برترین های انجمن

  1. aminor

    aminor

    VIP


    • امتیاز

      30

    • تعداد محتوا

      3,109


  2. mehran55

    mehran55

    Editorial Board


    • امتیاز

      17

    • تعداد محتوا

      1,112


  3. arminheidari

    • امتیاز

      13

    • تعداد محتوا

      7,136


  4. aminf14

    aminf14

    Editorial Board


    • امتیاز

      11

    • تعداد محتوا

      1,400



ارسال های محبوب

Showing content with the highest reputation on جمعه, 23 فروردین 1398 در همه مناطق

  1. 3 پسندیده شده
    با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست ، با پوزش بخاطر تاخیر و وقفه ای که در این تاپیک پیش آمد ، بحث آشنائی با نیروی هوائی رژیم صهیونیستی رو به اتفاق هم ادامه میدهیم با نگاهی اجمالی به عملیات تمرکز : همانطور که در پست پیشین عرض کردم ؛ یکی از نقاط عطف و اثبات کننده برتری IAF (نیروی هوائی اسرائیل) بر نیروهای هوائی کشورهای عربی همجوار این رژیم ، جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل است. اما برهه ای که در خلال این جنگ 6 روزه ، برتری هوائی اسرائیل را تثبیت نمود ، عملیاتی بود که به عملیات تمرکز مشهور گردید. در این پست به اتفاق هم نگاهی ( هر چند گذرا ) خواهیم داشت به این عملیات. عملیات تمرکز خلاصه عملیات عملیات تمرکز سرآغاز حملات هوائی اسرائیل در ابتدای نبرد 6 روزه این رژیم در برابر اعراب در سال 1967 میلادی می باشد. گاهی از اوقات (در برخی از تاریخ نگاری های نظامی) این عملیات "ضربه هوائی سینا" یا "حمله هوائی سینا" (Sinai Air Strike) هم نامیده می شود. در این عملیات ، مجموعا 452 فروند هواپیما (که بیشتر آنها بر روی زمین بودند) نابود شدند. این امر موجب شد تا نیروی هوائی اسرائیل (IAF) تقریبا کنترل کامل آسمانها را داشته باشد و بتواند به طور موثر ، نیروهای زمینی IDF را پشتیبانی کند. در واقع دلیل اصلی که نیروی هوائی اسرائیل این موفقیت خیره کننده را بدست آورد ، تمرکز ویژه بر تخریب اولیه باند ، بوسیله یک نوع سلاح جدید بود. اسرائیل برای این حمله ، از بمب های ضد باند (anti-runway warhead) بهره گرفت. این راکت ها با رها شدن بر روی هدف ، مستقیما به باند فرودگاه ها ضربه زده و حمله میکنند. این راکت ها بجای حفره های معمولی که بمب های عادی ایجاد میکنند ، یک حفره کوچک بر سطح باند ایجاد میکند ، البته در زیر این حفره یک فروچاله بزرگ ایجاد میشود که همین فرو چاله باعث می شود که ترمیم باند به سادگی گذشته ( پر کردن حفره با خاک و سیمان و ... ) صورت نپذیرد و برای ترمیم حفره ایجاد شده ، نیاز است که ابتدا بخش عمده ای از سطح باند برداشته شود و پس از پر کردن فرو چاله ، مجددا سطح باند ترمیم شود. هنگامی که باند فرودگاه غیر فعال شد ، عملا تمامی هواپیماهای فرودگاه بصورت اهداف قابل دسترسی و سهل الوصول در می آیند ؛ بدین ترتیب نیروی هوائی اسرائیل توانست در حملات بعدی ، با شکار هواپیماهای زمینگیر شده بر روی باند ، برتری مطلق هوائی را در عملیات خود در جنگ شش روزه بدست بیاورد. ادامه دارد ... ================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : در ادامه و اگر عمری باقی بود ضمن معرفی کارنامه عملیاتی این نیرو در جنگ های مختلف و همچنین معرفی تک تک هواپیماهای موجود در ناوگان این نیرو ؛ اطلاعات و تصاویر دیگری نیز از این نیرو در اخیار دوستان قرار خواهیم داد.
  2. 2 پسندیده شده
    با توجه به تصاویر اولین محموله راکت انداز TOS-A1 روسها این سامانه های راکت انداز ای را برای عربستان بروز رسانی کرده اند. به نظر می رسد راکت اندازها TOS-A1 عربستانی به یک واحد تهویه مطبوع مجهز شده اند، که با توجه به آب و هوای گرم و خشک صحرایی عربستان وجود یک واحد تهویه مطبوع شرایط محیطی را برای خدمه راکت انداز TOS-A1 آسان تر می کند. بخش اضافه شده به سامانه راکت انداز TOS-A1 که به نظر می رسد یک واحد تهویه مطبوع باشد.
  3. 2 پسندیده شده
    نتیجه تقریباً نهایی انتخابات مجلس اسرائیل : بدین ترتیب احزاب میانه و چپ گرا (که چهار حزب عرب را نیز شامل می شود) در مجموع 55 کرسی از 120 کرسی کنست را بدست آوردند و 65 کرسی دیگر به احزاب راست گرا رسید. پس اگرچه نتانیاهو و حزب لیکود نتوانست کرسی بیشتر از رقیب خود گانتز و ائتلاف آبی و سفیدها بدست آورد، اما به دلیل کسب اکثریت کرسی ها توسط جناح راست، نخست وزیر آتی اسرائیل خواهد بود. احزاب عرب هم در مجموع 10 کرسی که سه کرسی کمتر از دوره قبل بوده است، را بدست آوردند. مشارکت این دوره از انتخابات نیز 68% بود که نسبت به دوره گذشته، 4% کاهش داشته و در حد دو دوره قبل (انتخابات سال 2012) بوده است. در آخر نکته ای که خدمت دوستان عرض شد را اینجا نیز یادآور می شوم. دو حزب کادیما (Kadima) که دو نخست وزیر قبل از نتانیاهو از این حزب بودند (آریل شارون و ایهود اولمرت) و هاتنوعا (Hatnuah که از کادیما در سال 2012 انشقاق پیدا کرد) به رهبری تزیپی لیونی (وزیر امور خارجه اسرائیل در دولت اولمرت و رهبر حزب کادیما تا قبل از انشقاق) در این دوره، از رقابت انصراف دادند و در انتخابات شرکت نکردند که این امر در جای خود نیاز به توجه و بررسی بیشتر توسط دوستان دارد. کادیما از سال 2015 و پس از کناره گیری شائول موفاز (که در سال 2012 جایگزین لیونی شده بود)، عملاً از قدرت فاصله گرفته است. اما هاتنوعا به دلیل اینکه حزب کارگر به مانند گذشته، حاضر به ائتلاف با هاتنوعا نشد، ترجیح داد در این دوره مشارکتی نداشته باشد. در انتخابات سال 2015، دو حزب کارگر و هاتنوعا با تشکیل ائتلاف و تحت عنوان اتحاد صهیونیستی (Zionist Union)، اصلی ترین رقیب حزب لیکود بودند و موفق به کسب 24 کرسی شدند. با تشکر از شما؛ امکان دارد برای «دوری از سیاست عقلانی»، مصادیقی را بفرمایید و بیشتر توضیح بدهید که چه مواردی مدنظر شماست؟ همچنین آیا در این سال ها که مذاکرات صلح در جریان بوده است، نتانیاهو در رأس قدرت حاضر نبوده و فردی میانه رو به دنبال مذاکرات صلح بوده است؟ آیا وی به دنبال «عدم ایجاد صلح» است و یا گرفتن امتیاز بیشتر در هنگام ضعف رقیب (بدیهی ترین اصل حفظ منافع در عرصه سیاست)؟ اگر امکان دارد نظر خود در این زمینه را نیز بیشتر تشریح بفرمایید. در آخر، نتانیاهو یک چهار سال در زمان کلینتون، نخست وزیر اسرائیل بود و یک ده سالی هم تا الان (از زمان اوباما تا ترامپ) نخست وزیری را تجربه کرده است. آیا تاکنون آشنایی ما با سیاست های وی (که بیش از 14 سال در قدرت بوده و در تقابل با ما)، در بهبود اوضاع به نفع ما تأثیر خاصی داشته است که از نظر شما با این انتخاب جدید، قرار است اوضاع به ضرر اسرائیل و به نفع ما شود؟
  4. 1 پسندیده شده
    بنام خداوند بخشنده مهربان   شاهین های صحرای نِقِب   (نگاهی به نیروی هوائی اسرائیل از گذشته های دور تا به امروز)         با سلام خدمت دوستان عزیز میلیتاریست.   در میان کشورهای خاورمیانه، باید بپذیریم که یکی از قدرتمندترین و خطرناک ترین نیروهای هوائی منطقه را ، کشور متخاصم ما یعنی رژیم صهیونیستی دارا می باشد.                   با توجه به ضرورت شناخت عمیقتر و دقیقتر از این دشمن بالقوه کشورمان ، تصمیم گرفتم تا با اجازه اساتید و صاحب نظران انجمن ، یک تاپیک تخصصی و جامع در خصوص آشنائی هر چه بیشتر با نیروی هوائی اسرائیل ایجاد کنم تا در اینجا ضمن بررسی ضمنی و گذرای انواع تسلیحات و بخش های گوناگون این نیرو ؛ با تاریخچه و کارنامه عملیاتی نیز بیشتر آشنا شویم.       نگارنده پیش از این هم در یک تاپیک نسبتا مُفَصَل ، مشابه این تحقیق را در خصوص نیروی هوائی عراق از گذشته های دور تا به امروز ، انجام داده است که از علاقمندان به شناخت نیروهای هوائی برتر خاورمیانه ، برای مطالعه آن دعوت می نمایم.         بدیهی است که این تاپیک که حاصل تحقیقات انفرادی بنده است ، خالی از خلل و اشکال نخواهد بود. به همین دلیل از شنیدن نقطه نظرات کارشناسی دوستان و صاحب نظران گرامی در این حوزه شدیدا استقبال می نمایم.       بخش هائی که در این تاپیک به تدریج مورد بررسی قرار خواهند گرفت عبارتند از : معرفی هواپیماها و هلی کوپترهای رژیم صهیونیستی تاریخچه تشکیل این نیرو جنگ ها و عملیات هائی که این نیرو در آن حضور فعال داشته ساختار اداری و فرودگاه ها و ...   قبل از ورود به بحث اصلی تاپیک و با نیت ایجاد یک شناخت کلی از این نیرو ، چند تصویر متفرقه از نیروی هوائی اسرائیل خدمت دوستان قرار میدهیم:                     ادامه دارد ...   ------------ پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند. پ.ن 2 : از بخش بعدی و به تدریج به معرفی تعدادی از هواپیماهای مورد استفاده در ارتش صهیونیستی میپردازیم.     ------------------------------ ترجمه و گردآوری : مهران 55 مالکیت معنوی : بازنشر مطالب این تاپیک فقط با ذکر Military.ir به عنوان منبع مجاز است. منابع : ویکیپدیا ، میلیتاری و ...
  5. 1 پسندیده شده
    که زیر کولر با خیال راحت یونی ها رو قتل عام کنند و حتی یک قطره عرق هم نریزند
  6. 1 پسندیده شده
    ترامپ: پیشتازی نتانیاهو در انتخابات نشانه خوبی برای صلح است به گزارش رویترز، دونالد ترامپ، رئيس‌جمهور آمریکا در سخنانی در کاخ سفید پیشتازی بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائيل در انتخابات پارلمانی این کشور را "نشانه خوبی برای صلح" خواند. اردوی راستگرایان پیرامون نتانیاهو در انتخابات پارلمانی اسرائیل برنده شده است. با توجه به پیروزی احزاب راست و مذهبی، نتانیاهو می‌رود تا برای بار پنجم نخست وزیر اسرائیل شود. نتیجه نهایی و رسمی انتخابات شامگاه پنجشنبه یا بامداد جمعه اعلام می‌شود.
  7. 1 پسندیده شده
    عرض سلام و ادب. با تشکر از پاسخ خوب شما؛ اگه اجازه بدهید بنده نیز نظرم را درمورد فرمایشات شما عرض کنم : این موضوع، به نتانیاهو برنمی گردد. کما اینکه اسرائیل تا همین دو سال پیش هم اگر جایی را می زد یا کسی را ترور می کرد (در عصر همین نتانیاهو)، نه تأیید می کرد و نه تکذیب. از ترور محمود المبحوح در دبی (آن هم با پاسپورت دیگر کشورها) و ترور فرماندهان حزب الله لبنان در چندین نوبت در دوران جنگ سوریه گرفته تا ترور کسانی که مثلاً آزاد کرده بود (نظیر سمیر قنطار) و یا حتی بمباران پایگاه ها و فردوگاه های سوری در هنگام انتقال و یا تخلیه محموله ها. تمامی این موارد در زمان نتانیاهو رخ داد و اسرائیل هم دقیقاً همین سیاستی که فرمودید را در پیش گرفت. تازه عملکرد وی در دهه نود و سیاست هایش در لبنان را هم می شود به این لیست بلند بالا اضافه نمود. پس موضوع، شخص و شخصیت نتانیاهو نبوده و نیست. مگر اینکه معتقد باشیم که یا وی عوض شده است و یا اینکه پیر و خرفت شده و روی رفتارش تأثیر گذاشته است که به نظرم این گزینه ها بسیار ساده انگارانه بوده و بعید می دانم مدنظر شما باشد و شما این رفتار را جزو ویژگی های فردی وی در نظر گرفته اید. داستان از نگاه بنده چیز دیگری است. اعلام علنی این کارها، به نظر می رسد در راستای سیاست جدید وی در تقابل مستقیم با ایران باشد که کار از پیغام و پسغام غیر مستقیم، به مستقیم کشیده شده است. به عبارتی ما این جدیت را در گذشته، در زمان ناصر نیز دیده ایم که اسرائیل هرگاه نیاز بود جدیت خود را نشان دهد، کارهایی علنی انجام می داد و عملاً هم اعلام می کرد به دلیل سیاست های بعدی. بحث این موضوع طولانی است و نیازمند پست و فضایی جدا. اما توصیه می کنم اگر معتقد به این هستید که این مدل اعلام ها، ویژگی فردی نتانیاهو است، تاریخچه آن را یکبار مرور بفرمایید. شاید به نظر دیگری رسیدید. اجازه بدهید این فقره را با شما با جدیت مخالفت کنم. چون از قضا هرکس که با مدل سخنرانی های وی آشنا است، می داند که وی از گذشته تاکنون، عادت به استفاده از تصاویر (به عنوان یکی از تاکتیک های تأثیرگذار سخنرانی) داشته و هنوز نیز از این سیاست برای اثرگذاری بیشتر روی مخاطب استفاده می کند. به عبارتی با استفاده از تصاویر در زمان سخنرانی، می توان اثربخشی و هم افزایی نفوذ پیام را بشدت افزایش داد و البته مهم است که چطور و از چه تصویری استفاده شود. نتانیاهو در این زمینه تبحر دارد و در موارد مختلفی از این تاکتیک استفاده نموده است که از قضا چندی پیش یکی از خبرگزاری های داخلی (و یا شاید هم بی بی سی فارسی. دقیقاً بخاطر ندارم کدامیک) تحلیلی بر روی این کار نتانیاهو نوشته و تاریخچه این گونه کارهای وی را نیز درآورده بود که با جستجویی در فضای وب می توانید بدان دست یابید (اگر پیدا نکردید بفرمایید شب از آرشیوم آن را پیدا کرده و تقدیمتان کنم). خلاصه امر اینکه تاکتیکی که از نظر شما، ضعف نتانیاهو می باشد، جزو یکی از تاکتیک های موثر سخنرانی است و به اشکال مختلفی هم پیاده می شود (یک نمونه ساده آن را در دوران دانشگاه در قالب ارائه های دانشگاهی حتماً خودتان انجام داده اید.). حالا اینکه هر وقت وی عکسی را نشان می دهد، رسانه های ایرانی و برخی دیگر در فضای مجازی آن را ترول می کنند، دلیل بر درست یا غلط بودن آن نمی شود و نیز آن هایی که باید از این اقدام تأثیر بپذیرند هم قطعاً دنبال کننده چنین ترول هایی نیستند. منهای این که این مواردی که فرمودید را نتانیاهو با چندین سیاست مختلف پیاده کرده است و نه یک سیاست مشخص (که از نظر شما تهدید به جنگ است)، اما باید عرض کنم که از قضا هم نتانیاهو و هم ترامپ، دقیقاً فهمیده اند که کجا را باید نشانه بگیرند. ریشه ماندگاری فلسطینیان از گذشته تا امروز، بحث حمایت های معنوی و بخصوص و بخصوص و بخصوص مالی اعراب از این کشور بوده است. البته طبیعتاً آن هم برای رضای خدا نبوده است. ولی در کل همین کمک های مالی و معنوی و حتی بعضاً تسلیحاتی آن ها بوده است که امکان اداره دولت را به ایشان داده است. بطور مثال می خواهم یادآور شوم وضع غزه را تا قبل از سال 2007 که در دست دولت خودگران بود و پس از آن که حماس غزه را تسخیر نمود و دولت موقت را اخراج، عربستان اعلام کرد کمک های خود به دولت در غزه را قطع می کند و همین باعث شد که حماس از پس هزینه های غزه برنیامده و مشکلات پشت سر هم بر سر آن نازل شود که بحران اقتصادی امروز غزه (که بعضاً باعث تظاهرات هایی هم شده است) محصول بذر همان سال هاست. البته در این چند سال ایران تلاش زیادی نمود که با حاتم بخشی، این مشکل بوجود آمده توسط عربستان را جبران نماید. یعنی هزینه کرد نه برای تسلیح و تجهیز غزه و مبارزه علیه اسرائیل؛ که برای جبران کمبود بودجه برای اداره معمول آن که عملاً باعث افزایش بیش از معمول هزینه برای ایران و البته عدم دریافت منفعت متقابل از بابت اثرگذاری نظامی حماس بر روی اسرائیل شده است. بالعکس هر سال که می گذرد، دولت حاکم در غزه، دست به عصاتر پیش می رود و تا جایی که می تواند از سیاست های ماجراجویانه علیه اسرائیل تا حد توان پرهیز می کند و همین موضوع نیز یکی از موارد اختلاف نظر ایران و حماس بوده است (حتی قبل از جنگ داخلی سوریه). تلاش های ایران برای سرمایه گذاری روی دیگر گروه های فلسطینی در غزه را نیز خودمان بهتر می دانیم و این هم چیزی است که از قضا در این سال ها ما هم علنی کرده ایم (و البته دلیل آن نه پیر و یا عوض شدن رهبران سیاسی و نظامی مان، که به دلیل تغییر پیام و روش ارسال آن بوده است.). اگر اسرائیل امروز موفق شود حمایت های مادی و معنوی اعراب را از فلسطین قطع نماید، به این معنی است که دولت های فلسطینی (و به تبع آن افکار عمومی مردم) تحت فشار قرار خواهند گرفت برای به رسمیت شناختن اسرائیل و یا راه سختی و بدبختی واقعی. به عبارت ساده تر، برخلاف شما اسرائیل دو گزینه پیش پای ایشان قرار می دهد. اگر امروز نتانیاهو سیاست های گذشته در قبال فلسطینیان را برای مذاکرات صلح پیاده نمی کند، دلیل آن هم نه ضعف سیاست های وی، که دقیقاً تغییر زمین بازی است. در گذشته این همراهی عربی و غربی با موضوع صلح وجود نداشت و اساساً یکی از شروط صلح که امریکا روی آن پافشاری می کرد، بازگشت اسرائیل به مرزهای قبل از 1967 میلادی و نیز اجرای همان مصوبه جامعه ملل در سال 1947 درخصوص اورشلیم (بیت المقدس) و نیز تخلیه شهرک های اسرائیل در مناطق فلسطینی ها بوده است. امری که از همان ابتدا نتانیاهو با آن مخالف بود (اولمرت و شارون از قضا انعطاف بیشتری روی این زمینه داشتند.) و اکثریت اسرائیل نیز با وی هم نظر بودند و اساساً این موضوع، یکی از تبلیغات اصلی نتانیاهو بود که با کمک آن بر کادیما غلبه کرد. اما طبیعتاً وی نیز می دانست که می بایست امتیازاتی بدهد برای صلح. ولی می خواست تا حد امکان، این امتیازات اندک و کم ارزش باشد. امروز اگر نتانیاهو می خواهد همان امتیازات حداقلی را هم ندهد و یا بسیار بسیار کمتر از آن را بدهد، تنها به این دلیل است که موازنه بشدت به نفع اسرائیل تغییر نموده است و اسرائیل از موضع پیروز دارد مذاکره می کند و زمان کاملاً به نفع وی پیش می رود؛ برعکس طرف فلسطینی. اگر نظر شما این است که این موضوع باعث متحد شدن فلسطینیان در موضع مقاومت می شود باید عرض کنم که متأسفانه از این امر خبری نیست. به رگ گردن باد کردن های جناب محمود عباس و دیگر فتح ای ها چندان توجه نفرمایید. متأسفانه ایشان اهل مقاومت نیستند و داستان مقاومت از نظر آن ها سال هاست که تمام شده است (تلاششان را کرده اند و به بی نتیجه بودن آن رسیده اند از نگاه خود!). امروز تمام تلاششان بر روی احیای سرزمین عرب نشین در فلسطین طبق مصوبه جامعه ملل است و دیدیم که چند سال پیش تمام تلاششان را کردند که به عنوان عضو ناظر در سازمان ملل پذیرفته شوند. امری که در گذشته حتی طرح آن را نیز فلسطینی ها خیانت آمیز می دانستند. اما دیدیم که آن را جشن هم گرفتند. البته طبیعتاً بخشی از مردم فلسطین، تنها راه را مقاومت می دانند (مانند موضع ایران). اما متأسفانه این آمار سال به سال دارد کمتر و کمتر می شود. سیاست امروز نتانیاهو این است که نه تنها به فلسطینی ها امتیاز خاصی نمی دهد، بلکه حقوق بیشتری را هم سلب می کند تا فردای روز، آن حقوق سلب شده را به عنوان بخشی از وجه المصالحه پرداخت نماید و حداقل امتیاز را بدهد (چیزی شبیه به داستان هسته ای و مذاکره و مصالحه بر سر چیزی که قبلاً در گذشته اصلاً وجود هم نداشت!). البته من مشکلی در این نگاه نمی بینم که امیدوار باشیم این سیاست نتانیاهو، نه تنها به صلح نیانجامد، بلکه با رفتن اعراب از این بازی و تنها ماندن دو سه کشور مثل ایران و سوریه (اگر فرض کنیم پای کار باشد که تجربه نشان داده است نیست) و لبنان (آن هم حزب الله)، فلسطینیان بیشتر به سمت مبارزه و مقاومت پیش بروند. بالاخره این هم یک فرضیه است و قابل بررسی. اما اگر وجه مقابل آن باشد و صلح با اعراب، فلسطینیان را به این نتیجه برساند که واقعیت امر را بپذیرند و خود را خسته نکنند، به نظر می رسد که نتیجه ی نامطلوبی برای ما حاصل می گردد. در هر صورت این گزینه ای است که به نظرم باید مستقل از این بحث و با دقتی بیشتر مورد بحث و بررسی قرار گیرد. از بابت اطاله کلام عذرخواهی می کنم. -------------------------------------------------------------------------------- پ.ن : موارد مطرح شده به معنی «نفی اصل و حق مقاومت مردم فلسطین» نبوده و نیست. بلکه تحلیلی است بر روی نحوه تفکر فلسطینی ها و مواجهه شان با این قضیه با فرض صلح اعراب با اسرائیل که طبیعتاً مستقل از خواست و میل و نظر شخصی ماست. حال ممکن است درست و یا غلط باشد. وگرنه آرزوی ماست که ملت فلسطین یکبار در تاریخ با هم متحد شده و سرنوشتشان را خود رقم بزنند.
  8. 1 پسندیده شده
    سلام دوری از سیاست عقلانی رو میشه در مقایسه رفتارها دید 1- سیاست ابهام، اسرائیل تا پیش از نتانیاهو سیاست ابهام را در همه مسائل در پیش می گرفت ترورها، حملات وحشتناک و ... انجام می داد و وقتی پرسیده میشد شما بودید؟ میگفت من نه تایید میکنم و نه تکذیب این روند همراه با انتشار عکس ها و نمایش برخورد سخت بود تا عبرتی برای دیگران باشد این سیاست برای این رژیم مفید بود ولی به ناگاه به نفع انتخابات و سیاست کنار گذاشته شد بویژه از سال 90 و در حملات به سوریه و ایران این موضوع رو به شدت شاهدیم حتی در مساله هسته ای، نمایش های نتانیاهو چه در سازمان ملل با آن نقاشی بمب و چه با نمایش کتاب خانه مدارک هسته ای، کاملا بر خلاف روند دهه های قبل بود به بیان ساده، اسرائیل خود را از سایه به زیر نور برده و نتیجه آن گسترش ضدیهودیت و بایکوت ها و تحریم های غیردولتی هست از سمت دیگر اقتدار و ترسناکی ارتش اسرائیل هم کم رنگ شده که نتیجه این روش در تبلیغات است عملا بخش سیاسی از اعتبار دیگر بخش ها به نفع خود استفاده می کند و یک پوپولیست راه انداخته به شخصه فکر می کنم سیاست های افرادی مثل شارون بسیار کاربردی تر و بهتر برای رژیم بود 2- عدم ایجاد صلح از زمان تاسیس این رژیم تلاش برای تثبت اسرائیل به عنوان یک کشور اولویت اول بود در حال حاضر نتانیاهو با دیدار از عمان تمام سیاست های قبلی و پنهان رو نمایش داده و به سمت توافقی بزرگ با کشورهای عربی می رود ولی مساله اصلی صلح با فلسطین است نه با کشورهای عربی چون کشورهای اصلی عربی مصر و اردن بودند که قبلا با آنها صلح صورت گرفته بود و سوریه هم کلا از کار افتاده بود غزه و کرانه باختری عملا هنوز به عنوان دو مشکل جدی مطرح هستند راهکار نتانیاهو این است که با زور و ضمیمه خاک مساله صلح رو حل کنه در غزه با بمباران و تحریم به سمت تسلیم ببرد و در جولان و کرانه باختری با ضمیمه خاک صورت مساله را پاک کند و همه را در عمل انجام شده قرار دهد در حالی که شارون و دیگر رهبران خشونت را همراه با مذاکره جلو می بردند و گزینه ای برای زندگی مسالمت آمیز پیش پای فلسطینیان می گذاشت ولی نتانیاهو هیچی جلوی آنها نمی گذارد و عملا جز جنگ انتخابی برایشان نمی گذارد از سمت دیگر سیاست اسرائیل همیشه بر مبنای ایجاد تفرقه بین فلسطینیان بود و همیشه جنگ و درگیری بین گروه های فلسطینی وجود داشت ولی روش اخیر باعث اتحاد نسبی فلسطینینان شده است در عمل نتانیاهو به جای حل مشکلات اصلی و نهایی کردن مرزهای اسرائیل به سمت مسائل پر سر و صدا و حاشیه ایی می رود
  9. 1 پسندیده شده
    سلام علیکم البته استفاده از آنچه که Paradummy هم نامیده میشود ، از جنگ جهانی دوم شروع شد . اولین استفاده آن هم توسط واحدهای چترباز ورماخت برای تصرف سه کشور هلند ، بلژیک ( 10 ماه مه 1940 ) و لوگزامبورگ بود ، در اوت 1940 هم این چتربازهای عروسکی در جریان عملیات موسوم به "Abwurf Aktion" برای شبیه سازی حمله به اسکاتلند استفاده شد . اولین استفاده متفقین هم از این عناصر ، توسط ارتش بریتانیا در جریان عملیات رزمی در شمال آفریقا ( Siwa ) ، یک مورد استفاده در جریان عملیات Hasty در ایتالیا ، حمله به ماداگاسکار ( تحت فرمان ویشی ) درجریان عملیات موسوم به Ironclad و..... تا عملیات نرماندی به منظور فریب واحدهای مدافع ورماخت ... پی نوشت: شرح کاملی در خصوص استفاده از این تاکتیک فریب در کتاب " حصاری از دروغ " نوشته آنتونی کیو براون وجود دارد که قطعا" برای علاقه مندان عملیات فریب جالب توجه هست .
  10. 1 پسندیده شده
    بله ببخشید من منظورم همین اردشیر سوم بود که اشتباهی اردشیر دوم بیان شد . حالا فکر کنم این بحث را همین جا متوقف کنیم بگذاریم برای آن تاپیکی که قرار هست در آینده درباره جنگ های ایران شروع کنم . همانطور که گفتم به نظرم در آنجا بشود راحت تر مباحث را بسط داد .
  11. 1 پسندیده شده
    در اینکه شاهان ابتدایی هخامنشی یک سر و گردن بالاتر از شاهان انتهایی بودند تقریبا شکی نیست . اما همین اردشیر دوم در بعد عملکرد خارجی و حتی داخلی خوب عمل کرد اما تند روی های او در بعد داخلی واقعا شرایط را برای هخامنشیان سخت کرد . درباره نبردهای نیابتی هم به این شکلی که شما فرمودید اطلاع دقیقی نداشتم که اینک آموختم و در اولین فرصت بر رویش تحقیق خواهم کرد . پی نوشت - خارج از بحث انجمن من یکی امیدوارم روزی این سینماگران پر ادعای ما دست به کار شوند و به جای ساخت فیلم های چرند لااقل برای بخش هایی از تاریخ ایران چند فیلم سینمایی بسازند (حالا سریال نمی خواهیم) . یکی از این زمان های تاریخی که به نظرم می تواند جذابیت بسیاری داشته باشد همین دوران سلطنت اردشیر دوم هستش.
  12. 1 پسندیده شده
    با سلامی گرم و دوباره به دوستان عزیز میلیتاریست ،  با پوزش بخاطر تاخیر و وقفه ای که در این تاپیک پیش آمد و ضمن تشکر ویژه از جناب MR9 گرامی و امیرحسین عزیز بخاطر مطالب ارزنده ای که در این تاپیک ارائه نمودند ، بحث آشنائی با نیروی هوائی رژیم صهیونیستی رو به اتفاق هم ادامه میدهیم:   جنگ شش روزه (1967)   میراژ-3 فرانسوی ، در خلال جنگ 6 روزه   یکی از نقاط عطف و اثبات کننده برتری IAF (نیروی هوائی اسرائیل) بر نیروهای هوائی کشورهای عربی همجوار این رژیم ، جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل است.      در خلال این جنگ ، ظرف 3 ساعت اولیه نخستین روز جنگ (5 ژوئن 1967) ، نیروی هوائی اسرائیل با اجرای عملیات تمرکز ( یا Operation Fucus)، نیروهای هوائی کشورهای عربی متخاصم با خود را فلج نمود. بطوری که در تمام ایام باقی مانده از جنگ توانست برتری مطلق هوائی خود را بر حریف دیکته کُند.     پس از این عملیات بود که نیروهای زرهی ارتش اسرائیل بدون داشتن هیچگونه تهدید هوائی ( اصطلاحا مواجه با آسمان صاف) توانستند به مبارزه و نبرد با ارتش های عربی سوریه ، مصر و اردن بپردازند و پیروزی های مهمی هم کسب کنند.     هلی کوپترهای Sikorski S-58 در خلال جنگ شش روزه   نیروی هوائی این رژیم هم در ایام باقی مانده جنگ ، بدون داشتن نگرانی از تهدید در آسمان ، با خیال راحت به پشتیبانی از نیروهای زمینی پرداختند و عملیات های متنوعی از قبیل حمایت از نیروهای خودی ، ضربه به ارتش های مهاجم زمینی دشمن و پیاده کردن نیرو در پشت خطوط دشمن بوسیله هواپیما و هلی کوپتر را با فراغ بال کامل انجام دهند و در نهایت ارتش اسرائیل توانست پس از شکست دادن ارتش های عربی ، بخش هائی از خاک هر سه کشور عربی را نیز به اشغال خود آورد.   عملیات هوابرد و پیاده کردن چترباز توسط Nord 2501 IS اسرائیل در جنگ شش روزه   Sud Aviation Vautour اسرائیلی در حال پشتیبانی نیروهای زمینی   هلی کوپتر Super Frelon صهاینه در حال پشتیبانی نیروهای پیاده و زرهی   در خلال این نبرد ، جنگنده های اسرائیلی ؛ با یک حمله غافلگیر کننده ، موفق شدند که اکثر هواپیماهای نیروی هوائی مصر را در حالی که هنوز بر روی زمین قرار داشتند ، نابود کنند.     این عملیات که از مدتها قبل از شروع جنگ با اسم رمز Muked طرح ریزی شده و بارها تمرین و مرور شده بود ، مستلزم یک برنامه ریزی دقیق برای رسیدن تمامی هواپیماهای مهاجم بصورت همزمان به فرودگاه های مصر (11 فرودگاه درنقاط مختلف مصر) بود تا اصل غافلگیری ناگهانی به بهترین شکل رعایت شود و هواپیماهای آلرت مصری حتی فرصت برخواستن از باند برای دفاع را پیدا نکنند.     در پایان روز نخست ، با کشیده شدن پای سایر کشورهای عرب همسایه به این جنگ ، همین اتفاق هم در خصوص نیروی هوائی سوریه (فرودگاه های دمشق ، دمیر و Seikel) و نیروی هوائی اردن (فرودگاه های امان و Mafrak) هم به وقوع پیوست.     گستره این عملیات تا بدانجا پیش رفت که حتی فرودگاه های غربی کشور عراق (مشهور به فرودگاه های H3) هم از این برنامه تهاجم ضربتی صهاینه ، بی نصیب نماندند و مورد تهاجم جنگنده ها و بمب افکن های اسرائیلی قرار گرفتند.     در پایان جنگ شش روزه ، اسرائیل ادعا نمود که در مجموع توانسته است که 452 هواپیمای جنگی کشورهای عربی را نابود نماید که از این تعداد 79 فروند از هواپیماهای عربی در نبردهای هوائی و یا توسط پدافند صهاینمه منهدم شدند. (مابقی بر روی زمین و در فرودگاه ها از بین رفتند).     در مقابل این تعداد ، صهاینه فقط 49 فروند از هواپیماهای خود را در خلال این نبرد هوائی از دست دادند.   Dassault MD-450 Ouragan ساخت فرانسه در سازمان رزم صهاینه در این جنگ   Dassault Super Mystere فرانسوی اسرائیل در جنگ شش روزه   بعد از عملیات چشمگیر جنگنده های اسرائیلی در خلال جنگ شش روزه بود که دولت لیندون جانسون (رئیس جمهور وقت آمریکا) ، در سال 1968 ، تصمیم به فروش جت های جنگنده پیشرفته F-4 فانتوم به اسرائیل گرفت. در طی این اقدام بود که برای اولین بار دولت آمریکا قرارداد فروش تجهیزات نظامی پیشرفته آمریکائی به دولت اسرائیل را به انجام رسانید. اقدامی که تاکنون هم دوام داشته است.     لیندون جانسون ؛ رئیس جمهور وقت آمریکا       ادامه دارد ...   ================== پ.ن 1 : دوستانی که پسندیدند مثبت را فراموش نکنند.   پ.ن 2 : بنا داشتم که به عملیات تمرکز هم در همین پست بپردازم و حتی مطلب اش رو هم ترجمه و آماده کردم ؛ اما بخاطر جلوگیری از طولانی شدن این پست ؛ تصمیم گرفتم که شرح کاملتری از عملیات تمرکز رو در پست آینده تقدیم شما عزیزان کنم.   پ.ن 3 : در ادامه و اگر عمری باقی بود ضمن معرفی کارنامه عملیاتی این نیرو در جنگ های مختلف و همچنین معرفی تک تک هواپیماهای موجود در ناوگان این نیرو ؛ اطلاعات و تصاویر دیگری نیز از این نیرو در اخیار دوستان قرار خواهیم داد.
  13. 1 پسندیده شده
    به نام خالقى كه در همين نزديكيست با عرض سلام خدمت دوستان ميليتاريست مقدمه : در یکی از پست های قبلی این انجمن به Sherut AVIR (به عبری: שרות אוויר، خدمات هوایی) اشاره شده بود. در این پست بر آن هستیم که با "شیروت آویر" (نيرو هوايى سازمان مخوف هاگنا) و یکی از پیشگامان نيرو هوايى اسرائيل ، بیشتر آشنا بشویم. هواپيماى Rdw-13 نيرو هوايى هاگنا در حال انداختن منابع در ژانويه 1948 تأسيس : Sherut AVIR در تاريخ 10 نوامبر سال 1947 (تنها دو هفته قبل از طرح تقسيم سازمان ملل متحد در ٢٩ نوامبر كه تقسيم فلسطين به يك كشور يهودى و يك كشور عربى) تأسیس گردید.در اين زمان رهبران سازمان هاگنا متوجه اهميت وجود يك بازوى هوايى براى هاگنا شدند و به تأسیس این واحد پرداختند. عمليات ها : نيرو هوايى هاگنا پس از راه اندازه ستاد خود در خيابان مونته فيور تل آويو ، عمليات های خود را از فرودگاه سدی دوف (Sde Dov Airport) آغاز نمود . اولين مبارزه اين نيرو ، درست قبل از كريسمس در 17 دسامبر سال 1947 ، به سرعت فرا رسيد. خلبان پينخاس بن پورات ، سوار بر هواپيماى تك موتوره rdw-13 خود او هنگام گشت هوايى در منطقه بیت اشل ، متوجه ٢٠٠ نيرو مصرى حمله كننده به این روستا شده و پس از گشودن درهای هواپیمای خود ، بوسیله يك قبضه تفنگ برن و يك نيرو داوطلب توپچى که به تفنگ و نارنجك مسلح بود ، حمله به نيرو هاى مهاجم مصرى را آغاز کرد. هواپيماى Rdw-13 ، یکی از اولین هواپیماهای شیروت آویر پى نوشت : ١: دوستانى كه پسنديدند مثبت فراموش نشود ٢: جملات بيان شده در بالا صرفا ترجمه است و نظر مترجم نمی باشد . ٣: به دوستان توصيه مى شود لينك هاى زير را مطالعه كنند ( لينك ها به زبان انگليسى هستند ) https://en.m.wikiped...rg/wiki/Palmach https://en.m.wikiped...rg/wiki/Haganah کپی رایت : فقط براى ميليتارى ضمن تشكر از دو برادر گرامى آقايان MR9 و مهران عزيز
  14. 1 پسندیده شده
    یک تاپیک رو از اعماق این فروم بیرون کشیدم که خیلی عبرت اموزه!! این تاپیک موضوع جالبی داره... هشت سال پیش در اینجا اینده رو 2020 سعی کردن تعدادی از اعضا با توجه به دانسته هاشون پیش بینی کنند در منطقه و جهان برای نیروی هوایی!   تاپیک رو بخونید خیلی جالبه! در هشت سال پیش عده ای در خیال جنگنده فوق مدرن "شفق" بودند و بر اساس اون ذهنیات تحلیلهایی کردند برای اینده و امروز در بحث های فعلی همین ذهنیات از "شفق" رفته به "قاهر" اما تفاوتی در طرز فکر دیده نمیشه!   نکته تلخ این تاپیک اینه که در نهایت با گذشت 12 سال نیروی هوایی ایران پیشرفتی در خودش ندیده...     اما سال 2020 ... در این سال ما همچنان تحت تحریم خرید تسلیحات هستیم و نیروی هوایی ما همینه که هست اما دشمنان منطقه ای... 1- اسراییل  در اون سال هنوز نیروی هوایی برتر منطقه خواهد بود خصوصا به شروع ورود به خدمت F-35 (در تعداد اولیه و ازمایشی ) 2- ترکیه که علاوه بر جنگنده در سالیان اخیر تجهیزات هوایی از جمله اواکسها و هواپیماهای ترابری خوبی دریافت کرده 3- عربستان؛ که با تکمیل تدریجی ورود تایفون هاش در کنار f-15  ها و البته تورنادو ها در اون سال جایگاه سوم رو میتونه داشته باشه... 4- ایران یا امارات؟! خیلی بده که ما باید برای این جایگاه سر و کله بزنیم در چهار سال اینده...     و اما جهان؛ در سالهای قبل امیدهای عجیبی به چین بود که خب علی رغم توسعه نظامی ترمزش در بخشهای پیشرفته کشیده شده چند سالیه از جمله برنامهایی که در حوزه هوایی (بصورت جاه طلبانه) دنبال میکرد...   در اون سال و سالهای بعد تصوری برای رقابت با نیروی هوایی آمریکا از سوی چین یا روسیه وجود نداره و امریکا همچنان چه در عرصه فناوری و چه در توان ساخت و تولید در تعداد بالای تجهیزات هوایی در صدر لیست قرار داره!   اما بعد از  امریکا و روسیه میشه چین رو در جای سوم دونست؟... در سال 2025 چطور؟ چین هنوز میخواد میگ 21 رو در امارش ذکر کنه؟!
  15. 1 پسندیده شده
    [b]عملیات بدر [/b] در تاریخ 20 اسفند 1363 برای اجریا عملیات بدر در منطقه‌ای که پاسگاه برزگر نام داشت ، مستقر شدیم . عراقی‌ها از سمت خودشان به طرف ایران ، روی آب های هورالهویزه جاده‌ای به طول یازده کیلومتر زده بودند ، از طرف ما هم به طور پنهانی جاده‌ای زده شده بود که فاصله را با جاده عراقی کم کرده بود. قرار بود طی عملیاتی سنگین و انجام پروازهای هلی‌برد تعداد زیادی نیرو در ابتدای جاده‌ای که از سمت عراق به داخل هور می‌آمد پیاده شوند. اولین هدف ، جاده و مسیر تدارکات ارتش عراق را به توپ بستن بود . هدف دوم پیوستن دو جاده به هم بود تا مسیر حرکت نیروهای خودی برای تصرف ساحل دشمن آماده شود. از همان قدم اول به مشکل برخوردیم ، نقشه‌ای از هور در دست نداشتیم و نمی دانستیم جاده در کدام قسمت قرار دارد . بنا به اطلاعاتی هم که داده بودند ، نیروهای ترابری شده در محاصره قرار گرفته بودند . فشار زیاد که از دو طرف روی نیروها آمده بود مجبورمان کرد با همان اطلاعات اندک دست به کار شویم. در اولین ماموریت قرار شد تا یک تیم آتش ابتدای جاده و نیروهای عراقی در ساحل را مورد تهاجم قراردهد تا فشار کمتری به نیروهای خودی وارد شود . محمود بابایی چون در عملیات خیبر در آن منطقه پرواز کرده بود ، تا حدودی به مناطق هور آشنا بود . از خواستم جلو بیافتد و خودم هم به دنبالش به پرواز ادامه دهد. امام هرچه گشتیم ، اثری از جاده ندیدیم .سر درگم از بابایی پرسیدم کجا هستیم و چه باید بکنیم ، جواب داد : گفتن شمال ساحل رو بزنیم ، فکر کنم همین محل باشه به او اعتماد داشتم اما ، آن روز نتوانستم حرفش را بپذیرم :[list] [*]محمود جان ! برمی‌گردیم قرارگاه و دوباره می آییم [*]عمل نکرده برگردیم ؟ [*]کجا عمل کنیم ؟ کدوم نیرو رو بزنیم ؟ هنوز جاده رو پیدا نکردیم ! [/list] وقتی در قرارگاه از هلی کوپتر پیاده شدیم اولین چیزی که خواستم کمک خلبانی هوشیار و تیراندازی ماهر بود تا در ابتدای امر ضمن شناسایی جاده را پیدا کنیم. روش کار را این‌گونه توضیح دادم :‌ ما از سمت جزایر مجنون تا سه کیلومتری ساحل هور جلو می رویم ، بعد به سمت شمال گردش کرده و ادامه پرواز می دهیم ، اگر فاصله را با ساحل حفظ کنیم ، بالاخره جاده را در قسمتی که دست نیروهای خودمان است قطع خواهیم کرد . اگر غیر از این عمل کنیم ، هرجا نی نباشد فکر می کنیم جاده است و این طوری تا شب هم نمی تونیم جاده را پیدا کنیم. وقتی جهانگیر باقری جای کمک خلبانم نشست ، خیالم راحت شد ، گفتم :[list] [*]جهانگیر ! هر وقت گفتم راست ، معطل نکن . پیدا کن و بزن . اگه نزنی ، ما رو می زنند . سطح هور از قایق های خودی و دشمن پره . درست ببین و درست بزن . سرعت زیاده ، من وقت شناسایی دوباره ندارم. پهلوی هلی کوپترم سمت عراقی‌هاست ، ببینن ، فرصت نمی‌دهند. [/list] بر اساس طرح تا نزدیک ساحل عراقی‌ها رفتیم و آماده گردش شدم تا ساحل را به سمت شمال بالا بروم. برای اینکه از پهلو مورد اصابت قرار نگیرم ، با سرعت 140 نات و با کمترین ارتفاع از سطح نی ها پرواز کردم ، هنوز مسافتی طی نکرده ،‌از انبوه قایق هایی که میان نیزارهای تردد می :ردند ، وحشت زده شدم ،‌دهان باز کردم تا به باقری بگویم " بزن" که متوجه روبان‌های رنگارنگ روی سر و کلاه پچه‌ها شدم. نفسم یک لحظه برید و خدا را یاد کردم. با اطمینان از اینکه راه را درست آمده‌ایم از همان جا دشمن را هدف قرار دادیم ،‌ دور دوم پرواز " حق شناس" کمک بود ، به او گوشزد کردم که چون در ارتفاع کم قرار می‌گیریم ،‌هوشیارانه مواظب ارتفاع و پدافند‌ها باشد. شرایط مناسبی نبود . وقتی هم‌سطح نی ها قرار می‌گرفتیم ، زاویه دیدمان کم می شد و قادر نبودیم بیشتر از چند متر جلوتر را ببینیم. در همین حال هم برای رها کردن راکت و شلیک توپ ها باید ، سریع بالا می آمدیم و پایین می رفتیم. حواسم کاملا به به انتهای هور و فضای روبرو بود تا در فرصت مناسب بالا بیایم و آتش کنیم ، آماده بالا آمدن بودم که چشمم به سطح آب افتاد. آن قدر ارتفاع از دست داده بودم که اگر در را باز می‌کردم به راحتی می ـوانستم سطح آب را لمس کنم. حق شناس هم فکر می‌کرد من عمدا اینقدر پایین آمده‌ام. وقتی سرش داد وبی داد کردم که : (‌حواست کجاست ؟ مگه نگفتم مواظب ارتفاع باش. داریم توی آب فرو می ریم . پس تو چه کا‌ره‌ای ؟) بنده خدا لکنت گرفت و زیر لب زمزمه کرد :[list] [*]دفعه اول نیست که . فکر کردم از قصد این همه ارتفاع کم‌می‌کنی [/list] فکرش را که کردم ، دیدم چاره‌ای جز آن نداریم . همین‌که هلی کوپتر از پس نی‌ها بیرون می‌آمد ، رگبار گلوله به سمتمان سرازیر می شد . عملیات بیش از حد تصور سنگین بود ، پرواز‌ها زیاد بود سوانح پشت سر هم اتفاق می‌افتاد گاه حس می کردم ، استخوان در بدنم ندارم و مثل کرم تو خودم می لولم. یکبار حین تماس با دوستان ، صیاد شیرازی روی رادیو آمد گفت:[list] [*]حسین تویی؟ [*]بله خودم هستم [*]پس بقیه بچه‌ها کجا هستند ؟ چرا همش خودت می آیی ؟ [*]ایرادی داره ؟ نکنه مشکلی پیش اومده ؟ [*]نه مشکلی نیست ، این طور که تو عمل می‌کنی ، زود از پا می‌افتی و مشکل پیش می‌آد ، از بقیه دوستانت هم استفاده کن. [*]شما نگران نباش ، فقط به من اطمینان بده ، منطقه‌ای که می زنیم ، هدف شماست [*]خوب می زنید ، همین‌جاست ، ادامه بدید [/list] بیست و ششم اسفند با انجام آخرین پرواز ، خسته و بی رمق به خانه برگشتم. از افتخاراتی که در این عملیات توانستم مجددا کسب کنم، هدایت و رهبری صحیح در تیم‌های آتش بود. تا به آنروز ، افراد هر تیمی را که منطقه آتش برده بودم ، بدون کوچکترین مشکلی ، سالم به خانواده‌هایشان تحویل دادم.
  16. 1 پسندیده شده
    [quote name='battlefield' timestamp='1407218993' post='399088'] به نظرم این بیشتر شبیه عقده گشایی سیاسی تا خاطرات جنگ ؟!!! [/quote] جناب battlefield عزیز ، چرا ما ایرانی ها اینقدر عادت داریم تا همه مسائل را به سیاست وصل کنیم ؟؟؟؟؟؟ اگر بخواهیم نسبت همه مسائل اینگونه نگاه کنیم ، پس باید به همه چیز و همه کس شک کرد و این مساله در درازمدت موجب آنارشی و هرج و مرج می شود . برادر عزیز عقده گشایی کجا بود ؟؟؟؟؟؟ حداقل به نظر بنده 70 درصد صحبتهای این بنده خدا درست و منطقی است ، چون خود بنده البته به صورتی متفاوت با این شکل مسائل روبرو بودم و هستم . این صحبتها نه عقده گشایی است و نه مساله سیاسی ، بخش عمده ای از این مطالب واقعیتهایی است که نادیده گرفته می شود و این مساله یک زنگ خطر بسیار بلند برای حضرات مسئول بشمار می رود ، چرا که وقتی با کسانی که با توجه به تخصص ها و ..... و در حالی که می توانستند بهترین شرایط زندگی را در سایر نقاط جهان داشته باشند ، با ایثار هرچه تمام تر 8 سال تمام یعنی 2920 روز ، برای دفاع از بنده و شما در سخت ترین شرایط ، برای اینکه فاجعه ای به مانند ترکمانچای و گلستان اتفاق نیافتد ، ایستادگی کردند ( فرقی هم نمی کند ، سپاه یا ارتش ) ، حالا کمترین کاری که می شود برای این عزیزان انجام داد ، حفظ کرامت و رسیدگی و استفاده از تجربه انهاست ، ولی الان با این عزیزان ( ارتشی یا سپاهی ) چه برخوردی می شود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا که این عزیزان برای ثبت در تاریخ اینقدر معرفت داشتند که تجارب خودشان را مکتوب کنند و واقعیت ها را صرف نظر از مسائل حاشیه ای مطرح می کنند ، واقعیت ها تبدیل به عقده گشایی سیاسی می شود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ والا انصاف هم خوب چیزی است . این سطور هم نه به خاطر تعصب روی دوستان ارتشی است و نه عزیزان سپاه ، صرفا" اعتقاد بنده برای دفاع از واقعیت های 8 سال دفاع مقدس است که متاسفانه این دوره پر افتخار یا توسط دوستان عزیز در سپاه در حال مصادره شدن هست و بازهم متاسفانه برخی در ارتش درصدد هستند تا زحمات سپاه را مصادره کنند . این واقعیت تلخی است که تا زمانی که ما به دیده انصاف به این دوران پر افتخار نگاه نکنیم ، در دراز مدت موجب کمرنگ شده ارزشهای والایی است که جنگ ایران و عراق در نزد ما ایرانی ها تبدیل به 8 سال دفاع مقدس شده است . والسلام من التبع الهدی
  17. 1 پسندیده شده
    [color=#0000ff][b]تشکیل سازمان حفاظت اطلاعات [/b][/color] اواخر سال 1362 دستورالعملی از سوی ستاد نیروی زمینی به امضاء شهید صیاد شیرازی به دستم رسید که دستور داده بود: (درهای حفاظت اطلاعات را ببندید ، مهر و موم کنید و هرچه سریعتر خودتان را به ستاد نیرو در تهران معرفی کنید) قرا بود سازمان با انتخاب افراد برتر و آموزش های لازم با ترکیب جدید شکل گیرد. روز انجام مصاحبه همه دلهره داشتند ، اما من ترسی نداشتم. نوبت من که رسید وارد اتاق شدم ، در همان لحظه اول حس بدی وجودم را فرا گرفت ، فردی غیر نظامی ، پشت میز ریاست سازمان اطلاعات ارشاد نشسته بود. هنوز کامال نشسته بودم که دومین حس بد با طرح اولین سوال مغزم را منفجر کرد.[list] [*]در خانواده و فامیل شما چند نفر منافق هست؟ [/list] نمی‌توانستم بی تفاوت از کنار توهینی که شده بود ، بگذرم ، آماده مبارزه شدم و گفتم :‌[list] [*]من نمی دونم با کی صحبت می کنم [*]یعنی نمی‌دونی کجا اومدی؟ [*]می‌دونم کجا اومدم ، اما نمی دونم با کی صحبت می :نم [/list] کمی تند شد و با قیافه‌ای حق به جانب ادامه داد :[list] [*]بالاخره من مجازم که اینجا نشستم [*]شما مجاز با شید یا نباشید ، من با افراد غیر نظامی در مورد موضوعات نظامی حرف نمی‌زنم [/list] برای اینکه خودش را محق نشان دهد ، محکم گفت : ( من کامران هستم)[list] [*]کامران کیه؟ [/list] عصبانی و تند ادامه داد : ( حسن کامران) ، وقتی دید باز هم بی‌تفاوت هستم ، توی صندلی راست شد و گفت : ( دکتر حسن کامران) لبخندی زدم گفتم : باز هم برای من مهم نیست ، اسم شما چیه ، دکتر هستید یا نه ، سوال من اینه که در این سازمان شغل شما چیه ؟ حس کردم دنبال کسی می گردد ، که مرا از اتاق بیرون بیاندازد ، با انگشت به تابلوی روی میزش اشاره کرد : (‌من حسن کامران ، رئیس سازمان اطلاعات ارشاد ارتش هستم ، جهت اطلاع شما ، جناب سرهنگ صیاد شیرازی ، مرا به این سمت انتخاب کرده‌اند ، اگه سوالی دیگه‌ای ندارید ، مصاحبه را ادامه دهیم.) سوال‌هایش را از سر گرفت :[list] [*]در خانواده شما چند منافق هستند [*]نداریم [*]چند تا زندانی سیاسی دارید ؟ [*]ندارم [/list] گرچه برایم دشوار بود که بتوانم سوال‌های تحریک آمیزش را جواب دهم ، اما دوام آوردم و سر انجام خسته و کوفته از اتاق بیرون آمدم ساعتی بعد جلسه‌ای دیگر برگزار شد که این بار ، تعدادی که در مصاحبه قبول شده بودند وارد اتاق کنفرانس شدند ، یکی از این افراد من بدوم. قبل از اینکه دکتر کامران شروع به صحبت کند ، از او اجازه خواستم تا چند‌کلمه‌ای صحبت کنم ، پذیرفت و من هم شروع کردم :[list] [*]ما برای ورود به سازمان تقاضانامه پر نکردیم ، شما ما را خواستید و بر اساس اطلاعاتتان انتخاب کردید ، می‌دانید ، پدر بزرگ ، پدر ، مادر و مادر بزرگ و سایر بستگانمان چه‌کاره‌اند ، با این شرایط برای من خیلی زشت بود که شنونده چنین سوال‌هایی باشم . شما می دانستید که برادر من شهید شده و خودم و برادر دیگرم جانباز هستیم ، می‌دانستید که در کل خانواده مادری و پدری جند شهید و جانباز داریم . آیا این درست بود که قبل از هر چیزی بپرسید که در خانواده چند منافق و زندانی سیاسی دارید؟ [/list] این عیب بزرگی است که شما دارید در این سازمان نهادینه می کنید ، من امروز از ریاست سازمان یاد گرفتم که با هرکس هر جور دلم خواست حرف بزنم و هرکس را خواستم ، به زیر تیغ اتهام بکشم و بترسانم. چرا از من نپرسیدید ،‌چند نفر شهید و جانباز در خانواده داریم ؟ یا از خاطرات انقلاب چه داری ؟ یا چند روز در جبهه بودی ؟ این روحیه را حذف کنید ، حیا کنید و این رفتارها را در سازمان‌ رواج ندهید. با وجود این دکتر کامران ، برای خودش دلیل داشت . فکر می‌کرد ، بحث‌های پزشکی و روان شناسی را می‌تواند هرجا به کار ببرد . کاری از دستم بر نمی آمد ، جز اینکه با رسیدن به اصفهان ، از حضور در سازمان استعفا بدهم.
  18. 1 پسندیده شده
    [color=#0000ff][b]خواندن این قسمت ، برای افرادی که ناراحتی قلبی دارند ، توصیه نمی‌شود [/b][/color] دو روز بود که در قرارگاه خضریه بیکار بودیم و از شدت پروازها کم شده بود. در همین احوال سرهنگ افشین فرمانده پایگاه اصفهان و سرهنگ حسین انصاری فرمانده عملیاتی منطقه به همراه حاج‌آقا طاووسی رئیس عقیدتی سیاسی ، به قرارگاه آمدند. ضمن سلام و احوال پرسی ، آقای طاووسی رو به من پرسید : آقای وکیلی ، شما به غیر خودت کسی را در جبهه داری ؟ با تعجب جواب دادم : ما پنج برادریم که الان همه در جبهه هستند ، چطور مسئله ای پیش آمده ؟ کمی مکث کرد و گفت :‌یک مجروح دیدم به اسم وکیلی ، گفتم بپرسم ، شاید با شما نسبتی داشته باشه احساسی ته دلم را خاراند و گفتم : تحملم زیاده حاجی ، اگه اتفاقی افتاده نترسید من آماده شنیدم . با زهم مکثی کرد و نفس عمیقی کشید و گفت :[list] [*]نه چه اتفاقی ، اسم برادرات چیه ؟ [*]مصطفی ، رحیم ، احمد ، حسن و غلام . حسن قبلا توی کردستان مجروح شده و دستش نیمه فلجه ، اما الان توی جبهه است. [/list] حاجی اسم حسن را که شنید کمی این پا و اون پا کرد[list] [*]هان همین بود ، در صورت اسامی نوشته بود ، حسن وکیلی [/list] به شوخی گفتم حاجی اگه افقی بردن بگو . من تحملش رو دارم[list] [*]نه افقی چیه ؟ فقط شنیدم حسن وکیلی مجروح شده [/list] آن روز به همین منوال گذشت ، [color=#008000]روز بعد گفتند سرهنگ جلالی با تو کار دارد ، وقتی نزدیک ایشان رسیدم ، دستش را دراز کرد و ضمن احوال پرسی مرا به سمت خود کشید و ضمن بوسیدن صورتم گفت : تبریک و تسلیت می‌گویم![/color] همان لحظه زانوانم سست شد و آنجا بود که فهمیدم برادرم حسن شهید شده . کمرم شکست ، اما چون برای خیلی‌ها سنگ صبور بودم ، مجبور شدم جلوی فرمانده و دوستانم آن را تحمل کنم .حتی برای اینکه روحیه دوستانم پایین نیاید ، بغضم را فرو خوردم. کار ساده‌ای نبود . من تحمل می کردم و زیر فشار بغضی که هر لحظه بیشتر می شد ، جواب تبریک و تسلیت دوستان را می دادم . کسی نبود به فریادم برسد و به جماعتی که دلشان برایم سوخته بود ، بگوید : تبریک و تسلیت را کنار بگذارید و به آتش فروخفته ، فوت نکنید! دنبال محلی بودم که دقایقی با خودم تنها باشم ، و این فرصت زمانی دست داد که فرماندهان منطقه خواستند که من به اصفهان برگردم. زمانی که وسایلم را جمع کردم و می خواستم قدم در راه بازگشت به اصفهان بگذارم ، دردی میان ستون فقراتم دوید . لحظه ای ایستادم و نکاهی از میان پنجره چادر به دشت انداختم. از شروع جنگ در منطقه بودم و فرماندهان و همکاران می گفتند : کسی بهتر از تو عمل نمی‌کنه و مثل تو به آب و آتش نمی زنه ! [color=#008000]با این اوصاف و با این همه اهن و تلوپ . من ماندم و یک توقع کوچک . فرمانده هوانیروز ، فرمانده اطلاعات عملیات هوانیروز ، فرمانده پایگاه ، رئیس عقیدتی و تمام مقامات حاضر در منطقه ، خیلی ساده و انگار که اتفاقی نیافتاده است به من گفتند : برادرت شهید شده. برو اصفهان سری به خانواده ات بزن. [/color] [color=#008000]همین و بس ! وقتی وسایلم را داخل کیسه گذاشتم و همراه دیگر وسایل به دوش کشیدم ، منتظر بودم که کسی به داد دل شکسته‌ام برسد ، اما حتی کسی کمکم نیامد تا بار سنگینم را حمل کند. تنها و با پای پیاده می رفتم تا به خانواده ام روحیه دهم، در حالی که هر قدر از قرارگاه دور تر می شدم ، احساس تنهایی بیشتری می کردم. اعصابم از آن همه بی تفاوتی ، به هم ریخته بود. حال کسی را داشتم که همانند دستمال استفاده شده ، او را درون سطل زباله انداخته باشند. [/color] [color=#ff0000]اگر بگویید جنگ بوده و نباید توقع داشت ، باز هم می گویم ، انصاف نیست ! خودتان تصورش را بکنید ، آیا در شرایط عادی دست برادر مرده را نمی گیرید؟ او را میان غم تنها می‌گذارید؟ هر قدم که جلو بر می‌داشتم ، نگاهی به پشت سر می‌انداختم تا همان ها که به پاس پیروزی و اجرای خوب عملیات مرا در آغوش می گرفتند و تبریک می‌گفتند ، سراغم بیایند و برای سبک شدن بارم حداقل کلاه پروازم و جلیقه ضد گلوله را از دستم می گرفتند تا شاید قدرت راه رفتن پیدا می کردم. [/color] در حالی که به اندازه یک وانت بار روی سر و کول خود داشتم و اگر یکی از آنها را گم میکردم ، در ازایش باید خسارت سنگینی به ارتش پرداخت میکردم ،‌همچنان به راه خودم ادامه دادم . افسوس که همه آنچنان غرق بیکاری خود بودند که مرا فراموش کرده بودند.
  19. 1 پسندیده شده
    ماشین تدارکات ، تازه داشت وارد پایگاه می شد و نشان از آن داشت که تا چند روز باید با کمبود ها بسازیم . [color=#0000ff]البته تدارکات ما از طریق ارتش می‌آمد و هیچ‌وقت چیزی از کمک‌های مردمی به خود ندیدیم. همیشه همان قورمه سبزی پرچرب و قیمه آب زیپویی را به خوردمان می دادند و ما هم آروغ چلو مرغ و کباب کوبیده می زدیم![/color] شستن ظروف غذا ، از بشقاب و دیگ و قابلمه ، هم را به نوبت و با قرعه کشی خودمان انجام می دادیم. [color=#0000ff]کامیون وقتی توقف کرد ، فقط چادر و امکانات برپایی و خواب را آورده بود ، اما نمی دانستند با شکم گرسنه و خالی ، پلک‌ها روی هم نمی‌آید. مثل این بود که متخصصان امور رفاهی ارتش ، فقط دوره خواب را طی کرده بودند.[/color] با تخلیه کامیون تدارکات همه دست به‌‌کار شدیم و هر گروه ، چادرهای خودشان را برپا کردند. جوی که در این شرایط بین نیروهای فنی و خلبانان پیش‌ می‌آمد ، بسیار لذت بخش بود و همه همان نداشته ها را با مهربانی و عشق با هم تقسیم می‌کردند و یادمان می‌رفت که در شهر و پیش خانواده‌هایمان اسم و رسمی داریم. عملیات که شروع شد ، توقع شلوغی عملیات فتح المبین را داشتیم ، اما گویا ظرفیت عملیات کوچک‌تر از تعاد هلی‌کوپتر حاضر در منطقه بود. لذا گروه ما در چند مورد بیشتر در منطقه حضور نداشت و البته جور ما را گروه‌های دیگر هوانیروز کشیدند. منطقه عملیات از پل ( مارد شروع می شد. در مرحله اول عبور از رودخانه کارون انجام شد و تا جاده اهواز خرمشهر پیش رفتیم . در این عملیات کمک خلبانم مهدی صابر اصفهانی بود که به دلیل سانحه‌ای که قبلا در فکه داشت ، یکی از مهره‌هایش شکسته بود نمی‌توانست راحت داخل کابین بنشیند. روز اول عملیات گفتند تا دارخوین دست ماست ، بنابراین از دارخوین تا جاده اهواز خرمشهر را راحت پرواز می‌کردیم. در اولین دور حمله صابر قدری درد داشت که مجبور شدم با علی‌زاده پرواز کنم ایشان هم سر نترسی داشت . در حال رفتن به سوی هدف نفهمیدم که از کدام سمت و با چه اسلحه‌ای به سوی‌مان شلیک کردند. صدای برخورد گلوله و شوکی که به هلی‌کوپتر وارد شد ، باعث شد تا با تماس رادیویی وضعم را به بچه‌های تیم آتش اطلاع بدهم . در همین لحظه صدای علی‌زاده بلند شد:[list] [*][color=#008000]حسین ! از پام داره خون می‌آد ، فکر کنم گلوله خوردم[/color] [/list] [color=#008000]نگران به بچه‌ها خبر دادم علی‌زاده هم تیر خورده و به قصد برگشت ، آماده دور زدن شدم. هنوز چرخش را شروع نکرده بودم که علی‌زاده با لحنی متفاوت که گویا می خواهد سوالی را با تمسخر بپرسد ، پرسید:[/color][list] [*][color=#008000]حسین تو چیزیت نشده ؟[/color] [*][color=#008000]من؟ نه مشکلی ندارم[/color] [*][color=#008000]پس من چم شده؟ از پام داره خون می‌آد اما جائیم درد نمی :نه . هیچ‌جام نمی‌سوزه ، گلوله به تو نخورده؟[/color] [/list] [color=#008000]برای جواب منتظر ماندم تا احساس درد یا سوزش کنم ، اما همه چیز عادی بود.[/color][list] [*][color=#008000]مرد حسابی ! مار رو گرفتی ؟ اگرم خورده باشه ، چطوری از کابین عقب خون من روی پای تو می‌ریزه ، ببین چت شده ، اگه مشکللی داری ، برگردم.[/color] [/list] [color=#008000]اعلام کرد که کاملا سالم است. اما همچنان از پایش خون می‌آید و کف کابین می‌ریزد ، در عین حال اصرار داشت برگردیم به حملاتمان ادامه دهیم. خوشبختانه با هدف قراردادن تعدادی تانک و نفربر بدون کوچکترین دردسری ، به پایگاه بازگشتیم. روی زمین که نشستم ، سریع سراغش رفتم . از فشار خنده روی صندلی پهن شده بود ، علت را که پرسیدم ، به نشان‌دهنده‌ها اشاره کرد . گلوله بعد از برخورد به دماغه هلی‌کوپتر و عبور از مدارهای برقی به یکی از نشان‌دهنده‌ها برخورد کرده بود که مایع سرخ رنگش روی پای علی‌زاده ریخته بود![/color] آفتاب نرده با صابر داخل هلی کوپتر نشستیم ، تیم ما آمادگی کامل داشت ، اما طبق روال همیشه مسئولان نمی‌دانستند که دشمن در کدام منطقه است. وقتی شناسایی دست خودمان بود ، با خیال راحت‌تر پرواز می‌کردیم . صابر از این بی اطلاعی خوشحال شد و گفت:[list] [*]حسن جان زودتر راه بیفت که اگر آدرس بدهند ، دچار سانحه می‌شیم. [/list] حین گشت و شناسایی ، صابر به تریلی با نمره‌ی ایران که روی آن کانکسی قرار داشت اشاره کرد و گفت :[list] [*]پس تا این قسمت از منطقه باید دست نیروهای خودمون باشه [/list] چند بار روی منطقه دور زدیم به خاکریز بلند و طولانی رسیدیم که پشت آن تعداد زیادی تانک نو با چراغ‌های روشن در حال پیشروی بودند. نمی‌دانستیم خودی هستند یا دشمن ، مجبور شدیم یک بار از بالای سرشان پرواز کنیم و به دنبال پرچم عراق بگردیم. بالای سر اولین تانک که رسیدیم ، بچه‌ها داد کشیدند ، عراقیه ! اما آنها به سوی ما شلیک نکردند ، یک‌بار دیگر هم دور زدیم و آنها واکنشی نشان ندادند، شک کردم که تانک‌ها غنیمتی باشند و نیروهای خودی داخل آنها باشند. قصد داشتیم که منطقه را ترک کنیم و به جایی دیگر برویم که صابر یک دستگاه جیپ 106 را نشانم داد. راننده به تنهایی تلاش می کرد شیب تند شانه خاکی جاده بالا برود . با اطمینان از اینکه ایرانی است ، کنارش فرود آمدم . از هلی‌کوپتر پیاده شدم و به سمتش رفتم ، راننده که از تلاش زیاد خسته شده بود ، با اشاره به هلی کوپتر پرسید ،می‌تونی کمک کنی تا ازاین سربالایی بالا برم ؟ جوابش را ندادم و با لبخندی پرسیدم : نیروهای خودمون کجان؟ این تانک‌هایی که دارند می آن مال خودمونه؟ راننده نیشخندی زد و گفت : [color=#ff0000]اولا نمی دونم نیروهای خودمون کجان ، ثانیا این تانک‌هایی که دیدید ، همه مال عراقن که دارن میان این طرف ، ثالثا منم می خوام برم جلو چند تا گلوله بزنم و برگردم ، شاید عقب نشینی کردند. [/color] شجاعتش را تحسین کردم اما تصمیمش را که می‌خواست به تنهایی آن را اجرا کند نپسندیدم .[list] [*]مرد مومن خودتو نمی تونی از این سربالایی ، بالا بکشی ، اونوقت می‌خواهی بری به جنگ یه میدون تانک ؟ می‌دونی چند تا تانک‌ اون طرف خاکریزه ؟ مگه با این 106 چند تا رو می تونی بزنی ؟ بیا برو عقب خودتو به کشتن می دی [*][color=#ff0000]جناب سروان ، اینجا میدون دعواست ، من و شما دست تو دست هم بذاریم ، می شیم یه لشگر ، بالاخره یه چیزی از آب در‌می‌آد دیگه . اگه حریف شدیم قصه‌اش مال اونایی که می‌گن ارتشی‌ها نمی‌جنگن. حریف هم نشدیم ، مسئله ای نیست ، پیش خدا رو سفیدیم که برای مقام و دنیا نجنگیدیم. [color=#ff0000] [color=#ff0000][color=#ff0000] [color=#ff0000][color=#ff0000][color=#ff0000][color=#ff0000] [/color][/color][/color][/color][/color][/color][/color][/color] [/list] با این جواب دور زد و سرعت گرفت تا شانه خاکی را بالا برود . به آسفالت نرسیده دستی تکان داد و پایش را روی پدال گاز گذاشت . فریاد کشیدم : چند تا موشک داری؟ باز هم لبخند زد و به راهش به طرف تانک ها ادامه داد. هوش و حواسم را با آنهمه مردانگی با خودش برد. راننده 106 تنها بود و باید کمکش می کردیم . با همین شوق به سمت هلی‌کوپتر رفتم اما لذت این احساس بسیار کوتاه بود. [color=#ff0000]بیش از ده پانزده متر با هلی کوپتر فاصله داشتم که جسمی غیر عادی رو روی زمین دیدم ، خم شدم تا آن را بردارم که بدنم به لرزه افتاد . باورم نمی‌شد که روزی میان میدان مین به دام بیافتم.[/color] آخرین قدمم را که برداشته بودم ، آرام روی زمین گذاشتم و ایستادم. در همان حال صابر اشاره می کرد که چرا وایستادی ، یا الله بیا تا بریم دیگه ! نمی توانستم چیزی بگویم ، ذهنم میان رمل‌ها بود . باید به خودم می آمدم. از جایی که پیاده شده بودم تا جایی که ایستاده بودم را نگاه کردم ، رد پاهای قبلی امر می دیدم. بیش از یک قدم با من فاصله داشتند. با لبخند به صابر نگاه کردم ، هنوز دستش را تکان می داد می خواست که بدوم ، در همان حال آرام آرام دور موتور را زیاد کرد ،‌باد ملخ رمل‌ها را جابجا کرد و می رفت تا جای پاهایم پاک شود. خدا را صدا کردم و تا رسیدن به اولین رد پا نفس را در سینه حبس کردم. به هلی‌کوپتر که رسیدم ، گویی به ساحل نجات رسیده بودم تند بالا رفتم داخل کابین نشستم. دوباره اضطراب به سراغم آمد که میادی پایه های هلی‌کوپتر روی مین باشد ! ملتمسانه خدا را به کمک طلبیدم و دستم را که به زیر اهرم ارتفاع برد ، نفسم میان راه ایستاد ، انگار کسی گلویم را گرفته بود.[list] [*]پس چرا معطل می کنی ، بچه ها منتظرن ، می‌خوای بلند شم؟ [*]نه فکر کنم هلی‌کوپتر مشکل داره ، بذار خودم بلند شم که اگه اشکالی داشت ، زود جمعش کنم. [/list] و اهرم ارتفاع را به یک باره بالا کشیدم ، در حالی که هر آن منتظر اتفاقی بودم . خیالم که راحت شد ، صابر را صدا کردم و وقتی که گفتم داخل میدان مین فرود آمده بودیم ، نالید و گفت : آخ کمرم! با گذر از این مرحله وارد میدان آتش شدیم و توانستیم با شکار تانک ها و بدون سانحه به قرارگاه باز گردیم . راننده 106 هم به تنهایی از جایی به جایی دیگر می رفت و هدفی را مورد اصابت قرار می داد. ادامه دارد
  20. 1 پسندیده شده
    [quote name='rasoolmr' timestamp='1401292554' post='381224'] لطفا از عباس دوران مایه نزارید . برای تبرئه شخصی که داره وقایع رو وارونه جلوه میده و از قاتل قصاب به نیکی یاد میکنه نمیتونید برید سراغ برخی افرادی مثل شهید دوران تا این قاتلین رو فرشته نشون بدید . سراسر این مثلا خاطرات جناب وکیلی پر از تناقضات هست . نقل خاطره از چنین اشخاصی نه فقط برای خاطره گویی از جنگ و رشادت رزمندگان بلکه فقط به جهت نقل قول های نیش دار و کنایه آمیز و سفید کردن چهره قاتلین و خائنین به ملت و زشت نشون دادن چهره مومنین و متدینین و انقلابیون صورت میگیره فقط مونده فحش هم بده تا کامل بشه چه بسا اینکار رو هم کرده باشه و این قسمت هاش رو حذف کرده باشن تا قابل چاپ بشه سراسر نوشته های ایشون فقط همین هدف رو داره دنبال میکنه و غیر از لاف زدن و مهم جلوه نشون دادن حضرتشو.ن و کنایه زدن چیزی توش نیست کسی که راجع به یه قاتل بالفطره اینقدر راحت دروغ میگه و بعدش راجع به نوع برخوردها با خودش و وقایع اینقدر آسون آسمون و ریسمون بهم بافته بنظر من هیچکدوم از اونچه به خودش نسبت داده حقیقت نداره و لافی بیش نیست [/quote] عباس دوران یه مثال بود امثال این شهید بزگوار زیادن کسی نخواست اون آقا رو فرشته نشون بده اصلا به قول شما ایشون جانی روانی قاتل ولی آیا میشه منکر توانایی پروازی بالای ایشون شد؟ مثلا تیمسار جهانبانی هم اعدام شدن ولی کی از بهترین ها بودن شما یه تناقض که واقعی باشه رو بگو گاهی اوقات لازمه تا بعد از نزدیک به سی سال حقایق هم گفته شه نه اینکه همیشه بگیم یادش بخیر یه بسیجی تو تیممون بود با یه کلاش سوخو انداخت این حرفا فقط خریدارایی مثل شما داره کدوم فحش کدوم ناسزا این شمایی که داری فحش میدی ایشون فقط دارن واقعیت هارو میگن حقیقت هم که همیشه تلخه مگه نه؟ دوست عزیز کسی که از زیر دست آمریکایی ها بشه خلبان حتی اگر شاگرد تنبل هم باشه بازم یه خلبان خوب هست خواهش میکنم یک بار هم که شده پای صحبت یه ارتشی که جونش کف دستش بوده و تانک میزده بشین تا بفهمی چقدر سخته زحماتت رو به اسم کس دیگه تموم کنن هیچ کدوم این عزیزان چیز زیادی نمیخوان فقط میخوان حقایق جنگ همونطوری که بود گفته شه نه اینکه برعکس شه
  21. 1 پسندیده شده
    [quote name='rasoolmr' timestamp='1401287972' post='381206'] این وکیلی که شما ازش خاطره نقل کردید میتونم بگم یه دورغگوی بیشرم بیشتر نیست . از تعریف و تمجیدش از یه جانی بالفطره و قاتل مردم (خسروداد) که سراسر عمرش فقط جنایت کرد و مردم رو کشت و با هر کشتاری ترفیع گرفته اونوقت این جناب وکیلی چنان ازش تعریف کردهع که هر کی ندونه فکر میکنه این یارو یه پا قهرمان ملیه فردی که در سرکوب مردم عشایر و روحانیون و مردم شهرها دست داشته و با هر کشتار درجه گرفته رفته بالا و در فاجعه 17 شهریور سال 57 نقش اصلی رو داشته و در کودتای ژنرال هایزر نقش مجری رو بر عهده داشته چنان ازش تعریف و تمجید شده که گویا یک نفر فرشته پس از انقلاب اعدام شده با تعریف هایی که از این قاتل بالفطره کرده احتمالا از اون دسته آدم هایی بوده که در دارو دسته خسروداد بوده و بدش نمیومده با انجام کارهای مشابه خسروداد ترفیع بگیره و تصفیه نشدنش بعد از انقلاب بخاطر رافت اسلامی بوده . خودش نقل میکنه که هیچکس تحویلش نمیگرفته و برخوردهای همه حتی همقطارانش با ایشون کاملا سرد بوده و در بین اونها کاملا شناخته شده بوده در خاطراتی که نقل کرده کاملا پیداست که جناب وکیلی در بین همقطارانش هم از هیچ جایگاه درخوری برخوردار نیست و کسی بهش محل نمیذاشته و برخوردشون باهاش کاملا سرد بوده و هیچ دوستی گویا نداشته اینجاست که این جناب عقده هاشو در دروغگویی و داستانپردازی و قضاوتهای نابجا و تفسیرهای خودساخته و وارونه کردن اتفاقات خالی میکنه . جایی که تعریف میکنه حتی وقتی شهادت بستگانش رو هم بهش میدن بازم تمام پرسنل واکنش سرد نشون میدن . همقطارانی که در جنگ اون همه بهم وابسته بودن و برا همفداکاری میکردن و بخاطر هم میمردن اصلا به این جناب هیچ محلی نمیذاشتن برخی وقایع رو هم با دروغپردازی سعی کرده خودش رو بنوعی تبرئه کنه . مثلا وقتی در گزینش رد شده اومده با داستانپردازی دروغ و نسبت های دروغ و آبکی به گزینشگران خودش رو مهم جلوه بده و از اینکه بخاطر وجود پرونده و سوء پیشینه نتونسته در جایگاه اطلاعاتی قرار بگیره خودش رو مبرا بکنه . جالبه که هیچکدوم از همقطارانش بجز ایشون بهیچ وجه شاکی نبودن و هیچکدوم انصراف ندادن و چیزی خلاف شان و خلاف حرفه ای که می بایست براش انتخاب میشدن احساس نکردن و هیچکدوم این حرف هایی که این جناب نسبت داده رو متوجه نشدن و فقط ایشون بودن که رانده شدن و بخاطر همین سعی کرده با دروغپردازی بنوعی برای خودش آبرو و اعتبار کسب کنه اضافه میکنم کسانی که در جبهه حضور فعال داشتن بهنگام بازنشستگی با درجه امیری بازنشسته میکنن مگر اینکه طرف تایید نشه . در اینصورت کسانیکه تایید نشن و مورد داشته باشن نمیتونن به هیچوجه درجه سرداری بگیرن حتی اگه سالها از وقت درجه گرفتنشون گذشته باشه و یا بهر میزان که کار کرده باشن فرقی نمیکنه بازنشسته شدن این جناب درحالیکه خودش رو اینهمه مهم معرفی کرده ولی درجه اش در سرهنگی توقف کرده و با درجه سرهنگی بازنشسته شده ولی همقطارانش حتی اونهایی که کمتر از این یارو بودن با درجه سرداری و امیری بازنشسته شون کردن یا میکنن گویای خیلی حرفهاست . کسانیکه در نیروهای مسلح باشن میدونن خسروداد(مسئول مستقیم کشتار 17 شهریور 57 ) به همراه ارتشبد نصیری (رئیس و جلاد ساواک ) ،سپهبد رحیمی (فرمادار نظامی تهران و رئیس شهربانی ، از مسئولین مستقیم کشتارهای مردم در جریان انقلاب) ، سرلشکر رضا ناجی (معروف به قصاب مسئول کشتار مردم اصفهان ) ، به حکم دادگاه انقلاب و با امضای شخص امام (ره) اعدام و تیرباران شدن در تاریخ 26 بهمن 57 فقط چند روز پس از پیروزی انقلاب. اونقدر جنایت کرده بودن و شناخته شده بودن که به محض دستگیری با محاکمه فوری اعدام شدن [/quote] دوست عزیز انگار شما اصلا ول کن نیستی! چند بار باید مدیران سایت پست هاتو پاک کنن تا بیخیال شی؟ باشه بابا همه فهمیدیم که ایشون یک آدم کاملا عوضی هست و ... حالا که چی؟ میخوای منکر دلاوریهاش بشی؟ میخوای منکر این بشی که زمان جنگ جونشو گذاشته کف دستش تا امثال شما زنده بمونن این طوری بهش توهین کنن؟ امام علی (ع): نبین چه کسی می گوید ببین چه چیزی می گوید (پس اگه میشه انقد اعصاب مارو بهم نریز بزار یکم حال کنیم مگه تو این مملکت تفریح دیگه ای هم پیدا میشه؟ پس بزار یکم کتاب بخونیم) دوست عزیز اگه واقعا اینطوریه که شما میگی چرا ایشون زمان جنگ فرار نکرد؟ وقتی خلبان تامکت و 707 فرار کردن این یکی نمیتونست فرار کنه؟ چرا میتونست ولی ایستاد تا به همه نشون بده وطن یعنی چی؟ در ضمن بچه های هوانیروز کرمانشاه خودشون هم میگن که خیلی سخت با بقیه جوش میخورن و بیشتر با دوستاشون میرفتن پرواز برعکس بچه های اهواز که همیشه پذیرای کمک خلبانان اصفهانی بودن شما میگی دوستی نداشته؟ مگه میشه از کسی که جونت رو نجات داده بدت بیاد؟ راستی محض اطلاعاتتون بگم که بعد از انقلاب هیچ چیزی به اسم رافت اسلامی برای ورود به خدمت خدمه بیچاره نبوده مثالش عباس دوران که به خاطر دریافت تفنگ شکاری از مسئولین اخراج میشه ولی بعد از کلی التماس در خواست دوباره برمیگرده حالا نکنه عباس دوران هم بی غیرت بود که جونشو برا من و تو داد نکنه از نظر شما هر کی یه ذره انتقاد کنه بی غیرته؟ آقا آرش به شدت دستت درد نکنه هیمنطوری ادامه بده از زحماتتم ممنون
  22. 1 پسندیده شده
    عملیات بیت المقدس روز های آخر فروردین 61 همراه تیمی ، عازم منطقه عملیاتی جنوب شدم. باز هم بی برنامگی و کمبودهای گذشته روی دلم تلمبار شد . [color=#0000ff]از عذاب آور ترین لحظات ، رفت و برگشت از ماموریت بود. قاشق و چنگال و بشقاب و لیوان و تاید و دستمال کاغذی ، به همراه لباس وسایل پروازی مثل کاپشن و کلاه پرواز و در کنار آنها جلیقه ضد گلوله‌ای که بیست کیلو وزن داشت ، وبال گردنمان بود تا هرجا می رویم به دنبال خودمان ببریم. [/color] [color=#0000ff]رفت و برگشت ما ونیروهای فنی به منطقه عملیاتی بیشتر شبیه به عذاب شب اول قبر بود . تمام آنچه که نیاز داشتیم را داخل کیسه و ساک می کردیم و به سمت جبهه راه می افتادیم . تا نزدیکترین شهر به جبهه مشکلی نبود اما دردسر از جایی شروع می شد که به علت سرما و گرمای منطقه ، کنار جاده می ایستادیم و ماشین‌های گذری را التماس می کردیم. [/color] [color=#0000ff]همین شرایط به صورت حادتری موقع برگشت داشتیم.خسته و کوفته از مبارزه با دشمن ، ابتدا با کامیون و وانت خودمان را به نزدیکترین شهر منطقه عملیاتی می رساندیم. بعد به دنبال بلیت اتوبوس شهر را زیر پا گذاشته و در نهایت با کامیون های حمل آجر ! و نفتکش‌ها ، به مسافرت خودمان ادامه می دادیم . بازهم شهر بعد و شهر بعدی تا سرانجام خسته به منزل می رسیدیم و همان جا پشت در از خستگی به خواب می رفتیم!‌[/color] این گونه مشکلات پیش و پا افتاده ما را راحت از پا می‌انداخت. در عملیات فتح المبین چندین بار به مسئولان تذکر داده بودم که چادرهای برزنتی نمی تواند حفاظ خوبی برای ترکش بمب باشد . بیش از چهل پنجاه نفر از خلبان‌ها و نیروهای فنی در بدترین شرایط منطقه و بدون داشتن امکانات اولیه ، چسبیده به هم در زیر چادر می‌خوابیدند، [color=#ff0000]در حالی که در قرارگاه‌ها و اردوگاه‌های دیگر ، استحکامات کافی برای جان عزیزان وجود داشت.[/color] اگر در محوطه قرار گاه ما بمب خوشه‌ای منفجر می‌شد، نیمی از گروه پشتیبانی اصفهان به رحمت بی دقتی مسئولان می‌پیوستندو ازرش خدا بیامرز هم پیدا نمی کردند. عدم توجه به امنیت و رفاه جنگی نیروهای هوانیروز ، شاید یکی از مثال‌زدنی ترین نمونه‌های بی دقتی فرماندهانی و مسئولان جبهه و جنگ در طول دوران دفاع مقدس باشد. خدمات رفاهی ارائه شده به نیروهای هوانیروز به هیچ وجه متناسب با میزان بالای ماموریت های آنها نبود . مناعت طبع خلبانان و عدم توجه فرماندهان باعث مشکلات زیادی می‌شد که شرح آن مثنوی هفتاد من کاغذ است. [color=#008000]البته در زمینه ایجاد کمبود ها خودمان هم مقصر بودیم ، ماموریت‌ها را فی سبیل‌الله می رفتیم و روی برگه ماموریت می نوشتیم: ( کمک به جبهه‌ها) . مسئولان امر هم خیالشان راحت می شد و اگر حقوقی‌ هم داشتیم ، آن را از ما گرفته و به امان خدا رهایمان می‌کردند. آن روزها کسی به فکر این نبود که این مدارک را جمع‌کند و امروز به عنوان سندی از ایثار و حضور ارتش در جنگ نشان بدهدو چون ماموریت [/color][color=#ff0000]فی سبیل‌الله[/color][color=#008000] بود ، مدارکش را نابود می کردند تا مبادا ریا شود و از ارزش‌ها کاسته شود.[/color] بنابراین نگاه بیش از اندازه اسلامی بعضی های ما را از حقوق خودمان هم دور کرد، به طوری که امروز نیروهای هوانیروز چیز زیادی برای ارائه عملکرد خود ندارند. حالا در اهواز و در منطقه عملیاتی بیت‌المقدس ، به نوع جدید از بی‌توجهی ها برخورد کرده‌بودم. بیش از سی فروند انواع هلی کوپتر را در کارخانه فولاد اهواز که خودش هدف اقتصادی بود ، میان هزاران کیلومتر کابل‌های فشار قوی و دکل‌های بلند پارک کرده بودند. کابل‌ها مثل تار عنکبوت آسمان بالای سرمان را آذین کرده بودند و راه فرار را بسته بودند. از هر طرف که قصد برخواستن می کردی ، دکل‌ها و کابل‌ها مقابلت صف می کشیدند. چند بار به مسئولان تذکر دادم امام آنقدر درگیر مسائل پیش از عملیات بودند که توجهی نکردند . در همین ایام یک روز در حین گشت در قرارگاه بودم که که یکی از خلبان‌ها در میان میدان ، موتور یک هلی کوپتر شناسایی را روشن کرد و آماده پرواز شد. ناگهان صدای ناهنجاری به گوشم رسید ، آنقدر مهیب بود که همه از چادرها بیرون ریختند ، بالطبع نگاهم را به هلی‌کوپتر در حال پرواز دوختم و منتظر فاجعه ماندم ، اما اتفاقی نیافتاد و هلی‌کوپتر با آرامش راهی آسمان شد. محل برخاستن را نگاه کردم ، از وحشت آنچه که میدیدم مو بر تنم راست شد، دو رشته کابل فشار قوی پاره شده و روی زمین افتاده بودند. برایم مسلم بود که هلی‌کوپتر با آنها برخورد کرده. سریع با خلبان تماس گرفتم و از وضع هلی‌کوپتر پرسیدم :[list] [*]همه چیز خوبه ، مشکلی ندارم [*]حس نکردی به چیزی خوردی ؟ [/list] با اینکه خلبان مطمئن بود ، از او خواستم با رعایت احتیاط سریع فرود بیاید. وقتی به هلی کوپتر رسیدم از تعجب خشکم زد ، مطمئن بودم که کابل‌ها در اثر برخورد با هلی کوپتر قطع شده‌اند ، اما کوچکترین نشانه‌ای روی بدنه یا ملخ دیده نمی‌شد! خلبان هم دچار شوک شده بود و محل و زاویه برخاستنش را کنترل می‌کرد. چند لحظه بعد مسئولین شرکت برق اهواز در محل حاضر شدند. برای اینکه مسئول خودمان را هوشیار کنم ، اولین سوالی که از برقی‌ها پرسیدم :[list] [*]می شه این دکل‌ها را از منطقه جمع کرد؟ [/list] اجازه ندادم مسئول مربوطه به سوالم بخندد و بلافاصله گفتم:[list] [*]اگر نمی‌شه ، حداقل برقش رو قطع کنید تا ما جزغاله نشیم. [/list] نخواستم اثر نیش کلام و شرم اشتباه را توی صورت فردی که آن محل را برای فرود انتخاب کرده بود ببینم . راهم را پیش گرفته و در حالی که خدا را شکر می‌:رد به سمت قرارگاه رفتم. چند روز بعد به محلی به نام خضریه نقل مکان کردیم . مسئولان یک قدم به جلو برداشته بودند . محل فرود هلی کوپترها را صاف کرده و یا ایجاد خاکریز اقدامات احتیاطی را انجام داده‌بودند. ادامه دارد
  23. 1 پسندیده شده
    [b]بخش سوم : جنگ ، اولین سانحه[/b] در 17/7/59 با یک فروند کبرا برای اجرای ماموریتی به کرمانشاه رفتم ، از همان ابتدا شخص بود هماهنگی لازم وجود ندارد . معلوم نبود من با یک فروند هلی کوپتر ، چه تاثیری در کارایی گروه کرمانشاه دارم ؟ از لحظه ورود به پایگاه با مشکلی مواجه شدم که از رفتن به آنجا پشیمان شدم. خلبان‌های گروه کرمانشاه ، آنچنان با هم منسجم و رفیق بودند که برای اجرای ماموریت‌ها ، فرد غریبه را به خود راه نمی دادند . برای من هم که در گروه خود دارای جایگاه و احترام ویژه‌ای بودم ، این برخورد ها به معنای بدترین بی احترامی بود . یکی دو روز این وضع را تحمل کردم ، اما سرانجام به سراغ سرهنگ قانع فرمانده پایگاه رفتم و گفتم : اینجا چه خبره ، من از اصفهان برای کمک اومدم ، حالا دارن من رو به بازی می گیرند . یک روز می گن برو کرمانشاه ، روز بعد ایلام . خودتون می دونید که توی گروه خودم تا وقتی که من هستم خلبان‌های کبری جرات عرض اندام ندارند ، اما اینجا معلوم نیست چه خبره ، شدم مثل بوف کور ! سرهنگ مرا با خود به ایلام برد و تلاش کرد ضمن شناسایی من به بچه‌ها ، آنها را به همکاری با من دعوت کند ، اما کار به جایی نرسید و با برگشتن او به کرمانشاه ، روز‌گار تلخم از سر گرفته شد. اواخر مهرماه 1359 برای ماموریتی دوباره به ایلام رفتم ، احمد کشوری فرمانده گروه ایلام بود . نه من و نه او هیچ کدام شناختی از هم نداشتیم و فقط می دانستیم خلبان کبرا هستیم . فضل الله مشهدی یکی از اساتید خلبان مرکز آموزش معاون وی بود ، او مرا خوب می‌شناخت و با اخلاقم آشنا بود. همان روز اول متوجه شدم ، احمد و فضل‌الله هر روز عصر به استانداری می روند و ساعاتی بعد با اطلاعاتی که از وضعیت دشمن می گیرند ، باز می گردند. بعد بدون آنکه چیزی به کسی بگویند ،‌تیم آتش را به سلیقه خودشان می چینندو به منطقه عملیاتی می‌روند. فقط خودشان می دانستند ، مسیر رفت و برگشت از کجاست . این روش برای کار تیمی مناسب نبود و می توانست خطر ساز باشد . بنابراین در فرصتی مناسب اشکال کار را با آنها در میان گذاشتم . کشوری برخورد مناسبی نکرد و کارمان به مجادله کشید . به او گفتم : مرد حسابی این چه روشیه پیش گرفتی ؟ چرا اطلاعات را بین خلبان‌ها مطرح نمی کنی ؟ اگه کسی بین راه دچار سانحه شد یا فرود اضطراری کرد ، نمی دونه کجاست و از چه راهی باید برگرده . شما فکر کردید فقط خودتون نقطه اطمینان و اعتماد مملکت هستید و بقیه ستون پنجم‌اند؟ گرچه با این اتفاق اخلاق‌ها به هم ریخت و قدی تنها شدم . اما تا حدی موثر واقع شد و هر دور روش کارشان را تغییر دادند. یکی از این تغییرات استفاده از من به عنوان فرمانده تیم عملیات بود که روز بعد در اولین اقدام با دو تیم سنگین به سوی نیروهای عراقی یورش بردیم. من و فضل‌الله با هم پرواز می کردیم و تیم خودمان را داشتیم ، کشوری هم با دو فروند دیگر تیم خودش را داشت. با این حال هدف عملیات برای هر دو تیم یکی بود. منطقه کفی بود و از تپه ماهور ها برای پنهان شدن استفاده می کردیم . عراقی‌های هم مترصد زمان مناسب ، روی محلی که ما مخفی شده بودیم ، ثبت تیر کرده و دقیقه شماری می کردند تا هلی‌کوضتر از مخفیگاه خارج شود. آخرین بار که ارتفاع کم کردیم و پشت مانع پنهان شدیم ، احساس ناخوشایندی سراغم آمد. فضل‌الله استاد ماهر و دانایی بود. به او گفتم ، فکر می :نم عراقی‌های موقعیت ما رو پیدا کردند ، بهتره جامون رو عوض کنیم . بدون مکث جواب مثبت داد . حدود صد متر جامان را عوض کردیم ، هم زمان علی زمانی و جواد پور صدری به نقطه قبلی ما رسیدند و آرام آارام از پشت تپه بالا آمدند تا آتش کند . فرصتی نبود تا به آنها هشدار دهم ، عراقی‌ها به محض اینکه ملخ هلی‌کوپتر را دیدند شروع به شلیک کردند و با انفجار اولین گلوله توپ ، هلی‌کوپتر میان کوهی از آتش فرو رفت و زمین خورد. سریع خودمان را به آنها رساندیم و از فضل‌الله خواستم تا در نزدیک‌ترین محل روی زمین فرود آید. وقتی فضل‌الله هلی‌کوپتر را به زمین نزدیک کرد ، تحمل نکردم و بدون توجه به زیر پایم با سرعت بیرون پریدم ، اما تا رسیدن پاهایم به زمین مدت زمانی سپری شد و ناگهان با تمام وزن محکم به زمین خوردم و تا تپه پایین مثل گلوله غلط زدم. صدمه‌ای ندیده‌بودم و بلند شدم ، در آن لحظه هر دو خلبان میان آتش دست و پا می زدند . سرانجام با کشیدن دسته اضطراری درها ، موفق به نجات آنها شدم و همان لحظه محمد مهر آبادی با هلی‌کوپتر شناسایی از راه رسید و هر دو را به بیمارستان منتقل کرد. چند روز بعد در تاریخ 4/8/59 با یک فروند هلی‌کوپتر تاو آماده اجرای ماموریت شدیم. طبق معمول مهرآبادی هم هلی‌کوپتر نجات ما بود. از کمک خلبان خواستم سیستم ها را چک کند و آماده شلیک باشد :[list] [*]( سیستم کاملا سالمه فقط هدف بده) [*]خوب سیستم رو چک کن ، نریم وسط میدون آتیش و بگی دستگاه کار نمی کنه [/list] برای اولین بار بود که می خواستم از کابین عقب ، رها شدن موشک ضد تانک را ببینم . هنوز وارد میادان آتش نشده بودیم که برای اطمینان دوباره از کمک خواستم که مطمئن شود که مشکلی برای پرتاب موشک نداریم. مکثی کرد و با بررسی سویچ ها دو باره اعلام آمادگی کرد :[list] [*]حسین جان! همین الان هدف بده تا برات پودرش کنم . نگران چی هستی [/list] پس از موضع گرفتن از کمک خواستم اولین موشک را رها کند ، زمان بیش از حد انتظار طول کشید و صدایم درآمد :[list] [*]چه کار می کنی؟ اگر بخواهی برای هر موشک اینقدر معطل کنی که ما رو می زنند. [/list] وقتی گفت : دوربین چیزی را نشان نمی دهد ، وا رفتم و بدنم یخ کرد .[list] [*]یعنی چی ؟ تو که گفتی همه چیز سالمه ، این همه ادوات که بدون دوربین هم قابل دیدنه ،‌ دقت کن وقت نداریم [/list] رای اینکه فضای بهتری داشته باشد ، قدری ارتفاع گرفتم و بالای صخره‌ای ایستادم ، به راحتی می‌دیدم گلوله‌های توپ و خمپاره ، شیارها و صخره ها را چنگ می زنند و لحظه به لحظه بالاتر می‌آمدند . برای آخرین بار سیستم‌ها را یکی یکی نگاه کردم و با اطمینان از سلامت آنها از کمک خلبان خواستم عجله کند.[list] [*]همه چیز دیده می شه ، اما سیستم.... [/list] با صدای انفجار سنگینی مابقی حرفش را نشنیدم . هلی‌کوپتر از حال طبیعی خارج شد ، سرش بالا رفا و سپس از سمت دم سقوط کرد. زیر نقطه‌ای که ایستاده بودیم شیار تنگی به اندازه بدنه هلی‌کوپتر وجود داشت که بعد از چند متر عمق به رودخانه خشکی می رسید. وقتی سر هلی‌کوپتر بالا رفت در همان لحظه اول ملخ اصلی به دیواره ها برخورد کرد و از هم متلاشی شد. بعد هلی‌کوپتر مثل تکه سنگی ، مسیر شیار را با سرعت پیش گرفت و از قسمت دم به زمین اصابت کرد. چند لحظه مثل درخت کاشته شده سرپا ایستاد و ناگهان از سمت جلو ، محکم به روی زمین افتاد و تا سینه درون ماسه ها فرو رفت. لحظاتی گیج ومنگ بودم و باورم نمی‌شد که سانحه داده ام. میان بی‌هوشی و هوشیاری ناگهان با هرم آتشی که به جلو هجوم می آوذد به خودم آمدم و تازه به واقعیت بروز سانحه پی بردو شیشه سمت راست کاملا فروریخته بود ، با تمام قدرت خودم را به جلو پرتاب کردم اما درد سنگینی از طریق کمربند‌ها که هنوز بسته بودند به شکم و شانه هایم وارد شدو نفسم حبس شد. تا به خود بیایم ، بوی روغن سوخته و دود و حرارت آتش ریه‌هایم را می سوزاند و سرفه امانم را بریده بود. کمربند‌ها را باز کردم . آتش بالای سرم چتری باز کرده و گاه تا چند متر جلوتر از دماغه هلی کوپتر پیش می رفت. هیچ صدایی از کمک خلبان به گوشم نمی رسیدو نگرانش بودم. در اولین اقدام دستگیره‌های اطفاء حریق را کشیدم . گرچه در آن لحظه تاثیر مثبتی نداشت اما از نظر روحی آرامم کرد و سپس به سمت جلو خیز برداشتم و هم زمان با خارج کردن سر از داخل کابین ، دسته انهدام شیشه‌ها را کشیدم که ناگهان با صدای انفحجار مهیبی ، دنیا پیش چشمانم تیره و تار شد . صورتم در اثر ترکش های شیشه آسیب دید. با خروج از هلی‌کوپتر ، در زیر شعله‌ها به سمت کابین جلو رفتم ، کمک خلبان بی حال افتاده بود و سرش به سمتی خم شده بود باریکه‌ای از خون از کنار لبش جاری بود. شکی نبود که تمام کرده و کاری از دستم بر نمی آید . اما همان لحظه ، نیرویی از درونم خواست تا او را صدا کنم:[list] [*]بلند شو . هلی کوپتر آتیش گرفته ، الان منفجر می‌شه [/list] چشم چپش پلک زد و بسته شد. معطل نکردم و دست بردم و کمربند‌هایش را باز کردم و دست‌ها را زیر بغلش فرو بردم و هیکل سنگینش را از داخل کابین بیرون کشیدم. وقتی بیرون آمد ، خودش روی دو پا ایستاد . وقتی خیالم راحت شد ، رهایش کردم و سمتی دویدم. چند قدم نرفته ، برگشتم و نگاهش کردم . شوکه شده بود و بی توجه به شعله‌ها هنوز مات سرجایش ایستاده بود.[list] [*]بخواب رو زمین یا فرار کن . الان منفجر می شه! [/list] وقتی دیدم عکس العملی نشان نمی دهد به سویش دویدم و دستش را روی شانه ام انداختم و از او خواستم که به دنبالم بیاید. حالا بین دست و پای او گیر کرده بودم و هرلحظه انتظار تکه پاره شدن خودم را می کشیدم که دو دست گرم زیر بغل هایم فرو رفت:[list] [*]ولش کن ، بدو ، من میارمش [/list] وقتی برگشتم ، چهره مهربان سرهنگ کشفی فرمانده توپخانه منطقه را دیدم که با دست اشاره می کرد که به سمت هلی‌کوپتر نجات بروم. به سختی خودمان را از صخره‌ها بالا کشیدیم و سوار هلی‌کوپتر نجات شدیم. محمود مثل همیشه بالاترین سرعت را به کار گرفت و به پرواز درآمد.[list] [*]محمود جان عجله‌ای برای مردن نداریم . می تونی آروم تر بری ؟ [/list] به این جور پرواز کردن عادت داشت . اول چشم تو چشمم انداخت و بعد با عصبانیت گفت: تو وقتی از دست موشک های دشمن فرار می‌کنی ، رعایت قوانین پرواز رو می‌کنی ؟ مرد حسابی ! کلاس آموزش که نیست. فکر کنم باید داد بزنم سرت بکشم تا تو دیگه توی کار من دخالت نکنی![list] [*]بابا ابن تکون ها داره حالم رو به هم می زنه ، فکر من نیستی ، فکر این بد بختی باش که هنوز تو فکر اینه که چه اتفاقی افتاده. [/list] وقتی در پایگاه کرمانشاه از هلی‌کوپتر پیاده شدم. محمود صدایم کرد و ملخ دم هلی‌کوپتر را نشانم داد. معلوم نبود برای چه خداوند آنهمه لطف را یکجا شامل حال ما کرد. هر دو ملخ دم در اثر برخورد با جسمی سخت ، علاوه بر پارگی ، خم شده بودند . با آن شرایط هلی کوپتر به هیچ شکل قابل پرواز نبود ، اما ما را صحیح سالم به پایگاه رسانده بود.
  24. 1 پسندیده شده
    [center][url="http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/140009853310423.jpg"][img]http://gallery.military.ir/albums/userpics/10266/140009853310423.jpg[/img][/url][/center] [center]خسروداد[/center] بخش دوم : هوانیروز پس از انقلاب [color=#0000ff]جناب وکیلی در ادامه خاطراتشان به مسائل بعد از وقوع انقلاب اسلامی اشاره می کنند که در این جا برخی بخش هایی از آن را که جالب می‌باشد ذکر می‌کنم: [/color] از بین نیروهای گروه پشتیبانی هوانیروز اصفهان که مورد اطمینان بودند ، ستوان رضا صالحی به عنوان رئیس و من را به عنوان معاون وی انتخاب کردند و به این ترتیب اولین سازمان اطلاعاتی با نام ( اطلاعات و ارشاد) در گروه ما تشکیل شد . در اولین قدم تعدادی از دوستان را که می توانستم روی آنها حساب کنم ، انتخاب کرده و سازمان اولیه را پایه گذاری کردم . هیچ یک از ما دوره خاصی در این رابطه ندیده‌بودیم و می خواستیم با توانایی‌های خود ، به جنگ نابسامانی ها برویم. با توجه به مسئولیتی که به من دادند و اسمش با حفاظت همراه بود ،‌متاسفانه دوستان زیادی از من کناره‌گیری کردند . می ترسیدند که مبادا با توجه به شناختی که از گذشته اشان دارم ، آنها را به عنوان عواملی خاص معرفی کنم و دچار دردسر شوند . در کارها فشار زیادی بود و یکی از دلایل بروز این فشار ها ، کنار گذاشته شدن مدیریت های رسمی فرماندهی بود که دفاتری چون (‌شورای فرماندهی ) ، ( سیاسی ایدوئولوژی) ، ( انجمن‌های اسلامی) به جای آنها تشکیل شده بود . وظایف این دفاتر که هر کدام قدرتی ما فوق قدرت فرماندهی پایگاه‌ها را داشتند در روزهای اول موازی با فعالیت های ما انجام می شد . در حقیقت سازمان‌های اطلاعاتی دیگری با نام‌هایی متفاوت ، درحال انجام وظیفه بودند که با قوانین اطلاعاتی ارتش آشنایی نداشتند و به دلیل نداشتن تجربه‌ی مدیریتی در ارتش و همچنین جوان بودن اعضاء ، فرماندهان را دچار مشکل کرده بودند. به این ترتیب با روی کار آمدن سازمان سیاسی ایدوئولوژی ، روحانیون هم وارد پایگاه شدند و مشکلات ما شکل بدتری به خود گرفت. در حقیقت بیماری‌هایی چون خبر چینی ، مجیز گویی ، و حس انتقام جویی به این دفاتر نوپا سرایت کرد . روحانیون هم که با قاعده کار در ارتش آشنا نبودند ، با استفاده از روش های دلسوزانه ، ناخواسته جبهه‌ای مقابل ما باز کردند که در چندین مورد موجب بروز تنش شد. هم زمان با بروز این گونه مشکلات ، گروه دیگری به نام گروه تصفیه شکل گرفت که با توجه به عملکرد نامناسبش ، مدتی بعد بین نیروهای پایگاه به گروه سیاه جامگان معروف شد . نیروهای پایگاه به چند دسته تقسیم شده بودند :‌دسته اول ، کسانی بودند که در زمان انقلاب رو در روی نیروهای انقلابی ایستاده بودند و جرمی جز حرف زدن نداشتند . اینها فکر می‌کردند ، که حالا که انقلاب پیروز شده ، آنها را می گیرند و اعدام می کنند ، بنابراین در تلاش بودند که یا کناره گیری کنند و با خطاها را جبران کنند ، اما کسی به آنها میدان نمی‌داد. دسته دوم ، کسانی بودند که قبل از انقلاب وضع مناسبی از نظر اخلاق و رفتار نداشتند و حالا کاسه داغ‌تر از آش شده بودند. آنها تلاش می کردند با خود نمایی و استفاده غیر اصولی از انقلاب و احکام اسلام ، جایگاهی برای خودشان پیدا کنند که متاسفانه موفق هم بودند. این دسته نو انقلابی‌های دو آتیشه بودند که بیشترین ضربه را انقلاب می زدند . مثلا اگر دیده بودند که قبل از انقلاب کسی در جایی رقصیده ، دیگر از او نمی گذشتند . با اطلاعات خصوصی که از همکاران خود داشتند ، به جان مابقی نیرو‌ها افتادند. در واقع این گروه و اعضای گروه تصفیه که در رابطه با مسئولیت‌هایشان هیچ ضابطه و قانونی را رعایت نمی کردند ، عواملی بودند که پمن ایجاد رعب و وحشت بین نیروها ، متاسفانه باعث پایین آمدن کارایی یگان‌ها شدند. من و یکی از بچه‌های حفاظت به اسم آقای خسروی که از این روش ها و برخورد‌ها به تنگ آمده بودیم ، جلسه‌ای تشکیل دادیم تا روش موثری را در مقابله با این‌گونه برخوردها پیدا کنیم. قرار بازدیدهایی انجام دهیم و به رفتار و برخورد نیروها نمره بدهیم و هرماه طی جلسه‌ای نتیجه را به اطلاع تک تک افراد برسانیم و کسانی را که احتیاج به راهنمایی داشتند، بدون ایجاد ترس ووحشت دعوت به همکاری کنیم. در یکی از همین بازدیدها متوجه چند نفر از همکاران شدم که ریش‌های بلندی داشتند . بعد از پایان بازدید آنها را به دفتر احضار کردم و پرسیدم : ( چرا آنقدر ریش‌های تان بلند است ؟) جواب دادند : ( در کتابی خوانده‌ایم که مستحب است ، ریش مرد مسلمان به اندازه یک قبضه بلند باشد) چون در مقام مسئول قرارداشتم ، به آنها گفتم : (‌ریش بلند ، نباید معیار ارزیابی یا علامتی برای مسلمان خوب یا بد بودن باشد ، شما نظامی هستید و اگر می خواهید ریش بگذارید ، باید کوتاه باشد ، این ریش‌های آشفته و در هم پیچ خورده، انضباط ارتش را خراب می‌کند ) مدتی بعد آنها را دیدم و باز تذکر دادم ، اما توجهی نکردند . کار به جایی رسید که مجبور شدم با ارسال نامه‌های به دفتر حضرت امام کسب تکلیف کنم ،‌از دفتر استفتائات جواب رسید : (‌باید مقررات ارتش رعایت شود) من هم عین نامه را به یگان‌ها ارسال کردن تا نیروها با وضع بهتری در پایگاه ظاهر شودند. با این حال باز هم همان تعداد نفرات نسبت به حکم امام هم توجهی نداشتند . همین دسته از افراد که گاه عضو انجمن اسلامی بودند ، شکایت فرماندهان را به اشخاصی خارج از ارتش می‌کردند که با قانون نظام آشنا نبودند. سسرباز ساده به مسئول انجمن اسلامی شکایت می کرد ، که فرمانده‌ام گفته است : ریشت را کوتاه کن . از انجمن اسلامی‌ها نامه‌ای به امضای یک استوار یا گروهبان به دفتر فرماندهی می‌رسید که شما چرا از ریش سرباز ایراد گرفته‌اید ؟! و به این ترتیب ، در جلسات شورای فرماندهی ، توان مدیریتی فرمانده و مسئول زیر سوال می رفت و سر انجام با یک برچسب ضد انقلاب کنار گذاشته می‌شد. در همین دوران که برای بازدید و امتیاز بندی یگان به یگان جلو می رفتیم ، ناگهان گروهی از هوانیروز تهران به ریاست (سرهنگ خلبان علی سعدی نام) و (سرهنگ خلبان حسین فلک پور) و تعدادی دیگر برای انجام تصفیه‌ها وارد پایگاه شدند. این گروه قبل از این که حفاظت را در جریان قرار دهند ، اسامی تعدادی از خلبان‌ها و نیروهای فنی را از انجمن اسلامی گرفته بودند. از روش کار ما هم با خبر بودند و با بررسی پرونده ها و نمراتی که به نیروها داده بودیم ، خوشحال شدند ، اما خوشحالی آنها از این بود که با توجوه به صورت نمرات کارشان راحت شده بود و کسانی که نمرات پایین تری داشتند را می توانند برای تصفیه انتخاب کنند. وقتی به نیت آنها پی بردم به رئیس شان اعتراض کردم که آقا با حیثیت مردم بازی نکنید ، کسانی را تصفیه کنید که مطمئن هستید از عقاید خلاف خود باز‌نمی‌گردند ، فکر بعد را هم بکنید تا نیروهای متخصص و مورد نیاز را از دست ندهیم که بعد نتوانیم جمعشان کنیم . متاسفانه قبل از ما افراد تاثیر گذار و دو آتیشه ، هیزم آتش را زیاد کرده بودندو کار از دست ما خارج شده بود. بعد از چند روز بررسی گروه به تهران بازگشت و مدتی بعد بع ندریج اسامی نفرات را برای ما فرستاند تا آنها را به تهران بفرسیتم . افراد انتخابی مستقیما به پادگان لشگرک برده می‌شدند و تا زمان بررسی پرونده‌هایشان آنجا بازداشت بودند. مدتی بعد از مسئولان اطلاعاتی خواسته شد تا برای بررسی پرونده‌ی افرادی که به تهران فرستاده شده بودند به لشگرک بروند. در همان جلسه اول در برگه‌ی اسامی که در مقابلم گذاشتند ، چشمم به کسانی افتاد که سابقه بدی نداشتند. اعتراض کردم و پرسیدم که چه کسانی اسامی آنها را داده‌اند . پاسخ دادند : عواملی که داشته‌اند آنها را معرفی کرده‌اند. در مقابل خدا و وجدانم مسئول بودم ، لذا از مسئول جلسه خواستم که قبل از حضور متهمان در دادگاه ، در جلسه بررسی عواملی که آنها را معرفی کرده‌اند حضور داشته باشند تا صحت و سقم خبر‌هایی را که داده‌آند تائید کنند. این کار انجام شد و از تمام نفراتی که به اتهام‌های گونا‌گون بازداشت شده بودند ، به جز یک نفر همه تبرئه شدند. پرونده فرد خبر چین هم در یک جلسه ویژه مورد بررسی قرار گرفت که با سرزنش به خدمت بازگشت. همین افراد تبرئه شده در طول جنگ بدون کوچکتری چشم‌داشتی ، رشادت‌ها و از خود گذشتگی‌هایی از خود نشان دادند که باور کردنی نبود و برخی هم به شهادت رسیدند که روحشان شاد باد.
  25. 1 پسندیده شده
    با توصیفات جالبی شروع شد داستان فکر میکنم یک فرمانده نظامی باید اینطوری باشه کمی بد اخلاق ولی با اطلاعات کامل و احترام بزاره به نیروهاش