برترین های انجمن
ارسال های محبوب
Showing content with the highest reputation on یکشنبه, 2 خرداد 1400 در همه مناطق
-
3 پسندیده شدهبه نام خدا توصیه میکنم اول این فیلم رو تماشا بفرمایید، بعد تاپیک رو مطالعه کنید 2B9 Vasilek معروف به گل گندم(Cornflower) يک تفنگ_خمپاره انداز(gun-mortar) اتوماتيک 82mm توسعه يافته در 1967 اتحاد شوروي جهت آتش پشتیبانی نزدیک در یگان های پیاده نظام است. نمونه اوليه در 1970 پس از گذراندن تست هاي ميداني به ارتش شوروي تحويل داده شد. البته برنامه ارتش روسيه به يک خمپاره انداز اتوماتيک به خيلي قبلتر از اين زمان بر ميگردد که در سال 1955 مطرح و تصويب شده بود در نتيجه تلاش مهندسين روس نمونه اوليه آن با نام F-82 ساخته شد و آزمون ها و تست هاي مورد نظر را با موفقيت گذرانده و حتي پيشنهاد ساخت دسته از آنها داده شد اما با وجود نکات مثبت و قابل توجه مجوز توليد را نگرفت و پروژه ساخت خمپاره انداز خودکار به مدت هشت سال متوقف شد. بار ديگر در سال 1967 مهندسين روس به توسعه اين نوع از خمپاره انداز اميدوار شده و دست به کار شده و با سختي فراوان توانستند پس از سه سال مدل نهايي را تکميل کرده و به ارتش روسيه تحويل دهند. پس از آغاز خدمت در ارتش، تصميم گرفته شد براي رسيدن به يک استاندارد بهتر در جهت بهبود و توسعه آن سيستم خنک کننده خمپاره انداز که بر پايه آب بود در مدل هاي جديدتر از هوا به عنوان خنک کننده استفاده کند که 2B9M نام گرفت. در مدل جديد "2 2B9M "cornflower سيستم يدک کش متفاوت از مدل قبلي خود، حضور يک ديواره ضخيم تر در بدنه و نصب باله هاي خنک کننده واقع در مرکز آن بود. پس از گذرندان موفق آزمايشات نمونه ارتقا يافته در سال 1983 توليد انبوه خمپاره انداز، تصويب شد. 2B9M برخلاف مرسوم خمپاره انداز 2B9 مي تواند در دو حالت تک تير و چهار تير اتوماتيک تنظيم و شليک نمايد که هر خشاب آن 4 تير گلوله در آن قرار مي گيرد. اين خمپاره انداز طبق طراحي مناسبي که در ساخت آن صورت گرفته است مي تواند تا 170 گلوله را در دقيقه را هم شليک کند اما نرخ عملي آن بيش از 100 گلوله در هر دقيقه مي باشد.بر اساس اين شاخص، در آن زمان اين خمپاره انداز جلوتر از همه همتايان غربي شناخته شده است. اگر قرار باشد 30 دقيقه آتش مداوم داشته باشد در هر دقيقه بين 20 تا 30 گلوله را مي تواند شليک کند. مکانيزم بارگذاري خودکار آن در نتيجه انرژي برگشتي شليک مي باشد و زمان راه اندازي و جمع آوري آن حدود 90 ثانيه مي شود و سه نفر کاربر برای عملیاتی کردن آن لازم است. زاويه هاي عمودي شليک از -1 درجه تا +85 درجه مي تواند شليک داشته باشد و زاويه غير عمودي(سمت چپ و راست) آن تا 60 درجه جاي تغيير دارد که براي تغيير زاويه غير عمودي بايد مقداري زمين را کنده اي و جک آن در چاله قرار گيرد. در حالت رزمي خمپاره انداز بر روي يک جک و دو پايه گاوآهني شکل قرار گرفته و چرخ هاي آن از زمين جدا مي شود. گلوله های آن از سمت راست وارد شده و خشاب خالی آن از سمت چپ خارج میشود 2B9 vasilek در جنگ افغانستان واحدهاي هوابرد و يگان پياده نظام روسي از آن بهره می بردند. در اين جنگ 2B9 سلاحي بسيار مفيد و همه کاره تلقي ميشد. نصب آن بر روی کشنده های مختلف 2B9 مي تواند انوغ پرتابه هاي شديد الانفجارHE، منور، armor -piercing ، دودزا ، ضد زره (که گلوله آن 3.1 کيلوگرم وزن دارد، 75 گرم آن سر جنگي است و مي تواند در 100 ميلي متر زره نفوذ کند) را شليک کند و در صورت انفجار گلوله آن، 400 تا 600 تکه توليد مي کند. مشخصات 2B9M وزن 632 کيلوگرم وزن گلوله 3.23 کيلوگرم کاليبر 82 ميلي متر زاويه عمودي -1° تا 85° زاويه چرخشي تا 60° نرخ آتش 100- 120 گلوله در دقيقه حداکثر برد 4270 متر از اين سلاح در درگيري هاي اکراين استفاده شده که فيلم هاي از آن در فضاي مجازي وجود دارد. https://www.youtube.com/watch?v=HbpI-b3sWoo سوریه در جنگ سوريه يک قبضه از اين خمپاره انداز توسط گروه انصار الشام از گروه هاي وابسته به جبهه اسلامي در شمال کسب مورد استفاده قرار گرفت. دقيقا مشخص نيست که اين سلاح چگونه به دست اين گروه افتاده است، ارتباط نظامي ارتش سوريه و روسيه در اين زمينه شفاف نبوده است و حتي مي تواند يک کپي چيني ازسلاح باشد که در ظاهر تفاوت خاصي ندارد که به W99 شناخته مي شود است. شايد هم ازطريق کشورهاي حوزه بلوک شرق که از کاربران آن بودند ازجمله کرواسي مبدا قاچاق سلاح به سوريه است به دست اين گروه افتاده باشد. تصاویری از نمونه چینی به نام W99 نصب خمپاره انداز 2B9M روي BMP-1 در نمايشگاه KADEX 2014 آستانه، قزاقستان صرفا برای میلیتاری منابع http://survincity.com/2013/01/mortar-2b9m-cornflower/ https://en.wikipedia.org/wiki/2B9_Vasilek http://www.armamentresearch.com/2b9m-vasilek-automatic-mortar-in-service-with-ansar-al-sham-in-syria/
-
2 پسندیده شدهرونمایی از بدون سرنشین غزه 31 اردیبهشت 1400 رونمایی از دستاوردهای راهبردی سپاه در حوزه پهپادی و پدافندی
-
2 پسندیده شده
-
2 پسندیده شده
-
2 پسندیده شدهبسم ا... درباب شیوه تغییر مسیر برای نیل به موفقیت مشاجره نکُن ، تجربه کُن ، اگر جواب داد ، اجازه بدید گسترش پیدا کند... دنگ شیائوپینگ ( پدر چین مدرن / 1997- 1904)
-
1 پسندیده شده[align=center]افشاگري تازه از جنگ ايران وعراق[/align] جرج براون وزير امور خارجه وقت انگليس و شاهپور بختيار نخست وزير سابق ايران و ژنرال نصيري از جمله مشوقان صدام براي حمله به ايران بوده اند. به گزارش آريا به نقل از تلويزيوني الجزيره، حامد الجبوري وزير امور رياست جمهوري و امور خارجي و فرهنگ عراق در زمان احمد حسن البکر و صدام حسين گفت : جرج براون وزير امور خارجه وقت انگليس و شاهپور بختيار نخست وزير سابق ايران که در پاريس اقامت داشت و ژنرال نصيري در جلسه اي با صدام وي را به حمله به ايران تشويق کردند. حامد الجبوري افزود : پيش از آغاز جنگ روابط بين عراق و ايران پرتنش بود ، در بغداد از احتمال وقوع درگيريهاي نظامي محدود به ويژه در مناطق مرزي مورد اختلاف بين عراق و ايران بحث بود. الجبوري افزود، من در بخشي از ديدارهاي صدام حسين با جرج براون وزير امور خارجه وقت انگليس و شاهپور بختيار نخست وزير سابق ايران که در پاريس اقامت داشت و يک ژنرال ايراني مقيم پاريس که گمان مي کنم ژنرال نصيري بود حضور داشتم. در اين جلسات همه کساني که با صدام ملاقات مي کردند تاکيد داشتند که ايران در آستانه فروپاشي است و ارتش اين کشور متلاشي شده و نيروي هوايي اين کشور به علت اعدام افسرانش زمين گير شده است. همه آنها به گونه اي صحبت مي کردند که گويا عمليات نظامي در ايران صرفا تفريح است و همين مسئله صدام را به اغاز جنگ با ايران تشويق مي کرد. رهبران عراق در آن زمان به برتري نظامي خود متکي بودند ،عراق در ،ن زمان بيش از يک ميليون نظامي داشت و سلاحهاي پيشرفته اي که عمدتا ساخت شوروي بود در اختيار اين کشور قرار مي گرفت و بعدا هواپيماهاي پيشرفته فرانسوي و موشکهاي اگزوست در اختيار ارتش صدام قرار گرفت. الجبوري درباره شکست ارتش عراق از ايران در مراحل بعدي جنگ گفت : ايرانيها در مراحل مياني جنگ از دکترين نظامي راه انداختن موجهاي انساني استفاده کردند. ايرانيها از نظر رواني و به خاطر اعتقاداتشان توانستند بر عراقيها پيروز شوند. الجبوري در پاسخ به اين سئوال که آيا صدام مي دانست اين جنگ هشت سال طول خواهد کشيد گفت : من در اوايل جنگ از زبان عزت ابراهيم الدوري که شخص دوم عراق پس از صدام بود شنيدم که مي گفت اگر اين جنگ شش ماه هم طول بکشد ما ادامه مي دهيم. اطلاعات گمراه کننده اي که به مقامات عراقي رسيده بود چنين تصوري ايجاد کرده بود که اين جنگ بسيار زود به پايان خواهد رسيد. وي در ادامه با اشاره به کمک اطلاعاتي امريکا و کمک مالي عربستان به عراق در زمان جنگ با ايران و دو بار سفر دونالد رامسفلد به بغداد براي ديدار با صدام گفت : من در ديدار رامسفلد با صدام حضور نداشتم و چيزي از محتويات آن نمي دانم ؛ اما امريکا اطلاعات بسيار حساسي را که از طريق ماهواره و هواپيماهاي آواکس به دست آورده بود در اختيار رهبران عراق قرار مي داد ، اين اطلاعات به وزارت امور خارجه مي رسيد و ما آن را در اختيار رئيس جمهور قرار مي داديم.
-
1 پسندیده شدهبا سلام به همه دوستان چند تا نکته امید بخش. اول چه رونمای تمیزی انجام شد.جذاب نبود ولی همین که صد تا ادم دورش نبود و شلوغ کاری نبود جای امیدواری داره. دوم چقدر خود پهباد تمیز بود رو چرخاش خاک هم نبود.کیفیت ساخت و مونتاژ خوب و رنگ امیزی مناسب مخصوصا اون سه تا خط سفید رو پروانه موتور.لذت بردیم اقا لذذذتتتت اون ارابه فرود عقب هم که خیلی کت و کلفت و جون دار بود. جا داره یه دو تن دیگه بار اضافه بزنه. تجهیزات مونتاژ هم خوب و تمیز و جالب بود . اوپتیک که دیگه نگو باقلوا بگو. در مجموع رو نمای خوبی بود .با تشکر از مسول رو نمای عزیز....
-
1 پسندیده شدهپهباد به این بزرگی باید موتور توربور پراپ داشته باشه. موتورهای توربو پراپ شفت از سمت ورودی هوا بیرون می اید. تو پهبادها چون ملخ عقب است شفت باید از سمت مقابل یعنی خروجی دود بیرون بیاد. که به ان بک پراپ می گویند. البته یک راه این است که موتور را بر عکس نصب کنند و با یک کانال هوا رو 180 درجه بچرخانند و از پشت وارد موتور کنند. ظاهرا از ورودی هوایی که روی پهباد در انتهای موتور استت به نظر می اید این کار را کرده اند.
-
1 پسندیده شدهبا سلام مشخصات پهپاد غزه با کمان ۲۲ کاملاً متفاوته و موازی کاری نیست. از نظر برد، ارتفاع پروازی، مداومت پروازی، وزن محموله یا تسلیحات قابل حمل بلاخص تعداد بمب های قابل حمل بسیار متفاوته و در رنج mq9 هست. پهپاد شاهد ۱۲۹ و کمان ۲۲ حدوداً در یک رده هستند و کمان ۲۲ رو میشه یک بروز رسانی پلت فرم نسبت به شاهد ۱۲۹ دونست ولی در رده وزنی پهپاد غزه پهپاد عملیاتی یا طرح تکمیل شده نداریم.
-
1 پسندیده شدهیه نکته جالب ارم نیروی هوایی سپاه چنین چیزی قبلا دیده بودید؟ -------------------------- یه نکته که گفتنش مهمه جنگ غزه و عملکرد سامانه گنبد آهنین نشان داد که همیشه تهاجم بر دفاع توانمند تر هست درست است که گنبد آهنین به نسبت خوب عملکرد ولی باز موشک های پر تعداد حماس بر اون غلبه کرد و وقتی مقایسه می کنیم تکنولوژی و هزینه گنبد آهنین و موشک های حماس را بهتر متوجه می شویم که اهمیت تهاجم چقدر بیشتر از دفاع است و سامانه هایی دفاعی چون 9 دی یا گنبد اهنین هدفشان دفاع و خرید فرصت برای نیروهای تهاجمی است و در اول و آخر این نیروی تهاجمی ، چه موشکی، چه پهپادی و چه هوایی هست که باید کمر دشمن را بشکند و راه را برای نیروی زمینی باز کند
-
1 پسندیده شده
-
1 پسندیده شده
-
1 پسندیده شدهبا سلام دوستان این متن از یک خبرگزاریست ... اگه ممکنه تحلیل بفرمایند. اما این که اگر بیانگیزگیای هم وجود داشته، چه کسانی باعث بیانگیزه شدن برخی رزمندگان و فرماندهان جبههها شده بودند را سردار حسین همدانی ( از فرماندهان ارشد سپاه ) این چنین تفسیر کرده است: « یکی از بزرگترین اشتباهات این بود که فرمانده جنگ [ آقای هاشمی ] بعد از عملیات کربلای 5، از پایان جنگ سخن گفت و رزمندگان احساس کردند نیازی به ادامه دادن جنگ نیست. این فکر و تصمیم به جبههها هم سرازیر شده بود که [در نتیجه] جبهه را خیلی تضعیف کرد. خبر این بود که میخواهیم مذاکره کنیم و جنگ را تمام کنیم، به جبههها رسید و روحیه رزمندگان را به هم ریخت.» به نظر میرسد شرایط به گونهای است که جمع قابل توجهی از رزمندگان و فرماندهان ایرانی بر این باور هستند که آقای هاشمی رفسنجانی در حالی بحث آتش بس، پایان جنگ و مذاکرات صلح را مطرح میکند که درباره اطلاع ایشان از موضع امام خمینی که با این مطلب مخالف بوده و نسبت به آن حساسیت داشته و آن را باعث دلسردی رزمنگان جبههها میدانسته است، شک و تردیدی وجود ندارد. استناد آنان به این گفته است که وی در مصاحبه با روزنامه کیهان در سال 82 در این مورد میگوید: « امام مایل نبودند که اصلا بحث آتش بس، صلح و پایان جنگ مطرح شود و این را باعث دلسردی نیروها در جبهه میدیدند.» طبق گزارشی که روزنامه کیهان در مورخ 5 اردیبهشت 1367 منتشر کرده اعلام داشته شده که آقای هاشمی در گفتوگو با تلویزیون ایتالیا، صحبت از پذیرش صلح میکند. وی میگوید: « اگر واقعاً مصلحت را در این تشخیص دهیم که باید مصالحه کرد، ما این سیاست را میپذیریم.» گری سیک ( مسئول امور ایران در شورای امنیت ملی آمریکا ) در خرداد 67 طی مصاحبهای با مجله نیوزویک اظهار میدارد: «در میان کادر رهبری ایران، افرادی وجود دارند که مایلند راهی پیدا نمایند تا خودشان را از این موقعیت خلاص نمایند.» نشریه تایمز اقتصادی چاپ انگلیس، در تاریخ 8 تیرماه 67 و پس از باز پسگیری جزایر مجنون و هورالهویزه توسط عراق، نوشت: «برتری نسبی ایران به خاطر روحیه قوی آنها در ادامه جنگ بود و اکنون با از دست دادن آن، توازن جنگ تغییر کرده است.» ویلیام وبستر ( رئیس سازمان سیا) در تاریخ 22 تیر 1367 با روزنامه وال استریت ژورنال مصاحبه میکند و به تغییراتی که در تصمیمات مسئولان ایرانی رخ داده اشاره میکند و میگوید: «به عقیده من مسئول تغییراتی که اخیراً در تاکتیک ایرانیها دیده میشود آقای هاشمی رفسنجانی است.» مقام معظم رهبری نیز طی سخنانی در تاریخ 29 شهریور 1372 می فرمایند: «بعد از قضیه قبول قطعنامه، که دشمن فرصت طلبی میکرد و میخواست از موقعیت سواستفاده کند، شما دیدید ناگهان آن چنان جبههها پر شد که در طول جنگ کمتر سابقه داشت، یا هیچ سابقه نداشت.» اعلام ناتوانی دولت برای تامین مالی ادامه جنگ امام خمینی در بخشی از نامه مورخ 25 تیر 1367 خود خطاب به مسئولان کشور مینویسند: « آقای نخست وزیر از قول وزرای اقتصاد و برنامه و بودجه، وضع مالی نظام را زیر صفر اعلام کردهاند.» آقای هاشمی رفسنجانی نیز در خاطرات خود مینویسد: « در تاریخ 23 تیر به خدمت امام رسیدیم و با خواندن نامه آقای رضایی از ایشان نظر خواستیم... قبلا نخست وزیر و وزیر دارایی در گزارشی به خدمت امام گفته بودند که حتی در سطح هزینههای موجود هم، کشور قدرت تامین هزینه جنگ را ندارد و از خط قرمز اقتصادی هم فراتر رفتهایم.» مسعود روغنی زنجانی (وزیر برنامه و بودجه در دولت میرحسین موسوی) نیز در مصاحبهای چنین میگوید: «در جریان پذیرش قطعنامه 598، نامهای که من به عنوان رئیس سازمان برنامه به امام نوشتم، در پایان جنگ تاثیرگذار بود و امام با این استدلال که دستگاه برنامهریزی کشور به عنوان کارشناس اعلام میکند که منابع مورد نیاز برای ادامه جنگ به حداقل ممکن رسیده است جنگ را متوقف کردند.» مقام معظم رهبری نیز طی سخنانی در تاریخ 14 خرداد 1375 در این مورد میفرمایند: « قبول قطعنامه از طرف امام، به خاطر فهرست مشکلاتی بود که مسئولان آن روز امور اقتصادی کشور مقابل روی او گذاشتند و نشان دادند که کشور نمیکشد و نمیتواند جنگ را با این همه هزینه ادامه دهد. امام مجبور شد و قطعنامه را پذیرفت. پذیرش قطعنامه به خاطر ترس نبود؛ به خاطر هجوم دشمن نبود؛ به خاطر تهدید آمریکا نبود... اگر همه دنیا در امر جنگ دخالت میکردند، امام رضوان الله علیه، کسی نبود که روی برگرداند. آن [پذیرش قطعنامه] یک مسئله داخلی نبود؛ مسئله دیگری بود.» براساس برخی آمارهای منتشر شده از سال 59 تا 67، میانگین سالانه سهم امور دفاعی در کل هزینههای دولت ایران، برابر 12 درصد بوده است. یعنی علی رغم آن که امام خمینی بارها اعلام داشته بودند که جنگ باید در راس مسائل کشور باشد، 88 درصد بودجه کل کشور در مسیری غیر ازجنگ، صرف میشده است. محسن رضایی نیز در این رابطه در مصاحبهای میگوید: «ما در چارچوب امکاناتی که به ما میدادند، برنامهریزی میکردیم. گرچه امکانات کشور بسیار وسیعتر از چیزی بود که ما دریافت میکردیم. در کل دوران هشت سال جنگ، ما 22 میلیارد دلار ارز خرج جنگ کردیم... در حالی که فقط در سال 1362 ، بالای بیست و چند میلیارد دلار فروش نفت داشتیم.» آقایان هاشمی، محسن رضایی و علی شمخانی، میرحسین موسوی را مناسب ترین فرد برای ریاست ستاد فرماندهی کل قوا اعلام میکنند. این شرایط به گونهای بود که او دو روز قبل از آن، از نخست وزیری استعفا کرده ولی امام با استعفای وی مخالفت فرمودند. موسوی که از مسئولیت نخست وزیری استعفا کرده بود، آیا حاضر بود مسئولیت جدید را نیز بپذیرد؟ امام خمینی(ره) با ریاست موسوی مخالفت میکند. آقای هاشمی رفسنجانی در یادداشت 11خرداد 67 خود مینویسد: «شب برای مشورت درباره ریاست ستاد، خدمت امام رفتم. ایشان با ریاست نخست وزیر با کیفیت ارائه شده موافقت نکردند.» آقای هاشمی رفسنجانی همچنین در 4 تیر 67 میگوید: «جلسه سران قوا در دفتر آیت الله خامنهای تشکیل شد. جریان ملاقات با امام را گفتم که دستور مقاومت تا آخرین حد را دادند. قرار شد همه امکانات برای تداوم دفاع بسیج شود و دولت وارد جنگ شود و ریاست ستاد را نخست وزیر بر عهده گیرد... عصر نخست وزیر و اعضای پیشنهادی ستادش آمدند و درباره ارکان ستاد به توافق رسیدیم. قرار شد کار را شروع کنند.» محسن رفیق دوست(وزیر وقت سپاه) در مصاحبهای چنین بیان میکند: «آقای هاشمی مرا خواستند و گفتند: من میخواهم توپ جنگ را در زمین دولت بیندازم... تو برو و در وزارتخانهات بنشین. اصلا دیگر وقتی سپاه درخواستی میکند، چیزی نگو! بعد حکم دادند و آقای نخست وزیر را رئیس ستاد فرماندهی جنگ کردند و تعدادی از اعضای هیئت دولت نیز سمتی در ستاد فرماندهی داشتند. آقای خاتمی مسئول تبلیغات جنگ شد، آقای بهزاد نبوی را هم مسئول لجستیک جنگ کردند و همین طوری احکام را دادند که همان باعث پذیرش قطعنامه شد.» سردار محمد کرمی راد(فرمانده سابق لشگر 11 امیرالمومنین) در این باره میگوید: «آنها(برخی مسئولان جنگ) ترسیده بودند و میگفتند که امریکا با ما وارد جنگ شدهاند. اما امام به اینها فرمودند که من اگر جای شما بودم، در تنگه هرمز جلوی اینها را میگرفتم. اما آنها نگرفتند؛ در حالی که امکان پذیر بود.» محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه) در تاریخ 3 مرداد 1365 در این باره در مصاحبه با راویان جنگ میگوید: «بعضا از ما خواسته میشد که اگر توانایی جنگ را نداریم، برویم و به امام بگوییم که نمیتوانیم بجنگیم. این ایده آل و آرزوی کسانی بود که احساس میکردند واقعا نمیشود جنگید.» «در حقیقت اینجا رزمندگان ما مورد انتقام برادران عزیز ما- برخی مسئولان کشور- قرار گرفتند که هیچ مبنایی نداشت و تجربه هم ثابت کرد که این برخوردها مبنا ندارد. البته عوامل مختلفی در شکل گیری این جریانات دخالت داشتند: یکی از این عوامل، افراد محافظه کار و میانه رویی بودند که همیشه مترصد هستند وضع را به سمتی بکشانند که خودشان فکر میکنند. این تیپ افراد، اصلا ایدهآلشان تضعیف سپاه بود. آنها میگفتند که ما با سپاه آن قدر برخورد کردیم که او را از موضع آیت اللهی به حجت الاسلامی کشاندیم. افرادی که این فکر را داشتند، در دادن مشاوره به مسئولانی که با سپاه برخورد داشتند، بسیار موثر بودند.» حسین علایی جریان ملاقات روز 27 خرداد 67 آقای هاشمی رفسنجانی با امام خمینی را از زبان آقای هاشمی چنین نقل میکند: «به اتفاق رئیس جمهور و احمد آقا خدمت امام رفتیم. وضع جبههها، نیروها، امکانات کشور وضع دشمن را برای امام تشریح کردیم و دو راه بسیج نیروها و امکانات برای جنگ یا پذیرش ختم جنگ را برای امام مطرح کردیم. ایشان راه اول را انتخاب کردند... به امام گفتم برای ادامه جنگ، فرماندهان از ما امکانات و وسایلی میخواهند که ما در شرایط فعلی کشور، بودجه لازم برای تهیه آنها را نداریم. امام گفتند بروید از مردم مالیات بگیرید. به ایشان گفتم این کار را کردهایم و دیگر گرفتن مالیات بیشتر از مردم برای دولت امکان ندارد و میزان آن به حداکثر خود رسیده است. امام گفتند خب استقراض کنید. پس از این مسئله به امام گفتم نیروهای مردمی به جبهه نمیآیند. امام گفتند من برای حل این مشکل به مردم حکم جهاد میدهم. گفتم در کشور ارز ندارم تا بعضی نیازهای جنگ را از خارج خریداری کنیم. امام گفتند برای آن راهی پیدا کنید. بروید نفت پیش فروش کنید.» بر خلاف ادعای برخی از مسئولان که از پایان جنگ با صلح احساس خوشحالی و رضایت میکردند، اکثر ملت مسلمان ایران آن را باعث سرشکستگی و شرمساری خود میدانستند. همان گونه که امام خمینی از آن تعبیر به سرکشیدن جام زهر کرد. آقای هاشمی رفسنجانی طی مصاحبهای در سال 1378 میگوید که خانواده شهدا و ایثارگران نیز با این گونه پایان جنگ موافق نبودند: «خیلی از خانوادههای شهدا دلشان نمیخواست جنگ این گونه تمام شود. چون حداقل خواست ایثارگران این بود که مردم عراق از شر حزب بعث خلاص شوند. این جزو اهداف جنگ بود.» سردار غلامعلی رشید نیز در سخنانی عنوان میکند: «مرحوم سید احمد خمینی در یکی از سخنرانیهای خود اعلام کردند که پس از پذیرش قطعنامه 598 و حمله مجدد عراق به ایران و اعزام خیل بی شمار نیروهای مردمی به جبهه، امام فرمودند اگر میدانستم مردم این گونه به جبهه میآیند، قطعنامه را قبول نمیکردم.» حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه کیهان نیز در همین رابطه میگوید: «درست زمانی که جنگ تمام شد عدهای آمدند و با تعدادی از مسئولان مصاحبه کرده و از آنها پرسیدند اگر شما به دوران بعد از فتح خرمشهر برمیگشتید چه میکردید؟ پاسخ آن زمان برخی مسئولان این بود که اگر به آن زمان برمیگشتیم یک محاسبهای میکردیم و جنگ را تمام میکردیم. بعد از این حرکت حضرت امام در سخنرانی فرمودند که من از خانواده شهدا و مردم به خاطر تحلیلهای غلط این روزها عذر میخواهم.» عبارت دقیق امام خمینی در این باره چنین است: «من در اینجا از مادران، پدران، خواهران، برادران، همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیلهای غلط این روزها رسما معذرت میخواهم و از خداوند میخواهم مرا در کنار شهدای جنگ تحمیلی بپذیرد. ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کردهایم که ما برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه فرع آن بوده است. نباید برای رضایت چند لیبرال خودفروخته در اظهار نظرها و ابراز عقیدهها به گونهای غلط عمل کنیم که حزب الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیاش عدول میکند.»
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست. آشفته بازار جبهه ها و پذیرش قطعنامه (بخش سوم و پایانی) اوضاع نابسامان جبهه ها در سال پایانی جنگ !! در 7 خرداد ماه 1367 و کمتر از دو ماه مانده به پذیرش قطعنامه ، امام خمینی(ره) در پیامی نوشته بودند: "سرنوشت جنگ در جبهه ها رقم می خورد نه در میدان مذاکره ها". (صحیفه/ج21/ص53) در 13 تیر همان سال یعنی فقط دو هفته مانده به پذیرش قطعنامه نیز نوشته بودند : "امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است. غفلت ازمسائل جنگ ، خیانت به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است". و ناگهان در پیام پذیرش قطعنامه تلخ ترین جمله شان را نوشتند: "از هر آنچه گفتم ، گذشتم". (صحیفه/ج21/ص95) ایشان این چرخش ناگهانی را چرخشی در اقتدار و قهرمانانه جلوه ندادند و با تلخ ترین واژه ها آن را به زبان آوردند. یعنی "نوشیدن جم زهر" . این چرخش ناگهانی ، در پی یک فروپاشی بسیار عجیب که در جبهه های ایران بود؛ اتفاق افتاد. با آن که تا امروز در بسیاری از آثار سپاه ، غافلگیری ارتش ایران در آغاز جنگ و ناتوانی در جلوگیری از اشغال بخش هائی از خاک ایران ، نقد شده ؛ اما به نظر می رسد بررسی فروپاشی جبهه ایران در چند ماه پایانی جنگ ، در شرایطی که دو نیروی "ارتش" و "سپاه" با تجربه خشت سال جنگ ، حضور داشتند ؛ بسیار قابل تأمل است. در سال ابتدای جنگ ، آمار شهدا عدد 12.345 را نشان می دهد. این عدد در سالی که جنگ فقط در چند ماه ابتدائی آن در جریان بود یعنی در سال 1367 ، تعداد 21.230 شهید است. (گزیده آماری منتشر شده توسط اداره کل آمار و اطلاعات بنیاد شهید/ص4) مقایسه آمار اسرا در این دو مقطع نیز بسیار تکان دهنده است. بر اساس کتاب تهیه شده در موسسه پیام آزادگان ، آمار اسرای سال اول جنگ حدود 200 اسیر است. این آمار برای چند ماه پایانی جنگ ( یعنی فقط در سال 1367) به حدود 24 هزار اسیر می رسد. این رقم وقتی شگفت انگیز تر می شود که بر اساس آمار همین کتاب ، کل اسرای ایران در جنگ حدود 40 هزار نفر است. یعنی بیش از نیمی از اسرای کل جنگ مربوط به چند ماه پایانی جنگ در سال 1367 است. (شرح قفس/ص7 و 24) ارتش صدام ، زمین هایی را که با هزینه های بسیار گرفته بودیم ؛ یک به یک و به سرعت و با قدرت پس گرفت. مناطقی مثل فاو، مجنون، شلمچه و ... به سرعت از دست رفت و حتی خرمشهر در تهدید اشغال دوباره قرار گرفت. اوضاع اقتصادی کشور نیز به شدت نابسامان بود و ایران گزینه دیگری جز پذیرش قطعنامه داشت و احساس تلخ شکست ، فرماندهان و مسئولان ایرانی را در خود فرو برده بود. در روز 29 تیرماه 1367 ، یعنی دو روز پس از پذیرش قطعنامه 598 ، مرحوم هاشمی در خاطراتش نوشته است : "محسن رضائی آمد. ناراحت است. کمی گریه کرد. دلداریش دادم. آماده استعفا است ؛ گفتم در سِمَتِ خود بماند. قرار شد فردا مصاحبه تلویزیونی داشته باشد که شایعه بازداشت اش رد شود". (پایان دفاع آغاز بازسازی/ص222) اصرار عراق بر ادامه حمله ها و روند اسیر گرفتن و کشتن ایرانی ها ، اوضاع را آشفته تر کرد. دوم مرداد همان سال (1367) حضرت امام خمینی(ره) ، حکمی خطاب به رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح (آیت الله رازینی) نوشت تا دادگاه رسیدگی به تخلفات نظامی را تشکیل دهد و "طبق موازین شرع ، بدون رعایت هیچ یک از مقررات دست و پا گیر به جرائم متخلفان" رسیدگی کند و تاکید کردند : "هر عملی که به تشخیص دادگاه، موجب شکست جبهه اسلام و یا موجب خسارت جانی بوده و یا می باشد؛ مجازات آن اعدام است. والسلام" . (صحیفه/ج21/ص102) همین روز ؛ اکبر هاشمی رفسنجانی؛ فرمانده عالی جنگ؛ حکمی برای صادق خلخالی قاضی معروف ابتدای انقلاب (که هنوز آوازه حکم های قضائی اش از یادها نرفته بود) نوشت. "نوشتم که به امور نظامیان متخلف جبهه رسیدگی کند. پیشنهاد تشویق و تنبیه بنماید". (پایان دفاع آغاز بازسازی/ص232) اوضاع آشفته ایران، مسئولان کشور را ناچار کرد ، قطعنامه ای را بپذیرند که یکسال از تصویبش می گذشت. این حجم از آشفتگی، موضوعی بسیار مهم است که همیشه بیشتر از تحقیق، گرفتار دعواهای سیاسی شده است. تیرماه 1366 ، در زمان صدور قطعنامه، ایران در زمینِ جنگ موضع برتر را داشت و بخش هائی از خاک عراق در اختیارش بود. اما در تیرماه 1367 در حالی قطعنامه را پذیرفت که تمام جای پاهایش در عراق را ، از دست داده بود. نظامیان و سیاسیون ایران؛ هنگامی تلخی این تأخیر در تصمیم گیری و از دست رفتن مناطق را بیشتر دریافتند که مذاکرات با نماینده های صدام آغاز شد. غلامعلی رشید؛ از فرماندهان ارشد جنگ، که پس از پایان جنگ عضو تیم مذاکره کننده بود ؛ می گوید وقتی عازم مذاکره بودند ولایتی در فرودگاه به حسن روحانی گفت : " ای کاش حالا فاو در دست ما بود ... من در فرودگاه تهران نفهمیدم که این ها چه می گویند. وقتی در فضای مذاکره قرار گرفتیم ... گفتم : عجب ای کاش [حداقل] یک جای دیگر در دست ما بود" رشید می گوید آنجا بود که فهمیدم "اگر چیزی دست ما باشد در مذاکره مقابل عراقی ها، چقدر محکم می توانیم بایستیم". (اسرار مکتوم/ص279) به راستی ، آیا ایرانی ها نمی توانستند نشانه های این فروپاشی را زودتر ببینند؟ پیش از شکست های سال آخر جنگ، ایران می توانست با پذیرش قطعنامه؛ چهره ای بزرگوار و منطقی از خود به نمایش بگذارد و در مذاکره نیز از آن بهره ببرد. اما پذیرش قطعنامه در شرایطی که کشور در محاصره "بحران و شکست" بود و عملا چاره دیگری نداشت ؛ فرصت های مهمی را گرفت. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
-
1 پسندیده شده
-
1 پسندیده شدهبا سلام خدمت شما بزرگوار دلیل این مقوله ایی که خدمتتون عرض کردم پویایی بیشتر تفکر نیروی هوایی سپاه نسبت به نیروی هوایی ارتش هست ( شاید به دلیل جوان تر بودن سن پرسنل ) مثال ساده اش رو شما ببینید فیتر های پناهنده رو با هرچی که خودمون داشتیم ( تاکید میکنم خودمون ) تا حد قابل قبولی مسلح کردند و ارتقا دادند ( از پروژه کایت گرفته تا غلاف های متنوع وبمب های بالدار و حتی راکت فجر که یک حرکت کاملا رو به جلوی علمی هست ) اصلا منکر زحمات نیروی هوایی ارتش نیستم اما اگر همین فیتر ها رو بهشون میدادند یقینا در کنار شیلتر های پایگاه شهید نوژه میماندند و خاک می خوردند ، شما میراژ ها رو ببینید بعد از ان سال هنوز که هنوز عملیات مسلح سازی اون ها درست و حسابی انجام نشده است بنده یقین دارم اگر مثلا برای نیروی هوایی سپاه فاکس هاوند و سوخو 27 یا 30 خریداری بشه دو سال بعد موشکی مانند کینژال رو روی اون ها نصب شده میبینیم چرا چون تفکرش هست ، احساس نیازش هست نیروی هوایی ارتش متاسفانه دچار تفکرات قدیمی و کهنه شده برای همین عرض کردم باید مانند همون جنگنده های موجودش براش خرید کرد. دوستان تاکید زیادی روی خرید دارند بله خرید خوب هست اما نباید تفکر مصرف گرا داشته باشیم اگر چین به اینجا رسیده یکی از دلایل مهم اش سوای بحث اقتصادی خرید های آگاهانه و هدفمند هست خرید خط تولید حتی یه جنگنده متوسط ما رو از نظر علمی کمک میکنه، نواقصمون رو رفع میکنه دیگه بعدش نگرانی نخواهد بود که آیا به ما بدهند یا نه خودمان میسازیم حتی اگر شریک جا زد چون خط تولید پیاده سازی شده و سالن مونتاژ هست می توانیم کژدار و مریز پیش بریم نگرانی نداریم تا کی باید چشممان به خارج باشه؟ بقرآن هیچ کشوری دوست نداره ما قدرتمند بشیم
-
1 پسندیده شدهبا سلام خدمت دوستان میلیتاریست "اصل تأمین(*)" و دشمن شناسی در میدان نبرد فرمانده از افسر تک تیرانداز بالای برج پرسید : آیا تک تیرانداز دشمن در کارش خیلی مهارت دارد ؟ افسر پاسخ داد : خیر قربان. در کارش خیلی هم ناشی است! فرمانده : پس چرا تا حالا موفق به کشتن او نشده ای ؟ افسر: قربان می ترسم او را بزنم ؛ بعد یکی بهتر از او را بیاورند و همه ما را بکشد. به نظرم زنده بماند به نفع ما هست قربان. ----------------------------------------------------------------- اصل تأمین (*) : تأمین در لغت به معنای در امان قرار دادن و حفظ کردن شخص یا چیزی است و در اصطلاح نظامی به کلیه اقداماتی گفته می شود که به طور مستقیم به منظور حفاظت از یگان در مقابل دشمن بکار می رود. اصل تأمین در بین اصول جنگ ، جایگاه ویژه ای دارد، زیرا لازمه حتمی و جزء لاینفک اجرای موفقیت آمیز سایر اصول و در نتیجه موفقیت در صحنه نبرد ، به کار گیری اصل تأمین می باشد و بدون رعایت این اصل ، سایر اصول جنگ ، آسیب پذیر و بی حاصل خواهند بود. پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. .
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز . سرنوشت پورسانت خریدهای جنگی ایران "در این وزارتخانه ، به خلاف تمام موسسات و ادارات دنیا ، ملاک خرید ، قبل از هر چیز، دوست بازی و رفیق دوستی است" این بخشی از سخنان هادی غفاری در جلسه آن روز مجلس بود. هادی غفاری در مجلس 20 شهریور 1367 ، در جلسه رای اعتماد به دولت مهندس موسوی [ آن ایام طبق قانون با روی کار آمدن مجلس جدید ، دولت باید دوباره از مجلس جدید رای اعتماد می گرفت] ، حجه الاسلام هادی غفاری ، نماینده مجلس ، در مخالفت با محسن رفیق دوست ، وزیر سپاه ، به شدت از مدیریت وزارت سپاه ؛ به ویژه در بحث خریدهای خارجی و داخلی ، انتقاد کرد و گفت: " دوره گردها، دست فروش های اروپائی، با کمک سلطنت طلبان و دیگر گروه های ضد انقلاب، در کوچه و خیابان های اروپا و هتل ها ؛ در به در به دنبال مأمورین خرید وزارت سپاه می گردند و اگر آنها را بیابند، راجع به یک جنس بنجل، آنقدر بازار گرمی می کنند، تا این که مأمورین خرید راضی می شوند هر کدام را چند درصد بالاتر از قیمت رقیب ارتشی بخرند، تا افتخار و اعتبار خرید جنس مذکور فقط و فقط نصیب آنها گردد. از دیگر خصوصیات این وزارتخانه [آن] است که در خرید، میزان احتیاجات در نظر گرفته نمی شود! میزان تقاضا بستگی به میزان موجودی جنس و نوع آن و میزان حق العمل و پورسانت و حد اشباع روانی خریدار دارد." او برای سخنانش ، مثال های عجیبی هم زد. 21 شهریور، رفیقدوست در جلسه مجلس به سخنان غفاری پاسخ داد و برخی سخنان او را تکذیب کرد و گفت : "این که فرمودند میزان خرید، بستگی به میزان حق العمل و پورسانت و حد اشباع روانی خریدار دارد ، برادر عزیز ! چرا این [همه] افترا و تهمت؟ من این حرف ها را تکذیب می کنم و از ریاست محترم مجلس و جانشین فرمانده کل قوا می خواهم که دستور بدهند پیگیری بشود. شما در مقابل دستگاه های سنتی این گونه موضع گیری نکردید، چطور این طور با این قاطعیت نسبت به افراد متدین و متعهد سپاهی تهمت زدید؟" در ادامه او نیز با ذکر مصادیقی به برخی سخنان غفاری پاسخ داد. هر چند در نهایت رفیق دوست نتوانست رای اعتماد بگیرد و از وزارت سپاه کنار رفت و جای خود را به علی شمخانی داد. موضوعات این جلسه رسمی و منتشر شده، از موضوعات مغفول تاریخ جنگ است و در سال های بعد چندان به آن پرداخته نشده است. سال ها بعد ؛ محسن رفیق دوست در کتاب خاطراتش ، خیلی گذرا به این جلسه اشاره کرده و درباره سخنان غفاری می گوید: "نمی دانم. شاید او هم خواسته ای داشته که عمل نشده.!!!" البته او در خاطراتش به وجود پورسانت در معاملات خارجیِ زمان جنگ اشاره کرده ، اما می گوید: " در وزارت سپاه، خوشبختانه مجموعه ای از افراد شریف آمده بودند به جبهه بروند و ما آن ها را نگه داشته بودیم." محسن رفیق دوست و محسن رضائی در یکی از سفرهای خارجی در ایام جوانی او می گوید برای آنها پورسانت ها مسئله شده بود و در نهایت "حسابی در بانک صادرات دوسلدورف آلمان به نام وزارت سپاه باز کردم ، به آن ها گفتم هر کجا از این پول ها می گیرید به آن حساب حواله کنید. با آن حساب، کلی از احتیاجات دولت برطرف می شد که نمی خواهم بگویم (با خنده) . وقتی هم مرا از وزارت کنار گذاشتند ؛ یک میلیون و دویست هزار دلار به دولت بعدی [احتمالا منظور ایشان وزیر بعدی هست] تحویل دادم" او درباره سرنوشت هدایای غیر نقدی در معاملات می گوید: "می آوردند تحویل می دادند؛ گاهی به شان پاداش می دادم. یا می گفتم هر کدام از این هدایا را دوست داری بردار!! هر چند وقت یک بار صندوق های بزرگِ پر از دوربین و ساعت و ماشین حساب و ... را به جبهه می بردم و به بچه ها جایزه می دادیم." ( برای تاریخ می گویم، ج 1 - ص 415 و ج-2 ص 232-235 ) پ.ن : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس مختار شورشی هواپیماهای "توکانو" نیروی هوائی سپاه نیروی هوائی غرق رویاهای شیرین خود بود و سرش را کرده بود توی آرزوهایش، انگار که با یک لوبیای سحرآمیز رفته باشد بالای ابرها. برای همین ما که زیر پایش بودیم را نمی دید. چه برسد به اینکه به حرف هایمان گوش دهد. مشکل اصلی ما هم همین بود. به خاطر کوچک بودن جثه هواپیماهایمان ، خودمان را هم کوچک می دیدند. خلبانان هواپیماهای با سرنشین را که می دیدند دلشان غنج می رفت و برای اینکه آنها را توی آسمان ببینند شیر بودجه ها را باز می کردند که سر و کله "سسنا"ها و "توکانو"ها توی فرودگاه های سپاه پیدا شود. تا می آمدیم حرفی بزنیم یهو [شهید] حسن طهرانی مقدم ، از آن طرف با توپ پر می آمد که امروز حرف اول را موشک می زند و ... شهید تهرانی مقدم در دوران جوانی با این حال ما تنها یگان عملیاتی نیروی هوائی سپاه به حساب می آمدیم که مستقیما در صحنه نبرد حضور داشت. "موشکی" ، "هواپیمائی" و "پدافند" نوزادانی را می ماندند که معلوم نبود، عمر جنگ ، به نوجوانی شان وصال بدهد یا نه !! درخواست کردیم حالا که کلاهمان پس معرکه است بگذارید به عنوان هوانیروز ، زیر مجموعه نیروی زمینی شویم ، اما آن هم داستان دیگری داشت که نشد. به قدری در محرومیت بودیم که وقتی می خواستیم امکاناتی از نیروی خودمان بگیریم ، از فرمانده سپاه ، محسن رضائی می خواستیم که سفارش مان را پیش برادر دهقان ، فرمانده خودمان ، بکند. اگر به انتظار نیرو[ی هوائی سپاه] و وزارت [سپاه پاسداران] می نشستیم کلاه مان پس معرکه بود. برای همین راه افتادیم توی شهرها به گدائی. از این امام جمعه به آن امام جمعه. یعنی من خلبان بودم اما افتادم توی این کار ، دو نفر دیگر را هم فرستادم شهرهای دیگر. به واسطه دوستی ، توی کاشان رفتیم خدمت آیت الله یثربی. او هم کمک نقدی کرد و هم بر اساس لیست نیازهایمان دستور داد یک دستگاه بلوک زنی به ما بدهند. بنده خدا، با تعجب پرسید : دستگاه بلوک زنی به چه کار هواپیما می آید ؟ مگر کارگاه ساختمانی دارید ؟ جواب دادیم : حاج آقا ، ما فضای ساختمانی نداریم. توی بر بیابان و داخل چادر هستیم و ... اما فکر کنم که بنده خدا متوجه حرف هایم نشد. مرحوم آیت الله یثربی در جبهه جنگ با همان دستگاه اهدائی ، آنقدر بلوک زدیم تا توانستیم شکل و قیافه ای به پادگان مان بدهیم. دو سال از قصه احداث یک تعمیرگاه سیار برای هواپیماهایمان و راه اندازی یک لابراتوار از طرف وزارت سپاه می گذشت ولی هنوز خبری از آنها نبود. کمتر مسئولی در نیرو بود که من برای جذب نیرو و امکانات با او درگیر نشوم. با برادران "عمل نیک" و "علیزاده" در وزارت سپاه درگیری همیشگی داشتیم. با "نیلفروشان" که دوست صمیمی ام بود همیشه جر و بحث داشتم. ایشون رئیس تدارکات فرماندهی پشتیبانی نیروی هوائی سپاه بود و من جزو درخواست کنندگان همیشگی نیرو. شمرده بودم من ده دفعه با "مقدم" مسئول برنامه و بودجه نیرو درگیر شدم و کار به جائی رسید که او از من نزد رئیس ستاد "برادر زرگر" شکایت کتبی نوشت که مختار مرا تهدید به مرگ کرده است. درست می گفت. بهش گفته بودم چون با ما بودجه محدود می دهی ، بیرون ببینمت ، می زنم می کشمت، با ماشین له ات می کنم. او هم عین همین جملات را توی شکایت اش نوشته بود که او یک دیوانه است ، ممکن است حرف هایش را عملی کند. بی خود نبود که "جابر" حفاظتی ( مسئول حفاظت اطلاعات) به من می گفت : تو مختار شورشی هستی!! عبدالمجید مختارزاده در برنامه چرخ از روزهای نخستین پهپاد می گوید من همیشه غصه ام این بود که کسی نمی گفت ، ایشان حتی اگر جنون دارد؛ به چه دلیل است ؟ راوی : عبدالمجید مختار زاده * * * * * بچه های حبشه و اتیوپی مصیبت هایمان یکی دو تا نبود. از در و دیوار می بارید. توی این بی بضاعتی امکانات ، نیرو، تجهیزات و بخصوص قطعات مورد نیاز هواپیماها ، دو نفر دانشجوی فارغ التحصیل زبان دان را فرستاده بودند خارج که برایمان هواپیما بخرند. آنها هم ندیده و نشناخته ، بدون اینکه سری به کارگاه مان در اهواز بزنند یا لااقل اطلاعاتی از ما کسب کنند، یکراست رفتند دیار فرنگ و چند هواپیمای فسقلی برایمان خریدند، انگار که برای بچه ها اسباب بازی سوغات آورده باشند. چقدر مکافات داشتیم با مسئولین مان در تهران در اعتراض به این موضوع. اما مگر به خرج شان می رفت، تازه چقدر هم از خریدهایشان دفاع می کردند تا آنها را توی پاچه مان کنند و کردند. ما هم گفتیم به جهنم، کاچی به از هیچی!! دل و روده هواپیماها را شکافتیم، بلکه چیزی عایدمان شود و به کار هواپیماهای ساخت خودمان بیاید؛ اما دل مان را خوش کردیم به رادیو کنترل آنها. حالا این موضوع هیچی ، نمی دانستیم تولیدات ساخت طرح قدس را کجای دلمان بگذاریم. مثلا طرح قدس را برای تقویت فنی ما راه اندازی کرده بودند ، آنها تقریبا با کارکرد و نیازمندی ما آشنا بودند؛ اما نمی دانم چرا باز هواپیماهایشان به کارمان نمی آمد و مجبور میشدیم همان بلائی را سر تولیداتشان بیاوریم که سر هواپیماهای خرید خارج می آوردیم. به ما ابلاغ کرده بودند در کنار شناسائی باید عملیات رزمی هم انجام دهید، برای همین رضا ارباب با تیمش شبانه روزی روی لانچرهائی کار می کردند که بتوان RPG-9 و RPG-11 روی آنها بست و با هواپیمای مهاجر به دشمن حمله کرد. او ؛ هم روی 4 شلیکی کار می کرد و هم روی 6 شلیکی. بازیابی با چتر پهپاد مهاجر در سال های جنگ - لانچر راکت قابل تشخیص است برای تأمین این هدف هواپیماهای آموزشی ساخت طرح قدس را می شکافتیم و آن را به هواپیماهای عملیاتی تبدیل می کردیم. این در حالی بود که برای آنها نعمت فت و فراوان بود و سهم ما فقیری و بی بضاعتی. ما شده بودیم بچه های حبشه و اتیوپی و آنها ساحل نشینان هاوائی. موتورهایشان 26 اسب و 120 بود و پروازهای تست شان توی کاشان انجام می شد. اما وقتی ازآنها خواستیم به اهواز تشریف بیاورند و تست شان را در اینجا انجام دهند ، تازه فهمیدیم ما چقدر گدا گشنه هستیم و آنها چقدر متول و مرفه. مثل قحطی زده ها به دارائی هایشان خیره می شدیم و غصه می خوریدیم. تنها چاره را در این دیدیم که از آنها بخواهیم زحمت بردن وسائل شان به تهران را نکشند و بگذارند پیش ما به امانت ، به این بهانه که در سفرهای بعدی سبکبال باشند. اینجوری فرصتی پیش می آمد تا در فاصله دو تست ، ازآنها استفاده کنیم. وگرنه اگر می گفتیم آنها را به ما قرض بدهید که واویلا بود ... راوی : عبدالمجید مختار زاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس کمپوت های بیت المال اصلا فکر نمی کردیم که رطوبت هوا اینقدر روی راندمان پهپاد اثرگذار باشد که نگذارد اوج بگیرد. نگران از اینکه نتوانیم در هورالعظیم برای بچه های اطلاعات و عملیات عکسبرداری کنیم ، هر کسی طرحی می داد و به فکر چاره ای بود. من پیشنهاد دادم ، خوب است برای آزمایش پرواز، دوربین عکاسی اش را باز کنیم تا لااقل اگر توی آب سقوط کرد ، درایوش خراب نشود. همین کار را هم کردیم ، اما برای اینکه با همان وزن پرواز کند، دو یا سه قوطی کمپوت به جای دوربین توی بدنه اش گذاشتیم تا با همان وزن پرواز کند. و آن را پرواز دادیم. اولش خوب بود ؛ اما کمی که به طرف دشمن رفت ، یکهو از کنترل مان خارج شد و تلوتلو کنان جایی توی نیزارها سقوط کرد. بعد هر چه دنبالش گشتیم پیدایش نکردیم. همراهانمان به من و شهید بطحائی گفتند ربطی به ما ندارد، خودتان آنرا گم کرده اید ، خودتان هم آنرا پیدا می کنید. بعد خیلی زود ، قبل از اینکه هوا تاریک بشود ؛ بار و بندیل شان را بستند و رفتند. بیشتر لج مان از این بود که وقتی داشتند می رفتند مسئول تدارکات ، سرش را از توی ماشین در آورد گفت : پهپاد ر ا کار ندارم اما کمپوت ها را باید برگردانید. شب را توی منطقه ماندیم و صبح زود لباس غواصی پوشیدیم و افتادیم به گشتن توی آب و نیزارها ، در کنار همان مگس های وحشی همیشگی اش. نیش که می زدند ، انگار آمپولی وارد بدن می شد. چقدر زیر آبی رفتیم و لای نیزارها در تکاپو افتادیم تا بالاخره ، خسته و تشنه نزدیکای ظهر بود که لاشه پرنده را پیدا کردیم. حدسم درست بود. بطحائی هم مثل من بیشتر توی این عطش، به کمپوت ها فکر می کرد. دست مان که به پهپاد رسید ، دل و روده اش را باز کردیم تا دلی از عزا در بیاوریم. توی آن برهوت چقدر هم چسبید. اما از طولانی بودن راه برگشت معلوم بود که باید دوباره منتظر عطش دیگری بمانیم. این بار وقتی تشنه ، خسته و پریشان و عرق ریزان به بچه ها رسیدیم مسئول تدارکات نه گذاشت و نه برداشت ، یهویی گفت : پس کمپوت ها ؟ بطحائی بلافاصله پاسخ داد : آنها را خوردیم. اول فکر کردیم مسئول تدارکات با این پرسش شوخی می کند. اما با همان لحن جدی ، انگار که از ارث پدرش برداشته بودیم ادامه داد : مال بیت المال بود. شما سهم تان را گرفته بودید ؟ گفتیم : پدر آمرزیده ، نمی گوئی توی آن برهوت ، اگر آنها را نمی خوردیم ، از عطش می مردیم ؟؟!! او اما با اخم و تخم از سنگر خارج شد و گفت : از سهمیه تان کم می کنم!!! راوی : علی اکبر صباغی * * * * * آقای خلّاق چقدر به او گفتیم با این میله لانچر بازی نکن ، به آبی بند است! اما به خرجش نرفت که نرفت ، تا اینکه یکهو شکست. مانده بودیم با این بی احتیاطی ، حالا چگونه پهپاد را به پرواز در آوریم ؟ توی هور که جای خشکی پیدا نمی شد تا صعود انجام دهیم ، بچه ها با ابتکاری لانچری درست کرده بودند و با بستن آن روی قایق یا تویوتاهای جبهه ، پهپادها را به پرواز در می آوردند. نمی دانم آنرا از کجا کپی کرده بودند ولی سازه ساده ای داشت ، چند لایه کش قوی ، هواپیما را به نهایت قدرت، به طرف خود می کشاند و بعد یهو رها می کرد، این به جای صعود هواپیما عمل می کرد و پهپاد را به راحتی پرواز می داد؛ اما امروز از بخت بدمان ، محسن آنقدر به میله و کش آن ور رفت و تا خرابش نکرد ول کن نبود. حالا ما در این آب و نیزار ماندم و یک ماموریت ناتمام. همگی مان را کارد می زدند ، خون مان نمی آمد؛ اما خودش بیخیال چیزی به ذهنش رسید. بعد هواپیما را روی دستهایش گرفت و به قایق ران گفت : با سرعت هر چه تمام تر حرکت کن. عجیب بود ، نقشه اش گرفت. سرعت قایق هم کار صعود را کرده بود و هم کار لانچر را. پهپاد در حیرت ما ، از روی دست هایش به راحتی پرواز کرد و اوج گرفت و رفت توی آسمان. خلبان در حال هدایت هواپیما بود که به محسن گفتم : آقای خلاق!! ، فرودش را چکار می کنی ؟ بیفتد توی آب ؟ با همان خونسردی گفت : چرا توی آب ؟ فکرش را کرده ام. می نشانیمش روی نیزارها. موقع فرود رفت کنار دست خلبان و به او گفت : تا می توانی سرعت هواپیما را کم کن ، بعد بیاورش به سمت اینجا روی نیزارها. خلبان نیز با مهارت هر چه تمام تر آن را به جهتی برد که محسن می خواست. هواپیما انگار که روی تشتی ولو شده باشد ، خیلی راحت خوابید روی نیزارها، بدون خطر ، بدون آسیب. محسن خودش به طرف هواپیما دوید و قبل از اینکه دوربین را از توی بدنه اش بیرون بکشد، پایه های زیر هواپیما را که برای پرواز از روی ریل های لانچر طراحی شده بود، از جا کند. فکر جدیدتری به ذهن اش رسیده بود. رو به ما گفت : وقتی لانچری نباشد ، دیگر نیازی به این پایه ها هم نیست. او درست می گفت چون از آن به بعد، این روش ، رویه ای شد برای تمام پروازهای توی هور که بجای اینکه پهپاد را توی آب بنشانیم ، روی نی زارها فرود می آوردیم. پرواز از روی دست در سرعت قایق هم شده بود رویه ای دیگر برای صعودها. راوی : صانع ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس خود انهدامی می دانید اگه هواپیما یهو از دستمان خارج بشه و بیوفته دست دشمن چه واویلائی میشه ؟! این جمله را عباس گفت و همین باعث شد که حرکتی جدید بین بچه ها شروع شود و ایده پهپاد خود انهدامی شکل بگیرد. اگر چه پهپاد تازه داشت جان می گرفت و به ساختار و سازمانی می رسید و از همه مهمتر با آن "عملیات نهر خین" جایگاهی بین فرماندهان برای خود باز کرده بود، اما بیش از خود عملیات ، نگران لو رفتن چگونگی استفاده از پهپاد در راستای کار شناسائی دشمن بودیم. ما همیشه از این وحشت داشتیم که دشمن متوجه شود که چرا ما قارقارک ها را بالای سرش به پرواز در می آوریم. برای همین بیشتر نگران هواپیما بودیم تا بچه ها. دوستان به فکر افتادند که مواد منفجره زمانداری را داخل هواپیما کار بگذارند تا اگر هواپیما به هر دلیل سقوط کرد و به دست دشمن افتاد ، چاشنی مواد منفجره پس از دقایقی عمل کند و هواپیما به صورت خودکار منهدم شود. در صورت سقوط پرنده هامان در سرزمین های تحت اشغال دشمن ، او اگر دوربین کارگذاشته شده در هواپیمایمان را می دید، تمام زحماتمان بر باد می رفت. روز بعد، پس از آماده سازی سیستم خود انهدامی در هواپیما برای کسب اطلاعات از دشمن که در آن سوی رودخانه اروند مستقر شده بود، برای عملیات عکس برداری هوائی عازم آبادان شدیم. چون جای مناسبی در خط اول برای صعود نبود ، از سیستم دو تیمی استفاده کردیم. تیم عقب هواپیما را در یکی از خیابان های آبادان پرواز می داد و آن را به خلبان جلو که یعنی برادر مهدی عزیزی که در کنار اروند و درپشت بام یکی از ساختمان های پالایشگاه آبادان مستقر شده بود ، تحویل می داد. پشت بام دقیقا در دید دشمن بود . عزیزی باید بصورت خوابیده به انجام عملیات می پرداخت. مسئول پالایشگاه علاوه بر اینکه به ما گوشزد کرد که مواد منفجره به همراه خود در محوطه پالایشگاه نیاورید، از ما خواسته بود که کاری نکنیم که دشمن تحریک شود و منطقه را زیر آتش بگیرد، چون همینجوری اش نیز گاه گاهی یکی از فارم ها (مخازن) که پر از مواد نفتی و سوختی است را به آتش می کشید و تا روزها بعد تمام منطقه غرق در دود و آتش می شد. برادر کاهدی عکاس هواپیما بود و مختار زاده مسئول هماهنگی ، اما اپراتور فنی نداشتیم. قرار شد برادر صلواتی ، رزمنده تخریب چی بمب را به من بدهد و من آن را در هواپیما کار بگذارم ، بعد همگی بلافاصله دور هواپیما را خالی کنیم و آن را پرواز دهیم. ولی در همین اثناء ناگهان صدای انفجار خفیفی بلند شد و دست صلواتی شکافته شد و خون مثل فواره از آن بالا زد. اما خودش انگار که اتفاقی نیافتاده ، خیلی طبیعی گفت : معذرت می خواهم ، پیچ را زیادی سفت کردم که یهو چاشنی توی دستم منفجر شد. در همین قضیه پای دو نفر از بچه ها هم مجروح شد. آن روز تصمیم گرفتیم که تا فردا عملیات نکنیم و روی این ایده جدید بیشتر فکر کنیم. پهپادهای مهاجر و تلاش در یک قاب شهید احمد سوداگر ، فرمانده اطلاعات قرارگاه پیشنهاد داد که باید جای وسیعتری را انتخاب کنید. فردایش ادامه کار را آوردیم در یکی از خیابان های خلوت آبادان که هم درختان نخل کمتری داشت و هم در آنجا خبری از تیر برق نبود. چون یک طرفش زمین کشاورزی بود لازم بود هواپیما را پس از صعود به سمت زمین کشاورزی هدایت کنیم ، اما چون برای رعایت حفاظت اطلاعات ، خیابان بن بستی را انتخاب کرده بودیم ، هواپیما نتوانست تا قبل از رسیدن به ته خیابان اوج بگیرد. روز بعد به منطقه خسروآباد آبادان رفتیم. آنجا کمی از شهر دور بود. تنها مشکل مان نسبت به خیابان های داخل آبادان ، وزیدن باد و تأثیر آن روی صعود بود. از طرفی فرود توی زمین کشاورزی خطر آسیب دیدن هواپیما ( که تنها هواپیمایمان هم بود ) را به همراه داشت. اما مختارزاده ( فرمانده گردان رعد) گفت : هواپیما به جهنم ، شما فقط عکس بگیرید. این مأموریت ماست. بالاخره موفق شدیم هواپیما را پرواز بدهیم و آن را به خلبان جلو (عزیزی که در کنار اروند جای مناسبی پیدا کرده بود) تحویل بدهیم. آنجا جبهه پدافندی بود که خبری از انفجارات نبود ، انگار که دو طرف بین خود قراردادی بسته باشند، هیچ گلوله ای از طرفین شلیک نمی شد. اما یهو سر و کله پهپاد توی آسمان پیدا شد. دو دقیقه نگذشت که سراسر جبهه پر شد از صدای انفجار و شلیک به طرف پهپاد ؛ چه از طرف دشمن و چه از طرف خودی. این قارقارک مزاحم، همه جبهه را به هم ریخته بود ، اما هیچکس نمی دانست که مشغول چه کاری است؟ او تمام آسمان جبهه را شخم می زد. گاهی به طرف خط خودی می آمد و گاهی خط دشمن. برای لحظاتی خبری از او نبود ، از پشت دشمن یهو به طرف نیروهای خودی می آمد و دوباره بر می گشت. عزیزی توی بیسیم گفت : هواپیما را تحویل بگیرید ، کارم تمام شده. بلافاصله تیم عقب ، هواپیما را به طرف زمین کشاورزی هدایت کرد و همانجا نشاند. وقتی سراغ هواپیما دویدیم ، دیدیم که فقط ملخ آن شکسته شده بود. کاهدی زودتر از ما به هواپیما رسیده بود. فی الفور بال هواپیما را باز کرد، دوربین را از توی آن بیرون کشید، آن را زیر پیراهن اش قایم کرد و به سرعت از منطقه دور شد. انگار احساس می کرد که دشمن لحظاتی بعد محل فرود را زیر توپ و خمپاره می گیرد. وقتی عکس ها را ظاهر کردیم از نظر کیفیت در مقایسه با کارهای بعدی مان فوق العاده ابتدائی و آماتور به حساب می آمدند. اما خوشحال بودیم که پس از سه ماه ، "تلاش مان" ، مزد تلاش مان را داد. راوی : سید مجتبی ماهرو * * * * * مقام باک فرمانده پهپاد بود یا یکی از خلبانان آن نمی دانم ؛ اما با سوز و گداز حرف می زد و از اهمیت کار پهپاد در جنگ که حتی می تواند جان رزمندگان را نجات دهد ، می گفت. این را نیز خودش به زبان آورد و گفت : با عکس های پهپاد می شود کمک کرد که طرح ریزی عملیات دقیق و حساب شده انجام شود و با کنار گذاشتن عملیات کور ، جان رزمندگان را در شب عملیات تضمین کرد. حالا چرا خریدار گوش های ما شده بود نمی دانم ، اما شاید چون سال دوم دوره آموزشی فنی هواپیما را می گذراندیم و با موضوع آشنا بودیم ، ما را انتخاب کرده بود. سرانجام حرف هایش روی من و یک نفر دیگر از بچه های کلاس اثر گذاشت و باعث شد که دوره را نیمه کاره رها کنین و به کمک دوستانش در پهپاد بشتابیم. توی پهپاد کارهای زیادی روی زمین مانده بود که از هر کجا شروع می کردیم ، دردی دوا می شد. یکی از مشکلات بچه های فنی پهپاد، مهار نشدن نشت سوخت داخل باک هواپیمای مدل تلاش بود. چون سوخت هواپیما ترکیبی از روغن کرچک و الکل بود، در محل وصل شیلنگ باک به موتور ، خوردگی به وجود می آمد و کم کم باعث نشت سوخت می شد. همه نوع نوار چسب برای مهار نشت استفاده شده بود ولی کارگر نیافتاده بود. به ذهنم رسید که از نوار تفلون استفاده کنم. وقتی این کار را کردم ، جواب مثبت گرفتم و مشکل حل شد. بچه ها برای اینکه این موفقیت را به نام من ثبت کنند ، به شوخی عنوان " مقام باک" را رویم گذاشتند و از آن پس نمی گفتند علیرضا آمد ، می گفتند مقام باک تشریف فرما شد. آنها از این دست مقامات توی رشته های دیگر هم به دوستان دیگرم داده بودند : مثل "مقام موتور" ، "مقام بال" ، "مقام ... ریشه این گونه نامگذاری ها در سریال تلویزیونی " سلطان و شبان" بود که به گمانم همان روزها از صدا و سیما پخش می شد. توی فیلم هم پر بود از مقامات : "مقام تشریفات" ، "مقام دربار" و ... راوی : علیرضا بصیر زاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس به دنبال زمین پرواز از آبدارچی ، سرباز و نگهبان و عکاس و نیروهای فنی گرفته تا کمک خلبان و بیسیم چی و ... جمعا به 15 نفر نمی رسیدیم ؛ اما عنوان مان گردان بود. "گردان رعد". این نام بیشتر شبیه یک آرزو بود و یک دعای خیر تا یک واقعیت. اما با این همه اگر نه به اندازه یک تیپ ، ولی ماموریتی بیش از یک گردان به ما محول کرده و شب و روزمان پر از کار و تلاش شده بود. اگر چه هر کدام عنوانی داشتیم ، اما اینطور نبود که خلبان فقط خلبانی کند و عکاس به عکاسی اش برسد. موقع کار معلوم نبود کدام فرمانده است و کدام فرمانبر. اوایل ، زمین پرواز درست و درمانی هم نداشتیم ؛ مثل آواره ها از زمینی به زمین دیگر می رفتیم. یا توی زمین های مردم پرواز می کردیم و یا در زمین های اطراف پادگان ها ، که هر کدام هم مشکلات خاص خودش را داشت. تمام تلاش مان این بود که کمتر توی چشم باشیم ، اما برای حمل چند هواپیما ، برو و بیائی به پا می شد ؛ چون توی خودرو هایس مان یک هواپیما بیشتر جا نمی شد و مجبور بودیم چند خودرو با خود ببریم. خوب شد که چند وقت بعد یکی از بچه ها ( برادر بحرینی ) ، با طراحی خوبی توانست طوری هایس را قفسه بندی کند که چند هواپیما جا شود . کم کم که ابزار و وسائل تجهیزاتی مان ( مثل دریل های باطری دار ) زیادتر شد ، جعبه ابزاری ابتکاری نیز درست کردیم تا توی زمین پرواز بتوانیم ، همراهمان ببریم. یکی از همین جعبه ها ، پر بود از سیم ، کابل-استارتر ، دریل و پیچ و مهره و ... که با این نو آوری تقریبا خودکفا می شدیم و از پس تعمیرات اضطراری در زمین پرواز بر می آمدیم. راوی : عبدالمجید مختازاده * * * * * عصر اینترنت یا ما زود به دنیا آمده بودیم ، یا اینترنت دیر اختراع شده بود. این را همیشه عباس می گفت. آه چه می شد ما زودتر به اینترنت دست می یافتیم ؟ اگر این اتفاق می افتاد دیگر لازم نبود بریم توی کتابخانه های لندن یواشکی از روی کتاب های "جینز دیفنس" عکس بگیریم و یا عمل نیک بخواهد کتاب شان را دودره کند و او را بگیرند و کلی برایش دردسر درست کنند. از اقبال بدمان هم هواپیمائی گیر نمی آمد تا آن را مهندسی معکوس کنیم. چقدر تأسف بار بود وقتی دانستیم که از اواخر زمان پهلوی ، تعدادی پهپاد هدف توی پایگاهی نظامی دپو شده و ما از آن بی خبر مانده ایم. البته بعدها رضا ارباب با ایجاد رابطه توانسته بود این اجازه را پیدا کند که چند دقیقه ای از دور آنها را تماشا کند. اگر یکی از آنها در اختیارمان بود حداقل می توانستیم از روی آنها مهندسی معکوس کنیم. نمی دانم. شاید هم باید اینطور دل خود را راضی کنیم که خوب شد اصلا نفهمیدیم که در پایگاه سمنان ، چیزی وجود داشته است وگرنه آستین هایمان را بالا نمی زدیم و خودمان دست به کار نمی شدیم و امروز لابد خبری از مهاجرها و شاهدها نبود. وسط گیر و داری که بچه های بسیجی سر و کارشان با تفنگ و خمپاره و اینجور سلاح ها بود ، برای اینکه از اصول حاکم بر پرواز و اطلاعاتی از این دست ، سر در بیاوریم ؛ تا کتابی گیر می آوردیم همه با هم آن را از بسم الله تا نقطه آخرش می خواندیم. آن هم نه یک بار ، بلکه چندین بار. کتابی داشتیم در مورد آیرودینامیک ( نام مولف اش یادم نیست ) ، هر جا می رفتم همراهم بود ، توی اهواز از بس ، دست این و آن بود پاره پوره شده بود. انگار که توضیح المسائل باشد. توی زمین پرواز تا گیر می کردیم فوری سری به آن می زدیم ببینیم چیزی در آن خصوص ندارد ؟ خوب شد که محسن عمل نیک هر بار که به انگلستان می رفت ، از توی نمایشگاه های هواپیماهای بدون سرنشین ، کلی برایمان مجله ، کاتالوگ و فیلم و عکس می آورد. از اینجا به بعد دیگر مجبور بودیم زبان هم بخوانیم تا توی ترجمه شان نمانیم. ما از توی همین کتاب و مجله ها بود که فهمیدیم برای پرواز در جاهائی مثل هور که باند پرواز وجود ندارد ، می شود از چیزی به نام لانچر ( پرتابگر هواپیما ) استفاده کرد. عمل نیک نمی توانست آنرا برایمان از انگلستان تأمین کند ؛ چون کشورمان در تحریم بود. و البته صهیونیست ها همه جا حضور داشتند و نمی گذاشتند چیزی به دستمان برسد. برای همین ، برای ساخت لانچر مثل بقیه تجهیزات خودمان دست به کار شدیم. راویان : عبدالمجید مختار زاده ، غلامرضا کاظمی ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عموما مربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس جزایر ماهی در پائیز 62 سرانجام پس از چند ماه کار و تلاش شبانه روزی تیم فنی در دانشگاه اصفهان ، ما مامور به انجام عملیات تست پرواز و عکس برداری عملیاتی شدیم. من به همراه تیم 4 نفره اعزامی به اصفهان ، یکی دو نفر از بچه های دانشگاه اصفهان و آقای سلطانی از جهاد دانشگاهی دانشگاه صنعتی اصفهان که در تمام این مدت همکاری خوبی با ما داشت ، خود را به قرارگاه خاتم الانبیاء در جبهه های جنگ رساندیم. سرلشکر باقری در دوران دفاع مقدس صبح روز بعد برادران باقری و پیش بهار و دو نفر از بچه های اطلاعات ، ما را با منطقه آشنا نموده و نسبت به عکس برداری توجیه نمودند. آنها با این کار می خواستند ، حتی از تست پروازی ، کار عملیاتی استخراج کنند ، وگرنه چه معنا داشت که از همان اول ما را یک راست توی خط مقدم ببرند. پهپاد مهاجر منطقه مورد نظر شلمچه بود و نزدیک ترین فاصله را با نیروهای عراقی داشت. قرار شد که ما توی اروند رود مستقر شویم و عکس برداری کنیم. خدا را شکر ، عجب روزی قسمت شد عکس بگیریم ، هم هوا صاف و آفتابی بود و هم اصلا خبری از باد نبود. مهم تر از همه جبهه ای ساکت و کم سر و صدا بود. انگار که خط دوم یا سوم یک منطقه ی جنگی باشد. راوی : محسن عمل نیک * * * * * روز عملیات عجب. چقدر استرس داشتیم روزی که قرار بود از قرارگاه خاتم به سمت " نهر خیّن " برویم. جائی که قرار بود ، نتیجه کار سه ماهه خود را برای فرماندهان سپاه به نمایش گذاشته و توجه آنها را نسبت به کارآمدی پهپاد جلب نمائیم. چون محدودیت برد رادیوئی داشتیم ، آنها نزدیک ترین فاصله را با عراقی ها برای ما انتخاب کرده بودند ، به طوری که اگر فریاد می کشیدند ، صدایشان را می شنیدیم. نهر خین به جز اعضای تیم ، برادر پیش بهار از قرارگاه هم آمده بود. نگاه ما همه به هواپیمای کوچکی دوخته شده بود که بیشتر اسباب خنده و متلک های آنها بود ، تا وسیله ای که از آن انتظار مأموریتی برود. با این همه مجبور بودیم که متلک ها و پوزخندهایشان را تحمل کنیم . این سوای دلهره ای بود که نسبت به فرشید داشتیم که نکند که متوجه شود در خط مقدم هستیم. او هنوز خیال می کرد در بیابان های دور از دسترس دشمن هستیم. حتی وقتی حین پرواز ، تمام نیروهای خط ما !!! و خط دشمن به طرف هواپیما شلیک کردند و او شاخک هایش جنبید که نکند در جبهه حضور دارد ، متقاعدش کردیم که خیر ، این شلیک ها از جانب نیروهای خودی است. پرنده آماده پرواز شد. اما از شانس بد حرکت نمی کرد. یکهو متوجه شدیم سوخت زیادی توی موتور کوچکش ریخته ایم. سوخت آن را خودمان از ترکیب الکل ، متانول و روغن کرچک ساخته بودیم. از طرفی آشغالی هم رفته بود توی لوله سوخت. چقدر توی آن ظهر گرم ، خیس عرق شدیم تا همانجا دوباره بدنه هواپیما را شکافتیم ، باک را درآوردیم و شروع کردیم به تعویض. پیش بهار و یکی از بچه های اصفهان ، باک را که دست مان دیدند ؛ این بار نتوانستند جلو خنده شان را بگیرند. باک یک قوطی پلاستیکی سرم بود و لوله های سوخت آن ، شیلنگ سرم. باک پهپادهای اولیه پیش بهار ، در حالی که عرق های پیشانی اش را خشک می کرد ، با دلخوری گفت : آمده اید ما را سر کار بگذارید ؟ دوستش اما ، او را دلداری داد : کمی صبر کنی تعمیر میشه. بیچاره ها دارند زحمت خود را می کشند. همانطور که باک را عوض می کردیم ، زیر چشمی ، به سر و صورت پر از عرق شان درآن تابستان داغ هم ، نیم نگاهی می انداختیم. هواپیما که آماده شد ، فرشید ؛ هنرمندانه تیک آف را شروع کرد و آن را فرستاد بالای سر خط خودی و دشمن. آن روز ، من با خوشحالی ، بیشتر به پیش بهار و بچه های قرارگاه نگاه کردم ، تا به هواپیما. و چقدر احساس غرور کردم ، وقتی نگاه های آنها را می دیدم که نیشخند و تمسخر در چهره شان هر بار کمرنگ تر می شد. راوی : عبدالمجید مختار زاده ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عمومامربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلامی گرم و دوباره به دوستان میلیتاریست عزیز ، بحث شیرین تاریخچه تولید و بکارگیری پهپاد در سازمان رزم نیروهای مسلح جمهوری اسلامی رو به اتفاق هم ادامه میدیم: پهپاد در دفاع مقدس روند شکل گیری و نقش آفرینی یگان پهپاد سپاه در دفاع مقدس پرنده چقدر کلافه شده بودیم از اینکه دیگر هواپیماهای RF-4 ارتش نمی توانستند برایمان عکس بگیرند. برای جایگزینی اش هم ، فکرهائی به کله مان خطور کرده بود . من اما ، خوب شد فکر و خیالم را برای دیگران تعریف نکردم وگرنه از خنده روده بر می شدند. به فکرم رسید مثل این کایت ها ، کسی را از ارتفاعی روی سر عراقی ها پرواز دهیم. بعد که عکسبرداری اش تمام شد ، پشت عراقی ها فرود آید و فوری چترش را جمع کند و از گوشه ای از محاصره عراقی ها فرار کند و خودش را به ما برساند. شهید همت اما فکر بهتری داشت. او در جلسه ای علنا گفت : خوب است پرنده ای ، کلاغی ، کبوتری ، چیزی را آموزش دهیم و با بستن دوربین به پایش او را بر فراز عراقی ها رها کنیم ... دیگران هم فکرهای اینچنینی به ذهن شان رسید ، اما هیچکدام شان نمی توانست در کوتاه مدت جوابگو باشد. هم مردم و هم یگان هایمان به شدت منتظر عملیات برای بیرون راندن عراقی ها از خاک کشور بودند و ما به شدت نیازمند اطلاعاتی از عقبه دشمن. در همین گیر و دار وقتی شنیدیم بر و بچه های دانشگاه اصفهان ، پرنده بدون سرنشینی ساخته اند که می تواند عکسبرداری کند ، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدیم. ما مامور بودیم تا هم جائی از جبهه را برای تست عکسبرداری انتخاب کنیم ؛ هم جائی برای استقرارشان. چه جائی بهتر از قرارگاه خاتم کنار دست خودمان ؟! سرلشکر باقری ، راوی این خاطره در محوطه قرارگاه ، کانتینر بزرگ فلزی به بچه ها سپردیم تا وسائل شان را از اصفهان به آنجا انتقال دهند . چیزی حدود 5 بدنه هواپیمای مدل ساخته بودند که فقط چند موتور بیشتر نداشتند. کلی چسب و چوب و دیگر وسائل را توی همان کانتینر تلمبار کردند . اما وقتی آفتاب داغ جنوب روی این اتاق فلزی می تابید ، داخلش می شد عینهو دیگ زودپز. کار کردن توی آن ، ممکن که نبود هیچ ؛ وسایلشان هم در خطر از بین رفتن بود. بچه ها حتی از کم جائی ، چند فروند از هواپیماهایشان را توی ماشین داخل محوطه گذاشته بودند. اگر آنها هم نمی گفتند ، ما باید خودمان برای شان فکری می کردیم. سنگر فرماندهی قرارگاه که مجهز به کولر گازی بود بهترین جایی بود که می شد در اختیارشان گذاشت. خیلی زود این تصمیم نیز عملی شد. زیر کولر گازی ، توی آن تابستان داغ بود که هم خودشان و هم هواپیماهایشان نفس راحتی کشیدند. راوی : سرلشکر محمد باقری و محسن عمل نیک * * * * * معرکه عجب.مکافاتی داشتیم ، توی کاری مشغول بودیم که حتی نمی شد بگوئیم از کجا می خوریم ! کار پرواز یک طرف ، روشن کردن پرنده طرف دیگر. اگر چه هم فرشید و هم سعید توی روشن کردن موتور از طریق ملخ وسواس خاصی نشان می دادند و آن را به ما هم آموخته بودند ؛ اما نمی دانم چی شد که یهو ، ملخ هواپیما دستم را زد و خون مثل فواره بالا می زد. انگار که ترکش خورده باشم. بچه ها مرا به بیمارستان حضرت مریم (س) اصفهان بردند. آنجا نمی دانستم باید دردم را پنهان می کردم یا زخم دستم را در نگاه های حیران مردم که رزمنده ای را با لباس خاکی و مجروح می دیدند ، مانده بودم. از جبهه های جنوب یا غرب تا اصفهان فاصله زیادی بود. مردم حق داشتند که تعجب کنند. این همه شهر ، این همه بیمارستان ، جائی نبود که این رزمنده مداوا شود ؟ باید با این وضع او را تا اصفهان می آوردند ؟؟!! برای اینکه از سوالات دکتر و پرستارها در امان باشیم ، رفیقی توی این بیمارستان داشتیم به نام دکتر پاکزاد ، ما برای مداوا پیش او رفتیم. دکتر با تعجب پرسید : چه خبر شده اربابی ! ترکش خورده ؟ جواب دادم : ترکش ؟! خیر ! خورده به جائی. دکتر با تعجب ادامه داد : خورده به جائی ؟! ها ؟ پدر صلواتی به چه جائی خورده که قلم دست ات را هم شکسته ؟ اگر راستش را می گفتم که کلاهمان پس معرکه بود. برای همین دوستانم ، معرکه ای راه انداختند که دکتر دیگر سوال نکند و یا لااقل دنبال جواب نباشد. مداوا که تمام شد ، تشکر کردیم و فوری بیمارستان را ترک کردیم. بیمارستان عیسی بن مریم اصفهان ما حتی در ترددهایمان به دانشگاه هم احتیاط می کردیم تا کسی متوجه نشود که در حال چه کاری هستیم. چه برسد به اینکه بخواهیم با یک زخم کوچک همه چیز را لو بدهیم. راوی : رضا ارباب ادامه دارد ... ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : با توجه به طولانی بودن مطالب و بخاطر جلوگیری از خستگی مخاطب در پست های بعدی به ادامه مطالب این کتاب خواهیم پرداخت. پ.ن 3 : به دلیل رعایت امانتداری لازم است بیان نمایم که بخاطر جلوگیری از یکنواختی مطالب ، تعدادی عکس هم در لابلای مطالب تاپیک قرار داده ام که این عکس ها عمومامربوط به کتاب نبوده و توسط اینجانب انتخاب شده اند
-
1 پسندیده شدهبا سلام تصاویر موشک اخگر که خودم گرفته بودم مشخصات فنی با توجه به مشخصات برد پروازی موشک ۷۰ کیلومتر هست. برد دیتالینک ۳۰ کیلومتر سیستم هدایتش چیزی شبیه به قاصد و ماوریک هست. البته فکر میکنم نمونه کوچکتر و مدل پروازی از کروز هواپرتاب قاصد ۳ بوده که با توجه به مشخصات خوبش احتمالاً تبدیل به یک طرح مجزا شده. با تشکر از جناب HRA
