتند، مأموریت پیدا کرد و رفت فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا در ارومیه شد. احمد در اینجا اندیشهها و دکترین خود را به کار گرفت که با هزینه کم از لحاظ نفرات و تجهیزات و امکانات و زمان و گسترش بهترین شیوههای برقراری امنیت را پیاده کرد و 70 درصد نیروها و امکانات و تجهیزات را برداشت نمود و اصل تأمین و صرفهجویی در قوا را پیاده کرد. و بعد هم ضدانقلاب را در داخل خاک عراق تعقیب کرد. صدام و امریکاییها در شمال مدار36 درجه بودند. امریکاییها در آسمان و صدام در زمین. احمد با جرات و شهامت در قامت یک سپاه تمام عیار وارد خاک عراق شد و دشمن را در اطراف کوی سنجق و پیرامون آن کوبید و با موفقیت بازگشت. هواپیماهای امریکایی بر بالای سر احمد بودند و جرات حمله نداشتند. این حرکت او منجر به توافقی شد فیمابین قرارگاه حمزه و سپاه و روِسایی از اکراد عراق که بر ضدانقلاب نفوذ و تسلط داشتند و ضدانقلاب تعهد داد که کار نظامی را کنار خواهد گذاشت و به فعالیت سیاسی خواهد پرداخت. این کار احمد را ، همه نظامیان و سیاسیون میدانند که قوارهاش بالاتر از یک فرمانده لشکر است و احمد هوش و ذکاوت و درک امنیتی و نظامی بالایی در این عملیات از خودش نشان داد. و همه چشمها در سپاه به احمد دوخته شد. همه میگفتند: احمد یک فرمانده نیرو است ما او را نشناختهایم. سال 1379 بعد از رفتن باقر قالیباف از نیروی هوایی سپاه به نیروی انتظامی، با لیاقتی که احمد داشت توسط فرماندهی معظم کل قوا به فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد. کارهای بر زمین مانده را تمام کرد و در نیروی هوایی نیز درخشید و یگانهای موشکی را توسعه داد و بنا به خواستههای جدی احمد و پشتیبانی انقلابی علی شمخانی (وزیر دفاع وقت) برد موشکها توسعه پیدا کرد و قدرت بازدارندگی جمهوری اسلامی ایران را افزایش داد. سال 1384 فرا رسید، باید قویترین فرمانده در سپاه فرمانده نیروی زمینی بشود و این فرمانده کسی جز احمد نبود. احمد که 30 سال تجربه و تدبیر و اندیشه و عمل و تاکتیک و استراتژی را در میدانهای مختلف آموخته و پشت سر گذاشته بود در مرداد ماه سال 1384 به پیشنهاد سردار صفوی فرمانده محترم کل سپاه ، از سوی فرماندهی کل قوا به فرماندهی نیروی زمینی سپاه منصوب شد. طی 5 ماه تا لحظه شهادت برنامهریزی درازمدت و کوتاهمدتی را برای تقویت نیروی زمینی تدارک دید. احمد کاظمی یکی از شگفتانگیزترین پدیدههای تاریخ انقلاب اسلامی و 8 سال دفاع مقدس بود و از بزرگترین نوابغ نظامی دو قرن اخیر ایران به شمار میرود. هیچ لشکری از عراق و هیچ فرمانده متجاوزی تاب مقاومت در برابر او را نداشت. با اراده و سختکوش بود. در ادب، معرفت، اخلاق، حجب و حیا، فهم و درک مدیریت و تدبیر مثال زدنی است. احمد این قهرمان ملی و سرمایه ملی بهترین الگو برای مدیران و جوانان ما میتواند باشد. منبع:نشریه نگین ایران، مقاله 4، دوره 4، شماره 16، بهار 1385، صفحه 29-36 ... پایان ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این سردار دلیر شهید خواهیم پرداخت.
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز عملیات الخفجی بزرگترین و دوربردترین عملیات دریائی سپاه که به وقوع نپیوست موقعیت بندر الخفجی نسبت به کشورهای ایران - عربستان و کویت در واقعه کشتار حجاج در مکه ( سال 1366 ه.ش ) که حدود 400 و خردهای نفر از هموطنان ما چه زن و چه مرد به شهادت رسیدند . این اتفاق برای جمهوری اسلامی واقعه بسیار ناگواری بود و سپاه پاسداران نیز ، مصرانه در پى فرصتى براى پاسخگویى متقابل بود. جمهوری اسلامی برای تنبیه عربستان سعودی عملیاتی به نام " الخفجی" ( یا الخفاجی ) طراحی کرد. خفجی یک منطقه نفتی از شمال مشرف به عربستان و از جنوب مشرف به آبهای خلیجفارس است. آن موضوع بسیار حساس بود و همه نیروهای نظامی و حتی سیاسی درگیر قضیه و علاقهمند شدند این اتفاق بیفتد. (در واقع انتقام از خون شهدای مکه بود) تعدادی از پیکرهای حجاج به شهادت رسیده در سال 1366 بر این اساس "ناوگروه نوح نبی" در تاریخ سیزدهم مهرماه 1366 (1366/07/13) درصدد انجام عملیاتى در منطقه استراتژیک نفتى "رأس الخفجى " متعلق به عربستان برآمدند که طی آن می بایست حدود 400 قایق تندرو به دریا بزنند تا پس از رسیدن به ساحل عربستان در منطقه نفتی الخفجی ، به نقاطی که برایشان تعیینشده بود حمله کنند. " قرار بود نیروها خود را به منافع و منابع نفتی دشمن برسانند ، خیلی سریع مواد منفجره را کار بگذارند و سپس با ادوات مستقر بر قایق ها همه تأسیسات و قایق های منطقه را زیر آتش قرار دهند و برگردند. قرار بود که این عملیات در شب صورت بگیرد تا دشمن متوجه نشود." (عبدالرضا کریمی/قرارگاه نوح نبی) آنتونی کوردزمن مینویسد«منابع اطلاعاتی پی بردند که قرار است حملهی مهمی به رأس الخفجی انجام شود. این منطقه میدان بزرگ نفتی و مجتمع پالایشگاهی کویت-عربستان با ظرفیت سیصد هزار بشکه در روز در نزدیکی مرز کویت و عربستان و حدود 110 کیلومتری خارک بود که عربستان سعودی و کویت نفت استخراج شده از آن را به نفع عراق میفروختند. عربستان بعد از مشورت با آمریکا، به هواپیماهای اف15 و تورنادوی خود آمادهباش داد و کشتیهای خود را به منطقه خلیج فارس اعزام کرد و با این اقدام صریحاً اعلام کرد که از نقشه حمله به منطقه نفتی خفجی آگاه است». سکوی نفتی سروش ؛ مبداء آغاز عملیات الخفجی رزمندگان شب 2 مهر راهی عملیات شدند. ولی به دلیل شرایطی که پیش آمد این عملیات بسیار حساس، عظیم و گسترده لو رفت. "ماهواره ها و ناوهای آمریکائی همه چیز را زیر نظر دارند. همگی تا سکوی سروش رفتیم ، قرار بود آنجا سازماندهی شویم و عملیات را آغاز کنیم. اما همه در حال و هوای عملیات بودند که خبر دادند عملیات لو رفته و لغو شده است. همه بچه ها ناراحت و عصبانی شدند." حمله به چاه های نفتی عربستان منتفی شد. پس از این واقعه، که بنا به دلایلى در بدو عملیات، متوقف گردید؛ تلاش جدى ناو گروههاى سپاه پاسداران براى زدن ضربهاى موثر و مستقیم به نظامیان آمریکایى حاضر در خلیج فارس متوقف نشد و ناو گروه منطقه دوم دریایى سپاه تحت فرماندهى پاسدار شهید نادر مهدى مأموریت پیدا کرد عملیاتى استشهادى علیه هلىکوپترهاى "مارینیز " آمریکایى به انجام برساند. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز احمد ، احمد ، احمد ؛ و توچه دانی که بود حاج احمد شهید احمد کاظمی از دید دیگران : اولین فرمانده ای که دیدم برای تانک ها چک لیست نوشته بود ، شهید کاظمی بود ( مقام معظم رهبری ، فرماندهی کل قوا ) احمد کاظمی یکی از شگفتانگیزترین پدیدههای تاریخ انقلاب اسلامی و 8 سال دفاع مقدس بود و از بزرگترین نوابغ نظامی دو قرن اخیر ایران به شمار میرود. هیچ لشکری از عراق و هیچ فرمانده متجاوزی تاب مقاومت در برابر او را نداشت. (سرلشکر غلامعلی رشید) هیچ عملیاتی نیست که در جنگ اتفاق افتاده باشد و احمد در آن پیروز نشده باشد (سرلشکر یحیی رحیم صفوی ) هرجا که بحث امنیت و عزت و اقتدار جمهوری اسلامی است ، مجسمه حاج احمد باید اونجا نصب بشه (سردار شهید حسن طهرانی مقدم ) احمد عصاره فضائل امام بود . احمد ناجی محوری مهمترین عملیات های جنگ بود. ( سردار شهید قاسم سلیمانی ) گفتاری از سرلشکر غلامعلی رشید درباره شهید احمد کاظمی برای اولین بار احمد را در محور فیاضیه دیدم. (فیاضیه در مثلث بین رودخانه کارون و رودخانه بهمنشیر و جاده اهواز آبادان قرار دارد.) عراقیها که برای تصرف آبادان از رودخانه بهمنشیر عبور کرده بودند پس از شکست در عملیات عبور از رودخانه بهمنشیر و تصرف آبادان، در شمال بهمنشیر ایستاده بودند و این سرپل را در شرق رودخانه کارون یکسال تمام در اختیار داشتند. احمد در شمال بهمنشیر و چسبیده به کارون (رو به شمال و در مقابل عراقیها) خط دفاعی درست کرده بود و دفاع میکرد. در اواخر سال 59 بود (ماه ششم جنگ) که از اهواز (از پایگاه منتظران شهادت - باشگاه گلف سابق) به آبادان رفتم. به دلیل محاصره آبادان با استفاده از لنج از ماهشهر از راه دریا رفتم و در “چوئیبده” پیاده شدم و بعد از سرکشی به ایستگاه 7 و 12 آبادان و دیدار با مرتضی قربانی و جعفر اسدی و برادران باکری (مهدی و حمید) که خمپاره داشتند، به محور فیاضیه رفتم و برای اولین بار احمد را دیدم. 22 سال سن داشت. بسیار جوان و زیبا و شجاع و با روحیه و پر نشاط بود و خطی داشت در حدود یک کیلومتر بود با سنگرهای مرتب. برای حمله به عراقیها در نقاطی تونل هم ایجاد کرده بود ولی مخفی گذاشته بود. در سنگر با یک شربت ساده از ما پذیرایی کرد. موقعیت دشمن را توضیح داد. نقاط قوت و ضعف دشمن را به خوبی میشناخت و اعلام آمادگی کرد تا هر زمان که لازم باشد به دشمن حمله کند. قبلاً احمد در حاشیه شرقی کارون در شمال دارخوین در نقطهای بنام نثاره (جنوب فارسیات) مستقر شده بود که بعد از شکست عملیات 1359/10/15 در جنوب کرخه کور که قرار بود از فارسیات نیز به سمت پادگان حمید از کارون عبوری صورت بگیرد، و صورت نگرفته بود ؛ دستور داده شد که جعفر اسدی و احمد به جبهه آبادان بروند. اکنون ملت ایران با شهادت شهید کاظمی یک فرمانده کامل و فداکار و تمام عیار را از دست داده است. مرسم تشییع پیکر شهید احمد کاظمی او از مبتکرترین، خلاقترین، صریحاللهجهترین و مربیترین فرماندهان لشکرهای سپاه در جنگ بود. شهید کاظمی یکی از فرماندهان محوری و کلیدی و برجسته و بزرگ سپاه بود که 30 سال تجربه، تدبیر و اقتدار در اندیشه و عمل را پشت سر نهاده بود. برای آشنایی با این عزیز از دست رفته با توجه به شناختی که از ایشان داشتم به دو بخش از کارهای شهید کاظمی به اختصار اشاره میکنم: بخش اول: مهارت و تواناییهای نظامی. بخش دوم: سیر تکاملی در جنگ. بخش اول: مهارت و تواناییهای نظامی معمولاً فرمانده لشکرهای ما در جنگ علاوه بر قدرت فرماندهی کردن و کنترل و هدایت و تلاش برای غلبه و پیروزی بر دشمن، هر کدام به دلیل تخصصی که دارند و رشدی که کردهاند در یکی از ابعاد نظامی و در یک رسته به خصوصی بیشتر مسلط هستند و متخصصتر هستند. مثلاً یک فرمانده لشکر در رسته پیاده خیلی ورزیده است، فرمانده لشکر دیگری در امر زرهی بسیار مسلط است و دیگری بر توپخانه، ولی احمد کاظمی در خیلی از تخصصهای مورد نیاز جبهه و رستهها مهارت داشت. مانند: لجستیک، پیاده، زرهی و مکانیزه، آبی خاکی، اطلاعات و شناسایی، ادوات. لشکر پیاده داشت و با آن به خوبی جنگید. بر تیپ زرهی فرماندهی کرد و با آن خیلی خوب دشمن را کوبید. در امر لجستیک واقعاً تسلط داشت و بینظیر بود. وقتی که تصمیم میگرفت به شناسایی و کسب اطلاعات از دشمن برود، بهترین شناسایی را انجام میداد و به بهترین وجهی وضعیت موجود دشمن و چشمانداز آینده را تجزیه و تحلیل میکرد و تحرکات آینده دشمن را پیشبینی میکرد. احمد بهترین طراح عملیات بود و با طرحی که میداد زمینه در هم شکستن دشمن را بر پایه اطلاعات صحیح از دشمن فراهم میساخت. احمد کاظمی دور بچههای لشکر (بسیجیها ، سپاهیها و جهادیها) میچرخید. در تعمیر و نگهداری تجهیزات و ابزارها و سلاحها و توزیع عادلانه امکانات و تدارک به موقع، فرمانده لشکر بینظیری بود. روی همه این موضوعات نحوه به کارگیری نیروی انسانی و ابزار، محاسبههای دقیق میکرد و به خوبی از امکانات و ابزار در خدمت نیروها بر علیه دشمن استفاده میکرد. در لشکر8 نجف کافی بود که به سه مکان سرکشی کنی تا به این مهم پی ببری؛ آشپزخانه که بسیار مرتب و تمیز و بهداشتی بود، اسلحهخانه که بسیار مرتب و منظم بود و از سلاحها به خوبی نگهداری میشد و حمام. سادگی و خلوص و تواضع و فروتنی او باعث شده بود که در قلب رزمندگان و بسیجیها جا داشته باشد. به همه جا سرکشی میکرد و با ردههای پایین لشکر از مسئول تعمیرگاه گرفته تا مسئول حمام، اسلحهخانه، بسیجیهای تا گردان و … حضوراً نشست و برخاست داشت. هر کس با او برخورد میکرد شیفته مرام و اخلاق و ادب و حجب و حیای او میشد. روحیات بسیجی و خلق و خو و رفتار و سخنانش امکان ارتباط با نیروهای بسیجی را به خوبی برایش فراهم میساخت و به خوبی بر نیروهای مردمی فرماندهی میکرد. اگر زندگی فرمانده لشکرهای شهیدی مثل احمد کاظمی، مهدی باکری و حسین خرازی و همت و زینالدین عمیقاً بررسی شود همه به این واقعیت مسلم ایمان میآورند که این فرماندهان استادان بزرگ فن جنگ هستند و قطعاً در راس همه آنان احمد کاظمی در قامت یک فرمانده نیرو که حیات مبارک او 16 سال پس از جنگ ادامه پیدا کرد در این فن از سرداران جاودانه تاریخ است. کوبیدن دشمن برای تحمیل اراده خود بر دشمن و متقاعد کردن دشمن به نحوی مطمئن که در برابر این فرمانده توانمند و نابغه در میدان جنگ نمیتوان تاب مقاومت آورد، از احمد کاظمی برمیآمد و بس. احمد کاظمی پدیدهای بود که دیگر ممکن نیست به آسانی نظیر او به وجود آید. شهید کاظمی و لشکر8 نجف قهر الهی بودند که بر سر دشمن بعثی فرود میآمدند و خداوند احمد کاظمی و لشکر8 نجف را برای کیفر دادن به سربازان متجاوز به ایران اسلامی، فرستاد. احمد با صداقت و خلوص و شجاعت و تدبیری بیمانند، خویشتن را در خدمت به ولایت و اسلام و مسلمین و ایران اسلامی مستحیل و ذوب کرد و 28 سال خستگیناپذیر و بیوقفه در قالب یک فرمانده مجاهد و عارف کوشید. عشق و خدمت به ولایت و نظام اسلامی و ایران اسلامی بر روح او مسلط بود. فعالیتهای فکری، هوش، تحرک فوقالعاده و گرایش دائم برای کوبیدن دشمن در هر نقطه و مکانی از خطوط برجسته احمد کاظمی بود. شهید کاظمی به اعتقاد تمام فرماندهان و صاحبنظران نظامی برجستهترین تاکتیکدان (پیروزی در نبردها) و هم استراتژیستی خبره بود و تشخیصهای صحیح راهبردی داشت. مثل شهید مهدی باکری کم حرف میزد ولی زیاد عمل میکرد. مهدی، حسین و احمد اهل اظهارنظرهای مبسوط نبودند و در جلسهها ، تطویل کلام نداشتند. خیلی خلاصه و مجمل اظهارنظر میکردند و حرف میزدند و اغلب خاموش بودند. امام علی(ع) در وصف یکی از برادران دینی خود در نهجالبلاغه میفرماید: بیشتر روزگار خاموش بود و اگر میگفت، غلبه میکرد و تشنگی پرسندگان را فرو مینشاند. احمد هم مثل مهدی مصداق این فرمایش مولی امیرالمؤمنین بود. هرگز مشتی و دستی و شلاقی بر سربازش در میدان نزد بلکه رزمندهاش را با تشویق و افتخار و معنویت و ادب و شجاعت به جنگ واداشت و سربازانش وقتی اراده آهنین و صلابت روح و شجاعت و ادب احمد را در میدان جنگ میدیدند، برای پیشروی و حمله به دشمن سر از پا نمیشناختند. عملیاتها و جنگهای احمد همه از روی اسلوب و قاعده بود حرکاتش سنجیده و با اصول و قواعد فن نظامی تطبیق داشت و صحیحترین تاکتیک را در صحنه رزم پیاده میکرد و بسیاری از سرداران قادر نبودند به گرد پای احمد هم برسند و از این به بعد هم باید بکوشند درخشانترین عملیاتهای جنگی خود را از او تقلید کنند. احمد به خوبی نقشه جغرافیایی را میشناخت و از همه افراد یگانهایش بهتر از نقشه استفاده میکرد. با این حال هیچ وقت به نقشه جغرافیایی محدود نمیشد، چشم از نقشه برمیداشت و به زمین عملیات پا میگذاشت. قبل و بعد از پرداختن به نقشه، زمین را که توجیه میشد و فرماندهان تحت امر را که توجیه میکرد، افراد را تهییج میکرد، با خطابهاش هیجان به جان رزمندگان میریخت. فرمان صادر میکرد یا زهرا و یا حسین میگفت. به نماز و دعا و قرآن متوسل میشد. اشک میریخت فریاد میزد و فرمان صادر میکرد و در نزدیکترین نقطه به دشمن حاضر میگشت و ستونهای مهیب رزمندگان را به حرکت وا میداشت. در چنین شرایطی هیچ فرماندهی از دشمن در برابر نیروهای پر شور احمد تاب مقاومت نداشت چون بر توپخانه، ادوات، زرهی، مکانیزه، پیاده، لجستیک، اطلاعات و عملیات و ارتباطات مسلط بود و به همه فرمانهای دقیق میداد. از آتش توپخانه و ادواتش به بهترین شکل استفاده میکرد و به شدیدترین وجه ممکن علیه دشمن آن را به کار میگرفت. احمد کاظمی نه جنگ کلاسیک را که برای دشمن شناخته شده بود پیاده میکرد و نه واحدش را در دستههای کوچک پراکنده میکرد و عملیات چریکی و نامنظم میکرد، بلکه شیوه جدیدی که در سپاه به تکامل رسیده بود به کار میبست. جنگ انقلابی و مردمی با لشکر، با تاکتیکهای جدید و نوبهنو و آرایشهای فشرده و تازه، که دشمن را بیاندازه آسیبپذیرمیکرد. احمد کاظمی و لشکرش شمشیر برنده فرمانده کل سپاه، آقا محسن، در جنگ بود و تاکتیک ویژه و سر اصلی نبرد و طرز رسیدن به هدف اصلی را فرمانده کل سپاه با دو سه فرمانده در جنگ از جمله احمد به نتیجه میرسید. پیاده کردن روشهای ابتکاری و دور زدن مواضع دشمن در عمق، ناشی از مطالعه عمیق احمد بر روی دشمن بود. او در این کار صاحبنظر و استاد بود و به سرعت با دور زدن دشمن در وهله اول به پشت دشمن دست مییافت و خطوط اصلی ارتباطی دشمن را قطع میکرد و در وهله دوم با دشمن درگیر میشد و واحدهای محاصره شده دشمن را نابود میکرد. در این نوع مانور با سرعت عجیبی عمل میکرد و فرصت هر گونه واکنش و ضدحمله را از دشمن میگرفت. احمد نقاط ضعف مواضع دشمن را پیدا میکرد و سپس گردانهایش را جمعآوری و به سرعت برای تاکتیکهایی که در ذهن داشت تعلیم میداد و بعداً در نقطه مطلوب آنها را گرد میآورد و در مشت خود داشت و رخنه را که انجام میداد در لحظه آخر بدون اجتناب از صرفهجویی، با آن گردانهایی که برای ضربهکاری به دشمن آماده کرده بود وارد عمل میشد و کار دشمن را یکسره میکرد و این اقدامات را با دهها فن و تاکتیک عمل میکرد. جنگ ما همزاد انقلاب بود. یک سیر و سلوک عظیم معنوی بود. مجاهده با اموال و انفس، با صدق نیت و اخلاق و صداقت و در معامله با ربالارباب بود. احمد کاظمی از فرماندهان حماسهساز، متعهد، آرمانخواه و مسئول و بیادعا بود. باشد تا سر فرصت احمد را و دنیای احمد را به ملت ایران بشناسانیم. ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این سردار دلیر شهید خواهیم پرداخت.
-
1 پسندیده شدهراه حل نظامي بحران سوريه همان بود كه با كمك و جانفشاني ايران و حزب الله و بعدا حضور روسيه انجام شد از اين به بعد ديگر روي گزينه نظامي حساب نكنيد تا زماني كه در شطرنج سياسي قدرتهاي بزرگ به توافق برسند به عنوان مثال عرض ميكنم جنگ داخلي لبنان و دخالت سوريه با خواست دولت وقت لبنان و بعدا تهاجم اسرائيل و شورش نظاميان وقت به رياست ميشل عون در آن زمان از سال 1975 تا 1991 طول كشيد تازه با حمايت سوريه از ائتلاف ضد عراق در جنگ اول خليج فارس و حضور نيروهاي سوري در عربستان به دمشق اجازه دادند ميشل عون را بركنار كند و يك دولت يكپارچه طرفدار سوريه در لبنان حاكم كند و بعدا باز هم چندين سال طول كشيد تا حزب الله موفق شد اسرائيل را از جنوب لبنان اخراج كند ( مثلا عقب نشيني كرد ) همين حالا هم به جز محور مقاومت همه دنيا مخالف حضور ايران و كريدور تهران - دمشق -لبنان است اين ماجرا سالها ادامه خواهد داشت چون ايران از محورمقاومت صرفنظر نميكند و غرب و شرق هم آشكار و پنهان دست دوستي به اسرائيل داده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس رویای پرواز آقا چیزی شده ؟ این صدای کودکی خطاب به من بود که غرق تماشای هواپیمای مدلش شده بودم. نمی دانم چطور سر از جاده کرج درآوردم تا پرواز هواپیماهای مدل را در آنجا تماشا کنم. اما این هواپیمای زیبا حسابی توجه مرا به خود جلب کرده بود. من داشتم با همین هواپیما در جبهه های جنگ پرواز می کردم در حالی که دوربین روی آن بسته و از مواضع دشمن عکس می گرفتم که خلبانش باهمان خطاب ، با شتاب روحم را پیش جسمم آورد. جواب دادم : چقدر هواپیمایتان زیباست ظاهرا از مدل های آکروباتی است ؟ پدر کودک جوابم داد : معلوم می شود توی این رشته ای ؟! هواپیمای شما کدام است ؟ جواب دادم : ندارم ، ولی علاقه به تماشا دارم. کمی که با هم دمخور شدیم ، معلوم شد که او را دکتر پرنده می خوانند. اما متخصص قلب و مجاری تنفسی است. هواپیمای مدلش که مشخصاتی مثل بال زیر ، کووری ، موتور O.S.MAX60 درجه 5 و یک کانال FG دیجیتال داشت را برای کودکش از خارج خریداری کرده بود. من از این همه مشخصات کف ام برید. کاش می شد که آنرا در خدمت جبهه می گرفتیم. اما افسوس که تحریم ها دست ما را از این نوع هواپیماها هم بریده بودند. او و فرزندش در پروازهای آکروباتی این هواپیما ، واقعا استاد بودند. هواپیمائی که موتور و رادیویش از کارخانه ریپ مارکس بود. کاتالوگ معرفی قابلیت های موتور O.S.MAX-60 داشتم فکر می کردم روی این هواپیما حتی اگر نمی شد دوربین عکاسی سوار کرد ، اما پرنده خوبی برای عملیات فریب به حساب می آید. از اینکه نمی توانستم از دکتر ، درخواستی برای خرید آن داشته باشم ؛ یا بخواهم که او کار خرید از خارج را برایمان انجام دهد ، حرص می خوردم. چرا که احتمال لو رفتن نوع استفاده از آن در جهت مقاصد جنگ بود و ما خوب به این موضوع واقف بودیم. هیچکس ، حتی افراد خودی هم ، نباید پی به این موضوع می بردند. راوی : غلامرضا کاظمی * * * * * ورود آزاد فرامرز عبدوس ( نفر وسط ) یکی از راویان این خاطره و از موسسین گردان رعد یگان هوائی سپاه که همه اش خلاصه میشد توی پایگاه هوائی قدر در داخل مجموعه ی مهرآباد تهران ، بهترین موقعیت را برای ارتباطمان با فرماندهان درجه یک سپاه از جمله برادران محسن رضائی ، رحیم صفوی ، محسن رفیق دوست و ... فراهم آورده بود. فرماندهان برای رفتن به جبهه های جنگ ، از همینجا و با فالکن سپاه به جنوب یا غرب ، می رفتند و برای بازگشت ، باز در همین پایگاه پیاده می شدند. محسن رفیق دوست و یحیی رحیم صفوی در هواپیمای سپاه ما برای انعکاس نظرات و پیشنهادات و البته تأمین خواسته ها و مایحتاجمان نیاز نبود که مراحل درخواست دیدار با آنها را طی کنیم ؛ همین که پیاده می شدند و یا برای بازدید قسمت های یگان هوائی برای سرکشی می آمدند ، فرصت زیادی برای ارتباط داشتیم. داخل هواپیما تا رسیدن به مقصد نیز فرصتی دیگر برای ارتباط بود و در همین ارتباطات بود که برادر محسن رضائی با آگاهی از حساسیت کار پهپاد ، دست نوشته ای به ما داد که هر نیرویی را از داخل مجموعه های سپاه می توانیم آزاد کنیم و به هر انباری برای تأمین اقلام مورد نیاز خود نیر ، می توانیم وارد شویم. این دستور تا آن موقع برای هیچ یک از قسمت های سپاه صادر نشده بود. ستاد فوریت های جنگ و محسن رفیق دوست از طرفی ما حتی نامه ای از طرف ستاد فوریت های جنگ داشتیم که می توانستیم وارد انبارهای بزرگ لجستیک سپاه در جاده مخصوص کرج شده و بدون محدودیت هر کالائی را برداریم. از توی همین انبارها بود که مقدار زیادی لنز ، دوربین و وسایل مربوط به آنها را برای گردان تازه تأسیس رعد آوردیم. برادر محسن رضائی هم دستور داده بود که یکی از خودروهائی را که تاره وارد سیستم خودروئی سپاه شده بود را به ما بدهند ، این وسیله که دو در داشت و از طرفین باز می شد ، بهترین وسیله برای حمل هواپیماهایمان بود. به خصوص اینکه با اندک تغییراتی در آن ما می توانستیم به جای یک فروند ، چند فروند را داخل آن جا دهیم و در منطقه تردد نمائیم. خودرو اهدائی به گردان رعد همه چیز درحال شکل گیری تند و سریع گردان رعد بود، از آن طرف شهید شوشتری که مسئول تدارکات قرارگاه کربلا بود ، یک باب منزل مسکونی از طاغواتی های فراری را در بهترین نقطه شهر اهواز ( یعنی در کیان پارس) برای استقرار به ما داد. این خانه دو طبقه و شمالی بود که ما به راحتی می توانستیم از حیاط وارد شده و درب هایی را در پارکینگ آن باز کرده و بدون اینکه حتی همسایه ها متوجه سوار و پیاده شدن ما و هواپیمایمان شوند ، به کار خود مشغول شویم. در همان روزها یک تدارکاتی زبل به نام فرمان آرا که البته من با همان فامیل قبلی اش ، برادر مهری صدایش می کردم ، به گردان اضافه شد که در نوع خود تحولی به حساب می آمد ، او ظرف ده روز ، توانست هم خانه کیان پارس را تحویل بگیرد و طبقه همکف آنرا که سالنی تقریبا 80 متری بود را به کارگاهی بزرگ برای ساخت و تولید هواپیما تبدیل کند ؛ و هم طبقه بالا را به یک خوابگاه و کتابخانه تبدیل کند. او همچنین با یک در آهنی بزرگ ، پارکینگ را از حیاط جدا کرد و به محیط اداری اضافه نمود. خدا وکیلی توی آن گرمای 50-60 درجه ی اهواز که خانه ها عموما دو سه کولز گازی داشتند و باز هم جواب نمی داد ، این خانه بهترین بود. چرا که مجهز به دستگاه چیلر بود. مهری یا همان فرمان آرا ، دو سه یخچال صندوقی گرفته بود و آنها را پر می کرد از انواع خوراکی ها. ذاتا آدم دست و دلبازی بود اما اصلا بی حساب و کتاب خرج نمی کرد. یکی از مراحل ساخت استراکچر پهپاد او نیروئی داشت که نقطه ضعف اش را پیدا کرده بودیم ، چون سیگاری بود و ما هر بار مانع سیگار کشیدن اش می شدیم ، بهانه می آورد و می گفت : من فقط وقتی ناراحت می شوم ، سیگار می کشم. ما هم در جواب می گفتیم که اتفاقا ما به جای سیگار هندوانه می خوریم. چشم مان به هندوانه هایی بود که مرتب می خرید ، اما به اصطلاح بچه ها آنها را چکه چکه و سهمیه ای به ما می داد ، لذا او مجبور بود کمتر سیگار بکشد تا هندوانه هایش زود به زود تمام نشود. بهدها ما همین بلا را سر پرتقال هایش هم در آوردیم. نمی دانیم شهید شوشتری با مطالعه و تحقیق این خانه را به ما داده بود یا واقعا اتفاقی بود. ولی بهرحال ، اگر ما چند ماه مطالعه می کردیم تا جائی برای کارگاهمان پیدا کنیم ، به همچین جایی نمی رسیدیم. چون هم از نقطه نظر ترددهای قرارگاهی در امان بودیم و هم از اصول حفاظتی خوبی که لازمه و اساس کار ما بود ، برخوردار شدیم. شهید شوشتری و سرلشکر یحیی رحیم صفوی جدای از آن به دلیل استفاده از مواد رزینی برای ساخت هواپیما و راه اندازی عکاس خانه ، هم باید آب مان فیلتر دار می بود ؛ و هم از جای خنگی باید برخوردار می بودیم که این خانه همچنان جائی بود. از طرفی از منطقه خاکی ، آب تانکری و ترددهای فراوان بسیجی ها از لوازم اولیه به حساب می آمد که در چنان شرایطی هم قرار گرفتیم. متأسفانه هیچ وقت موقعیتی پیش نیامد که دلیل انتخاب این خانه را برای شروع کارمان از شهید شوشتری بپرسیم. این در حالی بود که هنوز این محل در اختیار بهزیستی بود ، ولی شهید شوشتری اصرار داشت که ان خانه را زودتر به ما بدهند. شهید نورعلی شوشتری در سالهای پس از دفاع مقدس راویان : محسن عمل نیک ، فرامرز عبدوس ، رضا ارباب ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهمقدمه - در خلال جستجوهای اینترتنی به مطلب تکان دهنده ای از حمید داوود آبادی پژوهشگر و نویسنده کتاب های حاج احمد متوسلیان برخورد کردم که بسیار با روایت اصلی متفاوت بود. برای اطلاع دوستان و پس از مشورت با مدیریت انجمن ، این مصاحبه رو در اینجا منتشر می کنم تا دوستان با این وجه ماجرا و روایت از سرنوشت حاج احمد متوسلیان هم آشنائی پیدا کنند. روایت تکان دهنده حمید داوود آبادی از حاج احمد متوسلیان راز احمد فاش شد !! آیا پیکر حاج احمد در معراج شهدای تهران است؟ مهسا شمس، خبرگزاری مهر: از اولین روزهای تیرماه هر سال دغدغه من این بود که امسال چه خبری از حاج احمد خواهم شنید تا اینکه امسال تصمیم گرفتم خبری که قرار است رسانهای و دست اول باشد را خودم تهیه کنم؛ به همین دلیل به سراغ حمید داودآبادی رفتم تا ناگفتههایی را که از سالها تحقیق و جست و جو در مورد سرنوشت حاج احمد متوسلیان و همراهانش به دست آورده است را بشنوم. میدانستم که این حرفها را به هیچ رسانهای نزده و حتی در بخشی از کتاب جدیدالانتشار «راز احمد» هم آنها را سانسور کرده است، متقاعد کردن او به گفت و گو سخت بود چراکه تصمیم گرفته بود تا دیگر در سالروز ربوده شدن حاج احمد سخنی نگوید و تنها به ابراز دلتنگی در چند پست اینستاگرام اکتفا کند. هنوز خرداد به پایان نرسیده بود که توانستم یک گفت و گوی جنجالی با او بگیرم، حرفهایی که حتی در کتابهایش هم ننوشته بود را در مصاحبه گفت و اجازه انتشار تمام مصاحبه را هم داد، خواستم تا در روزهای سیزدهم و چهاردهم تیرماه این مطلب را منتشر کنم اما به دلیل جو روانی ایجاد شده بر اثر سوءبرداشت هایی از یک یادداشت مطالبه گری تصمیم گرفتم یکی دو روز بعد این اطلاعات را در اختیار مخاطب بگذارم. در ادامه میتوانید این گفتوگوی بی پرده را بخوانید و مطالبی را ببینید که تا به الان از طریق هیچ رسانهای منتشر نشده است. چه شد به موضوع حاج احمد و سرگذشت او علاقه مند شدید؟ من از سال ۷۳ تقریباً پیگیر این موضوع شدم. آن زمان خبرنگار نشریه فرهنگ آفرینش بودم. وقتی در عرصه مطبوعات به شکل رسمی وارد شدم دیگر دستم باز بود. من در آنجا بسیار فضا را باز دیدم و به همین خاطر شروع به نوشتن درباره حاج احمد کردم. تا سال ۷۲ اسم آوردن و سوال پرسیدن درباره حاج احمد و سه دیپلمات مانند یک قانون نانوشته ممنوع بود. کسی حق نداشت دربارهشان چیزی بگوید یا سوالی بپرسد. پیش از آن سالها من تجربه سفر به لبنان را داشتم و به همین خاطر دلم میخواست باز هم بروم درباره این موضوع تحقیق کنیم. رفتم و تحقیق کردم. در همان نشریه برخی مطالبم منتشر میشد. آنجا با حسین بهزاد آشنا شدم که شدیداً پیگیر و دنبال داستان حاج احمد بود. تا اینکه سال ۷۴ که رفتم لبنان؛ همیشه حس میکردم وقتی در لبنان سوال میپرسیدم حاج احمد چه شد پاسخ به آن بسیار طول میکشد. وقتی به لبنان رفتم دیدم میشود سوالهای بیشتری از آدمهای بیشتر پرسید. هر بار که میرفتم، نشانی جدید و حرفی جدید داشت. به تهران که بر میگشتم راحت نبود که درباره این موضوع مطلب نوشت. کم کم موضوع نوشتن درباره حاج احمد برایم به دغدغه تبدیل شد، تا اینکه سال ۸۵ کتاب کمین جولای منتشر شد. در ایران و لبنان اخبار و هر آنچه که درباره این چند نفر منتشر شده بود را جمع آوری و به یک روزشمار تبدیل کردم. از انتشار این کتاب چه چیزی به شما رسید؟ چیزی به من نرسید ولی این کتاب تلنگر بسیار مهمی بود تا برخیها باور کنند به سراغ حاج احمد بروند. از اولین نکتهها این بود؛ یک بار که از شیراز به تهران میآمدم، در هواپیما که روزنامه کیهان میخواندم در خبری دیدم که رئیس جمهور وقت (احمدی نژاد) دستور تشکیل یک کمیته پیگیری درباره کتاب داده است که این کمیته تشکیل شد. سال ۸۶ نیز اعضای کمیسیون امنیت مجلس هر حرفی که مطرح میکردند به همین کتاب کمین جولای ارجاع میدادند. پس از این کتاب مانند بسیاری از پژوهشگران که یک سوژه را برای پژوهش انتخاب میکنند و حتی بعد از پژوهش هم کنار میگذارند و به دنبال سوژه دیگر میروند، عمل نکردم. سوژه در خونم رفته بود و مهمتر از همه حاج احمد برایم سوژه نبود بلکه یک دغدغه بود و برایم جریان داشت. پس از اینکه کتاب چاپ شد، سراغ آدمهای بیشتری رفتم و بیشتر در تکاپو افتادم، چه در ایران و چه لبنان. کم کم بوی بدی به مشامم رسید. حقیقت این بود که یک جمع از همان اول نمیخواستند داستان حاج احمد پیگیری شود و قاعدتاً احتمال میرفت پاسخی برای این کارشان داشتند. همچنین ۸۰ درصد تمام این پیگیریها در طول این چند سال همه ساختگی بود. تمام کمیته پیگیریهای حاج احمد مانند یک تئاتر، یک سناریو را دنبال میکردند. تاکنون ۱۰ تا کمیته پیگیری چه در دولت و چه مجلس تشکیل شده اما حتی یک از آنها هم به خانوادههای ربوده شدگان و مردم پاسخ ندادند. اما شما چند سال است این موضوع را مطرح میکنید و از سوی دیگر برخیها ادعا میکنند که این سخنها تهمت است! من پیش خانواده حاج احمد میروم و میبینم هیچکس به آنها هیچ گزارشی نداده است. پرونده از اول به دست خانواده موسوی بود اما هیچ گزارشی به خانواده حاج احمد و اخوان نداده است. حتی معاون پارلمانی احمدی نژاد به من گفت آقای سیدحسین موسوی که در تمام این سالها مسئولیت پیگیری پرونده به دست آن بوده، تا امروز یک برگ کاغذ به هیچ احدی ارائه نداده است. گفتم پس شما که اکنون رئیس کمیته پیگیری شدهاید چه؟ گفت ما تنها یک کمیته هستیم و هیچ چیزی در دست نداریم. در لبنان پیش مرحوم شهید غضنفر رکن آبادی رفتم، به او گفتم شما اینجا دفتر یا ستادی در این باره دارید؟ گفت ما هیچ چیز از آنها در دست نداریم. یا مثلاً اینکه آقایان میگویند ما در حال پیگیری از اینترپل و پلیس بین المللی هستیم. در یک جلسه نیمه خصوصی آقای رائد موسوی گفت تا امروز یک برگ سند درباره این ۴ نفر نه در دستگاه قضائی ما، نه لبنان و نه حتی در پلیس بین الملل نیست. در ۱۵ سال اول پیگیری این پرونده حداقل ۲۱ میلیارد تومان در همان دهه شصت هزینه شده است، وقتی هزینه شده است نباید هیچ مدرکی نباشد که به چه چیزی رسیدهاند؟ من می گویم آنهایی که مسئولیت پیگیری پرونده حاج احمد و همراهانش را به عهده داشتند ته داستان را میدانند. ته داستان چیست؟ ته داستان این است که هر ۴ نفر آنها شهید شدهاند. در همان جلسه آقای رائد موسوی گفت اگر ما یک درصد هم احتمال زنده بودن این ۴ نفر را بدهیم باید پیگیری کنیم. اینکه میگوید حتی یک درصد یعنی چه؟ یعنی تمام است داستان. یعنی حتی رائد موسوی هم میدانست؟ بله. همسر سید محسن موسوی در برنامه ماه رمضان، در کانال پنج تلویزیون وقتی مجری از او پرسید حالا در نهایت این افراد زنده هستند یا نه؟ گفت: قطعاً زنده هستند، مگر قرآن نگفته است و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا. این سخن یعنی چه؟ اگر زنده هستند چرا این آیه قرآن را به کار میبردید. من اینها را کنار یکدیگر می چینم. پس شما این ادله را کنار هم میچینید و به نتیجه میرسید اما کسی به طور رسمی به شما نگفته است که حاج احمد شهید شده و پیکرش در همین معراج شهدا است؟ پیکر حاج احمد در معراج شهدا نیست. سال ۷۸ یعنی ۲۱ سال پیش یک نفر به من خبری داد. در آن زمان ما مجلهای به نام فکه داشتیم. به من گفت امسال سفارت ایران در بیروت میخواهد بیانیهای در رابطه با این ۴ نفر صادر کند و اعلام کند که شهید شدهاند. تعدادی استخوان هم به عنوان پیکرشان تشییع میشود. من همانجا با همسر آقای موسوی تماس گرفتم، به او گفتم داستان بدین شکل است و وزارت خارجه میخواهد قضیه را ببندد. آن موقع اصلاً بحث دی ان ای هم مطرح نبود. گفت چکار کنم؟ به او گفتم شما پیش دستی کنید و ابتدا خودتان نامه بزنید که اگر قرار است خبری منتشر شود باید جزئیات دقیق شهادت و محل دفن هم اعلام شود. رائد را پیش من فرستاد. آن اولین دیدار من و رائد بود. تمام چیزهایی که لازم بود در نامه نوشته شود را با هم نوشتیم. قرار شد همان نامه کار شود اما بعدها فهمیدم سید حسین موسوی یعنی عموی رائد که مسئول پرونده بود، نامه را عوض کرده بود. این نامه منتشر شد و ما هم چندتا مصاحبه کار کردیم تا اینکه وزارت خارجه بیخیال پرونده شد. همان زمان یکی به من گفت که به ما آماده باش ورود پیکر حاج احمد را دادهاند و گفتهاند که هیچکس نباید به سمت آن بیاید اما تو میتوانی بیایی. قضیه منتفی شد و وزارت خارجه بیانیه نداد. این قضیه هم تا امروز منتفی شد. یعنی پیکر را نیاوردند یا آوردند و کسی اطلاع ندارد؟ شاید آورده باشند ولی کسی نمیداند. شاید هم پیکرها را تا امروز نگه داشتهاند. شهید سلیمانی در ۲۴ اسفند ۹۷ از من پرسید: تو به چه چیزی در این پرونده رسیدی؟ گفتم من به چیز بدی رسیدم. گفت چی؟ گفتم پیکر حاج احمد تهران است. لبخندی زد و به من گفت: نه. هر چهارتایشان تهران هستند. جا خوردم. گفتم: یعنی چی سردار؟ من فقط برای وجود حاج احمد دلیل دارم. سردار پاسخ داد قطعاً هر ۴ نفر همان شب به شهادت رسیدهاند. در ادامه گفت ما چند وقت پیش (اشارهای به زمان دقیقش نداشت) تبادلی با قوات اللبنانیه داشتیم، از آن جایی که میگفتند که پیکرشان را دفن کردند؛ پیکرها را به ما دادند. اکنون هم پیکرها طبق نظر شما تهران است. البته پیکری هم نیست و یک مشت استخوان هستند. همچنین سردار شهید گفت: ظاهراً میگویند دی ان ای آنها همخوانی ندارد اما پیکرها همچنان هستند. اگر دی ان ای همخوانی ندارد پس چگونه میگوئید پیکرهایشان اینجاست؟ من اگر می گویم حاج احمد اینجاست طبق دلایلی که دارم می گویم. تمام اخبار و شواهد بر این دلالت دارد اسعد شفتری کسی که در کشتن نقش داشته بود، کریم بقرادونی و چهار نفر این فالانژها یک حرف مشترک زدند، در مستند «در جست و جوی حقیقت» گفتند که ماشین را به همراه یکی از جنازهها بردیم جلوی دفتر حزب بعث عراق در طرابلس لبنان گذاشتیم. این ادعای آن هاست. همچنین بعداً اطلاعات کشور سوریه ماشین را پیدا کرد و برد. همچنین سال گذشته به خانه پدری حاج احمد رفته بودیم، خواهرش حمیده جلوی جمع برای اولین بار گفت من یک چیزی میخواهم بگویم که تا حالا نگفتهام. چند روز پس از اینکه حاج همت از لبنان به ایران برگشته بود، به مغازه شیرینی فروشی پدرم رفته بود. پدرم به خانه آمد و گفت حاج همت آمد و گفت احمد در لبنان شهید شده است. این پرونده برای پدر ما بسته شده است. با اینکه آقای محسن رضایی در دیدار با مادر حاج احمد در سال ۹۵ میگوید به زودی خبرهای خوشی به شما میدهم ولی در قرآنی که به مادر حاج احمد هدیه میدهد مینویسد تقدیم به مادر شهید حاج احمد متوسلیان. این یعنی چی؟ آقای محسن رضایی در سال ۹۷ گفت: اینها همان روز اول شهید شدهاند. پرسیدم چرا این همه مصاحبه میکنند و میگویند زنده است؟ گفت من و حسین دهقان یکسری اخبار از داخل اسرائیلیها شنیدیم، گفتیم این خبرها را بولد کنیم شاید اسرائیلیها تحریک شوند و اطلاعاتی لو بدهند اما به نتیجه نرسید و چیزی درز نکرد. شما از چه مقطعی به این نتیجه رسیدید که حاج احمد شهید شده است؟ تقریباً از سالهای ۸۰ و ۸۱ ولی شما حتی پس از آن هم در کتابهایتان به شکلی قلم زدهاید که حاج احمد زنده است! نه. من همه جا به این متهم میشوم که در صورت شهادت این افراد چه سودی می بری؟ من هیچ امیدی به زنده بودن آنها ندادم. اما حتی در کتاب راز احمد به طور قطع نگفتید که شهید شدهاند. این بحث دیگری است که نگفتهام شهید شدهاند اما به این شکل که بخواهم ادعا کنم که زندهاند و به کشور باز میگردند را هم نگفتم. من در زمان ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد پیش رئیس کمیته پیگیری رفتم یعنی تنها باری که کمیته پیگیری من را خواسته بود همان یک بار بود. گفتم یک سوال دارم مردانه میخواهید این پرونده را حل کنید یا مانند بقیه هستید؟ گفت این حرف یعنی چی؟ میخواهیم حلش کنیم. من به او همه مستنداتم را دادم و به او گفتم که در ۶ ماه این پرونده را می بندم. گفت اوه! شما خیلی تندی! به او گفتم من بسیجی ام! نه حقوق میخواهم و نه حق مأموریت. چند راه به آنها ارائه دادم. یک راه بسیار راه ساده ای بود، به او گفتم آقای صالح کاظمی نیا، اینجا یک تخته وایت برد بگذارید و مانند زمان مدرسه یک ردیف بدها و یک ردیف خوبها چه در ایران چه در لبنان را بنویسید. نام هر کس که میتواند درباره آن ۴ نفر اطلاعات داشته باشد را بر روی آن بنویسید. حتی این کار را هم انجام ندادند. فکر میکنید راز احمد قرار است چه کاری در این پرونده انجام دهد؟ هیچ تغییری نخواهد داد. ۳۷ سال است که وزارت خارجه بیانیه میدهد و من در کتاب نوشتم که از این بیانیههای تکراری خسته نشدید؟ گفتم آقای محسن رضایی و فلانی شما ۳-۲ سال پیش بیان کردید زنده هستند، چطور شد؟ چه شد؟ اصلاً برای هیچکدام اهمیت ندارد. یکی از سیاستهای بدی که در جمهوری اسلامی باب شده این است که خود را به آن راه بزنید، جواب ندهید. اگر جواب بدهید در رینگ می آیید. مجبور هستید درگیر شوید. وقتی جواب ندهید روی خود را آن طرف کنید و رد شوید. هیچکس هم نمیگوید آقای نماینده مجلس که ۶ سال پیش گفتید اطلاعات دقیق داریم که حاج احمد دو ماه پیش در زندان اسرائیل بوده است، اسناد و مدارک بیاورید. میگویند این محرمانه است و نمیتوانیم بیان کنیم. چه چیزی محرمانه است؟ یکی در مجلس یقه این نماینده را نگرفت که این دروغ را چرا اعلام کردید؟ منبع : http://www.khaterenegari.com/main/راز-احمد-فاش-شد-پیکر-حاج-احمد-متوسلیان/
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث جنگ های اول و دوم عراق و آمریکا موسوم به جنگ اول خلیج(فارس) و جنگ دوم خلیج(فارس) ، یکی از بحث های مهم مرتبط با تحولات دهه پایانی قرن بیستم و دهه های آغازین قرن بیست و یکم در منطقه خاورمیانه است که در بلند مدت باعث ایجاد تغییرات عمیق جغرافیائی ، نظامی ، جغرافیای سیاسی ، نظامی و اقتصادی در این منطقه شده است. اما ظاهرا این مباحث در این انجمن اونقدر که شایسته و بایسته است مورد توجه قرار نگرفته است. پس با اجازه مدیریت محترم و دوستان و کاربران ارجمند انجمن ، دوباره بررسی این بحث مهم رو در قالب سلسله پست هائی به جریان می اندازیم. ( باشد که بخاطر بالا آوردن تاپیک قدیمی توسط تامکت گیلانی هدف فینیکس قرار نگیریم ) ( بخش اول از سه گانه چرا جنگ شد ) بانوی جنگ Lady Of War دیدار آپریل گلاسپی سفیر آمریکا با صدام حسین در سندی که ویکی لیکس انتشار داده و مربوط به 25 ژوئیه 1990 میلادی سفیر آمریکا برای واشنگتن گزارش کرده است که رئیس جمهور مادام العمر عراق ، خواستار ارسال پیامی برای پرزیدنت بوش ( جورج بوش پدر) است. در این دیدار 2 ساعته که به دعوت صدام حسین و دقیقا 9 روز پیش از حمله صدام حسین به کویت صورت گرفته ، صدام حسین از آپریل گلاسپی، سفیر آمریکا در بغداد خواسته است پیامی را برای جرج بوش برساند. برپایه این گزارش در این دیدار حاکم پیشین عراق، به «لطمههایی» که به مناسبات عراق و آمریکا وارد شده، اشاره میکند که از جمله آنها ماجرای «مکفارلین» و «ایران - کنترا» است که بعد از حمله ایران به شبهجزیره فاو اتفاق افتاد. ( ایران - کنترا مگه قبل از والفجر-8 نبود - مهران-55) به گفته آپریل گلاسپی، صدام حسین ماجرای «ایرانکنترا» را به ناخشنودی آمریکا از پایان جنگ ایران و عراق تعبیر کرده است. به گفته سفیر وقت آمریکا در بغداد، صدام گفته است «حلقههایی» در دولت آمریکا از بهبود مناسبات عراق و آمریکا ناخشنودند؛ صدام برای این ادعای خود شاهد آورده که این گروهها در دولت آمریکا مثلا به دنبال اطلاعاتی هستند که بفهمند چه کسی جانشین بعدی وی میشود. برپایه این گزارش، صدام حسین در این دیدار به سفیر آمریکا میگوید عراق از بحران مالی جدی رنج میبرد و ۴۰ میلیارد دلار قرض دارد اما کویت و کشورهای عربی حاضر به افزایش بهای نفت نیستند. صدام حسین میافزاید «پیروزی عراق بر ایران» نیازمند برنامهای مانند «طرح مارشال» (در آلمان پس از جنگ) است اما آمریکاییها به گفته وی در عوض میخواهند قیمت نفت پایین باشد. به گفته سفیر آمریکا، رئیس جمهوری عراق، علیرغم این گلایهها گفته است که خواستار گسترش روابط با آمریکاست. برپایه این گزارش صدام همچنین تاکید کرده که عراق کشوری را تهدید نمیکند و تهدید کسی را هم نمیپذیرد. رئیس جمهوری وقت عراق در ادامه میگوید دولت آمریکا میداند که این عراق بود که در طول جنگ (با ایران) از کشورهای دوست آمریکا محافظت کرد و نه خود آمریکا. سفیر آمریکا در ادامه گزارش میدهد که صدام حسین از اینکه آمریکا اعلام کرده به دفاع از دوستان خود متعهد است، دلخور است و آن را عدم بیطرفی در مقابل عراق میداند. صدام به ویژه از مانور مشترک آمریکا با کویت و امارات گلایه کرده است. آپریل گلاسپی در جلسه استماع کنگره آمریکا در این دیدار که تنها چند روز مانده به حمله صدام به کویت انجام شده، صدام به سفیر آمریکا گفته است عراقیها به «یا مرگ یا آزادی» معتقدند. صدام حسین خطاب به آپریل گلاسپی میگوید، میداند که آمریکا میتواند با هواپیما و موشک به عراق ضربه شدید وارد کند اما آمریکا با این همه نباید عراق را به نقطهای بکشاند که مجبور شود منطق را کنار بگذارد. صدام در عین حال تاکید کرده که در صورت اقدام آمریکا به آن پاسخ خواهد داد. مطابق با این گزارش رئیس جمهوری پیشین عراق به سفیر آمریکا گفته است که از دولت آمریکا میخواهد در مناقشه میان اعراب هیچ نقشی بازی نکند و بگذارد خود اعراب و از طریق دیپلماسی آن را حل کنند. وی از مواضع مقامهای آمریکایی و به ویژه وزیر دفاع آمریکا گلایه کرده و میگوید عراق تجربه جنگ را دارد و خواهان جنگ دیگری نیست؛ مطابق با این گزارش صدام به سفیر آمریکا گفته است: «ما را به جنگ وادار نکنید. نگذارید جنگ برای ما تنها انتخاب باشد تا از طریق آن از شرافتمان دفاع کنیم.» در ادامه گزارش سفارت آمریکا، صدام برای روشن شدن خطی مشی خود برای سفیر آمریکا مثالی میآورد. صدام حسین به سفیر میگوید به رهبران کردهای عراق در سال ۱۹۷۴ گفت که آماده است از نصف «شط العرب» صرف نظر کند و آن را به ایران بدهد تا همه عراقِ ثروتمند را داشته باشد. صدام میگوید که رهبران کرد عراقی شرط بستند که صدام از نصف «شط العرب» نمیگذرد اما کردها اشتباه میکردند. رئیس جمهوری پیشین عراق در ادامه میافزاید که وی میتواند(در مناقشه با کویت) همان خط مشی ۱۹۷۴ را داشته باشد. در این دیدار سفیر آمریکا در پاسخ به گلایههای صدام از رسانههای آمریکایی میگوید که رئیس جمهوری ایالات متحده، بر آنها کنترلی ندارد و آنها نظر خود را میگویند. سفیر آمریکا همچنین توضیح میدهد که جرج بوش(پدر) خواهان روابط بهتر با عراق است و برای نمونه به مخالفت بوش با مصوبات کنگره برای تحریم عراق اشاره میکند که با خنده صدام حسین مواجه میشود. صدام حسین به سفیر آمریکا میگوید چیزی برای خریدن از آمریکا باقی نمانده است و همه چیز به غیر از گندم ممنوع شده است و آنهم به زودی ممنوع میشود چون آمریکاییهای میگویند کاربرد دوگانه دارد. آپریل گلاسپی، سفیر وقت آمریکا در بغداد سپس به تمایل جورج بوش به دوستی و علاقه مشترک دو کشور برای صلح و ثبات در خاورمیانه اشاره میکند. دیدار جان کلی معاون وزیر خارجه آمریکا با صدام با حضور آپریل گلاسپی سفیر آمریکا در ادامه نگرانی آمریکا را با صدام در میان میگذارد. سفیر آمریکا میگوید واشینگتن از اظهار نظر رئیس جمهور و وزیر خارجه عراق که علنی گفتهاند اقدامات کویت معادل با تجاوز نظامی است نگران است و به اطلاع صدام میرساند که آمریکا مطلع شده بسیاری از یگانهای گارد ریاست جمهوری عراق به سوی مرز کویت گسیل شدهاند. سفیر آمریکا تصریح میکند: «آیا منطقی نیست که ما یک سئوال ساده بپرسیم، در فضای دوستانه و نه تقابل، چه نیاتی در سر دارید؟» برپایه گزارش سفارت آمریکا صدام در پاسخ میگوید که این پرسشی منطقی است و اذعان میکند که آمریکا درباره صلح و ثبات منطقه دارای نگرانی است و وظیفه آمریکا به عنوان ابرقدرت همین است. صدام میگوید: «اما ما چطور به آنها (کویت و امارات) بفهمانیم که چقدر در عذابیم.» صدام به سفیر آمریکا گفته است که وضع مالی عراق چنان خراب شده که تامین اجتماعی مجبور است مستمری بیوهها و یتیمها را قطع کند. وی در ادامه به سفیر آمریکا میگوید که عراق همه راهها را امتحان کرده است و حتی به ملک فهد، پادشاه وقت سعودی، گفته است نشستی چهارجانبه با حضور عراق، عربستان، امارات و کویت تشکیل گردد و برای مشکلات مالی عراق و قیمت پایین نفت چارهای اندیشیده شود که به گفته وی به نتیجه مطلوب نرسیده است. در ادامه گزارش سفارت آمریکا آمده است، در میانه این دیدار، حسنی مبارک به رئیس جمهوری عراق تلفن زد و او جلسه را ترک کرد. صدام پس از پایان مکالمه تلفنی با مبارک، به سفیر آمریکا میگوید به مبارک گفتم تا دیدار آتی با هیات کویتی اتفاقی نخواهد افتاد. در جمعبندی سفارت آمریکا آمده است صدام به دلایل روشن ژئوپولتیک، دست کم خواهان یک رابطه درست با ایالات متحده است؛ به ويژه تا وقتی که با «تهدید جدی اسرائیل و ایران» مواجه است. در این جمعبندی قید شده که دیپلماتهای کنونی به یاد نمیروند که پیش از این صدام سفیری را احضار کرده باشد که طبق این گزارش حکایت از نگرانی صدام دارد. برپایه گزارش سفارت آمریکا رئیس جمهوری وقت عراق به اقدام ناگهانی آمریکا برای برگزاری مانور با ابوظبی مشکوک است و آن را نشانه جانبداری آمریکا از یک طرف میداند. به گفته آپریل گلاسپی، سفیر آمریکا، صدام حسین در مورد مناقشه با کویت تاکید دارد که خواهان «حل و فصل صلحآمیز» مسئله است ( که به باور سفارتخانه آمریکا صدام «مطمئنا صادق» است) اما شرایط برای نیل به آن هدف دشوار است. آپریل گلاسپی در جلسه کمیته تحقیق سناتورها https://fa.wikipedia.org/wiki/ایپریل_گلاسپی ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب مرتبط با این وقایع خواهیم پرداخت.
-
1 پسندیده شدهبا کسب اجازه از همه اساتید . به نظر بنده با توجه به استراتژی تقویت نیروی موشکی به عنوان عامل بازدارنده نیاز به یک بازنگری در سایر استراتژی ها هم هست ! یعنی زمانی که استراتژی ما این باشه ، باید سیاست خارجی ما نشون بده که ما میتونیم از این عامل استفاده کنیم و این توان نمایشی نیست ! به عنوان مثال شما زمانی که از موشک حرف میزنید یعنی تهاجم در برابر تهاجم ! و اگر در شرایطی قرار بگیریم که از منظر افکار سیاسی و یا برنامه ریزی های رسانه ای و سیاسی دشمن ، نتونیم در پاسخ هر تهاجمی از موشک استفاده کنیم ، یعنی باختیم ! قطعا بهترین دفاع حمله است ولی ما در منطقه ای هستیم که همه رو با خودمون دشمن کردیم و بر روی کوهی از باروت زندگی میکنیم ! این محدود عملیات های موشکی ما هم واقعا بازخورد میدانی و عملیاتی نداشته و فقط جنبه نمایشی و سیاسی داشته ! ما شاید نتونیم در همه حال از موشک هامون استفاده کنیم چرا که دیدگاه دنیا و افکار عمومی غرب بعد از جنگ جهانی دوم به موشک یک دیدگاه خط قرمزی است. در واقع من فکر میکنم دشمن این موضوع رو میدونه و سیاستش رو بر تهاجم های خاموش و بی سر و صدا و البته رایج در همه جنگ ها تدوین میکنه و این کار رو برای یک سری عملیات های فرسایشی و طولانی برنامه ریزی خواهد کرد . کما این که دقیقا همین الان اسرائیل داره این کار رو با ما میکنه ! . لذا علی رغم تاکید بر این موضوع که توان موشکی به مراتب هزینه کمتری از توان هوایی دارد ولی قطعاااا کامل نخواهد بود و ما نیاز به توان دفاع هوایی برای این گونه حملات و یا یک سری حملات فرسایشی خاموش داریم ! مشکل دیدگاه میلیتاریسم های ما اینه که همه چیز رو فقط در یک جنگ تمام عیار اونم با قوی ترین دشمن میبینند و من فکر میکنم برای همینه که بر روی مسایلی مثل تانک و خودرو های حفاظت شده و تجهیزات انفرادی و .... هزینه نمیشه چون تصور اکثر فرمانده های ما از نبرد با غرب در واقع جنگ های اول و دوم خلیج فارسه و نگاهشون اینه که بالاخره همه چیز از بین میره و مهم اینه که چقدر زمان بخری !!! نتیجه این دیدگاه فاجعه وار الان شده همین تجهیزاتی که در سایر حوزه ها میبینید . .تازه در همین سیاست هم متاسفانه نگاه ما یک نگاه چریکی و نه منطقی است . با این دیدگاه ما زیرساخت هامون و همه موجودیمون رو میدیم ولی خاک نمیدیم ! چیزی که دقیقا خواست دشمن هستش ! و دشمن برنامه ریزیش برای از بین بردن تمامیت ارضی کشور توسط تجزیه طلب ها و سایر عناصر داخلی هست و عملیات نظامی رو فقط برای استارت این موضوع و حمایت از این موضوع انجام خواهند داد !! و بعد از اون هم سربازانشون بر روی فرش قرمز خواهند آمد !! البته روند اتفاق های منطقه و به طبع اون اتفاق های نظامی داخلی در یکی دو سال اخیر نشون میده که دیدگاه ها داره عوض میشه و ما شاهد مانور ها و تمرین های تهاجمی در نیروی زمینی و دریایی هستیم و همچنین با توجه به جنگ نفتکش ها که در جریانه ، توجه به اهمیت داشتن یک نیروی دریایی قوی هم ، در این یک سال حس شده و این جای خوشحالی داره و امیدواریم حداقل اتفاق های منطقه بتونه تفکر فرماندهان رو نسبت به نیروی هوایی هم تغییر بده .
-
1 پسندیده شدهحتی روسها که با حداکثر تکنولوژی هوایی و راداری اونجا هستن، ادعایی نسبت به کنترل آسمان سوریه و حتی منطقه بالای سر خودشون در حمیمیم رو ندارن، جنگنده اشون رو ترکها انداختن. آمریکا انگلیس، فرانسه و دیگرانی که اونجا هستن به اتکای محور ترکیه، اسراییل، مدیترانه وا عراب هستن و از طریق ناتو و بودجه فراوان پشتیبانی میشن. نصب رادار از سوی ما یه اقدام پیشدستانه برای هشیاری در داخل ایران هست. یه رادار ماوراء افق در سوریه میتونه کل فرودگاه های اسراییل رو پوشش بده. اینکه کی فعال میشن کی جنگنده بلند میشه و کی فرود میاد. اما اینکه نیروی هوایی یا رادار فرضی ما با هر چینشی میتونه موثر باشه؛ اگر شما تضمین میدید که جنگنده و آواکس فرضی ما رو نزنن! رادار زمینی ما رو هم نمیزنن. و این از طریق فناوری به تنهایی بدست نمیاد. باید یه توان عظیم نظامی اقدامات برون مرزی ما رو پشتیبانی کنه تا کسی جرات دست زدن به تجهیزات ما رو نداشته باشه. بعبارتی دیگر؛ یک نیروی هوایی ارسالی؛ نهایتا میتونه ترکیبی از 30 تا 40 فروند جنگنده، سوخترسان، ISR و رادارهوابرد و از این تعداد شاید 9 تا 20 فروند جنگنده مولتی رول تمام عیار باشه. این در برابر چیزی که در نزدیکی مرزهاش در سمت اسراییل و یا ترکیه و یا ناوگان آمریکا در مدیترانه هست، با حتی برتری تکنولوژیکی هم عددی محسوب نمیشه و عاقبتی بهتر از این، یعنی کم آوردن در برابر توان موشکی همسایگان نخواهد داشت! جنگ هوایی بماند:
-
1 پسندیده شدهدر باب اهمیت "قوانین درگیری " ماوریک (پیت میچل) : من فرمانده هیترلی را توی دید داشتم ، برای همین وقتی من را دید که دارم برای شکارش میرم ، خودش را رسوند به زیر سقف 10000 پا .. ماوریک (پیت میچل) : رفتم دنبالش ، وقتی دیدم خطری نیست ، به آن شلیک کردم فرمانده وایپر : تو گرفتیش !!!! و بزرگترین قانون نبرد را هم شکستی !!!! فرمانده وایپر : ستوان میچل !!! قوانین درگیری در تاپ گان برای حفظ ایمنی تو و گروهت ، وضع شدند ..!! این قوانین انعطاف پذیر نیستند !!!! من هم همین طور .....!!!!
-
1 پسندیده شدهشاید ببر و شیر قوی تر باشند ولی یک گرگ هیچگاه بازیچه سیرک نمیشود. آدولف هیتلر
-
1 پسندیده شدهبا سلام خدمت دوستان میلیتاریست نقش اقتصاد در جنگ سید ابوالقاسم قائم مقام فراهانی پیش از شروع جنگ ایران و روسیه ، فتحعلیشاه مجلسی از بزرگان دربار تشکیل داد تا در خصوص حمله به قشون کافر روس تصمیم گیری کنند. درباریان متملق و چاپلوس شروع به هندوانه گذاشتن زیر بغل فتحعلیشاه گذاشتند که " امروز وظیفه شماست که به جنگ با کفار روسی بروید و بیرق ظفرمند سلطانی و بیرق اسلام را بر روی کاخ های تزاری برافراشته دارید و .. " یکی از معدود مخالفان آغاز جنگ توسط فتحعلیشاه و عباس میرزا ولیعهد ، قائم مقام فراهانی بود. قائم مقام در آن جلسه گفت : " قبله عالم ، عایدی دولت ایران چقدر است ؟ "شاه گفت "حدود 5 کرور در سال " . قائم مقام دوباره پرسید : " عایدی دولت تزاری چقدر است ؟ ". شاه گفت " شنیده ایم که حدود 500 کرور در سال عایدی دارند " قائم مقام گفت : " جنگ و قشون کشی پول می خواهد . ملتی که پنج کرور عایدی سالیانه دارد ، نباید به جنگ ملتی برود که پانصد کرور عایدی سالیانه دارد " اما دریغ که خاقان مغفور رویای جهان گشائی و زدن بیرق ظفرمند سلطانی بر فراز کاخ تزاری داشت و به توصیه های قائم مقام گوش نکرد و وارد جنگی شد که انجامش به عهدنامه ترکمنچای ختم شد. جنگ ایران و روس - اثر محمود ملک الشعراء قائم قام هم پس از مدتی به فرمان محمدشاه قاجار و به بهانه اینکه لابد با روس ها سر و سری دارد ، ابتدا خلع و سپس به دستور شاه خفه شد. ================== سفیر انگلیس ، قتل قائم مقام فراهانی را در کتاب " حقوق بگیران انگلیس در ایران چنین تعریف می کند : قائم مقام ، تنها ایرانی وطن پرستی بود که نتوانستیم او را بخریم. هر رشوه ای که بدو میدادیم ، میگرفت. اما آنرا به شاه میداد ... ! سرانجام نامه ای به دولت عالیه انگلیس نوشتم و برای کشتن ایشان درخواست پول کردم ... ! ( حقوق بگیران ایران انگلیس در ایران / اسماعیل رائین / 1347 )
-
1 پسندیده شدهسخنان خشایار شاه میان بزرگان پارس قبل از اعلام جنگ به آتن من فرزند داریوش نوه ویشتاسب نیستم اگر آتنی هارا تنبیه نکنم. یقین دارم اگر آنها را آسوده بگذاریم آنهامارا آسوده نخواهند گذاشت و دوباره سرزمین های مارا مورد تاخت وتاز قرار خواهند داد. چنان که آتنی ها به سارد آمدند وآنجا را به آتش کشیدند. بنابر این نمی توان نشست وتماشاگر بودیا باید مطیع آنان شویم و یا باید آنان را مطیع خود گردانیم. حدمیانهای وجود ندارد عدالت حکم میکند آسیبهایی که وارد کردهاند را تلافی نماییم! پس از این سخنرانی توانست نظر موافق بزرگان را جلب کند و ارتشی ۵۰۰۰۰نفری را برای جنگ آماده کند.
-
1 پسندیده شدهوقتی که حقیقت ما را رنجیده خاطر می کند پشت سر هم دروغ می گوئیم تا وقتی که دیگر در خاطر ما نمی ماند که دروغی وجود دارد ولی دروغ از میان نمی رود هر دروغی که می گوئیم ، دینی به حقیقت پیدا می کنیم و دیر و یا زود این قرض را باید پس داد ( برگرفته از مینی سریال چرنوبیل -2019)
-
1 پسندیده شدهبرای هیچ متعصبی دلیل نیاور با او مجادله نکن او جبهه می گیرد و کسی که جبهه گرفت دیگر فکر آموختن نیست بلکه فکر پیروزیست تغییر دست خود شخص است نه دیگران بگذار او خودش کنجکاو شود و عقایدش را نقد کند تنها به او دو کلمه بیاموز شـک کن این آغاز تغییر است وینستون چرچیل